اصطلاحات حرف د ، بخش نخست
شماره ی نوشته : ١- ۹ / ۷
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
د
بخش نخست
د ِ ؟ واقعن ؟، راستی ؟
د ِ پس، آخر ( د ِ بخور )
د ِ حرفی برای بیان مداومت ( سر طناب را گرفت و د ِ بکش )
د ِ زود باش ! ( د ِ بیا !، د ِ بشین ! )
دادار دودور عِرض و ناموس زن، آلت تناسلی مرد، هارت و پورت
داداش برادر، لفظی برای ابراز صمیمیت
داداشی برادر در زبان کودکان
دادستان ستاننده ی داد، مدعی العموم
دادستانی دادخواهی، کار دادستان
داد سحن دادن سخن رانی کردن، پر حرفی کردن، حق مطلب را ادا کردن
داد کشیدن عصبانیت و خشم نشان دادن
داد و بی داد جار و جنجال، هیاهو
داد و قال داد و فریاد، قیل و قال
داد و هوار داد و فریاد
دار داربست قالی، چوبه ی اعدام
دارا ثروتمند
داراشکنه سمی قوی از گروه کلرور جیوه
دارایی ثروت، وزارت خانه ای که امور مالی کشور در آن رسیدگی و برنامه ریزی می شود
داربست چوبی چند که معماران روی آن ایستاده و کار می کنند، چوب بست، داربند
دار زدن اعدام گناهکار با آویختن از چوبه ی دار
دار کشیدن نگا. دار زدن
دار و دسته پیروان و اطرافیان
دار و دسته راه انداختن برانگیختن یاران و طرفداران، ترتیب دادن گروه هواداران
دار و دیزی لوازم اندک و ناچیز و ارزان خانه
دار و ندار کل دارایی، تمام هستی
داریه حلقه ای چوبی که روی آن پوست کشیده و رامشگران به همراه دیگر سازها می نوازند
داریه زدن نواختن داریه، دایره زدن
داریه زنگی دایره ای دارای سنج های کوچک که چون آن را بنوازند از آن ستج ها آواز بر می آید
داریه نم کن کسی که پوست داریه را نم می زند تا نیکو بنوازد، چاپلوس
داش لوطی، مشدی
داشتن مشغول بودن (داشت نامه می نوشت)
داشم اصطلاح داش مشدی ها به معنی برادرم
داش مشدی لوطی محل، آن که غرور جوانی دارد
داغ مصیبت، اندوه، سخت گرم، سوران
داغان از هم پاشیده، پریشان
داغان شدن از هم پاشیدن، متفرق شدن
داغان کردن از هم پاشاندن، متفرق کردن
داغ باطل خوردن از کار افتادن، از رونق و رواج افتادن
داغ باطل زدن از کار انداختن، از رونق و رواج انداختن
داغ به دل کسی گذاشتن کسی را عزادار کردن (یکی از عزیزان کسی را کشتن)
داغ به دل یخ گذاشتن کاری بی هوده و بی اهمیت کردن
داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از چیزی محروم ساختن و در حسرت آن گذاشتن
داغ چیزی به دل کسی ماندن آرزوی چیزی را داشتن و به آن نرسیدن
داغ دیدن شاهد مرگ عزیزی شدن
داغ دیده مصیبت رسیده، کسی که شاهد مرگ عزیزی شده است
داغ کردن پشت دست توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن
داغ کسی به دل کسی ماندن عزادار شدن کسی به دلیل مرگ عزیزی
داغ کسی را به دل کسی نهادن غزیز کسی را کشتن
داغ کسی را تازه کردن کسی را به یاد مصیبتش انداختن
داغ و درفش کردن مجرمی را برای اقرار کردن داغ کردن
دال خمیده، کج
دالبُر بریده چون دال، منحنی وار بریدن
دال به دال پشت سر هم
دالنگ و دلونگ صدای زنگ چارپایان
دالی دالی کردن خود را مرتب پنهان کردن و سپس نشان دادن
داماد مرد تازه زن گرفته
داماد سرخانه دامادی که در خانه ی پدر زن زندگی می کند
دامب و دومب آوای ضرب و تنبک
دام پزشک پزشک حیوانات
دامن بر آتش زدن فتنه ای را شدیدتر کردن
دامن به کمر زدن آماده شدن، آستین بالا زدن
دامنگیر کسی بودن کسی را گرفتار کردن
