درباره ی فارسی نویسی

 

 

نوشته ی شماره  : ١ / ۵

 

ناصر پورپیرار

 

درباره ی فارسی نویسی

 

نوشتن خط فارسی مشکل است و مشکل تر خواندن آن است که به علت نداشتن علائم آوایی، نویسه های گوناگون برای آواهای واحد، و الزامی نبودن فاصله گذاری بین واژه ها، برای فارسی آموزان بیگانه و حتا نوآموزان فارسی زبان، بیرون از حوصله ی عادی است، و نبودن رسم الخط و سر هم نویسی های غیر ضرور نیز تا حد زیادی بر مشکلات ساختاری زبان ما افزوده است.

راه حل نسبی درست نویسی فارسی، باز گرداندن استقلال واژه ها و آزادکردن نوشتن فارسی از بندهایی است که در طی قرون, به طور عمده از سوی کاتبان و نسخه برداران  و نیز شاعران بر دست و پای آن گذارده شده است. کاتبان  برای سرعت در کار و صرفه جویی در جوهر و کار، کلمات را به یکدیگر لحیم می کردند و کم ترین فاصله ها را بین واژه ها در نظر می گرفتند و شاعران در تنگی تنظیم وزن و قافیه  با ترکیب، تصغیر و یا افزودن حروف،  به واژه ها دستبرد می زدند.

هدف از ارائه ی هر شیوه ای در نگارش فارسی باید حتی الامکان ترمیم جراحات یاد شده در بالا و ساده و آسان نمودن نوشتن، خواندن و دریافت وازه ها باشد. شیوه ی نگارش فارسی ، تا رسیدن هنگام تغییر خط آن، باید به واژه های مدفون شده در ترکیب های غیر ضروری حیات دوباره ببخشد و کار با الفبای فارسی را که بدون مشکلات رسم الخطی نیز به قدر کافی سخت است نرم تر کند.

مشکل ترین بخش نگارش فارسی، تعیین حد واژه ی مستقل و تعیین تکلیف کلمه های مرکب است. هرج و مرج حاکم  در نوشتن واژه های مرکب نه از یرخورد لغوی با موضوع، بلکه از برخورد فنی ریشه می گیرد.

از دانش آموز سال دوم راهنمایی پرسیدم: بی هوده یعنی چه ؟

پاسخ داد : بی خودی، بی مصرف، بی سود.

پرسیدم : هوده یعنی چه ؟

گفت : نمی دانم، نخوانده ایم.

او با بی هوده به شکل بیهوده آشنا بود و آن را واژه ای مستقل می انگاشت. در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به ریشه و  بنیاد واژه ها آموخته نمی شود. به عنوان مثال بسیاری از دانش آموزان ما با کلمه ی خورشید ( خور =   سوراخ، گودال و شید =  نور ) از سال اول دبستان آشنا شده اند. اما در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه را معنی کنند. همین طور است کلمه ی  زمستان ( زم = سرما و ستان = پسوند مکان و کیفیت ). بسیاری معنی منجلاب را می دانند ولی با واژه ی منجل (=  گیاه در هم پیچیده ) آشنایی ندارند و واژه ی بسیار زیبای  نود ( =  آوا، ناله ) که در ترکیباتی مانند خوشنود و بهنود هست گویی  به خاک سپرده شده است. واژه ی نازک نه یک واژه ی مستقل،  بلکه ترکیبی است  از نا ( = حرف نفی ) و زک (=  ضخیم و کلفت )، واژه ی ناله ترکیبی است از نا ( =  حرف نفی ) و واژه ی گم شده ی  له ( =  آوایی از سر شادی ) که در واژه ای مانند هلهله پنهان است. واژه ی آلبالو ترکیب بسیار زیبایی است از آل ( =  قرمز ) و بالو ( =  غده، ورم )، بیابان ترکیبی است از بی (=  حرف نفی ) و آب و آن ِ  جمع )، آبشار  از آب و شار ( =  قصر بلند ) به معنی قصر بلندی از آب، گهواره ترکیبی است از گه (=  مخفف گاه به معنی مکان ) و واره ( = پسوند تشبیه ) به معنی مکان گونه و واژه ی بیگانه ترکیبی است از بی ( =  حرف نفی ) و گانه ( =  پسوند تشبیه ) به معنی کسی که گویی وجود تدارد، کسی که به کسی شباهت ندارد و بسیاری دیگر از این دست.

از این رو جدا نویسی از نظر دانش اتیمولوژی (Etymology  علم اشتقاق و شناسایی کلمه) که زبان فارسی هنوز گام نخست آن را هم نپیموده است، دارای اهمیت است و مساله ی رسم الخط فارسی که اکنون به خطی غیر علمی تبدیل گردیده است، بخش بسیار مهمی از مساله ی نوسازی و بازسازی زبان فارسی است و باید بر حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی  و پیدا کردن قاعده ای عام برای آن ها  اصرار ورزید.

از جمله باید به علائم و نشانه ها نیز چون واژه ها حیات مستقل بخشید ( نشانه هایی مانند : می ، بی ، ها ، تر ، ترین  و . . . . ) و آن ها را به عنوان علائم راهنمای آموزش زبان فارسی به کار بگیریم، نه آن که آن ها را در دل واژه ها پنهان کنیم و رد پای آن ها را با چسباندن شان به واژه پاک کنیم و به تعداد دندانه ها نیز  که خود یکی دیگر از مشکلات خط فارسی است، بیافزاییم.

هر گونه سر هم نویسی بی هوده که شکل شناخته شده ی واژه را در هم ریزد و خواندن و فهم آن را سخت تر کند جز سهل انگاری چیزی نیست.

کافی است اشاره کنیم که هیچ عربی، علی حده، عن قریب، من جمله، من باب، مع هذا یا  ان شاء الله را مانند ایرانیان علیحده، عنقریب، منجمله، منباب، معهذا و انشاالله نمی نویسد.

ما در بخش نخست به واژه های مرکبی که از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر ساخته می شود نگاهی می اندازیم و درست نویسی آن ها را باز گو می کنیم و سپس به درست نویسی واژه های مرکبی می پردازیم که به وسیله ی پیشاوند ها و پساوند ها ساخته شده است و سرانجام  شیوه ی نگارش درست واژه های مرکبی را بررسی می کنیم که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفات تفضیلی و عالی نوشته می شود.

در بخش دوم نیز پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم  نویسی حرف اصافه ی به ، واژه ی هیچ، ضمایر اشاره ی این و آن و نیز حروف و علائمی مانند چه، که و می، سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم. دیگر مسایل مربوط به درست نویسی فارسی را نیز به بخش های بعدی این مبحث واگذار کرده و به نوبت مورد بررسی قرار خواهیم داد.  

 

بخش نخست : واژه های مرکب

 

١ – واژه های مرکب از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر

 

ابتدا باید برای کلمه ی مرکب تعریفی قایل شد :

کلمه ی مرکب واقعی آن کلمه ای است که از ترکیب دو یا چند واژه ی شناخته شده ی مستقل، مفهوم و منظوری نو بسازد،  به طوری که این معنی و منظور نو، در واژه هایی که مصالح ساخت آن ترکیب بوده است، وجود نداشته باشد. این معنی نو را بسیط می نامند.

در کلمه ی جوانمرد ، هر یک از اجزای کلمه ( یعنی  کلمات جوان و مرد ) دارای معنی  شناخته شده و مستقلی است که در معنی ترکیب جدید نیست و با آن ارتباطی ندارد. به گفته ی دیگر مفهوم کلمه ی جوانمرد ارتباطی به معنای اجزای خود یعنی به معنای کلمات مرد و جوان ندارد. به پیرزن هم می توان صفت جوانمردی داد که نه مرد است و نه جوان. از این رو کلمه ی جوانمرد یک کلمه ی مرکب واقعی است و به عنوان یک واژه ی مستقل می باید یکپارچه و سرهم نوشته شود.

از این دسته می توان نمونه های زیر را  نام برد :

پیشخوان، دستپاچه، دستخوش، پیشکار، سرخاب، پایمردی، دلواپس، رختخواب، شبیخون، بازیگوش و . . . . . . . . . .

لیکن یکپارچه و سر هم نویسی برای آن واژه های مرکبی که چه عینی و چه ذهنی، به معنی اجزای خود مربوط می گردد  ضروری نیست. .به عنوان نمونه :

آب میوه، جهان گرد، دانش آموز، دانش جو، گل برگ، شیمی دان، کوه نورد، باستان شناس، شاه زاده، پی آمد، ماه رو، سنگ دل، روان پزشک ، پیش رفت، صاحب خانه، جمع آوری، دل خواه، خوش حال ، خوش بخت، گم راه، نیم روز، نوش دارو، خوش آیند، دل آرام، گم نام.

یافتن قانون عام برای نوشتن واژه های ترکیبی، به شرط پرهیز از تعصب و ترک عادت های ناموجه، غیر ممکن نیست، زیرا سرهم نویسی غیر ضروری وازه های مرکب مبنای زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد.

لازم به گفتن است که هرگاه کلمه ی مرکبی به صورت اسم خاص در آمده باشد باید سر هم نوشته شود، مانند: میاندوآب، دلارام( برای نام زن) ، گلندام، گلابدره، آبعلی و غیره.

 

۲ –  واژه های مرکبی که به وسیله ی پساوند ها و پیشاوند ها  از صورت واژه ی ساده خارج شده است

 

 پساوند ها

 

پساوندی که دارای معنی مستقل  نیست و جز در پیوند با واژه ی اصلی موجودیت و کاربرد لغوی ندارد، جزئی از واژه است و سرهم نویسی آن ضروری است. مانند :  نمکدان، باغبان، گلزار، کوهستان، بازیچه، دانشور و غیره.

تنها موارد استثنا برای جدا نویسی این گونه پساوند ها، هنگامی است که :

واژه ی اصلی  به ه غیر ملفوظ پایان می یابد ، مانند : سبزه زار، علاقه مند، کوزه گر، گریه وار،

و یا حرف پایانی واژه ی اصلی با حرف اول پساوند هم مخرج  باشد، مانند : نظام مند

 

پساوند گاه به معنای زمانی اغلب به صورت واژه ای مستقل به کار برده می شود و حیات مستقل دارد. مانند :

گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری.

گاه گاهی صوتی خوش سر می داد.

گاهی نگاهی از سر لطف به ما می نمود.

از این رو لازم است که پساوند گاه  ( در معنای زمانی ) نمای مستقل واژگانی خود را حفظ کرده و جدا نوشته شود. مانند : صبح گاه، شام گاه، چاشت گاه و غیره.

لیکن گاه به معنای مکانی  واژه ی مستقل مصطلحی نیست و از این رو مطابق قاعده ی کلی پساوندهایی که دارای معنی مستقل نیستند متصل به واژه ی اصلی نوشته می شود. مانند : خوابگاه، کمینگاه، آرامگاه، خرمنگاه و غیره.

در این مورد نیز اگر واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان یابد، گاه پسوند مکان،  باید جدا از واژه نوشته شود، مانند : تکیه گاه، خیمه گاه، قبله گاه و غیره.

 

پیشاوند ها

 

پیشاوند عمومن جدا از واژه ی اصلی نوشته می شود، مانند : هم شکل، بی گدار.  مگر آن که کلمه ی مرکب معنایی بسیط داشته باشد، یعنی با معنای اجزای خود یکی نباشد و با آن مفهومی تازه ساخته شده باشد. مانند : همسایه

پیشوند هم در لغت به معنی نیز هم آمده است، مانند :

چنان نمانده چنین هم نخواهد ماند

این هم بگذرد

این کارها هم عاقبتی نخواهد داشت

هم در این حالت، یعنی در معنای نیز، واژه ای معنی دار و مستقل است و باید جدا نوشته شود.

هم در معنی شباهت و یکسانی نیز باید جدا از واژه ی اصلی نوشته شود مانند هم نام( دارای نام یکسان)، هم رنگ (دارای رنگ یکسان)، هم عقیده ( دارای عقیده ی یکسان).

اما در حالت بسیط ( یعنی هنگامی که معنی کلمه مرکب با معنی اجزای آن یکی نباشد و مفهومی تازه ساخته شده باشد ) سرهم نوشته می شود   مانند :  همبستر ( کسی که با وی نزدیکی جنسی می شود) ، همشیره ( خواهر)، همسایه (کسی که در جوار و یا در نزدیکی زندگی می کند).

همین قاعده برای عدد یک صادق است، یعنی : هرگاه یک در معنی عددی خود باشد به همین دلیل  واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود مانند : یک کتاب، مرد یک دست، یک دنده ی فولادی، یک سر پر شور، یک دانه ی مروارید

اما هنگامی که وازه ی یک در پیوند با واژه ی بعد از خود مفهومی تازه ( بسیط ) بسازد، در آن صورت دیگر استقلال ندارد و باید سر هم نوشته شود. مانند:

او دوست یکدلی است ( به مفهوم صمیمی)

این اجناس یکدست نیست ( به مفهوم مخلوط )

پروازه یکسره تا نیویورک ( به مفهوم بدون توقف )

چه موجود یکدنده ای ! ( به مفهوم  لجباز )

کودک یکی یکدانه ( به مفهوم لوس و ننر )

 

٣ –  واژه های مرکبی که با علائم و ادات استفهام،  نفی،  جمع و صفت های تفضیلی و عالی همراه شده است

 

همه ی این گروه را می توان بنا بر قاعده ای مشخص و یکنواخت جدا از واژه ی اصلی نوشت :

اگر تاکنون درباره ی جدانویسی  این گروه  از واژه های مرکب،  قاعده ی عامی وضع نشده است تنها به دلیل عادت بوده است و مانع های زبان شناسی و فنی وجود نداشته است. هرگز دیده نشده است که بی بنیان، بی برگشت و یا بی بند و بار را به صورت بیبنیان، بیبرگشت و یا بیبند و بار بنویسند و اگر جدا نوشتن حرف نفی  بی در کلمه ی بی بنیان هیچ لطمه ای به معنی آن وارد نمی سازد. از این رو نوشتن بی باک، بی جا، بی تاب، بی هوده، بی چاره، بی خود، بی درنگ، بی موقع، بی برگ، بی کار، بی کس و غیره نیز چیزی جز یکدست کردن نوشتن فارسی نیست.

همین طور است در مورد دیگر علائم زبان فارسی مانند های جمع و تر (علامت صفت تفضیلی ) و ترین ( علامت صفت عالی ). در این مورد نیز اگر از عادت ها صرف نظر شود تنها در جدا نویسی است که رعایت رسم الخط یکدست ممکن می شود و مشکلی علمی نیز از نظر آواشناسی ، زبان شناسی، ریشه شناسی و صرف و نحو پدید نمی آید. بلکه حتا از تعداد دندانه ها که از مشکلات خط فارسی است نیز کاسته می شود.

 

بخش دوم

 

همان گونه که پیش از این گفته شد، در بخش دوم پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی ِ  :

حرف اصافه ی به  

واژه ی هیچ،

ضمایر اشاره ی این و آن

حروف و علائمی مانند چه، که و می

سرانجام  با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم.

 

١ – حرف اضافه ی  به

 

یکی از مشکلات در نوشتن فارسی تعیین تکلیف با حرف اضافه ی به است که اغلب  کلمه ای مستقل است و سمت و سوی حرکت را نشان می دهد. این حرف اضافه تا اندازه ی زیادی به  to  در زبان انگلیسی شبیه است، مانند :

من فردا به خانه ی شما می آیم.

قرار شد مطلب را به دوستان بگوییم.

برای دریافت مطلب باید به کتاب های لازم مراجعه کرد.

مردم به دشمنان این سرزمین درس لازم را خواهند داد.

حرف اضافه ی به همچنین دارای نقش معنی ساز و سمت دهنده ی بسیار  مهمی است  که به هیچ روی حذف شدنی نیست.

به نمونه های زیر توجه کنید :

در به در ( حرکت نا امیدانه از جایی به جای دیگر)

رو به رو ( حرکت از چهره ای به چهره ی مقابل ، حرکت متقابل از چیزی به چیز دیگر )

جا به جا ( حرکت از جایی به جای دیگر )

به درستی ( حرکت صحیح )

به سامان ( حرکت آراسته، حرکت با مقدمات لازم )

به تازگی ( حرکت نو )

به آسانی ( حرکت سهل )

سر به هوا ( حرکت بدون چشم انداز )

به احتمال ( حرکت نامطمئن )

به یقین ( حرکت مطمئن )

به پیش ( حرکت رو به جلو )

و غیره.

هر جزء از نمونه های بالا چنان نقش خدشه ناپذیر خود را در تفهیم مطلب ادا می کند که دستکاری در فیزیک و یکپارچه کردن آن چیزی جز اخلال در آسان نویسی و آسان خوانی خط فارسی نیست. سر هم نویسی این حرف اضافه هیچ دلیل زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد و تاکنون چیزی جز ابراز سلیقه نبوده است.

برای دریافت نقش مستقل،  معنی ساز و جهت دهتده ی حرف اضافه ی به  به یک مثال پر اهمیت دیگر توجه کنید :

در بیش تر زبان ها،  مردم هنگام جدا شدن از یکدیگر لفظی به کار می برند که گویای امید به دیدار بعدی است. مواردی چون زبان ما کم است که لفظی که هنگام جدایی گفته می شود ( یعنی خدا حافظ ) به گونه ای است که بی امیدی و ناباوری به دیدار مجدد در آن موج می زند و گویا رسیدن گزند بر جان هر کسی چنان محتمل است که مگر خدا باید او را حفظ کند و گرنه امیدی به دیدار بعدی با او نیست.

در فارسی کهن کلمه ی درود در هنگام دیدار و به عنوان سلام ادا می شده است و به هنگام جدا شدن تنها حرف اضافه ی به را پیش از درود می آورده اند، یعنی به درود می گفته اند که معنای تا سلامی دیگر  یا به امید دیدار را می رسانده است. در اینجا نقش خلاق و معنی ساز و جهت نمای حرف اضافه ی به حذف نشدنی و به خوبی آشکار است.

حرف اضافه ی به  به جز در سه مورد واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود. این سه مورد استثنا ( یعنی هنگامی که لازم است که حرف به جزیی از واژه شناخته شده و سر هم نوشته شود ) این است :

١-  در آن جا که از صورت کهن تر فارسی  استفاده می شود مانند : بدان، بدین، بدیشان و غیره

۲-  در آن جا که تاکید مصدری ( به صورت فارسی کهن ) باشد مانند : بگفتن ( به جای گفتن )، بخفتن ( به جای خفتن )، برفتن ( به جای رفتن ) و مصدر های فراوان دیگر.

٣ -  در آن جا که ( به نادرستی ) حرف اضافه ی فارسی به با حرف تعریف عربی  ال  به هم متصل و مصطلح شده است. مانند : بالاخره ( به معنی سرانجام )، بالعکس ( به معنی بر عکس، واژگونه )، بالفطره ( به معنی در اصل ، ماهیتا ) و از این قبیل.

این گونه واژه های مصطلح من در آوردی و بی هویت است.

قاعده ی کلی برای همه ی انواع حرف اضافه (بیشینه) این است که آن ها را جدا از واژه ی قبل یا بعد شان باید نوشت. مانند: آن را خریدم، حوصله اش  به سر آمد.

 

۲ - ادات نفی هیچ

 

در موارد بسیاری،  از واژه ی هیچ که می توان آن را از واژه های مبهم نیز دانست معنا و مفهوم مستقلی برداشت می شود. این معنا و مفهوم البته در همه جا آشکار و واحد نیست.

نخست به جمله های زیر توجه کنید :

آنان هیچ به عاقبت کار نمی اندیشند.

از آن  همه تلاش هیچ سودی نبرد.

با کمی دقت معلوم می شود که از هیچ استنباطی متضاد همه چیز  می شود. اگر همه را تمام و مجموعه ی کل بدانیم باید هیچ را صفر و نابود بیانگاریم و به محض آن که آن را معنی کردیم،  بر موجودیت مستقل واژگانی آن صحه گذاشته ایم.

مثال های  آورده شده در بالا را می توان این گونه فهمید و نوشت :

آنان ابدن به عاقبت کار نمی اندیشند.

سودش از آن همه تلاش صفر بود

یک مثال دیگر :

قاضی از متهم پرسید : چیز دیگری برای گفتن داری ؟

متهم پاسخ داد : هیچ !

یعنی نه، خیر،  ابدن.

بدین ترتیب برداشت واژگانی از کلمه ی هیچ مایه ی لازم را برای حیات مستقل دارد و بی دلیل ( و تنها از روی عادت و یا زیبایی ) به جای نوشتن هیچ وقت، هیچ کس ، هیچ کدام و از این قبیل  نباید  سر هم نوشت : هیچوقت، هیچکس، هیچکدام و غیره.

 

٣- ضمایر اشاره ی  این  و آن

 

این و آن ضمایر اشاره به نزدیک و دور است و آن ها را باید همیشه جدا از واژه ی دیگر نوشت،  به جز در آن جا که با پیشاوند هم همراه است و یا پس از شکل کهن حرف اضافه ی به ( یعنی بد ) می آید.

به نمونه های زیر توجه کنید :

آن چه به خود نمی پسندی بر دیگران مپسند.  ( به جای آنچه )

آن که در خواب غفلت به سر می برد.             ( به جای آنکه )

به آن ها توجه کن !                                    ( به جای آنها )

چون آن که پیش از این گفتیم.                      ( به جای چنان که )

این ها همه می گذرد.                                ( به جای اینها )

چون این حرفی را تاکنون نشنیده ام.              ( به جای چنین )

یکی از همین روزها انتظار به سر خواهد آمد.   ( یعنی  هم این )

دوباره همان مثال ها را زد.                           ( یعنی هم آن )

وی همچنین  افزود . . . . .                           ( یعنی همچون این )

همچنان که گفتم . . . . .                             ( یعنی همچون آن که )

بدان سان  اجل بر او فرود آمد که فرصت وداع نماند

روزگار بدین گونه می گذرانیم که می بینید.

