سبک‌های زبانی در فارسی امروز

شماره‌ی نوشته: ١۵ / ١۴

 دکتر ضیاء قاسمی

سبک‌های زبانی در فارسی امروز

 در پیدایش سبک‌های ‌یک زبان معین، ویژگی‌های زبانی گوناگونی از نظر واژگانی، دستوری و آوایی تأثیر دارند. در هر زبان، امکان‌های گوناگونی برای بیان ‌یک مطلب موجود است که هر فرد بر مبنای تسلط خود بر سبک‌های گوناگون، در موقعیت‌های گوناگون از آن‌ها بهره می‌گیرد. هر کس با ارزیابی موقعیت اجتماعی، موضوع ارتباط و نوع رابطه‌ی خود با شنونده، از میان سبک‌های موجود سبک مناسبی را برمی‌گزیند. به‌طور کلی در موقعیت‌هایی مانند سخن‌رانی‌ها‌ یا در نوشتار که نسبت به گفتار توجه بیش‌تری به زبان می‌شود، کاربرد ویژگی‌های زبانی نزدیک‌تر به زبان معیار (standard language) است و در موقعیت‌هایی مانند گفت‌وگوهای دوستانه و صمیمانه که به رفتار زبانی توجه کم‌تری می‌شود ویژگی‌های دورتر از زبان معیار دیده می‌شوند. برای مثال، در سطح واژگان، مفهوم معین «گفتن» را می‌توان با صورت‌هایی مانند «گفتن»، «عرض کردن»، «فرمودن»، «به استحضار رساندن» و مانند آن بیان کرد.‌ یا صورت‌های «آمدن»، «خدمت رسیدن»، «تشریف آوردن» و «شرفیاب شدن» بر مفهوم واحدی دلالت دارند و تفاوت میان آن‌ها صرفن سبکی است و بسته به نوع رابطه میان گوینده و شنونده،‌ یکی از آن‌ها در ارتباط زبانی استفاده می‌شود. برخی از فعل‌های پرکاربرد فارسی دارای ستاک‌های رسمی ‌و غیر رسمی‌ گوناگونی‌اند که در گونه‌های سبکی مناسب به کار گرفته می‌شوند. مثلن فعل «رفتن» در صورت‌های صرفی گوناگون مانند «می‌روم» دارای دو ستاک رسمی‌/-rav-/ و غیررسمی‌/-r-/ است که به ترتیب در صورت‌های رسمی‌ »می‌روم» /miravam/ و غیررسمی‌ «می‌رم» [miram] ظاهر می‌شوند. ستاک غیررسمی ‌به‌طور معمول از ستاک‌ رسمی‌ کوتاه‌تر است (هاج ۳۶۶).

هر‌ یک از سبک‌های زبانی ویژگی‌های آوایی, دستوری و واژگانی معینی دارند که همگان از این ویژگی‌ها آگاه‌اند. برای مثال،‌یکی از گرایش‌ها در سبک‌های غیر‌رسمی‌تر گرایش به حذف همخوان پایانی در خوشه‌های دوهمخوانی پایانی واژه‌های فارسی است، ‌یعنی در واژه‌هایی مانند «دوست» و «دست» همخوان آخر حذف و صورت‌های «دوس» و «دس» حاصل می‌شود که نمود این تغییر را در نوشتار مثلن در عبارت‌های «دوس دارم» و «دس بزن» می‌توان مشاهده کرد. این گرایش در گروه سنی ۱۰ تا ۱۹ ساله ۲۰ درصد بیش‌تر از میزان آن در گروه سنی بالاتر از ۵۰ سال است (مدرسی ۱۸۰).

در زبان انگلیسی پنج نوع سبک زبانی را باز شناخته‌اند (جوس ۱۹۶۱).‌یک نوع از این سبک‌ها سبک کلیشه‌ای (frozen style) است که در موقعیت‌های بسیار رسمی‌ مانند دادگاه‌ها و مراسم ازدواج در کلیساها کاربرد دارد و ویژگی آن بسامد زیاد اصطلاح‌ها و عبارت‌های کلیشه‌ای است. نوع بعدی، سبک رسمی ‌(formal style) است که در موقعیت‌های رسمی‌ مانند سخن‌رانی‌ها، گردهم‌آیی‌ها و دیدارهای رسمی‌استفاده می‌شود. سبک دوستانه (casual style) توسط هم‌کاران و هم‌کلاسان و در ‌جاهایی مانند مدرسه و محل کار به کار می‌رود. سبک محاوره‌ای (colloquial style) توسط مردم کوچه و بازار استفاده می‌شود و سبک خودمانی (intimate style) توسط دوستان بسیار نزدیک و بسیاری از زن و شوهرها که رابطه‌ای بسیار صمیمانه دارند، به کار می‌رود.

در زمینه‌ی سبک‌های زبانی فارسی نیز بررسی‌هایی انجام شده و انواعی از این سبک‌ها را مشخص نموده‌اند، از جمله سبک غیر رسمی, سبک رسمی‌محتاطانه و سبک رسمی‌ (هاج ۱۹۵۷). مثلن صورت‌های رفتی rafti ‌, رفتین raftin و رفتید raftid به ترتیب در سبک‌های مذکور برای دوم شخص مفرد به کار می‌رود و البته صورت دوم و سوم، شکل محترمانه‌ی فعل‌اند که در آن به منظور نشان‌دادن احترام, صیغه‌ی دوم شخص جمع برای دوم شخص مفرد به کار می‌رود.

در ادامه‌ی گفتار سبک‌های گوناگون زبانی در فارسی, ویژگی‌های مربوط به هر سبک و ویژگی‌های مربوط به نمود ادبی این سبک‌های زبانی ذکر می‌شود. ولی پیش از آن، توضیح‌ یک نکته ضروری است و آن دو رویکرد عمده در نگارش گفت‌وگوها در آثار ادبی است. در رویکرد اول، بازنمایی گفت‌وگوی افراد مطابق با صورت واقعی آن‌ها‌ی انجام نمی‌شود و همه‌ی گفت‌وگوها به سبک زبانی رسمی ‌(زبان معیار) باز‌نموده می‌شوند. در این رویکرد همه‌ی جمله‌ها اعم از جمله‌های اداشده در سبک‌های رسمی‌ و غیر رسمی ‌به‌ یک روش نوشته می‌شوند مثال:

- با پدرتان آهسته صحبت کنید آقا. در این دو ماه خیلی شکسته شده است.

- پنج ماه بود دایه آقا. بله, می‌دانم که چه پیش آمده است.

زن پیر سرش را تکان می‌دهد و شورابه‌های چشمش را با چادر سیاه پاک می‌کند.

- نه آقا … شما کجا بودید که بدانید؟

- خواب می‌دیدم. تمام این شب‌ها خواب این خانه را و این باغ را می‌دیدم و می‌دانستم که چه سخت می‌گذرد. (ابراهیمی‌۸۱)

در این رویکرد، نمود سبک زبانی گفت‌وگوهای میان شخصیت‌ها تقریبن همانند نمود سبک زبانی بهکار‌رفته در بخش‌های دیگر اثر است،‌ یعنی کل جمله‌های اثر مورد نظر،‌ یکدست و همگن هستند. در این رویکرد، اگر تفاوتی از نظر سبک زبانی میان گفتار شخصیت‌های داستان و متن داستان وجود داشته باشد این تفاوت جزیی خواهد بود، برای مثال ممکن است در به‌کارگیری برخی از واژه‌ها و اصطلاح‌ها، ‌یا در موارد اندکی در حذف حرف اضافه از گروه‌های حرف اضافه‌ای خود را نشان دهد. مثال:

صدای ‌یوسف آمد که: چرا دهنه را از سر حیوان برنداشته‌ای؟ چرا حیوان را به ایوان برده‌ای؟ باباجان, حیوان خسته است. ببرش طویله. معالجاتت را بگذار برای صبح.

خسرو پا شد و گفت: پدر اجازه بده, حالا دیگر روغن فندق حاضر است. می‌مالم سر زانویش و می‌برمش طویله. این که آوردمش ایوان، شیطانی می‌کرد و می‌گذاشت دنبال بچه آهو. (دانشور ۵۶)

در متن بالا حرف اضافه «به» قبل از «طویله» و «ایوان» حذف شده است و اصطلاح «شیطانی کرده» که مربوط به سبک زبانی محاوره‌ای است در این متن که همه‌ی جمله‌هایش به سبک رسمی‌نوشته شده‌اند، به کار رفته است.

در رویکرد دوم، سبک‌های زبانی به همان صورت عینی با ویژگی‌های مربوط به خود بازنموده می‌شوند، ‌یعنی سبک زبانی جمله‌ها عینن در نوشتار نمود می‌یابد. این‌گونه است که جمله‌های گوناگون متن داستان از نظر سبکی از هم متمایز می‌شوند، ‌یعنی جمله‌های مربوط به گفت‌وگوی شخصیت‌ها به سبک محاوره‌ای و جمله‌های مربوط به متن داستان به سبک رسمی ‌نوشته می‌شوند. مثال:

سقلمه‌ای به فروغ زدم. گفتم: «مگه نمیگی نادر مرده؟ کو پس، دروغ‌گو؟»

گفت: «مرده‌شور اون دست سنگینتو ببره!»

و برای این که پیش من پز بدهد، چادر نمازش را جلو صورتش گرفت و مثل زن‌های دیگر شروع کرد برای مرده گریه‌کردن. (شاملو ۸۶)

 

انواع سبک‌های زبانی در فارسی

سبک‌های زبانی در فارسی را می‌توان به صورت بخش‌هایی روی‌ یک پیوستار در نظر گرفت که میزان رسمی‌بودن در آن، بسته به جایگاه اجتماعی و میزان صمیمیت گوینده و شنونده به‌تدریج کاهش می‌یابد. البته میان این سبک‌ها مرز کاملن روشن و دقیقی وجود ندارد و تا حدی ممکن است همپوشی داشته نیز باشند.

- محترمانه: به آن دو نفر بفرمایید برای صرف غذا به تالار تشریف ببرند.

- رسمی: به آن دو نفر بگویید برای خوردن غذا به تالار بروند.

- نیمه‌رسمی: به اون دو نفر بگین برای خوردن غذا به تالار برن.

- محاوره‌ای: به اون دو نفر بگو برای خوردن غذا برن تالار.

- عامیانه: به اون دو نفر بگو واسه لمبوندن برن تالار.

 سبک محترمانه

سبک محترمانه سبکی بسیار رسمی ‌است و در موقعیت‌هایی استفاده می‌شود که جایگاه اجتماعی دو طرف گفت‌وگو بسیار بالاست، مثلن میان دو سفیر ‌یا دو مقام بلندپایه‌ی دولتی ‌یا علمی‌ یا در موقعیت‌هایی که فاصله‌ی گوینده و شنونده از نظر مرتبه‌ی اجتماعی ‌یا صمیمت، بسیار زیاد است. از ویژگی‌های این سبک کاربرد فعل‌های بسیار محترمانه مانند «فرمودند» (معادل گفت), «ملاحظه کردند» (معادل دید), «تشریف بردند» (معادل رفت) و مانند آن‌هاست. همچنین در این سبک حذف حروف اضافه و کاربرد اصطلاح‌های متعلق به سبک‌های محاوره‌ای و خودمانی دیده نمی‌شود. بسیاری از اصطلاح‌ها و عبارت‌های این سبک نیز کلیشه‌ای‌اند, مثلن در مراسم عزا عبارت «بقای عمر شما باشد» رواج دارد. ‌یکی دیگر از ویژگی‌های این سبک این است که ضمایر و صیغه‌های فعلی مربوط به دوم شخص جمع به جای دوم شخص مفرد به کار می‌رود و دلیل آن هم رساندن مفهوم «احترام» است، مثلن به جای «تو به مدرسه نرفتی» گفته می‌شود «شما به مدرسه نرفتید».

در آثار ادبی اگر موقعیت ایجاد شده در گفت‌وگو، موقعیتی با همین مشخصات باشد، گفتار گوینده به همین سبک نمود می‌یابد. مثال:

«ولی این سکوت, در پاره‌یی مسایل که رنگ شوخی ندارد ممکن است اشتباهاتی را باعث شود و ضایعاتی به بار آورد که من این‌جا برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام با کمال تأسف از ذکر امثله بی‌شماری که در مورد آن به‌یاد دارم، خودداری می‌کنم … در هر حال من برای استماع توضیحات کافی آقایان آماده‌ام و همان‌طور که همیشه رویه‌ی اینجانب بوده، برای ایضاح هرچه بیش‌تر مسایل … از صرف اوقات گران‌بهای خود … به هیچ‌وجه مضایقه ندارم» (شاملو ۱۴۷).

 سبک رسمی

اساس این سبک را زبان معیار تشکیل می‌دهد. زبان معیار ‌یا سبک رسمی‌ به‌طور رایج در مراکز اداری و آموزشی کشور و در نگارش آثار ادبی و علمی ‌استفاده می‌شود. این سبک در نگارش بخش بزرگ‌تر متن‌های ادبی، علمی ‌و فنی، سخن‌رانی‌ها و نشست‌ها و موقعیت‌های رسمی ‌مانند سمینارهای دانشگاهی و جلسات دادگاه‌ها, اخبار رادیو و تلویزیون و مانند آن‌ها به کار می‌رود.

در سبک رسمی, صیغه‌های فعل‌ها به همان صورت که در زیرساخت‌ یعنی در نظام زبانی فارسی‌زبانان وجود دارد به کار می‌روند و تغییر نمی‌کنند. حذف حروف اضافه نیز در این سبک وجود ندارد. همچنین بخش زیادی از اصطلاح‌های مربوط به سبک‌های محاوره‌ای و خودمانی در این سبک کاربرد ندارند. در مثال زیر گفت‌وگوی دو فرد اشراف‌زاده که در صحبت با‌ یکدیگر سبک رسمی‌ را به کار می‌گیرند دیده می‌شود:

گفتم: فخرالنساء, صبح به این زودی سرما می‌خوری, آن هم با این پیراهن تور.

گفت: دیر‌یازود, چه فرق می‌کند؟ دیشب چه قدر باختی, شازده؟

گفتم: تعریفی نداشت.

گفت: تو سرما نخوری.

گفتم: نترس. (گلشیری ۱۱۱)

 سبک نیمه‌رسمی

سبک نیمه‌رسمی، هم دارای برخی از ویژگی‌های سبک رسمی ‌است و هم دارای برخی از ویژگی‌های سبک محاوره‌ای. سبک نیمه‌رسمی ‌در موقعیت‌هایی استفاده می‌شود که رسمی‌بودن رابطه‌ی دو طرف کم‌تر است و گفتار طرفین گفت‌وگو به سبک محاوره‌ای نزدیک شده است. مثلن دانش‌آموزان در کلاس درس هنگام صحبت با آموزگارشان و کارمندان در محل کار هنگام صحبت با رییس اداره از این سبک استفاده می‌کنند. در این سبک, صیغه‌های فعل‌ها دارای صورت آوایی و نوشتاری متمایز از صورت فعل‌های در سبک رسمی‌اند. مثلن «بگویید» به‌صورت «بگین», «بروند» به‌صورت «برن» و «بیایید» به صورت «بیایین» تلفظ و بر همین اساس نوشته می‌شوند. در مثال‌های زیر سبک نیمه‌رسمی ‌به کار رفته است:

- ناراحت نشین مامانم.‌ یک گوسفند نذر ابوالفضل کنین. (شاملو ۸۰)

- برای جواز دفن فردا صبح هم می‌تونستین بفرستین پی من. (همان ۸۱)

در بعضی از مواقع حرف‌های اضافه حذف می‌شود. مثلن در متن زیر حرف اضافه «به» قبل از «هندوستان» و «جلفا» حذف شده است:

«شوهر که کرد رفت هندوستان و چند سال بعد با پسرش برگشت جلفا.» (پیرزاد ۲۷)

همچنین اصطلاح‌های محاوره‌ای و عامیانه (که در سبک‌های محترمانه و رسمی ‌به‌ندرت به کار می‌روند ‌یا اصلن به کار نمی‌روند و در سبک‌های محاوره‌ای و خودمانی به میزان بسیار زیاد به کار می‌روند) در موارد اندکی، در سبک نیمه‌رسمی ‌دیده می‌شوند. مثلن برخی از این اصطلاح‌ها را در عبارت‌های زیر می‌توان دید:

«… و باز ارمنی‌های جلفا ساز کوک کردند …», «توی جلفا چو افتاد پسرش مرض لاعلاجی گرفته…»، و «و تبریزی از دماغ فیل افتاده؟» (همان ۲۷)

برای این که تغییرات مربوط به صیغه‌های فعل در این سبک به‌طور روشن‌تری مشاهده شوند، صیغه‌های فعل مضارع از «رفتن» در دو سبک رسمی ‌و نیمه‌رسمی‌ در زیر ذکر می‌شود. صیغه‌های رسمی‌ عبارتند از: «می‌روم, می‌روی, می‌رود, می‌رویم, می‌روید, می‌روند». صیغه‌های نیمه‌رسمی ‌عبارتند از: «می‌رم, می‌ری, می‌ره, می‌ریم, می‌رین, می‌رن».

 سبک‌ محاوره‌ای

ویژگی‌های رسمی ‌این سبک نسبت به سبک نیمه‌رسمی‌ کم‌تر است، از جمله این که در سبک نیمه‌رسمی‌ کاربرد صیغه‌های فعلی دوم شخص جمع به‌جای دوم شخص مفرد برای بیان مفهوم احترام بیش‌تر دیده می‌شود تا در سبک محاوره‌ای. واژه‌ها بیش از حد تخصصی ‌یا ادبی ‌یا فنی و به‌طور کلی واژه‌هایی که خاص سبک رسمی‌اند عمومن در این سبک کاربرد ندارند. مثلن به‌طور معمول واژه‌های «درمی‌نوردم», «بدرود»، «چه‌گونه»، «پرداختن»، «تعلل» و «تناول» در سبک محاوره‌ای به کار نمی‌روند. ‌یکی دیگر از ویژگی‌های این سبک کاربرد ساخت‌های دوگان‌سازی‌شده مانند «چیزمیز», «کاغذماغذ», «قاطی‌پاتی» و «صاف‌وصوف» است. همچنین در این سبک اصطلاح‌های محاوره‌ای کاربرد زیادی دارد. سبک محاوره‌ای همان سبک زبانی‌ است که بین مردم در کوچه و خیابان که دارای سطوح متفاوت و متنوع تحصیلاتی, سنی و طبقاتی‌اند به کار می‌رود. در مثال‌های زیر سبک محاوره‌ای به کار رفته است:

- پدرم از دستم می‌ره. خداجان چه کار کنم؟

- چیزی نیست مامانم، خوب می‌شه.

- مرد این خونه تو هستی دیگه. (شاملو ۸۰)

سبک‌های رسمی ‌و محاوره‌ای از نظر وسعت دامنه‌ی کاربرد, بارزتر از سبک‌های دیگرند و در واژگان زبان زوج‌های زیادی را می‌توان ‌یافت که تفاوت آن‌ها سبکی است و هر‌یک از اعضای هر زوج متعلق به ‌یکی از این دو سبک ‌اند, مثل {در، توی}, {عدد,‌ تا}، {پنهان شد, قایم شد}, {نام, اسم}, {منزل, خانه} و {دشوار, سخت}.

 سبک عامیانه (خودمانی)

این سبک برای ارتباط زبانی میان کسانی به کار می‌رود که مردم عامی‌ کوچه و بازارند. این سبک بین کسانی که ارتباط خیلی صمیمانه دارند نیز کاربرد دارد، مانند دوستان بسیار صمیمی, هم‌کلاسی‌های مدرسه, رفقای هم‌محله, زن و شوهر, پدر و فرزند‌ یا مادر و فرزند. این سبک با سبک محاوره‌ای تا حدی همپوشی دارد، ولی ‌یکی از ویژگی‌های بارز این سبک، کاربرد زیاد اصطلاح‌های عامیانه است.

به دلیل این که ‌یکی از موارد کاربرد این سبک، در گفتار کسانی است که از طبقات پایین جامعه و عمدتن بی‌سواد ‌یا کم‌سوادند و از نظر اقتصادی و اجتماعی در پایین‌ترین سطوح جامعه قرار دارند، در این سبک اصطلاح‌های عامیانه و واژه‌های زیادی به کار می‌رود که بخش عمده‌ی آن‌ها عمومن در سبک‌های دیگر به کار نمی‌رود. واژه‌ها و عبارت‌هایی که در سبک‌های دیگر به کار نمی‌روند, مانند فحش‌ها و متلک‌های عامیانه, در این سبک رواج دارند. در «کتاب کوچه» از احمد شاملو اصطلاح‌های بسیاری از این سبک را می‌توان ‌یافت. در مثال‌های زیر نمودی از سبک خودمانی مشاهده می‌شود:

- اگه ‌یه بار دیگه ببینه گردو‌بازی می‌کنی پوستتو قلفتی می‌کنه (شاملو ۱۶۰)

- حالا همه‌مون‌ یکی ‌یه شیکم سیر حلوا می‌خوریم (همان ۱۶۳)

- هیچ وقت بچه‌ها مثل حالا نیومده بودن دور هم بشینن بگن حسنی رییس ماس تا منهم عصای رییسی رو بدم به‌اش. (همان ۱۶۶)

از سوی دیگر به دلیل صمیمی‌بودن دو طرفی که از این سبک استفاده می‌کنند ممکن است واژه‌ها ‌یا اصطلاح‌هایی توسط آن‌ها به کار برود که برای طرفین ارتباط زبانی شناخته و رایج ولی برای سایرین نامأنوس و گاه غیرقابل درک است. حتا گاه واژه‌هایی ممکن است در این محدوده ساخته شود و به کار رود که در واژگان سایر زبانوران وجود ندارد و ساخت‌هایی به کار گرفته شود که بر اساس قاعده‌های زبان معیار خوش‌ساخت نیست، ولی در موقعیت‌های صمیمی ‌مورد نظر به‌طور نسبی رایج است. مثلن پدر ‌یا مادر در خطاب به فرزند خود ممکن است از واژه‌هایی مانند «فینگیل», «شَپَلَ» , «موشمولک», «جینگول واویلا» و مانند آن‌ها استفاده کنند ‌یا مثلن صورت‌های بدساختی را که کودک در دوره زبان‌آموزی به اشتباه به کار می‌برد، به عنوان شوخی در مقطعی زمانی مانند عبارت‌های خوش‌ساخت به کار ببرند مثلن به‌جای «مُرد» از «مُرده شد»‌ یا به‌جای «سوخت» از «سوزید» استفاده کنند. ضمنن در این سبک فرایندهای آوایی بسیار فعال‌اند و باعث تفاوت بسیار روساخت از زیرساخت می‌شوند. مثلن عبارت «دست‌هایت را» به صورت «دساتو» و عبارت «ما است» به صورت «ماس» و کلمه‌های «شکم» و «جگر» به صورت «شیکم» و «جیگر» تلفظ می‌شوند.

توصیف سبک‌های زبانی و تمایز‌هایشان چارچوبی برای عملکرد درست در گرد‌آوری و توصیف داده‌های پژوهشی به دست می‌دهد که می‌توان آن را مبنایی برای ویرایش متن‌های گوناگون و نقد آثار ادبی دانست.

 

کتاب‌نامه:

- Calve, J. (1379/2000). Daramadi Bar Zabanshenasi Ejtemayi (An Introduction to Sociolinguistics). Translated by Mohammad-Jafar Puyandeh. Tehran: Naghsh Jahan Publication.

- Caldwell, E. (1372/1993). Ghessehaye Babam (My Father’s Stories). Translated by Ahmad Shamlu. Tehran: Zamaneh Publications.

- Daneshvar, S. (1348/1969). Suvashun (Mourning on Siyavash). Tehran: Khwarizmi Publications.

- Ebrahimi, N. (1380/2001). Bare Digar Shahri Ke Dust Midashtam (Once More the City I Loved). Tehran Ruzbahan Publications.

- Golshiri, H. (1384/2005). Shazdeh Ehtejaab (Prince Ehtejab). Tehran: Nilufar Publications.

- Green, S. J. (1992). “A basis for a formalization of linguistic style”. Proceedings of the 30th annual meeting on Association for Computational Linguistics

- Hodge , C. (1957), “Some Aspects of Persian Style”. Language (33),pp. 355-69

- Hudson, R. A. (1980).Sociolinguistics.Cambridge:Cambridge University Press

Joos, M. (1961) The five clocks. New York: Harcourt Brace.-

- Koch, W.A.(1963).”On the principles of stylistics”. Lingua, Volume 12, Issue 4, 1963, Pages 411-422

- Modarresi, Y. (1368/1989). Daramadi Bar Jameeshenasi Zaban (An Introduction to the Sociolinguistics). Tehran: Pajuheshgah Publications.

- Mukherjee, J. (2005): “Stylistics”, Encyclopedia of Linguistics, ed. Philipp Strazny. New York: Fitzroy Dearborn. 1043-1045

- Pirzad, Z. (1385/2007). Cheraghha Ra Man Khamush Mikonam (I will turn off the lights). Tehran: Markaz Publications.

- Shamisa, Sirus. (1386/2007). Kolliate Sabkshenasi (Stylistics General Issues). Tehran: Mitra Publications.

- Shamlu, A. (1373/1994). Darha va Divare Bozorge Chin (The Doors and the Great Wall of China). Tehran: Movarid Publications.

 

برگرفته از: مجله‌ی پژوهش زبان‌های خارجی، نشریه‌ی دانشکده‌ی زبان‌ها و ادبیات خارجی دانشگاه تهران (علمی-پژوهشی)

 

از: زبان فارسی

فرهنگ‌های فارسی

شماره‌ی نوشته: ١۴/ ١۴

دکتر محمد معبن

فرهنگ‌های فارسی٭

 

نخستین فرهنگ فارسی (پس از اسلام) كه نام آن به ما رسیده «رساله ابو حفص سغدی» یا «فرهنگ ابو حفص سغدی» است كه تا اوایل قرن یازدهم هجری وجود داشته و مؤلفان فرهنگ‌های جهانگیری و رشیدی از آن نقل كرده‌اند. بعضی این رساله را تألیف ابو حفص حكیم بن احوص سغدی می‌دانند كه نوعی رود به نام شهرود ـ را اختراع كرده و در حدود سال ٣٠٠ هـ . ق. می‌زیسته است و برخی مؤلف را شخصی دیگر گمان برده‌اند كه در اواسط قرن پنجم هجری می‌زیسته. [١] از این فرهنگ اكنون اثری نیست.

دومین فرهنگ كه نامش به ما رسیده «تفاسیر فی لغه‌الفرس» تألیف قطران شاعر معروف است. این مطلب از لغت فرس اسدی و كشف‌الظنون حاج خلیفه تأیید می‌شود. از این فرهنگ هم اثری در دست نیست ولی نسخی خطی به نام فرهنگ قطران در كتاب‌خانه‌ها موجود است كه تلخیصی است از «فرهنگ اسدی».

اولین فرهنگ فارسی موجود «لغت‌نامه» یا «لغت ‌فرس» تألیف ابو منصور علی بن احمد اسدی توسی شاعر معروف قرن نهم [٢] هجری است.

در این كتاب بسیار تصرف شده و مطالبی بر آن افزوده‌اند، به‌طوری كه نسخ خطی آن با هم اختلاف بسیار دارد و حتا بین دو چاپ هرن و چاپ اقبال اختلافی فاحش موجود است. بنیاد باب‌های این كتاب بر حرف آخر است.

دومین فرهنگ فارسی موجود «صحاح‌الفرس» تألیف شمس‌الدین محمد بن فخرالدین هند‌و‌شاه نخجوانی مشهور به شمس منشی نویسنده‌ی قرن هشتم است (تالیف ۷٢٨ هـ .ق.) و آن شامل ٢۵ باب است كه دارای حدود ۴٣٠ فصل و ٢٣٠٠ لغت است. بنیاد باب‌های این كتاب نیز بر حرف آخر است. سپس در همان قرن شمس فخری اصفهانی در معیار جمالی و مفتاح ابو اسحاقی یك فصل (چهارم) را به لغت فرس تخصیص داد و این بخش، سومین فرهنگ موجود فارسی به‌شمار می‌رود.

در همین قرن هشتم چون گروهی از سلسله‌های پادشاهان مسلمان و فارسی‌زبان در هند حكومت داشتند و مردم هند که احتیاج به فراگرفتن زبان فارسی را كه زبان دربارها بود بیش از پیش احساس می‌كردند، به تألیف فرهنگ فارسی دست زدند.

نخستین فرهنگی كه در هند نوشته شد، تألیف مبارك‌شاه غزنوی مشهور به فخر قواس (متوفی ۷١۶ هـ .ق. ) است به نام «فرهنگ قواس». (٢)

سپس محمد بن قوام بن رستم بن محمود بدر خزانه بلخی معروف به كری كتاب «بحرالفضائل فی منافع‌الافاضل» را تألیف كرد (اواخر قرن هشتم) (٣).

پس از قاضی‌خان بدر محمد دهلوی معروف به دهاردال در ٨٢٢ هـ .ق. «اداه الفضلاء» را به رشته‌ی نگارش در آورد.

در اوایل قرن نهم ابراهیم قوام فاروقی در ولایت بهار هند «شرف‌نامه» را به نام مرشد خود شرف‌الدین احمد منیری تألیف كرد. (۴) محمد بن داود بن محمود به سال ٨۷٣ هـ.. ق. «مفتاح‌الفضلاء» را تدوین كرد. (۵)

محمود بن شیخ ضیاء در زمان اسكندر بن بهلول شاه، كتاب «تحفه‌السعاده» را به سال ٩١۶ هـ . ق به رشته‌ی نگارش در آورد).

در اوایل قرن دهم «كتاب مؤیدالفضلاء» را محمد لاد تألیف كرد و نیز در اوایل همان قرن «كشف‌اللغات» توسط عبدالرحیم بن احمد سور تألیف شد و همچنین در همان اوان حسین وفایی «فرهنگ وفایی» را به سال ۵٣٣ هـ. ق. تالیف كرد.

در اواسط قرن مذكور «فرهنگ شیرخانی » یا «فوایدالصنایع» تألیف شد و خلاصه‌ی آن به نام «زبده الفواید» به سال ٩۵۵ تنظیم گردید (۷). همچنین در همان قرن «فتح‌الكتاب» به قلم ابوالخیر بن سعد انصاری به نام فتح خان الهنی به سال ٩٩١ هـ . ق. به رشته‌ی تحریر در آمد (٨). در پایان قرن مذكور «مجمع اللغات» توسط ابو‌الفضل وزیر جلال‌الدین اكبر شاه تألیف شد (به سال ٩٩۴ هـ . ق.) (٩). اما در ایران در زمان شاه‌طهماسب صفوی (٩٣٠- ٩٨۴) میرزا ابراهیم شاه حسین اصفهانی فرهنگی تألیف كرد كه به نام «فرهنگ میرزا ابراهیم» معروف است (١٠).

در اوایل قرن یازدهم محمد قاسم متخلص به سروری كاشانی ابن حاج محمد «مجمع الفرس» را به سال ١٠٠٨ هـ . ق. تألیف كرد. چون این فرهنگ به هند رسید، مؤلف جهانگیری از آن استفاده كرد و سپس «فرهنگ جهانگیری» به ایران وارد شد و سروری در تجدیدنظر فرهنگ خود آن را مورد استفاده قرار داد (١١).

همچنین در اوایل قرن یازدهم در هند «مدارالافاضل» به قلم «الله داد فیضی بن اسدالعلماء علی‌شیر سرهندی» به رشته‌ی نگارش در آمد (سال ١٠٠١ هـ .ق) (١٢).

جمال‌الدین حسین فخرالدین حسن انجوی شیرازی در سال ١٠٠۵ هـ . ق. «فرهنگ» خود را به نام اكبر پادشاه هندوستان شروع و در ١٠١۷ به پایان رسانیده و سپس در آن تجدیدنظر كرده و در سال ١٠٣٢ نسخه مجددی از آن به پادشاه هند جهانگیر بن اكبر شاه عرضه داشت. (١٣)

در همان قرن «چهار عنصر دانش» در زمان سلطنت جهانگیر (١٠١۴-١٠٣۷) توسط امان‌الله ملقب به خانه‌زاد خان فیروز جنگ به‌ رشته‌ی تألیف در آمد (١۴) نیز علی محمد شیخ عبد‌الحق [٣] دهلوی كتاب «جمع‌الجوامع» را به سال ١٠٣٩ تألیف كرد (١۵) عبداللطیف بن عبدالله كبیر گجرایی (متوفی ١٠۴٨) «لطایف‌اللغات» را تدوین كرد (١۶) . محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان در سال ١٠۶٢ «برهان قاطع» را تألیف كرد (١۷).

دو سال پس از تألیف برهان یعنی در ١٠٦۴ هـ . ق. عبدالرشید عبدالغفور حسینی مدنی از مردم تته (سند) «فرهنگ رشیدی» را به رشته‌ی تحریر در آورد (١٨)

در قرن دوازدهم «سراج‌اللغات و چراغ هدایت» به قلم سراج‌الدین علی خان اكبر آبادی متخلص به آرزو در هند تألیف و منتشر شد (١٩). محمود بن شیخ عبدالواحد بن قاضی شمس‌الدین ساكن بریلی، «محموداللغات» را در سال ١١۵٠ هـ . ق. تدوین كرد (٢٠) .

پیك‌چند متخلص به بهار، فرهنگ «بهار عجم» را به سال ١١۵٢ هـ . ق. به اتمام رسانید (٢١) . در قرن سیزدهم در ایران «برهان جامع» توسط محمد كریم تبریزی تألیف و در ١٢٦٠ هـ .ق . در تبریز چاپ شد و آن خلاصه‌ی برهان قاطع است و در حاشیه‌ی بعضی شواهد لغاتی افزوده شده.

«انجمن آراء» به قلم رضاقلی‌خان هدایت ‌الله‌باشی در همین قرن منتشر شد. (خاتمه‌ی تألیف ١٢٨٨ هـ . ق.) در این قرن در هند نیز كتاب‌های ذیل تألیف شد:

«قسطاس‌اللغه» شیخ نورالدین محمد معروف به محمد یوسف متخلص به حكیم (آغاز تألیف ١٢١۴ هـ . ق) (٢٢) .

در سال ١٢٢٠ هـ .ق . «شمس‌اللغات» تألیف و انتشار یافت (٢٣) و «اصطلاحات شعرا» تألیف «ترحیم‌‎الدین بن كریم‌الدین» در همین قرن منتشر شد. (٢۴)

«هفت قلزم» در زمان غازی‌الدین حیدر پادشاه اود (جلوس ١٢٢٩ هـ . ق) توسط قبول محمد تدوین و تنظیم شد (٢۵) . «غیاث‌اللغات» تألیف محمد غیاث‌الدین بن جلال‌الدین رامپوری در ١٢۴٢ هـ .ق پایان یافت (٢٦). «تسسهیل‌الغات» تألیف شیخ احمد متخلص به حسرت بن محمد علی بن عبدالصانع به سال ١٢۵٩ هـ .ق به اتمام رسید (٢۷).

«بحر عجم» تألیف محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل‌الشعرا شیرین‌سخن‌خان در همین در همین قرن منتشر شده (آغاز تألیف ١٢٦٨ هـ .ق) (٢٨).

«ارمغان آصفی» توسط محمد عبدالغنی‌خان متخلص به غنی به نام میرمحبوب علی‌شاه آصف ششم پادشاه دكن به سال ١٢٩٠ هـ .ق . تألیف گردید (٢٩).

در قرن چهاردهم ،فرهنگ‌های ذیل در هند تألیف شد: در آغاز قرن مزبور «فرهنگ آنندراج» توسط محمد پادشاه متخلص به شادبن غلام محیی‌الدین منشی مهاراجه «آنندراج» راجه‌ی ولایت و‌یجینگر تألیف و منتشر شد (پایان تألیف ١٣٠٦ هـ . ق.) (٣٠).

«آصف‌اللغات» تألیف نواب عزیز جنگ بهادر (متوفی ١٣۴٣ هـ .ق.) در ١۷ جلد تا حرف جیم منتشر شده و مؤلف موفق به اتمام آن نگردیده. (٣١)

«نقش بدیع» تألیف وجاهت حسین عندلیب شادانی رامپوری در سال ١٣۴٢ هـ .ق. در لاهور به چاپ رسید.

«فرهنگ نظام» تألیف سید محمد علی داعی‌الاسلام ایرانی به نام نظام دكن در پنج جلد تألیف و در حیدر آباد دكن (١٣۴٦ ١٣۵٨ هـ .ق.) به طبع رسید.

در ایران ،فرهنگ‌های ذیل تألیف شده است:

«فرهنگ ناظم‌الاطبا» یا «فرنودسار» تألیف دكتر میرزا علی اكبر خان نفیسی ناظم‌الاطباء (متوفی ١٣۴۴ هـ .ق.) در پنج جلد (٣٢) كه دو بار طبع شد.

فرهنگ «نو بهار» به اهتمام محمد علی تبریزی خیابانی كه در دو مجلد در تبریز به سال ١٣٠٨ هـ .ق. به چاپ رسیده و آن [۴] تلخیصی است از انجمن‌آرای ناصری.

در سی سال اخیر اهتمام بیش‌تری درباره‌ی تألیف و انتشار فرهنگ‌های فارسی به عمل آمده كه از جمله‌ی آن‌ها از سلسله فرهنگ‌های عمید، فرهنگ آموزگار، فرهنگ فارسی دكتر مكری، فرهنگ امیر كبیر، فرهنگ اورنگ، فرهنگ گیلانی، فرهنگ طباطبایی، فرهنگ كاوه و فرهنگ معین باید نام برد.

دایره المعارف ـ به معنایی كه نزد غربیان معهود است،‌ در ایران متداول نبود، اما چند دایره‌العلوم (مجموعه‌ا‌ی شامل علوم مختلف) تألیف شده است. در عصر ما دو دایرهالمعارف برای زبان فارسی تدوین گردیده و  تحت طبع می‌باشد.

١ـ لغت‌نامه‌ی دهخدا تألیف علی اكبر دهخدا كه به‌منزله‌ی فرهنگ دایره‌المعارفی است. در سال ١٣٢۵ هـ .ش. از طرف مجلس شورای ملی ایران به طبع آن آغاز گردید و سپس ادامه‌ی طبع آن به عهده دانشگاه تهران (دانشكده ادبیات) محول شد و تاكنون ١٢٠ مجلد آن طبع شده و آن مشروح‌ترین فرهنگ و دایره‌المعارف فارسی است.

٢ـ دایره‌المعارف دیگر ترجمه و تلخیص‌گونه‌ایست از Columbia University Desk- Encycleopedia كه نخست توسط مؤسسه‌ی فرانكلین ایران به ترجمه‌ی آن اقدام شده و اكنون تحت نظر بنیاد فرهنگ ایران به كار خود ادامه می‌دهد و به‌زودی جلد اول آن منتشر خواهد شد.

 

نقایص فرهنگ‌ها:

فرهنگ‌های فارسی كه از قرن پنجم تا این اواخر تألیف شده‌اند، به‌طور كلی دارای نقایصی هستند كه مهم‌ترین آن‌ها از این قرار است:

١- بیش‌تر توجه مؤلفان به لغات مشكل دور از ذهن مخصوصن لغاتی كه در شعر به‌ كار می‌رود معطوف بوده و در نتیجه بسیاری از لغات معمول و متداول عصر خود و عصرهای پیش را یاد نكرده‌اند.