دامنگیر کسی شدن چیزی گرفتار شدن کسی به چیزی
دامنی پارچه ای که با آن دامن می دوزند
دان دانه، چینه
دان پاشیدن دانه ریختن، به قصد گرفتار کردن کسی به او امتیازات دادن
دان دان متفرق و پراکنده
دان دان بیرون زدن ظاهر شدن دانه ها بر پوست (در سرخک و آبله مرغان و مانند این ها)
دان دان شدن دانه بستن عسل و شیره و روغن و مانند این ها
دانش جو دانش پژوه، آن که در دانشگاه درس می خواند
دانش سرا آموزشگاه تربیت معلم
دانش سرای عالی آموزشگاه تربیت استاد
دانش سرای مقدماتی آموزشگاه تربیت دبیر
دانشگاه محل آموزش دانش و فلسفه و هنر
دانشگاهی کسی که در دانشگاه کار می کند، اعضای هیات علمی
دانگ یک ششم، سهم، قسمت
دانگی انجام کاری با پرداخت سهم خود از هزینه ی آن
دانه دانه یک یک
دانه دانه شدن دانه ها از یکدیگر جدا شدن
دانه ی درشت برچیدن به دستمزد کم قانع نبودن
داو نوبت بازی
دانه کردن دانه های میوه ای را جدا کردن، پراکنده کردن
داوطلب خواستار، نامزد
دایر شدن بر پا شدن، رواج یافتن، آباد شدن
دایر کردن بر پا کردن، رواج دادن، آباد کردن
دایه زن شیر دهنده، قابله، پرستار بچه
دایه ی مهربان تر از مادر پرستاری که بیش از مادر مواظب کودک است، کسی که تظاهر به دل سوزی می کند
دایی برادر مادر، لقبی برای ابراز صمیمیت
دایی اوغلی پسر دایی
دایی قزی دختر دایی
دبش گس، دارای مزه ی ترش و گزنده
دبنگ احمق، کودن
دبور بی سر و پا، لات، ولگرد، آسمان جل
دبوری بی سر و پایی، ولگردی
دبه ظرف، کوزه
دبه دسته هایی از اراذل در قدیم که با یکدیگر شوخی های زشت می کردند
دبه خایه مبتلا به فتق بیضه
دبه در آوردن جر زدن، از قول خود سر باز زدن، اظهار پشیمانی کردن پس از عقد قرارداد
دبه در پای شتر انداختن در میان مردم فتنه انگیزی کردن
دبه کردن نگا. دبه در آوردن
دبه ی کسی را روغن کردن با دادن پول و هدیه کسی را راضی کردن
دبیر آموزگار دبیرستان، فرد صاحب مقام در یک حرب، وزارت خانه یا سفارت
دبیرستان آموزشگاه برای دریافت دیپلم متوسطه
دخالت کردن در آمدن در کاری
دخانیات کشیدنی ها مانند توتون و تنباکو و مانند آن ها
دختراندر نادختری، دختری که از شوهر یا زن دیگری باشد
دختر بچه دختر کم سن و سال
دختر خانم خطابی احترام آمیز برای دختران
دختر خوانده نادختری، دختری که به فرزندی پذیرفته شده است
دختر دم بخت دختری که هنگام شوهر کردن او رسیده باشد
دختر سعدی دختری که بیش تر در بیرون از خانه و کم تر در خانه است
دخترکی دوشیزگی، بکارت
دخترینه دختر، مونث
دخل موجودی صندوق، صندوق مغازه، برداشت
دخل چیزی (یا کسی) را آوردن چیزی (یا کسی) را نابود کردن، کسی را شکست دادن (مفتضح کردن)
دخل داشتن ربط داشتن، مربوط بودن
دخل کسی آمدن کلک کسی کنده شدن، کار کسی ساخته شدن، نابود شدن
دخل و خرج کردن درآمد بیش از هزینه شدن، سود بردن
دخیل پناه برده، توسل جسته به
دخیل بستن بستن پارچه ای به ضریح یا سقاخانه به نیت برآمدن حاجتی
دخیل بودن خواهش و التماس کردن از کسی برای انجام ندادن کاری
دَدَر بیرون، کوچه
ددر برو نانجیب، زن بدکاره
ددر رفتن بیرون رفتن
ددری کسی که همیشه می خواهد بیرون برود، زن بدکاره
ددم وای وای پدرم، برای اظهار تاسف یا مزاح و شوخی گفته می شود
دده سیاه نوکر، نوکر سیاه
دده مطبخی آدم کثیف و بد بو