 

۴ – درباره ی چه، که و می

 

چه پیوسته موجودیت مستقل واژگانی، نحوی و یا علامتی خود را دارد و باید جدا نوشته شود . این موارد چون این است :

 

چه ممکن است ادات استفهام به معنی چه چیزی باشد :

چه بر سر خودت آورده ای ؟

چه شد که نماندی ؟

چه گاهی حرف ربط است و برای بیان تساوی میان دو چیز به کار می رود :

چه بخواهند،  چه نخواهند

در برابر مرگ چه سلطان و چه گدا، همه یکسان اند.

چه ممکن است به عنوان مبهمات مخفف واژه ی چیز یا چیزی که باشد :

هر چه گفت بکن !

به آن چه پایدار نیست دل مبند !

چه ممکن است قید مقدار باشد

هر چه گفتم به خرجش نرفت.

چه ممکن است قید کثرت و تعجب باشد :

چه برف سنگینی !

 

که  نیز مانند چه  دارای استقلال معنا است و جدا نوشتن آن ضروری است. موارد استقلال معنایی که چون این است :

 

که گاه ادات استفهام و به معنی چه کسی است :

که گفتت برو دست رستم ببند ؟

که ممکن است از مبهمات و به معنی کس یا کسی که باشد :

توانا بود هر که دانا بود

هر که آمد عمارتی نو ساخت

که ممکن است موصول یا حرف ربط باشد :

جشنی ترتیب داد که یک هفته طول کشید

از بیم آن که گرفتار دشمن شود، پا به فرار گذاشت.

 

می در افعال گذشته و حال و آینده علامت استمرار است و همان گونه که در بحث علائم گفتیم برای سهولت در معرفی فعل ِ همراه و آشنایی دستوری نوآموز با علامت استمرار جدا نوشتن آن ضروری است.

می بینم، می توان ساعت ها به آن گوش داد. هر روز گل ها را آب می دادم.

استثنا : در جملاتی که فعل آن ها سالم نیست و صورت شکسته دارد می توان می را به فعل چسباند، زیرا در غیر این صورت گاهی فعل درست  قابل خواندن نیست. مانند :

باور می کنی که وسط تابستون برف میومد ؟!

میان زیر ابروشو ور دارن، میزنن چشاشم کور میکنن

میگن آب که سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه

 

۵ – درباره ی همزه عربی و ی فارسی

 

هرچند همزه از حروف الفبای فارسی نیست، اما تعیین تکلیف و اخراج آن از خط فارسی اکنون شدنی نیست. همان گونه که هنوز نمی توان با تنوین یا تشدید در خط فارسی قطع رابطه کرد.

اما در مورد همزه امکان به حداقل رساندن کاربرد آن وجود دارد و در هر کجا که با جای گزین کردن همزه عربی  با ی فارسی آسیبی به آوای شناخته شده ی واژه وارد نشود، این جای گزینی ضروری و واجب است :

نقطه ی اوج، تجربه ی زندگی، سابقه ی کار

لیکن در موارد بسیاری، به ویژه هنگامی که همزه در میان واژه قرار داشته باشد اگر این جای گزینی به آوای شناخته شده ی واژه آسیب وارد سازد،  همزه کاربرد خود را همچنان حفظ خواهد کرد. مانند : ارائه، رئوف، علائم، مرئی، خائن. آئورت، برائت، مسئول.

لیکن  نوشتن  سایر، دسایس، جایز، غایب، عایق و از این قبیل،  با ی فارسی،  شدنی و لازم است.

در مواردی که استفاده از همزه در خط کنونی فارسی همچنان ناگزیر است بر پژوهشگران و ادیبان زبان فارسی است که با حوصله و دقت به تدریج برابرهای لازم را برای این گونه واژه ها بسازند تا اخراج قطعی همزه از خط فارسی ممکن گردد.

 

 

مشکلات کنونی زبان فارسی

 

در پایان این مقاله می توانید نوشته ی زبر را نیز بخوانید :

پیرامون جایگاه سیاسی زبان فارسی

   

 

 

شماره ی نوشته :  ۲ / ٣

 

احسان طبری

 

مشکلات کنونی زبان فارسی و راه های حل آن ها

 

زبان پارسی در مرحله ی بغرنج گذار و تحول کیفی است. در کشور ما تا آن جا که مشاهده می شود یک سیاست علمی برای اداره ی آگاهانه ی سیر تکاملی زبان و تسریع این سیر در مجاری سالم و ضرور وجود ندارد. تلاش های انفرادی و یا گروهی جمعی از دوستداران زبان پارسی، هنوز به معنای آن نیست که در این زمینه آن کار جدی که باید یشود، شده است و یا می شود.

زبان پارسی اکنون از همه جهات، در زمینه ی فونتیک، گرامر، لکسیک و از جهت دانشواژه ها ( ترمین علمی ) دچار هرج و مرج شگرفی است که ناشی از سیر خود به خودی آن است. باید درباره ی مشکلات زبان و حل آن ها تصور روشنی داشت و بر اساس این تصور و راه حل علمی،  عملکرد و زبان را آگاهانه در مجرایی که به سود تکامل سالم و واقعی آن است سیر داد و به تکامل خود به خودی آن که همیشه با بیراهه ها و کژراهی ها همراه است و طی زمانی طولانی به ثمر می رسد، بسنده نکرد.

عمده ترین مشکلات زبان پارسی چون این هستند :

 

١-  مسئله ی خط

۲-  دانشواژه ها

٣-  کارواژه ها ( افعال )

۴-  لفظ عوام و زبان ولایات

۵-  درست نویسی و درست گویی

۶-  سمانتیک و دستور زبان

۷-  عرضه داشت ادب فارسی

 

١- مسئله ی خط

 

این بخش از نوشته ی  استاد فقید  احسان طبری،  در موضوع شماره ی ۶  این وبلاگ (یعنی در موضوع خط فارسی ) آورده  شده است.

 

۲- دانشواژه ها

 

دانشواژه یعنی مقولات و اصطلاحات علوم طبیعی و اجتماعی و تکنیک که در دوران ما با سرعتی حیرت انگیز و در جهات بسیار بسیار متنوع در حال بسط است و بیش از پیش بافت عمده ی زبان ها و رشته ی اندیشه ها را تصرف می کند و زبانی دقیق و دارای محتوای عینی را جانشین زبان مبهم و فاقد محتوای عینی می سازد.

اکنون مسئله بر سر این است که ما چه گونه زبان فارسی را که علاوه بر صدماتی که از انحطاط مدنی قرن ها ی اخیر تاریخ کشور ما دیده و از نظر بافت لغوی و قدرت مانور صرف و نحوی زبانی عمدتا قرون وسطایی است،  با مقتضیات عصر جوشان تکامل علم و فن و عصر انقلابات دوران ساز اجتماعی موافق سازیم و آن را به افزار شایسته ی یک تفکر دقیق بدل کرده و به سطح معادل دقیق ِ مهم ترین زبان های خارجی امروز برسانیم.

کسانی که با ترجمه ی متون علمی و یا ادبی از زبان های مهم جهان به زبان فارسی سر و کار دارند، در جریان ترجمه گام به گام احساس می کنند که در وجود زبان فارسی کنونی با افزاری نامناسب، نارس،  بدون قدرت مانور و فاقد ذخیره ی لازم لغوی سر و کار دارند که نمی تواند مجرای خوبی برای انتقال محتوای واقعی این زبان ها به فارسی باشد. لذا مترجمان ایرانی باید در جریان ترجمه، پایه ی " خلاقیت " را تا حد لغت سازی و یا گاه " ساخته کاری "  در متون اصلی برسانند و گاه نیز با ماستمالی و از زیرش در رفتن ها به نحوی از انحاء مطالب را منتقل کنند.

زبان های مهم جهان دچار چون این  مشکلاتی نیستند. آن ها می توانند عین مطالب را بی کم و زیاد و با دقت علمی لازم از یکدیگر منعکس سازند. زبان فارسی، هر قدر هم مترجم دقیق، با وسواس و در کار خود وارد و عالم باشد، حربه ی لازم را در اختیار وی قرار نمی دهد.

لذا مسئله ی مرکزی تکامل زبان فارسی اکنون مسئله ی دانشواژه هاست. در این جا ما دو  راه  در پیش داریم : یا عین دانشواژه را از زبان های اروپایی بگیریم ( از کدام زبان و بر اساس چه تلفظی ؟ ) و فارسی را از هزارها واژه ی اروپایی که از جهت فونتیک با بافت آن ناسازگار است بیانبانیم، یا آن که برای آن ها معادل سازی کنیم. این معادل سازی نیز می تواند به دو نحو باشد: یا ایجاد معادل های تماما فارسی ( به اصطلاح به فارسی سره ) و یا ایجاد معادل های عربی.

هیچ کدام از این راه حل ها را نمی توان مطلق کرد و دربست پذیرفت، بلکه باید راه حل مختلطی را قبول کرد. ما می توانیم بسیاری  از دانشواژه های اروپایی را عینا برداریم چون آن که عملا نیز همین کار را کرده ایم ( به ویژه در رشته ی تکنیک معاصر ). ما همچنین می توانیم معادل سازی کنیم که  این معادل ها به نظر این جانب ترجیح دارد واژه های اصیل فارسی باشد، ولی در این امر ابدا و اصلا تعصبی نباید داشت. اگر ایجاد یک ترکیب فارسی ِ رسا و شیوا و خوش آهنگ دشوار باشد  و می توان ترکیب عربی مناسب و ساده ای ایجاد کرد،  نباید از آن پرهیز داشت.

امری که به طور قاطع و بی برو برگرد باید انجام گیرد عبارتست از :

الف ) تنظیم فهرست دقیق و جامع دانشواژه های علوم طبیعی، اجتماعی و فنی

ب ) اتتخاب معادل های فارسی برای آن ها

ج ) یکسان ساختن متون بر اساس این معادل ها از مبدا معین تاریخی و خاتمه دادن به وضع کنونی که انواع معادل ها برای یک مفهوم متداول است.

در امر ایجاد معادل ها علاوه بر دانشمندان باید مترجمان پر کار و پر ثمر نیز شرکت کنند و مشکلات خویش را بیان دارند. تبدیل زبان علمی و فنی فارسی به زبان معادل زبان های مهم و دقیق اروپایی یک وظیفه ی مبرم روز است.  اجرای این وظیفه تحولی کیفی در زبان ایجاد خواهد کرد و آن را در پله ی تکاملی بالاتری قرار خواهد داد.

 

٣ کارواژه ها ( افعال )

 

کارواژه یا فعل عنصر بسیار متحرک و فعال در بافت زبان است و ضعف آن موجب ضعف عمومی ارگانیسم زبانی است. متاسفانه وضع در فارسی کنونی چون آن است که ذخیره ی افعال بسیط بسیار محدود است و باید به کمک مصادر معین،  افعال ترکیبی ساخت. قدرت مانور افعال ترکیبی کم است و لذا از نرمش جملات و تنوع و سایه روشن مفاهیم در آن کاسته می شود.

وضع در زبان پهلوی چون این  نبود. در آن زبان بسیاری از مصادر مرکب امروزی مصادر بسیطی داشت که به کمک پی افزود ها و سر افزود ها رنگ آمیزی فصیح و رسایی به زبان می داد.

وضع کارواژه ها حتی در فارسی دری در دوران اوج و رونق آن چون این نبود. در آثار ادبی پارسی، به ویژه در آثار منظوم، مصادر بسیط  فراوانی است که البته اکنون به کلی متروک شده است. مانند : اوساتدن ( طمع کردن )، پساویدن ( لمس کردن )، بسائیدن ( مایل بودن )، خلنجیدن ( به ناخن کندن )، زنجیدن ( نوحه گری کردن )، فرو مولیدن ( غفلت کردن )، نوئیدن ( نق نق کردن ) و غیره.

در زبان کنونی ما حتا مصادر بسیط فصیح و غیر متروک نیز مورد استعمال بسیار محدود و نادری دارند، مانند :  بالیدن، ستردن، زدودن، شیفتن، آلودن، سپردن، آگاهانیدن، انگاشتن، گراییدن، ستودن، ستیزیدن، گداختن و غیره و غیره و به جای آن ها مثلا رشد و نمو کردن ( برای بالیدن)، محو کردن ( برای ستردن)، پاک کردن ( برای زدودن)، عاشق شدن (برای شیفتن )، مطلع کردن ( برای آگاهانیدن )، فرض کردن ( برای انگاشتن )، اضافه کردن ( برای افزودن )، متمایل بودن ( برای گراییدن )، مدح کردن ( برای ستودن)، خصومت کردن ( برای ستیزیدن)، ذوب کردن ( برای گداختن ) و غیره به کار می رود و حتی کار به جایی رسیده است که که به جای گریستن گفته می شود گریه کردن !

احیاء مصادر بسیط اعم از متداول یا متروک و بسط دامنه ی استعمال آن ها و داشتن معادل برای عمده ترین مصادر زبان های مهم جهان، یکی از اموری است که باید به تدریج در فارسی انجام گیرد. این البته کاریست دشوار و لازمه ی آن اقدام جمعی نویسندگان در طی دوران های طولانی است تا بازگشت به مصادر بسیط یا مصادر ترکیبی خوش پیوند که با سر افزودها ایجاد می شود متداول گردد.

نخستین گام در این راه تنظیم واژه نامه ی مخصوصی از مصادر است و سپس آوردن مصادر بسیط در کتب درسی و کنترل استعمال آن ها در انشاء های مدارس و در مطبوعات.

رو به راه کردن کار مصادر موجب ایجاز زبان می شود. مثلا در فارسی دری به جای آن که بگویند : امیر سوار بر اسب شد، می گفته اند : امیر بر نشست. یا به جای آن که بگویند : به او ارتقاء مقام داد، می گفته اند : او را بر کشید و غیره.

 

۴- لفظ عوام و زبان ولایات

 

در کشور ما در کنار زبان رسمی و منشیانه ی ادبی، در کالبد زبان پارسی و یا به طور کلی در چارچوب زبان های ایرانی " زبان " های دیگری نیز وجود دارد. از آن جمله است " لفظ عوام"  که آن را در مقابل " لفظ قلم" می گذارند و مردم ساده ی شهر ها بدان تکلم می کنند. لهجه ها و زبان های ایرانی متداول در ولایات که برخی از آن ها مانند مازندرانی ( یا تاتی )، گیلکی، طالشی، لری،  بختیاری و سمنانی دارای ویژگی های لغوی و دستوری بسیارند و بعضی مانند کردی و بلوچی خود به صورت یک زبان ملی تکامل یافته و می یابند، نوع دیگر این پدیده است.

مسئله این جا است که باید دیواره های مصنوعی بین لفظ قلم و زبان منشیانه و لفظ عوام را ویران ساخت. این کار مدت ها است که شده است. از زمان قائم مقام و امیر نظام گروسی کاربرد برخی از مصطلحات عامه در زبان ادبی مرسوم گردیده و دهخدا، جمال زاده و هدایت این کار را با پی گیری بیش تری انجام دادند. اکنون دیگر بافت زبان ادبی از مصطلحات عامه، به ویژه ی متداول در تهران، انباشته شده و از این جهت زبان برد کرده است.

زبان عامه دارای مختصات فراوانی است. از جمله این خصیصه که متضمن انواع لغات و تعابیر دقیق برای بیان حالات روحی و نام گذاری اشیاء و حرکات مشخص است و بر خلاف زبان منشیانه ی  ساخت دربارهای صفوی و قاجاری که در آن " نوآنس" و سایه روشن های دقیق،  اندک و مبهمات و کلی بافی های بی شخصیت و تکرار مکرر های بی محتوا زیاد بود، زبان عامه در زیر فشار خود زندگی، رسائی شگرفی در چارچوب بیان مطالب مورد نیاز خویش کسب کرده است.

اما در مورد فروشکاندن دیوار بین زبان ادبی و زبان ها و لهجه های ایرانی مردم ولایات، این امر هنوز در مراحل آغازی است. نویسندگان معاصر مانند صادق چوبک، سیمین دانشور، محمد علی افغانی و دیگران بدین کار شروع کرده اند ولی آن چه که شده به هیچ وجه کافی نیست.

در زبان ولایات به ویژه ذخیره ی بسیار گران بهایی از نام گذاری مشخص برای گیاهان، جانوران و محصولات و اشیاء مورد مصرف وجود دارد که نظیر آن ها در زبان ادبی نیست. ادیب طوسی در " فرهنگ لغات بازیافته "  کوشیده است تا پاره ای از لغات و مصطلحات آشتیان، لنگه، بختیاری، بروجرد، بوشهر، تنکابن، توسرکان، جهرم، مشهد، خلخال، زنجان، سیستان، شمیرانات، گیلان، مازندران، کرمان، گرگان، لاهیجان، نطنز، نیشابور، سمنان، یزد و غیره را گرد آورد. این کار به عنوان آغاز مشکور است، ولی این کاری است که باید با اسلوبی منظم همراه با دقت بیشتر علمی انجام گیرد.

باید به تدریج این همه نام های زیبا که برای درختان، گل ها، مرغان، ماهیان، پدیده های طبیعی، اثاث زندگی و غیره در زبان و لهجه های ولایات وجود دارد ولی زبان ادبی فاقد آن ها است، وارد زبان ادبی شود و زبان از توسل شرم آور به عبارت" نوعی درخت است "  یا " نوعی پرنده است " و امثال آن نجات یابد و بر غناء ، رنگینی، تنوع، نرمش و قدرت مانور خود باز هم بیافزاید.

 

۵-  درست نویسی و درست گویی

 

یکی از مشکلات کنونی زبان ما درست نویسی و درست گویی یا بنا به اصطلاح متداول،  املاء و تلفظ صحیح است. در این زمینه یک هرج و مرج واقعی و گاه خنده آور وجود دارد. ما قصد بررسی تفصیلی این مسئله را نداریم. و به اجمال یادآور می شویم که برخی تصور می کنند صرف و نحو عربی و تلفظ فصیح عربی تنها ملاک واقعی برای درست نویسی و درست گویی در مورد آن واژه های عربی است که در فارسی متداول است و متاسفانه گاه تا  ۶۰ ۷۰  درصد زبان ما را در تصرف خود دارد. برخی نیز شیوه ی املاء و تلفظ کهن و سنتی متداول در پارسی دری را ملاک قرار می دهند. در این برخوردها نوعی محافظه کاری و آکادمیسم جامد دیده می شود، زیرا اصل تحول پذیری زبان در تمام شئون آن، از جمله در املاء و تلفظ و نیز اصل استقلال زبان فارسی از عربی و تمایز کیفی فارسی کنونی از پارسی دری فراموش می گردد. به همین جهت تلفظ متداول در نزد خود حاملان اصلی زبان که تنها ملاک واقعی است، اساس قرار نمی گیرد و مضحکاتی در تلفظ پدید می گردد که نویسنده ی فقید هدایت آن را به شوخی"  تُحریک بَذاق " ( به جای تحریک بذاق که صحیح است ) می نامید. در رادیو و تلویزیون دولتی، شخص غالبا به این شیوه ی خنده آور و فضل فروشانه ی " تُحریک بَذاق " برخورد می کند.

اگر خط فونتیک جانشین خط نیمه ایدئوگرامیک ما بشود مسئله ی درست نویسی و درست گویی در فارسی به ناگزیر حل خواهد شد، ولی در چارچوب خط کنونی حل این مسئله با اشکالات بزرگی رو به رو است.

راه منطقی حل هرج و مرج موجود در عرصه ی درست نویسی و درست گویی آن است که مجمع ذیصلاحیتی قواعد این کار را در مورد فارسی کنونی روشن کند. ضوابط و ملاک های لازم را بیابد، مشکلات و مسائل تنازع و بحث را حل نماید و در کنب درسی و نشریات این مقررات را به شکل یکسان وارد سازد. نویسندگان دائره المعارف فارسی ( به سرپرستی غلامحسین مصاحب ) خود راسا به این کار دست و قواعد درست نویسی و نقطه گذاری ( سجاوندی ) فارسی را تنظیم و آن را با دقت نسبتا زیادی در اثر حجیم خود مراعات کرده اند. شاید این تنها اثر چاپ شده ی فارسی باشد که در این حد بالا و درخورد تحسین فرهنگ زبانی نشر یافته است. ما نمی خواهیم آن چه را که این مولفین مقرر داشته اند دربست تائید کنیم، ولی شیوه ی کار آن ها که شیوه ی معاصر کار است، مورد تائید ماست.

اکنون به تعداد مولف در ایران، شیوه ی خودسرانه ی نقطه گذاری مرسوم است که در کنار هرج و مرج در املاء و تلفظ، عرصه ی دیگری از آشفتگی را نشان می دهد.

 

۶-  مشکلات سمانتیک و دستور زبان

 

مشکلات مربوط به لغات فارسی، حدود و معانی آن ها، قواعد تحول و ترکیب لغات و  قواعد دستور زبان  نیز از مشگلات یاد شده کم تر نیست و آشفتگی در این زمینه ها نیز به حد اعلاست. مرزهای لغوی زبان روشن نیست. علی رغم کوشش فوق العاده ارزنده ی شادروانان دهخدا و دکتر محمد معین و با تصریح سپاسی که پارسی زبا نان نسبت به این استادان خدمتگزار دارند، هنوز هم ما فاقد یک فرهنگ تفسیری جامع و متقن درباره ی لغت فارسی هستیم و نیز علی رغم کوشش پژوهندگان با صلاحیتی مانند بهار، قریب، همایون فرخ، همائی، دکتر خانلری، دکتر احمد شفائی و دیگران در زمینه ی تنظیم و تنسیق قواعد دستوری زبان فارسی، ما هنوز از این جهت نیز دچار سر در گمی های بسیاریم.

