شماره‌ی نوشته: ۵٠ / ٤

محمد رضا ترکی

شاعران شعرستیز

شاعران به نكوهش هر كس و هر چه زبان گشوده‌اند، از جمله خود شعر! این شعرستیزی گونه‌ای "شعر ضد شعر" را پدید آورده که نمونه‌ی آن در ادبیات فارسی کم نیست.

شاعران شعرستیز, گاهی از دیدگاه شرع به شعر نگریسته‌اند و  به استناد بخشی از آیه‌های پایانی سوره‌ی شعرا، شاعران را پی‌رو گمراهان و متاع سخن را اسباب سرگردانی شمرده‌اند. امیری فیروزکوهی با طنزی دلنشین به این دیدگاه اشاره دارد:

سرّ ما را آشکارا کرد در قرآن، امیر !     غیر شاعر هیچ قومی را خدا رسوا نکرد!

مخالفت شماری دیگر از شاعران با شعر از دیدگاه حکمت و فلسفه است، چرا که شعر از دیدگاه منطق، چیزی جز درهم‌پیوستن خیالات رنگین و چه بسا واهی و بی‌پایه و اساس نیست و ماجرای مخالفت فیلسوفان با شعر از روزگار یونان باستان سابقه دارد.

جامی در هفت اورنگ آورده  است:

جامی ! از شعر و شاعری باز آی     با خموشی ز شعر دمساز آی

شعر شَعر [=پارچه مویین] خیال بافتن است     بهر آن شَعر مو شکافتن است  

به عبث شغل موشکافی چند        شعرگویی و شَعر بافی چند؟!

و انوری حتا شاهنامه فردوسی را با همه‌ی حکمت سراینده‌ی آن به دلیل همین گرایش فلسفی در برابر شفای بوعلی در نقصان می‌بیند:

انوری! بهر قبول عامه چند از ننگ شعر     راه حکمت رو قبول عامه‌گو هرگز مباش!

در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر        هر کجا آمد شفا شهنامه‌گو هرگز مباش!

در نظر این قبیل شاعران حکمت‌شعار, ژاژخایی‌ها و خیال‌بافی‌های شاعران که به عنوان نمونه نعل اسب ممدوح را به هلال ماه مانند کرده‌اند, از عواملی است که به بی‌اعتباری شعر افزوده است.

مولوی می‌گوید:

گر نسبتی کنند به نعل آن هلال را     زان ژاژ شاعران نفتد ماه از مهی

 و این ویژگی شعر که اکذب آن را احسن آن دانسته‌اند , دلیل دیگری است بر پرهیز دادن از فن شعر.

نظامی سروده است:

در شعر مپیچ و در فن او     چون اکذب اوست احسن او

با ملاحظه‌ی خلق و خوی بسیاری از شاعران در بسیاری از دوران‌ها که به گداصفتی و  تملق‌گویی و مدح اصحاب قدرت متمایل بوده‌اند, باید به کسانی چون ناصر خسرو حق داد که زبان به نکوهش فن شعر بگشایند. ناصر، شعر را همچون کتابت، پیشه‌ای دنیوی می‌داند که در روزگار وی به ابتذال دچار آمده و در مرتبتی فروتر از مطربان درباری نشسته است:

نگر نشمری ای برادر گزافه          به دانش دبیری و نه شاعری را...

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی     یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو برپایی آنجا که مطرب نشیند    سزد گر ببری زبان جری را...

و دیگری بنیان‌گذار قاعده‌ی شعر در گیتی و جمع شاعران را - بی هیچ استثنا و بلانسبتی! - نفرین کرده و آن‌ها را از خیر دو عالم بی‌نصیب خواسته است:

یا رب این قاعده شعر به گیتی که نهاد     که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد!

و انوری در بیت‌هایی که رنگ اعتراف دارد، شاعری را پیشه‌ای غیر ضرور در نظام عالم و فروتر از کناسی [=نجاست‌روبی] دانسته و شاعران را که مشتی گداصفت‌اند، از مردمی و آدمیت بی‌بهره دانسته است:

ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری   تا ز ما مشتی گدا، کس را به مردم نشمری

باز اگر شاعر نباشد هیچ نقصان اوفتد      در نظام عالم از روی خرد گر بنگری؟!

آدمی را چون معونت شرط کار شرکت است   نان ز کناسی خورد به‌تر بود کز شاعری

و خاقانی شاعران روزگار خود را – همچون منجمان و کیمیاگران و فیلسوفان - مشتی فلک‌زده می‌بیند که شعر آنان در ترازوی شرع و عقل شعیری [=جویی] ارزش ندارد:

در جهان هر کجا فلک‌زده‌ای‌ست    بی‌نوایی به دست فقر اسیر

شغل او شاعری است یا تنجیم       هوسش فلسفه‌ست یا اکسیر

چیست تنجیم و فلسفه؟ تعطیل     چیست اکسیر و شاعری؟ تزویر...

در ترازوی شرع و رسته عقل           فلسفه فلس‌دان و شعر شعیر

بسیاری از مخالفان شعر, حالت سرایندگی را که گاه عارض شاعران می‌شود به عادت ماهیانه‌ی زنان تشبیه کرده‌اند . انوری و عراقی و عطار با توجه به بیت‌های ذیل از طرف‌داران این دیدگاه‌اند:

شعر دانی چیست؟ دور از روی تو، حیض‌الرجال     قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری

***

شعر آن به که خود ندانندش     زان که حیض‌الرجال خوانندش

***

اگر چه شعر در حد کمال است     چو نیکو بنگری حیض‌الرجال است!

به همین دلایل است که در گذشته بسیاری از عالمان و عارفان و افراد متشخص اگر چه شاعرانی توانا بودند, همواره پرهیز داشتند از این‌که ننگ شاعری بر پیشانی آنان بخورد. عطار در اسرار نامه از همین گروه است که می‌خواهند آنان را به چشم شاعران ننگرند:

دگر کز شاعرانم نشمری تو     به چشم شاعرانم ننگری تو

اما شیخ محمود شبستری به استناد عظمت و بزرگواری همین عطار که خود از شاعری پروا داشته، راضی به این می‌شود که از شعر احساس سرشکستگی و ننگ نداشته باشد و البته هیچ افتخاری هم به آن نکند:

مرا از شاعری خود عار ناید     که در صد قرن چون عطار ناید

 از: فصل فاصله