دراز به دراز تعبیری برای کسی که مدتی دراز خوابیده است
دراز کش افتاده، خوابیده
درازکش کردن رو در روی زمین دراز کشیدن
دراز کشیدن خوابیدن، به پشت خوابیدن، مدتی کوتاه خوابیدن
دراز نوشتن مطلب را طول دادن، طومار نوشتن
در آستین داشتن حاضر و آماده داشتن
در آسمان جستن و در زمین یافتن چیزی یا کسی مورد علاقه را غیر منتظره یافتن و دیدن
در آش رشته گوشت دیدن چیزی غیرمنتظره و دور از انتظار دیدن
دُرافشانی کردن مشتی یاوه به هم بافتن
درآمد مقدمه ی سخن و نوشته یا قطعه ی از موسیقی
درآمد عایدی
در آمدن از آب نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت
در آمدن از جلوی کسی با کسی مقابله به مثل کردن، در برابر کسی مقاومت کردن
در آمدن از زیر بته خانواده و اصل و نسبی نداشتن
در آمدن گند کاری برملا شدن افتضاح پنهان شده
دراندشت وسیع، بی سر و ته
در آوردن از خود دروغ پردازی کردن
در آوردن پول برای به دست آوردن پول و درآمد کوشیدن
در آوردن تقلید ادای کسی را در آوردن، مسخره کردن
درآوردن دلی از عزا پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل و مطبوعی خوردن، به خوشی و راحتی ساعتی را گذراندن
درآوردن شکلک ادا در آوردن
در باغ سبز نشان دادن وعده های فریبنده دادن، امید واهی برای کسی ایجاد کردن
در بحر چیزی بودن تمامن به چیزی اندیشیدن
در بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن
در به در شدن آواره شدن، بی خانمان شدن، جا و منزل مناسبی نداشتن
در به دری بی خانمانی، آوارگی
در بردن بیرون بردن، گذراندن
دربست یک جا، به طور کامل، به طور کلی
دربند کوچه ی بن بست، مانع در محل ورود
دربند چیزی بودن در خیال چیزی بودن
درب و داغان خرد و متلاشی، پریشان
در پسی ماندن عقب ماندن، موفق نشدن
در پوست کسی رفتن سخت مزاحم کسی شدن، از کسی بد گفتن
در پوست نگنجیدن از خوش حالی از شادی سر از پا نشناختن، بسیار شاد بودن
در تاریکی رقصیدن در غیبت کسی رجز خواندن و ادعای بی خود کردن
در تاریکی روشنایی را پاییدن به طور نهانی مراقب کسی یا چیزی بودن
در تشک پر قو خوابیدن از هر جهت آسوده و بی خیال بودن
در تنور چوبی نان پختن خیال خام در سر داشتن، کار ناشدنی انجام دادن
در ثانی ثانیا، دوم
در جا زدن پاها را بدون راه رفتن به نوبت چپ و راست به زمین کوبیدن، ترقی نکردن
در جای خود خشک شدن مات و مبهوت ماندن
درجه تب سنج، مرتبه ی نظامی
درجه دار درجه های نظامی پایین تر از سروان
در چاه افتادن فریب خوردن
درچین و ورچین جمع و جور کردن، مرتب کرد
درخت اگر امید پوچ و واهی
درخت مراد درختی که به آن به عنوان نذری چیزی می بندند
در خط چیزی بودن در فکر و نقشه ی کاری بودن
در خود را گذاشتن سکوت کردن، خفه شدن
درد نفرینی مانند کوفت، زهرمار، مرض
در دار دارای سرپوش
دُردانه لوس، ننر، عزیز بی خودی
دردانه ی حسن کبابی بچه ی لوس
درد دل غم و اندوه درونی
درد دل کردن غم و اندوه خود را با دیگری در میان گذاشتن
دردر کردن چو انداختن، شایع کردن
در دست آماده، حاضر
دردسر گرفتاری، سرگردانی
دردسر تراشیدن ایجاد زحمت و گرفتاری کردن
دردسر دادن ایجاد مزاحمت کردن، با پر حرفی وقت کسی را گرفتن
دردش بودن درد زاییدن زن گرفتن، هنگام زاییدن زن رسیدن
در دل آمدن به دل برات شدن، به خاطر خطور کردن، احساس واقعه ای خوب یا بد کردن
دِردو سر زبان دار، ناقلا و زرنگ