روشن است که در آغاز کار باید تدارکی وسیع به صورت تک نگاری ها برای بررسی لغات و قواعد دستوری ِ مهم ترین آثار ادبی ادوار گوناگون تاریخ کشور ما انجام گیرد. در این زمینه آثار جداگانه و گاه بسیار با ارزشی ( مانند اثر دکتر شفیعی درباره ی مختصات دستوری شاهنامه ی فردوسی ) نشر یافته ولی این کوشش ها منظره ساز نیست.

در زمینه ی ریشه شناسی فارسی، کار هنوز در مقدمات است. در فرهنگ های فارسی هنوز " منسوخ " و " معمول " و نیز " کهن " و " نوسازانه "  از هم متمایز نشده است. تحول تاریخی ِ محتوای سمانتیک لغات بررسی نگردیده است و غیره. این جا عرصه ی پژوهش و کاوش سخت فراخ است.

اگر رژیمی خلقی و متکی به شیوه ی کار دورنمادار و علمی در ایران بر سر کار بود، می توانست این وظیفه را در سنوات معدود انجام دهد، اما از آن جا که در کشور ما فرهنگ دچار سیر پر اعوجاجی است، کوشش های هماهنگ ِ عقبه دار و متشکل در این زمینه دیده نمی شود و ما آثار ارزشمند جداگانه را مرهون ابتکار و فداکاری مولفین با قریحه ای هستیم که گاه با خرید انواع رنج ها یک تنه به سراغ اجرای وظیفه ای می روند که تنها از عهده ی یک جمع متشکل و نقشه مند برآمدنی است.

این ایرانیان همان ایرانیانی هستند که در سده های نخستین تسلط اسلام برای تنظیم و تنسیق ( مرتب کردن. آ. ا. ) لغت، صرف و نحو و ادب زبان عربی به آن کوشش های ارجمند و پر ثمر برخاستند و زبان عربی را به اوج شگرفی در دوران خویش رساندند و آن را به افزار شایسته ی بیان دقیق ترین مطالب حکمی و دینی و علمی بدل کردند. اینک برای پرورش زبان مادری خویش اگر برایشان میدان و وسایل کار و رهنمود درست و اسلوب علمی و نقشه ی دورنمایی آماده باشد، مسلما نبوغی کم تر از پارینه ندارند.

 

۷-  عرضه داشت ادب فارسی

 

برای این که این فهرست شتابان مسائل و مشکلات زبان فارسی را تکمیل کنیم، سخنی چند درباره ی شیوه ی عرضه داشت ارثیه ی ادبی پارسی بیان داریم.

تردیدی نیست که انتشار متون انتقادی آثار منثور و منظوم فارسی با مقدمات تحقیقی و حواشی و تفسیرهای لغوی و تاریخی و فکری که در دهه های اخیر در ایران و خارج از ایران به وفور انجام گرفته است امری است فوق العاده ضرور، ولی مسلما عرضه داشت آثار ادبی منظوم و منثور، تنها به صورت این متون به جامعه، کاریست خطا.

این متون انتقادی باید به عنوان متون آکادمیک در نسخ معدود که مورد نیاز جهان علم است چاپ شود، ولی برای عامه ی مردم باید معتبرترین آثار ادبی نثر و نظم دستچین گردد و هر اثری نیز فقط در آن بخش هایی نشر یابد که واجد ارزش بزرگ هنری و متضمن مطالب و افکار سودمند است و اکسیر زندگی و جنبش است نه تریاک لختی و مرگ.

گناه را نباید پوشاند و باید اعتراف کرد که آثار ادبی ما از انواع افکار منحط یا فاسد،  مانند مدیحه های چاپلوسانه، عقاید مضحک خرافی، اغراق های ابلهانه، شکوه ها و ناله های روح شکن، اندیشه های مرتاضانه و درویشانه ی ناسالم، توصیف عشق های غیر طبیعی، طنزها و هجوهای زشت، فضل فروشی ها و لفاظی های لوس و توخالی، عربی بافی های ثقیل، اطناب های ملالت بار انباشته است و انتقال این مرده ریگ های ناسزاوار که محصول ادبارهای زمانه، دوران های خونین جبر و ستم، سرگشتگی و جهالت است، به نسل معاصر چه معنی دارد ؟

لذا عرضه داشت آثار ادبی با تنقیح (=  پاک کردن از عیب و نقص. آ. ا. )، همراه با توضیحات رسای لغوی، تاریخی، ادبی و فکری، به نحوی که کاملا متن را بر خواننده ی امروزی روشن سازد، تنها کاری است که سودمند است. ادیبان ما گاه به دشواری زبان آثار کلاسیک ما و تفاوت بسیار فراوانی که آن زبان ( فی المثل زبان کلیله یا حتی زبان گلستان ) با زبان متداول امروزی ما یافته است، توجه لازم را معطوف نمی دارند.

علاوه بر الفاظ آرکائیک ( مربوط به دوران گذشته و باستان.  آ. ا. ) به قدری اشارات گوناگون به قرآن و حدیث، اساطیر و حکایات تاریخی، اصطلاحات علوم متداول عصر، عقاید عرفانی و فلسفی و غیره در ادبیات ما وجود دارد که بدون اطلاع از مسائل مورد اشاره ی آن ها درک بسیاری از مطالب غیرممکن می شود.

شادروان فروزانفر در تفسیری که بر کتاب مثنوی مولوی نگاشته نمونه ی خوبی از توضیح این متون بغرنج کلاسیک را به دست داده است. نظیر این کار باید در مورد همه ی متون عمده ی کلاسیک ما که درخورد چون این تفسیرهایی است بشود. در این زمینه کارهای جداگانه ای که برخی بسیار با ارزشند شده است، ولی هنوز این کار به حد کافی و وافی انجام نپذیرفته است.

در مورد ارثیه ی ادبی ما نکته ی درخورد ذکر دیگر عبارتست از ضرورت یک تجدید ارزیابی درباره ی آثار شعر و نثر.

امروز ما با آشنا شدن با آثار گران بهایی مانند " سمک عیار " و " داراب نامه " می بینیم که نویسندگان گم نام این آثار، موافق استنباط امروزی ما از اثر هنری ، نوشته های به مراتب عالی تر از " مقامات حمیدی "  که در ادب سنتی ما حق اهلیت یافته است، ایجاد کرده اند. بر پایه ی استنباط امروز ما درباره ی آثار هنری، قضاوت های سنتی متداول درباره ی شعرا و نویسندگان ما و آثار آنان،  به ناچار سخت تغییر می کند. اگر گذشتگان زمانی مثلا عبدالحمید منشی را در"  کلیله و دمنه "  بیش تر می پسندیدند، امروز ما تمایل بیش تری به زبان زنده، ساده، پر اجزاء ، دقیق و " معاصر"  ابوالفضل بیهقی داریم.

در تاریخ های ادبی متداول کفه شعر بر نثر می چربد. طبیعی است که باید نثر ادبی کلاسیک فارسی را که دارای آثار فراوان و جلیلی است در مقام بایسته و شایسته ی خود نشاند. زائد است که بگوییم تحلیل روند ادبی در کشور ما جز در یک چارچوب مشخص و با نشان دادن زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جز از طریق روشن ساختن چگونگی و علل و انگیزه های تحول آن، جز با جداکردن آثار خلاق از آثار تقلیدی، نمی تواند ارزش و معنایی داشته باشد. فعالیتی که در این زمینه آغاز شده است هنوز مدت ها باید ادامه یابد تا نتایج دلبستنی و احکام تعمیمی ِ قابل وثوق به تدریج به کف آید.

این نکته را نیز بیافزایم که محدود کردن تاریخ ادبی ایران به دوران های گذشته و کم بها دادن به فعالیت شاعران و نثرنویسان ما طی سده ی اخیر که سده ی رستاخیز و تکاپوی جامعه ی ایرانی است، به کلی خطاست. بر عکس، باید به تحلیل فعالیت ادبی دوران اخیر که از جهت زبان و موضوع با روح ما نزدیک تر است، به مراتب بیش از پیش پرداخته شود و از آن جمله با روشی جدی به نوپردازی در شعر و نثر فارسی که فصل کیفی مهمی در تکامل ادبی ماست،  برخورد گردد.

تردیدی نیست که در همه ی سبک ها غث و سمین ( درست و نادرست. آ. ا. )، صدف و خزف وجود دارد و در نوپردازی نیز چون این است و به همین جهت برخوردهای متعصبانه و دربست له و علیه را که برخوردی غیرعلمی و غیر جدی است باید به کناری نهاد.

به مصداق " العاقل یتعظ بالاشاره "  ( عاقل به اشاره ای در می یابد و می پذیرد. آ. ا. ) نظر خود را درباره ی ۹ مسئله ی مهم تکامل زبان فارسی به کوتاهی بیان داشتیم. امید است برای آنان که امکان و گشایشی برای تحلیل و تفکر و به ویژه اجرا و عمل دلرند، این نوشته در حد خود انگیزه ای و تذکاری باشد.

زبان جاوه گاه شخصیت یک ملت و افزار معنوی آفرینش و فرهنگ سازی اوست. و توجه به تکامل آن امریست ضرور و مشکور ( پسندیده و ستوده. آ. ا. ).

 

                                         ● ●

 

از :  مسائلی از فرهنگ، هنر، زبان

 

 

 

 

 

زبان و جامعه

 

شماره ی نوشته: ١ / ۲

 

دکتر پرویز ناتل خانلری

زبان  و جامعه

 

مجموعه ی لغاتی که در طی تاریخ در زبان ملتی وجود داشته و به کار رفته است در حکم فهرست حوادث و شیوه ی زندگانی و تمدن و اندیشه ها و آرزو های آن ملت است. از مطالعه ی این مجموعه می توان بر سرگذشت مادی و معنوی هر یک از جوامع انسانی وقوف یافت.

این مجموعه ی لغات در هیچ زبانی هرگز مدتی دراز یکسان نمی ماند. هر تحولی که در جامعه رخ می دهد، چه مادی و چه معنوی، تغییراتی در لغات متداول آن جامعه پدید می آورد. یک دسته از لغات، به سبب آن که مصداق خارجی آن ها متروک شده است از این مجموعه بیرون می رود و منسوخ می شود.

اما چیزهای تازه و معانی نوی که به اقتضای تحولات اجتماعی ایجاد شده محتاج الفاظی است که بر آن ها دلالت کند. این الفاظ ناچار به وسیله ی اقتباس از زبان های دیگر، یا اشتقاق، و یا  استعمال لغات متروک در مورد و معنی جدید ایجاد می شود.

بحث درباره ی چگونگی متروک شدن لغات یا مرگ آن ها، و شیوه های پیدایش لغات جدید که در حکم تولد آن ها است، و همچنین تغییریافتن معانی بعضی از الفاظ که تجدید حیات آن ها شمرده می شود، موضوع یکی از شعبه های مهم زبان شناسی است که به زبان فرانسوی سمانتیک (Semantique) خوانده می شود و در فارسی می توان آن را علم دلالت خواند.

در تحول لغات هر زبان علت ها و عوامل متعددی تاثیر دارد. از آن جمله یکی علت های لفظی است و یکی علت های ذهنی. اما علت های اجتماعی که موضوع بحث این مقاله است شاید بیش از همه در این امر موثر باشد.

پیش از آن که به بحث درباره ی یک یک این علل بپردازیم باید بدانیم که تغییر و تحول در الفاظ هر زبان امری عارضی است، یعنی اصل در زبان آن است که لغات آن همیشه یکسان بماند و تغییر نپذیرد، زیرا که دلالت لفظ بر معنی ذاتی نیست. هیچ لفظی خودبه خود و به حسب اصواتی که در ترکیب آن به کار رفته است معنی خاصی را به ذهن شنونده نمی آورد و اگر جز این بود می بایستی که به شنیدن هر کلمه ای از زبانی بیگانه مفهوم آن را دریابیم و محتاج آموختن نباشیم.

دلالت هر لفظ بر معنی معین، مبتنی بر مواضعه و قراردادی است که میان افراد یک جامعه ی هم زبان به وجود آمده است، و برای آن که غرض از این مواضعه حاصل شود باید در آن تغییر بسیار رخ ندهد و گر نه مردم آشنا با هم بیگانه خواهند شد و مقصود یکدیگر را نخواهند یافت.

راستی هم شماره ی کلماتی که به معنی اصلی خود باقی مانده و از این جهت در طی تاریخ هیچ گونه تغییری نپذیرفته است، در هر زبانی بسیار است و می توان فهرستی از این گونه کلمات فراهم کرد. از آن جمله در فارسی می توان کلماتی را که در سنگ نوشته های هخامنشی به کار رفته است با کلمات متداول امروز سنجید و در آن میان کلماتی یافت که در طی این مدت دراز، یعنی نزدیک به دوهزار و پانصد سال اگر چه در صورت لفظی آن ها تغییراتی رخ داده باشد از نظر دلالت بر معنی هیچ تغییر نکرده است.

نمونه ی این کلمات از این قرار است:

برادر، بودن، پا، تن، تو، خشت، دار(درخت)، دست، دیدن، دادن، ستون، سپاه، سرد، شب، کندن، گاو، گرم، مادر، مردن، ماه، مرد، نام، نر، نوه

از جمله ی کلماتی که معنی آن ها ثابت می ماند نام های اعداد را می توان به مثال آورد. کلماتی که بر عدد دلالت می کند از زمانی که زبان قدیم و مشترک هند و اروپایی رایج بوده، یعنی از چهار پنج هزار سال پیش تاکنون، با همه ی تغییرات لفظی که در شعبه ها و مشتفات آن زبان پذیرفته است، از نظر دلالت بر معنی خاص اصلی،  تغییری در آن ها رخ نداده است.

فی المثل لفظی که بر مفهوم عدد ١۰دلالت می کند در زبان های مختلف گروه هند و اروپایی صورت های گوناگون گرفته است:

سنسکریت = daca ، یونانی باستان =  deka ، لاتینی =  decem ، ایتالیایی = dieci، اسپانیایی =  dies، فرانسوی = dix ، انگلیسی =  ten ، فارسی = ده

اما در همه ی این زبان ها مفهوم آن درست همان است که در اصل بوده است.

با این حال شماره ی کلماتی که منسوخ می شود و کلمات تازه ای که به وجود می آید در هر زبانی فراوان تر از آن ها است که به معنی اصلی مانده است و این امر خود نشان می دهد که تاثیر عوامل اجتماعی در تحول لغات هر زبان آن قدر بزرگ است که بر اصل ، یعنی ثابت ماندن دلالت الفاظ بر معانی، غلبه می کند. این تاثیرات، چون آن  که گفتیم به سه صورت جلوه گر می شود :

١- متروک شدن بعضی از کلمات، ۲ – پیدایش لغات نو، ٣ – تغییر مدلول بعضی از الفاظ

١ – متروک شدن کلمات

کلمات تاریخی:  هیچ ایرانی در این روزگار کلمات برگستوان، فتراک، خفتان، موزه، مقنعه، قربوس و صد ها لغت دیگر را از این دست در زندگانی عادی خود به کار نمی برد. اما شاید در قرن پنجم هجری این کلمات برای هر فرد ایرانی بسیار مانوس بوده و هر کس آن ها را روزانه بارها بر زبان می آورده است. علت این امر آن است که این الفاظ بر چیزهایی دلالت می کند که از لوازم زندگانی آن زمان بوده است و چون امروز دیگر کسی خفتان نمی پوشد و با گرز جنگ نمی کند تا آن را به فتراک زین خود بیاویزد، ناچار به نام این چیزها هم احتیاجی ندارد تا آن ها را بیاموزد و در گفتار به کار ببرد.

این گونه کلمات تنها هنگامی که با تاریخ قرون پنجم و ششم سر و کار داریم و آثار و نوشته های مربوط به آن زمان ها  را مطالعه می کنیم به کار می آید.

کلمات " صدره " ،  " سرداری " ،  " ارخالق " ، " کلیجه " و " جبه "  نیز از جمله ی لغاتی است که تا یک قرن پیش متداول بود. این لباس ها را مردم آن روزگار می پوشیدند و طبعا به نام آن ها هم احتیاج داشتند. اما بسیاری از جوانان امروز شاید نه این الفاظ را شنیده باشند و نه از مصداق آن ها، پارچه و طرز دوخت این جامه ها آگاه باشند.

این گونه کلمات را می توان " کلمات تاریخی " خواند، یعنی کلماتی که تنها در یک دوره از تاریخ متداول بوده است و اکنون تنها هنگام مطالعه ی آثار آن دوره با آن ها روبرو می شویم.

کلمات تاریخی را از جمله ی کلمات مرده محسوب باید داشت، زیرا در بسیاری از موارد،  معنی آن ها صریح و آشکار نیست و از روی مدارک و اسناد قدیم تنها معنی کلی و مبهم آن ها را می توان دریافت. فی المثل می دانیم که  "تبنگوی " ظرفی بوده است، اما از شکل و جنس و اندازه ی آن اطلاع درست نداریم، زیرا که اسم متضمن وصف اشیاء نیست، بلکه علامتی است که بر صورت ذهنی ما از اشیاء دلالت می کند و اگر آن صورت در ذهن ما موجود نباشد تنها با ذکر نام نمی توانیم آن را ایجاد کنیم.

از این قبیل است اصطلاحات اداری و کشوری که با تغییر وضع سیاسی و اجتماعی منسوخ می شود. کلمات

" جزیه "  و " سرگزیت "  انواع مالیاتی بوده است که چون اکنون منسوخ است الفاظ آن ها هم فراموش شده است. در دوران استیلای مغول و تاتار اصطلاحات مغولی و ترکی در فارسی معمول شد که با سازمان اداری و حکومتی آن روزگار ارتباط داشت. کلمات " یاسا " به معنی قانون و مجازات قانونی و " تمغا " در معنی یک نوع مالیات صنفی و " تزوک " و مانند آن ها از جمله ی کلماتی است که تنها در مطالعه ی تاریخ دوران مغول و تیمور و نوشته ها و آثار ادبی آن روزگار به آن ها بر می خوریم و در فارسی امروز هیچ مورد استعمال ندارد. نام مسکوکات رایج هر دوره را نیز باید از این جمله شمرد. مانند " درهم و دینار " و " پشیز " و غیره.

اصطلاحاتی که مربوط به دین منسوخ است نیز از همین جمله است. کلمات  " میزد " ( به فتح یا و سکون زای و دال) و" باژ "  و " برسم "  و مانند آن ها که مربوط به آیین زردشتی است امروز جزء کلمات متروک زبان فارسی شمرده می شود.

همچنین است نام مصنوعات هر زمان که یا در خود کشور ساخته می شده  یا از کشورهای دیگر می آورده اند، مانند " سقلاطون " و " استبرق " و " دیبا " و " پرنیان " و " برد " که همه انواع پارچه های معمول در ایران بوده است، و نام خوراک هایی که می پختند و سپس منسوخ شده است، مانند " طبرزد"  و " کعب الغزال "  که هر دو از انواع شیرینی است.

الفاظ حرام : در هر یک از جوامع بشری، از وحشی ترین قبایل سرخ پوست و سیاه پوست گرفته تا متمدن ترین ملت های امروزی، اعتقادات و اوهام یا آدابی وجود دارد که بر زبان آوردن بعضی از الفاظ را در اجتماع یا حتا در خلوت منع می کند. در جامعه شناسی اصطلاحی برای این مورد اتخاذ کرده اند و آن کلمه ی " تابو " ( Taboo) است که از زبان مردم جزایر پلی نزی اقتباس شده است و معنی آن تقریبا حرام بودن است.

ساده ترین نوع حرمت الفاظ که در جوامع متمدن امروزی نیز مورد مثال فراوان دارد آن است که به مقتضای آداب اجتماعی ادای کلماتی در حضور دیگران خلاف ادب شمرده می شود. در کم تر جامعه ی بشری کسی می تواند نام اعضای تناسل را به لفظ صریح بگوید مگر آن که او را به" بی تربیتی "  منسوب کنند. ذکر مدفوعات بدن و عمل دفع و محل آن نیز موافق ادب نیست. به این سبب است که در بیشتر زبان ها نام این محل ها همیشه به کنایه گفته می شود. اما هر کنایه ای پس از انتشار و رواج صراحت می یابد و باز ادای آن منافی ادب می شود. پس باید هر چند گاه الفاظی که بر این معانی دلالت می کند تغییر بپذیرد.

گاهی هم برای احتراز از رکاکت، از کلمات بیگانه که نزد عموم متداول نیست و در جامعه معنی صریح ندارد استفاده می کنند. در فارسی چندی کلمه ی عربی غیر متداول" مبال "  را به کار می بردند، زیرا که ترکیب و معنی آن که " محل بول " است برای فارسی زبانان صراحت نداشت. سپس کلمه ی " خلا " به معنی " جای تنهایی " معمول شد. کلمه ی " مستراح " که معنی آن " جای آسودکی " است نیز چندی به کار رفت. طبقات مختلف اجتماع هر یک برای بیان این معنی تعبیری کنایه آمیز داشتند. اصطلاحات" قضا حاجتی "  یا  " قضای حاجت " آب دستی " دست به آب" ، " کنار آب " و " جایی " همه کم کم بوی مصداق خود را گرفت و متروک شد.