٢- كم‌تر به تعریفات لغات پرداخته‌اند و در عوض آن‌ها را با یك یا چند مترادف شناسانده‌اند و چون به آن مترادف یا مترادفات مراجعه كنید، می‌بینید كه آن‌هم به لغت اولی ارجاع شده و بدین ترتیب دور پدید می‌آید و مخصوصن در تعریف لغات مربوط به گیاهان و جانوران كاملن مسامحه شده و بسیاری از لغات را كه مؤلف می‌شناخته به‌جای تعریف و تحلیل فقط به جمله‌ی «معروف است» اكتفا گردیده.

٣- بسیاری از لغات را مصحف و محّرف ثبت كرده‌اند و این امر غالبن به سبب خط عربی، فارسی پیش آمده كه در آن امتیاز حروف از یكدیگر وابسته به نقطه‌هاست و همین نقطه‌گذاری خود موجب تصحیف و تحریف بسیار شده. كاتبان متون نظم و نثر و لغت‌نامه‌ها هم به‌سبب عدم‌اطلاع هرج‌ومرجی ایجاد كرده‌اند و در نتیجه یك لغت به صورت‌های مختلف (گاه تا ده و پانزده صورت) نقل شده.

۴- تلفظ كلمه را به دو صورت یاد كرده‌اند:

الف ـ ذكر حركات و سكنات كه هم مایه‌ی اطناب و تفصیل، و فهم آن برای بسیاری از مراجعان مشكل شده و هم فاقد دقت از لحاظ تلفظ بعض كلمات است.

ب ـ ذكر هم‌وزن در بسیاری از موارد كه خواننده تلفظ هم وزن را نمی‌داند، دچار اشكال می‌شود.

۵- وجه اشتقاق و ریشه‌ی لغات را نشان نداده‌اند و در مواردی هم كه اظهارنظر كرده‌اند فقه‌اللغه عامیانه را به‌كار برده‌اند.

٦- هویت دستوری (گرامری) را نشان نداده‌اند.

۷- لغات متشابه كه از زبان‌های مختلف (مثلن زبان‌های سامی ‌و زبان‌های هند و اروپایی) یا از زبان‌های ایرانی ناشی شده‌اند ولی از ریشه‌های مختلف هستند همه را ذیل یك ماده آورده با هم خلط كرده‌اند.

٨- مواد را به ترتیب منطقی الفبایی ضبط نكرده‌اند. مثلن عده‌ای حرف آخر را ملاك قرار داده‌اند و گروهی حرف دوم را و آن‌ها هم كه حرف اول را مستند دانسته‌اند، همه‌ی حروف كلمه را مراعات نكرده‌اند.

٩- بعضی از فرهنگ‌ها تقریبن كلیه لغات عربی را كه بسیاری از آن‌ها در فارسی به هیچ‌وجه مورد استعمال ندارد در فرهنگ خود آورده‌اند.

این نقایص موجب گردید كه در عهد حاضر فاضلان ایرانی كمر همت بربندند و به رفع آن‌ها بكوشند.

فرهنگستان ایران هم پس از تأسیس، اولین وظایف خود را «ترتیب فرهنگ به قصد رد و قبول لغات و اصطلاحات پیشه‌وران و صنعتگران، جمع‌آوری الفاظ و اصطلاحات در زبان فارسی، اختیار الفاظ و اصطلاحات در هر رشته از رشته‌های زندگانی با سعی در این كه حتی الامكان فارسی باشد، جمع آوری الفاظ و اصطلاحات از كتب قدیم، جمع آوری لغات و اصطلاحات ولایتی » قرار داده است.

بعضی فرهنگ‌ها توسط مؤلفان به‌طور انفرادی و برخی به‌طور دسته جمعی و همچنین برخی مؤسسات دولتی یا وابسته به دولت به تألیف فرهنگ‌های مختلف مشغولند و تاكنون پیشرفت‌هایی در رفع معایب و نقایص مذكور به عمل آمده و امیدواری حاصل است كه در ظرف چند سال فرهنگ مستدل و مستند Standard فارسی تألیف و منتشر شود. [۵]

 

٭ در مقاله حاضر ما به فرهنگ‌های اختصاصی و موضوعی و فرهنگ‌های لهجه‌های ایرانی یا فرهنگ‌های دو و سه زبانه توجهی نداریم و فقط از فرهنگ‌های فارسی به فارسی بحث می‌كنیم.

 

پی‌نوشت‌ها:

١ سعید نفیسی مقدمه برهان قاطع مصحح م معین ج ١ ص شصت و هشت.

٢ رك: فرهنگ نظام ج (۵) مقدمه ص ۴ د (حاشیه) و ص ط ایضن ص ١٠٩ ط ی.

٣- ایضن ص ١٠ ی.

۴ـ ایضن ص ١١ یاء.

۵- ایضن ص ١٢ یب.

٦ـ ایضن ص ١٣ یج ١۴ بد

۷ـ ایضن ص ١۵ بد.

٨- ایضن ص ١۵ یه ـ ١٦ یه.

٩ـ ایضاَ ج ۵ مقدمه ص ١۵ یه .

١٠- رك مقدمه‌ی برهان قاطع مصحح نگارنده دیباچه ص هشتاد و یك ـ هشتاد و پنج.

١١- فرهنگ نظام ج ۵ ص ١۷ یز ـ ١٩ بط.

١٢- فرهنگ نظام ص ١٦ یو ـ ١۷ یزد.

١٣ـ رك برهان قاطع . مصحح نگارنده ج ١ مقدمه ص هشتاد و یك و هشتاد و پنج (به قلم اصغر حكمت) مقدمه‌ی لغت‌نامه ص ١٩٦ ١٩۷ (تكرار مقاله . برهان) فرهنگ نظام ج ۵ مقدمه ص ١٩ بط ببعد.

١۴- فرهنگ نظام ج ۵ ص ٢۴ كد.

١۵- ایضن ص ٢۵ كد.

١٦- ایضن ص ٢۵ كه ـ ٢٦ كو.

١۷ـ رك مقدمه برهان. مصحح نگارنده.

١٨- ایضن ص ٢۷ كز به بعد

١٩- ایضن ص ٣١ لا ٣٢ لب.

٢٠- ایضن ص ۴٢ مب .

٢١- ایضن ص ۴٣ مج.

٢٢- ایضن ص ۴۵ مه.

٢٣- نام مولف ذكر نشده ولی به سرپرستی مستر جوزف بر تیو جونیر صاحب انجام یافته (فرهنگ نظام ایضن ص ۴۵ مه) .

٢۴- ایضن ۴٦ مو.

٢۵- فرهنگ نظام ص ۴٦ مو و رك. برهان مصحح نگارنده ج ۵ ص ١۷ .

٢٦-فرهنگ نظام ایضن ص ۴۶ مو ۴۷ مز مقدمه غیاث‌الغات طبع دبیر سیاقی.

٢۷- فرهنگ نظام ایضن ص ۴۷ مز.

٢٨- ایضن ۴۷ مز

٢٩- ایضن ۴٩ مط.

٣٠ ایضن ص ۴٩ مط.

٣١- ایضن ص ۴٩ مط ص ۵٠ ن.

٣٢ رك . مقدمه‌ی فرهنگ مذكور به قلم سعید نفیسی.




ریخت‌شناسی داستان‌های مینی‌مالیستی (۲)

شماره‌ی نوشته: ١٢/ ١۴

جواد جزینی

ریخت‌شناسی داستان‌های مینی‌مالیستی (۲)

 

در نيم سده‌ی گذشته، جهان داستان کوتاه آبستن شکل‏های نوينی از روايت داستانی بوده است. گونه‏ای که هر روز کوتاه و کوتاه‌تر می‏شود. اين خوش‏اقبال‏ترين نوع ادبی مدرن، در طول اين سال‏ها دستخوش تغييرهای مهمی بوده است. در مغرب زمين که زادگاه اصلی اين گونه‌ی ادبی‏ست، شکل‏های تعريف‌شده‏ای از آن ثبت شده است. گونه‏های داستانی، انکدُت، طرح‏واره، يارن، مرشن و...

جنبش فرماليسم که در دهه‌ی ١٩٢٠ شکوفا شد، به نوعی آفریننده‌ی اصلی نظريه‌های تئوريک درباره‌ی داستان کوتاه بود. نظريه‌پردازانی چون بوريس آيخنباوم و ويکتور اشکلوفسکی و حتا روايت‏شناسانی چون تسوتان تودورف و کلود بره‏مون و... در بسط و گسترش آن تأثير داشتند.
مينی‏ماليست‏ها را می‏بايد فرزند خلف جنبش فرماليست‏ها به‌شمار آورد. گرچه در پديد‌آمدن آن خيزش‏های فلسفی و سياسی سال‏های پس از جنگ جهانی دوم بی‏تأثير نبود.
فرماليسم تجلی روح صورت در ساخت اثر هنری بود که در حوزه‏های گوناگون هنر از جمله موسيقی، نقاشی، شعر، داستان و ... نفوذ کرد.

مينی‏ماليسم تجلی و بروز تلاش فرماليست‏ها در ايجاد شکل‌های جديد بود. تلاشی در جهت تجربه‏های نو در پديد‌آوردن شيوه‏های تازه که شعار اصلی فرماليست‏ها بود. در فرهنگ بريتانيکا ذيل واژه‌ی مينی‏ماليسم آمده است:
جنبشی که در اواخر دهه‌ی ١٩٦٠ در عرصه‌ی هنرها، به‌ويژه نقاشی و موسيقی در امريکا پا گرفت و بارزترين مشخصه‌ی آن تأکيد بر سادگی بيش از حد (صورت) و توجه به نگاه عينی و خشک بود. آثار اين هنرمندان گاهی کاملن از روی تصادف پديد می‏آمد و گاه زاده‌ی شکل‏های هندسی ساده و مکرر بود. مينی‏ماليسم در ادبيات سبک يا اصلی ادبی‏ست که بر پايه‌ی فشردگی افراطی و ايجاز بيش از حدِ محتوای اثر بنا شده است. آن‌ها در فشردگی و ايجاز تا آن‌جا پيش می‏روند که فقط عناصر ضروری اثر، آن هم در کم‌ترين و کوتاه‌ترين شکل باقی بماند. به همين دليل برهنگی واژگانی و کم‌حرفی از اصلی‌ترين ويژگی‏های اين آثار به‌شمار می‏رود.

نخستین جُستار تئوريک درباره‌ی داستان کوتاه که به قلم ادگارالن‏پو نوشته شده، مبنای مهمی در تکوين ساختار داستان‏های مينی‏ماليستی به‌شمار می‏آيد. او در مقدمه‌ی کوتاه خود بر مجموعه‌داستان قصه‏های بازگفته ناتانيل‌ هاثورن اصول سه‏گانه‌ی خود را در توضیح ساختار داستان کوتاه تشريح کرد.
الن پو بحث وحدت تأثير را در ساختار داستان کوتاه پيش می‏کشد و راه رسيدن به وحدت را تنها در سايه‌ی ايجاز مناسب مسير می‏داند. همچنين او محدوديت مکان را نيز شرط ايجاز می‏شمارد و تأکيد می‏کند تمام جزیيات روايت بايد دقيقن تابع کل داستان باشد.
گروهی از منتقدان ادبيات داستانی اين مقاله‌ی ادگارالن‏پو را نخستین بيانيه‌ی غيررسمی مينی‏ماليست‏ها به‌شمار آورده‌اند. بی‏آن‌که تأثير آثار کسانی چون روبرت والزر، فرانتس کافکا، برتولت برشت و ساموئل بکت و ... در پديد‌آمدن اين جريان ناديده گرفته شود.

در تکوين ساختار داستان‏های مينی‏ماليستی آثار دو نويسنده‌ی ديگر شايد بيش‌ترين تأثير را داشته است. آنتوان چخوف با ابداع صورتی از داستان کوتاه که در آن برشی کوتاه از زندگی روايت می‏شد و ارنست همينگوی با داستان‏های کوتاهش) به‌ویژه داستان‏هايی که در دو دهه‌ی بيست و سی نوشت (که در حداقل توصيف و گفت‏وگو سامان پذيرفته بود و انتخاب ساده‏ترين زبان برای بيانِ طرحی بدون پيچيدگی را سبک خود کرده بود، و بعدها آثار نويسندگانی چون فردريک بارتلمی، دونالد بارتلمی، آن بيتی، جان چيور، ريموند کارور، بابی آن ميسون، توبياس وولف، ماکس فريش، توماس برنهارد، پيتربيکسل و پتر ‌هانتکه و... آثار اين نويسندگان با وجود تفاوت‏های عمده، وجوه اشتراکی داشتند که اغلب از آن‌ها به عنوان ويژگی‏های اين نوع داستان‏ها نام برده می‏شود. اين گونه‌ی هنری، در آغاز تکوين اقبال چشمگيری پيدا کرد و دامنه‌ی نفوذ آن در شعر، نقاشی، معماری، موسيقی و فيلم هم کشيده شد. باوجوداين بارها منتقدان هنری و ادبی اين نوع گرايش‏ها را به باد انتقاد گرفتند و در نقد آثار پيروان مينی‏ماليست، از آن‌ها با القابی چون «نوهمينگوييسم بدوی»، «رئاليسم کثيف»، «مينی‏ماليست پپسی‏کولايی»، «ادبيات سوپرمارکتی» و ... ياد کردند.

فردريک بارتلمی (که از نويسندگان مينی‏ماليست به‌شمار می‌آید) اتهام‏هايی را که به مينی‏ماليست‏ها می‏زنند
اين چنين برمی‏شمارد: 
١- حذف ايده‏های فلسفی بزرگ
٢- مطرح‌نکردن مفاهيم تاريخی
٣- عدم‌موضع‏گيری سياسی
۴- عميق‌نبودن شخصيت‏ها به اندازه‌ی کافی
۵- توصيف ساده و پيش‌پاافتاده
٦- يکنواخت‌بودن سبک
۷- بی‏توجهی به جنبه‏های اخلاقی
و سپس می‌افزاید که خيلی عجيب است اگر داستانی همه‌ی اين چيزها را نداشته باشد و به اين خوبی باشد که اين‌ها می‏گويند، پس اين دادوفريادها برای چيست؟ .

جان بارت در بررسی و توضیح ساختار داستان‏های مينی‏ماليستی، لذت مطالعه‌ی اثر داستانی اميلی ديکنسون، صفر بيخ‌وبن به عنوان يک مينی‏ماليست را در کنار روده‏درازی‏های گابريل گارسيا مارکز در صد سال تنهايی می‏گذارد و می‏گويد: «مطمئنن بيش‌تر از يک راه ورود به بهشت وجود دارد. هر چند من ميان مينی‏ماليست‏ها و «ماکسی‏ماليست‏ها» از خواننده‏ای يا شنونده‏ای گله دارم که آن‌چنان به يکی می‏پردازد که از مزه‌کردن ديگری باز می‏ماند.» او تلاش می‏کند بدون تعصب ميان مينی‏ماليست‏ها و ماکسی‏ماليست‏ها آشتی ايجاد کند.
يان ريد اما از اين گونه‌ی داستانی با عنوان «قطعه‏ای که با خست تلخيص شده» نام می‏برد و می‏گويد:
«دشوار می‏توان تصور کرد که چه‌گونه چيزی کم‌تر از يک يا دو صفحه می‏تواند چيزی بيش از يک طرح کلی خشک و خالی از وقايع به دست بدهد. »

در مقابل آن‌ها، گروهی از منتقدان از داستان مينی‏ماليستی با عنوان «اتم شکافته‌شده‌ی داستان کوتاه» نام برده‏اند.
آثار پديد آمده‌ی مينی‏ماليستی در جهان آن‌قدر با هم متفاوت است که کم‌تر می‏توان اصل‏های متباينی در آن‌ها يافت. به همين دليل اين داستان‏ها اغلب کم‌تر شبيه به هم درمی‏آيند. اما می‏توان در ميان «صورت»های متفاوت، يک مخرج مشترک ساختاری پيدا کرد.

نخستین و ظاهرن آشکارترين ويژگی داستان مينی‏مال، حجم آن است. داستان مينی‏ماليستی، همان‌گونه که از نامش برمی‏آيد، داستانِ کوتاه کوتاه است.
اگرچه گفته‏اند: «داستان مينی‏ماليستی کوتاه‌تر از بلندی يک تار مو است و آن را نوشتاری کوتوله خوانده‏اند و حدود آن را بين دو و دست‏بالا سه صفحه تعیين کرده‏اند.» اما حد و مرزش با داستان کوتاه روشن نشده است. به‌ویژه با داستان‏های کوتاهی که از سر اتفاق کوتاه شده‏اند.
در جُستارهای تئوريک داستان هم اصل «کوتاهی» تلقی چندان روشنی نيافته است.
در اصطلاح امروزی، داستان کوتاه معمولن به هرگونه روايت منثور گفته می‏شود که از رمان کوتاه‌تر باشد. گروهی از منتقدان شمارش کلمه‌های به کار رفته در اثر را معيار بازشناسی آن قرار داده‏اند. ادگار الن‏پو در توضیح ساختار داستان کوتاه گفته بود «داستان کوتاه، داستانی است که می‏توان آن را در يک نشست خواند.» اما انتقادی که به اين نظريه وارد است، همان تلقی «ويليام سارويان» است که گفته بود «زمانی که هر فرد می‏تواند يک جا بنشيند، با هم متفاوت است.»

يان ريد در کتاب داستان کوتاه ايراد گرفته است که يک نوع ادبی را نمی‏توان با توسل به علم حساب تعريف کرد و بعد اشاره می‏کند که ارستو هم معتقد بود طرح‌تراژدی بايد حجم معينی داشته باشد، اما هرگز کوشش نکرد اين حجم را با دقت رياضی اندازه‏گيری کند و سپس می‏گويد: «يک داستان کوتاه بايد از اختصار معينی برخوردار باشد. محبوس‌کردن آن در ابعادی مشخص، کاری عبث است.»
گفته‏اند رابرت براونينگ برای نخستین بار اصطلاح (کم هم زياد است) را به کار برد و بعدها بزرگانی چون والتر گروپيوس، آلبرتو جياکومنی، هنری گوديه برژسکا، کنستانتين برانکوزی و ... بارها و بارها آن را به عنوان شعار اساسی مينی‏ماليست‏ها به کار بردند. شعاری که به جهت کوتاهی نمودی از تمايلات زيباشناسانه‌ی آنان در توصيف صرفه‌جويانه و سرسختانه در بيان داستان بود.

جان بارت در تعريف هنر مينی‏ماليست‏ها می‏گويد: «عقيده‏ای در هنر که به‌طور خلاصه می‏گويد کم هم زياد است.«
البته اين بدعت و انديشه‌ی تازه‏ای در عرصه‌ی تئوری داستان نبود چرا که پيش از آنان مارک تواين در روزگار نفوذ تام‌وتمام کلاسيسم اين شعار را «از حذف و زوايد پرهيز کنيد» سر داده بود.
هنری جيمز در مقدمه‌ی رمانش گفته بود: «نشان دهيد. حرف نزنيد و يک کلمه بيش‌تر از آن چه به‌شدت ضروری‏ست نگوييد.» ارنست همينگوی هم گفته بود: «اگر از عمل حذفی که انجام می‏دهيد مطمئن هستيد، می‏توانيد همه چيز را حذف کنيد. به يکباره قسمت حذف‌شده قدرت بيش‌تری به داستان می‏دهد و خوانندگان آن چه را نمی‏فهمند، احساس خواهند کرد.»

تفاوت داستان کوتاه با داستان مينی‌مال را نبايد تنها در اندازه‌ی حجم آن جست‌وجو کرد. چرا که ويژگی‏های ديگری جز کوتاهی حجم در اين آثار به چشم می‏خورد. تفاوت عمده‌ی اين دو بيش از آن که کمی باشد کيفی است.
از ویژگی‏های مهم اغلب داستان‏های مينی‏ماليستی داشتن طرح ساده و سرراست است. در اين نوع داستان‏ها طرح چندان پيچيده و تودرتو نيست. تمرکز روی يک حادثه‌ی اصلی است که عمدتن رويداد شگرفی هم به‌شمار نمی‏آيد. در برخی داستان‏ها طرح چنان ساده می‏شود که به نظر می‏رسد اصلن حادثه‏ای رخ نمی‏دهد، که البته پيچيده‌نبودن طرح را نبايد به بی‏طرحی تعبير کرد.

از ویژگی‏های ديگر داستان‏های مينی‏ماليستی محدوديت زمان و مکان است. به دليل کوتاهی حجم روايت داستان، زمان رويداد و حوادث بسيار کوتاه است. اغلب داستان‏های مينی‏ماليستی در زمانی کم‌تر از يک روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه، اتفاق می‏افتد، چون زمينه‌ی داستان‏ها ثابت است و گذشت زمان بسيار کم است. تغييرهای مکانی هم بسيار ناچيز و به‌ندرت رخ می‏دهد. به همين دليل اغلب يک موقعيت کوتاه و برشی از زندگی برای روايت داستانی انتخاب می‏شود. اين اصل مساله‌ی انتخاب «طرح» و «روايت» را در اين گونه داستانی پراهميت می‏کند.

کانون طرح در داستان‏های مينی‏ماليستی يک شخصيت واحد يا يک رویداد خاص است و نويسنده به‌جای دنبال‌کردن سير تحول شخصيت، يک لحظه‌ی خاص از زندگی او را به نمايش می‏گذارد و اين همان زمان مناسب برای تغيير و تحول است.

ايان روايت به زمان حال از ديگر گرايش‏های عمده‌ی داستان‏نويسان مينی‏ماليست است. جان برين معتقد است در اين نوع داستان‏ها زبان برای لفاظی نيست، بلکه وسيله‏ای است برای تصويرسازی، تا خواننده حوادث را در پيش رو ببيند. نوشتن يعنی ديدن و کار داستان‏پرداز، مجسم‌کردن اين حوادث است.
در اغلب داستان‏های مينی‏ماليستی هدف نويسنده نشان‌دادن يک واقعه‌ی بيرونی است. چنان‌که خواننده احساس کند حوادث پيش رويش رخ می‏دهد. به همين دليل واسطه‏ای ميان ما و حوادث وجود ندارد.
آن‌چه در طرح اين گونه داستان‏ها مهم است انتخاب لحظه‌ی وقوع حادثه است. چون هر برشی از زندگی نمی‏تواند تمامی اطلاعات طرح را منتقل کند.

بيان داستان به زمان حال نيز در تصويری‌کردن موقعيت بسيار مؤثر بوده است. زبان داستان مينی‏ماليستی زبانی ساده و بی‏آلايش است و در آن هر لفظی تنها بر معنای حقيقی خودش دلالت می‏کند. به همين دليل در روايت اين‌گونه داستان‏ها هر قيد يا صفتی که دلالت بيرونی ندارد زايد و اضافی است.
درونمايه‌ی داستان‏های مينی‏ماليستی اغلب دغدغه‏های کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهايی و... و کم‌تر به روايت رويدادهای اقليمی می‏پردازد.
انديشه‏های سياسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنيای اين داستان‏ها ندارد. چرا که کوتاهی حجم داستان اجازه‌ی پرداختن به اين انديشه‏ها را به نويسنده نمی‏دهد.

قصه در داستان‏های مينی‏ماليستی مانند ماده‌ی منفجره است. هرچند مقدار اين مواد کم است اما چون در محفظه‌ی بسته و کوچکی قرار می‏گيرد، انفجار بزرگی را ايجاد می‏کند.
شباهت ظاهری داستان‏های مينی‏ماليستی با دو گونه‌ی داستانیِ «لطيفه» و «طرح» گاهی کار تشخيص اين انواع را دشوار می‏کند. اين سه قالب به لحاظ کوتاهی حجم و روايت فشرده‌ی حوادث شباهت زيادی به هم دارند. اما چندگانگی و تفاوت‏های ساختاری آن‌ها کاملن آشکار و روشن است. اصلی‏ترين ويژگی لطيفه، رويکرد خنده‏آور و سرگرم‏کنندگی آن است. در حالی که اين، ویژگی هميشگیِ دو نوع ادبی ديگر نيست. درونمايه‌ی داستان‏های مينی‏مال و طرح هم می‏تواند خنده‏آور و طنزآميز باشد. اما قالب لطيفه با نداشتن اين ويژگی از فرم می‏افتد، چرا که هدف لطيفه ايجاد سرگرمی و تفريح است.

«پايان غافلگيرکننده» الگوی حتمی ساختار لطيفه به‌شمار می‏آيد. در اين‌گونه داستان‏ها واژه يا عبارتی پايان داستان را اعلام می‏کند که بدون آن «طرح» کامل نمی‏شود و داستان پايانی لذت‏بخش نخواهد يافت.
اما «پايان غافلگيرکننده» در داستان‏های مينی‏مال عنصر حتمی ساختاری به‌شمار نمی‏آيد. در اين گونه داستان‏ها به دليل کوتاهی و فشردگی روايت، امکان ايجاد تعليق وجود ندارد، به همين دليل چرخش غيره‏منتظره‌ی طرح خيلی زود فرا می‏رسد. برای اين است که هر نوع پايانی در اين داستان‏ها عمدتن قابل‌پيش‏بينی نخواهد بود. اما اين نامنتظره‌بودن به معنای عنصر غافلگيرکنندگی در ساخت لطيفه نيست.
لطيفه هر چند ماهرانه نوشته شده باشد، اغلب بيش از يک بار خواندنش لطفی ندارد. الگوی ساختاری لطيفه بر منطق واقع‏نمايی استوار نيست و همواره وقايعی نامحتمل و تصادفی الگوی حوادث را سامان می‏دهد. اين گونه داستان باوجود لذت شنيداری، معمولن معنا و مفهوم عميقی ندارد.

 لطيفه سرگرمی خوبی است و طبعن نبايد از اين جنبه‌ی آن غافل شد. اما وجود دو عنصر در آن مانع از اين می‏شود تا در ميان ادبيات جهانی از مرتبه والايی برخوردار شود. نخست اين که حتا اگر به به‌ترين شيوه هم بازگو شده باشد، نمی‏توان آن را با لذتی مدام و فزاينده دوباره‏خوانی کرد. زيرا زمانی که حادثه را می‏دانيم، نمی‏توانيم بار ديگر آن را تحمل کنيم. دوم حتا لطيفه‏های برجسته هم غالبن باورکردنی نيستند در فرهنگ ادبی، «طرح» را روايت کوتاهی به نثر تعريف کرده‏اند که جزیيات و شگردهای داستانی آن معمولن توصيفی است، به گونه‌ای که به نظر می‏رسد بعدن گسترش پيدا می‏کند.

اسکچ را «طرحواره» نيز ‌ترجمه کرده‏اند. اين گونه‌ی ادبی به دليل کوتاهی و فشردگی روايت، اغلب با داستان‏های مينی‏ماليستی اشتباه گرفته می‏شود. تفاوت عمده‌ی طرح و داستان‏های مينی‏مال در اين است که طرح داستانی خام است، تحولی در آن صورت نمی‏پذيرد و تنها روايت يک موقعيت بدون تغيير است. طرح به معنای واقعی کلمه کاملن ايستا است و تنها توصيف برش کوتاهی از زندگی است، که ممکن است طرح شخصيت و يا حتا تصويری از حالت ذهنی کسی باشد.

براندر ماتيوز، نويسنده امريکايی، در کتاب " فلسفه‌ی داستان کوتاه" در تفاوت طرح و داستان کوتاه می‏گويد: «طرح مثل نقاشی اشياء بی‌جان است، اما داستان همواره حادثه‏ای در آن اتفاق می‏افتد.»
افزون بر اين ويژگی‏های ساختاری، نويسندگان داستان‏های مينی‏ماليست اغلب شخصيت‏های داستان‏هايشان را از ميان مردم عادی برمی‏گزينند و حتا در برخی موارد انسان‏هايی تنها، زخم‏خورده و مأيوس در جهان آثار آنان حضوری هميشگی می‏يابند .
از آغاز پيدايش اين گرايش ادبی تاکنون، تمايلات مينی‏ماليستی نفوذش را در ادبيات جهان گسترش داده است. چنان‌که امروزه حوزه‏های گوناگون هنری مانند نقاشی، معماری، موسيقی، سينما و تئاتر نيز منطقه‌ی نفوذ مينی‏ماليست‏ها به‌شمار می‏آيد.

در ادبيات کهن فارسی حکايت‏ها و قصه‏هايی وجود دارد که گاه در برخی موارد به لحاظ ساختاری با الگوهای امروز داستان کوتاه برابری می‏کند. در ميان اين نمونه‏ها حکايت‏هايی هست که به لحاظ فنی با ساختار داستان‏های مينی‏ماليستی نزديکی‏های غيرقابل‌انکاری دارد.
در تاريخ نوين داستان‏نويسی ايران شايد کتاب "در خانه اگر کس است..." نخستین اثری به‌شمار آید که می‏توان تمايلات مينی‏ماليستی را به‌روشنی در آن يافت.
اين کتاب بسيار کم حجم ٢٦ صفحه‏ای، دارای ده داستان کوتاه کوتاه از فريدون هدايت‏پور و عبدالحسين نيری است. در
مقدمه‌ی بسيار کوتاه کتاب آمده است:
شما تا به حال داستان‏هايی به اين کوتاهی نخوانده‏ايد، ولی از اين پس زياد خواهيد خواند. ..  اين ماييم که برای نخستين بار اين سبک را به وجود آورديم.
تاريخ چاپ کتاب، ١٣٣٩، حدودن برابر است با زمانی که جان آپدايک نخستین مجموعه‌ی داستان خود را منتشر کرد و پيتر بيکسل به دلیل نوشتن مجموعه‌ی کوتاه‌ترين داستان جايزه گرفت. اين کتاب هم‌زمان با عصر طلايی داستان‏نويسی مينی‏ماليستی در جهان، در ايران منتشر شده است. مقدمه‌ی کتاب از نوآوری کاملن آگاهانه‌ی نويسندگانش حکايت می‏کند.

اغلب داستان‏های اين مجموعه تقريبن بسياری از ويژگی‏های داستان‏های مينی‏ماليستی را در خود دارد.

سر ظهر، دکان نانوايی شلوغ بود و حسن، پسر آقا رضا، مستخدم پير فرهنگ که يک راست از مدرسه به آن‌جا آمده بود، کتاب‏هايش را زير بغل جابه‌جا کرد و بعد از مدت‏ها معطلی، شش تا نان داغ و پرسنگ از نان‏گير گرفت و درحالی‌که دستش می‏سوخت، با نگرانی چوب‌خطش را از جيب بغلش درآورد و به نانوا داد. نانوا چوب‌خط را با غيظ به آن طرف دکان پرت کرد و نان‏ها را هم از دست حسن گرفت. آخر چوب‌خط ديگر جايی برای خط‌زدن نداشت.

البته تمايلات برای کوتاه‏نويسی در آثار صادق چوبک به‌ویژه داستان‏های "يک چيز خاکستری"، "چشم شيشه‏ای" و "عدل"، و در "نقش پرنده" به‏آذين، "کشاورزان" از سعيده پاک‏نژاد، "غم‏های کوچک" امين فقيری، "بازی هر روز" پرويز مسجدی، آثار کسانی چون جعفر شريعتمداری و احسان طبری و... همچنين رضا براهنی با "کوتاه‌ترين قصه‌ی عالم" و اغلب آثار زويا پيرزاد و... ديده می‏شود.

در طول سال‏های گذشته آثار ارزشمندی از جريان داستان‏نويسی مينی‏ماليستی در ايران ‌ترجمه شده است. از آن ميان داستان "شمعدانی‏های غمگين" نوشته‌ی ولفگاتگ بورشرت يک نمونه‌ی عالی برای معرفی اين شيوه‌ی داستان‏نويسی نوين است.

 زمان آشنايی آن دو، هوا تاريک بود. زن او را به آپارتمان دعوت کرد. مرد پذيرفت. زن، آپارتمان، روميزی‏ها، ملافه‏ها، حتا بشقاب‏ها و چنگال‏ها را به او نشان داد. اما همين‌که در روشنايی روبه‏روی هم نشستند، چشم مرد به بينی زن افتاد.
با خود انديشيد: انگار بينی را چسبانده‏اند. اصلن شبيه بقيه‌ی بينی‏ها نيست. بيش‌تر شبيه نوعی ميوه است. عجب! سوراخ‏های بينی‏اش اصلن با هم تناسب ندارند. يکی خيلی تنگ و بيضی‌شکل است، يکی مثل حفره‌ی چاهی دهان باز کرده است. تيره و گرد و بی‏انتها.
با دستمال عرق پيشانی‏اش را خشک کرد.
زن گفت: «خيلی گرم است، اين‌طور نيست؟»
مرد نظری به بينی او انداخت و گفت: «آه، بله.» و دوباره به فکر فرو رفت: بايد آن را چسبانده باشند. وصله‌ی ناجوری است. رنگش هم با اين پوست فرق می‏کند. تيره‏تر است. راستی، سوراخ‏های بينی هم ناهماهنگند؟ يا شايد مدل جديد است؟ ياد کارهای پيکاسو افتاده بود.

مرد گفت: «شما کارهای پيکاسو را می‏پسنديد؟»
زن گفت: «گفتيد کی؟ پی ... کا...»
مرد بی‏مقدمه گفت: «تصادف کرده‏ايد؟»
زن گفت: «چه‌طور مگر؟»
مرد گفت: «خب...»
زن گفت: «آهان، به خاطر بينی‏ام می‏پرسيد؟»
مرد گفت: «بله...»
زن گفت: «از اول همين‌جور بود. همين‌جور.»
مرد می‏خواست بگويد: «عجب!» اما گفت: «پس اين‌طور!»
زن گفت: «من به تناسب خيلی اهميت می‏دهم. آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببينيد! يکی سمت چپ و ديگر سمت راست است. متناسب نيستند؟ باور کنيد باطن من خيلی با ظاهرم فرق می‏کند، خيلی.»

و دستش را روی زانوی مرد گذاشت. مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن ديد.
زن آرام و اندکی شرم‏زده گفت: «و مخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.»
از دهان مرد پريد: «به خاطر تناسب؟»
زن اشتباه او را با مهربانی تصحيح کرد: «هماهنگی... به خاطر هماهنگی.»
مرد گفت: «بله، به خاطر هماهنگی.» و بلند شد.
زن گفت: «داريد می‏رويد؟»
مرد گفت: «بله، می‏روم.»
زن او را تا دم در بدرقه کرد. گفت: «باطن آدم‏ها مهم است نه ظاهرشان.»
مرد فکر کرد: «تو هم با اين دماغت» و گفت: «يعنی در باطن مثل قرارگرفتن شمعدانی‏ها متناسبيد؟» و از پله‏ها پايين رفت.
زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد.
ديد که مرد آن پايين ايستاد و با دستمال عرق‏های پيشانی‏اش را پاک کرد. يک بار، دو بار و باری ديگر. اما نيشخند فارغ‏بال او را نديد، نديد چون اشک چشم‏هايش را پوشانده بود. شمعدانی‏ها بوی غم می‏دادند.

 

از: کانون ادبیات ایران

راهنمای رمان‌نویسی

شماره‌ی نوشته: ١١ / ١٤

نجف دریابندری

راهنمای رمان‌نویسی

 گام نخست برای رمان‌نویس
نویسنده کسی است که می‌‌نویسد. شما وقتی به فکر نوشتن می‌افتید که طرحی در سر داشته باشید. نوشتن فکر کردن است، چون چیدن و آرایش کلام است و کلام تنها رسانه‌ی فکر است. هر رمان با طرح موضوعی آغاز می‌‌شود، در واقع طرح نخستین گامی ‌‌است که برای نوشتن داستان برداشته می‌شود‌‌ . هر کس ممکن است طرحی برای نوشتن رمان داشته باشد، اما برای آفریدن رمان باید عنصرهای سازنده‌ی آن را شناخت. بدون این شناخت، طرح فقط ماده‌ای خام است و اگر روی کاغذ بیاید، از ارزشی برخوردار نیست. از این رو با ارایه‌ی طرح، داستانی پدید نمی‌‌آید. طرح در حکم جرقه‌ای است که موجب زایش داستان می‌شود‌‌ ، وگرنه به‌خودی‌خود نشانه‌ای از داستان ندارد. ممکن است دیگران هم چنین طرحی در ذهن داشته باشند. آن‌چه به ‌این طرح شناس‌نامه می‌‌دهد و از طرح‌های دیگر متمایز می‌کند، بهره‌گیری نویسنده از عنصرهای داستان طبق ذوق و سلیقه‌ی خود و بینش و مهارت او در ارایه‌ی آن است.

به عنوان مثال ماجرایی در تنگستان جنوب روی می‌‌دهد که عنوان درشت روزنامه‌ها را به خود اختصاص می‌دهد و در اذهان مردم محل می‌ماند. مردی که به او ستم شده و چند نفر مالش را خورده‌اند، درصدد انتقام‌گرفتن از آن‌ها برمی‌آید. همین ماجرا در ذهن دو نویسنده طرح داستانی را جرقه می‌زند؛ ‌یکی بر اساس آن، داستان کوتاه «شیرمحمد» را می‌نویسد و دیگری این طرح را در قالب رمان «تنگسیر» ارایه می‌دهد.

شیوه‌ی برخورد نویسنده‌ی اول، رسول پرویزی، با شیوه‌ی برداشت نویسنده‌ی دوم، صادق چوبک، از طرح متفاوت است، گرچه گرته‌برداری از طرح ‌یگانه و واحدی است؛ اولی فقط به نقل ماجرا در داستان کوتاهی بسنده می‌کند و دومی‌‌می‌کوشد از آن حماسه‌ای در قالب رمان بیافریند. بهره‌گیری دو نویسنده از عنصرهای داستان و جهان‌بینی و گرانیگاه دو نویسنده موجب تمایز داستان‌ها می‌شود.

از نمونه‌های غربی آن می‌توان از داستان «یک گل سرخ برای امیلی» اثر ویلیام فالکنر و «روح» نوشته‌ی رابرت بلوک که بر اساس آن هیچکاک فیلمی ‌‌ساخت، نام برد. در اولی زنی در کنار جنازه‌ی شوهر خود ٤٠ سال خوابیده و در دومی ‌‌پسری با جنازه‌ی مادرش طی ١٠ سال دمخور است. طرح ماجرای آن‌ها عنوان روزنامه‌ها را به خود اختصاص داده بود، ولی دو نویسنده از ‌یک طرحِ تقریبن مشابه به شکلی بهره گرفته بودند که داستان‌های آن‌ها را به کلی از هم متمایز می‌‌کرد. از این رو از‌ یک طرح واحد می‌‌توان داستان‌های بسیاری بیرون کشید که هر کدام انگ و نشانه‌ی نویسنده خود را داشته باشد و از داستان‌های دیگر متمایز باشد.