درد و بلا نفرینی است چون زهر مار، کوفت، مرض و مانند این ها
درد و بلای کسی به جان خوردن تعبیری تحقیرآمیز برای مقایسه ی دو نفر با یکدیگر که این یکی صفات آن دیگری را نداشته باشد
در دهان افتادن چیزی مشهور شدن چیزی، فاش شدن، رسوا شدن
در دهان را چفت کردن خاموش شدن، رازداری کردن
در دهان ها افتادن شایع شدن، شهرت یافتن
دررفت خرج و هزینه، مقابل درآمد
دررفتگی حالت در رفته، از بند بیرون آمدن استخوان
در رفتن خشمگین شدن، جا به جا شدن مفصل و استخوان، پاره شدن نخ های پارچه های کشباف (مانند جوراب)، فرار کردن، گریختن، رفع شدن (مانند خستگی)، شلیک شدن بی اراده ی گلوله، از زیر کار شانه خالی کردن
در رفتن از جا کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن
در رفتن با کسی رفع اختلاف کردن با کسی، آشتی کردن
در رفتن پاتیل کسی تاب نیاوردن، ناتوان شدن
در رفتن تلنگ باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن
در رفتن سخن از دهن سخنی بی اراده گفتن
در رفتن کار از دست کسی قافیه را باختن، اراده ی کار از دست کسی خارج شدن
در رو راه خروجی، مخرج، بیرون شد
درز شکاف، محل اتصال یا دوخت
درز را آب دادن از راه به در شدن
در زدن کوبیدن در خانه
درز کردن فاش شدن، آشکار شدن
درز گرفتن کوتاه کردن سخن، اصطلاح خیاطی برای کوتاه کردن اندازه ای در لباس
درز گرفته کوتاه کرده
درزن دوجین، دوازده تا از چیزی
درز و دوز شکافتن و دوختن، راست و ریس کردن کار
درسته یکجا، یکپارچه، کاملن
درس خوان شاگرد زرنگ و کوشا
درس خود را از بر بودن موقعیت و وضعیت را خوب دزیافتن، به کار خود وارد بودن، بیدار و هوشیار بودن
درس گرفتن پند آموختن، عبرت گرفتن
درشت حرف زشت، دشنام
درش را گذاشتن سکوت کردن، خاموش شدن
در عالم هپروت سیر کردن دارای خیالات واهی بودن، کاملن بی خبر بودن
در غورگی مویز شدن هنوز تازه کار بودن ولی ادعای مهارت و استادی کردن
در قال را گذاشتن به سکوت برگزار کردن، مسکوت گذاشتن
درق درق صدای خوردن دو چیز سخت به هم
درق دروق نگا. درق درق
در قوطی هیچ عطاری یافت نشدن به کلی نایاب بودن
درقی صدای افتادن چیزی بر زمین یا کوفتن چیزی به چیزی
دَرَ ک در کوچک، برای نشان دادن بی اعتنایی نسبت به رویدادی بد به کار می رود (به معنی به جهنم)
دَرَ ک رفتن برای مردن کسی می گویند که از او تنفر دارند
در کردن بیرون کردن، کم کردن، الک کردن
در کردن شلیک کردن، خالی کردن
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن ناسپاسی کردن
در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و بی اعتبار دانستن
در کون کسی را چسبیدن دنباله رو کسی بودن، تابع و مقلد کسی بودن
درگاهی آستانه
درگذشت مرگ
درگذشتن صرف نظر کردن، مردن
در گرفتن آغاز شدن، گل انداختن و گرم شدن گفت و گو یا منازعه
در گوش کسی یاسین خواندن اندرز بی هوده دادن، نصیحت کردن به کسی که نشنود
در گوشی با زمزمه، پچ پچ وار
درگیر شدن گرفتار شدن، دچار آمدن، برخورد کردن
درگیری گرفتاری، نزاع، جنگ
در لاک خود فرو رفتن کاری به کار دیگران نداشتن
در لفافه سخن گفتن پوشیده و کنایه آمیز سخن گفتن
درمالی مالیدن آتش روی حقه ی وافور برای کشیدن بقایای تریاک
درمانگاه جای درمان بیمار
در معامله را گذاشتن نگا. در قال را گذاشتن
در نتیجه سرانجام، عاقبت