از چندی پیش که طبقۀ تحصیل کرده ی فارسی زبان با تمدن و آداب و زبان های اروپایی آشنایی یافت، در این مورد برای پرهیز از الفاظ " بی ادبانه " کلمات اروپایی مانند " کابینه " دبلیوسی " و " توالت " را که خود آن ها در فرانسه و انگلیسی کنایاتی برای این معنی شمرده می شوند به کار بردند و البته به زودی برای مراعات ادب کلمات دیگری خواهند یافت.

ذکر کلمه ای که به معنی زن بدکاره است از همین قبیل شمرده می شود. این معنی را در زبان پهلوی " جه " و "جهیک " بیان می کردند که متروک شد و در فارسی کنایه ای جای آن را گرفت. روسبی یا روسفید کنایه ی معکوس است و از آن " روسیاه " اراده می شود. کلمات" فاحشه " و " معروفه " نیز اصطلاحاتی است که برای احتراز از ذکر صریح این کلمه به وجود آمده است. عامه در این مورد کلمه ی " خانم " را به کار می برند که کلمه ای عام است و از آن معنی خاص اراده می کنند.

در زبان فرانسه نیز لفظی که بر این معنی دلالت می کند بارها تغییر یافته و هر بار لفظ سابق، اگر چه ابتدا معنی عام داشته است، به سبب سرایت قباحت معنی متروک شده است. چندی کلمه ی Garce که به معنی دختر یود در این مورد به کار رفت و سپس این کلمه در هر دو معنی منسوخ شد. کلمه ی Fille نیز که همان مفهوم"دختر " دارد اکنون در این مورد استعمال می شود و به این سبب دیگر این لفظ را در بیان معنی حقیقی آن نمی توان به کار برد و هر گاه معنی اصلی را بخواهند از آن اراده کنند Jeune Fille می گویند.

اما علت دیگر حرمت الفاظ اعتقادات دینی یا اوهام و خرافاتی است که در هر جامعه ای کم یا بیش وجود دارد. اعتقاد به سحر الفاظ یعنی قدرت جادویی کلمه با قطع نظر از معنی آن، در همه ی جوامع بشری قدیم رواج داشته است. جادوگران همه ی ملت ها هنگام عزائم الفاظی بر زبان می آوردند یا بر تعویذها می نوشتند که غالبا معنی نداشت، اما ایشان و معتقدان شان می پنداشتند که در آن الفاظ قدرت های فوق بشری نهفته است.

این اعتقاد بشر ابتدایی بعدها به کتاب های دینی هم سرایت کرده است. در سفر پیدایش تورات آمده است که آفریننده به وسیله ی ادای کلمات روشنایی را آفرید: « خدا گفت روشنایی بشود، و روشنایی شد». در انجیل یوحنا نیز کلمه با آفریننده یکی شمرده شده است: « در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود».

اعتقاد به قدرت لفظ از آن جا ناشی شده که لفظ را که دال است با معنی که مدلول آن است یکی شمرده و میان این دو امر به وحدت قائل شده اند. بعضی از قبایل اسکیمو همین که پیر شدند نام خود را عوض می کنند و می پندارند که نام تازه وجود نو و جان تازه ای به ایشان می بخشد و با این تدبیر از چنگ مرگ می گریزند. در همین کشور ما نیز معمول بوده است که هرگاه کسی به بیماری ممتد دچار می شد یا بدبختی های متوالی بر سر او می آمد نامش را تبدیل می کردند، زیرا که آن شومی و تیره بختی را از تاثیر نام او می پنداشتند. شاه سلیمان صفوی در آغاز سلطنت خود " شاه صفی "  نام داشت و پیوسته بیمار و رنجور بود. منجمان گفتند که این رنجوری از تاثیر نام او است. به این سبب او نام خود را به سلیمان تبدیل کرد و برای آن که قوای شر و ارواح خبیث باور کنند که او کس دیگری است و دست از سرش بردارند یک بار دیگر با نام جدید تاجگذاری کرد.

بعضی از قبایل وحشی چنان از تاثیر شوم کلمات بیم دارند که غالبا لغات عادی زبان خود را عوض می کنند. فی المثل کسی که نامش مفهومی عام مانند " آب "  یا " درخت " داشته باشد، اگر طعمه ی نهنگ شود نه تنها تا مدت ها نام او را بر نوزاد دیگر نمی گذارند، بلکه آن کلمه را در معنی عام نیز استعمال نمی کنند. یکی از سیاحان نوشته است که قبیله ای از سرخپوستان پاراگوئه در مدت هفت سال سه بار لفظی را که معنی "پلنگ " از آن اراده می شد به لفظ دیگر تبدیل کردند.

خودداری از تلفظ بعضی کلمات برای پرهیز از تاثیر شوم آن ها موجب متروک شدن آن الفاظ می شود. در زبان قدیم هند و اروپایی از جمله ی جانورانی که آن قوم می شناختند نام"خرس" وجود داشته و این کلمه در بسیاری از شعبه های آن زبان باقی مانده است. اما در زبان روسی هیچ لفظی که از آن اصل منشعب شده باشد نیست و این جانور را به لفظی می نامند که معنی آن "عسل خوار" است. علت این امر آن است که مردم روسیه از خرس بیم داشته اند و گمان می بردند که تلفظ نام او موجب حضور آن حیوان و جلب خطر او خواهد شد.

در همه ی زبان ها می توان برای حرمت الفاظ که موجب متروک شدن بعضی از کلمات شده است نمونه هایی یافت:

در زبان کنونی آذربایجان برای عقرب نامی وجود ندارد و این جانور خطرناک را " آدی یامان"  می نامند، یعنی آن که " نامش زشت و نا مبارک " است.

در زبان جاری شهرستان خوی نیز " گرگ " نام ندارد، از ذکر نام او چندان پرهیز کرده اند که فراموش شده است و اکنون آن حیوان را "  قورت " می خوانند که به معنی " کرم "  است.

گاهی همین عقاید عامیانه موجب می شود که از نام گذاری به کودک خودداری شود تا مبادا هم زادش او را بشناسد و با خود ببرد. " آتسز "  که یکی از امیران خوارزمشاهی بود نام خود را از این جا دارد، زیرا که این کلمه در زبان ترکی جغتایی به معنی " بی نام "  است.

نطیر این پرهیز در ایران و میان فارسی زبانان نیز دیده می شود. در بسیاری از نقاط ایران نام " جن " را هنگام شب نمی آورند، زیرا که می ترسند با ذکر نام این موجود نادیدنی خطرناک،  خود او حاضر شود. به این سبب نام دیگری که اشاره یا کنایه است بر او می گذارند.

در تهران طایفه ی جنیان را " از ما بهتران "  می خوانند و این کلمه که معنی تملق آمیزی در بر دارد نشانه ی بیم و هراسی است که مردم از جن در دل دارند.

در بیرجند جن را " اندرآ " می خوانند و این کلمه یا تعارفی است از روی ترس که او را دعوت به دخول می کند. یا اشاره به آن که این موجود بی اجازه و دعوت در هر خانه ای در می آید.

در بعضی شهرهای دیگر ایران مفهوم " جن "  را با لفظ " اونا " یعنی" ایشان "  بیان می کنند تا از ادای نام این موجود وحشت انگیز پرهیز کنند.

نام جانوران گزنده و خطرناک نیز در بسیاری از نقاط ایران برده نمی شود. در بیشتر شهرها و دهکده های فارس، شبان گاه اگر بخواهند از مار گفتگو کنند او را به نام " بند چاه " می نامند.

در کرمان نام این خزنده ی موذی، خاصه هنگام شب، جز با کلمه ی " چوب گز " برده نمی شود.

در نائین نام شبانه ی عقرب " نوم نبر "  است، یعنی آن چه نامش را نباید برد.

در دیگر کشورهای فارسی زبان نیز نام این جانور را به نام های گوناگون می خوانند. در تاجیکستان آن را " ناگفتنی "  می نامند و در افغانستان لقب او " نام گم "  است.

خوک جانور بدی است که هم به محصول زیان می رساند و هم در شرع اسلام نجس و حرام است. نمی دانیم که به کدام یک از این دو سبب نام اصلی او در بعضی از کشورهای فارسی زبان متروک شده است. در افغانستان او را " جانور بد "  می خوانند و در تاجیکستان لقب " گوسفند سفید " به او داده اند.

عدد " ١٣ " نیز نزد بسیاری از ملت ها، و از آن جمله ایرانیان، شوم شمرده می شود و احتراز از ادای لفظ آن اولی است. در گیلان، خاصه رشت این کلمه هرگز به کار برده نمی شود و بر حسب معمول پس از عدد دوازده کلمه ی " زیاده "  را به جای آن می شمارند. بزازان شیراز نیز برای پرهیز  از ذکر این عدد منحوس آن را " دوازده و یک " می خوانند.

پرهیز از ذکر نام موجودات یا اموری که مایه ی وحشت است در همه ی زبان ها مثال ها ی بسیار دارد. در زبان عربی برای نام عزرائیل که قابض ارواح است کنایه ای می آورند و آن " بویحیی "  است، یعنی " زندگی " را کنایه از مرگ هراسناک قرار داده اند. کسی که او را مار گزیده باشد بیماری است که امیدی به زنده ماندن او نیست، چون ذکر این معنی هراس انگیز است این چون این  کسی را " سلیم " یعنی تندرست می خوانند تا از فال بد، یعنی اشاره به مرگ حتمی او احتراز کرده باشند.

علت دیگری که موجب حرمت لفظ، یعنی پرهیز از ادای آن می شود، احترام و شان فراوانی است که برای مفهوم یا مدلول لفظی قائل هستند .یهودیان هنگامی که در خواندن متن تورات به نام " یهوه " می رسیدند از تلفظ آن کلمه پرهیز می کردند و آن کلمه را " ادونایی " می خواندند که به معنی " صاحب " و " مالک "  است. شاید نظیر همین پرهیز احترام آمیز موجب شده باشد که در فارسی بعد از اسلام کلمه ی " اورمزد" متروک شده و لفظ " الله " با آن که  در نماز و اذان مکرر می آید نیز در زبان عامه رواج نیافته است و به جای این دو کلمه، لفظی که معنی" صاحب " و " مالک " دارد و کنایه از آن مفهوم است، یعنی دو لفظ " خدا " و " خداوند " معمول و متداول شده است. لفظ "خدا "  اکنون جز در ترکیب " کدخدا " یه معنی اصلی خود به کار نمی رود و همه جا معنی مطلق "یزدان " و " الله " به خود گرفته است. نام " قرآن " هم مقدس و مورد احترام است و برای احتراز از هتک حرمت آن، در بسیاری از موارد کتاب دینی مسلمانان به نام های کنایه آمیز خوانده می شود. از آن جمله در مازندران، به " فراگلام " سوگند یاد می کنند که معنی آن جز " برگ درخت افرا "  نیست. اما این تعبیر کنایه از قرآن است و گوینده با ذکر آن از این که بی وضو نام کتاب آسمانی را بیاورد احتراز می کند.

چون آن  که در مثال ها و موارد فوق دیدیم، اعتقادات دینی یا موهوماتی که نزد ملتی رواج دارد، موجب پرهیز از ذکر بعضی از لغات می شود و این پرهیز گاهی بعضی کلمات را به کلی منسوخ می کند و الفاظ دیگری را که یا وصفی یا کنایه آمیز است به جای آن ها نزد آن ملت رواج می بخشد.

۲ – پیدایش لغات نو

هر جامعه ی بشری پیوسته در تحول و تغییر و ترقی است و این حال او را به الفاظ نوی برای نامیدن امور و چیزهای تازه محتاج می کند و گذشته از این، الفاظی متروک و منسوخ می شود و ناچار به جای آن ها باید لغات تازه ای به وجود بیاید. در زبان متداول هر ملتی این احتیاج به چند وجه برآورده می شود :

نامیدن با عبارت وصفی :  یکی از وجوه رفع احتیاج لغوی نامیدن اشیاء و معانی جدید است به یاری اوصاف یا عبارت های وصفی. از این قبیل است نام های" ماشین دودی " و " چراغ زنبوری "  و " بخاری نفتی " و " راه آهن " و  "چراغ برق " و مانند آن ها .

نسبت دادن اشیاء و امور تازه به کشور و سرزمینی که موطن اصلی آن ها بوده است نیز از همین قبیل شمرده می شود. گیاه ها و میوه ها و محصولات کشاورزی که از کشوری دیگر آمده است غالبا به سرزمین اصلی منسوب می شود. در یونانی گیاه اسپست Medike Botane  نامیده می شود یعنی گیاه منسوب به کشور ماد. نام زردآلو در لاتینی Prunus Armeniaca  است، یعنی آلوی ارمنی. هلو که ظاهرا از ایران به کشورهای دیگر رفته است به نام ایران منسوب شده و از صورت لاتینی Persica arbor  یعنی درخت پارسی یا ایرانی، در زبان فرانسه به شکل Peche و در انگلیسی به صورت Peach که هر دو تلفظ های برگشته ی همان کلمه ی لاتینی (به معنی ایرانی) است در آمده است.

در فارسی نیز این گونه کلمات فراوان است. از آن جمله است کلمات تبریزی (نوعی درخت)، چینی (نوعی از سفال)، کاشی، حلبی، هندوانه که صورت نخستین آن خربزه ی هندی است، پرتقال، اُرسی منسوب به اُرس یعنی روسیه، دارچینی یا دارچین یعنی گیاه و درخت منسوب به چین، و گوجه فرنگی، توت فرنگی و مانند آن ها.

گاهی نیز چیز ها را به نام کسی که نخستین بار آن ها را به سرزمینی وارد کرده است یا در کشت و رواج آن ها موثر بوده است می نامند. شاید در فارسی لاله عباسی (نوعی گل)، طالبی (نوعی خربزه)، صاحبی (نوعی انگور)، داودی (نوعی گل) از این قبیل باشد. نام سکه هایی مانند اشرفی و عباسی نیز چنین است.

اشتقاق :  وجه دیگر، وضع الفاظ تازه است به یکی از طرق ترکیب و اشتقاق. هر زبانی به حکم قواعد و ساختمان کلی خود یکی از این دو روش را بیش تر مورد استفاده قرار می دهد.

مراد از اشتقاق آن است که کلمه ای با یکی از اجزای صرفی که خود تنها به کار نمی رود و معنی مستقل ندارد تلفیق شود و کلمه ای تازه ایجاد کند. این اجزاء را پیشوند یا پسوند می خوانیم.

از جمله ی اجزایی که در فارسی برای ساختن لغت تازه بسیار به کار می آید پسوند اک است که معنی تصغیر دارد. اما بیشتر در مورد تخصیص استعمال می شود. این پسوند چون به کلمه ای که معنی وصف و صفت دارد افزوده شود برای بیان اسمی به کار می رود که به داشتن آن صفت مخصوص و ممتاز است. از زرد که صفت است زردک ساخته می شود تا به ریشه ی گیاهی که زردی وصف خاص آن است اطلاق شود. کلمات سرخک، سفیدک، سیاهک  نیز به همین قیاس ساخته شده اند.

همین پسوند اک است که در تحول زبان فارسی به زبَر و سپس به زیر تبدیل یافته و به صورتِ  های بیان حرکت در خط فارسی امروز نوشته می شود. از صفات متعدد با الحاق این جزء ، اسم هایی ساخته می شود که از خصوصیات آن ها داشتن صفت معینی است، مانند شوره از شور، زرده از زرد، سیاهه از سیاه،  و سفیده و سرخه (کسی که موی سرخ دارد) و کبوده (درختی که پوست آن کبود است) و تلخه (دانه ای که در مزرعه ی گندم می روید) و مانند آن ها، و چون به اعداد پیوسته شود برای چیزهایی علم می شود که به آن عدد مخصوصند، مانند پنجه، هفته، دهه، چله، صده و هزاره.

این جزء در الحاق به اسم، کلمه ی تازه ای می سازد که رابط ی آن با کلمه ی اصلی رابطه ی شباهت است. از نام غالب اعضای بدن کلماتی به این طریق برای نامیدن چیزهایی که با آن عضو شباهتی دارند ساخته شده است. از آن جمله است : چشمه، دماغه، دهنه، گوشه، دسته، پایه، سره، ساقه، کونه، کمره، کفه، ریشه، مشته، پشته و انگشته (افزاری که برزگران با آن دانه و کاه را باد می دهند).

و همچنین است کلماتی که با همین روش از اسم های دیگر ساخته شده است. مانند شیره از شیر، دامنه از دامن، آسمانه (یعنی سقف) از آسمان، ناوه از ناو و مانند این ها.

مثال های این جزء را برای نمونه آوردیم و اجزاء متعدد دیگر را که در فارسی هست و پیوسته با آن ها لغات تازه ساخته می شود بر این قیاس باید کرد. مانند : ایستگاه، فرودگاه، دانشگاه، دادگاه، دانشکده، هنرکده، کودکستان، هنرستان، فرهنگستان.

ترکیب :  اما ترکیب، پیوستن چند لفظ مستقل است به یکدیگر، چنان که از مجموع آن ها معنی تازه ای اراده شود که به جز معنی اصلی هر یک از آن اجزاء باشد. زبان فارسی آمادگی خاص برای ساختن این گونه لغات و اصطلاحات تازه دارد و در هر زمانی فارسی زبانان قسمتی از احتیاجات خود را به لغات جدید با این روش بر می آورند. کلمات روشویی، جاکاغذی، ماهوت پاک کن، تیغ تیز کن، جارختی، کفش کن، رومیزی، زیرسیگاری، چهل چراغ، سه چرخه، دودکش و صدها مانند این ها مثال های این روش برای وضع کلمات جدید است.

ساخته شدن کلمات جدید نتیجه ی تفنن های فردی نیست. البته هر کس مختار است که لفظی جعل و اختراع کند. اما کلمه ای قبول عام می یابد و رایج می گردد که بر طبق قواعد دقیقی ساخته شده باشد و غالبا شرط است که مشابه بعضی از الفاظ جاری و متداول در زبان باشد.

قسمتی از کلمات تازه نیز بر حسب احتیاجات علمی و فرهنگی به وسیله ی دانشمندان ساخته می شود و این گونه ابداعات را لغات عالمانه می خوانند. مثال این گونه کلمات در فارسی امروز فراوان است. مانند روان شناسی، کالبد شکافی، بافت شناسی، چینه شناسی، کالبد شناسی، آسیب شناسی، انگل شناسی، زیباشناسی، چشم پزشکی، هواپیما، هوانورد، آتشکار، بمب افکن، ناوشکن، نارنجک انداز، آبفشان، آتش نشانی، چترباز، زره پوش و بسیار مانند این ها.

اقتباس لغات بیگانه :  آن چه که در دستور زبان از آن گفتگو نمی شود روش دیگری است که برای نامیدن امور و اشیاء تازه در هر زبانی متداول است و آن اقتباس و قبول الفاظ و لغات بیگانه می باشد.

هیچ یک از زبان های اقوام متمدن از لغات فراوان بیگانه خالی نیست و علت این امر آن است که تمدن از ارتباط و برخورد ملت ها با یکدبگر توسعه و ترقی می یابد و غالبا آن چه ملتی از ملت دیگر اقتباس می کند با نام اصلی آن همراه است. شاید تنها چند قبیله ی وحشی بتوان یافت که در زبانشان لفظ بیگانه نباشد، یا کم باشد، زیرا که با دیگران آشنایی و آمیزش نداشته و از ایشان چیزی نیاموخته اند. اما در روزگار ما، با این همه وسایل جدید ارتباطی، این گونه قبایل هم ناگزیر از اخذ و اقتباس الفاظ بیگانه شده اند.

آمیختگی لغات عربی با زبان فارسی آشکار است و همه می دانند ، اما عکس این معنی هم درست است، یعنی لغات فراوان نیز از فارسی به عربی رفته و مورد استعمال یافته است و دانشمندان عرب از مجموعه ی این لغات که دخیل و  معرب خوانده می شود کتاب ها پرداخته اند.

علت اقتباس :  اگر مجموعه ی لغات بیگانه را که در زبانی وجود دارد از جهت معنی آن ها مطالعه کنیم در می یابیم که مصداق غالب این الفاظ پیش از اقتباس در آن زبان وجود نداشته است. بنابراین با قسمتی از تاریخ تمدن و فرهنگ هر ملت از این طریق آشنا می توان شد.

کلمات بیگانه گاهی از از راه بازرگانی و داد و ستد از زبانی به زبان دیگر می رود، لغاتی هست که صفت جهان گرد را به آن ها اطلاق می توان کرد، زیرا که از یک کشور رو به راه نهاده و سراسر جهان را گشته و در هر ملتی یادگاری از خود گذاشته اند. بیشتر این کلمات نام محصولات کشاورزی است که اصل آن ها از سرزمین معینی بوده و در کشورهای دیگر به عمل نمی آمده است.

از این جمله است نام شکر که شیره ی گیاه مخصوصی است و اصل آن از هند است. این کلمه که در هندی Sarkara بوده در یونانی  Sakxaronو در لاتینی Saccharum و در فرانسه Sucre و در انگلیسی  Sugarو در عربی سکر شده است.

مثال دیگر کلمه ی تنباکو است. این گیاه چون آن که می دانیم از سرزمین امریکا آمده و در قاره های دیگر جهان وجود نداشته است. نام آن نیز از زبان های بومی امریکا گرفته شده و در همه ی زبان های جهان امروز، با تغییری در اصوات، متداول گردیده است. چون آن که در انگلیسی Tobacoو در فرانسه Tabac و در عربی تبغ و در فارسی تنباکو شده است.