برای آفریدن داستان ارایه‌ی طرح لازم است، اما کافی نیست. «ایلیاد» اثر هومر تنها ارایه‌ی طرح حماسی داستان نیست، بلکه چه‌گونگی گسترش موضوع و شکل تحول شخصیت‌ها و نیز تحقق و کارکرد عنصرهای دیگر داستان است که‌این اثر را پدید آورده، ساختار هنری به آن داده و آن را ماندگار کرده است.
امروز برخلاف آثار خلاقه‌ی ‌یونان و روم باستان و قصه‌های کوتاه و بلند سنتی، طرح باید بر قواره و قالب زندگی واقعی

شخصیت‌های امروزی ریخته شود و با ویژگی‌های روحی و زیستی و بینشی آن‌ها هم‌خوانی داشته باشد. اعمال و رفتار و گفت‌وگوهای آن‌ها را به نمایش بگذارد و جهانِ درون و بیرون آن‌ها را بازتاب دهد، درگیری شخصیت‌ها با هم و تقابل و برخوردشان را با محیط و اجتماع‌شان و در نتیجه تحول و دگرگونی آن‌ها را بر اثر این تقابل و چالش نشان دهد. در آثار خلاقه‌ی ‌یونان و روم باستان و قصه‌های کوتاه و بلند سنتی، شخصیت‌ها نیمه‌خدایی و آرمانی بودند. امروز زخم برمی‌‌داشتند و فردا زخم‌شان التیام می‌‌یافت. اعمال و رفتار آن‌ها مافوق انسانی بود و کارهایی از آن‌ها سرمی‌‌زد که از انسان معمولی و عادی برنمی‌‌آمد.

اما خواننده‌های امروزی می‌‌خواهند دلیل هر رویدادی را که می‌‌افتد، بدانند و تحقق آن را باور کنند. از این رو هر فصلی از رمان باید با فصل دیگر ارتباط منطقی داشته باشد و در تمامیت و تحول داستان رمان دخالت داشته باشد و سرنوشت‌ یک‌یک شخصیت‌ها در پایان داستان برای خواننده آشکار شود.

هومر پس از آفرینش حماسه‌ی «ایلیاد»، «ادیسه» را نوشت و سرنوشت شخصیت‌های ایلیاد را رها نکرد و از آن‌ها برای آفریدن حماسه‌ی دیگری بهره گرفت. ویلیام فالکنر ایالتی خیالی و مجازی برای داستان‌هایش قایل شد و شخصیت‌هایش را از داستانی به داستان دیگر برد و سرنوشت زندگی آن‌ها را بازنمایی کرد. ارنست همینگوی نیز چنین توجه و رویکردی به شخصیت‌های داستانش داشت و در برخی از داستان‌هایش شخصیت‌هایش تکرار می‌‌شدند. چنین توجهی به نویسنده کمک می‌کند که همیشه طرحی برای نوشتن داشته باشد. رمان سه گانه‌ی «همسایه‌ها»، «داستان ‌یک شهر» و «بازگشت» وقایع زندگی شخصیتی به نام خاله را از دوران کودکی تا رشد و کمال و مرگ او در رویداهای جنگ ایران و عراق در رمان «زمین سوخته » تصویر می‌کند.

نمونه‌ی طرح
طرحی را به عنوان نمونه می‌‌آورم؛ کسی خود را به‌جای کس دیگری جا می‌‌زند‌ یا کسی را به‌اشتباه به‌جای کس دیگری می‌‌گیرد. در قصه‌های سنتی از این طرح بسیار بهره گرفته شده است. در داستان‌نویسی مدرن شاید نخستین بار گوگول از این طرح در نمایش‌نامه‌ای به نام «بازرس کل» استفاده کرده است. طرح آن این است: مردی به شهری وارد می‌شود‌‌  و او را به‌جای بازرسی که قرار بود به آن شهر بیاید، می‌گیرند. از این طرح داستان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌نامه‌های بسیاری پدید آمده و هر کدام نیز تازگی و طراوت و ویژگی خود را داشته است. من در رمان «دندان گرگ» از چنین طرحی بهره گرفته‌ام؛ معلمی ‌‌را به اشتباه به‌جای چریکی هم‌اسم او می‌گیرند و با وضعیت و موقعیت‌هایی که پس از این دستگیری پیش می‌‌آید، ماجراهای رمان آفریده می‌شود‌‌ .

«وضعیت و موقعیت» محلِ پیوند رویدادها در لحظه‌ی خاصی از داستان، نمایش‌نامه و فیلم‌نامه است که کشمکش را پدید می‌آورد، به عبارت دیگر وضعیت ‌یا موقعیت، نمایشگر دسته‌ای از رویدادهای ضمنی است که در آن‌ها شخصیت ‌یا شخصیت‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که نسبت به خود آگاهی بیش‌تری می‌‌یابند و بر اثر آن خصوصیت‌هایی را در خود کشف می‌‌کنند. همچنین وضعیت و موقعیت، بیانگر حال و هواها و حالاتی است که تحت تاثیر آن، عمل داستانی در اثر آغاز می‌شود‌‌ ، به همین دلیل برخی از داستان‌شناسان و ادیبان، وضعیت و موقعیت را جزیی از ساختار پی‌رنگ به‌شمار می‌‌آورند.

داستان کوتاه ممکن است تنها بر رویدادی ضمنی بنا شود، اما در رمان، رویداد‌های ضمنی بسیاری وجود دارد که هر کدام اجزای ترکیب‌کننده‌ی پی‌رنگ را تدارک می‌بیند. اغلب داستان‌های گی دو موپاسان نویسنده‌ی فرانسوی (١٨٩٣- ١٨۵٠) و اُ هنری نویسنده‌ی امریکایی (١٩١٠- ١٨٦٢) بر رویدادی ضمنی بنا شده است، مثل داستان کوتاه «گردنبند» از موپاسان و «هدیه‌ی مغان» از اُ هنری.

در طرح رمان «دندان گرگ» شخصیتی انتخاب شده است و این شخصیت در وضعیت و موقعیتی از اجتماع قرار می‌‌گیرد. بعد در نتیجه‌ی درگیری شخصیت‌ها با هم و بر اثر اصطکاک و برخوردشان با هم در محیطِ این اجتماع و بازتاب آن بر هر کدام از آن‌ها، رویداد‌های رمان بازآفرینی می‌شود‌‌. در واقع در طرح رمانِ «دندان گرگ» گرفتاری شخصیت اصلی و بازتابش در میان کسانی که او را می‌‌شناسند ‌یا با او مرتبط‌اند، رویداد‌های ضمنی بسیاری را می‌‌آفریند که‌این رویداد ضمنی پس از آزادی او، انقلاب روحی و معنوی عمیقی در او پدید می‌آورد و تحول بینشی و شخصیتی دیگری را در او سبب می‌شود‌‌ ...

تهیه‌ی کارت
پس از ارایه‌ی طرح و وضعیت و موقعیت‌های داستان، باید کارت‌هایی درباره‌ی خصوصیت‌های شخصیت‌ها، زمان و مکان، فضا و رنگ و نوع داستان فراهم آورید.
١-
کارت شخصیت شامل نام، سن، شغل، تحصیلات و همه‌ی آن‌چه داستان به آن نیازمند است، در نوشتن آن به شما‌ یاری می‌‌دهد و به باورپذیری‌اش کمک می‌کند.
٢-
کارت زمان و مکان نیز شامل تاریخ و دوره و برهه‌ای از زمانی است که رویداد‌های داستان در آن رخ می‌‌دهد و مکان یا مکان‌هایی که محل وقوع رویداد‌ها است و چندوچون آن‌ها و زمان خطی ‌یا غیرخطی آن‌ها. مثلن در رمان «دندان گرگ» برهه‌ی زمانی خطی است و رویداد‌ها در پیش از انقلاب اتفاق می‌‌افتد و در رمان «بوف کور» برهه‌ی زمانی دایره‌ای است. زمان در حال آغاز می‌شود‌‌  و به گذشته می‌‌رود و باز به همین زمان حال برمی‌‌گردد و رویداد در زمان نامشخصی روی می‌‌دهد و در زمان «شازده احتجاب» برهه‌ی زمانی عمودی است. داستان در شب با سرفه‌کردن شازده آغاز می‌شود‌‌  و صبح با مرگ او به پایان می‌‌رسد.
٣-
کارت فضا و رنگ؛ فصل‌ها، ماه‌ها و روزها و چندوچون آن‌ها، بن‌مایه‌هایی که می‌‌تواند به ‌این فضا و رنگ قوام ببخشد و تکرار آن‌ها، اثر را در جهت هماهنگی و‌ یکپارچگی پیش ببرد و تاثیری را که مورد نظر نویسنده است، پدید آورد.
٤-
کارت نوع داستان؛ نویسنده باید از نوع داستانی که می‌‌خواهد بنویسد، آگاه باشد و از ویژگی‌های آن شناخت داشته باشد. بیش از ٤٠ گونه، برای انواع داستان ذکر شده‌اند که می‌‌توان آن‌ها را در چهار نوع کلی خلاصه کرد؛ داستان محیط، داستان اندیشه، داستان شخصیت و داستان رویداد.

از کارت‌های دیگری نیز می‌‌توان نام برد که نویسنده را در پیشبرد اثرش کمک می‌کند و به کارش نظم می‌‌دهد. البته برخی از داستان‌نویسان از هیچ کارتی استفاده نمی‌‌کنند، بلکه حین بازنویسی‌های مکرر اطلاعاتی را که داستان به آن نیازمند است، به آن می‌‌افزایند و خود را از تهیه کارت بی نیاز می‌‌دانند.

گفتم که داستان‌نویس باید طرحی برای نوشتن رمان در سر داشته باشد. این طرح ممکن است در ذهن او ماه‌ها و سال‌ها بماند و داستان نویس ‌یادداشت‌هایی برای نوشتن آن فراهم آورد و کتاب‌هایی درباره‌ی موضوع آن بخواند و به آدم‌هایی بربخورد که شباهت‌هایی با شخصیت‌های طرحش داشته باشند ‌یا ماجراهایی بر سر آن‌ها آمده باشد که می‌‌تواند مورد استفاده‌ی او در نوشتن رمانش قرار گیرد و حرکت‌ها و صحبت‌ها و بازتاب‌هایشان در برخورد با گذشته‌ای که پشت سر گذاشته اند، در نوشتن رمان به او کمک کند. من طرح رمان «شب چراغ» را سالیان دراز در سر داشتم؛ داستان نسل سرگشته و تباه‌شده‌ای که پس از کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ هر کدام به گوشه‌ای پرتاب شده بودند و هویت و منیت خود را از دست داده بودند، البته رمان «شب چراغ» اولین رمان من نبود و پیش از آن رمان «درازنای شب» را نوشته بودم.

به هر حال موقعش می‌‌رسد و باید زمانی نوشتن طرحی را که در سر دارید، آغاز کنید. آغازکردن تا پایان‌بردن رمان، دو چیز متفاوت است، هر نوع رمانی که طرح نوشتن آن ریخته شده باشد، برای آن‌که آفریده شود، زمان و انرژی بسیاری می‌‌برد و شور و سودای فراوانی به خود اختصاص می‌‌دهد. ممکن است داستان‌نویس صفحه‌های بسیاری سیاه کند و به‌ جایی نرسد. از این رو نویسنده پیش از آن که آغاز به نوشتن کند، باید بداند چه می‌‌خواهد و به چه نیازمند است تا در میان راه سرخورده کار خود را رها نکند. پیش از این که بنشینید و تصمیم بگیرید داستان خود را روی صفحه بیاورید، باید پنج نکته را در نظر داشته باشید و آن‌ها را از خود بپرسید:

یک- آیا برای آغازکردن رمان همه چیز آماده شده است؟
بلندپروازی چیز خوبی است و شوق و اشتیاق نوشتن را در نویسنده بیش‌تر می‌کند و خیال او را به پرواز درمی‌آورد، اما به اصطلاح سنگ بزرگ علامت نزدن است. نمی‌‌توان راه درازی را‌ یک‌شبه پیمود. طرحی را برای نوشتن انتخاب کنید که از پس آن برآیید، نه طرحی که نوشتن آن برای نویسنده کارکشته‌ای نیز دشوار است. لئو تولستوی شاهکار خود رمان «جنگ و صلح» را هنگامی ‌‌نوشت که پیش از آن، چند مجموعه‌ی داستان کوتاه و رمان انتشار داده بود. گابریل گارسیا مارکز «صد سال تنهایی» را در هنگام بلوغ ذهنی و مهارت نویسندگی‌اش نوشت. احمد محمود پیش از نوشتن داستان‌های کوتاهش، نمی‌‌توانست رمان قدرتمند «همسایه‌ها» را بنویسد.

مایه و احیانن استعداد نویسندگی، بخشی از کار است و دانستن اصول و فنون داستان‌نویسی بخشی دیگر. وقتی طرحی را برای نوشتن در ذهن پرورانده‌اید، حتمن باید با عنصرهای داستان کمابیش آشنا باشید و از کارکرد آن‌ها در داستان به نسبت آگاهی داشته باشید. بدون این شناخت و آگاهی در کارتان موفق نمی‌‌شوید. من از این امر آگاهم که برخی از نویسنده‌ها با نخستین کارشان گل می‌‌کنند و اثری پدید می‌‌آورند که بعدها نمی‌‌توانند مانند آن را بیافرینند. اما بر گفته‌ی خود تاکید می‌‌کنم که نویسنده باید تا حدی با عنصرهای داستان آشنا باشد. در قلمرو داستان‌نویسی مثل هر هنر دیگری، استثنا کم‌تر جایی دارد.

بسیاری آرزو دارند که نویسنده شوند و در رویای نوشتن فرو می‌‌روند ‌یا بازتاب موفقیت‌آمیز اثرشان آن‌ها را به هیجان می‌آورد، اما آنان موضوع را خیلی ساده و آسان می‌گیرند و غافل از این‌اند که برای خوب نوشتن و به کارگیری درست عنصرهای داستان، نویسنده چه عذابی را باید تحمل کند. به گفته‌ی ویلیام فالکنر: «نویسندگی عرق‌ریزان روح است و چه زجر و شکنجه‌ای را باید کشید و چه از خودگذشتگی و ایثاری را باید از خود نشان داد تا داستانی نوشته شود. رمان چیزی نیست که شما بتوانید بگویید؛ «خب من دست کم سه صفحه در روز می‌‌نویسم و در صد روز سیصد صفحه نوشته‌ام». با چنین طرز فکری نمی‌‌توان رمان نوشت. داستان‌نویس ممکن است در طول ‌یک هفته صفحه‌هایی را سیاه کند و آخر هفته همه را توی سطل آشغال بریزد و دوباره از سر آغاز کند و پنجاه صفحه، صد صفحه بنویسد و باز به بیراهه برود. امری است که برای نویسنده بسیار اتفاق می‌‌افتد و در کارش به بن‌بست می‌‌رسد.»

ای. ال. دکتروف نویسنده‌ی نام‌آور معاصر امریکا در مصاحبه‌ای به‌این امر اشاره می‌کند و در جواب پرسشگری که از او می‌‌پرسد؛ «چند بار به بن‌بست رسیده‌اید؟» جواب می‌‌دهد: «خب اگر به بن‌بست برسی که کتابی در کار نخواهد بود. پیش می‌آید که باید از نو آغاز کنی. اگر واقعن راه افتاده باشی، ممکن است بروی زیر پل ‌یا بخوری به حصار ‌یا بروی توی کشتزار و از این قبیل چیزها، آدم وقتی از جاده خارج شده باشد، همیشه فورن متوجه نمی‌شود‌‌. اگر در صفحه‌ی صد توی دست‌انداز بیافتی، احتمال دارد که در صفحه‌ی پنجاه از جاده خارج شده باشی. بنابراین باید راه رفته را برگردی.» (راهنمای زمان‌نویسی، اثر ای. ال. دکتروف، بیلی باتگیت، ترجمه‌ی نجف دریابندری، تهران، طرح نو، ١٣٧٧، ص ٢٤)

یکی از عامل‌هایی که در پیش‌برد کار بسیار موثر است، نظم و برنامه‌ریزی زمانی است. باید در آغاز کار، عادت به نوشتن را در خود پدید آورد و در ساعت معینی در شبانه‌روز نشست و دست‌کم نیم ساعتی نوشت. این نوشتن در هر روز و هر شب در ساعت معینی باید تکرار شود تا عادت به نوشتن ملکه‌ی ذهن شود، مثل مسواک‌زدن دندان، هر شب ‌یا هر روز صبح که به صورت عادت درآمده است. البته ‌این نوشتن با ساعت‌های فراغتی که دست می‌‌دهد و شما می‌‌توانید به دلخواه هر چند ساعتی که بخواهید بنشینید و بنویسید، فرق دارد. نوشتن برای عادت کردن باید الزامی ‌‌باشد. نوشتن در اوقات فراغت بسته به تصمیم خودتان است که از تفریح و گردش و سفرهای خود صرف نظر کنید و اوقات خود را به نوشتن اختصاص بدهید.

نوشتن نوعی ایثار است و همه چیز خود را باید برای آن داد و همه چیز خود را باید در راه آن فدا کرد. هردمبیلی و تفریحی‌ نوشتن هرگز آدم را نویسنده نمی‌کند. برای نوشتن هر رمان دست‌کم دو هزار ساعت ‌یا‌ یک سال و نیم و دو سال باید وقت گذاشت. بسته به ‌این است که داستان‌نویس چه‌وقت کار خود را تمام شده می‌‌پندارد و دست از نوشتن برمی‌‌دارد. چنین وقتی باید تا حد امکان پیوسته و مستمر باشد. نمی‌شود‌‌  که فقط روزهای تعطیل را به آن اختصاص داد و روزهای دیگر به‌سراغ کارهای دیگر رفت. من رمان «شب‌چراغ» را در ساعت‌های فراغت از کار اداری نوشته‌ام. برخی از شب‌ها دیر می‌‌خوابیدم و گاهی آن‌چه نوشته بودم با خود به اداره می‌‌بردم و در فرصت‌هایی که پیش می‌‌آمد، آن را دوباره می‌‌خواندم و بازنویسی می‌‌کردم، البته نمی‌‌گذاشتم هم‌کارها و رییسم از این امر باخبر شوند. شب‌چراغ، رمانی ١٩٠ صفحه‌ای است و نوشتن آن تقریبن ‌یک سال و نیم وقت گرفت.

در این جا به ‌این نکته اشاره کنم که اگر از کارهای خودم به عنوان نمونه جابه‌جا نام می‌‌برم، به ‌این دلیل نیست که آن‌ها را کامل و بی‌نقص می‌‌دانم، بلکه تجربه‌های خودم را از نگارش آن‌ها ارایه می‌‌دهم؛ ممکن هم هست این تجربه‌ها به کار نویسندگان دیگر نیاید.

در ایران در میان نویسندگان داستان‌های جدی، نویسندگان کم‌شماری را می‌‌توان نام برد که از راه نوشتن روزگارشان را می‌‌گذرانند. برخلاف بسیاری از کشورهای پیشرفته نویسندگی در ایران حرفه نیست. منظورم از حرفه، نویسندگانی است که کاری جز نوشتن ندارند. در خانه ‌یا دفتر کارشان می‌‌نشینند و می‌‌نویسند و طبق قرارداد قبلی در مدت تعیین‌شده رمان ‌یا مجموعه داستان خود را به ناشر می‌‌سپارند و از حق‌التالیف آثارشان امرار معاش می‌‌کنند. البته در این کشورها نیز بسیاری هستند که در کنار نوشتن، کار دیگری نیز دارند. این‌ها افرادی هستند که هنوز به آن حد از شهرت نرسیده‌اند که نمایندگان نشر به سراغ‌شان بیایند و واسطه‌ی قراردادهای بلندمدت میان ناشر و آن‌ها بشوند.

گاهی پیش آمده که نویسنده‌ای که از شهرت آنچنانی برخوردار نبوده، شغل خود را کنار گذاشته و‌ یکسر اوقاتش را به نوشتن اختصاص داده، اما اغلب پیش آمده که پس از مدتی بر اثر فشار مادی، نویسنده وادار شده که تند و تندتر بنویسد و زودتر کارش را تحویل دهد، همین امر از کیفیت کارش کاسته است، مورد موافقت ناشر قرار نگرفته است و در نهایت، هدف او که از نوشتن نان بخورد، برآورده نشده است.

البته تنها وقت‌داشتن برای نوشتن کافی نیست. پیامدهای آن نیز مطرح است. هنگامی ‌‌که من چند سال زودتر با استفاده از قانونی خود را بازنشسته کردم، تصور می‌‌کردم که فرصت بیش‌تری برای نوشتن دارم و می‌‌توانم اوقاتم را‌ یکسره وقف نوشتن کنم، اما در عمل آن‌طور که فکر می‌‌کردم، پیش نیامد و کار من به کندی گرایید. در نهایت در کنار نوشتن باز کار آزاد دیگری برای خودم دست و پا کردم. آن‌چه موجب شده بود که کار من مثل وقتی که در استخدام دولت بودم، پیشرفت نکند، حذف فاصله‌هایی بود که در میان نوشتن و سر کار رفتن وجود داشت. به‌این ترتیب که وقتی به اداره می‌‌رفتم، فرصتی داشتم که به آن‌چه نوشته بودم، فکر کنم و کاستی‌های آن را پیدا کنم، وقتی دوباره آن را بازنویسی می‌‌کردم، ایرادها و اشکال‌های آن را برطرف می‌‌کردم و به دنبال آن‌چه در سر پرورانده بودم، می‌‌پرداختم. وقتی این فاصله‌ها از میان رفت و وقتم فقط صرف نوشتن شد، پروراندن طرح و فکر‌کردن به نوشته‌ها از میان رفت و کار دیگر آن‌طور که انتظار می‌‌رفت، پیش نرفت و برخلاف تصور من وقت بیش‌تر برای نوشتن موجب نشده بود که کار هم بیش‌تر پیش برود.

نویسندگان حرفه‌ای کشورهای غربی نیز پس از ساعت‌هایی که به نوشتن اختصاص داده‌اند، نوشتن را رها می‌‌کنند و به کار دیگری می‌‌پردازند. به کافه ‌یا محلی می‌‌روند و وقت خود را با دوستان ‌یا امور دیگری می‌‌گذرانند ‌یا به سفرهای کوتاه‌مدت می‌‌روند و میان نوشتن مستمر خود فاصله می‌‌اندازند.

دو- داستان درباره‌ی چه موضوعی است؟

موضوع، شامل مجموعه‌ی پدیده‌ها و رویدادهایی است که داستان را می‌‌آفریند و درونمایه‌ی آن را تصویر می‌کند. مثلن موضوع داستان کوتاه «داش آکل» نوشته‌ی صادق هدایت، عبارت از امانتی است که برعهده‌ی شخصیت داستان می‌‌گذارند و سلسله رویداد‌هایی که برای تحقق‌یافتن این تکلیف در مسیر داستان روی می‌‌دهد، موضوع داستان را پدید می‌آورد. اگر شما در‌ یک‌ یا حداکثر دو سه جمله نتوانید بگویید موضوع داستان شما درباره‌ی چیست، در نوشتن آن به دردسر می‌‌افتید، حتا موضوع رمان‌های دراز را می‌‌توان در دو سه جمله بیان کرد، مثلن موضوع رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوفسکی از این دو سه جمله تجاوز نمی‌کند: شخصیتی با طرز فکر خاص خود ‌یعنی اندیشه‌ی منزه‌جویی، مرتکب قتل می‌شود‌‌ و رویداد‌های بعدی بر اثر احساس گناهی است که در او پدید می‌‌آید و موضوع داستان را می‌‌آفریند.

زمان‌نویس‌های جوان، اغلب در ارایه‌ی طرح خوبی برای آفریدن اثرشان در آغاز، میانه و پایان آن دچار سردرگمی‌‌ می‌‌‌شوند. داستان چیدن کلمه‌ها پشت سر هم نیست، گزارش رویداد‌هایی در نزاعی میان افراد نیست، گرچه موضوع هر داستان از رویداد‌ها تشکیل می‌شود‌‌ ، اما باید ترکیب این رویداد‌ها، ساختار داستانی داشته باشد، ‌یعنی عنصرهای داستان، چون پی‌رنگ، شخصیت، حقیقت مانندی و دیگر اجزای داستان برحسب نظم و سیاقی با هم بیایند تا داستانی آفریده شود. روزنامه‌ها و مجله‌ها پر از رویداد‌هایی است که هر روز و هر هفته اتفاق می‌‌افتد، نمی‌‌توان فقط آن‌ها را پشت سر هم قطار کرد و داستانی نوشت. هر داستان ساختار و معنای خاص خود را دارد که آن را از گزارش جدا می‌کند.

بنابراین در نوشتن داستان، پیشاپیش طرح کلی آن را بریزید تا به شما کمک کند که به‌تر است داستان را از کجا آغاز کنید. اول، میانه ‌یا پایان؟، کدام برای ارایه‌ی داستان مناسب‌تر است؟ شاید ارایه‌ی طرح کلی نیازمند صفحه‌به‌صفحه‌ نوشتن نباشد، حتا احتیاجی نباشد که فصلی از آن را بنویسید، بلکه باید بر رویداد‌هایی که دارد روی می‌دهد، تمرکز داشته باشید و مطمئن شوید که داستان در مسیر درستی افتاده است و در جهت درستی پیش می‌‌رود، عمل داستانی آن برحسب درونمایه‌ی اصلی صورت می‌‌گیرد و خواننده پیش‌آمدن رویداد‌ها را منطقی می‌بیند و باور می‌کند. داستان‌نویسانی که مدعی می‌شوند که رمان‌شان را فصل‌به‌فصل پیش می‌برند و عمل داستانی آن‌ها را فصل‌به‌فصل کامل می‌کنند،‌ یا دروغ می‌‌گویند ‌یا غافلند و خودشان را گول می‌‌زنند.‌ یعنی اگر خلاقیت شما به‌درستی عمل کند، پی‌رنگ داستان در سمت و سوی مستدلی پیش می‌‌رود. ممکن است در میانه‌ی راه رویداد‌هایی در داستان اتفاق بیافتند که شما پیش از این به آن‌ها فکر نکرده باشید، شخصیت‌ یا شخصیت‌هایی غیر از آن که پیش از این برای ارایه‌ی داستان‌تان انتخاب کرده‌اید، خود را ظاهر کنند و ضمیر ناخودآگاه‌تان، رمان را به سمت و سویی ببرد که باید برود.

از این رو نمی‌شود‌‌  فصلی را نوشت و آن را تمام شده به حساب آورد و سراغ فصل دیگری رفت. ممکن است در بازنویسی، تغییرهای اساسی به آن‌ها داده شود. بنابراین سعی نکنید از رویداد‌ها و وضعیت و موقعیت‌ها و شخصیت‌های متحول‌کننده‌ی داستان پرهیز کنید و آن‌ها را کنار بزنید و به آن‌چه پیش از این برای ارایه‌ی رمان‌تان تصور کرده‌اید، بازگردید. به عبارت دیگر به پرواز تخیل‌تان برای غنابخشیدن به رمان، بال و پر بدهید.

سه- شخصیت‌های داستان از چه گروه و دسته و طبقه‌ای هستند؟
اشخاص ساخته‌شده‌ای را که در داستان ظاهر می‌شوند‌، شخصیت می‌‌نامند. شخصیت آفریده‌ی تخیل نویسنده است و ممکن است همیشه انسان نباشد و حیوان و شیء و چیزهای دیگری باشد. طرح وقتی جلوه‌ی واقعی و زنده‌ای به خود می‌‌گیرد و داستان هنگامی ‌‌متولد می‌شود‌‌ که شخصیت‌ها خصوصیت‌های روانی خود را بازتاب دهند و نمایشگر ویژگی‌های گروه، دسته و طبقه‌های اجتماعی خودشان باشند و در ضمن عمل داستانی را به‌درستی طبق درونمایه ‌یا درونمایه‌های داستان پیش ببرند، زیرا برخورد شخصیت‌ها با هم و در ارتباط با جهان بیرون و پیرامون‌شان، رویداد‌ها و وضعیت و موقعیت‌ها را پدید می‌آورند، عمل داستانی را پیش می‌‌برند و پی‌رنگ داستان را تحقق می‌دهند.

در ضمن، ویژگی‌های روان‌شناختی شخصیت‌ها متفاوت است و انواع گوناگونی دارد که برحسب آن‌ها، کیفیت‌ها و حصوصیت‌های آدم‌های داستان آفریده می‌شود‌‌ و قشرها و طبقه‌های اجتماعی از هم متمایز می‌شوند‌. داستان‌نویس با توجه به ‌این خصوصیت‌ها و کیفیت‌ها و بنا بر اقتضای داستان باید به شخصیت آن‌ها بپردازد و رفتار و کردار و گفتارشان را طبق درونمایه و موضوع داستان در نظر بگیرد.

در قصه‌های سنتی اغلب، خصوصیت‌های جسمانی افراد مورد توجه است و شخصیت‌ها برحسب سیرت‌های اخلاقی و خصلت‌های ذاتی‌شان به نمایش در می‌آیند. ولی در داستان‌های امروزی بیش‌تر بر خصوصیت روان‌شناختی شخصیت‌ها تاکید می‌شود‌‌ و از مردمان واقعی و ویژگی‌های رفتاری آن‌ها الگوبرداری می‌شود‌‌ . از این رو باید طوری آن‌ها را نشان داد که خواننده رفتار و گفتار آن‌ها را قابل‌قبول بداند و گاهی با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کند.

چهار- چه نوع رمانی می‌خواهید بنویسید؟
رمان‌ها را به‌طورکلی به رمان‌های جدی ‌یا تفسیری و سرگرم‌کننده ‌یا تفریحی تقسیم کرده‌اند. رمان‌های جدی ‌یا تفسیری آن گروهی از رمان‌ها هستند که آرزوی انسان را برای درک کنه واقعیت، جامه‌ی عمل بپوشاند و انسان با دریافت اطلاعات، از طریق خواندن این رمان‌ها بتواند بیش‌تر خود را بسازد و به‌تر خود را متعالی کند و از زندگی بیش‌تر بهره بگیرد. رمان جدی در تقابل با رمان تفریحی است که فقط خواننده را مشغول می‌کند، او را لحظاتی چند، از دنیای واقعی دور می‌کند و برای او فراموشی و گریز از واقعیت می‌آورد. بی‌دلیل نیست که از این نوع رمان‌ها با عنوان رمان‌های «گریز» ‌یاد می‌‌کنند. شاهکارهای رمان‌نویسی جهان از میان رمان‌های جدی برخاسته است. شاهکارهایی چون «جنگ و صلح»، «جنایت و مکافات»، «باباگوریو»، «یولیسیز» و «صد سال تنهایی».

رمان تفریحی ‌یا رمان گریز، رمانی است که قصد و نیت آن سرگرم‌کردن خواننده است و نویسنده در آن با ارایه‌ی جهان عجیب و غریب، ماجراهای هیجان‌انگیز و شگفتی‌آور ‌یا معماهای اسرارآمیز خواننده را به‌دنبال خود می‌‌کشد. از این رو رمان تفریحی جز سرگرم‌کردن خواننده، هدفی برای خود نمی‌‌شناسد. اغلبِ رمان‌های رویدادی، پلیسی و جنایی و کارآگاهی، رمان‌های مهیج و جاسوسی، برخی از رمان‌های خیال و وهم و جادوگری و رمان‌های عاشقانه، جزو رمان تفریحی به‌شمار می‌‌آیند.

اما آن‌چه مایه‌ی ماندگاری آثار شده است، نوع اول،‌ یعنی رمان‌های جدی است و این رمان‌ها نیز به انواع گوناگون تقسیم می‌شود‌‌ که رمان‌های اجتماعی رسالتی، تاریخی، روان‌شناختی، جریان سیال ذهن، واقع‌گرایی جادویی و... از آن جمله‌اند. شناخت این انواع، به شما کمک می‌کند تا طرح‌های خود را برحسب درونمایه‌ی موضوع آن‌ها در قالب ‌یکی از آن‌ها بریزید و در کار خود بیش‌تر موفق شوید.

اگر نوعی از رمان را برای طرح‌تان برگزینید و متوجه شوید که زیاد مورد دلخواه‌تان نیست ‌یا نوشتن آن در توان شما نیست، به‌تر است آن را رها کنید و نوع دیگری را که با تجربه‌ها و مشاهده‌های شما بیش‌تر مرتبط است و از خصوصیت‌های معنایی و ساختاری آن به‌نسبت بیش‌تر آگاهی دارید، انتخاب کنید، مثلن اگر شناخت لازم را نسبت به رمان «جریان سیال ذهن»‌ یا «واقع‌گرایی جادویی» نداشته باشید، نمی‌‌توانید در ارایه‌ی ساختاری و معنایی آن‌ها موفق شوید. برعکس اگر شناختی از رمان‌های انتقاد اجتماعی ‌یا سیاسی ‌یا ناحیه‌ای دارید و تجربه‌ها و مشاهده‌های شما نیز برای نوشتن چنین رمان‌هایی شما را‌ یاری می‌کند، حتمن طرح‌تان را در الگوی آن‌ها بریزید. هرگز نوع رمان‌هایی را که اسمی ‌‌از آن شنیده‌اید و شناخت اندکی از آن دارید، رمان‌هایی که بیش‌تر تجربی و نوگراست، الگوی کارتان قرار ندهید، اگرچه رمان شما را به کهنگی و عدم‌تازگی متهم کنند. آن‌چه موجب ماندگاری اثری می‌شود، تازگی و نوبودن آن نیست، کمال آن است. بسیاری از رمان‌هایی که در زمان خود بسیار مورد توجه بوده و خواننده‌های بسیار داشته، پس از مرگ نویسنده‌اش به فراموشی سپرده شده اند. در مصاحبه‌ای از جان آپدایک نویسنده نام‌آور معاصر امریکا

می‌خواندم که به ‌این نکته اشاره کرده بود که آثار دونالد بارتلمی ‌‌نویسنده نوآور امریکایی که در زمان خودش بسیار خواننده داشت، پس از مرگش، چوب شده است و دیگر خواننده‌ای ندارد.

هر نوع رمان، محیط و حال و هوای خود را می‌‌طلبد و باید طبق خصوصیت آن، عنصرهای داستانی را به کار گرفت. شناخت انواع رمان به شما یاری می‌‌دهد که دیدگاه و جهان‌بینی و ارایه‌ی تازه‌ای به طرح خود بدهید و در کار خود موفق‌تر شوید. از این نظر رمان خود را همان‌طور که دلخواه‌تان است، بنویسید و به چاپ اثر و خواننده‌های احتمالی آن فکر نکنید و به سلیقه و ذوق ناشرها و نوع آثاری که فروش دارد، توجهی نکنید و سبک و شیوه‌ی نگارش نویسنده معروفی را مبنای کار خود قرار ندهید. سبک و شیوه نگارش هر نویسنده طی سال‌های نویسندگی به دست می‌‌آید و کم‌تر پیش آمده که نویسنده در آغاز کارش، سبکی خاص خود پدید آورد. اگر نوشته‌ی شما صداقت خود را داشته باشد، سبک خود را نیز رفته‌رفته پیدا خواهد کرد.

پنج- طرح رمان شما را به هیجان می‌آورد؟
نویسنده، داستان‌نویس نمی‌شود‌‌ مگر آن که شوق و اشتیاق نوشتن داشته باشد و این شوق بر اثر طرحی است که در سر پرورانده؛ طرحی که خواب را از چشم او بگیرد و تا آن را به مرحله‌ی عمل در نیاورد، در تب و تاب باشد و آرزومند آفرینش آن.

از این رو، طرحی را برای داستان‌تان انتخاب کنید که نوشتن آن شما را به هیجان بیاورد و به مبارزه و چالش بطلبد و روز و شب فکر شما را به خود مشغول دارد، به‌طوری که نتوانید اشتیاق خود را برای به روی کاغذ آوردن آن، پنهان کنید و درباره‌ی آن با دوستان و آشنایانتان حرف نزنید. البته منظورم این نیست که از جزییات موضوع و خصوصیت‌های شخصیت‌های آن چیزی بگویید که اغلب نویسندگان، چنین کاری را منع کرده‌اند. می‌‌توانید فقط به طرح، ‌یعنی خلاصه‌ای از حوادث و پی‌رنگ آن اشاره بکنید و از تازگی و قشنگی آن حرف بزنید و احیانن فصل‌هایی را که از آن نوشته‌اید، برای آن‌ها بخوانید. به طرحی فکر کنید که از تجربه‌ها و مشاهده‌های شما سرچشمه گرفته باشد و به جزییات و دقایق آن آشنا باشید و به نظر خودتان کار تازه و بدیعی جلوه کند تا نوشتن آن، تمایل و شوق بیش‌تری در شما برانگیزد. اولین رمانی که نوشتم، رمان «درازنای شب» شور و شوق بسیاری در من برانگیخته بود و فکر و ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. هر فصلی از رمان را که می‌‌نوشتم، به خانه‌ی دوست نویسنده‌ای می‌‌رفتم تا آن را برای او بخوانم و با شوق و شور زیاد درباره آن حرف بزنیم.

دیگر این که مهم نیست که تجربه‌های زندگی و مشاهده‌های شما چه نویسنده‌ای از شما پدید آورد، اما ممکن است لحظه‌های تردید و بی‌اعتمادی، گاهی شما را از نوشتن بازدارد و تخیل شما را کند ‌یا ایستا کند، در نتیجه‌ی آن ناامیدی و اضطراب شما را بردارد و فکر کنید که اصلن به‌اشتباه به ‌این راه افتاده‌اید و به‌اصطلاح این کاره نیستید و نمی‌توانید در این قلمرو وارد شوید.

بدون شک، برای هر نویسنده حتا نویسنده‌های کارکشته چنین لحظه‌های بی‌اعتمادی و عقیم پیش می‌آید. ای. ال. دکتروف در همان مصاحبه‌ای که پیش از این تکه‌ای از آن را نقل کردم، به ‌این امر اشاره دارد: «... ممکن است ‌یک لحظه‌ی درماندگی شدید شخصی باشد. مثلن در مورد «رگبار» من سخت مستاصل بودم که چیزی بنویسم. توی اتاق کارخانه‌ام تو نیوروشل رو به دیوار نشسته بودم. این بود که آغاز کردم به نوشتن درباره‌ی دیوار. ما نویسنده‌ها گاهی به‌ یک همچو روزهایی می‌‌افتیم. بعد درباره‌ی خانه‌ای نوشتم که به دیوار چسبیده بود. خب، این خانه در  ١٩٠٦ ساخته شده بود. پس به فکر آن دوره افتادم و این که خیابان براد وی در آن ایام چه‌شکلی بوده؛ واگن‌ها آن پایین سرازیری در رفت و آمد بودند. مردم تابستان لباس سفید می‌پوشیدند که خنک باشد. تدی روزولت رییس جمهور بود. از این مطلب به آن مطلب می‌‌رسیدم و کتاب به‌این ترتیب آغاز شد، از استیصال تا آن چند تصویر...»

وقتی لحظه‌های تردید، شما را از کار بازداشت، خود را به دست آن ندهید، در نهایت برای چند ساعت ‌یا چند روز دست از کار بردارید، ذهن شما خودبه‌خود به آن فکر می‌کند و در فاصله‌ی آن برای موضوع و گرهی که به نظرتان حل‌ناشدنی است، راه‌حلی پیدا می‌کند. گاهی خود نویسنده از راه‌حل و گره‌گشایی ذهن بی خبر می‌‌ماند. وقتی دوباره پشت میز می‌‌نشیند و آغاز به نوشتن می‌کند، گره خودبه‌خود باز می‌شود‌‌  و عمل داستانی پیش می‌‌رود و مقدمات پی‌رنگ ریخته می‌شود‌‌ .