دَرَنگ صدای شکستن چیزی یا زدن سیلی
دروازه دروازه مانندی در دو سوی میدان فوتبال، گُل
دروازه بان محافظ دروازه در فوتبال، گلز
در و تخته دو دوست خوب، زن و شوهر جور
در و تخته به هم خوردن متناسب هم بودن، لایق هم بودن، با هم جور بودن
در و تخته را مهر کردن سکوت کردن، دست کشیدن
دروغ به هم بافتن سر هم کردن، از خود درآوردن
دروغ درآمدن معلوم شدن که دروغ است
دروغ دسته نقاشی دروغ گنده، دروغ شاخدار
دروغ دون مطالب نادرست و سراسر دروغ
دروغ شاخ دار دروغ بزرگ
درو کردن پشت سر هم با گلوله زدن و انداختن
درویش کردن چشم ها نادیده انگاشتن، نگاه نکردن
در هچل افتادن دچار درد سر شدن، به درد سر افتادن
در هچل انداختن به درد سر انداختن، به مخمصه انداختن
در هم به هم آمیخته، سوا نکرده
در هم بودن پریشان بودن، پکر بودن، نگران بودن
در هم رفتن در فکر فرو رفتن، خشمگین شدن
در هم رفتن سگرمه گره بر ابرو افتادن، اوقات تلخ شدن
در هم لولیدن توی هم رفتن
در هم و بر هم آشفته، پریشان، آمیخته
دریا زدگی حالت تهوع در اثر حرکت کشتی
دریافت گرفتن، ادراک
دریافتی حقوق (مقابل پرداختی)
دریدگی وقاحت، بی شرمی، پر رویی
دریده وقیح، بی شرم، پر رو
در یک جوی نرفتن آب کسی با کسی همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن
درینگ صدای خوردن مضراب یا ناخن با ساز
درینگ درینگ صدای شکستن شیشه، صدای برخورد پیاپی چیزی به فلز یا شیشه
دری وری سخن بی سر و ته، چرند و پرند
دری وری گفتن سخنان نامربوط گفتن، چرند و پرند گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن
دزد بازار پر هرج و مرج، جایی که در آن دزدی زیاد می شود، جای بی قانون
دزد حاضر و بز حاضر می توان همه چیز را دید و داوری کرد
دزد زدن مورد دزدی قرار گرفتن
دزد زده سرقت شده
دزد سر گردنه کاسب نادرست و گران فروش
دزدکی پنهانی، یواشکی، مخفیانه
دزد و حیز نادرست و مکار
دزد و دغل نادرست و مکار
دزدیدن قد خود را برای دیده نشدن خم کردن
دزدیده نگا. دزدکی
دزدیده نگاه کردن زیر چشمی نگریستن، بدون آن که طرف بداند او را زیر نظر گرفتن
دزدی گرگی دله دزدی
دُز کردن فروختن چیزی که پیش از آن فروخته شده بوده است
دست بار، دفعه، مرتبه، واحد وسایل گوناگون (یک دست کارد و چنگال)، یک دور بازی (یک دست شطرنج)
دست آخر سرانجام، آخر سر، آخر کاری
دست از پا خطا نکردن هیچ کار اشتباهی نکردن، تکان نخوردن
دست از پا دراز تر مایوس شده، ناموفق
دست از جان شستن از جان گذشتن، پروای جان نکردن
دست از سر کچل کسی بر نداشتن کسی را به حال خود نگذاشتن
دست از سر کسی برداشتن کسی را رها کردن، به حال خود گذاشتن
دست از همه جا کوتاه شدن بی چاره و بی پناه شدن
دست آمدن به دست آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن
دست آموز تربیت شده، آموخته
دست آموز کردن تربیت کردن (حیوان)
دست انداختن ریشخند کردن، مسخره کردن
دست انداختن به روی چیزی چیزی زا غاصبانه تصرف کردن
دست انداز ناهمواری راه و جاده
دست اندر کار دارای سهمی در انجام کاری، مشغول به کار
دست اندر کار شدن آغاز به کاری کردن
دست اول نو و تازه
دست آویز بهانه، مستمسک، عذر
دست باف بافته با دست
دست بالا حداکثر
دست بالا را گرفتن حداکثر را فرض کردن
دست بالا کردن پیش قدم شدن، آستین بالا زدن
دست ِ بالا گرفتن حدکثر را فرض کردن