اما شماره ی این گونه محصولات طبیعی  هر چه فراوان باشد نسبت به مجموع لغات ماخوذ و مقتبس بسیار نیست. بیشتر لغاتی که از زبانی به زبان دیگر می رود اصطلاحات و الفاظ مربوط به تمدن و فرهنگ، یعنی ساخته های بشری است. از این جا می توان دانست که یک ملت در ادوار مختلف تاریخ خود از کدام قوم تمدن آموخته و چه اموری را از دیگران اقتباس کرده و تحت تاثیر چه عوامل اجتماعی و فرهنگی خارجی واقع شده است.

چون آن که گفتیم اقتباس الفاظ غالبا با اخذ معانی آن ها همراه است، یعنی در حقیقت معنی تازه است که از دیگران اقتباس شده و به تبع آن لفظ اصلی نیز مورد قبول یافته است. اما گاهی معنی و مصداق در زبان وجود داشته و تنها لفظ اصلی به لفظی بیگانه تبدیل شده است.

این امر در مواردی روی می دهد که ملتی نسبت به ملت دیگر در بعضی از امور حس ستایش یافته باشد. در این حال نخست طبقه ی برگزیده که با زبان آن قوم بیگانه آشنایی می یابد به عمد و برای خودنمایی کلماتی را از آن زبان به جای الفاظ مستعمل زبان خود به کار می برد. سپس استعمال کلمات بیگانه نشانه ی یک نوع تجمل معنوی و امتیاز فرهنگی قلمداد می شود و از آنجا نزد طبقات پایین تر که برگزیدگان را سرمشق و مورد تقلید قرار می دهند نیز رواج می یابد. متداول شدن شماره ی بسیاری از لغات عربی در فارسی نتیجه ی همین حس بوده است که طبقه ی دانشمند به حکم علاقه ی مذهبی لفظ عربی را شریف تر از معادل فارسی آن دانسته و برای خودنمایی در استعمال آن به جای کلمات معمول مبالغه کرده و کم کم طبقه ی عامه نیز به پیروی از آن گروه پرداخته است.

نظیر این حال امروز نسبت به لغات اروپایی پیش آمده است. که نویسندگان یکی از وسایل خودنمایی را استعمال الفاظ انگلیسی و فرانسوی می شمارند و حتی در مواردی که معنی تازه ای در میان نیست تا احتیاجی به لفظ بیگانه باشد از آوردن این گونه کلمات در گفته و نوشته ی خود پرهیز نمی کنند. چنانکه در فارسی رایج امروز لفظ فرانسوی مرسی merci  به جای دست شما درد نکند و متشکرم جزء الفاظ رایج و جاری شمرده می شود.

چون پیشرفت و تکامل تمدن بیشتر نتیجه ی برخورد و رابطه ی اقوام با یکدیگر است، اقتباس الفاظ از زبان های دیگر رایج ترین طریق پدید آوردن کلمات جدید است. زبان هیچ قوم متمدنی نیست که شامل عده ی فراوانی از لغات بیگانه نباشد.

اما استعداد همه ی زبان ها در قبول لغت های بیگانه یکسان نیست. بعضی زبان ها مانند ایتالیایی الفاظ بیگانه را طرد می کند. زبان فرانسه بیش تر استعداد قبول کلمات خارجی دارد. زبان آلمانی رایج در سویس خصوصا برای قبول کلمات بیگانه، آن هم غالبا به همان صورت اصلی، سهولتی دارد.

تبدیل حروف بیگانه :   لفظ بیگانه غالبا پس از آن که تغییری در صورت پذیرفت پروانه ی دخول در زبان می یابد. این تغییر در موردی است که لفظ خارجی شامل اصواتی باشد که ادای آن ها برای اهل زبان دشوار باشد. حرف بیگانه را معمولا به حرفی که در زبان جاری به آن نزدیک تر است بدل می کنند. در هر زبانی می توان دستگاه حروفی را که برای تبدیل حرف ها و اصوات کلمات خارجی وجود دارد با دقت معین کرد.

در فارسی اگر چه به سبب وحدت خط، صورت نوشتاری کلماتِِ گرفته شده از عربی حفظ شده است اما در تلفظ ص، ث، به سین؛ ض، ظ، ذ، به ز؛ ط، به ت، و واو عربی ( که تلفظ آن از میان دو لب و مانند W  انگلیسی است) به واو فارسی بدل شده است.

سیبویه در الکتاب (جلد دوم، صفحه ی ٣۴٣ ) می نویسد که در لغات فارسی چون معرب شوند حرفی که میان کاف و جیم است، یعنی گ، به جیم بدل می شود و از ابدال آن چاره ای نیست، زیرا که این حرف در زبان تازیان وجود ندارد، و گاهی آن را به قاف بدل می کنند زیرا که به این نیز نزدیک است؛ حرفی را هم که میان باء و فاء است، یعنی پ، گاهی به ف و گاهی به ب بدل می سازند

گاهی هم همه ی حرف های مجرد کلمه ی بیگانه در زبانی که آن را اقتباس می کند وجود دارد، اما چگونگی توالی آن حروف در این زبان نامانوس است. در این حال حرفی به حرف دیگر تبدیل نمی شود، بلکه محل قرار گرفتن حرف ها نسبت به یکدیگر تغییر میکند. این حالت را قلب می نامند.

مثال این معنی در تلفظ عوام فارسی زبانان امروز،  کلمات بیگانه ای است که در آن ها دو حرف صامت ک-س بی آن که مصوتی (یعنی حرکتی) میان آن ها باشد وجود دارد. مانند: واکس، تاکس، لوکس و غیره. این ترکیب در فارسی غریب است و یگانه کلمه ی متداول در فارسی عامه که چنین ترکیبی در آن هست، کلمه ی عکس است. به این سبب عوام تمایل دارند که این دو صامت را در کلمه قلب کنند، یعنی به جای سه کلمه ی مذکور در فوق، بگویند واسک، تاسک، لوسک و حتی کلمه ی عکس را نیز اسک تلفظ کنند.

مثال دیگر که حتی در زبان خواص هم رایج است، در مورد کلمات بیگانه ای است که با دو حرف صامت آغاز می گردد، مانند  Standard, Station, Sport و نظایر آن ها، چون در زبان فارسی دری دو صامت در آغاز کلمه واقع نمی شود (یعنی ابتدا به ساکن محال است) همه ی فارسی زبانان همزه ی مکسوری به آغاز این کلمات می افزایند و آن ها را به صورت استاندارد، استاسیون و اسپورت تلفظ می کنند.

انواع لغات بیگانه : 

طبقه بندی لغاتی که معمولا از زبانی به زبان دیگر می رود، به سبب تنوع و فراوانی شماره ی آن ها کار دشواری است. با این حال می توان به سه گروه اصلی قائل شد و انواع مهم اقتباسات لغوی را زیر این طبقه بندی سه گانه آورد. این سه گروه عبارتند از :

١ – محصولات طبیعی، ۲ – محصولات صنعتی، ٣ – تمدن و فرهنگ

١ – محصولات طبیعی

آن چه در این جا محصول طبیعی خوانده می شود اعم است از رستنی ها، چه خودرو و چه حاصل کشت و پرورش باشد، و معدنیات، یعنی سنگ های گران بها و فلزات و آن چه از زمین به دست می آید.

این نکته آشکار است که بسیاری از گیاهان و گل ها و درختان نخست در یک ناحیه از کره ی زمین وجود داشته و از آن جا به نواحی دیگر نقل شده است. در این حال غالبا نام اصلی گیاه  یا گل یا درخت یا میوه ی آن ، از زبان مردم اصلی آن ها به زبان مردم کشورهای دیگر داخل شده و با اندک تغییری رواج یافته است.

از این قبیل است  نام بسیاری از گل ها که از فارسی به عربی رفته است زیرا که در سرزمین عربستان چنین گل هایی وجود نداشته و یا پرورش نمی یافته است، مانند : بنفسج، نسرین، خیری، سوسن، مرزنجوش، یاسمین، جلنار، و گیاهان و میوه ها یا نام درختانی که در آن سرزمین نبوده است، مانند : صنوبر، جاورس، سرو، فستق، کرنب، کشتبان، بندق، خردل، شهدانج، بادنجان.

در زبان های اروپایی نیز این گونه لغات که از فارسی و عربی اقتباس شده بسیار است. از آن جمله کلمه ی فرانسوی  aubergine که از لفظ کاتالان alberginia  گرفته شده و آن تحریف کلمه ی البادنجان عربی است که خود از فارسی گرفته است و شاید در فارسی هم از زبان دیگری آمده باشد.

دیگر کلمه ی پسته که از نباتات و میوه های خاص ناحیه ی سغد و شمال خراسان بوده است و هنوز در آن ناحیه از نباتات اصلی شمرده می شود. این کلمه در یونانی  بصورت Pistakion و در لاتینی به شکل Psittacium  به کار رفته و از آنجا به زبان فرانسوی به صورت Pistache  و در انگلیسی به دو صورت Pistacia  و Pistachio  راه یافته است.

از جانب دیگر این لفظ در زبان چینی به شکل Pisetan درآمده و در روسی شکل fistashka  یافته و در ارمنی fesdux  و در عربی فستق شده است. این کلمه در زمان های جدیدتر از زبان های اروپایی به ژاپنی سرایت کرده و صورت fusudasiu  یا   fusudasuپذیرفته است.

نیل از محصولات طبیعی هندوستان بوده است که بنا به نوشته ی مسعودی در مروج الذهب در زمان انوشیروان به ایران آمده است. نام آن هم هندی است و هنوز هم در ایران اصطلاح نیل هندی متداول است. این کلمه که در سنسکریت nila  بوده در فارسی نیل شده و از اینجا به عربی رفته و نیلج تلفظ شده است و در زبان های پرتقالی و ایتالیایی نیز لفظ عربی النیل به صورت anil در آمده است.

وطن اصلی برنج هم سرزمین هندوستان است. این کلمه در سنسکریت به صورت Vrihi وجود داشته که در پشتو وریژه و در فارسی برنج شده است. نام این گیاه و دانه ی آن از فارسی به زبان های دیگر رفته و در یونانی به دو صورت   orudzaو  bridza در آمده و از آنجا در زبان فرانسوی riz و در انگلیسی rice  شده و در عربی ارز (به ضم همزه و راء) تلفظ می شود.

چای از چین آمده است. نام این گیاه در لهجه ی شمالی چین tche (چا) و در لهجه ی جنوبی te (ت) بوده است. کشورهایی که چای را از راه شمال آن کشور برده اند نام آن را از لهجه ی شمالی گرفته اند، چنان که در زبان های مغولی، ترکی ، روسی، پرتقالی، یونانی جدید و فارسی آن را چای می خوانند. کشورهای اروپایی که راه بازرگانی ایشان دریا بوده است نام این گیاه را از لهجه ی چینی جنوبی گرفته و در فرانسه آن را the و در انگلیسی tea تلفظ کرده اند.

اصل فلفل از هند است. این کلمه که در سنسکریت pippali  بوده در فارسی پلپل شده و از آن جا به عربی رفته و به صورت فلفل در آمده و در انگلیسی به شکل pepper  و در فرانسوی به صورت poivre  متداول شده است.

نام بسیاری از ادویه ی خوراکی نیز از هندی به زبان های دیگر رسیده است. از آن جمله کلمات هلیله از اصل سنسکریت haritaki  و بلیله از  vibohitaki  و آمله از  amalakaو  زنجبیل از Shrngavera  و  بنگ  از bhanga  آمده است.

خربزه شاید از ایران به کشورهای دیگر رفته باشد. نام این میوه در زبان های ایرانی میانه به دو صورت هربوجینا و خربوزک  وجود دارد. از این اصل در زبان مغولی لفظ tarbus  و در سنسکریت جدید tarambuja  و در هندی tarbuza  و  Xarbuza  و در تبتی شرقی  tarbuz  و در ترکی قارپوز و در روسی arbuz  و در بلغاری karpuz و در لهستانی garbuz  و   harbuz و در یونانی xarpoutsa  متداول شده است. گویا این میوه در زمان ساسانیان  از  ایران به کشور روم شرقی و از آن جا به یونان و کشورهای بالکان رفته باشد.  

هندوانه چون آن که  از لفظ آن بر می آید از هندوستان آمده است. در فارسی نخست آن را خربزه ی هندی می خواندند. و در عربی بطیخ الهندی نام داشت. کلمه ی اول این ترکیب است که در زبان اسپانیایی  pasteca  و در فرانسوی  pasteque شده است.

کلمه ی اسفناج هم اصل آن هر چه باشد،  از فارسی به عربی رفته و به دو صورت اسفناج و اسفناخ متداول شده است. این کلمه ی عربی مغربی که در اسپانیا متداول بوده است بصورت isbinakh  درآمده و از آنجا در اسپانیایی speinaca  و در انگلیسی spinach  و در فرانسوی epinard  شده است.

نارنج فارسی  از صورت عربی النارنج به زبان های اروپایی رفته و شکل  orangeیافته است کلمه ی ورد در عربی و Rose در زبان های اروپایی نیز اصل فارسی دارد و با کلمه ی گل هم ریشه است.

در فارسی امروز نیز نام بسیاری از درختان و گل ها و گیاهان که از اروپا آمده است از زبان های آن سرزمین گرفته شده است. از آن جمله برای مثال : اوکالیپتوس، فلوکس، بگونیا، ماگنولیا، گلیسین، گلایول، سیکلامه، آزالیا و بسیاری دیگر.

سنگ های گران بها و مواد طبیعی معطر را نیز باید از مقوله ی محصولات طبیعی محسوب داشت. از این قبیل است صندل که به دو صورت چندن و چندل در فارسی به کار رفته و از اصل سنسکریت tchandana  آمده است. دیگر کافور که اصل سنسکریت آن karpura  بوده است و از فارسی به عربی و از آن جا به زبان های اروپایی رفته و در انگلیسی camphor  و در فرانسوی camphre  شده است.

دیگر مشک که اصل آن در سنسکریت  Muchka  بوده است و از فارسی به عربی رفته و بصورت مسک در آمده و از آن جا به لاتینی رفته و muscus  شده و در زبان های انگلیسی و فرانسوی صورت های musk  و musc یافته است.

کلمه ی عنبر هم از عربی به اروپا رفته و در زبان اسپانیایی ambar  و در فرانسوی ambre  و در انگلیسی amber شده است.

اما از سنگ های قیمتی برای مثال می توان کلمه ی یاقوت را ذکر کرد که از فارسی به عربی رفته است  و شاید که فارسی هم این کلمه را از لفظ یونانی yakinthos  گرفته باشد، زیرا که صورت اصیل ایرانی آن یاکند است.

دیگر لعل که گویا از اصل فارسی لال به معنی سرخ آمده و در عربی گرفته شده و رواج گرفته است.

کلمات فیروزج و بجاد و بلّور نیز در عربی از الفاظ فارسی فیروزه و بیجاده و بلور گرفته شده است و کلمه ی الماس که در فارسی از لفظ یونانی adhamas   آمده است.

در فارسی امروز کلمه ی برلیان از لفظ انگلیسی brilliant   که به معنی درخشان و صفت الماس است اقتباس شده، اگر چه خود این کلمه در زبان های اروپایی شاید از بلور آمده باشد.

۲ – محصولات صنعتی

از روی مطالعه ی لغاتی که بر مصنوعات بشر اطلاق می شود و از زبانی به زبان دیگر رفته است، می توان دریافت که هر قومی در دوران معینی از تاریخ خود انواعی از صنعت و هنر را از قوم دیگر گرفته و اقتباس کرده است.

همین که کشوری یا ملتی که به زبان خاصی سخن می گوید مصنوعاتی به وجود آورد که مانند آن در ملت های همسایه ی دور و نزدیک وجود نداشت، ملت های دیگر به دو طریق از صنعت او بهره مند می شوند : یکی از راه بازرگانی، یعنی خریدن عین محصولات صنعتی که در کشور نخستین تولید شده است، دیگر از طریق آموختن شیوه ی کار و تقلید.

در هر دو مورد نادر اتفاق می افتد که اقتباس کننده نام تازه ای بر مصنوع تازه بگذارد، بلکه غالبا همان نام را که در زبان اصلی داشته می پذیرد و به کار می برد.

این گونه محصولات انواع مختلف دارد. از آن جمله یکی ابزارهای گوناگون است که برای امور زندگی روزانه یا برای ساختن چیزهای دیگر به کار می رود. مثلا از جمله ی نام های اسباب و لوازم خانه و ظرف ها، کلمات ذیل از فارسی به عربی رفته است : ابریق، طشت، فنجان، خوان ، کوز، طبق، کاس، قصعه و مانند آن ها. و بعضی الفاظ که از لاتینی به عربی  و از آن جا به زبان کشورهای مسلمان راه یافته است، مانند قندیل که از اصل لاتینی Candella   به معنی مشعل آمده است.

اما در فارسی امروز لغات بسیار از این دسته هست که از زبان های اروپایی گرفته شده است. از آن جمله : دیس، استکان، گیلاس، سرویس، سماور، پریموس، پارچ، فر .

نام آلات و ابزار فنی را نیز از این جمله باید شمرد. کلمه ی منجنیق در عربی و فارسی اصل یونانی دارد و لفظ میکانیک یا مکانیک در فارسی امروز اقتباسی از صورت جدید تر همان کلمه است و ظاهرا لفظ منگنه هم از این  ریشه ی خارجی در فارسی متداول شده است.

اما از این دست در فارسی امروز صدها کلمه از زبان های اروپایی وارد شده و مورد قبول و استعمال عام قرار گرفته است.که ثبت مجموع آن ها خود محتاج کتاب خاصی است و این کلمات اعم است از نام یک آلت و ابزار خاص یا نام اجزاء آن. برای نمونه از نام آلات :

اتوموبیل، تلفن، تلمبه، ماشین، ترن، تراکتور، تلگراف، رادیو، تلویزیون، گرام، گرامافون، فونوگراف.

و نمونه ای از نام اجزاء هر یک : هندل، کلاچ، تایر، رزبن، پیل، یاتاقان، باطری، میلپوس، گازوز و چند صد کلمه ی نظیر این ها.

نام پارچه ها و بافته های گوناگون که میان قومی رواج داشته و با رابطه ی بازرگانی به ملت های دیگر منتقل شده است نیز بسیار درخور توجه است. از این مقوله بسیاری از کلمات فارسی به عربی راه یافته است. از آن جمله :

دیباج، تاختج، راختج، برند، بلاس، بیره، فرند، سندس، سرق، استبرق، کرباس و مانند آن ها. اما در فارسی امروز صدها کلمه از این گروه هست که از زبان های اروپایی همراه با کالای تجارتی آمده است و تنها  برای نمونه چند کلمه را ذکر می کنیم :

فاستونی، کرپ دوشین، ساتن، باتیس، تریکو، وال، کرپ مارکن، ژرسه، فیل دوقوز، و در دوران اخیر: نایلون، پرلون، ترگال و مانند آن ها.

دیگر از این گونه کلمات نام دوخته ها و انواع جامه های یک قوم است که نزد قومی دیگر رواج می یابد. پوشیدن جامه در دوران تمدن اسلامی میان ملت های مختلف از ایران اقتباس می شد. مفهوم این امر آن است که همه ی مسلمانان جهان جامه پوشیدن را از ایرانیان می آموختند و این ملت را در آیین آرایش ظاهر سرمشق و نمونه قرار می دادند. در آن روزگار طبعا نام جامه ها نزد همه ی مسلمانان از اصل آن، یعنی از زبان فارسی اقتباس می شد. نشانه ی آن کلمات ذیل است که در زبان عربی، زبان ملل متمدن مسلمان، همه جا از اصل فارسی قبول و متداول شده بود :

کفش، موزج (چکمه)، سربال (شلوار)، کرتق و قرطه (جامه ی با لاتنه)، جورَب (جوراب)، اندرآورد ( که نوعی از شلوار بوده که شاید آن را روی شلوار کوتاه و تنگ دیگری می پوشیده اند)، تبّان (تنبان) و لغات بسیار از این قبیل.

اما در فارسی امروز شماره ی کلماتی که بر یکی از انواع پوشیدنی ها دلالت می کند و از زبان های اروپایی گرفته شده آن قدر فراوان است که شاید بیش از نیمی از کامات متداول در دوزندگی های زنانه و مردانه از آن جمله باشد. نمونه هایی از آن ها چون این است :

فکل، کراوات، ژاکت، اسموکینگ، فراک، کت، پوتین، مانتو، پولوور، جلیتقه، دمی سزون، ترواکار، بوت، کرست، ژوپ، ژوپن، شورت، و مانند آن ها.

٣ – تمدن و فرهنگ

آنچه در ذیل این عنوان می توان آورد شامل، نکته ها و مواد فراوان و گوناگونی است که همه با یکدیگر تنها در یک امر که تعلق به امور اجتماعی و معنوی اقوام است اشتراک دارند. این امور عبارتند از :

  سازمان های اجتماعی و اداری

  آداب و رسوم و تشریفات

  دین و مذهب

  علوم و معارف

● امور مربوط به گذران زندگی روزانه که طباخی، خیاطی، بازی ها و تفریحات خصوصی و مانند آن ها را شامل می شود.