گراهام گرین نویسنده‌ی انگلیسی (١٩٠٤ - ١٩٨٤) در ‌یکی از رمان‌هایش، «پایان‌ یک پیوند» در توجیه دشواری نخستین و آسان‌یابی بعدی اشاره‌ی روشنگری دارد: «در مورد نویسندگی بسیاری از عوامل در انقیاد کارهای پیش‌پاافتاده و روزمره هستند. ممکن است آدم گرفتار خریدهای روزانه، پرداخت مالیات و گفت‌وگوهای بی‌هوده باشد، لیکن جریان غیرارادی و ناخودآگاه حواس، آزادانه به سیر خود ادامه می‌‌دهد، مشکلات را می‌گشاید و به طرح‌ریزی می‌پردازد. آدم نومید با مغزی خالی پشت میز کار خود می‌‌نشیند و آن‌گاه ‌یکباره کلمات به خاطر می‌‌آیند و حالاتی که گفتی در اعماق بن‌بستی ‌یخ زده‌اند به‌خودی‌خود به تحرک در می‌آیند. بدین ترتیب عمل نویسندگی در حین خواب ‌یا در حال سرزدن به مغازه‌ها و موقع وراجی با دیگران، به‌طور غیرارادی تکوین‌ یافته است.»

شکیبایی ‌یکی از شالوده‌های مسلم داستان‌نویسی است. دشواری‌های نوشتن نباید سبب شود که شما دست از کار بکشید. کار شسته‌و‌رفته، آسان و بی‌زحمت و پشتکار به دست نمی‌آید. کار هنرمند، چه آهنگ‌ساز باشد، چه نقاش و چه نویسنده ‌یا هر هنرمند دیگر، این است که بنشیند و اولین نت ‌یا نقش یا جمله و تصویر داستان خود را بیافریند و به دنبال‌کردن آن ادامه بدهد، حتا اگر نویسنده مطمئن نباشد که نوشته‌اش در سمت و سوی طرحش پیش می‌‌رود، باید به نوشتن ادامه بدهد و از کار نماند، چون درستی و نادرستی نوشته ممکن است در آغاز مشخص نشود ‌یا در شناخت نادرستی آن اشتباه کند، درنهایت در طول زمان نوشتن است که درستی ‌یا نادرستی آن بر او روشن می‌شود. در واقع نوشتن است که راه را به او نشان می‌‌دهد و هرچه بیش‌تر بر سر نوشتن وقت بگذارد، آسان‌تر و ساده‌تر می‌‌تواند به درستی کارش پی‌ببرد. اصل این است که بتواند طرح خود را روی کاغذ بیاورد. نخستین گام، آغازکردن به نوشتن و سپس به سرانجام رساندن آن است. کارهای دیگری در فاصله‌ی این آغاز و پایان صورت می‌گیرند و بدین ترتیب رمان آفریده می‌شود.

- - -

از: طرفداران فانتزی

Fantasy fans. org


راز نوشتن داستان های کوتاه‌

 

شماره ی نوشته: ۱۰ / ۱۴

مارگارت لوک

برگردان: اسو حیدری

راز نوشتن داستان های کوتاه‌

«یکی بود، یکی نبود...» عجب عبارت جادویی؟ دعوتی که تاب مقاومت را می‌گیرد: «بشین و گوش کن، می‌خوام برات یه قصه بگم.» کم تر سرگرمی‌هایی به اندازه ی شنیدن داستان، خوشایند هستند- به استثنای لذت نوشتن داستان. داستان گویی، باید از همان زمانی آغاز شده باشد که اصواتی که بشر تولید می‌کرد تبدیل به زبان شد. داستان‌هایی پیدا شده‌اند که در زمان مصر‌ باستان روی درخت پاپیروس نقش شده‌اند. این داستان‌ها اسناد پراکنده‌ای بودند که بعدها گرد‌آوری شدند. احتمال دارد طرح‌هایی که روی دیوارهای دود اندود غارها کشیده شده‌اند قصه‌هایی از شکار باشد، که در هنگام آشپزی و نشستن دور آتش تعریف می‌شدند. تمدن‌های سراسر جهان کوشیده اند از راه داستان، قهرمان‌های خود را جاودان کنند و ماجرای هوس بازی‌های خدایانشان را تعریف کنند.

امروزه، انگیزه ی داستان‌گویی کم تر نشده است. نویسندگان به دو دلیل می‌نویسند. دلیل اول این است که چیزی برای گفتن دارند. دلیل دوم که به همان اندازه قوی است این است که می‌خواهند چیزی کشف کنند. نوشتن نوعی کشف است. ما از راه داستان‌نویسی ایده‌ها، نگرش‌ها و تجارب شخصی‌مان را کشف می‌کنیم و با آن‌ها کنار می‌آییم. طی فرایند داستان‌نویسی، تا حدی درک به تری از دنیا، دوستان، اطرافیان و خودمان پیدا می‌کنیم. هنگامی که کسی نوشته ی ما را می‌خواند، در بخشی از دنیای ما و ادراک ما از این دنیا سهیم می‌شود. در ضمن، داستان‌نویسی تجربه ی بسیار شیرینی است. پس مداد خود را بتراشید، یا کامپیوترتان را روشن کنید تا با هم آغاز کنیم.

داستان کوتاه چیست؟

با دو تعریف، از دو واؤه نامه ی گوناگون آغاز می‌کنیم. اولی داستان را این گونه توصیف می‌کند: «تعریف یک حادثه یا مجموعه‌ای از حادثه‌های مرتبط.» تعریف دیگر داستان این است: «روایتی است... که به منظور جذب، سرگرم کردن و یا آگاهی دادن به شنونده یا خواننده طرح شده است.»

این‌ها ابتدایی‌ترین تعریف‌ها از کل تعریف هایی است که پس از این در این کتاب ذکر خواهند شد. هر کدام از تعریف ها در جای خود سودمندند. البته هیچ کدام نمی‌تواند به طور کامل اساس داستان کوتاه را در بر بگیرد. اما وقتی همه این تعریف ها در کنار یکدیگر گذاشته می‌شوند، درک شما را از داستان کوتاه بیش تر می‌کند و کمک می‌کند تا بفهمید چرا برخی از داستان‌ها بیش تر از بقیه لذت بخش هستند.

ما روی داستان کلاسیک تمرکز می‌کنیم: آن نوع از داستان که با شخصیت‌ها و طرحش نیرو می‌گیرد وآغاز، وسط و پایان دارد. البته همه ی داستان های کوتاه‌ این ویژگی ها را ندارند. یکی از امتیازهای داستان کوتاه این است که کوتاه بودنش این فرصت را در اختیار نویسنده قرار می‌دهد که تنوع‌های گوناگونی را بیازماید، تجربه‌هایی که آزمودنشان در رمان، به دلیل طولانی بودنش دشوار است. نویسنده ی داستان کوتاه می‌تواند روی طراحی یک شخصیت، ارایه ی برشی از زندگی، بازی‌زبانی یا برانگیختن یک حس تمرکز کند. بسیاری از داستان‌های بزرگی که نوشته و چاپ شده‌اند، اثر بخشی خود را از راه ترکیبی از ایماژهای به هم پیوسته و یا قطعه‌های بریده بریده‌ از تجربیات به دست آورده‌اند بدون این که حکایت خاصی نقل کنند. 

اما داستان کلاسیک این امتیاز را دارد که می‌توان هنر داستان‌نویسی را از لابـه‌لای آن استخراج کرد. به ترین راه یادگیری داستان کوتاه، به عنوان یک نوع ادبی، خواندن خود داستان‌هاست. خواننده بسیار مشتاقی باشید و انواع گوناگون ادبی را مطالعه کنید. از هر کتابی گلچین کنید و زیاد کتاب بخوانید. داستان‌هایی از انواع ادبی گوناگون بخوانید: جنایی، علمی- تخیلی، تخیلی، ترسناک، عاشقانه. آثار کلاسیک بزرگان ادبیات را بخوانید اما از داستان‌های معاصری که شهرت نویسنده‌اش هنوز کامل شکل نگرفته است هم غفلت نکنید. داستان‌های کلاسیک و مدرن بخوانید. به این ترتیب به یک حس شهودی دست خواهید یافت که چه‌کار کنید که داستان تاثیر‌گذاری بنویسید. سپس این سه کار را انجام دهید که گام‌های پایه‌ای نویسنده شدن هستند:

۱- بنویسید.

۲- باز هم بنویسید.

۳- به نوشتن ادامه دهید.

داستان در برابر واقعیت

هنگامی که داستانی می‌نویسید، مواد خام را از ذهنتان، تجربه‌هایتان و مشاهداتتان از زندگی می‌گیرید. مشاهداتی که به شما می‌فهماند چه گونه زندگی پیش می‌رود که دنیای کوچک، اما کامل و جامعی می‌سازد. به عنوان نویسنده، به نوعی، جهانی موازی پدید می‌آورید که شبیه دنیای واقعی است، اما از لحاظ برخی ویژگی‌ها با آن متفاوت است. جهانی که می‌سازید ممکن است آن‌چنان آیینه‌وار دنیای واقعی را با دقت به تصویر بکشد که ما خواننده‌ها فکر کنیم این همان دنیایی است که ما هر روز در آن راه می‌رویم. یا ممکن است جهان ساخته دست شما کاملن متفاوت باشد. به ویژه اگر داستان تخیلی یا علمی-تخیلی بنویسید. کار شما، به عنوان نویسنده این است که دنیای چنان زنده و واضحی بسازید که خواننده آن را باور کند، فرقی نمی‌کند که، در مقایسه با واقعیت، چه اندازه غیر طبیعی باشد.

دو مساله داستان را از واقعیت متمایز می‌کند: در دنیای واقعی حوادث بر حسب تصادف اتفاق می‌افتند، در حالی که در ادبیات‌داستانی حوادث به ظاهر اتفاقی، هدف خاصی دنبال می‌کنند. به همین علت، داستان کوتاه ما را در حالت تعلیق، در حالتی که ندانیم که سرانجام چه اتفاقی می‌افتد، رها نمی‌کند. اما زندگی این کار را با ما می‌کند. در داستان ما حس رضایتی پیدا می‌کنیم که از سرانجام داستان و نوعی پایان، نشات می‌گیرد.

هدف داستان

در دو تعریف واژه نامه ای که پیش از این از داستان ارایه دادیم، دو واژه ی «مرتب» و «طراحی شده» کلیدی بودند. برخلاف نامه‌ای که برای دوستتان می‌نویسید و اتفاقات را تعریف می‌کنید، در داستان کوتاه حوادث کاملن تصادفی نیستند. نویسنده با طرح و هدف مشخصی که در ذهن دارد، رویدادهای داستان را انتخاب، سازمان دهی و توصیف می‌کند. آن چه که حوادث داستان را به هم مرتبط می‌کند، سهمی است که هر یک در شکل دادن به یک هدف واحد دارند.

داستان می‌تواند هدف های گوناگونی داشته باشد. برای مثال، می‌توانید جنبه ی خاصی از طبیعت بشر را بیازمایید. با این که به خودتان یا خواننده‌تان کمک کنید که بفهمید که اگر تجربه خاصی را بیازماید، به کجا خواهید رسید. یا ممکن است تلاش کنید حالت یا احساس خاصی را در خواننده ی خود برانگیزید..

هدف شما هرچه که باشد، این هدف اصول سازمان دهی، یکپارچگی، انسجام و کامل بودن داستان شما را شکل می‌دهد. تصمیم‌هایی که شما درباره ی داستان‌تان می‌گیرید _شخصیت‌ها چه افرادی هستند؟ چه اتفاقاتی برایشان می‌افتد؟ کجا اتفاق می‌افتد؟ ساختار داستان چه گونه است؟ و از چه زبانی برای داستان استفاده کنید؟- همه و همه به هدف داستان وابسته‌اند. هرچیزی که نامربوط باشد، هر اندازه هم درخشان باشد، شما و خواننده‌تان را از هدف داستان دور می‌کند.

آیا این مساله که باید هدف داشته باشید، به نظرتان دشوار و بعید می‌رسد؟ نگران نباشید! قرار نیست که شما قله ی اورست را فتح کنید. بالا رفتن از یک تپه ی کم‌شیب هم می‌تواند به همان اندازه با ارزش باشد. داستان «روایتی است...برای جذب، سرگرم کردن و آگاهی دادن به خواننده.» برای جذب، سرگرم کردن خواننده و آگاهی دادن به او، بی‌نهایت راه وجود دارد: کوچک و بزرگ.

حتا لازم نیست پیش از این که کار را  آغاز کنید هدف‌تان را تعیین کنید. همان گونه که گفتیم، داستان‌نویسی فرایند کشف است، جست و جویی نه تنها برای یافتن پاسخ‌ها، بلکه برای شناسایی پرسش‌ها. شما  همچنان که به طرح داستان‌تان فکر می‌کنید، و پیش‌نویس‌های اولیه ی آن  را می‌نویسید، تمرکز بیش تری روی هدف‌تان پیدا می‌کنید.

پایان یا نتیجه

امتیازِ داشتن هدف این است که به شما جهت و مقصد می‌دهد. زمانی که به مقصد می‌رسید، حس خوبی به دلیل به نتیجه رسیدن به ما دست می‌دهد که زندگی واقعی دارای آن نیست.  خواننده و حتا خود نویسنده سرانجام می‌فهمند به کجا رسیدند و این یعنی، پیش از این که به کلمه ی «پایان» برسیم، همه ی پرسش‌ها پاسخ داده شده‌اند. این گفته به این معنا نیست که هیچ جای ابهامی وجود ندارد، یا خواننده به طور قطع می‌داند که آیا شخصیت پس از آن تا ابد خوشبخت می‌شود، یا خیر. اما داستان به نوعی کامل می‌شود. رویدادهای مرتبط داستان به نتیجه ی منطقی رسیده‌اند و هر چیز دیگری که قرار است روی بدهد، داستان دیگری خواهد بود.

کلامی در رابطه با درونمایه

ممکن است کسی از شما بپرسد، درونمایه ی داستان‌تان چیست و احتمال دارد نتوانید پاسخی برای این پرسش بیابید. شاید آن فرد اصرار کند که «زود باش بگو، هر داستانی یه درونمایه‌ای داره.» خوب، شاید. درست است که بیش تر داستان‌های بزرگ جزییات کوچک و خاص شخصیت‌ها، زمان و مکان، و حوادثی که اتفاق می‌افتد در راستای به تصویر کشیدن یک مفهوم انتزاعی یا بزرگ است: ذات عدل، برای مثال، یا عواقب سوءاستفاده از طبیعت و یا تفاوت عشق والدین و عشق‌رمانتیک. گاهی یافتن درونمایه ممکن است ایده ی اولیه ی شما را تعیین کند، هدف داستان شما باشد. اما بارها اتفاق می‌افتد که شما چندین پیش‌نویس از داستانتان بنویسید و تازه تشخیص بدهید چه درونمایه‌ای دارد. در حقیقت، ممکن است داستانی بنویسید که برای خواننده‌ها تاثیرگذار، ترغیب کننده و بصیرت‌بخش باشد، بدون این‌که آگاهانه تشخیص بدهند چه درونمایه‌ای داشته است. هنگامی که به دیگر جزییات هنر و صنعت نوشته‌تان فکر می‌کنید، درون مایه ی نوشته ی شما هم پدیدار می‌شود.

تا چه قدر بلند، کوتاه است؟

از دیدگاه ایده‌آل، داستان کوتاه باید تا هرجا که داستان می‌طلبد طول بکشد، نه کوتاه‌تر، نه بلندتر. به عبارت دیگر، از همان تعداد واژه‌ای استفاده کنید که می‌توانید داستان‌تان را به موثرترین روش ممکن بیان کنید. با این‌حال، قراردادهایی وجود دارند. زمانی که به ۲۰۰۰۰ کلمه رسیدید، دارید از مرز داستان کوتاه رد می‌شوید و به محدوده ی داستان بلند وارد می‌شوید. بیش تر مجله ها و گلچین‌های ادبی داستان‌های ۵۰۰۰ کلمه‌ یا کم تر را ترجیح می‌دهند. برخی از انتشاراتی‌ها داستان های کوتاه‌ کوتاه می‌خواهند. منظور ناشران از این اصطلاح متفاوت است. اما غالبن منظور داستان‌هایی است که از ۲۰۰۰ کلمه تجاوز نکند. رمان هم معمولن بین ۷۵۰۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰۰ کلمه است. البته تعداد رمان‌های بلندتر کم نیست. در این رمان‌ها مجال دارید که پرسه بزنید، جاده‌‌های خاکی و را‌ه‌های فرعی را بیازمایید، خاطره های خاصی را به یاد بیاورید، حتا از موضوع پرت شوید و گاهی به تحلیل‌های فیلسوفانه بپردازید. رمان می‌تواند دهه‌ها، یا سده‌ها طول بکشد. در رمان می‌توانید دنیا را دور بزنید.

اما داستان های کوتاه‌ چون کوتاه هستند تمرکز بیش تری دارند. روشنایی که داستان کوتاه ارایه می‌دهد، شبیه لامپ بالای سر نیست، بلکه به اندازه روشنایی چراغ قوه است. تاریخ زندگی شخصیت را ارایه نمی‌دهد. بلکه روی یک رابطه خاص، یک حادثه با معنی، یا یک لحظه متحول کننده تاکید می‌کند.

پیدا کردن داستانی برای نوشتن

برای آغاز نوشتن به ایده نیاز دارید. همین مساله ی ساده گاهی نویسنده‌های خیلی بزرگ را متوقف می‌کند.

«ایده این داستان را از کجا گرفتید؟» این پرسش مشهوری است که همیشه از نویسنده‌ها می‌کنند و برخی ‌ها هم از شنیدن مکرر این پرسش خسته‌اند. نویسنده‌ای با اوقات تلخی می‌گفت: «انگار مردم توقع دارن یه کاتالوگ بهشون معرفی کنم، از توش سوژه‌هایی سفارش بدن­- ضمانت هم داشته باشه که یه داستان عالی می‌شه اگه نه پولشونو پس بده.»

اما این پرسش ارزش تامل کردن دارد. هرچه بیش تر، به تر. چرا که هیچ پاسخ ثابتی‌ندارد. ایده، آن جرقه‌ای که فرایند خلاقیت را آغاز می‌کند، یکی از عجیب‌ترین و جالب‌ترین حالت‌های بشر است.

نویسنده‌های باتجربه همیشه ایده‌ای برای نوشتن دارند. به‌همین دلیل است که این پرسش برایشان تکراری و خسته کننده ‌است. ایده داشتن آسان است، مساله این است که زمان و جایی برای نوشتن پیدا کنی. واقعیت این است که همه جا پر از ایده است. یکی از فوت و فن‌های داستان‌نویسی این است که آن‌ها را تشخیص بدهی و هنگامی که از کنارت رد می‌شوند، شکارشان کنی.

ایده برای نویسنده...

به نظر من ‌مساله این است که مردم رابطه ی ایده و داستان را درست نفهمیده‌اند. ایده هر چیزی است که محرکی برای تخیل شما است. محرکی قدرتمند که شما را به جلو می‌راند که فرایند آفرینش داستان را آغاز کنید. هرچیزی که ذهن شما را مدتی طولانی مشغول کند که به خودتان بگویید: «ام... فکر کنم پشت این یه داستانه.»

ایده‌ی داستان فقط همین است. چیزی که مانع راه برخی از نویسندگان تازه نفس است، این است که از ایده‌ی اولیه‌شان توقع زیادی دارند. فکر می‌کنند کار زیادی برایشان انجام می‌دهد. این دسته از نویسند‌گان فکر می‌کنند این قیاس‌ درست است: «ایده برای داستان‌نویس مثل بذر است برای باغبان.»

به عبارت دیگر فکر می‌کنند به محض این‌که نویسنده ایده‌اش را پیدا کرد، داستان خود‌به‌خود رشد می‌کند. قیاس باغبانی به این معنی است که ایده، همچون بذر، هسته ی داستان است که ماهیت شخصیت‌ها، طرح و جایگاه آن ها را تعیین می‌کند. درست همان‌گونه که دانه ی گل‌ لاله همان گل را پدید می‌آورد. یا بذر درخت بلوط، درخت بلوط پدید می‌آورد. دانه را در زمین بکار و کمی آب بده، داستان خودبه‌خود جوانه می‌زند و رشد می‌کند. این تعبیر نادرست است. قیاس بعدی نسبتن معقول‌تر است:  «ایده برای نویسنده مثل آرد است برای نانوا.»

ایده بیش تر شبیه همان آردی است که برای پختن نان یا شیرینی از آن استفاده می‌کنیم. ماده ی اولیه است و کاملن ضروری است. اما باید مواد دیگری هم داشته باشید، همه را با هم مخلوط کنید و کاملن بپزید، پیش از این که آماده ی مصرف شود.

داستان ترکیبی از ایده‌های گوناگون است، کوچک و بزرگ. هر ایده، درست مانند مواد لازم برای تهیه ی غذا، بر نتیجه نهایی اثر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد. هنگام نوشتن داستان، درست مانند لحظه ی پختن غذا، اتفاقی شبیه فرایندی شیمیایی رخ می‌دهد. محصول نهایی چیزی بیش از ترکیب صرف مواد است و چیز کاملن جدیدی است که اجزایش دیگر تفکیک‌پذیر نیستند.

الهام اولیه ی شما، ممکن است به هر داستانی ختم شود. موادی که به آردتان اضافه می‌کنید، تعیین می‌کند که بالاخره کیک شکلاتی درست می‌کنید یا کیک سیب یا خامه‌ای.

منبع ایده‌ها

خمیر‌مایه ی داستان شما می‌تواند هر چیزی باشد: یک شخصیت، یک موقعیت یا یک حادثه، یک مکان خاص، یا درونمایه‌ای که می‌خواهید افشا کنید. این ایده‌‌ها هر از گاهی به ذهن شما خطور می‌کنند و این‌ها همه هدیه ی ناخودآگاه ماست. هر کدام از ما بیش تر از آن چه که فکرش را بکنیم ایده داریم. آن ها معمولن زمانی به ذهن خطور می‌کنند که داریم به چیز کاملن متفاوتی فکر می‌کنیم یا اصلن به هیچ چیز فکر نمی‌کنیم. من وقتی با آب در تماسم ایده‌ها به ذهنم می‌رسند، وقتی دارم شنا می‌کنم یا دوش می‌گیرم. این بازی‌ست که ناخودآگاه ِ من به سرم می‌آورد. ایده‌ها زمانی به سراغم می‌آیند که کاغذ و قلمی برای یادداشت کردنشان در دست ندارم.

خمیر ایده‌ی داستان کوتاهم، «بحران هویت»، همین طوری سراغم آمد: «یک گفت و گوی یک خطی. توی گوش ذهنم شنیدم که زن جوانی از دوستش پرسید: «به نظر تو، من شبیه جسدم؟» کاری که باید می‌کردم این بود که باید می‌فهمیدم آن دو زن که بودند و چه چیزی باعث شد آن پرسش بین‌شان مطرح شود و چه پاسخی به پرسش می‌دهند.» کریس راجرز نویسنده، یک شب وقتی داشت سرش را روی بالش می‌گذاشت، بین خواب و بیداری شبحی داخل یک جگوار براق دید که در یک پارکینگ قدیمی پر از خرت و پرت بود. کریس از خودش پرسید: «این این جا چی کار می‌کنه؟» و فرایند آفرینش داستان آغاز شد.

اما شما مجبور نیستید همیشه منتظر ضمیر ناخودآگاه بمانید. آگاهانه به دنبال ایده بگردید. زندگی روزمره‌تان پر از ایده است. می‌توانید آن‌ها را میان آدم‌هایی پیدا کنید که هر روز می‌بینید، جاهایی که می‌روید، اتفاقاتی که برایتان می‌افتند یا شاهدشان هستید، و یا چیزهایی که می‌خوانید. ایده‌ی داستان شما می‌تواند از جر و بحثی که با همکارتان دارید آغاز شود، لحظه‌ای که خیلی دستپاچه شده بودید، خاطرات مادرتان درباره عموی عجیبش، مکالمه‌ای که کاملن اتفاقی می‌شنوید. زمانی که در کافه نشسته‌اید، مقاله‌ای که در مجله‌ای می‌خوانید و باعث می‌شود از خودتان بپرسید «چرا آدم‌ها این طور رفتار می‌کنن؟»

همه‌ی ما نویسنده نیستیم، اما بیش ترمان قصه‌گوهای خوبی هستیم. دایم داریم قصه می‌گوییم: اتفاق های خنده‌داری که در دانشگاه رخ داد، زمانی که رفته بودیم کوه و بین دره‌ها گم شدیم. به داستان‌های خودتان گوش دهید که ماجراهایی را مرتب تکرار می‌کنید. ممکن است یکی از دوست‌هایتان بگوید: «وای نه. باز می‌خوای اینو تعریف کنی؟» اگر ماجرایی برایتان این قدر جالب بوده که برای همه ی آشناهایتان تعریف کرده‌اید، ممکن است داستان خوبی بشود.

همکاری: ایده‌ها در کار تیمی

واقعیت این است که به ندرت پیش می‌آید که تنها یک ایده برای نوشتن داستان کافی باشد. فرض کنیم ایده‌ی خوبی سراغ دارید که از آن می‌توان داستانی عالی ساخت: ایده‌ای که دایم در در ذهن شما می‌کوبد و می‌خواهد که نوشته شود. اما چیزی که دارید صرفن چند قطعه است: پیرزنی که سوار قطار شده، یک جمله ی نه چندان بدیع از یک دوست، منظره‌ای از یک خانه‌ی قدیمی که باید تسخیر ارواح شده باشد. خمیر‌مایه‌ی داخل ظرف منتظر است ببیند چه مواد دیگری اضافه می‌کنید.

زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است که داستان شکل می‌گیرد و زنده می‌شود. داستان از زمانی آغاز می‌شود که چند ایده با هم همکاری کنند. کارن کوشمن، نویسنده ی تصنیف لوسی ویپل، گفته که ایده‌ی این داستان زمانی به سراغش آمد که در کتاب خانه‌ی موزه‌ای در حوالی کالیفرنیا کتابی می‌خواند. او با آمار عجیبی رو به رو شد که نود درصد مهاجرانی که در دهه ی ۵۰ سده ی ۱۹ به کالیفرنیا مهاجرت کرده بودند، مرد بوده‌اند. این یعنی ده درصد را زن‌ها و کودکان تشکیل می‌دادند. با خودش فکر کرد، « زندگی در چنین شرایط سختی و در این منطقه برای یه دختر چه گونه بوده است؟» خود کوشمن مهاجرت ناخوشایندی را از کشوری به کشور دیگر در سن دوازده سالگی تجربه کرده بود. حالا دو ایده داشت که در هم بیامیزد، اول ایده‌ی دیدگاه بچه‌ای درباره یک لحظه ی هیجانی در تاریخ و نیز تجربه و احساس خودش زمانی که دختر بچه ی دوازده ساله‌ای بود و از محیط آشنا و راحت خانه کنده شد. وقتی این ایده‌ها با هم جفت شدند ، شخصیت لوسی ویپل زاده شد.

مارگارت اتوود در مصاحبه‌ای رادیویی گفت که بسیاری از داستان‌هایش از چند پرسش آغاز شدند. یکی از پرسش‌های او از خودش این بود که «اگر مدیریت آمریکا را در دست داشته باشی چه می‌کنی؟» و پرسش دیگر این بود: «اگر جای زن در خانه نیست، چه گونه می‌توانی زمانی که نمی‌خواهد برود او را به آن‌جا برگردانی؟» هرکدام از این پرسش‌ها این قابلیت را داشت که داستانی پیچیده بسازد. اما هنگامی که اتوود این دو را در هم آمیخت، فرایند داستان‌نویسی با اشتیاق آغاز شد و نتیجه‌اش رمانی شد به نام «قصه ی آن زن خدمتکار».

قصه ساختن: بازی «چه می‌شود اگر...»

نویسنده‌ها بازی قصه‌سازی تمرین می‌کنند. به آدم‌ها، جاها و موقعیت‌های گوناگون نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسند که این‌ها چه پتانسیل نمایشی چشمگیری می‌توانند داشته باشند.

ذهن ناخودآگاه مدام به شما اشاره می‌کند که از کجا آغاز کنید. هر وقت چیزی به اندازه‌ی کافی ذهن شما را قلقلک داد که به خودتان بگویید: «این جالبه...» یا «عجیبه...» نشانه ای است که این جا ایده‌ای برای یک داستان وجود دارد که منتظر است کشفش کنید. گام بعدی این است که فکر کنید «چه می‌شود اگر...» این را بازی کنید تا احتمال‌های متعدد را بررسی کنید.

فرض کنید در یک کافه نشسته‌اید. ناگهان متوجه ی خانم جوانی می‌شوید که یک ساعتی است کنار پنجره نشسته است، با کاپوچینویش بازی می‌کند و بی‌صبرانه ساعتش را نگاه می‌کند. موضوع از چه قرار است؟

چه می‌شود اگر منتظر محبوبش باشد؟ چه می‌شود اگر مرخصی ساعتی گرفته باشد و ریسک عصبانیت رییسش را به‌جان خریده باشد؟ چه می‌شود اگر متاهل باشد و دزدکی به ملاقات محبوبی آمده باشد و اتفاقن مادرش در همان حوالی قدم بزند و او را از پنجره‌ی کافه ببیند؟ یا شوهرش او را ببیند؟ چه می‌شود اگر همان‌وقت طرف هم از راه برسد؟ یا اصلن نیاید و زن بخواهد بداند چرا؟

یک سناریوی دیگر: چه می‌شود اگر زن فهمیده باشد، شرکتی که برایش کار می‌کند کلاهبردار است؟ چه می‌شود اگر با یک کارآگاه قرار گذاشته باشد که به چنین پرونده‌هایی رسیدگی می‌کند؟ چه می‌شود اگر آن روسری سبز نشانه ای باشد که کارآگاه او را بشناسد و چمدانی که کنار صندلی‌اش گذاشته پر از مدارکی باشد که کلاهبرداری را ثابت کند؟

می‌توانید «چه می‌شود اگر...» را هر جایی بازی کنید. مثلن در فرودگا هنگامی که هواپیما تاخیر  دارد، چند تا از مسافرها را انتخاب کنید: مردی که کت و شلوار پوشیده و روی صندلی‌اش قوز کرده، یا شاید، دختر مو قرمزی که دارد قهوه می‌ نوشد، چرا دارند به این سفر می‌روند؟ چه چیزی در مقصد منتظرشان است؟ تاخیر هواپیما چه تاثیر منفی روی زندگیشان خواهد داشت؟

در صف سوپر‌مارکت به خانمی نگاه کنید که پشت سر شماست و نوزادی را روی چرخ خریدش گذاشته است. کجا زندگی می‌کند؟ چه کسی آن  جا منتظرش است؟ چه می‌شود اگر به خانه برود و ببیند که همسرش در خانه بوده است، در حالی‌که باید سر کار باشد؟ اما وقتی او رسیده رفته است؟ بعد متوجه بشود که یادداشت رمزداری روی میز نهارخوری است؟

هرروز حجم زیادی از ایده‌های داستانی در خانه شما را می‌زنند. مثلن در روزنامه، مقاله‌ی جالبی انتخاب کنید و «چه می‌شود اگر...» را بازی کنید. قرار نیست از ماجرای واقعی داستان بسازید، یا آدم‌های واقعی را به شخصیت داستانی تبدیل کنید. کاری که باید بکنید این است که از موقعیت موجود، ماجرای کاملن متفاوتی بسازید. یا ممکن است بعد از خواندن رئوس مطلب بازی را آغاز کنید.

مثلن فرض کنید روزنامه تیتر زده که «مامور دولت آمریکا به جرم جاسوسی در آمریکا متهم شد.» متن خبر را نخوانید و بگذارید قوه تخیلتان به کار بیافتد. آن فرد کیست؟ چه چیزی باعث شد جاسوس شود. اما چه می‌شود اگر اشتباهن محکوم شده باشد و گناهکار نباشد؟ چه می‌شود اگر اشتباهن به جای فرد دیگری دستگیر شده باشد؟ چه می‌شود اگر رییسش او را وارد این درگیری کرده باشد؟ چه می‌شود اگر در اصل جاسوس دو طرفه باشد، وانمود جاسوس کشوری خارجی است اما در اصل در حال گرد‌آوری اطلاعات برای سی.آی.ای باشد؟ برای این‌که تخیلتان واقعن تقویت شود، کوشش کنید برای هر فرد، مکان یا موقعیت، سه سناریو گوناگون طرح کنید و «چه می‌شود اگر...» را بازی کنید.  

عناصر اصلی داستان

حالا که ایده‌ای برای داستان‌ دارید، بیایید تعریف دوم را مرور کنیم و واژه ی «طرح شده» را بررسی کنیم. تعریف اصلاح شده‌ی ما می‌تواند این باشد: داستان‌ کوتاه "روایت کوتاهی است که در آن نویسنده، عناصر شخصیت، جدل، طرح و جایگاه را هنرمندانه در هم می‌آمیزد تا خواننده را سرگرم، جذب و آگاه کند.»

این چهار عنصر و ترکیب هنرمندانه‌ی آن‌ها اجزای اصلی همه‌ی داستان های کوتاه‌ را تشکیل می‌دهند­- همان شکر، تخم مرغ، وانیل و خامه‌ای است که با هم مخلوط می‌کنید تا نان یا شیرینی خوشمزه و مطبوعی به دست بیاید.

در فصل‌های بعدی، این عناصر را دقیقن خواهیم خواند که ابزار صنعت داستان کوتاه هستند. خواهیم دید که چه گونه هر یک از این عناصر در ساخت داستان تاثیر دارند و چه گونه رابطه ی متقابل آن‌ها در توسعه داستان موثر است.

شخصیت‌ها:

ایده‌ی اولیه‌ی شما هر اندازه هم که جذاب باشد، تا شخصیت‌های تخیلی نیافرینید و ایده را به آن‌ها تحویل ندهید، ایده‌ی شما جان نخواهد گرفت. داستان از راه انگیزه‌ها، رفتار‌‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها شکل می‌گیرد. برای این که داستان واقعن خوبی بنویسید، نه تنها باید از آوردن شخصیت‌های کلیشه‌ای دوری کنید بلکه بگذارید شخصیت‌هایتان نفس بکشند، به اندازه‌ی شما و خواننده‌تان پیچیده و زنده باشند. فصل دوم به شما می‌گوید چه گونه این کار را بکنید.

جدل:

جدل خون‌ داستان شماست که در آن جریان دارد و به آن انرژی می‌بخشد. جدل داستان را به جلو می‌راند و مساله‌ای را مطرح می‌کند که قرار است در طی داستان حل شود. در واقع شخصیت‌ها با واکنشی که در برابر جدل داستان نشان می‌دهند، خود را لو می‌دهند، انگیزه‌ها، نقطه ضعف‌ها و نقطه ی قوت‌ها‌یشان را. فصل سوم به شما خواهد گفت که چه گونه جدل داستان را پیش می‌برد و تعلیق ایجاد می‌کند که خواننده تا صفحه آخر بر جا میخکوب شود.

طرح و ساختار:

ساختار داستان مثل چهارچوب خانه یا استخوان‌بندی بدن است. داستان را سازمان‌بندی می‌کند و به اجزا پراکنده، هماهنگی می‌بخشد.

زمانی که فهمیدید شخصیت‌هایتان کدام‌ها هستند و چه جدلی را تجربه می‌کنند، نوبت آن می‌رسد که تصمیم بگیرید آن‌ها را به چه ترتیبی کنار هم بچینید. آغاز، وسط و پایان داستان را بشناسید. هر چند راه‌های گوناگونی برای آرایش داستان وجود دارند، در فصل چهارم به رویکردی می‌پردازیم که گرچه از زمان‌باستان استفاده می‌شد، هنوز هم چالش عظیم و خوشنودی زیادی برای نویسنده و خواننده ایجاد می‌کند یعنی معماری یک طرح اثر بخش.

جایگاه و فضا:

جایگاه (زمان و مکان) داستان که زمینه‌ای برای شخصیت‌ها و ماجرای داستان فراهم می‌کند، نه تنها زمان و مکان را مشخص می‌کند، بلکه بر شخصیت‌ها و آن چه که برایشان رخ می‌دهد تاثیر می‌گذارد. بر خواننده هم تاثیر می‌گذارد. زمانی که جایگاه واضح باشد و فضای داستان با لحن و حالت داستان همخوانی داشته باشد، خواننده‌تان را درست وسط داستان می‌آورید و درگیری خواننده را با داستانتان بیش تر می‌کنید. فصل پنجم کمک می‌کند تا بتوانید حس «شما هم این‌جا هستید» را به خواننده منتقل کنید.

صدای روایت:

چهار عنصر اول چه کسی، چرا، چه وقت و کجای داستان را تعیین می‌کنند. عنصر پنجم چه گونگی بیان است، یعنی همان روش هنرمندانه‌ای که داستان را نقل می‌کند.

واژه‌ی «صدا» همه‌ی انتخاب‌های داستان را در زمینه ها‌ی زبان و سبک داستان در بر می‌گیرد. همچنین دیدگاه منحصر به فردی که هر نویسنده‌ای در آثارش دارد. اگر پیش می‌آمد که همینگوی و فاکنر یک داستان را می‌گفتند، حاصل دو داستان متفاوت می‌شد چرا که هرکدام صدای خاص خود را دارند.

چه تازه‌کار و چه حرفه‌ای، هر نویسنده‌ای صدای خاص خودش را دارد. حتا اگر این کار را آگاهانه انجام ندهد. نویسنده تازه کار می کوشد صدای دیگری را قرض بگیرد، اما این صدای عاریه‌ای همان ‌اندازه می‌تواند مناسب باشد که کت و شلوار عاریه‌ای. یکی از نشانه های رشد مهارت نویسنده این است که می کوشد «به روش خودم» بنویسد و با دقت و ملاحظه این کار را بکند. فصل ششم کمک خواهد کرد تا مفهوم صدا را تشخیص بدهید و صدای خود را بیابید و گسترش دهید.

نشستن برای نوشتن

بسیار خوب، اکنون که ایده‌هایی برای نوشتن دارید و چند روش هم سراغ دارید که آن‌ها را کنار هم بگذارید. نوبت به مرحله‌ی اصلی می‌رسد، این‌ها را بنویسید. همچنان که قلم به دست نشسته‌اید یا دست‌هایتان روی صفحه کلید است، این چهار نکته مهم را به خاطر داشته باشید.