دست بده داشتن بخشنده بودن
دست بردار دست بردارنده، ترک کننده
دست بردار نبودن پافشاری کردن، رها نکردن
دست برداشتن صرف نظر کردن، چشم پوشی کردن، به حال خود رها کردن
دستبرد زدن دزدیدن، غارت کردن
دست بردن در چیزی چیزی را تغییر دادن
دست بر قضا از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان
دست بلند کردن بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر
دستبوس زیارت، دیدار، شزفیابی
دست به آب داشتن ادرار، دستشویی، توالت
دست به آب رسانیدن به دستشویی رفتن، به توالت رفتن
دست به جیب بخشنده، خرج کن
دست به چماق چماق در دست، آماده ی چماق زدن
دست به چیزی شدن بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن
دست به دامان کسی شدن به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن
دست به دست دادن دست عروس را در دست داماد گذاشتن
دست به دست کردن تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن
دست به دست گرفتن از یکدیگر پشتیبانی کردن
دست به دست گشتن هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن
دست به دست مالیدن تردید نشان دادن، هیچ کاری نکردن
دست به دل کسی گذاشتن با یادآوری خاطره ای دل کسی را اندوهگین کردن
دست به دهن کسی که به اندازه ی مخارجش درآمد روزانه دارد، آدم کم درآمد و تهی دست
دست به دهن رسیدن چیزی اندک ولی کافی برای معاش داشتن
دست به روی کسی بلند کردن کسی را کتک زدن
دست به ریش کشیدن با التماس خواهش کردن
دست به ریش گرفتن ضمانت و تعهد دادن
دست به سر کردن کسی کسی را به بهانه ای برای انجام کاری بیرون فرستادن، کسی را رد کردن
دست به سر و روی چیزی کشیدن چیزی را تعمیر و تمیز کردن
دست به سر و روی کسی کشیدن کسی را نوازش کردن، کسی را اندکی آرایش کردن
دست به سیاه و سفید نزدن به هیچ گونه کاری نپرداختن، ابدن کاری نکردن
دست به سینه آماده ی فرمان، در نهایت ادب و احترام
دست به سینه ایستادن در نهایت ادب و آماده ی فرمان ایستادن
دست به عصا راه رفتن با احتیاط رفتار کردن، بسیار محتاط بودن
دست به فرار کسی خوب بودن در گریختن استاد بودن
دست به کار شدن آغاز به کار کردن
دست به کار نرفتن حال کار کردن نداشتن، برای کار بی حوصله بودن
دست به کیسه شدن آماده ی پرداخت پول شدن
دست به گردن در حال معاشقه، سریع الوصول
دست به گریبان شدن با هم به جدال پرداختن، گلاویز شدن
دست به نقد بی درنگ، زود، فورن
دست به یقه شدن نگا. دست به گریبان شدن
دست به یکی کردن همدست شدن، متحد شدن
دست پاچگی شتاب زدگی، اضطراب
دست پاچه شتاب زده، مضطرب
دست پاچه شدن مضطرب شدن، دست و پای خود را گم کردن
دست پاک درستکار
دست پایین را گرفتن کم ارزش و ناتوان فرض کردن
دست پخت شیوه ی پختن، هنر پختن
دست پیش گدا
دست پیش را گرفتن خود را محق وانمود کردن
دست پیش گرفتن پیشدستی کردن، سبقت گرفتن
دست تنها بی یار، تنها
دستِ چپ سمت چپ
دست چپ از دست راست ندانستن هر را از بر تشخیص ندادن
دست چپی از جناح چپ، مخالف حکومت
دست چین گزیده، منتخب
دست کسی را خواندن یه اندیشه و نقاط ضعف کسی پی بردن
دست خالی برگرداندن نا امید کردن، پاسخ رد دادن
دست خالی بودن تهی دست بودن، بی چیز بودن
دست خدا به همراه در پناه خدا
دست خر کوتاه فوضولی موقوف !، دخالت نکن ! دست نزن !