هنگامی که ملتی از ملت دیگر تقلید می کند غالبا الفاظ و اصطلاحات را نیز عینا اقتباس می کند، مگر آن که در مواردی که قبول عین لفظ اشکال یا منعی داشته باشد. مثلا در خلافت اسلامی دوره ی بنی عباس که تقریبا سراسر سازمان ها از ایران دوره ی ساسانی اقتباس شده بود اصطلاح موبد موبدان را نمی توانستند به کار ببرند. زیرا که این لفظ خاص دین زرتشت بود و با اسلام منافات داشت. در این مورد منصب را در سازمان کشوری تقلید کردند و برجای گذاشتند و اصطلاح را به زبان عربی ترجمه کردند و قاضی القضاه گفتند.

اما در مواردی که چون این  مشکلی نبود غالبا همان الفاظ و اصطلاحات ایرانی را به کار بردند. تواریخ و کتاب های خراج و امور دیوانی این دوران پر است از کلمات فارسی که از اصطلاحات دولتی و اداری و دستگاه های ایرانی پیش از اسلام اقتباس شده است. از آن جمله :

اصبهبد و صبهبذ (سپهبد)، مرزبان، دیذبان، اسکدار، برید، دیوان، مارستان و بیمارستان، بارجاه، اوارج، رزنامج، صک (چک)، جزیه (گزیت)، سفتجه، موانیذ (جمع مانده به معنی بقایای مالیاتی)، بهرج و نبهرج (پول قلب)، فرانق (پروانه، جواز)، دانق (دانگ) و از این قبیل فراوان.

اما در دوران اخیر از این مقوله کلماتی که از زبان های اروپایی و امریکایی به فارسی رسیده و معمول و متداول شده است کم نیست و از آن جمله است :

گمرک، بانک، ژاندارم و ژاندارمری، پست، کابینه، آرشیو، بودجه، کمیسیون، کنفرانس، سمپوزیوم, آجودان، ژنرال، رستوران، کافه، سوپرمارکت، کافه تریا و بسیار از این گونه.

از جمله کلماتی که همراه با تمدن و فرهنگ از ملت های دیگر ممکن است اقتباس شود یک دسته نیز اصطلاحات دینی است. هرگاه قومی دین قوم دیگر را بپذیرد. ناگزیر لغاتی را که مربوط به اعتقادات و آداب و تکالیف دینی جدید است از زبان آن قوم می گیرد. ایرانیان با پذیرفتن دین اسلام گروهی از این لغات را به زبان خود در آوردند که نخستین آن ها کلمه ی سلام است به جای درود گفتن. نمونه ی کلمات دینی اسلام در فارسی این است : زکاه، خمس، حج، جهاد، مسلم، مومن، کافر، وضو، تیمم، متعه، طلاق، طهارت، قبله، غسل، سلسبیل، محراب، رکوع، سجود، تکبیر، منکر و نکیر و از این قبیل.

دسته ی دیگر از این گونه کلمات اصطلاحات علمی است. همین که ملتی در یک یا چند رشته از علوم به اندازه ی قابل توجهی پیشرفت کرد، ملت های دیگر آن فنون را از او اقتباس می کنند و در این حال غالبا عین اصطلاحات علمی را از زبان آن ملت می گیرند. و به کار می برند. در قرن های نخستین اسلام که درهای دانش شرق و غرب به روی مسلمانان گشوده شد و زبان عربی به عنوان زبان رسمی علم و ادب رواج و کمال یافت، چند هزار لغت از این مقوله از زبان های یونانی،  لاتینی،  هندی و ایرانی به عربی راه یافت، چنانکه در هر رشته به آسانی می توان فهرستی از این کلمات بیگانه یا دخیل فراهم کرد. از آن جمله برای مثال کلمات فارسی ذیل را می آوریم که در کتاب های هیئت عربی به کار رفته است :

جوزهر، اوج، کردجه، نهنبر، کنار روزی، کنار شبی، دستوریه، کدخداه، جان بختان، برماهی، نیمبری و جز این ها.

و در علم حیل : نرماذج، می دزد، هندام، تختجه، برکار، فرجار.

اما شماره ی کلمات و اصطلاحات علمی که در دوران اخیر از زبان های اروپایی گرفته و در فارسی متداول شده آن قدر فراوان است که به آوردن نمونه محتاج نیست. تنها بعضی از علوم را که با نام اصلی خود در فارسی رواج دارد و طبعا بسیاری از اصطلاحات مربوط به مطالب و مواد آن ها نیز از خارج اقتباس شده است ذکر می کنیم :

فیزیک، شیمی، آکوستیک، الکتریسیته، هیدرولیک، هیدرودینامیک.

اما امور مربوط به زندگی روزانه که مورد تقلید قرار می گیرد و به تبع آن لغات بیگانه نیز وارد زبان می شود گوناگون و متعدد است. این امور : خوراک پوشاک، زیورها، عطریات، بازی ها، و اصطلاحات مربوط به هریک، موسیقی (نام آلت ها و آهنگ ها)، و بسیار نکات دیگر را در بر می گیرد.

داشتن ذائقه ی لطیف و فراهم کردن خوردنی های لذیذ از نشانه های پیشرفت و تکامل تمدن هر قومی است. گویا درسراسر جهان قدیم ترین کتاب یا رساله ای که در آن از انواع خورش ها و ترجیح بعضی بر بعضی دیگر گفتگو شده و اکنون در دست است، همان رساله ی " خسرو کواتان وریدک "  باشد که اصل آن به زمان خسرو اول یا دوم ساسانی باز می گردد. در کتاب های طباخی که در قرن های نخستین اسلام به زبان عربی تالیف شده نام بسیاری از خوراک های ایرانی مندرج است و پیداست که هنر پخت و پز ایرانی نزد مسلمانان مورد توجه بوده، از آن جمله برای نمونه :

ار انواع نان: خشکنان، درمک، جردق (گرده)، جرمازج، کعک (کاک)،

از پختنی ها : سکباج (آش ساک)، دوغباج، نارباج، زیرباج، اسبیدباج،

از نوشیدنی ها : زرجون (شراب زرد)، جلاب (شربت)، سکنجبین، جلنجبین،

از شیرینی ها : میبه، فالوذج، لوزینج و مانند آن ها

بعضی از این کلمات همراه با آداب تمدن اسلامی به مغرب رفته و در زبان های اروپایی وارد شده است. از آن جمله کلمه ی  Julep که از جلاب گرفته شده و Sirop  فرانسوی  یا  Syrup  انگلیسی که از شراب گرفته شده است.

در دوران اخیر که فن خوراک پزی فرانسوی شهرت داشته و ملت های دیگر انواع غذاها را از فرانسویان اقتباس کرده اند عده ای از لغات فرانسوی که به معنی خوردنی ها و لوازم آن ها است در زبان های دیگر وارد شده است و از آن جمله در فارسی این گونه کلمات بسیار است، مانند :

کتلت، راگو، ژیگو، املت، سوس، شاتوبریان، سوپ، ژامبون، سوسیسون. و از نوشیدنی ها : لیموناد، شامپانی، کنیاک، سودا، لیکور.

از زبان های دیگر، نیز این گونه کلمات همراه با اصل آن ها به ایران آمده و در فارسی معمول شده است : بیفتک، استیک، ششلیک، سندوبچ، ورمیشل، ماکارونی، ودکا، ویسکی و جز این ها.

از نام های پارچه ها و انواع جامه ها پیش از این ضمن ذکر مصنوعات یاد کردیم. به کار بردن زیورها و عطریات نیز با آداب تمدن از ملت های دیگر اقتباس می شود و غالبا این اقتباس ها  با نام آن ها همراه است. پیش از این بیش تر کلمات مزبور از فارسی به عربی می رفت مانند فیروزج، کافور، مسم، یارج (بازوبند) و مانند آن ها.

و اکنون نام های انواع زیورها و عطریات و لوازم آرایش که از زبان های اروپایی به فارسی درآمده فراوان است : برلیان، کلیه (گردنبند)، مدال، بیگودی، پودر، ماتیک، کرم، روژ اسانس، ادوکلن، بریانتین.

انواع بازی ها خود از لوازم تمدن است و غالبا مورد اقتباس واقع می شود. نام بسیاری از بازی ها و اصطلاحات آن ها از فارسی به عربی و از آن جا  به زبان های دیگر جهان رفته است. از آن جمله : شطرنج (شتررنگ)، فرزین، بیاذج، رخ، شهمات، نردشیر، ششدر، صولجان (چوگان).

در دوران اخیر نام بسیاری از بازی های ورزشی و بازی های تفریحی و انواع قمار از زبان های اروپایی در فارسی متداول شده است. از آن جمله : فوتبال، گل، بک، فوروارد، هند، فول، پنالتی، والیبال، بسکتبال، بیس بال، بوکس، اسکی. و اصطلاحات بازی های قمار و انواع ورق بازی: ترخل، پیک، کادو، کور، بلوف، آتو، سانزاتو، پاس، تیرس، بانک، شمن دوفر، پوکر، بریج.

این فهرست را با ذکر نام آلات و قطعات موسیقی به پایان می بریم . در تمدن اسلامی موسیقی ایرانی مقام مهمی را حائز است و می توان گفت که قسمت اعظم موسیقی اسلامی را ایرانیانی چون ابراهیم موصلی و پسرش اسحق و زریاب و دیگران از روی موسیقی عهد ساسانی به وجود آوردند. به این سبب از دیرباز نام آلات و اصطلاحات موسیقی در عربی از فارسی گرفته شده و گاهی از آن جا به زبان های دیگر رفته است. از آن جمله است : بربط، رود، صنج و مانند  آن ها.

از نام های دستان ها ( که در عربی به دساتین جمع بسته می شود) نیز همیشه شماره ی فراوانی اصل فارسی داشته است. با نظری به کتاب های مربوط به این فن مانند کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی به آسانی می توان فهرست مفصلی از این کلمات فراهم آورد. از آن جمله امروز در موسیقی رایج مصر این کلمات هنوز از اصل فارسی باقی مانده است : یکاه، دلکش خاوران، بسته نگار، راست، سوزناک، ماهور، سازگار، شورک، نهاوند، کردیلی، پسندیده، زنگوله، سنبله نهاوند، دلنشین، سه گاه، مایه، چهار گاه. و در عراق به جز اکثر آن نام ها کلمات ذیل : همایون، زیرافکند، دشتی، نهفت.

اما در فارسی امروز نمونه ی نام های آلات موسیقی و اصطلاحات مربوط به آهنگ ها که از زبان های اروپایی آمده چون این  است : ویلن، ویلن سل، ویلن آلتو، پیانو، ترومبون، ارگ، جاز، ماندولین، هارپ، و اصطلاحات موسیقی : سمفنی،  سرناد، سویت، اورتور، آداژیو، کرشندو، و نام قطعات موسیقی رقص : فوکستروت، تانگو، رومبا، سامبا و مانند آن ها.

٣ – تغییر مدلول بعضی از الفاظ

پیش از این، در بحث از تحولی که زبان بر اثر تحولات اجتماعی می پذیرد، از چگونگی متروک شدن بعضی از الفاظ و پیدایش لغات تازه از طریق اشتقاق و ترکیب و اقتباس گفتگو کرده ایم. اینک موضوع بحث کلماتی است که اگر چه صورت ملفوظ آن ها بر قرار پیشین مانده، مفهوم یا مدلولی که در زمان پیشین داشته اند دیگرگون شده است.

نخستین امری که در تغییر معانی الفاظ موثر است تغییر مدلول خارجی آن ها است. این نکته ای است که غالبا نادانسته می گذرد. گاهی تغییر مدلول در طی زمانی دراز انجام می گیرد، اما در بسیاری از موارد در مدت زندگانی یک فرد و یک نسل نیز ممکن است مدلول الفاظ تغییر کلی و اساسی بپذیرد.

میان ملت های قدیم هند و اروپایی یک نوع نوشابه ی سکرآور معمول بود که از تخمیر عسل به دست می آمد. این نوشابه طبعا با لفظی خوانده می شد که به معنی " عسل "  بود. کلمه ی عسل در زبان اوستایی madhu  بوده و این کلمه در زبان های دیگر این خانواده نیز باقی مانده است. از آن جمله در انگلیسی  mead به معنی شربت عسل و در هلندی mede و در دانمارکی miöd  و در سوئدی myöd  و در آلمانی meth  و در ایرلندی  mid و در روسی   medهمین لفظ و به همین معنی است. و در زبان فرانسوی کلمه ی  miel به معنی عسل،  از آن آمده است.

بعدها که طایفه ی هند و اروپایی از جایگاه اصلی خود مهاجرت کرد و در مناطق گرم تر اقامت گزید که انگور در آن ها پرورش می یافت، نام این میوه  و شیره ی تخمیرشده ی آن را که سکرآور بود از طوایف بومی یاد گرفت. کلمه  ای که معنی " شراب انگور "  از آن برمی آید در زبان یونانی از زبان مردم بومی دریای اژه اقتباس شد و آن کلمه ی woinos  است که از آن جا به لاتینی و سپس به زبان های اروپایی جدید منتقل شده و از جمله در فرانسوی امروز لفظ vin  و در انگلیسی wine  از آن اصل است.

اما در فارسی همان لفظ قدیم برای معنی جدید به کار رفت و کلمات " می "  و " مل "  که در اصل به معنی شربت عسل بود معنی شربت تخمیری انگور یافت که هنوز معمول است و فارسی زبانان به معنی اصلی آن توجه ندارند.

مشتقات لفظ قدیم نیز در بعضی از زبان ها باقی ماند. در یونانی کلمه ی methe  به معنی مستی و methyo  به معنی مستم در زبان به جا ماند و در فارسی کلمات مست و مستی بیان کننده ی حالتی شد که پیش تر از نوشیدن شربت عسل حاصل می شد و سپس از آشامیدن باده ی انگور به انسان دست می داد.

این مثال یکی از موارد ثابت ماندن لفظ و تغییر معنی یا مدلول را نشان می دهد. اما مثال های بسیار دیگر برای این مورد در زندگی عادی و جاری می توان یافت.

کلمه ی " رکاب "  در فارسی امروز، وقتی که آن را در جمله ای مانند « شاگرد راننده روی رکاب اتوبوس ایستاده بود» می خوانیم یا می شنویم، تصوری در ذهن ما برمی انگیزد که معادل تصور " پله "  است. اما مردمان یکی دو نسل پیش از ما هرگز از لفظ " رکاب "  چنین تصوری به ذهن نمی آوردند و آنچه می اندیشیدند " زین ابزار " ی بود که هنگام سواری بر اسب یا مرکوب دیگر پا را در آن می گذاشتند.

تصوری که امروز از شنیدن الفاظ بسیار عادی و جاری مانند کفش، کلاه، لباس، چراغ و مانند آن ها در ذهن می آوریم نیز با آن چه مردم یکی دو نسل پیش از ما به خاطر می آوردند یکسان نیست.

پیش از این درباره ی تغییر و تحول واک ها، یعنی صوت های ملفوظ گفتگو کرده ایم. وقتی که یکی از حرف ها در کلمه ای تغییر یافت بر اثر آن صورت نخستین کلمه از رواج می افتد و حاصل آن که دو صورت متفاوت یک لفظ در زمان واحد معمول و متداول نیست. لفظ " خشایه ثی یه"  بر اثر تحول واک ها به صورت " شاه "  در می آید. اما همین که صورت دومی متداول شد دیگر هیچ کس این کلمه را به صورت اول تلفظ نمی کند.

در تحول معانی الفاظ حال چنین نیست. البته گاهی کلمه ای معنی اصلی و نخستین را به کلی از دست می دهد و جز به معنی فرعی و ثانوی به کار نمی رود. کلمه ی " دیگر " در پهلوی به معنی عدد ترتیبی " دوم "  بوده و در فارسی دری قرون چهارم و پنجم نیز غالبا به همین معنی به کار رفته است. اما بعد از آن این معنی از کلمه ی " دیگر "  سلب شده و تنها مفهوم " جز آن "  و " غیر "  برای آن مانده است.

اما این گونه کلمات نادر است. بسیاری از الفاظ معنی اصلی و کهن را به موازات معنی تازه حفظ می کنند و تنها از روی عبارت می توان دریافت که کدام یک از آن ها منظور بوده است.

کلمه ی " دفتر " در ادبیات فارسی قدیم همه جا به معنی « کتابچه ای که مطالب مختلف، خاصه درسی را در آن یادداشت می کرده اند»  آمده است. مثال برای این معنی در نظم و نثر فراوان است. از آن جمله در شعر حافظ :

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

این کلمه به این معنی هنوز هم متداول است. اما امروز وقتی که می گوییم یا می نویسیم : « دفتر مرکزی پخش کالا» ، دیگر معنی " کتابچه "  در ذهن نمی آید. بلکه مفهوم آن معادل  " اداره "  یا " دبیرخانه "  یا " دارالانشاء "  است. بنابراین در فارسی امروز کلمه ی " دفتر "  هم به معنی اصلی معمول و رایج است و هم به معنی ثانوی.

این که کلمه ای به چند معنی مختلف به کار برود امری است که در همه ی زبان های جهان دیده می شود و مطالعه ی علت ها و انواع آن گاهی بسیار گیرنده و محرک حس کنجکاوی است. این علت ها متعدد و گو ناگون است. اما شاید همه ی آن ها به یک اصل برگردد و آن این که ذهن انسانی معانی و عواطف مختلف را هرگز جداگانه ادراک نمی کند. به عبارت دیگر ذهن ما همیشه میان  امور متعدد رابطه هایی می یابد که شرط لازم دریافت مطالب است.

یکی از این گونه رابطه ها، و شاید مهم ترین آن ها، رابطه ی مشابهت است. کلمه ی " برگ " تصور جسمی هموار و نازک را به ذهن می آورد که وابسته به درخت و گیاه است و کلمات " ورق "  و " ورقه "  نیز از همین اصل و به همین معنی است. ذهن ما امور مختلفی را که دارای این صفات هستند اگر چه از جنس روییدنی نباشد به برگ و ورق تشبیه می کند و همان لفظ را برای بیان آن امور و چیزها به کار می برد. سعدی می گوید :

برگ درختان سبز در نظر هوشیار  هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

و به این طریق رابطه ی برگ را با قطعه ای  از کاغذ بیان می کند. از اینجا کلمات " برگ " و " ورق "  معنی ثانوی پیدا می کنند و " اوراق "  یعنی قطعات کاغذ که دفتر از آن ها ساخته می شود. حافظ می گوید:

بشوی اوراق اگر همدرس مایی  که علم عشق در دفتر نباشد

بعدها الفاظ" برگ " و " ورق "  از مفهوم قطعه ی کاغذ نیز تجاوز می کند و معنی عام جسم نازک و هموار را به خود می گیرند و  ورق آهن، ورق طلا، زرورق، ورق مس و مانند آن ها در زبان معمول و متداول می شود.

بسیاری از معانی مجازی کلمات از همین طریق حاصل می شود. " نرگس "  معنی مجازی چشم پیدا می کند، کلمه ی " لعل " در معنی لب به کار می رود و " سنبل "  به معنی زلف می آید. اما در همین حال " نرگس " سنبل "  و " لعل "  معنی اصلی خود را به موازات معنی مجازی حفظ می کنند.

کلمه ی" دل " با همین رابطه ی تشبیهی معنی " درون و مرکز " هر چیز را به خود می گیرد."دل ذره " یعنی داخل و مغز آن.  "دل شب " یعنی میانه و قسمت وسط شب.

رابطه ی تشیبهی موجب استعمال بسیاری از لغات در معانی تازه می شود که گاهی یکسره از معنی اصلی خود دور می شوند. شباهت میان گل ها و درختان و یا گل ها و میوه ها و چیزهای دیگر،  با جانوران یا بعضی از اعضای آن ها، معانی تازه ای برای الفاظ به وجود می آورد. " زبان گنجشک " نام درختی است که دانه یا میوه اش به زبان آن پرنده می ماند. این معنی تازه به کلی مفهوم اصلی کلمه را از یاد برده است، یعنی دیگر فارسی زبانان از شنیدن این کلمه ی مرکب، تصور گنجشک و زبان او را به خاطر نمی آورند، بلکه تنها صورت درخت خاص را در ذهن تصویر می کنند. از این گونه کلمات در فارسی فراوان است و از آن جمله برای نمونه و مثال، این ها را می آوریم :

نام های گل و گیاه : تاج خروس، گاو زبان، زبان در قفا، گاو چشم، میمون، سه پستان، پیل گوش.

نام های شیرینی و خوردنی : ساق عروس، گوش فیل، کعب الغزال.

اما به جز مشابهت، روابط متعدد دیگری میان امور وجود دارد که موجب انتقال لفظی از یک معنی به معنی دیگر می شود. از آن جمله است رابطه ی مجاورت، خواه لفظی و خواه معنوی.

مجاورت لفظی عبارت از آن است که دو لفظ در موردی پیوسته با هم به کار بروند، به صورت اضافه یا صفت. سپس یکی از آن دو برای اختصار حذف می شود و دیگری معنی مجموع را افاده می کند و به این طریق از اصل معنی خود منحرف می شود. مثال این مورد در فارسی کلمات "مهتر "  و " خواجه "  است. اولی در ترکیب " مهتر اصطبل " یعنی بزرگ تر خدمتگاران چارپایان استعمال شده و سپس کلمه ی دوم (مضاف الیه) از باب اختصار حذف شده و اولی که تنها معنی  " بزرگ تر " داشته در بیان معنی هر دو کلمه به کار رفته است. نتیجه آن که امروز این کلمه دیگر معنی نخستین را از دست داده و تنها در مفهوم " خدمتگزار مامور نگهداری دواب "  استعمال می شود

" خواجه "  نیز که قرن ها معنی رئیس و آقا داشته است بر اثر مجاورت در اصطلاح یا عنوان " خواجه ی حرم " کم کم معنی هر دو لفظ را به خود گرفته و چون صاحب این مقام یا منصب  همیشه می بایست " خنثی "  باشد کلمه ی خواجه معنی " خنثی " یافته است.