۱. هیچ قانونی وجود ندارد

سامرست موام گفت: «سه قانون برای نگارش رمان وجود دارد که متاسفانه هیچ‌کس نمی‌داند چیست.» این حرف عاقلانه در مورد داستان کوتاه هم صدق می‌کند. آن چه در این کتاب (یا هر جای دیگری) می‌خوانید پیشنهادها، تجربه‌ها و چیزهایی است که ممکن است بصیرتی به شما ببخشد یا نکته‌هایی بگوید که ارزش به خاطر سپردن داشته باشد. همچنان که داستان‌های گوناگونی می‌خوانید، متوجه می‌شوید که داستان‌هایی وجود دارند که نکته‌های کلیدی که من مطرح می‌کنم را رد می‌کنند یا کاملن عکس آن هستند. بخشی از روییدن به عنوان نویسنده این است که شاخک‌هایتان را تیز کنید که خودتان شخصن تشخیص دهید چه چیزهایی داستان‌های بزرگ را می‌سازند و به اعتماد به‌نفس کافی دست پیدا می‌کنید و به انتخاب‌هایتان اعتماد می کنید. داستان‌نویسی فرایندی خطی نیست. نمی‌توانید از مرحله اول به مرحله‌ی دوم بروید و بعد به مرحله‌ی سه. برخلاف آن چه که در قیاس اولیه کتاب ذکر کردیم مثل درست کردن کیک نیست که آغاز و پایان خاصی داشته باشد. عقب و جلو می‌روید، به درون و بیرون می‌خزید، در جاده‌ها و میدان‌ها می‌گردید، درنهایت اگر ادامه دهید، نوشتن یک داستان را به پایان رسانده‌اید.

داستان با یک ایده آغاز می‌شود، یک درخشش، چیزی که ذهن شما را قلقلک می‌دهد که «دنبالم بیا.» بعد شما این‌کار را می‌کنید و نمی‌توانید پپش‌بینی کنید تا کجا شما را دنبال خود می‌برد. برای بسیاری از نویسنده‌ها پیش آمده که وقتی پیش‌نویس آخر را تمام می‌کنند می‌بینند که شباهت بسیار کمی با اولین نسخه دارد. زمانی که نوشتن داستان را آغاز می‌کنید، ممکن است صرفن ایده ی ناروشنی داشته باشد از این که داستان چه گونهپایان می یابد. حتا زمانی که تصمیم می‌گیرید داستان را چه گونه تمام کنید، نمی‌دانید که شما و شخصیت‌تان چه گونه به آن‌جا می‌رسند تا زمانی که واقعن آن راه را بروید، حتا ممکن است در طول مسیر متوجه بشوید که مقصدتان تغییر کرده است.

داستان رفته رفته تکامل پیدا می‌کند. نوشتن داستان شبیه مکالمه‌ای بین خودآگاه و ناخودآگاه است. فرایندی پر از تضاد و تعارض است. داستان باید متمرکز و سازمان یافته باشد. با این حال، آفرینش آن، به ویژه در مراحل نخستین، به بی نظمی تمایل دارد. نویسنده باید کنترلش را بر داستان حفظ کند و در همان حال بگذارد داستان جریان پیدا کند. اجازه بدهد عناصر داستان، شخصیت‌ها، جدل، ساختار، جایگاه و صدا با هم ارتباط برقرار کنند، ترکیب شوند، مخلوط شوند و بر هم‌ کنش داشته باشند، و هر گونه که دلشان می‌خواهد در کنار هم قرار بگیرند.

هیچ چیز مطلقی در داستان‌نویسی وجود ندارد. هیچ روش غلط یا درستی وجود ندارد. راه درست شما راهی است که شما را به موثرترین روش ممکن به هدفتان می‌رساند معیار موفقیتتان این است که چه اندازه خودتان و خواننده‌تان جذب داستان می‌شوید و از آن لذت می‌برید.

۲. هیچ فرمول جادویی وجود ندارد.

یک ویراستار انتشاراتی نیویورک -اسمش را می‌گذارم جان ساموئل- درباره‌ی تجربه‌ی یکی از سخن رانی‌هایش در کنفرانس نویسندگی برایم تعریف می‌کرد. موضوع سخن رانی‌اش این بود: «سردبیرها دنبال چه چیزی می‌گردند؟» سالن پر از نویسندگان مشتاقی بود که دوست داشتند آثارشان چاپ شود. نویسندگان هیجان‌زده‌ای که چشم‌هایشان از شادی برق می‌زد. دفتر‌‌هایشان باز بود و آماده ی نوشتن بودند. با این‌حال، وقتی آغاز به صحبت کرد، درباره همان چیزهایی که ما در این کتاب درباره ی آن‌ها صحبت می‌کنیم، مثل آفرینش شخصیت‌های قوی، داشتن طرحی قوی برای داستان، متوجه شد که دارد یکی یکی مخاطبینش را از دست می‌دهد. سرهایشان را به علامت تایید تکان می‌دادند اما حواسشان پرت بود. به نظرش آمد حتا صدای خر و پف یکی را هم از آن پشت شنید. 

نزدیک به نیم ساعت بعد یکی از آقایان دستش را بلند کردو گفت: «آقای ساموئل چرا نمی‌روید سر اصل مطلب. شما قرار بود درباره این صحبت کنید که ویراستارها دنبال چه چیزی هستند. مثلن برای مطلبی که می‌فرستم برای مجله‌، باید چند سانتی‌متر حاشیه بگذارم؟»  

جان خیلی از شنیدن این پرسش شگفت‌زده نشد. معمولن در سخن رانی‌هایش پرسش بی‌ربط می‌شنید. آن‌چه که او را شگفت‌زده و مایوس کرد این بود که دید ناگهان همه‌ی حاضرین حواسشان جمع شد، راست روی صندلی‌هایشان نشستند و قلم‌هایشان را آماده کردند و منتظر نشستند تا فرمول جادویی نویسندگی موفق را از زبان جان بشنوند. «دقیقن این‌قدر میلی‌متر حاشیه بگذارید تا آثارتان چاپ شوند.»

ای کاش واقعن به همین سادگی بود. البته میزان حاشیه‌ای که برای نوشته‌تان می‌گذارید مهم است، چرا که نوشته‌ی مرتبی که به شایستگی آراسته شده، به سردبیر نشان می‌دهد که شما دیدگاه حرفه‌ای دارید و دقیقن می‌دانید که دارید چه می‌کنید. وقتی چنین نوشته‌ای به دست سردبیر می‌رسد او بیش تر با این ذهنیت آن را مطالعه می‌کند که امکان چاپ این مطلب وجود دارد. اگر نوشته شما نامرتب و بی‌دقت نوشته یا تایپ شده باشد، ممکن است سردبیر اصلن آن را نخواند. با این‌حال هزاران نوشته تمیز و آراسته با حاشیه‌ی یک اینچی در سراسر دنیا رد می‌شوند و برای چاپ پذیرفته نمی‌شوند. آن‌چه که برای سردبیر و برای خواننده‌تان مطرح است، هنر و صنعتی است که شما در نوشتن داستانتان به کار می‌برید.

برای کسب هنر و صنعت نویسندگی باید سخت کار کنید. طی این فرایند ممکن است خسته و یا زده شوید. ممکن است اتاق‌تان پر از کوپه‌های کاغذ از متن‌های نوشته شده، مقدمه‌های اشتباه و بن‌بست‌ها باشد. ممکن است حتا از شدت عصبانیت بخواهید ماشین تایپ‌تان را از پنجره پرت کنید و یا مانیتور کامپیوترتان را خرد کنید.

اما آن‌چه که از همه مهم‌تر است، لذت فراوانی است که تجربه می‌کنید. لحظاتی خواهید داشت که آن قدر جذب نوشتن دنیای داستانی خلق شده ی خودتان می‌شوید که زمان برایتان متوقف می‌شود. روزهایی هستند که پس از صرف صبحانه پشت میز کامپیوترتان می‌نشینید و وقتی لحظاتی بعد سرتان را بالا می‌کنید، می‌بینید که وقت شام است. پس از تحمل روزهای سختی؛ روزی می‌‌رسد که داستان جریان پیدا می‌کند، شخصیت‌ها دیگر از حرف زدن خودداری نمی‌کنند و داستان زنده می‌شود و نفس می‌کشد. آن‌وقت کسی که تمایلی به گفتن این حرف ندارد به شما می‌گوید: «من داستانت را خواندم. واقعن قشنگ بود.» و شما احساس شادی خاصی را تجربه می‌کنید.

برخی از نویسندگان معتقدند که نویسندگی را نمی‌توان به کسی آموخت. شاید واقعن این‌طور باشد، چرا که هنر نویسندگی زاده‌ی دیدگاه، بصیرت، و عواطفی است که نویسنده وارد داستانش می‌کند. اما صنعت نویسندگی، اگر آموختنی نیست، یادگرفتنی است. یادگیری فرایند تلاش و خطاست. در کلاس‌های گوناگون شرکت کنید، ببینید نویسندگان چه می‌گویند، کتاب‌های زیادی بخوانید، تمرین‌هایی که کتاب‌ها پیشنهاد می‌کنند، انجام دهید. نکته‌ها و تکنیک‌های گوناگون را در نوشته‌ی خودتان آزمایش کنید و ببینید کدام یک برای شما مناسب است.

در می‌یابید که هیچ نسخه‌ی بی‌بدیلی برای نوشتن داستان وجود ندارد. هیچ دستور‌العمل بدون خطا و شکستی وجود ندارد. کسی نمی‌تواند در گوش شما راز موفقیت را بگوید.

فرایند خلاقیت در هر نویسنده‌ای متفاوت است. هر نویسنده‌ای به روش خودش به خلاقیتش تلنگری می‌زند، از ایده‌هایش یادداشت بر می‌دارد و به نوشتنش نظم و نظامی می‌بخشد. برخی از نویسندگان صبح‌ زود به تر می‌نویسند و برخی دیگر نصفه‌شب. در همین عصر تکنولوژی؛ من نویسنده‌ای را می‌شناسم که اکنون که هجدهمین کتابش چاپ شده، هنوز با ماشین‌تحریر و دو انگشتی تایپ می‌کند. نویسنده‌ی دیگری می‌شناسم که هنوز نسخه‌های اولیه‌اش را با خودکار روی کاغذ کاهی می‌نویسد. همه این‌ها کار درستی انجام می‌دهند- درست برای خودشان.

۳. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید.

 زمانی که آغاز به نوشتن داستان می‌کنید، ممکن است که کاملن از همه ی جوانب داستانتان اطمینان نداشته باشید. خیلی چیزها در مورد شخصیت‌هایتان و یا موقعیت‌های داستان هست که هنوز درست نمی‌دانید. حتا اگر همه چیز را دقیق بدانید چه گونه می‌توانید همه را یکجا به درستی روی برگه بیاورید.

نگران نباشد. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید. می‌توانید از ابتکار فوق‌العاده‌ای استفاده کنید که به آن می‌گویند پیش‌نویس دوم.

چیزی که نویسنده‌ را می‌ترساند، ویراستار جهنمی درونی او است: غولی که روی دوش شما می‌نشیند و دایم می‌گوید: «مزخرفه. اینو غلط نوشتی. چرا اینو این طوری می‌گی؟ به اندازه ی کافی اطلاعات نداری. هرچی تا حالا نوشتی آشغاله.» هرچند ممکن است به نظر دشوار بیاید، اما اصلن  به این غول کوچک اعتنا نکنید. به ویژه در آن زمانی که دارید پیش‌نویس اول را می‌نویسید. همین ویراستار درونی، بعدها دوست شما می‌شود، به این شرط که افسار خوبی به او بزنید. اما تا زمانی که دارید نخستین پیش‌نویس داستان را می‌نویسید دشمن شماست. او فقط زمانی آرام می‌نشیند که شما را از نوشتن داستان منصرف کند.

حقه‌ای که باید سوار کنید این است که به نق‌زدن‌هایش گوش نکنید و کارتان را ادامه دهید. به خودتان اجازه بدهید نویسنده‌ی بدی باشید، تا زمانی که پیش‌نویس اول را تمام کنید. اگر تسلیم نق ‌و‌ نوق‌های این غول شوید و بخواهید صفحه ی اول داستان را آن قدر باز‌نویسی کنید تا عالی بشود، در نهایت کشو میزتان پر از داستان‌های نیمه تمام می‌شود. توصیه می‌کنم حداقل سه پیش‌نویس از داستانتان بنویسید که هر کدام نسخه‌ای از کل داستان باشد: از آغاز تا پایان.

پیش‌نویس اول: چه بگویم؟

هدف از نوشتن نخستین پیش‌نویس این است که کشف کنید چه داستانی می‌خواهید بگویید. هنگامی که در حال نوشتن هستید با شخصیت‌ها آشنا می‌شوید و ترتیب وقایع را تنظیم می‌کنید‌ و می‌فهمید که کدام چیز معنی‌دار است و کدام نیست. فقط بگذارید داستان بیرون بریزد. اصلن نگران املا و علامت‌گذاری و جملات زیبا و این قبیل مسایل نباشید. قطعن‌ داستان از کیفیت بالایی برخوردار نخواهد بود، اما اشکالی ندارد. هیچ‌کس جز خود شما این صفحات را نخواهد دید. برای مثال ممکن است ناگهان متوجه شوید که شخصیت شما کلارا از ارتفاع می‌ترسد و باید در صفحه‌ی دوم وقتی داشتید معرفی‌اش می‌کردید این نکته را ذکر می‌کردید تا وقتی که در صفحه ی ۱۲ صحنه ی صخره را ذکر می‌کنید ماجرا درست در بیاید. اشکالی ندارد فقط در صفحه‌ی دوم نشانه‌ای بگذارید و ادامه دهید. بعدها وقتی بازنویسی کردید درستش کنید.

پیش نویس دوم: چه گونه بگویم؟

این‌جا زمانی است که ویراستار درونی شما که دشمنتان بود، به دوستتان تبدیل می‌شود. از دیو به فرشته. البته به این شرط که یادتان باشد شما رییس هستید نه او. ویراستار درونی به شما می‌گوید کدام بخش داستان خوب درآمده، کجا را باید درست کرد و چه گونه می‌شود این ایده را درست‌تر بیان کرد. اکنون هنگام این است که اشاره‌ای به ترس کلارا از ارتفاع داشته باشید، تصمیم بگیرید که جر و بحث آلبرت و لین  باید در آشپزخانه ی منزل خودشان اتفاق بیافتد نه در مهمانی.  یا صحنه‌ی مربوط به گربه را حذف کنید هر چند که زیباترین چیزی باشد که تاکنون نوشته‌اید اما این داستان جایی برای گربه ندارد.

در این نسخه اشتباه ها را درست می‌کنید، سرعت پیشرفت داستان را در جاهای گوناگون هماهنگ می‌کنید، و مطمئن می‌شوید که حالت، ریتم و لحن دلخواهتان را دارید و همه ی عناصر داستان - شخصیت، طرح، جدل، جایگاه و صدا- همه در راستای یک کل واحد هستند.

پیش‌نویس سوم: آرایش و پیرایش

در این مرحله باید اطمینان پیدا کنید که هر واژه ی داستان وزن خود را دارد، نثر روانی دارید و از لحاظ املایی و دستوری نوشته‌ی بی‌نقصی دارید.

شماره ی سه، شماره ی جادویی نیست. هر کدام از این پیش نویس‌ها ممکن است بارها بازنویسی شوند. ممکن است یک صحنه ی خاص را پیش از این که چیزی بشود که مد‌نظر دارید بارها بازنویسی کنید. جایی خواندم که همینگوی فصل آخر وداع با اسلحه را ۱۱۹ بار بازنویسی کرد. هرچند فکر نمی‌کنم که او واقعن نشسته باشد تعداد پیش‌نویس‌هایش را شمرده باشد.

به هر حال، به یاد داشته باشید که هیچ داستانی، هرگز، کامل نمی‌شود. اما زمانی می‌رسد که فکر می‌کنید داستان کامل شده است و باید عرضه‌اش کنید. به صدای آن غول کوچکی که باز هم می‌گوید: «هنوز به اندازه‌ی کافی خوب نیست. هنوز نقص داره. ممکنه یکی نقدش کنه. نذار کسی ببیندش. بیش تر روش کار کن» اعتنا نکنید. این همان ویراستار درونی جهنمی شماست که دوباره دشمنتان شده و می کوشد کار شما را عقیم بگذارد. نگذارید برنده شود.

اگر خودتان داستانتان را ننویسید، داستان نوشته نمی‌شود.

داستان‌نویسی کاری نیست که بتوانید برایش وکیل بگیرید. در فرایند آفرینش ‌داستان، شما درک، تجربه و تخیل خود را وارد داستانتان می‌کنید. هر نوع ادبی که بنویسید، هر سوژه‌ای، هیچ کس نمی‌تواند همان چیزی را بنویسد که شما می‌نویسید. و اگر شما آن را ننویسید، هرگز کسی نمی‌تواند از نوشته ی شما لذت ببرد و یا در دیدگاه شما سهیم شود.

برخی از نویسندگان می‌گویند: «نمی‌خواهم بنویسم. می‌خواهم نوشته شوم.» واقعن چه قدر عالی می‌شد اگر لذت و پاداش نوشته متعلق به ما بود بدون این که زحمت و کار سخت  مال ما بود؟

متاسفانه تا مرحله ی اول را طی نکنیم، به مرحله ی بعدی نخواهیم رسید. هرگز نوشته نمی‌شوید مگر این که گوشه‌ای پیدا کنید و بنشینید و بنویسید.

یکی از اشتباه های رایج علاقه مندان به نویسندگی این است که تکیه می‌دهند و منتظر الهام می‌نشینند. به خاطر داشته باشید که ُنه دهم نویسندگی عرق ریختن است. لری منکین، نویسنده و استاد نویسندگی می‌گوید مهم ترین نصیحتی که می‌توانم به دانش جویانم بکنم این است که «بنشینید و بنویسید.» واقعیت این است که الهام ها زمانی به سراغتان می‌آید که فعالانه در حال نوشتن هستید. شما هم مثل بسیاری از نویسندگان خواهید فهمید که زمانی که غرق نوشتن هستید، ایده‌های جدید و بدیع به سراغتان‌ می‌آید.

پس همچنان که به پیش می‌رویم تا به عناصر اصلی داستان نگاهی بیاندازیم، سه اصل مهم نویسندگی را به یاد داشت باشید:

۱.   بنویسید

۲.   باز هم بنویسید

۳.   به نوشتن ادامه دهید.

تمرین: خلق ایده

۱. کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله را انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون این که به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفته‌اید نگاه کنید، آغاز کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. از نوشتن بازنایستید و قلمتان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هربار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید. 

۲. از مجله یا روزنامه عکسی انتخاب کنید. عکسی که مال دو نفر یا بیش تر باشد، به تر است. چه ماجرایی این آدم‌ها را تا این لحظه کشانده است؟ پس از این چه اتفاقی می‌افتد؟ برای گذشته و آینده ی هر کدامشان سه حدس گوناگون بزنید. یکی را انتخاب کنید و صحنه‌ای از آن ماجرا را بنویسید و کل ماجرا را مختصر در آن بگنجانید.

۳. از روزنامه ی امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید. بدون این که اسمی از افراد و ماجراهای واقعی ببرید «چی می‌شه اگه...» را بازی کنید و از آن موقعیت یک داستان بسازید. یک صحنه از داستانتان را بنویسید.

۴. همچنان که به فعالیت‌های روزانه‌تان می‌پردازید، در رستوران، اتوبوس، کتاب خانه، به قیافه غریبه‌ای که نظرتان را جلب کرده و حدس می‌زنید ممکن است دیگر نبینیدش نگاه ‌کنید. «چی می‌شه اگه...» را بازی کنید و بدون این که با او صحبت کنید، حدس بزنید چرا آن جاست، از کجا آمده، به کجا می‌رود و با چه آدم‌هایی نشست و برخاست دارد. سه حدس گوناگون بزنید و از هر کدام صحنه‌ای بنویسید.

۵. از خودتان پرسش‌های زیر را بکنید و نخستین پاسخی را که به ذهنتان می‌رسد بنویسید:

الف: هیجان انگیزترین چیزی که می‌تواند برایتان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد فوق‌العاده محشر و جالب است؟

ب. خطرناک ترین چیزی که واقعن وسوسه شده‌اید که انجام بدهید چه بوده؟

ج. چه موقع بیش تر از همیشه احساس کرده‌اید که دستپاچه شده‌اید؟

د: چه چیزی واقعن عصبانیتان می‌کند؟ چه چیزی خونتان را به جوش می‌آورد؟

ه: ترسناک‌ترین چیزی که می‌توانید فکرش را بکنید چیست؟ اگر اتفاق بیافتد چه می‌شود؟ مخرب‌ترین تاثیرش روی زندگیتان چه خواهد بود؟

یکی از پاسخ‌ها را انتخاب کنید و یکی از صحنه‌های کلیدی اش را بنویسید. با این‌حال، خودتان یا شخصیت‌های واقعی را در داستانتان نگذارید. شخصیت بیافرینید. برای نوشتن حوادث از «چی می‌شه اگه...» کمک بگیرید.

٦. بنویسید اگر بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی تان برآورده می‌شد چه می‌شد. به سه پیش‌آمد مثبت فکر کنید و سه حادثه ی منفی. یکی از این سه احتمال را انتخاب کنید و یک صحنه ی آن را بنویسید.

- - -

از: جن و پری

علم عروض و وزن شعر فارسی

 

شماره ی نوشته: ٩ / ١٤

آریا ادیب

علم عروض و وزن شعر فارسی

شعر را سخنی موزون و با قافيه خوانده اند و منطقيان نيز اگر چه معتقدند كه شعر سخنی خيال انگيز است، اما وجود وزن يا وزن و قافيه را برای شعر ضروری دانسته اند. حتا خواجه نصيرالدين توسي وزن را به دليل خيال انگيز بودن، از فصل های ذاتی شعر دانسته است. اصولن شعر هميشه نزد مردم موزون بوده و تنها در سده ی اخير، شعرهای بی وزن نیز سروده شده است. شعرهای بی وزن گرچه خيال انگيز هم باشند، اما شور و فسون اشعار موزون را ندارند.
مراد از خيال انگيز بودن يك شعر چيست؟ اين پرسشی است كه همواره در برابر شاعران مطرح می شود. اگر بگوييد : «خورشيد طلوع كرد» تنها خبر از طلوع خورشيد داده ايد، اما اگر بگوييد: «گل خورشيد شكفت»، افزون بر دادن خبر طلوع خورشيد و آغاز روز، سخن شما خيال انگيز و موزون و زيبا نیز هست. چرا خيال انگيز است؟ زیرا شما پيوند نهانی زيبايی ميان خورشيد و گل را يافته ايد و خورشيد را به گل، و طلوعش را به شكفتن تشبيه كرده ايد. اين سخن شما موزون نيز هست، زيرا بخش هجاهای آن با نظمي زيبا كنار هم نشسته اند و اگر می گفتيد: « گل خورشيد شكفته شد»، اين سخن شما تنها خيال انگيز بود، اما از نعمت وزن بهره ای نداشت.
وزن به شعر زيبايی سحرآميزی می بخشد و آن را شورانگيز می سازد. اگر وزن شعری را برهم بزنيم خواهيم ديد كه تا چه ميزان از زيبايی و تاثير آن در خواننده كاسته می شود. به عنوان مثال اگر شعر:
دانه چو طفلی است در آغوش خاك / روز و شب اين طفل به نشو نماست
به صورت بی وزن درآيد، در می يابيم كه چقدر زيبايی و شورانگيزی اش را از دست داده است.
دانه چو طفلی در آغوش خاك است، روز و شب اين طفل به نشو نما است
پس وجود وزن در شعر از فصل های ذاتی آن است. از اين رو كسانی كه با شعر و شاعری سر و كار دارند، به ويژه با شعر فارسي، بايد شناختی  از وزن و قواعد ان داشته باشند، زيرا وزن های شعر فارسي از نظر خوش آهنگی و زيبايی و كثرت و تنوع و نظم در جهان بی نظير است.
پيش از آغاز آشنایی با علم عروض، نخست باید با چند اصطلاح آشنا شويم:

حرف:
شاعر با واژه به سرودن شعر می پردازد و واژه خود از واحدهاي كوچك تری به نام حرف تشكيل شده است، بنابراين برای شناختن وزن شعر به ناچار از حرف آغاز می كنيم. بايد توجه داشت كه در وزن شعر، صورت ملفوظ حروف مد نظر است نه شكل نوشته شده ی آن ها. مثلن واژه ی "خواهر"  به صورت "خاهر" تلفظ می شود و پنج حرف دارد : ( خ ا ه ----َ ر ) و واژه ی "نامه" به صورت "نام ِِ " تلفظ مي شود و چهار حرف دارد( ن ا م ----ِ ).
حرف بر دو گونه است : صدادار و بی صدا

مصوت ها :حرف های صدادار (حرکات):

زبان فارسی دارای سه حرف صدادار كوتاه و سه حرف صدادار بلند است.

حرف های صدادار كوتاه يا "حركات" عبارتند از : --َ--، ---ِ--، ---ُ--  مثلن در كلمات سَر، دِل، پُل.

هر يك از حركات، که در خط فارسي به صورت اِعراب، در بالا يا زير حرف قرار مي گيرند و بعد از آن حرف تلفظ مي شوند. يك حرف به شمار می آید.
حرف های صدادار بلند عبارتند از : "و"، "ا"، "ی" مثلن در آخر واژه هاي "كو"، "پا"، "سی".
نكات مهم:

١- هر حرف صدادار بلند تقريبن دو برابر حرف صدادار كوتاه است، از این رو حرف صدادار بلند در وزن شعر فارسی دو حرف به شمار می آید.
٢- "و"، "ا"، "ی"  زمانی حرف صدادار بلند و دو حرف به شمار می آید كه دومين حرف هجا باشند. مثلن در كلمات "كار"، "سو" و "ديد" حرف های صدادار، بلند و دو حرف به شمار می آیند، اما حرف "و" در كلمه ی "وام" و "قول" و حرف "ی" در كلمات "ياد" و "سيل" بی صدا هستند، زيرا به ترتیب نخستین و سومين حرف هجا هستند.
صامت ها :حرف های بی صدا
زبان فارسي داراي ٢۳حرف بی صدا است :
ء(=ع) ، ب ، پ ، ت (=ط) ، ج ، چ ، خ ، د ، ر ، ز (=ذ ، ظ ، ض )، ژ، غ،  س ( =ث ، ص ) ، ش ، غ (=ق ) ، ف ، ك ، گ ، ل ، م ، ن ، و (در آغاز كلمه ی وجد) ، ه (= ح ) ، ی( در آغاز كلمه ی ياد ).


هجا:
هجا يا بخش، يك واحد گفتار است كه با هر ضربه ی هوای ريه به بيرون رانده می شود. در زبان فارسی هر هجا دارای يك حرف صدادار است كه دومين حرف هجاست. از این رو در هر گفته به تعداد حرف های صدادار هجا وجود دارد. مثلن كلمه ی (پر) يك هجايی و كلمه ی (پر-- وا) دو هجايی و كلمه ی (پر -- وا -- نه) سه هجايی و كلمه ی ( آ – زا – دِ -- گی) چهار هجايی است.
انواع هجا:
در وزن شعر فارسي انواع هجا سه دسته هستند: كوتاه، بلند و كشيده.

١)- هجای كوتاه:
دارای دو حرف است و با علامت
U نشان داده می شود. مانند كلمات: نه (نَ ) و تو (تُ )

٢)- هجای بلند:
دارای سه حرف است و با علامت __  نشان داده مي شود. مانند كلمات: نر، پا.

۳)- هجاي كشيده:
داراي چهار يا پنج حرف است و با علامت
__ U نشان داده مي شود. مانند كلمات: نرم، پارس.

متوجه باشيد كه يك يا دو حرف آخر هر هجای كشيده، هجای كوتاه نيست بلكه از نظر امتداد هجاها، در حكم يك هجای كوتاه است، زيرا هر هجای فارسی بايد دارای يك حرف صدادار باشد.

نكات بسيار مهم:
١- گفتيم كه امتداد هر حرف صدادار بلند دو برابر حرف صدادار كوتاه است از این رو در وزن شعر فارسی هر حرف صدادار بلند دو حرفی به شمار مي آيد. مثلن كلمه ی (سی) سه حرفی است. هر يك از حرف های ديگر؛ چه صدادار كوتاه و چه بی صدا، يك حرف به شمار می آيند.
٢- در وزن شعر، حرف "ن" پس از یک حرف صدادار بلند در يك هجا (يعنی نون ساكن)، به شمار نمی آيد. مانند: برين = بری، خون = خو.
ولی اگر حرف "ن" به هجای بعد منتقل گردد، آن گاه در اين هجای جديد، پس از حرف صدادار بلند قرار نمی گيرد و از این رو به شمار می آيد. مثلن اگر  "دوان آمد" را به صورت "دوانامد" تلفظ كنيم، یعنی حرف "ن" به صورت "نا" در هجای جديد قرار بگيرد، پس دیگر پس از حرف صدادار بلند نيست، لذا به شمار آمده و تلفظ می شود.
۳-  " آ " در خط برابر است با همزه ی صدادار و حرف صدادار بلند " ا "، از این رو  سه حرف به شمار می آيد. مثل: "آباد" كه نخستین هجایش سه حرفی است و هجای دومش چهار حرفی.


وزن شعر فارسی:
وزن شعر عبارت است از نظمی در اصوات گفتار، مثل وزن شعر فارسی كه بر پایه ی كميت هجاها و نظم ميان هجاهای كوتاه و بلند قرار دارد.
عروض:
علمی است كه قواعد تعيين وزن های شعر (تقطيع) و طبقه بندي وزن ها را از جنبه ی نظری و عملی به دست مي دهد.
واحد وزن:
واحد وزن در شعر فارسی و بسياری از زبان هاي ديگر، مصراع است. از این رو وزن هر مصراع از يك شعر، نمودار وزن مصراع های ديگر است. هنگامی که شاعر مصراع نخست شعر را سرود به ناچار بايد دیگر مصراع ها را هم در همان وزن بسرايد.
واحد وزن در شعر عرب بيت است. در نام گذاری وزن های شعر فارسی نیز، بر پایه ی سنت ديرينه، واحد وزن را بيت مي گيرند.
قواعد تعيين وزن
:
براي تعيين وزن يک شعر سه قاعده ی زير را به دقت بايد به کار برد:
قاعده ی يک - درست خواندن و درست نوشتن شعر (خط عروضي)
براي یافتن وزن يک شعر، نخست بايد آن را درست و روان و فصيح خواند. در خواندن نبايد خط فارسی ما را دچار اشتباه کند. به عنوان مثال در شعر:
طاعت آن نيست که بر خاک نهی پيشانی / صدق پيش آر که اخلاص به پيشانی نیست
وقتی اين شعر را درست می خوانيم  "طاعت آن" به صورت "طاعتان" و "پيش آر" به صورت "پيشار" تلفظ می شود. پس از اين که شعر را درست و فصيح خوانديم، بايد عين تلفظ را واضح بنويسيم. به عبارت ديگر در تعيين وزن شعر بايد خط را تا حد امکان به صورت ملفوظ شعر نزديک کرد. اين خط را "خط عروضي" می نامند.
در نوشتن شعر به خط عروضی رعايت چند نکته لازم است:
١- اگر در فصيح خوانی شعر، همزه ی آغاز هجا (وقتی پیش از آن حرف بی صدایی باشد) تلفظ نشود، در خط عروضی نيز همزه را بايد حذف کرد، مثلن در شعر بالا "طاعت آن" با حذف همزه به صورت "طاعتان" تلفظ می شود. همچنين مصراع "بنی آدم اعضاي يک پيکرند" با حذف همزه ی "اعضا" به صورت "بنی آدمعضای" خوانده می شود.
٢- در خط عروضي بايد حرکت حروف صداردار کوتاه را گذاشت و لازم به يادآوری است که حرکت ها مانند حروف صدادار بلند هميشه دومين حرف هجا هستند.
اِی چَشمُ چِراغِ اَهلِ بينش / مَقصودِ وُجودِ آفَرينِش
روشن است کلماتی مانند "تو" ، "دو"  و "و" ربط (عطف) و به صورتی که تلفظ می شوند بايد نوشته شوند. يعنی به صورت "تُ " ، "دُ " و  " –ُ- ". معمولن واو عطف در شعر به صورت ضمه تلفظ می شود، مانند" من و او "  که به صورت " منُ او " تلفظ می شود.
۳- حروفی که در خط فارسی هست اما تلفظ نمی شود، در خط عروضی حذف می شود. مثلن کلمات "خويش"،  "خواهر" ، "نامه" ، و "چه" به صورت "خيش"، "خاهر"، "نام  ِِ" و "چِ ِ " در خط عروضی نوشته می شوند.
هرچ ِِ بر نفس خيش نَپسَندی / نيز بَر نَفس ديگَری نَپَسَند
٤-  پیش از این گفتیم که حرف صدادار بلند دومين حرف هجاست، لذا حرف های "و" ، "ا" و "ی" فقط هنگامی که دومين حرف هجا باشند، صدادار هستند و دو حرف به شمار می آيند. مثلن در کلمات "کو" ، "سار" ، "ريخت". ولی در کلمه ای مانند "نُو" که دومين حرفش ضمه (حرف صدادار کوتاه) است، حرف "واو" بی صدا است چون دیگر حرف دوم هجا نیست.
قاعده ی دو - تقطيع:
تقطيع يعنی تجزيه ی شعر به هجاها و ارکان عروضی.

منظور از تقطيع هجايی و تقطیع ارکانی مشخص کردن هجاهاي شعر اعم از کوتاه، بلند و کشيده، سپس جدا کردن هجاها و نوشتن شعر به خط عروضی و سرانجام مشخص کردن مرز دسته هجاهای تکرار شونده با  / است.

دقت کنید که به تعداد حرف های صدادار هجا وجود دارد. هجاي کشيده را نيز به يک هجای بلند (سه حرف نخست) و يک هجای کوتاه (يک يا دو حرف بعد) تقسيم می کنيم.
تقطيع هجایی و ارکانی:
علامت هجای دو حرفي (کوتاه) "  U" است.
علامت هجای سه حرفی (بلند)  " __ "است.
علامت هجاهای چهار يا پنج حرفی (کشيده) "  __ U" است.
نخست شعر را به خط عروضی می نويسيم. به عنوان مثال شعر :
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
در خط عروضی به اين شکل در می آيد:
اِي سا رِ با آ هِس تِ را کا را مِ جا نَم می رَ وَد

ای (__) سا (__) رِ (U) با (__) آ (__) هِس (__) تِ (U) را (__) کا (__) را (__) مِ (U) جا (__) نَم (__) می (__) رَ (U) وَد (__)
که مرتب آن می شود:

__ __ U __  / __ __ U __ /  __ __ U __ /  __ __ U __
هجاهای مصراع شعر بالا را اگر سه تا سه تا از هم جدا کنيد، خواهيد ديد که هيچ نظمی نخواهد داشت، ولی اگر چهار تا چهار تا جدا کنيد می بينيد که دارای نظم می شود، که از تکرار  __ __ U __  تشکيل شده است.
ارکان عروضی:
وقتی هجای شعری را به اجزای چهار تا چهار تا يا سه تا سه تا و يا غیره جدا کرديم به شکلی که نشان دهنده ی نظمی در آن ها باشد. ساده تر ان است که به جای آن که بگوييم وزن فلان شعر از دو هجای بلند و يک هجای کوتاه در چهار بار تکرار تشکيل شده است، نام ارکانی ان را بگوييم.
به عنوان مثال در شعر بالا که تقطيع کرديم و از چار بار تکرار __ __ U __ تشکيل گرديد، به جای آن که بگوييم اين شعر داراي دو هجای بلند در آغاز و يک هجای کوتاه و در پایان يک هجاي بلند ديگر  است که چهار بار تکرار می شود، بگوييم از رکن "فاعلاتن" است.

ارکانٍٍٍ عروضی، مدل "افاعیل" را به وجود می آورند و تمام این ارکان بر مبنای ۳ حرف ف و ع و ل ساخته می شوند.

مهم ترين ارکان عروضي بر حسب تعداد هجا به قرار زيرند:

نوع

نوع هجا

رکن عروضی

یک هجایی

_

فَع

دو هجایی

U  _

_  _

فَعَل

فَع لَن

سه

هجایی

_  _

_  U  _

U  _  _

_  _  _

U _  _

فعلُن

فاعَلَن

فعولن

مفعولن

مفعولُ

چهار هجایی

_    U   _   _

_  U  _   U

U  U  _  _

U  _  U  U

U  _  _  _

U  _  _  U

U  _  U  _

_  _  U  _

_  _  U  U

_  U  U  _

فاعلاتن

فاعلاتُ

فعلاتن

فعلاتُ

مفاعیلن

مفاعیلُ

مفاعلن

مستفعلن

مستفعِلُ

مفتعلن

پنج

هجایی

_  _  U  _  _

U  U  _  U  _

مستفعلاتن

متفاعلن

 

تقسیم بندی ارکان عروضی بر حسب جای آن ها در مصراع:

الف - ارکانی، که در آغاز، ميان و پايان مصراع می آيند:

١-  فاعلاتن     __ U __ __
٢-  فاعلن        __ U __
۳-  مفاعيلن  U __ __ __ 
٤- فعولن         U __ __  
۵- مستفعلن    __ __ U __  
٦- مفعولن      __ __ __
۷- فَعَلاتن      U U __ __ 
٨-  فَعَلن       U U __ 
٩- مَفاعلن       U __ U __
١٠- مفتعلن     __ U U __

ب - ارکان غير پايانی که در پایان مصراع قرار نمی گيرند:

١- فاعلاتُ      __ U __ U
٢- فَعَلاتُ         U __ U U
۳- مَفاعيلُ       U __ __ U  
٤-  مُستفعِلُ  __ __ U U
۵- مَفعولُ       __ __ U
٦- مَفاعِلُ        U U __ U
ج - ارکان پايانی که فقط در پایان مصراع می آيند:
١- فَعَل     U __
٢-  فَع     __
آرایش ارکان عروضی گوناگون در کنار یکدیگر،  "وزن ها" یا "بحرهای عروضی" را ایجاد می کند (که در دنباله ی این بحث به تفصیل  معرفی خواهند شد). مثلن این مصراع شعر حافظ :« که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» دارای وزن  "مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن" است که از تکرار رکن  "مفاعیلن" ایجاد شده است.
مثال های زیر از جمله وزن های پرکاربرد شعر کلاسیک فارسی هستند:
فـَعـولـُن فـَعـولـُن فـَعـولـُن فَعَل (وزن حماسی شاهنامه ) :
کنون گر به دریا چو ماهی شوی / و یا همچو شب در سیاهی شوی
مـَفاعیلـُن مـَفاعیلـُن مـَفاعیلـُن مـَفاعیلـُن :
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی / خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
مـَفاعیلـُن‏ مـَفاعیلـُن ‏فـَعولُن (وزن دوبیتی و فرهاد و شیرین از نظامی):
بگفتا جان‏فروشی از ادب نیست / بگفت از عشق‏بازان این عجب نیست
فاعـِلاتـُن فاعـِلاتـُن فاعـِلاتـُن فاعـِلـُن :
بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز / بر امید جام لعلت دردی ‏آشامم هنوز

قاعده ی سه - اختيارهای شاعری:
وزن شعر فارسی بسيار منظم و دقيق است و نظم و تساوی هجاها در مصراع های شعر فارسي به دقت رعايت می شود و از اين نظر تقطيع شعر فارسي بسيار ساده است. البته شاعر در سرودن شعر اختيارهایی دارد كه به ضرورت از آن ها بهره می برد.

تبصره:
برای تعيين وزن يك شعر، تقطيع يك مصراع از آن كافی است اما چون در شعرهای فارسي اغلب از اختيارهای شاعری بهره گرفته می شود، با مقايسه ی دو مصراع يعنی از روی اختلاف هجاها، اختيارهای شاعری را به تر درمی يابيم. لذا در تقطيع، هجاهای مصراع های دوم را به ترتيب زير هجاهای مصراع اول می نويسيم.