دست خوش ! آفرین
دست دادن پیش آمدن
دست داشتن توانایی داشتن، وارد بودن
دست داشتن در کاری پنهانی شرکت داشتن در کاری
دست دراز کردن به حریم و حقوق دیگران تجاوز کردن
دست دست کردن تردید داشتن، وقت کشتن، وقت را هدر دادن
دست دستی سرسری، بی هوده، سطحی
دستِ دلبر گران قدر، عزیز
دست دوم کار کرده، مستعمل
دست را بند کردن به کاری مشغول کردن
دستِ راست سمت راست
دست راستی از جناح راست، موافق حکومت
دست روی دست گذاشتن وقت گذراندن، به کاری دست نزدن
دست زدن کوبیدن دو دست به یکدیگر همراه با نوای موسیقی یا برای تشویق
دست زدن لمس کردن
دست زیر بال کسی کردن کسی را یاری کردن
دست شستن از چیزی از چیزی دست کشیدن، از داشتن چیزی ناامید شدن
دست شما درد نکند از شما سپاس گزارم
دست شما را می بوسد انجامش به عهده ی شماست
دستشویی توالت، مستراح
دست علی به همراه علی یارت باد
دست فرمان مهارت در رانندگی
دست فروش دوره گردی که کالای خود را روی دست انداخته و می فروشد
دست فروشی شغل دست فروش
دستک دفتر حساب
دستکاری دست بردن در چیزی
دست کج نامطمئن، دزد
دستک دمبک بهانه، دستاویز، پاپوش
دستک دمبک درآوردن پاپوش دوختن، اشکال تراشی کردن
دست کردن دست فرو بردن
دست کسی افتادن گیر کسی افتادن
دست کسی آمدن آگاهی پیدا کردن، فهمیدن، بو بردن
دست کسی به دهانش رسیدن از تهی دستی بیرون آمدن، محتاج نبودن
دست کسی در کار بودن شرکت داشتن در کاری
دست کسی را از پشت بستن از کسی در کاری پیشی جستن
دست کسی را پس زدن دور کردن، نپذیرفتن، رد کردن کسی
دست کسی را توی پوست گردو گذاشتن کسی را گرفتار مشکل و سختی کردن
دست کسی را توی حنا گذاشتن کاری را به کسی تحمیل کردن
دست کسی را بند کردن به کاری گماشتن (مشغول کردن)
دست کسی را خواندن از نقشه ی کسی با خبر شدن
دست کسی را کوتاه کردن کسی را از چیزی یا کاری کنار گذاشتن
دست کسی رو شدن مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن
دست کشیدن از کار کار را تعطیل کردن
دست کم حداقل
دست کم گرفتن کم بها دادن، اهمیت ندادن، حقیر شمردن
دست گرفتن کسی مسخره کردن، به ریشخند گرفتن
دست گرفتن برای کسی خطای کسی را مرتب به رخ او کشیدن
دستگیر شدن فهمیدن، متوجه شدن، بو بردن، عاید شدن، بازداشت شدن
دستگیره وسیله ی باز و بسته کردن در و پنجره، کهنه ای در آشپزخانه برای برداشتن دیگ از روی اجاق
دستگیره ی خطر وسیله ای حلقه مانند در قطار برای بازداشتن قطار از حرکت به هنگام خطر
دستمال ابریشمی چاپلوسی، تملق
دستمال ابریشمی برداشتن چاپلوسی کردن، تملق کردن
دستمال به دست چاپلوس، متملق
دستمال به دست بودن چاپلوس بودن، متملق بودن
دستمال سفره پارچه ای که کنار سفره می نهند تا با آن دست و لب را از غذا پاک کنند
دستمال کاغذی قطعات کوچک کاغد که به جای دستمال پارچه ای به کار می برند
دستمالی دست مالیدن
دستم به دامنت به یاری ات سخت نیاز دارم
دست مریزاد آفرین !، دستت درد نکند !