از این قبیل است کلمه ی " شام "  به معنی غذای شام گاه ، و " ماهانه "  به معنی مزد ماهانه و " شهریه " به معنی مقرری شهریه یا آن چه در آخر ماه پرداخت و دریافت می شود و " سواری " به معنی اتوموبیل سواری و نظایر آن ها.

دیگر رابطه ی عام با خاص و خاص با عام است کلمات "خورش "  و " خوراک"  هر دو معنی عام داشته اند، یعنی آن چه خوردنی است. اما امروز هر یک از این دو لفظ در معنی یک نوع خوردنی خاص استعمال می شود. عکس این است کلمه ی " آش " که اگرچه در اصل معنی خاص دارد و تنها به یک نوع خوردنی اطلاق می شود، در ترکیب " آشپز"  معنی عام یافته است، یعنی کسی که همه نوع خوردنی را می پزد.

مثال دیگر کلمه ی "پول " است که نام کوچک ترین سکه ی رایج بوده است، یعنی مسکوک مسی که صد و بیست عدد آن یک درهم ارزش داشته است. این کلمه به معنی اصلی اکنون متداول نیست و تنها در بعضی عبارت ها و مثل ها مانند " یک پول جگرک سفره ی قلمکار نمی خواهد"  و " یک پول نمی ارزد " و " او را صورت یک پول کرد " هنوز به جا مانده است. اما امروز معنی این کلمه تعمیم یافته و مطلق وجهی را که در خرید و فروش به کار می رود چه فلزی و چه کاغذی به ذهن القاء می کند.

روابط متعدد دیگری موجب تحول معانی الفاظ می شود. از آن جمله است رابطه ی علت با معلول ، رابطه ی مقدمه با نتیجه، رابطه ی نوع با جنس، رابطه ی کلی با جزیی، رابطه ی جزء با کل و مانند آن ها. اما این ها از جمله ی علت های ذهنی است و چون در این بحث بیش تر به علت های اجتماعی نظر داشته ایم بحث در باره ی این نکته ها را به جای دیگر محول می کنیم.

اما مجاورت معنوی  عبارت از آن است که دو معنی حسی یا عقلی همیشه با هم به ذهن بیاید و به این طریق لفظی که برای بیان یکی از آن دو به کار می رود معنی ثانوی را نیز در بر بگیرد. این گونه رابطه انواع گوناگون دارد. از آن جمله رابطه ی ظرف با مظروف خاص آن است.

الفاظ " جام " و " قدح " و " ساغر"  و " مینا " که همه  ظرف های خاص باده نوشی است، کم کم معنی می و باده و شراب به خود می گیرد.

حاش الله که نی ام معتقد طاعت خویش   این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

دیگر رابطه ی جایگاه با جایگیر یا مسکن با ساکن، چون آن که شهر و بازار و جهان به معنی مردمی که در آن ساکن هستند به کار می رود.

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه   بر او انجمن گشت بازارگاه

یعنی مردمان بازارگاه گرد او جمع شدند.

" دل "  به عقیده ی پیشینیان جایگاه عواطف و احساسات بود. از آن جا است که این لفظ به معنی جرات و عاطفه ی محبت منتقل شده و کلمه های " بی دل " ، " پردل " و بیش از صدگونه ترکیبات مختلف را در فارسی پدید آورده است، مانند : دل کش، دل پذیر، دل نشین، دل ربا، دل آویز، دل انگیز، دل داده، دل دار و جز این ها.

از جمله ی نکاتی که موجب تحول معانی الفاظ می شود مراعات آداب اجتماعی است از قبیل احتراز از ذکر صفتی که متضمن شرم یا تحقیر باشد. رسم زشت اخته کردن مردان برای خدمت در حرمسرا در زمان های قدیم معمول بوده است. اما چون ذکر این صفت را موجب تحقیر و تخفیف اشخاص می شمردند برای بیان این معنی الفاظ دیگری به کار می رفته که معنی صریح این صفت را در بر نداشته است. در قابوسنامه لفظ خادم که به معنی خدمتگزار است در این معنی به کار آمده است، آن جا که می نویسد :

« و نیز خادم کردن عادت نکنی که این برابر خون کردن است، از آنکه نسل مسلمانی از جهان کم کنی . . . و اگر خادم باید خود خادم کرده به دست آر ».

برای مراعات همین آداب اجتماعی است که در روزگار گذشته بنده و زرخرید و خدمتگار را با نام های محبت آمیز که معانی خویشاوندی داشته می خوانده اند.

" کاکا " به معنی برادر است که بعد معنی " بنده ی سیاهپوست " یافته است و " غلام " پسر جوان است که باز در همین معنی به کار رفته است. و از این قبیل است کلمات " دده " با معنی اصلی خواهر و " کنیز "  که در اصل دختر و دوشیزه ی محترم بوده است و سپس بنده ی مونث را گفته اند. کلمات " ننه "  و " بابا "  که به خدمتگاران سالخورده خطاب می شود نیز از همین جمله است.

 

سرگذشت زبان فارسی

 

شماره ی نوشته: ١ / ١

 

 

 

جلال خالقی مطلق

 

سرگذشت زبان فارسی

 

از آن جا که در نجد (سرزمین بلند. آ. ا. ) پهناور ایران، هر یک از تیره های ایرانی به یکی از زبان ها و گویش های ویژه ی خود سخن می گفتند، از دیرباز، وجود یک زبان فراگبر که وسیله ی تفاهم میان آنان باشد، نیازی سخت آشکار بود.

در زمان هخامنشیان، با آن که در کنار وحدت سیاسی و در زیر نفوذ آن، کم کم خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار می گردید، ولی باز هنوز نمی توان  از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان، با آن که از زمان داریوش بزرگ زبان نوشتار نیز شد، ولی نتوانست به عنوان زبان گفتار پا از قلمروی خود بیرون نهد.

دلیل آن چون این  است که در این دوره هیچ یک از شاخه های زبان های ایرانی باستان هنوز تا آن اندازه از تنه ی اصلی و یگانه ی خود دور نشده بود که برای گویندگان زبان دیگر کاملا بیگانه باشند. به سخن دیگر، ماد ها سخنان برادران پارسی خود را به خوبی در می یافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی، ناهمگونی های چندان بزرگی نیست.

گذشته از این، هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار می بستند، بر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعا آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز می داشت (١)، چون آن که مثلا نامه های رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته می شد و سنگ نوشته های آن ها علاوه بر پارسی باستان، به زبان های عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.

با این حال، قلمروی  زبان پارسی باستان و مادی و پارتی باستان که هر سه سخت به یکدیگر نزدیک بودند، تمام غرب و شمال و مرکز ایران را فرا می گرفت.

ولی از یک سو هر چه گروه زبان های خاوری و باختری، با گذر از دوره ی کهن به دوره ی میانه، از یکدیگر دورتر می گشتند، و از سوی دیگر هر چه همبستگی سیاسی،  ملی و فرهنگی، میان تیره های ایرانی نزدیک تر می شد، به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی فراگیرتر می گشت. تا این که پیرامون هزار و پانصد سال پیش، یکی از گویش های جنوب باختری بنام دری، رفته رفته به دیگر بخش های ایران گسترش یافت.

کهن ترین گزارشی که درباره ی زبان دری داریم گفته ی ابن مقفع است که ابن ندیم در کتاب الفهرست آورده است. ابن ندیم می نویسد : « عبدالله بن مقفع گوید،  زبان های فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی،  فهلوی منسوب است به فهله، نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن می گفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبان های مردم خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در آن بیش تر بود. و اما فارسی، زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود، و آن زبان مردم فارس است. و اما خوزی زبانی است که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن می گفتند. و سریانی زبان اهل سواد و نوشتن و هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود.» (۲)

آنچه ابن مقفع درباره ی زبان خوزی و زبان سریانی می گوید، در این جا موضوع گفتگوی ما نیست. آن چه او درباره ی زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله می گوید و پنج شهری که نام می برد، همه می رسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلویک یا پهلوانیک است (٣) .و اما اصطلاح فارسی را دو بار به کار گرفته است. بار نخست فارسی را به معنی مطلق زبان ایرانی آورده و زبان های فارسی یعنی زبان های ایرانی . ولی بار دوم که می گوید فارسی زبان موبدان و دانشمندان و مردم فارس بود، روشن می شود که خواست او در این جا از فارسی، زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیش تر نوشته های مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان است و اشاره ی  او به این که فارسی زبان مردم فارس بود، تعیین محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ، که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.

زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را به خوبی درمی یافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز می توان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی که سپس تر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ بود رواج داشتند. برخلاف پارسیگ که دنباله ی پارسی باستان است، پهلویگ دنباله ی مادی نیست، ولی دوره ی باستانی پهلویگ که با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود، چنان که هنینگ ( W.B. Henning ) از آن ها بعنوان زبان های خواهر نام می برد (۴) . نام ماد نیز در روی یکی از پنج شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهرپارت نام برده است، یعنی نهاوند، بر جای مانده است (۵).

در بالا گفته شد که پارسیگ دنباله ی پارسی باستان است. این مطلب نیازمند توضیحی است:

پارسی باستان بدین گونه که در سنگ نوشته های بیستون و تخت جمشید و نقش رستم و چند جای دیگر آمده است، نه می تواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد، ونه می تواند با گذشت پانصد سال، تا این اندازه که در زبان پارسیگ می بینیم، ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان گفتار فاصله ی زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ، اگر چه دنباله ی آن زبان است، ولی دنباله ی راست آن نیست، بلکه از زبان گفتار سخت تاثیر دیده است.

و اما آن چه ابن مقفع درباره ی زبان دری می گوید نیاز به بررسی بیش تری دارد. این که می گوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود، از این سخن نخست این نکته درست می گردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفع آن را به "باب" ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در این جا، پایتخت، و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بود و این که می گوید از میان زبان های اهل خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در زبان دری بیش تر است، بدین معنی است که این زبان دری، از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آن جا با زبان های آن سامان آمیخته بود.

اگر این تعبیر ما از گفته ی ابن مقفع درست باشد، نظر او با نظریه ی دانش زبان شناسی درباره ی خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری با فارسی مطابقت دارد :

بر اساس دانش زبان شناسی، زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی گنجوی و سعدی شیرازی بدان نوشته اند، و امروزه، با برخی ناهمسانی های گویشی، زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است، یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی (۶ ) که با زبان های بلوچی و کردی و لری و گویش های تاتی و تالشی و بسیاری از گویش های شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبان های ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبان های ایرانی باستان چون پارسی باستان و مادی ، گروه زبان های ایران باختری را تشکیل می دهند. در برابر،  زبان های پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویش های پامیر ( چون وخی، سنگلیچی، مونجی، شغنی؛ بزغلامی و جز آن ) و یغنوبی در زرافشان و زبان های ایرانی میانه چون سغدی، خوارزمی و ختن – سکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی، گروه زبان های ایران خاوری را تشکیل می دهند.

بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی که صورت بسیار ساده شده ای از زبان ادبی و کهن کتیبه های هخامنشی بود، پانصد سال پس از آن به نام زبان دری، همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان، در بسیاری از نقاط ایران به عنوان زبان تفاهم میان تیره های ایرانی رواج گرفت. پیش از آن و هم زمان با رواج زبان دری، با نفوذ زبان پهلویگ و سپس زبان پارسیگ، که به ترتیب زبان های نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همه ی فرمان ها و نامه های دولتی به آن ها نوشته می شد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ، راه برای پیش رفت زبان دری که با پارسیگ و پهلویگ خویشاوندی نزدیک داشت و بسیاری از واژه های این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود. همچنین دستور بسیار ساده و کاملا با قاعده و یاد نشین  و در عین حال پر توان این زبان، که آن را در شمار ساده ترین زبان های جهان ساخته بود(۷)، عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.

پس از سقوط ساسانیان، زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ (و تا حدودی پهلویگ) بود، چنان که بیش تر آثاری که  از این زبان ها در دست است، تالیف یا نوپردازی هایی است از همین سده های نخستین هجری، ولی نام این زبان ها دیگر از پارسیگ و پهلویگ به پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفع صورت معرّب آن ها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است. ولی با کم شدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین، موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیف تر می گشت و کم کم بر سر جانشینی آن، مبارزه ای میان دری و عربی در گرفت.

نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همه ی ویژگی های یک زبان توانا و به عنوان زبان دین و دستگاه خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همه ی نواقص خود به تر از خط پهلوی بود، همچون سرداری که تا آن زمان روی شکست ندیده بود، پا به میدان نهاد. ترجمه ها و تالیفات بی شمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سده ی نخستین هجری مهم ترین نشانه ی این پیروزی موقتی زبان عربی است و نشانه ی این که ایرانیان کم کم خود را برای یک کوچ فرهنگی و وداع با گذشته آماده می کردند.

ولی در میانه ی سده ی سوم، با طلوع دولت یعقوب، ورق برگشت و به فرمان امیری که از میان توده ها برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمی دانست، دری رسما زبان نوشتار شد (۸ ).

زبان دری وقتی زبان نوشتار شد، به همان گونه که خط را از عربی گرفت، از زبان نوشتار پیشین، یعنی پارسیگ نیز، که اکنون پارسی خوانده می شد، نام را گرفت. به سخن دیگر :

زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری می گفتند و نه پارسی، ولی پس از آن که در میانه ی سده ی سوم هجری به جای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید: پارسی، دری و پارسی دری. ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و به زودی برای هر نام تعریفی جداگانه به وجود خواهد آمد.

مگر نه این بود که دری زبان درگاه بود؟ پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان، دری که زمانی نام زبان درگاه ساسانیان بود، اکنون نام زبان درگاه سامانیان، یعنی نام زبان مردم خراسان گشت، در برابرِ، فارسی به عنوان زبان دیگر جاها، و به ویژه پس از آن که فارسی خراسان به دلیل آمیختن با گویش های محلی، تفاوت هایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد، این اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت، چون واقعا بسیاری از این واژه های گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود.

البته فارسی تنها با گویش های محلی خراسان نیامیخته بود، بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ می کرد طبعا مقداری از واژه های زبان ها و گویش های آن جا را می گرفت که از این مقدار، تعدادی به وسیله ی مولفان  آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار می شد که از آن باز تعدادی از راه همان آثار به فارسی نوشتار استاندارد راه می یافت. ولی از آن جا که خراسان از نیمه ی دوم سده ی سوم هجری تا مدت زمانی مهم ترین مهد ادبی فارسی بود و آثاری که در این سرزمین به وجود آمد، در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت، طبعا سهم نفوذ واژه های گویشی آن، چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد،  بیش تر از نقاط دیگر ایران بود.

از همین رو است که قطران تبریزی در سال ۴٣۸ هجری، هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بلخی، مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی از او می پرسد و به همین دلیل ناصر خسرو درباره ی او می گوید: « شعری نیک می گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی دانست» (۹)، که خواست ناصر خسرو از فارسی، فارسی دری خراسان است. البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با هم شهری هایش زبان ایرانی آذری بود، هر چند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت، ولی در سخن گفتن به این زبان کمی کند بود. در هر حال به دلیل همین مشکلات مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران در دریافت واژه ها و اصظلاحات گویش های خراسان در شعر فارسی است که اسدی طوسی در همین زمان، لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تالیف کرد. ونیز به علت همین واژه های گویشی خراسان است که عنصرالمعالی گرگانی در سال ۴۷۵ هجری در کتاب خود قابوس نامه، به فارسی نویسان سفارش می کند  تا از نوشتن فارسی دری بپرهیزند و می نویسد: « و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش است، خاصه پارسی دری که نه معروف بود، آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته به تر از گفته بود.» (١۰)

از این گفته ی عنصرالمعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در آن زمان به فارسی مردم خراسان می گفتند، جدا دانسته است. این فارسی دری به دلیل واژه های گویشی آن، برای فارسی زبانان بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصرالمعالی زبانی دور از شیوایی بود، همچنان که او پارسی مطلق، یعنی فارسی سره را نیز که به واژه ها و عبارات و امثال و حکم تازی آراسته نباشد، دور از شیوایی می داند.

همچنین آن جا که محمد ظهیری سمرقندی مولف سندباد نامه ، درباره ی نگارش پیشین این کتاب که خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی در سال ٣٣۹ هجری از پهلوی به فارسی ترجمه کرد، می نویسد: « این کتاب را ( قنارزی ) به عبارت دری پرداخت، لکن عبارت عظیم نازل بود و از تزّین و تجلی عاری و عاطل . . . . » (١١)، خواست او از دری،  باز همان زبانی است که از یک سو واژه های گویش شرقی آن برای دیگر فارسی زبانان مهجور بود و از سوی دیگر سبک ساده و بی پیرایه ی  آن به چشم متاخران عاری از شیوایی می نمود.

به گمان من همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه، به ترجمه ی کلیله و دمنه، که در زمان سامانیان توسط ابوالفضل و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید، می دهد،(١۲) از همین سهم بزرگ واژه های گویش خراسان در این منظومه است. فردوسی در جایی دیگر، زبان شاهنامه ی خود را پارسی می نامد، (١٣) همچنان که پیش از او ابوعلی بلعمی نیز زبان ترجمه ی خود را از تاریخ طبری پارسی نامیده است (١۴).

به سخن دیگر،  زبان فارسی سده ی چهارم هجری را می توان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آن ها واژه های گویش خراسان زیاد به کار رفته بود. از این زمره بودند منظومه های رودکی، سندباد نامه ی قنارزی، اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای دیگر، این سبک را دری یا پارسی دری می گفتند. دوم سبک آثاری که در ترجمه و تالیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیش تر نقاط ایران نزدیک بود. از این نمونه اند ترجمه ی تفسیر طبری، ترجمه ی تاریخ طبری، آفرین نامه ی بوشکور، شاهنامه ی ابو منصوری، شاهنامه ی فردوسی، هدایۀ المتعلمین، حدودالعالم، تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی، بوشکور و غیره. این سبک را پارسی می نامیدند. این دو سبک، جز آن وجه نمایزی که از آن نام رفت، در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایش های لفظی و کمی واژه ها و عبارات و امثال و حکم تازی،  وجه اشتراک دارند.

این که اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمه ی ترجمه ی تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز می نویسد: « و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمۀ الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی و دری» (١۵)، یعنی نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج بار دیگر که از زبان کتاب نام می برد، همه جا آن را تنها پارسی می نامد و در یک جا می نویسد: « و این جا بدین ناحیت ( خراسان و ماوراء النهر) زبان پارسی است.» (١۶)

بنابراین در عین حال که سخنوران عموما فرقی میان پارسی و دری و پارسی  دری نگذاشته اند و هر سه نام را به جای یکدیگر به کار برده اند، ولی گاه نیز دری و پارسی دری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همه ی ایران نامیده اند، ولی در این جا نیز همان گونه که اشاره شد، نه به عنوان دو زبان مستقل، بلکه به عنوان دو سبک از یک زبان واحد.

در هر حال از میانه ی سده ی پنجم هجری، با نفوذ بیش تر زبان و سبک تازی در نوشته های فارسی، هر دو سبک دری و پارسی که  در سده ی چهارم متداول  بود از رواج افتاد، به ویژه سبک دری، و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی گردید و بسیاری از واژه های مهجور آن که در سده ی چهارم به زبان فارسی راه یافته بود و نمونه های آن در لغت فرس اسدی دیده می شود، سپس تر در زبان فارسی کهنه شد و از کار افتاد.(١۷)

پس از آن که زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد، نه تنها سخنوران خراسان، چون رودکی سمرقندی و بوشکوربلخی و مسعودی مروزی و بوعلی سینای بخارایی و بوریحان بیرونی خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری و هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری و منوچهری دامغانی به این زبان نوشتند، بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و با با طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین،   

به دلیل این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال ۴۰۰ هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه می سراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه در اصفهان، ابن سینا دانشنامه ی علایی را به زبان فارسی تالیف می کند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را می سراید. (١۸) و باز به دلیل گسترش زبان فارسی است که اسدی طوسی، در نیمه ی نخستین سده ی پنجم، از طوس راه می افتد و به دربار جستانیان طارم (سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان ) می رود و شاهان آن جا را به زبان فارسی می ستاید (١۹) و سپس از آن جا به دربار شیبانیان در نخجوان می رود و برای امیر آن جا گرشاسب نامه را می سراید و می بیند که اهل ادب آن جا مجلس شاهنامه خوانی دارند (۲۰) و یا شاعر هم زمان او، قطران تبریزی همه ی امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه می سراید و یا عنصرالمعالی در همان زمان ها از گرگان به گنجه می رود و در آن جا با امیر ابوالاسوار شدادی به فارسی سخن می گوید (۲١). پیداست که زبان فارسی نمی توانست در فاصله ی یکی دو قرن به عنوان زبان نوشتار همه ی سرزمین ایران را بگیرد. اگر پیش از آن قرن ها به عنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمی داشت. (۲۲)

زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن،  زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمین های فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.

 

از مجله ی ایران شناسی، سال اول

 

یادداشت ها:

١ – ایران شناس سوئدی ویکاندر بر این است که چون سیاست جهان داری هخامنشیان یر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود، آن ها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط می کردند و آگاهی ملی در ایرانیان در واقع با اشکانیان آغاز می گردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمی این سرزمین می گردد. نگاه کنید به:S. Wikander, der arische Mannerbund, Lund 1938, S. 102 f.