اختيارهای شاعری بر دو گونه است: زبانی و وزنی.


- اختيارهای زبانی شاعر:
در هر زبانی برخی از كلمات دارای دو يا گاه چند تلفظ هستند و گوينده اختيار دارد هر كدام از آن ها را كه می خواهد به كار ببرد. اختيارهای زبانی بر دو  گونه است:
١-  امكان حذف همزه:
در فارسي اگر قبل از همزه ی آغاز هجا حرف بی صدایی بيايد، همزه را می توان حذف كرد. مثلن كلمه ی" آب" كه با همزه شروع شده است، اگر پیش از آن حرف بی صدایی مانند "ر" بياوريم، همزه را می شود حذف كرد. مثلن " در آب " را بگوييم "دراب" يا "از اين" را بگوييم "ازين" يا "در آن " را بگوييم "دران".
٢- تغيير كميت حرف های صدادار:
شاعر در موارد ویژه ای می تواند به ضرورت وزن شعر، حرف صدادار كوتاه را بلند و يا حرف صدادار بلند را كوتاه تلفظ كند.
الف- بلند تلفظ كردن حرف های صدادار كوتاه:
حرف صدادار كوتاه پايان كلمه را به ضرورت وزن می توان كشيده تلفظ كرد تا حرف صدادار بلند به شمار آید. همچنين كسره ی اضافه و ضمه ی عطف را می توان كشيده تلفظ كرد تا حرف صدادار بلند به شمار آيد.
ب- كوتاه تلفظ كردن حرف های صدادار بلند:
هرگاه پس از كلمات پایان یافته به حرف های صدادار بلند "و" و "ی" صوتی بيايد، شاعر اختيار دارد كه اين حرف های صدادار بلند را كوتاه تلفظ كند تا كوتاه به شمار آيد. در ضمن ميان دو حرف صدادار، حرف بی صدای " ی"  قرار مي گيرد كه آن را "ی"  وقايه می نامند.


- اختيارهای وزنی شاعر:
اختيارهای زبانی تنها تسهيلاتی در تلفظ برای شاعر فراهم می آورد تا به ضرورت وزن از آن بهره بگیرد.بی آن كه موجب تغييری در وزن شود. اما اختيارهای وزنی امكان تغييرات كوچكی در وزن را به شاعر می دهد. تغييراتی كه گوش فارسي زبانان آن را عيب نمی شمارد.
اختيارهای وزنی بر چهار گونه است:
١-  بلند بودن هجاي پايان مصراع. آخرين هجای هر مصراعی بلند است اما شاعر می تواند به جای آن هجای كشيده يا كوتاه بياورد. هجای پايان مصراع را هميشه با علامت هجای بلند نشان مي دهيم.
سرو را مانی و ليكن سرو را رفتار نه / ماه را مانی و ليكن ماه را گفتار نيست
گر دلم از شوق تو ديوانه شد عيبش مكن / بدر بی نقصان و زر بی عيب و گل بی خار نيست


در این جا آخرين هجا در مصراع نخست كوتاه است و در مصراع های دوم و چهارم كشيده است بی آن كه موجب كم ترين اختلالی در وزن شده باشد. پس بايد به خاطر بسپاريم كه در پايان مصراع فرقی ميان هجای كشيده و كوتاه يا بلند نيست و همه بلند به شمار می آيند. امروزه هيچ يك از شاعران فرقی ميان اين سه نوع هجا نمی گذارد و همه را بلند به شمار می آورند، اما در عروض سنتی به غلط ميان هجای كشيده و بلند در پايان مصراع فرق گذاشته اند.
٢- بعضي از اوزان با "فاعلاتُ" آغاز می شوند. شاعر هجای اول را در آغاز مصراع می تواند بلند به شمار آورد. يعنی به جای "فاعلاتُ " با بلند تبديل كردن هجای آغاز مصراع آن را به "فاعلاتن" تبديل نمايد.
۳- شاعر می تواند به جای دو هجای كوتاه ميان مصراع، يك هجای بلند بياورد. اين عمل بيش تر در دو هجای كوتاه ماقبل آخر مصراع صورت مي گيرد. يعني شاعر به جاي "فَعَلن" با تبديل دو هجای كوتاه اول به یک هجای بلند، آن را به "فع لن" تبديل مي نمايد.
٤- قلب : شاعر به ضرورت وزن می تواند يك هجای بلند و يك هجای كوتاه كنار هم را جا به جا كند. اين اختيار شاعری به ندرت اتفاق می افتد و آن هم در "مُفتَعِلُن" و "مفاعِلُن" رخ می دهد.

 

مرور و يادآوری :
تقطيع شعر و اختيارهای شاعری
برای تقطيع شعر با اختيارهای شاعری يك راه، استفاده ی دقيق از گوش است. مثلن اگر "دل من" را عادی تلفظ كنيم، تقطيع هجايی آن "  UU _ " اما تلفظ "دل من" در مصراع: دل من همي داد گفتی گواهی به صورت " U _ _ " است زيرا در هجای دوم " لِ " كشيده تلفظ می شود. يعني "لِ " به اندازه ی يك هجای بلند ممتد می گردد و لذا آن را يك هجای بلند به شمار می آوریم و وزن را به دست مي آوريم.
راه ديگر درست کردن وزن، روش مقايسه هجاهای دو مصراع يك شعر است. می دانيم كه ترتيب و تعداد هجاهای كوتاه و بلند يك مصراع شعر در تمام مصراع های ديگر رعايت می شود. حال اگر يك يا چند هجای یک مصراع با معادل هايشان در مصراع ديگر مطابقت نداشته باشد، نقص را بايد بتوان با اختيارهای شاعری رفع كرد و گرنه وزن مختل می ماند. مثلن:
دل من داد همی گفتی گواهی / كه باشد مرا روزی از تو جدايی
اگر شعر را درست تقطيع كنيد خواهيد ديد كه هجاهای ٢ و ۷ و ٩ در دو مصراع بر خلاف وزن شعر فارسی با معادل هايشان در مصراع دیگر يكسان نيستند. یعنی در مصراع نخست هجای ٢ كوتاه است و در مصراع دوم معادل همين هجا بلند است. در مصراع دوم همچنين هجای ۷ بلند است و در مصراع نخست كوتاه. در مصراع دوم نیز هجای ٩ بر خلاف معادلش در مصراع نخست كوتاه است. این اختلال در وزن را بر مبنای قواعد زیر می توان تصحيح کرد:
در هجاي ٢ در مصراع نخست حرف "لِ " كوتاه است و معادل آن در مصراع دوم " با " بلند است. "با " را نمی شود طبق هيچ قاعده ای كوتاه كرد، اما " لِ " را می توان با اضافه كردن كسره كشيده تلفظ كرد و آن را هجای بلند به شمار آورد.
در هجای ۷ در مصراع دوم با يك هجای بلند روبرو هستیم كه معادل آن در مصراع نخست كوتاه است.در اين جا نیز هجاي ۷ مصراع اول را نمی شود بلند به شمار آورد، ولي هجای هفتم مصراع دوم را طبق قاعده ی كوتاه تلفظ كردن مصوت بلند "ی" می توان كوتاه به شمار آورد.
هجاي ٩ در مصراع دوم " تُ "  نيز برخلاف معادلش در مصراع نخست" تی " كوتاه است، اما طبق قاعده ی كشيده تلفظ كردن ضمه (حرف صدادار) در پايان كلمه می توان آن را یک هجای بلند به شمار آورد و بدین ترتيب و با اين عمليات عروضی، هجاهای هر دو مصراع، با يكديگر برابر و همسان می شوند.


بَحر

بحر در لغت «شكافی است فراخ در زمين، دارای آب بسيار» و در اصطلاح عروض عبارت است از كيفيّت وزنی يا آهنگی ویژه، برآمده از تكرار يا تركيب يك يا چند رکن عروضی و به گفته ی خواجه نصير "تكرار اركان" که افاعيل هم خوانده شده است.

بحر از نظر خلیل بن احمد عروضی، بنیادگذار عروض عرب (در گذشته در سال ١۷٠ق) و پیروان او، هشت رکن اصلی دارد. این ارکان که به زبان سنت، افاعیل نامیده می شوند، عبارت اند از: مفاعیلن، مستفعلن، فاعلاتن، مفاعَلَتن، متفاعلن، فعولن، فاعلن و مفعولات. خليل بن احمد عروضي وزن های اصلی شعر عرب را در پنج دايره و پانزده بحر محدود ساخته، و پس از او شاگردش، اخفش نحوی (سده ی سوم ق)، بحر متدارك را نیز بدان‌ها افزوده است. بدين ترتيب وزن های شعری در دایره های عروضی عبارتند از:

دايره ی نخست مختلفه، دارای بحرهای طويل و مديد و بسيط،؛

دايره ی دوم مؤتلفه، دارای بحرهای وافر و كامل؛

دايره ی سوم مجتلبه، دارای بحرهای هزج و رجز و رمل؛

دايره ی چهارم مشتبهه، دارای بحرهای منسرح و خفيف و مضارع و مقتضب و سريع و مجتث؛

دايره ی پنجم متّفقه، دارای بحرهای متقارب و متدارك.

بعدها عروضیان ایرانی دایره های دیگری برای بحرهای ویژه ی فارسی یا بحرهای مشترکی که به گونه ای ویژه و متفاوت با گونه های عربی سروده شده، وضع کردند.
 اگر افاعیل گفته شده بدون تغییر، تکرار یا ترکیب شوند، بحرهای به دست آمده را سالم ، و اگر تغییراتی بیایند آن بحرها را مُزاحَف می نامند. هر تغییری، نامی دارد و هر رکنی بنا به تغییراتی که می یابد، لقبی پیدا می کند.
  

اقسام بحر

       ١متّفق‌الاركان: كه از تكرار افاعيل عروضی به دست می آید، دارای بحرهاي :

       هزج، رجز، رمل، وافر، كامل، متقارب، متدارك.

       ٢مختلف الاركان: كه از تركيب يا از تركيب و تكرار افاعيل عروضی به دست می آید، دارای بحرهاي :

       طويل، مديد، بسيط، غريب، قريب، مشاكل، مضارع، مقتضب، مجتثّ سريع، و خفيف.


گونه های شعری ایرانیان با گونه های شعر عرب، تفاوت دارد. برخی بحر ها، مانند قریب و مشاکل و غریب ویژه ی شعر فارسی است و در عربی کاربردی ندارد، برخی دیگر میان شعر فارسی و عربی مشترک است همچون هزج و رجز و رمل و مُنْسَرح و مضارع و خفیف و مُقْتَضَب و مُجْتَث و سریع و متقارب و متدارک، و برخی ویژه ی شعر عرب است مانند طویل و مدید و بسیط.

این اختلاف، ناشی از ویژگی های زبانی، شعری و احساسی دو زبان فارسی و  عربی است.

 

آشنایی با بحرهای عروضی

 

• بحر متقارب

متقارب در لغت به معنی نزديك به هم است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود كه از تكرار جزء "فعولن" به دست می آید.

زحافات (تغییرات) مشهور بحر متقارب:

١- حذف: برداشتن يك هجاي بلند از آخر "فعولن" است و " فعو" را كه باقی می ماند، به فعل تبديل مي كند که به آن محذوف مي گويند.

٢- ثلم: اگر از "فعولن" تنها دو هجای بلند باقی بماند آن را با "فع لن" نشان می دهند و به آن اثلم مي گويند.

وزن های مشهور بحر متقارب

١بحر متقارب مثمن سالم: فعولن فعولن فعولن فعولن

جهانا همانا فسوسی و بازی / كه بر كس نپايی و با كس نسازی         ابوطيب مصعبی

دو عيدست ما را از روی دو معنا /  هم از روی دين و هم از روی دنيا      المعجم

نكوهش مكن چرخ نيلوفری را  /  برون كن ز سر باد خيره سری را          ناصرخسرو

٢بحر متقارب مثمن محذوف: فعولن فعولن فعولن فعل

چو از زلف شب باز شد تاب ها  /  فرو مرد قنديل محراب ها                  منوچهری

به نام خداوند جان و خرد /  كزين برتر انديشه بر نگذرد                        فردوسی

بر آمد ز كوه ابر مازندران  /  چو مار شكنجی و ماز اندر آن                      منوچهری

۳بحر متقارب مثمن اثلم: فع لن فعولن فع لن فعولن

آيين تقوی ما نيز دانيم /  ليكن چه چاره با بخت گمراه                         حافظ

چندان كه گفتم غم با طبيبان / درمان نكردند مسكين غريبان                

ما درد پنهان با يار گفتيم /  نتوان نهفت درد از طبيبان                          حافظ

 

• بحر رجز

رجز در لغت به معنی اضطراب و سرعت است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود كه از تكرار ركن "مستفعلن"‌به دست می آید.

زحافات مشهور بحر رجز:

١- طی : حذف حرف ساكن چهارم (ف) از ركن "مستفعلن" است و سپس مستعلن را كه می ماند به " مفتعلن " تبديل  می كنند که به آن " مطوی " مي گويند.

٢- خبن: حذف حرف ساكن دوم (س) از "مستفعلن" است و سپس متفعلن را كه می ماند، به "مفاعلن" تبديل مي كنند و به آن " مخبون" مي گويند.

۳- ترفيل: اگر يك هجای بلند به آخر جزء  "مستفعلن" افزوده شود آن را با  "مستفعلاتن" نشان می دهند و به آن "مرفل" می گويند.

وزن های مشهور بحر رجز

١- بحر رجز مثمن سالم: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن     

من خاك پاي آن كسم كو خون ساغر مي خورد /  تا راز دل ساغر چرا هر دم به لب مي آورد    سلمان ساوجی

عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي زنم / دست شفاعت هر زمان در نيكنامي مي زنم  حافظ

اي عاشقان اي عاشقان پيمانه را گم كرده ام / زان مي كه در پيمانه ها اندر نگنجد خورده ام   مولوی

٢- بحر رجز مثمن مطوي مخبون: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

سرو چمان من چرا ميل چمن نمي كند / همدم گل نمي شود ياد سمن نمي كند                 حافظ

تاب بنفشه مي دهد طره ي مشكساي تو / پرده ي غنچه مي درد خنده ي دلگشاي تو          حافظ

اي كه ز ديده غايي در دل ما نشسته اي / حسن تو جلوه مي كند وين همه پرده بسته اي     سعدی

۳- بحر رجز مثمن مطوي: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن

يار شدم يار شدم با غم تو يار شدم / تا كه رسيدم بر تو از همه بيزار شدم                 

مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم              مولوی

منفعلم بر كه برم حاجت خويش از بر تو / ای قدمت بر سر من چون سر من بر در تو         بيدل دهلوی

• بحر رمل

رمل در لغت به معنی بافتن حصير است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود كه از تكرار جزء "فاعلاتن" ‌پديد می آيد.

زحافات مشهور بحر رمل:

١-  كف: انداختن حرف هفتم ساكن را "كف" و "فاعلات" را كه پس از حذف "ن" از فاعلاتن می ماند، "مكفوف" مي گويند.

٢-  حذف: انداختن هجاي بلند آخر "فاعلاتن" است كه از آن "فاعلا" مي ماند و آن را به "فاعلن" تبديل  می كنند كه به آن "محذوف" می گويند.

۳-  خبن : انداختن حرف ساكن دوم "فاعلاتن" را "خبن" و "فعلاتن" را كه می ماند "مخبون" می گويند.

٤-  خبن و كف: پس از انجام دو زحاف خبن و كف از جزء فاعلاتن "فعلات" می ماند كه به آن "مخبون مكفوف" يا "مشكول" می گويند.

۵-  خبن و حذف: پس از انجام دو زحاف خبن و حذف از جزء "فاعلاتن" "فعلا" می ماند كه آن را به"فعلن" تبديل می كنند، كه به آن "مخبون محذوف " می گويند.

٦-  صلم: اگر از "فاعلاتن" تنها دو هجاي بلند بماند، آن را با "فع لن" نشان می دهند و به آن "اصلم" می گويند.

۷-  طمس: اگر از جزء "فاعلاتن" تنها دو هجای بلند بماند ، آن را با "دفع" نشان می دهندكه در اين صورت به آن "مطموس" می گويند.

وزن های مشهور بحر رمل

١بحر رمل مثمن سالم: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

هر كه چيزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد / هر كه محرابش تو باشی سر زخلوت بر نيارد سعدی

روزگار و هر چه در وی هست بس ناپايدار است / ای شب هجران تو پندارم برون از روزگاری      وصال شيرازی                                                  

٢بحر رمل مثمن محذوف: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ياد می داری كه با من جنگ در سر داشتی / رای رای تست خواهی جنگ و خواهی آشتی   سعدی

ای مسلمانان فغان از جور چرخ چنبری / وز نفاق تير و قصد ماه و کید مشتری                        انوری

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بايدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بايدش                       حافظ

۳-  بحر رمل مسدس محذوف: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

عشق هايی كز پی رنگی بود  /  عشق نبود عاقبت ننگی بود         مولوی

هر كسی كاو دور ماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش   مولوی

٤-  بحر رمل مثمن مخبون محذوف : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

تاخبر دارم ازو بی خبر از خويشتنم /  با وجودش ز من آواز نيابد كه منم        سعدی

بنشين بر لب جوی و گذر عمر ببين / وين اشارت ز جهان گذران ما را بس      حافظ

گر مرا خار زند آن گل خندان بكشم / ور لبش جور كند از بن دندان بكشم      مولوی

۵ -  بحر رمل مسدس مخبون محذوف: فاعلاتن فعلاتن فعلن

بی رخت چون به چمن راه كنم  / سوی گل بنگرم و آه كنم      جامی

علی آن شير خدا شاه عرب / الفتی داشته با آن دل شب        شهريار

روی بنمای كه ديوانه شدم / رحمتی كز غمت افسانه شدم     كمال الدين اصفهانی

٦-  بحر رمل مثمن مخبون: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكی و خدايی / نروم جز به همان ره كه توام راهنمايی    سنایی

۷- بحر رمل مثمن مخبون مطموس: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع

كار و كردار تو ای گنبد زنگاری  / نه همی بينم جز مكر و ستمكاری                    ناصر خسرو

پانزده سال بر آمد كه به يمگانم / چون و از بهر چه زيرا كه به زندانم                   ناصرخسرو

٨-  بحر رمل مثمن مخبون اصلم: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

از تو با مصلحت خويش نمی پردازم  / همچو پروانه كه می سوزم و در پروازم        سعدی

٩-  بحر رمل مثمن مخبون مكفوف(مكشوف): فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن

اگرم حيات بخشی و گرم هلاك خواهی / سر بندگی به حكمت بنهم كه پادشاهی  سعدی

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهی / به پيام آشنايی بنوازد آشنا را         حافظ

 

منابع:

١- دكتر عباس ماهيار: «عروض فارسی شيوه ای نو برای آموزش عروض و قافيه»،انتشارات نشر قطره،تهران، چاب چهارم، سال ١۳۷٨                                                                                             

٢- دكتر جليل مسگرنژاد: «مختصری در شناخت علم عروض و قافيه»، انتشارات دانشگاه علامه طباطبايی، تهران، چاپ نخست، سال ١۳۷٠                                                                                                  

۳- دكتر كامل احمد نژاد: «جزوه ی درس عروض» انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي تهران، سال ١۳٦٨                  

٤- دكتر محمد معين: «فرهنگ فارسی» انتشارات مؤسسه ی امير كبير، تهران، چاپ يازدهم، سال ١۳۷٦                  

۵- علی اكبر دهخدا: «لوح فشرده لغت نامه» انتشارات دانشگاه تهران  

                                                            

٦- دكترجليل تجليل: «عروض» انتشارات نشر همراه، تهران، چاپ اول، سال ١۳٦٨

 

۷-  دكتر ابولحسن نجفی: «در باره ی طبقه بندی وزن های شعر فارسی» مجله ی آشنايی با دانش، فروردين ١۳۵٩

    

٨- دكتر محمد رضا شفيعی كدكنی: «موسيقی شعر» انتشارات آگاه، تهران، چاپ سوم، سال ١۳۷٠.

 

               

دنباله دارد . . .

 

وزن شعر فارسی

 

شماره ی نوشته : ٨ / ١٤

 

دکتر پرویز ناتل خانلری

 

وزن شعر فارسی

 

وزن شعر در زبان فارسی، مانند زبان های عربی، سانسکریت، یونانی و لاتین بر پایه ی کمیت صداهای ادا شده قرار دارد.

خلیل بن احمد در سده ی دوم هجری برای شناختن وزن های شعر عربی قواعدی وضع کرد و مجموعه ی آن را "عروض" نامید که هنوز هم معمول است. در فارسی نیز که بنای وزن شعرش با عربی یکی است، همان قواعد را پذیرفتند و به جز تصرفاتی جزیی که بر حسب اقتضای زبان فارسی لازم بود، در اصول آن تغییری ندادند.

قواعد عروض دو عیب دارد:

- یکی آن که بسیار پیچیده و آموختنش دشوار است.

- دیگر آن که چون بسیار کهنه است بر اصول علمی استوار نیست و به فرض آموختن از روی آن باز هم نمی توان به حقیقت وزن و رابطه و نسبت وزن های گوناگون با یکدیگر پی برد.

از این رو ما برای آشنا شدن با وزن شعر فارسی از مبانی، اصول و روش دیگری بهره می گیریم.

برای این کار در آغاز باید با چند مفهوم آشنا شویم :

 

حرف

هر گاه سلسله ی صوت های گفتار را تجزیه کنیم، به واحدهایی می رسیم که دیگر قابل تجزیه نیستند. این واحدهای تجزیه ناپذیر را "حرف" می خوانیم.

حرف ها را بر حسب صدا به دو دسته تقسیم می کنند: صامت (بی صدا) و مصوت (صدادار)

 

-  حرف های بی صدا (consonant) آن هایی هستند که از بسته شدن راه نفس در یکی از سه عضو گفتار (حلق، دهان، لب) و باز شدن ناگهانی آن یا بر اثر تنگ شدن گذرگاه نفس در یکی از این اعضا پدید می آید.

در حالت نخست آوازی چون بانگ ترکیدن شنیده می شود. مانند صدای "ب" ، "پ" ، "گ" و "همزه" در فارسی.

در حالت دوم آواز سایشی به گوش می زسد و آن حاصل ساییده شدن هوا به کناره های گذرگاهی است که تنگ شده است. مانند صدای "ف"، "و"، "س"، "ز" و "خ" و مانند آن ها در گفتار فارسی.

 

-  حرف های صدادار (vowel) آن هایی هستند که در ادای آن ها گذرگاه نفس بسته یا تنگ نمی شود، بلکه کم و بیش گشاده می ماند و هوا از میان اعضای گفتار به آزادی می گذزد.

در فارسی و عربی برخی از حرف های صدادار را "حرکت" می خوانند و در نوشتن آن ها را در شمار حروف نمی آورند، بلکه به صورت نشانه هایی در بالا یا پایین حروف می گذارند (فتحه، کسره، ضمه).

برخی دیگر از حروف صدادار را "حروف مد" می نامند و آن ها را به صورت های اوی می نویسند.

دقیق تر بگوییم :

حروف صدادار فارسی 

در فارسی شش حرف صدادار ساده و دو حرف صدادار مرکب هست.

سه حرف از شش حرف صدادار ساده، کوتاه و سه حرف دیگر آن بلند هستند:

- حروف صدادار ساده ی کوتاه عبارتند از فتحه، کسره و ضمه

- حروف صدادار ساده ی بلند نیز عبارت است از آ (A)، ای (I)، او (U)

 

دو حرف صدادار مرکب هم عبارت است از:

-  حرف صداداری که در کلمه هایی مانند نو و دو (امر از دویدن) وجود دارد.

-  حرف صداداری که در کلمه هایی مانند می (شراب) و ری (شهری است) وجود دارد.

 

هجا (Syllabe)

همان گونه که گفتیم کوچک ترین جزیی که از تجزیه ی صوت های گفتار به دست می توان آورد "حرف" است. اما حرف واحد صوت های گفتار نیست، زیرا بیش تر حرف ها به تنهایی ادا شدنی نیستند و اگر برخی از آن ها را تنها می توان ادا کرد، در صورت های گفتار تنها نمی مانند و از یک حرف تنها کلمه، یعنی لفظ معنی دار ساخته نمی شود.

واحد صوت های گفتار هجا است و آن ترکیبی از چند حرف است که به یک دم زدن، بی فاصله و بدون قطع، شنیده می شود.

کلمه از نظر اجزای آن به "حرف" تقسیم می شود و هر یک از این اجزاء یعنی حرف ها را می توان با حرف دیگری ترکیب کرد و از آن یک هجا به دست آورد. یعنی هجا که واحد صوت های گفتار است، همیشه از چند حرف ترکیب یافته است که ناگزیر یکی از آن ها صدادار است.

هجا گاه خود به تنهایی کلمه است، یعنی معنی مستقلی دارد. مانند:  پا، مو، می، که و دل. ولی کلمه اغلب از ترکیب چند هجا به دست می آید. مانند: پیدا، پایان، عدد و کتاب.

هجا از نظر کمیت، یعنی امتداد زمانی آن بر دو نوع است: هجای کوتاه و هجای بلند

هجای کوتاه از ترکیب یک حرف بی صدا با یک حرف صدادار ساده ی کوتاه (فتحه، کسره، ضمه) درست می شود. مانند: که ( از "ک" و کسره) و  هجای اول کلمه ی قلم ( از "ق" و فتحه)

هجای بلند نیز خود بر دو نوع است:

- هجایی که از ترکیب یک خرف بی صدا با یک حرف صدادار بلند درست می شود. مانند: "ما"، "بی" و "او"

- هجایی که از ترکیب  دو حرف بی صدا که یک حرف صدادار در میان خود داشته باشند درست می شود. مانند: "تن"، "بُز" و "کش" که دو حرف اول و سوم در آن ها بی صدا و حرف وسط صدادار (حرکت) است.

 

تجزیه ی کلمه ( تقطیع)

کلمه، دارای یک هجا یا مجموعه ی چند هجا است که به قصد دلالت بر معنی خاصی ادا می شود. هر کلمه را از نظر شنیدن می توان به هجاهای کوتاه یا بلند تجزیه کرد. مثلن:

 کلمه ی "من" شامل یک هجا است و بر حسب تعریفی که کردیم هجای بلند است.

کلمه ی "مادر" شامل دو هجا است: یکی "ما" و دیگر "در" که هر دو هجای بلند است.

کلمه ی "بنفشه" از سه هجا ترکیب شده است که یکی "بَ" ( ب و حرکت فتحه) که بر حسب تعریف هجای کوتاه است، دوم "نَف" که هجای بلند است و سوم "ش ِ" ( ش و حرکت کسره) که هجای کوتاه است.

 

نشاته گذاری برای هجاها

اکنون برای بررسی وزن شعر فارسی فقط لازم است که برای انواع هجاها نشانه ای قرار بدهیم و سپس به موضوع اصلی بپردازیم.

این نشانه ها را به قرار زیر می پذیریم:

هجای کوتاه = ں

هجای بلند =  

حال با این نشانه های قراردادی می توان  مثال های بالا را به صورت های زیر نشان داد:

من =

مادر = – –

بنفشه = ں ں

 

وزن شعر فارسی

 

هرگاه کلمه های عبارتی را آن گونه ترکیب کنیم که هجاهای کوتاه و بلند آن ها بر حسب نظم و ترتیب خاص و معینی در پی یکدیگر قرار بگیرند، آن گاه شنونده ی فارسی زبان از شنیدن آن عبارت وزنی ادراک می کند.

بعنی در زبان فارسی فرق موزون و ناموزون در این است که در عبارت موزون هجاهای کوتاه و بلند نسبت به هم نظم و ترتیبی دارند، ولی در عبارت ناموزون و ساده این نظم میان هجاها وجود ندارد.

اکنون برای مثال یک عبارت موزون (منظوم) و یک عبارت ناموزون (منثور) را تجزیه ( تقطیع ) می کنیم، یعنی آن ها را همان گونه که پیش از این آموختیم به هجاها تجزیه می کنیم و نوع هر هجا ( کوتاه یا بلند ) را با نشانه هایی که قرارداد گذاشتیم مشخص می سازیم.

توجه : در این کار باید دانست که منظور صورت شنفتنی کلمات است، نه صورت نوشتنی آن ها. پس حرفی که نوشته می شود اما تلفظ نمی شود به شمار نمی آید ( مانند حرف " " در کلمه ی " که " و حرف " و " در کلمه ی " خواه " ) و به عکس حرف هایی که نوشته نمی شود ولی تلفظ می شود در تقطیع به شمار می آید ( مانند حرف مشدد که دو حرف شمرده می شود و حرف صدادار " آ " در کلمه ی " الله " )

و اکنون مثال ها :

عبارت موزون (منظوم):

جهانا چه بد مهر و بد خو جهانی

که تجزیه ی آن به هجا ها بدین قرار است:

ﺟ ﮭا نا ﭼ بد ﻣﮭ رو بد خو ﺟ ﮭا نی

و ترتیب هجاها با نشانه های قراردادی (هجای کوتاه = ں و هجای بلند = ) این است:

ں – –  ں – –  ں – –  ں – –

همان گونه که می بینید میان هجاهای کوتاه و بلند نظمی هست، یعنی در پی یک هجای کوتاه دو هجای بلند قرار دارد و این ترتیب چهار بار تکرار شده است. از شنیدن این عبارت گوش شنونده نیز وزنی ادراک می کند که نتیجه ی همان نظم میان صوت های گفتار یعنی هجاهای آن است.

عبارت ناموزون (منثوز):

اکنون این جمله را از گلستان سعدی تجزیه می کنیم:

یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت

که تجزیه ی آن به هجا ها بدین قرار است:

 ی کی از ش ع را پی ش ا می ر دز دان رفت

و ترتیب هجاها با نشانه های قراردادی (هجای کوتاه = ں و هجای بلند = ) این است:

ں – – ں ں – – ں ں ں – –   

در این جا می بینید که هجاهای کوتاه و بلند نسبت به یکدیگر نظم و ترتیب معینی ندارند. به این علت از شنیدن این عبارت وزنی هم ادراک نمی شود. پس این جمله نظم نیست، بلکه نثر است.

 

از : هفتاد سخن، جلد اول (شعر و هنر)، بهار ١۳٦۷

 

 

آشنایی با اصطلاحات ادبی، بخش دوم

 

شماره ی نوشته ۳ / ١۴

 

تدوین : آریا ادیب

 

دنباله:

آشنایی با اصطلاحات ادبی
بخش دوم :

صدر

صدر در علم عروض نخستین پایه از مصراع اول هر بیت را گویند، مانند واژه‌ی توانا بر وزن فعولن در این بیت:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ضرب

ضرب آخرین پایه‌ی از مصراع دوم هر بیت را گویند، مانند "بُوَد" بر وزن فَعَل در

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ضعف تالیف

در علم معانی، نادرستی و سستی سخن به سبب تقدم و تأخری که بر خلاف قواعد دستور زبان در اجزای کلام واقع شود، یا حذفی ناروا که در آن‌ها پیش آید، یا استعمال نا به جای کلمه‌ای در ترکیب کلام را ضعف تألیف می‌گویند.
مانند: "والاتر از آن‌چه بود مقامش شد" به جای "مقامش از آن‌چه بود والاتر شد".
یا مانند: "دیروز هوا گرم و من مدتی در استخر شنا کردم" که حذف نا به جای فعل "بود" از جمله ‌ی اول باعث ضعف تألیف شده است.
ضعف تألیف از عیب های فصاحت کلام است.

عدالت ادبی

عدالت ادبی از خصلت های اخلاقی ادبیات به شمار می رود. به موجب این خصلت، هر اثر ادبی در نهایت باید بازتابنده روحیه ای عدالت خواهانه باشد به طوری که خبث و بدطینتی به کیفر برسد و پاکی و نیکی پاداش نیکو ببیند.
این نظریه نخستین بار توسط توماس رایمر، ادیب قرن هفدهم در کتاب "تراژدی های اعصار گذشته" (١٦۷٨م) پیش کشیده شد اما پیش از آن نیز همواره از آثار ادبی توقع عدالت جویی و عدالت خواهی رفته است.
عدالت ادبی نزد دسته ای از نویسندگان مثل اسکار وایلد، نویسنده و شاعر ایرلندی و دیگر طرفداران نظریه "هنر برای هنر" چندان مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته است.

عصر ژاکوب

در تاریخ اجتماعی انگلستان سالهای حکومت جیمز اول (١٦۵۳-١٦٢۵) را در بر می گیرد. این دوران مانند دوران الیزابت از حیث فعالیت های ادبی بسیار غنی بوده است. شخص پادشاه حداقل چهار کتاب نوشت که دو تای آن راجع به شعر و شاعری بود. از نمایش نامه نویسان برجسته ی این دوران می توان ویلیام شکسپیر، بن جونسون، و وبستر را نام برد. جان دان و درایتون نیز از مشهورترین شعرای غنایی در این عصر بوده اند. در زمینه نثر فرانسیس بیکن و روبرت برتون از نویسندگان برجسته ی عصر ژاکوب به شمار می آیند.

غزل

یکی از انواع مهم شعر فارسی غزل است که ۵ تا ١۶ بیت و در مواردی تا بیش  از۲۰ بیت دارد و همه ی ابیات آن  بر یک وزن و قافیه اند.

ساختمان غزل همانند قصیده است . بدین معنی که مصراع اول بیت نخست با مصراع دوم همان بیت و مصراع های دوم سایر ابیات هم قافیه است . موضوع غزل برخلاف قصیده در خدمت آرزوها و خواست های خود شاعراست، از عشق و آرزو و شکایت از یار و امثال آن گرفته تا باورهای فلسفی، عرفانی، اخلاقی و اجتماعی .
منظور از عشق در غزل، عشق صوری و  زمینی و در غزلیات عرفانی که عالی ترین تجلیات عاشقانه و ربّانی در شعر فارسی است ،عشق الهی و آسمانی است .
نخستین بیت غزل را مطلع  و آخرین بیت آن  را که  اغلب  همراه با ذکر تخّلص  شاعراست، مقطع می نامند. تخّلص درغزل برخلاف تخّلص درقصیده، عنوان شعریِ شاعراست  و در واقع امضای شاعر در پایان آن است که پس  از دوره ی مغول بیش ترمعمول شده است.
رودکی،کمال الدین اصفهانی، سعدی و حافظ، فخرالدین عراقی، مولوی، صائب، خواجوی کرمانی و عطار را غزلیات زیبا و نغز است .
غزل پردازان هم روزگار ما بسیارند و از آن میان باید به ملک الشعرای بهار، رهی معیری، استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج ،دکترحمیدی شیرازی و بسیار کسان دیگر نام برد. از مخالفان غزل،  ناصرخسرو مشهورترین است .
زیباترین و برجسته ترین بیت غزل یا قصیده را  از لحاظ لفظ و معنی بیت الغزل و بیت القصیده و یا شاه بیت می گویند.

 

حافظ می گوید :
درخرابات مغان نورخدا می بینم /  این عجب بین چه  نوری  ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو / خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن /  فکردور است همانا که خطا می بینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب /  این همه از نظر لطف شما می بینم
کس ندیده است ز مشک ختن و نافه چین /  آن چه من هرسحر از باد صبا می بینم
. . . . .

مولوی می فرماید:
یارمرا، غارمرا، عشق جگرخوار مرا /  یارتویی، غارتویی، خواجه  نگه دار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح مفتوح تویی /  سینه ی مشروح تویی  بر در اسرار مرا
نورتویی، سورتویی، دولت منصورتویی /  مرغ گه طور تویی، خسته به منقار مرا
قطره تویی،بحرتویی، لطف تویی، قدرتویی /  قندتویی، زهرتویی، بیش میازار مرا
روزتویی، روزه تویی، حاصل در یوزه تویی / آب تویی، کوزه تویی، آب ده این بار مرا
دانه تویی، باده تویی، جام تویی / پخته تویی، خام تویی، خام  بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی /  راه شدی، تا نبدی این همه گفتار مرا

و رهی معیری می گوید:
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی /  نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی
نه جان بی نصیبم را، پیامی ازدلارامی /  نه شام بی فروغم را، نشانی  از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی نه از جمعی /  ندارد خاطرم الفت، نه بامهری نه با ماهی
به دیدار اجل  باشد، اگرشادی کنم روزی /  به بخت واژگون باشد، اگرخندان شوم گاهی
کی ام من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان / نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی  افتان و خیزان، چون غباری در بیابانی / گهی خاموش و حیران، چون نگاهی به نظرگاهی
رهی، تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها /  به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

قصیده و غزل درتعداد ابیات و نیز درون مایه با هم تفاوت دارد. متوسط ابیات قصیده چهل تا پنجاه بیت است و درازترین آن ها به نزدیک ٣۰۰ بیت می رسد. سرودن  قصاید استوار و پر معنی  درحد شاعران بزرگ است و شماره ی ابیات غزل های نغز و زیبا  و یکدست از ١۰ بیت بیش تر نیست .
غلیان

غلیان در لغت به معنی رویش و جوشش بی اختیار و پیش بینی نشده است و در نقد ادبی اصطلاحی است که به طور عمده توسط شعرا و منتقدان رمانتیک مطرح شد تا از چه گونگی زایش و تولد شعر سخن گویند. در این ارتباط، غلیان یا خودجوشی بیانگر نظریه ای است که به موجب آن عمل زایش و شکفتگی شعر در وجود شاعر به شیوه ای فارغ از پیش اندیشی به مثابه تراکم و بارشی یکباره تحقق می پذیرد.

فابل

فابل داستانی است تمثیلی، دارای نکته های اخلاقی که قهرمانان آن حیوانات و گاه گیاهان هستند که مانند انسان رفتار می کنند و حرف می زنند. دلایل استفاده از حیوانات در فابل این بوده است که گفتار صریح و بدگویی و یا ریشخند مستقیم بزرگان و فرمانروایان برای نویسندگان کار ناممکنی بوده است. زیرا شمشیر تهدید همواره بالای سر آنان بوده است. کلیله و دمنه، موش و گربه عبید زاکانی و مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم را می توان از این نوع دانست.

فاصله صغری

فاصله صغری سه متحرک و یک ساکن را گویند. مثل شِنَوَم و یا بـِرَوَم، یا دو هجای کوتاه و یک هجای بلند.

فاصله کبری

فاصله کبری چهار متحرک و یک ساکن را گویند. مثل بـِبَرَمَش و یا بـِخوانـَمَش، یا سه هجای کوتاه و یک هجای بلند

فرافکنی ادبی

فرافکنی ادبی فرایندی روانی است که به موجب آن شاعر یا نویسنده، حالات و احساسات درونی خود را به طبیعت بسط و نسبت می‌دهد و به همگون‌سازی عواطف خود با طبیعت می‌پردازد. نمونه‌ی چنین فرافکنی را می‌توان در شعر شاعری اندوهناک از فراق دلدار یافت که نم نم باران را جلوه‌ی اندوه آسمان از نظاره‌ی چنین فراقی می‌داند و آن را  همدردی با خود تعبیر می‌کند.