دست مزد اجرت، مزد کار
دست من و دامن تو نگا. دستم به دامنت
دست نخورده استفاده نشده، چنان که نهاده باشند
دست نشانده زیر دست، مطیع، فرمان بردار
دست نگاه داشتن توقف کردن در انجام کار، معطل شدن و منتظر ماندن
دست نماز وضو
دست ننه ات درد نکند به تمسخر به کسی که کار نادرست کرده است می گویند
دست و بال دور و بر، اطراف
دست و بال کسی تنگ بودن تنگدست بودن، فقیر بودن
دست و پا توانایی، عُرضه
دست و پا پنبه ای دست و پا چلفتی، بی عرضه، بی دست و پا
دست و پا توی هم رفتن بی پول شدن، گرفتاری مالی پیدا کردن
دست و پا چلفتی بی عرضه، نالایق، بی دست و پا
دست و پا شکسته ناقص، ناتمام
دست و پا کردن فراهم آوردن
دست و پا گیر مزاحم، مانع از کاری
دست و پا نمدی نگا. دست و پا پنبه ای
دست و پای خود را جمع کردن ترسیدن و مواظب گفتار و کردار خود شدن
دست و پای خود را گم کردن دست پاچه شدن
دست و پنجه نرم کردن گلاویز شدن، جنگیدن
دست و دل باز بخشنده، جوانمرد
دست و دل کسی به کار نرفتن میل به کار نداشتن
دست و رو شسته بی شرم، وقیح
دست و رو نشسته ناکس، ناچیز
دسته جمعیت سینه زن
دسته ساعت دوازده (ظهر یا شب)
دسته اش را در کردن تصفیه حساب کردن، جبران کردن کاری
دسته بازی حزب و گروه راه انداختن
دسته پل الک دولک
دسته جمعی باهم، گروهی
دسته چاقو نشستن نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو، چمباتمه نشستن
دسته دیزی قوم و خویش دور
دسته راه انداختن دسته و جمعیت ترتیب دادن
دسته کلید مجموعه ی کلیدها در یک حلقه یا بند
دسته کوک ساعتی که از محل دسته کوک می شده است
دسته گل به آب دادن کاری به خطا انجام دادن
دسته هاون استوانه ای فلزی یا چوبی برای کوبیدن چیزها در هاون
دستی پول نقدی که به عنوان وام کوتاه مدت از کسی می گیرند
دستی به عمد، از روی تعمد
دستی از دور بر آتش داشتن از حقیقت امری بی خبر بودن، قضاوتی سطحی از چیزی داشتن
دستی به سر و صورت کشیدن خود را مرتب کردن، آرایش کردن
دستی پز نانوایی که در خانه نان می پزد
دستی پس، دستی پیش سخت تهی دست، بی چیز
دستی دستی به دست خود، آگاهانه، عمدی
دست یکی داشتن همدست شدن، متحد شدن
دس دس کردن دست زدن، طول دادن، وقت گذراندن
دس دسی خطابی همراه با دست زدن به کودکان نوپا
پایان بخش نخست اصطلاحات حرف د
ادامه دارد . . .
حوانندگان ارجمند من می توانند بخش دوم اصطلاحات حرف د را در پایین این بخش یا در آرشیو موضوعی (موضوع شماره ی ۷) و یا به طور مستقیم در فهرست همه ی نوشته های تارنما آورده و بخوانند با سپاس، آریا ادیب