۲  ابن الندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel) ص ١١٣ ترجمه ی فارسی از رضا تجدد، تهران، ١٣۴٣

٣ – فهلوی و فهلویات را سپس تر به شعرهای محلی شهرهای پارت می گفتند و سپس اصظلاحی شد برای اشعار محلی و گویش های محلی عموما

۴  W. B. Henning, „ Mitteliranisch“,  in Handbuch der Urientalistik, 4. Bd., 1.Absch., Leiden, Köln, 1958, S. 93                                                                                                                                 

۵  در پارسی باستان حرف د پس از مصوت، در پهلوی و فارسی به ه و ی تبدیل می گردد. از این رو ماد تبدیل می شود به ماه و مای. صورت ماه و در ویس و رامین آمده است که همان ماد است. همچنین در کارنامک ( بخش ۵ ، بند ١ ) صورت ماهیگ به معنی مادی آمده است. صورت مای در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که باز همان ماد است. ضمنا همان گونه که پهلوی و پهله که همان پارت است به معنی مطلق شهر نیز درآمده است، ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماه نهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که به معنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مَرغ خواند به معنی شهر مرو است. در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو، نام شهری در هند هم شده است.

۶  هنینگ، همان جا، ص ۹۲ ، پی نویس ١ ، زبان فارسی را آمیخته ای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری می داند و نه یک زبان جنوب باختری با وازه ها و ساخت های عاریتی از زبان شمال باختری

۷  برخی از زبان شناسان، زبان فارسی را به علت سادگی و رسیدگی بی مانند آن، شایسته ترین زبان برای یک زبان همگانی و جهانی می دانند نگاه کنید به : احمد کسروی، زبان پاک، چاپ چهارم، تهران ۲۵٣۶ ، ص ۶۴ . و نیز نگاه کنید به : Das Fischer Lexikon, Sprachen, Frankfurt, 1961, S. 219

۸  آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت ، گفت: « چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» و از آن پس شعر رسما زبان دری گشت. نگاه کنید به: تاریخ سیستان، بکوشش محمد تقی بهار، تهران ١٣١۴ ، ص ۲۰۹

۹  ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران ۲۵٣۶ ، ص ۹.

١۰  عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸ .

١١  محمد بن علی بن محمد ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، به تصحیح احمد آتش، استانبول ١۹۴۸، ص ۲۵ به جلو

١۲  شاهنامه، چاپ مسکو، ۸ ⁄ ۲۵۴ ⁄ ٣۴۵۸ ، در متن، فارسی و دری آمده است.

١٣  شاهنامه، ۹ ۲١۰ ٣٣۷١

١۴  ابو علی محمد بن محمد بن بلعمی، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی، چاپ دوم، تهران ١٣۵٣، ج ١، ص ۲

١۵  ترجمه ی تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، چاپ سوم، تهران ١٣۵۶، ج ١، ص ۵.

١۶ – همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال ٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است، آن جا که در دیباچه ی کتاب خود سخن می گوید، پارسی و دری را یک زبان گرفته است ( بکوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ ۸۰). چهارصد سال پس از آن نیز، حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی می داند و هم دری.

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ، که لطف نظم و سخن گفتن دری داند

شکر شکن شوند همه طوطیان هند ، زین قند پارسی که به بنگاله می رود

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ ، تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

 ١۷ – اکنون بر اساس این تعریف، می توان به خوبی منظور فخرالدین اسعد گرگانی را در مقدمه ی ویس و رامین دریافت. (به تصحیح م. نودوا- ا. گواحاریا، تهران ١٣۴۹، ص ۲۸- ۲۹) او می گوید: اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان ( که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت) دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین می آموختند. ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند، منتها فارسی آن ها دارای الفاظ غریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.

در این جا روشن است که اشاره ی گرگانی به یک ترجمه ی منظوم این کتاب از سده ی چهارم هجری است که در آن واژه های مهجور گویش دری بسیار به کار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود. بنابراین گرگانی – همان گونه که مصححان کتاب به درستی شناخته اند  این کتاب را از زبان پهلوی به فارسی  برنگردانده است، بلکه صورت منظوم آن را که به فارسی دری سده ی چهارم سروده شده بود به فارسی سده ی پنجم در آورده است. به سخن دیگر، همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سده ی ششم درباره ی سندبادنامه قنارزی گفته، صد و ده سال پیش از او، گرگانی درباره ی متن اساس کار خود گفته است.

١۸ –  نگاه کنید به : ایران نامه، سال یکم ١٣۶٣، شماره ی ١، ص ۵۰ به جلو.

١۹ نگاه کنید به : مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی  ۴  ۲۵٣۶ ، ص ۶۷۸ ۶۴٣.

۲۰ –  اسدی طوسی، گرشاسب نامه، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ١٣۵۴، ص ١٣، بیت ١ - ۲١

۲١ –  قابوس نامه، ص ۴١ ۴٣ .

۲۲ –  ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عرب ها به زبان عربی، به نوبه ی خود به زبان فارسی فخر می ورزیدند و زبان دری یا پارسی را زبان فرشتگان و پیامبران می نامیدند.( به عنوان نمونه نگاه کنید به ترجمه ی تفسیر طبری، ج ١، ص ۵. به مناظره ی عرب و عجم نوشته ی اسدی طوسی، به کتاب فضائل بلخ تالیف ابوبکر واعظ بلخی ترجمه ی عبدالله حسینی بلخی، به کتاب داراب نامه طرسوسی بکوشش ذبیح الله صفا، تهران ۲۵٣۸، و به کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه تالیف ابی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی ۹۰۷ – ۹۶٣ هجری، بیروت، ١۹۸١.

پیروان برتری زبان عربی نیز البته بی کار نمی نشستند. برای مثال در ص ١٣۷ کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه آمده است : خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان، خوزی است و زبان دوزخ نشینان، بخاری و زبان بهشتیان، عربی.

 

 

زبان فارسی، تاریخ، نوزایی و فراگیری آن

شماره ی نوشته : ١ / ۰

  زبان فارسی، تاریخ، نوزایی و فراگیری آن

 

برپایه ی آزموده ها می توان گفت که فراگیری زبان فارسی برای بسیاری از ایرانیان، پس از بیرون آمدن از دامان مادر، در روند آموزش های نا بسامان ِ پس از آن،  به بیراهه می افتد و مگر برای برخی از آنان که به نسبت اندک هستند، برای بسیاری دیگر ( اگر چه حتی از آموزش ها و آگاهی های  ویژه ی دیگر برای کسب و کار خود برخوردار می گردند) به روی کاغذ آوردن  اندیشه چندان  دشوار می گردد که از حتی نوشتن پیرامون یک موضوع ساده به فارسی، که به آسانی دریافت شدنی باشد، باز می مانند.

نمی توان ادعا کرد که این وضعیت ویژه ی ایران و ایرانیان است و در زبان دیگری نمونه ندارد، لیکن با پردلی می توان گفت که این دشواری اکنون در زبان فارسی و نزد ایرانیان  برجستگی ویژه ای یافته است.

دلایل پدید آمدن این وضعیتِ ناخوشایند البته گوناگون می باشد و بستگی به زبان فارسی ندارد که زبانی بسیار پرمایه و توانا است. به گفته ی دکتر پرویز ناتل خانلری« ناتوانی زبان، ناتوانی کسانی است که به آن سخن می گویند». این وضعیت در واقع دستپخت آنانی است که در حق این زبان کوتاهی های فراوان می نمایند و حساسیتی نسبت به نابسامانی های تحمیل شده به آن از خود نشان نمی دهند.

به بیان دقیق تر، مستول اصلی چنین وضعیتی،  نه همان قلم بدستانی هستند که غیر مسئولانه و به شیوه ی سنتی برای فضل فروشی، از بکارگیری آن واژه ها و عبارات بیگانه ای که برابرهای آن ها در زبان فارسی رایج و یا ساختنی است، پرهیز نمی کنند، بلکه آنانی نیز هستند که توانایی انجام اصلاحات لازم در پهنه ی آموزش زبان فارسی، تشویق برای بکارگیری و نیرومندسازی آن، و نیز ایجاد حساسیت در برابر کژروی های املایی و انشایی دراین زبان را دارند، اما بدلایلی که در نوشته های بعدی روشن می گردد از انجام آن سرباز می زنند.

فراگیری درست و بسامان زبان فارسی روندی زمانگیر و دیرانجام دارد و  به دگرگون سازی بنیادی آموزش زبان از همان آعاز کودکی و نوجوانی و پشتیبانی و تشویق جدی مسئولان در سراسر رده های آموزشی و قلمرو های نگارشی، نیازمند است.

افزون بر این ها،  هیچ فراگشت و رشد فرهنگی نیز پیش از فراهم شدن زمینه های لازم عینی و ذهنی آن رخ نخواهد داد. نگاهی به روند آخرین دوره ی نوزایی در زبان و ادبیات فارسی که از دست کم ١۰۰- ۹۰ سال پیش تا کنون،  بر پایه ی رشد ناگزیر مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه ی ایران، بویژه پس از انقلاب مشروطه،  ادامه دارد، نمایانگر آن است که امروز کشور ایران در ادامه ی ناگزیر دگرگونی های عینی و فراگشت جامعه ی خود ، به همخوانی و همپایی بهتر و سازگارتر ِ زمینه های ذهنی  جامعه و  زبان خود نیازمند است (  زمینه های عینی و ذهنی  دگرگونی و بالندگی جامعه ی ایران و زبان فارسی در نوشته ی دیگری جداگانه بررسی خواهد شد)

ما در این صفحه، از یک سو کوشش خواهیم کرد تا سهمی به اندازه ی توانانی خود در طرح مسئله ی ضرورت همخوانی و همپایی  بهتر ِ شرایط ذهنی و از جمله زبان فارسی،  با دگرگونی های ناگزیر عینی در جامعه ی ایران،  بعهده بگیریم و از سوی دیگر خواهیم کوشید تا با آموزش درست و آسان  زبان فارسی و آشنایی دادن بیشتر با امکانات بیکران این زبان، به آسان سازی و سامانمندی کاربرد آن نیز یاری برسانیم.

ما با بهره گیری از اندیشه و آگاهی دانشمندان و صاحب نظران بنام،  و از راه گشودن باب گفتگوهای گوناگون و نیز برقراری پیوند با دوستداران زبان فارسی و فرهنگ ایران،  خواهیم کوشید تا با دادن آگاهی های همه سویه پیرامون زبان و ادب فارسی و نمایش جوانب گوناگون  نوزایی و نوسازی در آن،  در کنار بازگفت ظرایف و توانایی های زبان فارسی و نارسایی های پدید آمده درکار فراگیری و بکارگیری درست آن،  ضرورت هرچه نیرومند تر ساختن این زبان را از دیدگاه های  فرهنگی، اجتماعی  و سیاسی نیز مستدل نمائیم.  

خواست ما  از گشودن این صفحه نه پدیدآوردن جایی برای دادن تنها احکام و آگاهی های آکادمیک درباره ی زبان فارسی، بلکه از جمله فراهم آوردن میدانی برای طرح آن مسائل گرهی در زبان فارسی است که بررسی و روشن نمودن آن ها به نیرومند تر گردیدن و همپا شدن هرچه بیشتر زبان فارسی  با کاروان دانش و فرهنگ و تمدن جهانی یاری می رساند.

مراد ما،  انجام گفتگوهای جاندار، پرشور و پرمایه در میان آن کسانی است که پیرامون  بخش های گوناگون قلمرو  زبان فارسی آگاهی های ارزشمندی دارند و برای از میان برداشتن سدهایی که بر سر راه رشد طبیعی این زبان قرار گرفته اند،  چاره و تدبیری می شناسند.

این عزیزان  اگر همت کرده و با طرح نظرات خود پیرامون هر کدام از موضوعات دسته بندی شده در این صفحه، یا پیرامون هر موضوعی که خود پیشنهاد می کنند، و یا با سنجش و داوری علمی نظرات دیگران، به رشد آن شرط ذهنی ضرور که در بالاتر از آن یاد کردیم، یاری برسانند، در حقیقت وظیفه ی میهنی خود را  انجام داده اند و دین خود را به مردم شان پرداخته اند.      ایدون باد         آریا ادیب

 

نکته :

نوشته های این وبلاگ هر کدام دارای شماره ای می باشد که از دو رقم تشکیل گردیده است و این دو رقم نیز  با یک ممیز ( / ) از یکدیگر جدا شده است. رقم نخست ( یعنی رقم پیش از ممیز) نشان دهنده ی شماره ی موضوع و رقم دیگر ( یعنی رقم پس از ممیز ) شماره ی ترتیب مقالات نوشته شده برای هر موضوع است.

به عنوان نمونه، نوشته ی شماره ی ٣ / ١٣ به معنی نوشته ی سوم برای موضوع شماره ی ١٣ ( موضوع آیا میدانستید که . . . . .؟ )، و  نوشته ی شماره ی ۲ / ۴  به معنی نوشته ی دوم برای موضوع شماره ی ۴ ( موضوع شعر و ادب و تاریخ ادبیات فارسی) می باشد.

در خواست از خوانندگان ارجمند :

به دلیلی فنی که هنوز بر من آشکار نگردیده است، هر بار که من نوشته ای را  بر نوشته های وبلاگ می افزایم،  نوشته ی صفحه ی نخست که پیشگفتار این وبلاگ بشمار می آید، پاک می گردد و باید از نو در صفحه ی نخست نهاده شود. با پاک شدن این پیشگفتار در هر بار، متاسفانه نظراتی نیز که در صفحه ی نخست  داده شده است، نیز همراه با نوشته پاک می گردد. حفظ و نگهداری نظرات خوانندگان  برای من دارای اهمیت فراوان است و از این رو تا برطرف شدن این اشکال فنی، من از خوانندگان ارجمندم در خواست می کنم که هرگاه  نظرشان  به یکی از موضوعات این وبلاگ مربوط می گردد، آن را در صفحه ی همان موضوع بنویسند و اگر به موضوعی مربوط نمی گردد  از صفحه ی موضوع شماره ی ١۴ که ویژه ی نظرات خوانندگان فراهم شده است بهره بگیرند و آن را در آنجا بنویسند.

آشکار است که با از میان برداشته شدن این اشکال فنی، این درخواست نیز از صفحه ی نخست برداشته خواهد شد.

با سپاس فراوان،   آریا ادیب  

زبان فارسی، تاریخ، نوزایی و فراگیری آن

شماره ی نوشته : ١ / ۰

  زبان فارسی، تاریخ، نوزایی و فراگیری آن

 

برپایه ی آزموده ها می توان گفت که فراگیری زبان فارسی برای بسیاری از ایرانیان، پس از بیرون آمدن از دامان مادر، در روند آموزش های نا بسامان ِ پس از آن،  به بیراهه می افتد و مگر برای برخی از آنان که به نسبت اندک هستند، برای بسیاری دیگر ( اگر چه حتی از آموزش ها و آگاهی های  ویژه ی دیگر برای کسب و کار خود برخوردار می گردند) به روی کاغذ آوردن  اندیشه چندان  دشوار می گردد که از حتی نوشتن پیرامون یک موضوع ساده به فارسی، که به آسانی دریافت شدنی باشد، باز می مانند.

نمی توان ادعا کرد که این وضعیت ویژه ی ایران و ایرانیان است و در زبان دیگری نمونه ندارد، لیکن با پردلی می توان گفت که این دشواری اکنون در زبان فارسی و نزد ایرانیان  برجستگی ویژه ای یافته است.

دلایل پدید آمدن این وضعیتِ ناخوشایند البته گوناگون می باشد و بستگی به زبان فارسی ندارد که زبانی بسیار پرمایه و توانا است. به گفته ی دکتر پرویز ناتل خانلری« ناتوانی زبان، ناتوانی کسانی است که به آن سخن می گویند». این وضعیت در واقع دستپخت آنانی است که در حق این زبان کوتاهی های فراوان می نمایند و حساسیتی نسبت به نابسامانی های تحمیل شده به آن از خود نشان نمی دهند.

به بیان دقیق تر، مستول اصلی چنین وضعیتی،  نه همان قلم بدستانی هستند که غیر مسئولانه و به شیوه ی سنتی برای فضل فروشی، از بکارگیری آن واژه ها و عبارات بیگانه ای که برابرهای آن ها در زبان فارسی رایج و یا ساختنی است، پرهیز نمی کنند، بلکه آنانی نیز هستند که توانایی انجام اصلاحات لازم در پهنه ی آموزش زبان فارسی، تشویق برای بکارگیری و نیرومندسازی آن، و نیز ایجاد حساسیت در برابر کژروی های املایی و انشایی دراین زبان را دارند، اما بدلایلی که در نوشته های بعدی روشن می گردد از انجام آن سرباز می زنند.

فراگیری درست و بسامان زبان فارسی روندی زمانگیر و دیرانجام دارد و  به دگرگون سازی بنیادی آموزش زبان از همان آعاز کودکی و نوجوانی و پشتیبانی و تشویق جدی مسئولان در سراسر رده های آموزشی و قلمرو های نگارشی، نیازمند است.

افزون بر این ها،  هیچ فراگشت و رشد فرهنگی نیز پیش از فراهم شدن زمینه های لازم عینی و ذهنی آن رخ نخواهد داد. نگاهی به روند آخرین دوره ی نوزایی در زبان و ادبیات فارسی که از دست کم ١۰۰- ۹۰ سال پیش تا کنون،  بر پایه ی رشد ناگزیر مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه ی ایران، بویژه پس از انقلاب مشروطه،  ادامه دارد، نمایانگر آن است که امروز کشور ایران در ادامه ی ناگزیر دگرگونی های عینی و فراگشت جامعه ی خود ، به همخوانی و همپایی بهتر و سازگارتر ِ زمینه های ذهنی  جامعه و  زبان خود نیازمند است (  زمینه های عینی و ذهنی  دگرگونی و بالندگی جامعه ی ایران و زبان فارسی در نوشته ی دیگری جداگانه بررسی خواهد شد)

ما در این صفحه، از یک سو کوشش خواهیم کرد تا سهمی به اندازه ی توانانی خود در طرح مسئله ی ضرورت همخوانی و همپایی  بهتر ِ شرایط ذهنی و از جمله زبان فارسی،  با دگرگونی های ناگزیر عینی در جامعه ی ایران،  بعهده بگیریم و از سوی دیگر خواهیم کوشید تا با آموزش درست و آسان  زبان فارسی و آشنایی دادن بیشتر با امکانات بیکران این زبان، به آسان سازی و سامانمندی کاربرد آن نیز یاری برسانیم.

ما با بهره گیری از اندیشه و آگاهی دانشمندان و صاحب نظران بنام،  و از راه گشودن باب گفتگوهای گوناگون و نیز برقراری پیوند با دوستداران زبان فارسی و فرهنگ ایران،  خواهیم کوشید تا با دادن آگاهی های همه سویه پیرامون زبان و ادب فارسی و نمایش جوانب گوناگون  نوزایی و نوسازی در آن،  در کنار بازگفت ظرایف و توانایی های زبان فارسی و نارسایی های پدید آمده درکار فراگیری و بکارگیری درست آن،  ضرورت هرچه نیرومند تر ساختن این زبان را از دیدگاه های  فرهنگی، اجتماعی  و سیاسی نیز مستدل نمائیم.  

خواست ما  از گشودن این صفحه نه پدیدآوردن جایی برای دادن تنها احکام و آگاهی های آکادمیک درباره ی زبان فارسی، بلکه از جمله فراهم آوردن میدانی برای طرح آن مسائل گرهی در زبان فارسی است که بررسی و روشن نمودن آن ها به نیرومند تر گردیدن و همپا شدن هرچه بیشتر زبان فارسی  با کاروان دانش و فرهنگ و تمدن جهانی یاری می رساند.

مراد ما،  انجام گفتگوهای جاندار، پرشور و پرمایه در میان آن کسانی است که پیرامون  بخش های گوناگون قلمرو  زبان فارسی آگاهی های ارزشمندی دارند و برای از میان برداشتن سدهایی که بر سر راه رشد طبیعی این زبان قرار گرفته اند،  چاره و تدبیری می شناسند.

این عزیزان  اگر همت کرده و با طرح نظرات خود پیرامون هر کدام از موضوعات دسته بندی شده در این صفحه، یا پیرامون هر موضوعی که خود پیشنهاد می کنند، و یا با سنجش و داوری علمی نظرات دیگران، به رشد آن شرط ذهنی ضرور که در بالاتر از آن یاد کردیم، یاری برسانند، در حقیقت وظیفه ی میهنی خود را  انجام داده اند و دین خود را به مردم شان پرداخته اند.      ایدون باد         آریا ادیب

 

نکته :

نوشته های این وبلاگ هر کدام دارای شماره ای است که از دو رقم تشکیل گردیده است و این دو رقم نیز  با یک ممیز ( / ) از یکدیگر جدا شده است. رقم نخست ( یعنی رقم پیش از ممیز) نشان دهنده ی شماره ی موضوع و رقم دیگر ( یعنی رقم پس از ممیز ) شماره ی ترتیب مقالات نوشته شده برای هر موضوع است.

به عنوان نمونه، نوشته ی شماره ی ٣ / ١٣ به معنی نوشته ی سوم برای موضوع شماره ی ١٣ ( موضوع آیا میدانستید که . . . . .؟ )، و  نوشته ی شماره ی ۲ / ۴  به معنی نوشته ی دوم برای موضوع شماره ی ۴ ( موضوع شعر و ادب و تاریخ ادبیات فارسی) می باشد.