فرا نقد

نقد نقد (یا همان فرانقد) بحث درباره خود نقد و مطالعه ی انواع و اقسام آن و شیوه های مختلف  آن و رجحان برخی بر دیگری و نشان دادن محاسن و معایب شیوه های نقادی است. در این صورت نقد علمی است که می توان در باب خود آن به مطالعه پرداخت. نمونه آن کتاب شیوه های نقد ادبی دیچز یا کتاب نقد نو جان کرورنسام (که در آن آراء منتقدان انگلیسی چون ریچاردز و امپسون و الیوت مورد نقادی قرار گرفته است) یا مقاله ابرمز در فرهنگ اصطلاحات ادبی است.
گاهی این اصطلاح را در مورد نقدی که بر اثر انتقادی نوشته شده است نیز به کار می برند، مشروط بر این که بحث کلی باشد و مثلن بررسی شود که آیا آن شیوه ی نقد در مورد موضوع مورد بحث متناسب بوده است یا خیر؟

فصاحت

فصاحت را در فارسی گشاده زبانی  و گویایی معنی کرده اند و به دست نیاید مگر آن که در سخن از واژه ها و ترکیبات خوش آهنگ و رایج بهره بگیرند.

فمینا

جایزه‌ی فمینا که مبلغ آن اکنون ۵٠٠٠ فرانک است در سال ١٩٠٤م به‌وسیله‌ی گروهی از بانوان نویسنده‌ی فرانسوی و مجله‌ی "فمینا" و "وی اورز" بنیاد نهاد شد. در سال‌های اخیر مجله‌ی "وی پراتیک" جای مجله‌ی "وی اورز" را گرفت. این جایزه تاکنون به نام‌های "جایزه‌ی فمینا – وی اورز" و جایزه‌ی فمینا پراتیک شناخته شده است. جایزه‌ به عالی‌ترین کتاب سال که به‌وسیله‌ی زن یا مردی نویسنده به زبان فرانسوی نوشته شده باشد داده می‌شود. اثر منتخب باید بیانگر قدرت خلاقه‌ی نویسنده یا دارای انسجام و اصالتی مبشر آتیه‌ی درخشان وی باشد. این جایزه مخصوص رمان و داستان است و تنها به یک نفر تعلق می‌گیرد. هر سال در ماه دسامبر گروهی از بانوان فاضل به داوری در مورد کتاب برنده می‌پردازد.

قافیه

به حروف مشترکی گفته می شود که در واژه های  پایانی ِ قرینه های شعر منظوم تکرارمی شود و واژه هایی که این حروف مشترک درآن ها آمده است « کلمات قافیه » نامیده می شود.


ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون ،پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماندکه خون بر آستانم می رود


به واژه ها ی پیش  از ردیف (می رود) در پایان مصراع اول و مصراع های زوج در شعر بالا بنگرید !

حروف « انم » در پایان همه ی این واژه ها تکرار شده است. این حروف مشترک« قافیه»  نام دارد و واژه های « جانم ،دلستانم ،استخوانم و...» که این حروف مشترک درآن ها آمده است، « کلمات قافیه » است.

قافیه افزون بر تأتیر موسیقایی، به تنظیم فکر و احساس شاعر کمک می کند، به شعر استحکام می بخشد، مصراع ها و بیت ها را جدا می کند و با تداعی معانی درآفرینش مفاهیم نو و تازه به شاعر کمک می کند.

در شعر سنتی  قافیه اجباری و ردیف که پس از قافیه می آید، اختیاری است.
قافیه خطی

قافیه خطی (Eye rhyme) به کلماتی می‌گویند که در مقام قافیه، در نوشتن، هم‌قافیه اما در تلفظ متفاوت باشند. این مورد در شعر فارسی کاربردی ندارد، اما می‌توان به عنوان مثال کلمات خِرَد و خُرد را ذکر کرد. شاید بتوان این قافیه را با یکی از انواع عیوب قافیه (اقوا) مشابه دانست. در انگلیسی، برای نمونه، کلمات laughter و daughter قافیه‌ی خطی است.

قافیه درونی

واقع شدن کلمات هم‌قافیه در میانه‌ی سطور یا مصراع‌های شعر را قافیه‌ی درونی گویند. در ادبیات فارسی، به شعری که دارای قافیه‌ی درونی است، شعر مسجع و مسمط نیز می‌گویند.
برای مثال:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من / تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پر خون کنم، اطلال را جیحون کنم / خاک دمن گل‌گون کنم، از آب چشم خویشتن  (معزّی)
مثالی دیگر:
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا / یار تویی، غار تویی، خواجه نگه‌‌دار مرا  (مولوی)

قافیه مصنوع

در عروض و قافیه اصطلاحی داریم به نام قافیه ی مصنوع و یا قافیه ی معیوب. چنانچه یکی از دو کلمه ی قافیه در تلفظ تغییر  کند تا بتواند با قرینه ی خود هم قافیه بشود، آن را قافیه ی مصنوع گویند، مثل دو کلمه ی "سالخورد" و "کرد" در بیت زیر:
چه گفت آن سراینده ی سالخورد
چو اندرز انوشیروان یاد کرد
در مثال فوق "سالخورد" به صورت "سالخَرد" تلفظ می شود.
قافیه ی مصنوع، یکی از عیب های قافیه است.

قالب

شکلی که قافیه به شعرمی بخشد، « قالب » نام دارد. تفاوت قالب ها با یکدیگر ،تفاوت در چه گونگی قافیه آن هاست ، زیرا قافیه می تواند درپایان مصراع فرد یا زوج و یا تنها در پایان هردو مصراع یک بیت بیاید. اگرنحوه ی تکرار قافیه در دو  شعر یکسان باشد، آن گاه تعداد ابیات ، محتوا و وزن است که تفاوت نوع قالب ها را مشخص خواهد کرد.

قصه

در یک تقسیم بندی کلی، قصه های گذشته را به انواع زیر می توان تقسیم کرد:
١-  قصه هایی در فنون و رسوم کشورداری و آیین فرمانروایی، مملکت داری، لشکرکشی، بازرگانی، علوم رایج زمان، عدل و سیرت نیکوی پادشاهان و وزیران و امیران، مانند حکایت های سیاست نامه (سیر الملوک) خواجه نظام الملک توسی.
٢-  قصه هایی در شرح زندگی و کرامات عارفان و بزرگان دینی و مذهبی چون حکایت های اسرار التوحید
۳-  قصه هایی در توضیح و شرح مفاهیم عرفانی، فلسفی و دینی به وجه تمثیلی یا نمادین (سمبلیک) مانند "عقل سرخ" سهروردی و منطق الطیر عطار.
٤- قصه هایی که جنبه های واقعی و تاریخی و اخلاقی آن ها به هم آمیخته است و بیش تر از نظر نثر و شیوه نویسندگی به آن ها توجه می شود. مانند مقامات حمیدی تألیف حمید الدین بلخی و گلستان سعدی
۵-  قصه هایی که جنبه های تاریخی دارند و اغلب در ضمن وقایع کتاب های تاریخی آمده اند. مانند قصه های تاریخ بیهقی تألیف ابوالفضل محمد بیهقی
٦- قصه هایی که از زبان حیوانات روایت می شود ماند کلیله و دمنه.
۷- قصه هایی در زمینه ی تربیت و تعلیم. مانند قصه های "قابوس نامه" اثر عنصرالمعالی کی کاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر.
٨-  قصه هایی که بر اساس امثال و حکم فارسی و عربی تنظیم شده اند. مانند جامع التمثیل حبله رودی.
٩-  قصه های عامیانه که حاوی سرگذشت ها و ماجراهای شاهان و بازرگانان و مردان و زنانی گمنام است. مانند سمک عیار و هزار و یکشب.

قصیده (چکامه، چامه)

نوعی کلام منظوم است که بیش از ١۷ بیت دارد. موضوع قصیده عبارت است از مدح، هجو، موعظه، شکایت ازروزگار، وصف مجالس بزم و رزم، وصف مناظره قصرها و همانند این ها و گاهی نیز مسایل فلسفه وحکمت.

ساختمان قصیده چون آن است که نخستین مصراع بیت نخست، با مصراع دوم همان بیت و مصراع دوم سایر ابیات دارای قافیه است .

بیت آغازین قصیده را مطلع می گویند و در قصیده های دراز ممکن است که شاعر مطلع دیگری نیز بیاورد که آن را تجدید مطلع می نامند. برخی از اجزای تشکیل دهنده ی قصیده عبارت است  از:
تغزّل یا تَشبیب : ( که به آن ها نسیب نیز می گویند) مقدمه ی قصیده را گویند . بیش تر شاعران مدیحه سرا در آغاز قصیده ی خود چند بیتی درباره ی موضوعات گوناگونی مانند طلوع و غروب خورشید، وصف بهار، خزان، یک شب پرستاره و غیره می سرایند و سپس به اصل مدح می پردازند.  این چند بیت نخستین را که ربطی به خود مدح ندارد، تغّزل (شعرعاشقانه گفتن )و یا تشبیب (یاد روزگارجوانی کردن ) می نامند.
تخلّص : رابط ی میان تغزّل و اصل قصیده است .تخلّص (بیت گریز ) پس از مقدمه می آید و به معنی رهایی از مقدمه و پرداختن به موضوع اصلی است .
اصل قصیده : مقصوداصلی شاعراست با محتوایی چون مدح، رثا، پند و اندرز، عرفان، حکمت و ...
 فرخی سیستانی، عنصری، منوچهری، ناصرخسرو، مسعودسعد، سنایی، انوری، جمال الدین اصفهانی، خاقانی از صیده سرایان مشهور به شمار می آیند. بهار و مهرداد اوستا از گویندگان هم روزگار ما در قصیده هستند.
قصیده ی بدون مقدمه را قصیده محدود یا مقتضب نامند، 

قصیده ی زیر دیوان مداین نام دارد و از خاقانی است:
هان، ای دل عبرت بین از دیده عبرکن، هان /  ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مداین کن /  وز دیده دوم دجله برخاک مداین ران
خود دجله چنان گرید صد دجله ی خون گویی / کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله / خود آب شیندستی کاتش کندش بریان
تا سلسله ی ایوان بگسست مداین را / درسلسله شد دجله  چون سلسله شد پیچان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما /  بر قصر ستمکاران گویی چه رسد خذلان
بر دیده ی من خندی کاینجا  ز چه  می گرید /  کوبند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم /  خاک در او بودی دیوار نگارستان

قصیده بی قاعده

اصطلاح قصیده ی بی قاعده مربوط به ادبیات غرب و رایج ترین شکل قصیده در ادبیات انگلستان است. این نوع قصیده را ابراهام کالی، شاعر قرن هفدهم رواج داد.
قصیده بی قاعده به پیروی از قصیده های "پینداری" به وجود آمدند و مانند آن، از ساختمانی پاره پاره تشکیل شده است. اما این پاره شعرها نظم قصیده های پینداری را ندارد به این معنی که هر پاره شعر به مناسبت تغییر موضوع یا حال و هوا از حیث تعداد و طول سطرها و طرح قافیه الگوی متفاوتی دارد.

قصیده مقتضب

قصیده ای که تغزل یا نسیب نداشته باشد و مستقیمن به مدح ممدوح بپردازد قصیده مقتضب یا محدود نامیده می شود.

قطع (كتاب)

به اندازه طول و عرض كتاب و هر نوع نشریه، قطع گفته می‌شود. هدف از آن رواج اندازه‌های مختلف برای كتاب، به‌منظور استفاده آسان‌تر یا متناسب با نوع كاربرد كتاب است.
در سال‌های آغازین پیدایش چاپ، قطع رایج كتاب‌های چاپی همانند نسخه‌های خطی بود. ولی، به‌تدریج، چاپ‌كنندگان كتاب دریافتند كه استفاده از اندازه‌های مختلف در بهبود كار مؤثر خواهد بود. آلدوس مانوتیوس (١٤٤٩-١۵١۵)، چاپگر ساكن ونیز، نخستین كسی بود كه به نقش و اهمیت قطع كتاب در میزان استفاده از آن پی برد. اندازه ابداعی او برای كتاب، هم حمل و نقل آن را آسان می‌ساخت و هم هزینه‌های چاپ را كاهش می‌داد. قطع مورد استفاده او، قطع وزیری بود كه جانشین قطع سلطانی شد
امروزه، قطع كتاب نشان‌دهنده تعداد دفعات تاشدن كاغذ در چاپخانه نیز هست كه منجر به تشكیل ورق‌های كتاب می‌شود .به‌طور مثال كاغذ دوورقی با چهار صفحه در قطع رحلی، چهارورقی با هشت صفحه در قطع وزیری، و هشت‌ورقی با شانزده صفحه در قطع رقعی برابر است .
در حال حاضر، رایج‌ترین قطع برای كتاب، در همه جا، قطع وزیری است كه ابعاد آن از ١۳×٢٠ تا ٢٠×٢٦ سانتی‌متر متغیر است. قطع رقعی با ابعاد ١۵×٢٢ و قطع جیبی با ابعاد ١١×۵/١٦سانتیمتر نیز از دیگر قطع‌های رایج به شمار می آید. معمولن در چاپ كتاب‌های هنری و نفیس از قطع رحلی و برای كتاب‌های كودكان از قطع خشتی استفاده می‌شود. باید توجه داشت ابعاد ذكر شده برای هر قطع تقریبی است و در برخی منابع اندازه‌های متفاوتی ارایه شده است.
اندازه طول در اندازه عرض اوراق نسخه است. اندازه قطع كتاب در تمدن اسلامی بسیار متنوع بوده است ولی مهم ترین و معمول ترین اندازه‌های قطع كتاب‌ها عبارتند از:
قطع سلطانی (تیموری): اندازه‌ای از قطع كتاب است كه در اواخر عصر مغولان و اوایل عهد تیموریان برای كتاب‌های خطی در ایران رواج یافت که به این جهت آن را قطع تیموری نیز می‌گویند. طول و عرض تقریبی آن ٤٠×۳٠ سانتی‌متر است.
قطع رحلی:  این قطع را به این جهت رحلی می‌گویند كه هنگام خواندن كتاب قطع رحلی، آن را بر روی چهارپایة چوبی – یعنی رحل – قرار می‌داده‌اند. قطع مزبور دارای اندازه‌های تقریبی زیر است:
*
رحلی كوچك: طول ٤٢، عرض ٢۷ سانتی‌متر.
*
رحلی متوسط: طول ۵٠، عرض ۳٠ سانتی‌متر.
*
رحلی بزرگ: طول ٦٠، عرض ۳٠ سانتی‌متر. عمومن نسخه‌های كتاب‌هایی چون قرآن، مثنوی مولوی، شاهنامه فردوسی كه در مجالس و محافل خوانده می‌شده ، با این قطع بوده است.
قطع رقعی:  اندازه قطعی است که در گذشته به طول و عرض تقریبی ١٩×١٠ سانتی‌متر بوده است.

قطع وزیری:  این قطع در گذشته دارای سه اندازه كوچك (به طول و عرض تقریبی ٢١×١۵)، (متوسط ٢٤×١٦) و (بزرگ ۳٠×٢٠) بوده است.
قطع خشتی:  از كهن‌ترین قطع‌های نسخه‌های خطی است به طول و عرض همسان و برابر.
قطع بیاضی:  نسخه‌ایی است كه از جانب طول آن باز و بست می‌شده و شیرازه‌بندی آن از طرف عرض اوراق بوده که در میان نسخه‌نویسان و كتاب‌سازان به بیاض شهرت داشته است، قطع بیاضی منسوب است و مخصوص به بیاض‌ها كه بیش تر كتب ادعیه، زیارات و مجموعه‌های ادبی (كه به خواست اشخاص فراهم می‌آمده) به شکل گفته شده صحافی و جلد می‌شده است.
قطع بغلی:  دارای طول و عرض تقریبی ۷×۵ سانتی‌متر بوده است.
قطع جانمازی:  با اندازه تقریبی طول ١٢ و عرض۷ سانتی متر.
قطع حمایلی:  قطعی بوده است به طول و عرض ١٢×٦ سانتی‌متر. وجه تسمیة این قطع به حمایلی، این است كه نسخه‌هایی را كه در قطع مزبور بوده است به صورت حمایل روی لباس زیرین می‌آویخته‌اند.

قطعه

عبارت است از ابیاتی متحد در وزن و قافیه در بیان یک اندیشه یا شرح یک حکایت و رویداد.

قطعه تنها قالب شعری است که هم قافیه بودن دو مصراع بیت نخست در آن الزامی نیست و تنها مصراع های زوج هم قافیه است، دارای وحدت موضوع  و موضوع آن پند و اندرز است . شماره ی  ابیاتش ۲ تا ۶۰ و معمولن ۲ تا ۲۰ بیت است. قطعات ناصرخسرو، ابن بمین، سعدی  و از معاصران ما پروین اعتصامی و  ایرج میرزا  مشهور است.

سعدی می گوید:

دوست مشمار آن که درنعمت زند / لاف یاری و  برادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی

ایرج میرزا می گوید:

گویند مرا چو زاد مادر / پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من / بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد /  تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم /  الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من /  بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من زهستی اوست / تا هستم  و هست دارمش دوست

کریتیک

کریتیک ارزیابی و سنجش یک اثر ادبی است که معمولن به صورت مقاله و نوشتار انتقادی در می آید. همچنین پژوهش نظام داری در ماهیت و چه گونگی آرا و اصول و نهادها و عقاید در فلسفه، سیاست و علوم اجتماعی که اغلب به منظور روشن کردن حدود یا تناقض های آن صورت می گیرد.

کمدی احساساتی

کمدی احساساتی که به "درام حساسیت" نیز مشهور است و از "کمدی دوره بازگشت" ناشی می شود،  واکنشی است در برابر آن چه بعدها به بد اخلاقی و افسارگسیختگی تعبیر شد. جرمی کالینز (١۷٢٦-١٦۵٠م) در "نگاهی اجمالی به بد اخلاقی و بی حرمتی در تئاتر انگلیس" (١٦٩٨م) از کمدی دوره بازگشت سخت انتقاد کرد. کمدی احساساتی در قیاس با نمایش های دیگر اکنون به ندرت به صحنه می آید. سبب ظهور آن نیز این بود که طبقه ی متوسط بالنده از این نوع درام که در آن به قول گلداسمیت "فضایل و نیکی های زندگی خصوصی نشان داده شده می شود تا زشتی ها و پلیدی ها و اضطرار و پریشانی انسان به نمایش در نیاید، لذت می برد. در این آثار شخصیت ها چه خوب و چه بد بسیار ساده بودند. قهرمان همواره در برابر دیگران بزرگ منش و هم درد و سخت حساس بود. نمونه ی آن  قهرمان کتاب "بشر دوست" (١٦۷١م) اثر همپتن است.

گویش

گویش به تنوعات جغرافیایی زبان که دامنه‌ی آن به شکل‌های نحوی و عناصر لغتی گسترش می‌یابد گفته می‌شود. گویش از آن‌ جهت با لهجه تفاوت دارد که لهجه  فقط به مؤلفه‌های تلفظ برمی‌گردد. بسیاری از گویش‌ها ناحیه‌ای هستند زیرا در نواحی خاصی به کار می‌روند. به عنوان مثال در ایران گویش مازندرانی و در انگلیسی گویش کورن وال (cornwall)  از این جمله‌اند. اما هم در یک ناحیه گویش دستخوش تغییر می‌شود یعنی از یک محل تا محل دیگر اندک اندک در آن تفاوت ایجاد می‌شود و لی این تغییر تدریجی و رفته رفته صورت می‌گیرد. یعنی برای مثال وقتی در خطه‌ی شمال ایران از سمت مازندران به سمت خراسان حرکت می‌کنیم در یک محل ناگهان گویش مازندرانی به خراسانی تبدیل نمی شود، بلکه این تغییر به موازات حرکت از منطقه‌ی جغرافیایی مازندران، گرگان و خراسان با رنگ باختن تدریجی گویش مازندرانی در برابر گویش خراسانی انجام می‌شود. در این حالت باید گفت که نوعی پیوستار گویشی وجود دارد.

مادیگری فرهنگی

مادی گری فرهنگی اصطلاحی است در نقد ادبی معاصر و در رویکرد تاریخ گرایان نو.

این اصطلاح را نخست ریموند ویلیامز، منتقد مارکسیست انگلیسی به کار برد و سپس توسط عده ای از محققان انگلیسی برای نشان دادن گرایش مارکسیستی در نگرش تاریخ به کار رفت. تأکید این گروه بر آن است که متنیّت تاریخ هر چه باشد، فرهنگ و محصولات ادبی هر دوران همواره به نیروهای مادی و مناسبات تولیدی آن دوران تاریخی بستگی دارد.

مانیفست

مانیفست یا بیانیه، اعلامیه ای عمومی است که معمولن اصول و عقاید سیاسی، مذهبی، فلسفی یا هنری را بیان می کند. مانند بیانیه آندره برتون به نام مانیفست سوررئالیسم.

متل

متل بیان کوتاه و ساده ی ماجراهایی است که به دنبال هم می آیند. بیش تر متل ها وزن و گاهی قافیه دارند و بعضی از کلمه ها و جمله ها در آن ها تکرار می شوند. متل نیز، چون لالایی، از زمان های بسیار دور به ما رسیده است. متل کودکان خردسال را سرگرم می کند. به آنان نظم فکری می آموزد و آنان را با تجربه های تازه آشنا می کند. متل های روزگاران کهن، چون لالایی ها، سرایندگان شناخته شده ندارند. بعضی از سرایندگان متل های جدید از متل های قدیم الهام گرفته اند و متل های نو پدید آورده اند. مثال برای متل:
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکس نبود
دویدم و دویدم
سر کوهی رسیدم
دو تا خاتونو دیدم
یکیش به من آب داد
یکیش به من نون داد
نونو خودم خوردم
آبو دادم به زمین
زمین به من علف داد

. . .

مثنوی

نوعی از کلام منظوم است که در آن هردو مصراع، یک قافیه دارد و  بنابراین در مثنوی هر بیت دارای قافیه ای جداگانه است. از این رو مثنوی به ظاهر آسان ترین نوع شعر است، هرچند که سرودن مثنوی زیبا و دلنشین کارآسانی هم نیست. علت گذاردن نام مثنوی بر این قالب شعری همین بوده است که هر دو مصراع هر بیت هم قافیه است.

از آن جا که در مثنوی محدودیت بیت وجود ندارد و قافیه نیز در هر بیت تفاوت می کند، اشعار دراز، منظومه های داستانی، حماسی، عاشقانه، تاریخی، فلسفی و عرفانی به صورت مثنوی و در اوزان گوناگون سروده می شود.

موضوع مثنوی متنوع و متفاوت است و برخی آن را به چهار نوع بخش بندی کرده اند:
١- مثنوی رزمی (حماسی) : مانند شاهنامه فردوسی، گرشاسب نامه اسدی توسی
۲- مثنوی بزمی (عاشقانه) : مانند خسرو و شیرین نظامی، ویس و رامین فخرالّدین اسعد
گرگانی
٣- مثنوی عرفانی (معنوی) : مانند مثنوی مولانا، حدیقةالحقیقة سنایی و منطق الطیرعطار
۴- مثنوی حکمی (اخلاقی – اجتماعی) : مانند بوستان سعدی

نمونه های دیگرمثنوی : مخزن الاسرارنظامی، هفت پیکر، لیلی و مجنون نظامی، گلشن راز شیخ محمودشبستری ،جام جم اوحدی مراغه ای، تحفةالاحرار جامی، یوسف و زلیخا جامی.
از شاعران هم
عصر ما که در سرودن مثنوی موفق بوده اند،  می توان از هوشنگ ابتهاج، حمیدی شیرازی، علی معلم و احمد عزیزی نام برد.

نظامی در مخزن الاسرار می گوید:
جنبش اول که قلم بر گرفت / حرف نخستین  ز سخن  در گرفت
پرده ی خلوت چو برانداختند / جلوت اول به سخن ساختند
تا سخن آوازه ی دل در نداد / جان تن آزاده  به گل در نداد
چون قلم آمد شدن آغازکرد / چشم جهان را به سخن باز کرد

 . . . .
سعدی در بوستان می گوید:

شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست / ترا گریه و سوز باری چراست
بگفت ای هوادار مسکین من / برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود / چو فرهادم آتش به سر می رود
که ای مدعی عشق کار تو نیست / که نه صبرداری نه یارای ایست

. . . .

مجاز

مجاز عبارت است از كاربرد واژه، در معنی غیر اصلی خود كه برای رسیدن به معنی مجازی و عدول از معنی حقیقی باید مناسبتی یا علاقه ای بین معنی حقیقی و مجازی وجود داشته باشد تا ذهن بتواند به مفهوم مورد نظر شاعر برسد .به طور مثال وقتی گفته می شود كلاس ساكت است، واژه ی كلاس مجاز است زیرا مفهوم آن شاگردان كلاس است .
یا مواردی كه شاعر جزء را ذكر کند ولی كل را اراده كند . مانند:
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم / كه گاهگاه بر او دست اهرمن باشد .
نگین(جزء ) گفته و انگشتری (كل ) را اراده كرده است.
رَستم از این بیت و غزل، ای شه سلطان و ازل / مفتعلن، مفتعلن، مفتعلن كشت مرا
بیت گفته و شعر را اراده كرده و مفتعلن گفنه و عروض را اراده كرده است.
تا شدی فارغ از كلاه و كمر / بر سران زمانه گشتی سر .
سران گفته و بزرگان را اراده كرده است .
ز مادر همه مرگ را زاده ایم / به بی كام گردن بدو داده ایم.
گردن گفته و تمام وجود را اراده كرده است .
چمن از غلغله زاغ و زغن در خطر است / سنبل و سوسن و ریحان و سمن در خطر است
نام گل ها را گفته و باغ را اراده كرده است .
گفتم : مذمت اینان روا مدار كه خداوند كرمند، گفت : غلط گفتی كه بنده درمند .
درم گفنه و مال و ثروت اراده كرده است .
به یاد روی شیرین بیت می گفت / چو آتش شیشه می زد كوه می سفت .
بیت گفته و شعر را اراده كرده است.

مدح شبیه به ذم

از مدح شبیه به ذم به عنوان "تأکید المدح بمایشبه الذم" هم یاد کرده اند و چنان است که در اثنای مدح با استفاده از کلماتی چون والّا، اما، جز، لیکن، ولی، مگر، ... (حروف استثنا و استدراک) سخن را در مدح چنان بیاورند که شنونده در آغاز آن را مذمّت و نکوهش پندارد، لیکن چون بیت یا کلام پایان پذیرد، معلوم گردد که مدح و ستایش است. این نوع صنعتگری را "صنعت تحویل" یا "زشت و زیبا" هم می نامند.
قمری شاعر قرن چهارم هجری می گوید:
همی به فرّ تو نازند، دوستان، لیکن
به بی نظیری تو دشمنان کنند اقرار

مردف

شعری که ردیف دارد « مردّف » خوانده می شود.

مستزاد

مستزاد به معنی « زیاد ذکرشده » اسنت و در اصطلاح ادبی شعری است که در هر بیت آن ، درپایان هرمصراع، پاره ای به آن می افزایند که با مصراع اول هم وزن  نیست،  اما با  معنای مصراع  اول ارتباط دارد. این پاره ها  نیز با یکدیگر هم قافیه است.

مستزاد تنها  قالب شعری سنتی است که بلندی و  وزن مصراع های آن در هر بیت یکسان نیست و کهن ترین آن را به قرن پنجم نسبت داده اند.

مولوی غزلی زیبا درمستزاد دارد که چون این آغازمی شود:


هرلحظه به شکلی بت عیّار بر آمد / دل برد و نهان شد
هردم به لباس دگر آن یار برآمد / گه پیر و جوان شد

مسغ

هر گاه به صامت پایانی هر یک از پایه‌های عروضی که به دو هجای بلند ختم می‌شود مصوت بلند "آ" افزوده گردد، پایه‌ی به دست آمده را مسبّغ گویند. مانند فاعلاتان و مفاعیلان که مسبّغ فاعلاتن و مفاعیلن هستند. در این بیت:
دام است جهان بر تو ای پسر دام
زین دام ندارد خبر دد و دام
در این جا پایه‌های آخر مصراع‌ها فاعلاتان و مسبّغ هستند.

مسمط

« مسمّط» به معنی به رشته کشیدن مروارید است و در اصطلاح ادبی نوعی از شعر است که دارای چند بند است.  هر بند مسمط دارای چند مصراع هم قافیه است و در پایان هر بند مصراعی با قافیه ای جداگانه آورده می شود که قافیه مصراع های پایان همه ی بندها یکی است .

این قالب شعری  ابتکار منوچهری دامغانی شاعرقرن پنجم است .
 مسمّط ها بر پایه ی شماره ی مصراع های هر بند نام گذاری می شوند، مانند مسمّط مخمس (با بندهای ۵ مصراعی)، مسمّط مسدّس (با بندهای ٦ مصراعی ) و ...


منوچهری در مسمط خود می گوید:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان است /  گویی به مثل پیرهن رنگرزان است
دهقان به تعّجب سرانگشت گزان است
کاندرچمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاری را دنبال بکندند / پرّش ببریدند و به کنجی بفکندند
گویی به میان باغ، به زاریش پسندند / با او نه نشینند و نه گویند و نه خندند
وین  پرّ نگارینش  بر او  باز  نبندند
تا آذر مه  بگذرد، آید سپس آذار

مصراع

به معنی یک لنگه از در دو تختی و در اصطلاح ادبی نیمی از یک بیت است. بیتی که هر دو  مصراع آن هم قافیه باشد « مُصَرّع »  نام دارد.
بشنو از نی چون حکایت می کند /  وز جدایی ها شکایت می کند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق /  تا بگویم شرح درد اشتیاق

مقطع

مقطع در لغت به معنی جای برش، محل قطع و محل جدایی است. در اصطلاح آخرین بیت غزل و قصیده را گویند. در غزل شاعر معمولن تخلص خود را در مقطع می‌آورد:
غزل گفتی و دُر سُفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

که بیت واپسین ِ یکی از غزل‌های حافظ است.

ملمع

ملمّع به معنی رنگارنگ و درخشان است و در اصطلاح ادبی شعری است که یک پاره ی آن (مصراع یا بیت ) فارسی و پاره ی دیگر آن  به زبان دیگری است ، (عربی، ترکی ) و  درکتاب های  سنتی علم بدیع، « زبان دیگر» را تنها عربی گرفته اند. ملمّع معمولن به شکل غزل است .


سعدی می گوید:

شبم به روی تو روز است و دیده ام به تو روشن

وان هجرت سواء عشیتی و غداتی

سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات

تو قدر آب چه دانی که در کنا رفراتی
. . . . . .

حافظ می گوید:

 تو نیک و بد خود هم  از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له و یرزقه من حیث لایحتسب

مناظره

به شیوه ی پرسش و پاسخ یا گفت و شنود می گویند که در ادبیات فارسی پیشینه ای دراز دارد. درشعرفارسی، اسدی توسی را مبتکر فن مناظره دانسته اند. مناظره ی « فرهاد با خسرو» درمنظومه ی خسرو و شیرین نظامی نشانگر استادی و توانایی شاعر بزرگ گنجه است. از معاصرین استادانه ترین نمونه های مناظره، مناظرات زیبا و آموزنده ی پروین اعتصامی است. به دو نمونه از مناظره در زیر توجه کنید:

 

نظامی می گوید:
نخستین بار گفتش کز کجایی /  بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند /  بگفت اندوه خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست / بگفت از عشق بازان این عجب نیست ...


پروین اعتصامی می گوید:

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت:«ای دوست، این پیراهن است افسارنیست»
گفت:«مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی»
گفت:«جرم راه رفتن نیست، ره هموارنیست »

موسیقی بیرونی

موسیقی بیرونی همان چیزی است که وزن عروضی خوانده می‌شود و لذت بردن از آن، گویا، امری غریزی است یا نزدیک به غریزی و به همین دلیل هم است که در شعر کودکان و شعر عوام، چشم‌گیرترین عامل، عامل وزن است که آشکارترین موسیقی را هم‌راه دارد. بنابراین، بحور عروضی یک شاعر به لحاظ حرکت و سکون آن‌ها و به لحاظ تنوع یا عدم تنوع آن‌ها و به لحاظ هماهنگی با زمینه‌های درونی و عاطفی شعر، قابل بررسی است.

موسیقی کناری

منظور از موسیقی کناری، عواملی است که در نظام موسیقایی شعر دارای تأثیر است ولی ظهور آن در سراسر بیت یا مصراع قابل مشاهده نیست. برعکس موسیقی بیرونی که تجلی آن در سراسر بیت و مصراع یکسان است و به طور مساوی در همه‌ جا به یک اندازه‌ حضور دارد. جلوه‌های موسیقی کناری بسیار است و آشکارترین نمونه‌ی آن ردیف و قافیه است و دیگر، تکرارها و ترجیع‌ها.
برای مثال در این بیت:
ای یوسف خوش‌نام ما، خوش می‌روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما
تکرار "- ام ِ ما" در چهار مقطع این بیت، از جلوه‌های موسیقی کناری است که دومی و چهارمی را در اصطلاح قافیه و ردیف می‌نامند.

موَشَح

شعری را می گویند که در آغاز هر مصراع یا بیت آن، حرفی آورده باشند که از مجموع آن ها نام کسی یا چیزی یا جمله ای ساخته شود.

مونولوگ

مونولوگ یا تک‌گویی گفتاری است که گوینده‌ای خطاب به دیگران یا به خود ادا می‌کند. انواع مهمش شامل تک‌گویی دراماتیک (مونودرام: نوعی شعر که در آن فرض می‌شود گوینده به شنوندگانی خاموش خطاب می‌کند) و خود‌گویه (که در آن گویی تنها صدای گوینده‌ی را می‌شنویم) است. بعضی نمایش‌نامه‌های مدرن که فقط دارای یک شخصیت است، مثل "آخرین نوار کراپ" (١٩۵٨م) اثر بکت، را مونودرام یا تک‌گویی می‌شناسند. در این داستان، تک‌گویی درونی، نمایش اندیشه‌های ناگفته شخصیت داستان است که گهگاه به صورت جریان سیال ذهن او عرضه می‌شود. گوینده‌ی تک‌گویی را مونولوگیست می‌نامند.

میانوند

علاوه بر پیشاوند و پساوند، الفاظی وجود دارد که در میان کلمه‌های مرکب می‌آید و به آن‌ها میانوند می‌گویند. مثلن در کلمه‌های مرکب زیر:
سراسر، لبالب، دمادم، کمابیش، بناگوش، پایاپای، سراپا و سراشیب الف میان‌وند است.

همچنین در کلمه‌ی مرکب جورواجور، وا میان‌وند است.
برخی از حروف اضافه نیز همچون میانوند به کار می‌روند:
به:  سربه‌سر
تا: سرتاسر
در: پی‌درپی

میس آن بیم

اصطلاحی است که نویسنده فرانسوی، آندره ژید، آن را در اشاره به تکرار درونی اثر یا بخشی از اثر، ساخته است. رمان خود ژید موسوم به "سکه سازان" نمونه‌ی شایان آن است. قهرمان این اثر، رمان نویسی است که در حال نگارش رمانی به نام سکه سازان است که سخت شبیه همین رمانی است که خود وی قهرمان آن است.

ناول novel

ناول یا نوول یک واژه‌ی فرانسوی است که با ناوّلا در زبان ایتالیایی مترادف است. این کلمه در حیات خود تحولات زیادی را از سر گذرانده است. در ابتدا به قصه‌های کوتاه هجوآمیز و هزل‌گونه‌ای گفته می‌شد که در قرون وسطا رواج داشت و مانند ناوّلا، قصه‌های دکامرون یا حکایت‌های کانتربری را در بر می‌گرفت.
بعدها با پیدایش رمان، ناول برای گزیده‌ی رمان‌هایی که در متون درسی نقل می‌شد به کار رفت. سپس هنری جیمز، نویسنده‌ی امریکایی از داستان‌های بلند خود تحت عنوان ناول نام برد. در زبان فارسی ناول معمولن برابر داستان کوتاه استفاده می‌شود.
از حیث ساختار، ناول داستانی را گویند که بر محور حادثه‌ای مرکزی و واحد قرار گرفته باشد و نقطه‌ی اوج داستان معمولن به طرزی دور از انتظار خواننده رخ می‌دهد.

ناول داستان کوتاهی است که نویسنده چند تن را در تلاش و کوشش یا مساله ی بغرنجی نشان می دهد و از آن نتیجه ای مشخص می گیرد. البته ناول شبیه رمان است اما مسایلی که در آن مطرح می شود، کوتاه تر و با شاخ و برگ کم تر بوده ولی دارای سبک و هدف محکمی است.

نسیب

نسیب در لغت غزل گفتن و شرح احوال عاشق و معشوق را بیان داشتن است.
نظم پردازی

نظم پردازی سه معنی متمایز دارد:
١-  عمل سرودن شعر یا هنر منظومه پردازی
٢-  قالب یک نوشته ی شاعرانه از لحاظ ساختار و وزن و بحر
۳-  بازسازی موزون یک متن منثور

نظیره سازی

هر نوع تقلید سخره‌آمیز ادبی، نظیره‌سازی محسوب می‌شود. در نظیره‌سازی ممکن است موضوع با اهمیتی را به شیوه‌ای سَبُک یا سخره‌آمیز بیان کنند. برخی از منتقدان غربی نظیره‌سازی را یک نوع ادبی می‌دانند که شامل نقیضه و سخره حماسه است. اما پاره‌ای دیگر، نقیضه و نظیره‌سازی را دو نوع مستقل ادبی به شمار می‌آورند و تنها تفاوت بین این دو را در آن می‌دانند که هدف نقیضه جواب به اثر مشخص و معینی است. حال آن‌که در نظیره یک طرز فکر یا نگرش خاص دستاویز اثر نویسنده و شاعر قرار می‌گیرد. برای نمونه، سروانتس، نویسنده‌ی اسپانیایی سده ی هفدهم میلادی در کتاب دُن کیشوت، سنت ادبی رمانس را به سخره و ریشخند می‌گیرد.

نقد فمینیستی

دیدگاه اصلی نقدهای فمینیستی آن است که: تمدن غرب تمدنی پدرسالار و مردمحور است و به گونه ای سازمان یافته است که در تمام مظاهر این تمدن از فلسفه تا کتاب مقدس یهودیان، زن نسبت به مرد همواره کم تر است و جایگاهی پست تر و منفی دارد. تفاوت جسمانی و قدرت جسمانی مردانه در کنار ویژگی های شخصیتی این جنس باعث شده است که بر طبق این نگاه مردانه، مردان موفق به اختراعات بزرگ، کارهای مهم  و ایجاد فرهنگ و تمدن بشوند. برعکس در طول تاریخ زنان را طوری تربیت کرده اند که این پدرسالاری را باور کرده اند و خود را دست کم گرفته اند.

نهاد مفعولی

نهاد مفعولی کلمه‌ای است که برای بخشی از جمله، نهاد و برای بخشی دیگر، مفعول باشد.  به عبارت دیگر: کلمه‌ای‌ است در جمله‌ی مرکب، که در یکی از جمله‌های پایه یا پیرو، نهاد است، و در دیگری، مفعول. مانند کتاب در دو جمله‌ی زیر:
کتابی خریده‌ام که خواندنی است.
کتابی که خریده‌ام خواندنی است.

واژه

واژه" اصطلاحی است در زبان شناسی به معنی "کلمه" اما تفاوت آن با "کلمه" در آنست که واژه یا قاموس می تواند کلماتی با شکل های متفاوت داشته باشد. در واقع واژه آن واحد انتزاعی است که در دل کلمه قرار دارد. برای مثال اگر چه کلمه "گذشت" در جمله "او از آنجا گذشت" و "انسان باید گذشت داشته باشد" یکی است، قاموس آنها تغییر کرده است بطوری که در دومی واژه ای متفاوت داریم.

وحدت زمان

اصطلاح وحدت زمان از اشاره ای سرچشمه می گیرد که ارسطو در کتاب فن شاعری دارد. وی می گوید: حوادث تراژدی باید در طول یک شبانه روز رخ دهد و یا حداقل از این حدود تجاوز نکند. نمایش نامه ی مطلوب آن است که مدت وقوع حادثه ی آن تقریبن برابر همان مدتی باشد که برای اجرا لازم است، زیرا جا دادن حادثه ی سال ها و قرن ها در یک نمایش سه چهار ساعته کاری طبیعی نیست و مغایر با اصل حقیقت نمایی است. موضوع "وحدت مکان" را نیز ماگی، منتقد ایتالیایی ، از وحدت زمان ارسطو نتیجه گرفت.

وحشی ارجمند

وحشی در لغت به کسی می گویند که از مواهب تمدّن بی بهره است و ارجمند در لغت به معنای با ارزش، بزرگوار، گرانمایه، شریف، اصیل، غنی است. "وحشی ارجمند" در اصطلاح اشاره به گرایشی دارد که در سده ی هفدهم و هجدهم میلادی در حیات فرهنگی و ادبی اروپا پدید آمد و بیانگر جستجویی است که غرض از آن احیای پاکی، شکوه، و غنای بکر و تمدّن نیافته اولیه است. اساس این گرایش بر این اعتقاد استوار است که در زمان های اولیه و شرایط آزاد بدوی، انسان های بیگناهی همچون آدم و حوا می زیسته اند.

وزن

ما با شنیدن هر یک ازمصراع های یک شعر موزون، آهنگ خاصی را حس می کنیم که آن را در یک جمله ی معمولی نمی یابیم .این آهنگ را که در همه ی مصراع ها یکسان است، « وزن شعر» می نامند.

وزنی که در هر یک ازمصراع ها احساس می شود، پیرو نظمی است که در چه گونگی قرارگرفتن واژه های آن مصراع وجود دارد، به گونه ای که اگر در هر مصراع واژه ای برداشته شود و یا جای آن وازه یا  واژه های شعر تغییر کند، آن آهنگ و  وزن نخستین احساس نخواهد شد. در هر شعر همه ی مصراع ها هم وزن اند، یعنی تعداد و ترتیب هجاها در هر دو مصراع یکی است.

علمی که درباره ی وزن شعر سخن می گوید عروض نامیده می شود.

وزن کامل

هر وزن که از تکرار پایه "متفاعلن" یا شاخه‌ها و زحاف‌های آن به دست آید، آن را وزن کامل گویند. وزن کامل بر دو گونه است: کامل سالم و کامل غیرسالم:
١- وزن کامل سالم
آن است که از تکرار پایه‌ی متفاعلن به وجود آمده باشد، مانند این بیت:
چه کند شمن، چو جدا شود شمن از صنم
به جز آن که روز و شبان نشسته بود به غم
٢- وزن کامل غیرسالم
وزنی است که از شاخه‌ها و زحاف‌های متفاعلن به وجود آمده باشد و زحاف‌های آن عبارتند از:
-  مقطوع
-
  موقوص
-
  مقطوف

وزن متقارب

هرگاه وزنی از تکرار پایه‌ی "فعولن" یا شاخه‌ها و زحاف‌های آن به وجود آید، آن را متقارب گویند. وزن متقارب بر دو گونه است: متقارب سالم و متقارب غیر سالم.

وزن متقارب سالم وزنی است که از "تکرار پایه‌ی فعولن" به دست بیاید.

وزن متقارب غیرسالم وزنی است که از "شاخه‌ها و زحاف‌های پایه‌ی فعولن" به وجود بیاید.

وزن های تک پایه در علم عروض

وزه های تک‌پایه عبارتند از:
١-  رمل با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "فاعلاتن"
٢- متقارب با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "فعولن"
۳-  رجز با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "مستفعلن"
٤-  هزج با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "مفاعیلن"
۵-  متدارک با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "فاعلن"
٦- وافر با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "مفاعلتن"
۷- کامل با پایه یا تکرار پایه و شاخه‌های "متفاعلن"

 همنشینی مالوف

در معنی شناسی تمایل کلمات معین در همنشینی با یکدیگر را همنشینی مألوف کلمات گویند. برای نمونه، صفت "پاکیزه" با اسم هایی نظیر آسمان، جامه، انسان، دست و صورت قابلیت همنشینی دارد، اگر چه با هر یک از این کلمات معنی اندک متفاوتی را ممکن است القا کند.

کلمات مترادف (synonym) با وجود مطابقت دلالت نمی توانند با کلمات متفاوتی همنشین شوند. مثلن کلمات "عمیق" و "ژرف" هر دو می توانند با "همدردی" همنشین شوند، اما فقط "عمیق" با "چاه" همنشینی مألوف دارد.

 

دنباله دارد . . .

 

 

جایزه های ادبی

 

 

شماره ی نوشته : ۷ / ١۴

 

تدوین : آریا ادیب

 

جایره های ادبی

 

( به ترین آثار ادبی جایزه گرفته در ایران و جهان )

 

 

جایزه ادبی افتخاری است که توسط نهادهای دولتی, فرهنگستان‌ها, انجمن‌های ادبی, بنیادها و یا اشخاص منفرد به آثار ادبی برگزیده شده داده می‌شود. اغلب این جایزه ها سالیانه است که با مبلغی پول, گردن‌آویز و یا بورس همراه است. این جایزه ها برحسب اشخاصی که آن ها را دریافت می کنند به دو دسته ی «ملی» و «بین‌المللی» تقسیم می‌شوند.

برخی از جایزه هایی که اکنون در ایران داده می شود عبارت است از :

·جایزه ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران
·جایزه ی مهرگان ادب
·جایزه ی هوشنگ گلشیری
·جایزه ی شعر کارنامه
·جایزه ی انجمن قلم ایران
·جایزه ی یلدا
·جایزه ی روزی روزگاری

·جایزه ی ادبی واو

 


 جایزه ی هوشنگ گلشیری، جایزه‌ای است ادبی که توسط بنیاد گلشیری سالانه به آثار انتشار یافته در ایران در زمینه ی ادبیات داستانی به زبان فارسی  اعطا می‌شود.

هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۷۸ تصمیم گرفته بود که جایزه ی به ترین رمان و مجموعه ی داستان سال را بنیاد نهد. وی گفت و گو هایی نیز برای جلب همکاری دیگران انجام داد و در آغاز بر آن بود که این جایزه را «شهرزاد» یا «هدایت» نام‌گذاری کند، اما با آغاز بیماری‌اش در اواخر سال ۱۳۷۸، طرح او نیمه‌کاره ماند.

در هفتمین روز درگذشت هوشنگ گلشیری در امامزاده طاهر اعلام شد که بنیادی به نام او تاسیس خواهد شد و این بنیاد هر سال جایزه ای به ‌نام هوشنگ گلشیری در زمینه ی ادبیات داستانی، به زبان فارسی و انتشار یافته در ایران، اهدا خواهد کرد که این کار از سال ١٣۸۰ آغاز گردید.

بنیاد هوشنگ گلشیری در پاییز هر سال جایزه ی خود را در چهار بخش به آثار منتشر شده در سال پیش اهدا می‌کند:

١- به ترین رمان

۲- به ترین مجموعه ی داستان

٣- به ترین رمان اول

۴- به ترین مجموعه داستان اول

منظور از اول، نخستین اثر منتشر شده ی نویسندگانی است که پیش از آن رمان یا مجموعه، داستانی از خود منتشر نکرده اند.

 جایزه ی هوشنگ گلشیری شامل تندیس، لوح تقدیر و جایزه ی نقدی است که در مراسمی به برندگان اهدا می‌شود. مبلغ نقدی به ترین رمان و به ترین مجموعه ی داستان هر یک ده میلیون ریال و جایزه ی نقدی به ترین رمان اول و به ترین مجموعه ی داستان اول هر یک پنج میلیون ریال است.


تک داستان‌هایی نیز که به نظر داوران در میان مجموعه ی داستان‌ها از درخشش ویژه ای برخوردار هستند، در این بنیاد برگزیده می شوند.

داستان‌های برگزیده ی هیئت داوران توسط بنیاد هر سال در مجموعه‌ای به نام "نقش " نیز با رعایت حقوق مولفان آن‌ها منتشر می‌شود.


برندگان جایزه های هوشنگ گلشیری تا کنون عبارتند از :

دوره ی نخست:  ۱۳۸۰

به ترین رمان : درخت انجیر معابد، احمد محمود، انتشارات معین

به ترین رمان اول : انگار گفته بودی لیلی، سپیده شاملو، نشر مرکز

به ترین مجموعه داستان : تمام زمستان مرا گرم کن، علی خدایی، نشر مرکز

به ترین مجموعه داستان اول : در گریز گم می‌شویم، محمد آصف سلطانزاده، نشر آگه

تک داستان‌های برگزیده ی این سال نیز عبارت بودند از :

·ظهر تابستان، قباد آذرآیین، از مجموعه ی شراره بلند، انتشارات دارینوش

·دلقک به دلقک نمی‌خندد و باز هم غریبه آمد، حسن بنی‌عامری، از مجموعه ی دلقک به دلقک نمی‌خندد، انتشارات نیلوفر

·انار بانو و پسرهایش، بزرگ بانوی روح منو درخت گلابی، گلی ترقی، از مجموعه ی جایی دیگر، انتشارات نیلوفر

·شب در نخلستان، صمد طاهری، از مجموعهُ سنگ و سپر، انتشارات ماریه

·ساعت هشت و ده دقیقه و کاش یاسمن در زمستان می‌مرد، سعید عباسپور، از مجموعه ی بوی تلخ قهوه، انتشارات نقش خورشید

·کجایی ؟، محسن فرجی ، از مجموعه ی یازده دعای بی استجابت، انتشارات ماریه

·پشت حصیر، محمدرضا گودرزی، از مجموعه‌ای به همین نام، انتشارات رسانش

·دوباره از همان خیابان‌ها، مرثیه‌ای برای چمنو یک سرخپوست در آستارا، زنده‌یاد بیژن نجدی، از مجموعه ی دوباره از همان خیابان‌ها، نشر مرکز

·ای کاش می‌شد که ...، اروشا نصرت، از مجموعه ی از لامکان تا این مکان، نشر فرزان

·دوتا نقطه، پیمان هوشمندزاده ، از مجموعه‌ای به همین نام، انتشارات آرویج


دوره ی دوم : ۱۳۸۱

به ترین رمان : زویا پیرزاد، چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، مرکز نشر

به ترین رمان اول : رضا قاسمی، همنوایی شبانهٔ ارکستر چوبها، آتیه

به ترین مجموعه داستان : محمدرحیم اخوت، نیمه ی سرگردان ما، نقش خورشید

به ترین مجموعه داستان اول : میترا الیاتی، مادمازل کتی، چشمه و مرجان شیرمحمدی، بعد از آن شب، مرکز نشر

تک داستان‌های برگزیده از مجموعه ی داستان ها :

·مجموعه ی نیمه ی سرگردان ما، نوشته ی محمد رحیم اخوت، داستان‌های در دلم بود و نیمه ی سرگردان من

·مجموعه ی کوهان سیاه و شکوفه ی بهار نارنج، نوشته ی حسن اصغری، داستان یک شاخه

·مجموعه ی مادمازل کتی، نوشتهٔ میترا الیاتی، داستان‌های می‌مانیم توی تاریکی و مادمازل کتی و شمعدانی‌ها

·مجموعه ی هولا هولا، نوشتهٔ ناتاشا امیری، داستان ما سکوت

·مجموعه ی لالایی لیلی، نوشته ی حسن بنی عامری، داستان‌های لالایی لیلی و عکس گرفتن با چشم گنجشک

·مجموعه ی بعد از ردیف درخت‌ها، نوشته ی زهره حکیمی، داستان داستان بی‌انتها

·مجموعه ی بعد از آن شب، نوشته ی مرجان شیرمحمدی، داستان‌های سئانس آخر، یک عدد قبل از خواب، بعد از آن شب و کامواهای رنگی

·مجموعهٔ شکار شبانه، نوشتهٔ صمد طاهری، داستان‌های پنجشنبه‌های بارانی، عکسو شکار شبانه

·مجموعه ی پیاده روی در هوای آزاد، نوشته ی سعید عباسپور، داستان یک گور خالی

·مجموعه ی «زندگی من در سه‌شنبه‌ها اتفاق می‌افتد»، نوشته ی طاهره علوی، داستان‌های حالت اول، شبیه چارلی، مثل همیشه و کیسهٔ کوچک چرمی

·مجموعه ی مثل سایه، مثل آب، نوشته ی محمد کلباسی، داستان اسکلتهای بلور آجین

·مجموعه ی احتمال پرسه و شوخی، نوشته ی یعقوب یادعلی، داستان تیمسارها و دکه

دوره ی  سوم : ۱۳۸۲

برای رمان و رمان اول هیچ اثری برنده اعلام نشد.

به ترین مجموعه داستان : · آفتاب مهتاب نوشته ی شیوا ارسطویی

به ترین مجموعه داستان اول : به صورت مشترک: داستان پاره ی کوچک نوشته ی سهیلا بسکی ، داستان خنده در خانه ی تنهایی نوشته ی بهرام مرادی

تک داستان‌های برگزیده :

.داستان همین، و نه چیزی دیگر از مجموعه ی برادران جمالزاده، نوشته ی احمد اخوت، انتشارات افق

.داستان غذای چینی از مجموعه ی آفتاب مهتاب، نوشته ی شیوا ارسطویی، نشر گیو

.داستان عود از مجموعه ی مراثی بی‌پایان، نوشته ی محمد ایوبی، انتشارات نسیم دانش

.داستان پاره ی پنجم از پاره‌های کوچکتر از مجموعه ی پاره ی کوچک، نوشته ی سهیلا بسکی، انتشارات آگه

.داستان‌های آن سوی دیوار و گل‌های شیراز از مجموعه ی دو دنیا، نوشته ی گلی ترقی، انتشارات نیلوفر

.داستان زنی چای درست می‌کرد از مجموعه ی ساعت پنج برای مردن دیر است، نوشته ی امیرحسن چهلتن، انتشارات نگاه

.داستان آبجی خانم از مجموعه ی سرسلامتی، نوشته ی حمید حمزه، انتشارات نیلا

.داستان روده ی سگ از مجموعه ی صندلی کنار میز، نوشته ی میترا داور، نشر پازینه

.داستان رعنا از مجموعه ی نازلی، نوشته ی منیرو روانی‌پور، نشر قصه

.داستان قبل از تحویل سال از مجموعه ی گاه گرازها، نوشته ی رضا زنگی‌آبادی، نشر همراه

.داستان عبور از مجموعه ی خواب های سربی، نوشته ی بهار صادقی، نشر گیو

.داستان در امتداد پل از مجموعه ی فعلا اسم ندارد، نوشته ی احمد غلامی، نشر افق

.داستان باغ مشیر از مجموعه ی آن طرف خیابان، نوشته ی جعفر مدرس‌صادقی، نشر مرکز

.داستان
L از مجموعه ی خنده در تنهایی، نوشته ی بهرام مرادی، نشر اختران

دوره ی چهارم : ۱۳۸۳

به ترین رمان : ·رمان رود راوی، نوشته ی ابوتراب خسروی.

به ترین مجموعه داستان : باغ ملی نوشته ی کورش اسدی

به ترین رمان اول : چه کسی باور می‌کند رستم، نوشته ی روح‌انگیز شریفیان.

به ترین مجموعه داستان اول : ·مجموعه داستان تک خشت نوشته ی منیرالدین بیروتی و مجموعه داستان نهست نوشته ی ابراهیم دمشناس.

تک داستان‌های برگزیده :

·کورش اسدی، «سان‌شاین»، از مجموعه ی باغ ملی، سالی

·محمد بکایی، «نماز پسین»، از مجموعه ی سر پیچی از پیچ‌های هزارچم، نیلوفر

·منیرالدین بیروتی، «تک خشت»، از مجموعه ی تک خشت، ققنوس

·شهرنوش پارسی‌پور، «گرما در سال صفر»، از مجموعه ی گرما در سال صفر، شیرین

·ابراهیم دم‌شناس، «سر برگشته ی شاعر»، از مجموعه ی نهست، نیم‌نگاه

·محمدآصف سلطانزاده، «نوروز فقط در کابل باصفاست»، از مجموعه ی نوروز فقط در کابل ‏باصفاست، مرکز

·داود غفارزادگان، «پدر گیاه‌شناس من»، از مجموعه ی دختران دلریز، افق

·یوریک کریم‌مسیحی، «طبقه ی همکف»، از مجموعه ی طبقه ی همکف، قصه

·مهرنوش مزارعی، «سنگام»، از مجموعه ی غریبه‌ای در اتاق من، آهنگ دیگر

·شهریار مندنی‌پور، «چکاوک آسمان‌خراش»، از مجموعه ی آبی ماورای بحار

دوره ی پنجم : ۱۳۸۴

به ترین رمان : رمان آبی تر از گناه، نوشته ی محمد حسینی، و رمان آداب بی قراری، نوشته ی یعقوب یادعلی.

به ترین مجموعه داستان اول : انجیرهای سرخ مزار نوشته ی محمدحسین محمدی، نشر چشمه

به ترین رمان اول : ·رمان ماهی ها در شب می خوابند، نوشته ی سودابه اشرفی، و رمان رنگ کلاغ، نوشته ی فرهاد بردبار.

به ترین مجموعه داستان اول : ·مجموعه داستان عاشقیت در پاورقی نوشته ی مهسا محب علی.


تک داستان‌های برگزیده :

·«چهل و هشت پله» از مجموعه ی آسمان می شوم، پاکسیما مجوزی، انتشارات نقش و نگار

·«مردگان» از مجموعه ی انجیرهای سرخ مزار، محمدحسین محمدی، نشر چشمه

·«طناب» از مجموعه ی اهل هیچ‌جا، زهره حکیمی، انتشارات نیلوفر

·«از ره رسیدن»، از مجموعه ی اینک دانمارک، محمدآصف سلطانزاده، انتشارات نیلوفر

·«با گارد باز»، از مجموعه ی با گارد باز، حسین سناپور، نشر چشمه

·«چقدر این گنجشکها ور می‌زنند»، از مجموعه ی برف و نرگس، ناهید طباطبایی، قطره

·«چرنگ سوخته»، از مجموعه ی بگذریم، بهناز علیپور گسكری، نشر چشمه

·«ستارهٔ ثریا»، از مجموعه ی بلند، کوتاه، اسفندیار آبان، انتشارات اسپندار

·«ماهی فلزی»، از مجموعه ی پایان درخت سیب، نوشین سالاری، انتشارات مروارید

·«یاقوت مقابر»، از مجموعه ی تنها كه می‌مانم، شهلا پروین روح،نشر آگه

·«تو می‌گی من اونو کشتم»، از مجموعه ی تو می‌گی من اونو كشتم، احمد غلامی، نشر افق

·«جوانی یا دسته‌گل دیروز پریروز»، از مجموعه ی دستهگل دیروز پریروز، پوروین محسنیآزاد، نشر ماهریز

·«حاج لفط‌الله، دبلنا»، از مجموعه ی دوپله گودتر، مهیار رشیدیان، نشر قصه

·«تلویزیون»، از مجموعه ی سارای همه، فرشته احمدی، نشر قصه

·«اعتراف‌نوشت»، از مجموعه ی سپیدرود زیر سی و سه پل، كیهان خانجانی، انتشارات فرهنگ ایلیا

·«عاشقیت در پاورقی»، از مجموعه ی عاشقیت در پاورقی، مهسا محب‌علی، نشر چشمه

·«همسایه»، از مجموعه ی کتاب هول، شیوا مقانلو، نشر چشمه

·«قاب شیشه‌ای»، از مجموعه ی گره كور، فرهاد كشوری، انتشارات ققنوس

·«مکث آخر»، از مجموعه یمكث آخر، یونس تراكمه، نشر قصه

·«بازگشت»، از مجموعه ی من قاتل پسرتان هستم، احمد دهقان، نشر افق

·«آقای مشکاتی»، از مجموعه ی هتل مارکوپولو، خسرو دوامی انتشارات نیلوفر

·«کافه»، از مجموعه ی یك جای امن، مرجان شیرمحمدی، نشر مر‌کز

·«کلمه فسخ نمی‌شود، طوبا»، از مجموعه ی یكی از همین روزها، ماریا، محمد حسینی، انتشارات ققنوس

دوره ی ششم : ۱۳۸۵

به ترین رمان : چهار درد، نوشته ی منیرالدین بیروتی و رویای تبت، نوشته ی فریبا وفی

به ترین رمان اول : اثری معرفی نشد.

به ترین مجموعه داستان : ·مجموعه داستان سمت تاریک کلمات نوشته ی حسین سناپور

به ترین مجموعه داستان اول : ·مجموعه داستان باغ‌های شنی نوشته ی حمیدرضا نجفی.

 

فهرست تک داستان های برگزیده در این دوره دیزتر خواهد آمد.

 

 

جایزه ی شعر کارنامه ( جایزه شعر امروز ایران )


جایزه معروف شعر در حوزه شعر فارسی است که توسط موسسه ی کارنامه اعطا می‌ شود. جایزه ی شعر کارنامه از سال ١٣۷۹همه ساله با دبیری حافظ موسوی و حضور منوچهر آتشی و جمعی از شاعران برگزار شده است.
مراسم دادن جایزه شعر کارنامه در سال ۱۳۸۴ برگزار نشد و نگار اسکندرفر، سردبیر مجله ی کارنامه، توقیف این مجله را عامل توقف آن اعلام نمود. دوره ی پنجم این جایزه با یک سال تاخیر قرار است در سالمرگ منوچهر آتشی برگزار گردد.
برندگان دو دوره ی جایزه ی شعر کارنامه عبارتند از :

 

دوره ی سوم، ۱۳۸۱:

دوربین قدیمی سروده ی عباس صفاری،

روزنامه تبعید سروده ی حسن عالی‌زاده،

من آسمان خودم را سروده‌ام سروده ی سعید صدیق؛


دوره ی چهارم، ۱۳۸۲:

رامش سروده ی شهین خسروی نژاد،

شعبده‌باز سروده ی حسین مزاجی،

کنار جاده بنفش کودکی‌ام را دیدم سروده ی‌ شهاب مقربین.

 

جایزه ی بین المللی نوبل ادبیات

 

 جایزه ی نوبل ادبیات یکی از پنج جایزه ی نوبل است که هرسال به عنوان مهم ترین جایزه ی بین المللی ادبیات به نویسنده‌ یا شاعری داده می‌شود که به گفته آلفرد نوبل، بنیاد گذار این جایزه،  برجسته ترین اثری را که گرایش آرمان خواهانه دارد نوشته باشد. منظور از اثر معمولن مجموعه ی کارهای ادبی دریافت کننده ی جایزه است، اگرچه در متن مربوط به این جایزه از اثر  مشخصی از وی نام برده می شود. برنده ی این جایزه توسط آکادمی سوئد تعیین می‌ شود و نام وی در اوایل اکتبر هرسال اعلام می‌ گردد.

برندگان جایزه ی نوبل ادبیات از آغاز تا کنون عبارتند از :

سال دریافت جایزه، نام نویسنده، کشور

۱۹۰۱، سولی پرودوم، فرانسه

۱۹۰۲، تئودور مومزن، آلمان

۱۹۰۳، بیورنسترنه بیورنسن، نروژ

۱۹۰۴، فردریک میسترال، فرانسه


۱۹۰۵، هنریک سینکیه‌ویچ، لهستان

۱۹۰۶، جوسوئه کاردوچی، ایتالیا

۱۹۰۷، رودیارد کیپلینگ، بریتانیا

۱۹۰۸، رودولف کریستف یوکن، آلمان

۱۹۰۹، سلما لاگرلوف، ، سوئد

۱۹۱۰، پال هیزه، آلمان

۱۹۱۱، کنت موریس مترلینک، بلژیک

۱۹۱۲، گرهارد هاپتمان، آلمان

۱۹۱۳، رابیندرانات تاگور، هند

۱۹۱۵، رومن رولان، فرانسه

۱۹۱۶، ورنر فون هایدنشتام، سوئد

۱۹۱۷، کارل آدولف گیلروپ، دانمارک


١۹١۸، هنریک پونتوپیدان، دانمارک

۱۹۱۹، کارل اشپیتلر، سوئیس

۱۹۲۰، کنوت هامسون، نروژ

۱۹۲۱، آناتول فرانس، فرانسه

۱۹۲۲، خاسینتو بناونته، اسپانیا

۱۹۲۳، ویلیام باتلر ییتس، ایرلند

۱۹۲۴، ولادیسلاو ریمونت، لهستان

۱۹۲۵، جورج برنارد شاو، ایرلند


۱۹۲۶، گراتزیا دلدا، ایتالیا

۱۹۲۷، هانری برگسون، فرانسه

۱۹۲۸، زیگرید اوندست، نروژ

۱۹۲۹، توماس مان، آلمان

۱۹۳۰، سینکلر لوئیس، آمریکا

۱۹۳۱، اریک آکسل کارلفلدت، آلمان

۱۹۳۲، جان گلسورتی، بریتانیا

۱۹۳۳، ایوان آلکسیویچ بونین، روسیه- در تبعید


۱۹۳۴، لویجی پیراندلو، ایتالیا

۱۹۳۶، یوجین اونیل، آمریکا

۱۹۳۷، روژه مارتن دو گار، فرانسه

۱۹۳۸، پرل باک، آمریکا

۱۹۳۹، فرانس امیل سیلانپا، فنلاند

۱۹۴۴، یوهانس ویلهلم ینسن، دانمارک

۱۹۴۵، گابریلا میسترال، شیلی

۱۹۴۶، هرمان هسه، سوئیس

۱۹۴۷، آندره ژید، فرانسه


۱۹۴۸، تی‌اس الیوت، آمریکا / بریتانیا

۱۹۴۹، ویلیام فاکنر، آمریکا

۱۹۵۰، برتراند راسل، بریتانیا

۱۹۵۱، پار لاگرکویست، سوئد

۱۹۵۲، فرانسوا موریاک، فرانسه

۱۹۵۳، سر وینستون چرچیل، بریتانیا

۱۹۵۴، ارنست همینگوی، آمریکا

۱۹۵۵، هالدور لاکسنس، ایسلند

۱۹۵۶، خوان رامون خیمه‌نز، اسپانیا

۱۹۵۷، آلبر کامو، فرانسه

۱۹۵۸، بوریس پاسترناک- جایزه را نپذیرفت، روسیه


۱۹۵۹، سالواتوره کازیمودو، ایتالیا

۱۹۶۰، سن-ژون پرس، فرانسه

۱۹۶۱، ایو آندریچ، یوگسلاوی

۱۹۶۲،جان اشتاین بک، آمریکا

۱۹۶۳، گیورگوس سفریس، یونان

۱۹۶۴، ژان پل سارتر - جایزه را نپذیرفت، فرانسه

۱۹۶۵، میخائیل شولوخوف، روسیه

۱۹۶۶، شموئل یوسف آینون، اسرائیل

۱۹۶۷، میگل آنخل آستوریاس، گواتمالا

۱۹۶۸، یاسوناری کاواباتا، ژاپن

۱۹۶۹، ساموئل بکت، ایرلند

۱۹۷۰، آلکساندر سولژه‌نیتسین، روسیه


۱۹۷۱، پابلو نرودا، شیلی

۱۹۷۲، هاینریش بل، آلمان

۱۹۷۳، پاتریک وایت، استرالیا

۱۹۷۴، ایویند جانسون، سوئد


، ۹۷۵، یوجنیو مونتاله، ایتالیا

۱۹۷۶، سال بلو، کانادا / آمریکا

۱۹۷۷، ویسنته آله‌ایخاندره، اسپانیا

۱۹۷۸، ایساک باشویس زینگر، آمریکا / لهستان


۱۹۷۹، اودیسآس الیتیس، یونان

۱۹۸۰، چسلاو میلوش، لهستان / آمریکا

۱۹۸۱، الیاس کانتی، بریتانیا

۱۹۸۲، گابریل گارسیا مارکز، کلمبیا

۱۹۸۳، ویلیام گلدینگ، بریتانیا

۱۹۸۴، یاروسلاو زایفرت، چکسلواکی

۱۹۸۵، کلود سیمون، فرانسه

۱۹۸۶، آکینوانده اولووله سوینکا، نیجریه

۱۹۸۷، جوزف برودسکی، روسیه / آمریکا

۱۹۸۸، نجیب محفوظ، مصر

۱۹۸۹، کامیلو خوزه سلا، اسپانیا

۱۹۹۰، اکتاویو پاز، مکزیک

۱۹۹۱، نادین گوردیمر، آفریقای جنوبی

۱۹۹۲،درک والکوت، سنت لوسیا

۱۹۹۳، تونی موریسون، آمریکا


۱۹۹۴، کنزابورو اوئه، ژاپن

۱۹۹۵، شیموس هینی، ایرلند


۱۹۹۶، ویسلاوا شیمبورسکا، لهستان

۱۹۹۷، داریو فو، ایتالیا

۱۹۹۸، ژوزه ساراماگو، پرتغال

۱۹۹۹، گونتر گراس، آلمان

۲۰۰۰، گائو تسینگجیان، چین / فرانسه

۲۰۰۱، ویدیادار سوراجپراساد نایپال، ترینیداد و توباگو / بریتانیا

۲۰۰۲، ایمره کرتش، مجارستان

۲۰۰۳، جان مکسول کوئتزه، آفریقای جنوبی

۲۰۰۴، الفریده یلینک، اتریش

۲۰۰۵، هارولد پینتر، بریتانیا

۲۰۰۶، اورهان پاموک، ترکیه

 

۲۰۰۷، دوریس لسینگ، بریتانیا

 

 

مکتب های ادبی و هنری

 

شماره ی نوشته : ٦ / ١٤

 

تدوین : آریا ادیب

 

مکتب های ادبی و هنری

 

 

آنیمیسم (Animisme) جان گرایی

آنیمیسم در ادبیات حالتی را بیان می کند که در آن گویی اشیا جان و شعور دارند. آنیمیسم از واژه ی لاتین “anima” گرفته شده است که به معنی روح است و  آنیمیسم  گرایش به روح دادن به اشیاء و طبیعت ست.
آنیمیسم به عنوان مثال در اثر "میلی یا خاک زادگاه" (
Milly ou la terre natale) نوشته ی لامارتین و یا دراثر "دهان تاریکی" ( La bouche d'ombre) نوشته ی ویکتور هوگو و "اشعار طلایی" (Vers dores) نوشته ی نروال به چشم می خورد.

 

اسپریتوالیسم (Spiritualisme) روح گرایی

دو طرزفکر با این نام شناخته می شود:
١)  سیستمی فلسفی که باور دارد دنیا از دو واقعیت تشکیل شده است :ماده و روح، و این دوگانگی در ساختار  انسان نیز به کار رفته است.
۲) سیستمی فلسفی که باور دارد در دنیا تنها یک واقعیت وجود دارد و آن روح است.

 

استوئیسیسم (Stoïcisme)

نظریه ی فلسفی گروهی از اندیشمندان یونانی در سده های ٣ و ۴ پیش از میلاد است که بنیادگذار آن زنون zenon بوده است. برای طرفداران این مکتب خوشبختی در تقوا نهفته است و باید از جذابیت ها و علاقه ها پرهیز کرد. نام دار ترین معرفان این شیوه ی تفکر    Marc Aurele,Sénèqueو Epictète   هستند.

Epictète  می گفت: « تحمل کن و خودداری کن ».

 

اکسپرسیونیسم (Expressionisme)

اکسپرسیونیسم از مکاتبی است که در دوران جنگ جهانی اول شکل گرفت. این مکتب از راه نقاشی تحت تأثير  ونسان ونگوک، در فرانسه و آلمان ایجاد گردید و سپس به ادبیات وارد شد و نخست بر نمایش نامه نویسی در آلمان تأثیر گذاشت. اکسپرسیونیست ها می کوشیدند احساس ها و حالت های درونی خود را با آزادی تمام بیان کنند. از پیشگامان این مکتب، آوگوست استریندبرگ سوئدی، گئورگ کایزر و برتولت برشت آلمانی بودند.

آثار برخی از این نویسندگان گاه به کابوس شباهت دارد و بیانگر آشفتگی های درونی انسان است. فرانتس کافکا، نویسنده مشهور چک، از اکسپرسیونیست هایی بود که رمان و داستان های کوتاهی نیز به زبان آلمانی نوشت.

این شیوه ی هنری گویای حالات ذهنی هنرمند است و عواطف و احساسات درونی او را می نمایاند. بسیاری از هنرمندان این جنبش با تحریف و کژنمایی و اغراق آمیز کردن مضامین و موضوعات، به کمک رنگ های تند و زننده ،اوج هیجانات و احساسات ذهنی خود را بیان می کنند و با این کار قصد نمایش واپس گرایی و به بن بست رسیدن انسان مدرن را دارند.

هنرمندان برجسته ی این مکتب از جمله  امیل نولده ، ادوارد مونش ، ماکس بکمان ، فرانسیس بیکن ، کته کل ویتس ، ژرژ روئو ، اگون شیله ، اسکارکو کوشکا ، لودویک کریشنر ، جیمز آنسور ، ریورا ، اگوست ماک ، فرانتس ماک و واسیلی کاندینسکی هستند

 

اگزیستانسیالیسم (Existentialisme ) هستی گرایی

اصطلاح اگزیستانسیالیسم از مشتقات واژه‌ی فرانسوی existentiel و واژه‌ی انگلیسی Existential به معنی "وجودی" است، و خود به معنای "اصالت وجود" یا "تقدم وجود" است. اساس فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم که در نیمه‌ی نخست سده ی بیستم پدید آمد، بر این باور استوار است که هستی موجودات دو جنبه دارد: ذات (essence) یا ماهیت، و وجود (existence) . انسان تا وقتی با رفتار و عملکرد خود به ماهیتی فردی یا وجود مشخص دست نیافته، فقط دارای ماهیتی کلی یا ذات است. در این صورت تنها در مرحله‌ی موجودی که در اموری انتزاعی و کلی با سایر هم‌جنسان خود مشترک است، باقی می‌ماند، اما وقتی این موجود به سبب خودآگاهی بر ماهیت خود تأثیر می‌نهد و وجهه‌ای مشخص و معین پیدا می‌کند، به مرحله‌ی وجود می‌رسد.

پرسش اساسی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم آن است که کدامیک از این دو جنبه‌ بر دیگری مقدم است: ماهیت یا وجود؟
پاسخی که فلسفه تا سده ی ١٩ به این پرسش می‌داد بر تقدم ماهیت تأکید داشته است. اما فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم وارونه ی آن معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است.
علت روی آوردن اگزیستانسیالیسم به ادبیات را نیز باید در تمایل این فیلسوفان در دوری از امور انتزاعی و گرایش به امور ملموس و محسوس جست‌وجو کرد.
اگزیستانسیالیسم نوعی سیستم فکری است که بر پایه ی آزادی انسان بنا شده است. باور اصلی اگزیستانسیالیسم همان گونه که گفته شد  "تقدم وجود بر ماهیت" است. یعنی طبیعت واقعی هر کس پیش از آن که او به وجود بیاید وجود نداشته است و این وجود او است که در جریان کارهایی که انجام می دهد ماهیت او را نشان می دهد
اگزیستانسیالیسم نقطه ی مقابل جبر گرایی است. در جبر گرایی انسان به عنوان فردی که دارای سرنوشت محتوم و تعیین شده ای است شناخته می شود، ولی در اگزیستانسیالیسم که سارتر مشهورترین معرف آنست این انسان است که در موقعیت ها و در دو راهی های زندگی اش تصمیم می گیرد که چه راهی را انتخاب کند. او در این انتخاب آزاد است و نباید از سنت ها و رسوم پیروی کند. سارتر به همین دلیل نیز از پذیرش جایزه ی نوبل در ادبیات خودداری کرد.

 

امپرسیونیسم (Impressionnisme )

نهضتی فکری است که نقاشی را در یک چهارم پایانی سده ی  ١۹ میلادی دگرگون ساخت. امپرسیونیست ها در پی ثبت واقعیت گذرا بودند و به باور آنان موضوعات ساده به تر به آنان اجازه می دهد تا به آن چه که احساس می کنند بپردازند. این جنبش، نخستین جنبش فراگیر در هنر نو به شمار می آید و در فرانسه توسط ادوارد مانه و کلود مونه پدید آمد. نام این جنبش از تابلوي «امپرسیون ، طلوع آفتاب» کلود مونه گرفته شده است. بررسی نور و رنگ و کیفیات طبیعی آن و ایجاد یک دیدگاه علمی در هنر، از مسایل مطرح در این مکتب است. هنرمندان امپرسیونیست از ارائه ی اشکال با خطوط واضح سرباز می زدند و به نور با نگاهی علمی مي نگریستند. آنان  مثلن به جای قراردادن رنگ سبز ، رنگ های زرد و آبی را در کنار یکدیگر قرار می دادند. استفاده از تضاد رنگ های مکمل و حذف رنگ های سیاه و خاکستری از پرده ، از اصولی است که دراین مکتب مورد توجه قرار دارد.

از هنرمندان برجسته ی این سبک می توان از ادوارد مانه ، کلود مونه ، آنود سیسلی ، آگوست رنوار، کامی پیسارو ، ژرژ سورا ، ادگاردگا ، پل سینیاک، اگوست رودن و نقاش انگلیسی تورنر (Turner ) نام برد.

پست امپرسیونیسم :

این مکتب جنبشی شاخه شده از امپرسيونيسم توسط " پل سزان " است که در آن مضامین و موضوعات به صورت ناب هندسی و احجام افلاطونی نمایش داده می شود. سزان در این جنبش برای نمایش عمق ، از تضاد رنگ های سرد و گرم (مدولاسیون رنگی)بهره می گرفت. استحکام در ساختار ترکیب بندی، صراحت شکل و فرم ، تأكيد بر بیان درونی به یاری رنگ و شکل، از ویژگی های این مکتب هنری است.   

هنرمندان برجسته ی این مکتب نیز پل سزان ، ونسان ونگوگ و پل گوگن هستند

 

او مانیسم (Humanisme )

این مکتب از دید تاریخی جنبش و نهضت فکری ویژه ی سده ی ١۶ میلادی است. ویژگی این جنبش تمجید از دوران گذشته و تمایل به شکوفایی کامل انسان است. اومانیسم بزرگ ترین تفکر عقیدتی دوران رنسانس است و اومانیست ها در آن دوره به مطالعه ی متون اصلی و ترجمه و ویرایش آثار قدیم یونانی و لاتین می پرداختند.
از دید فلسفی هر تفکری که به انسان عالی ترین ارزش را بدهد او مانیسم گفته می شود. بنابراین نویسندگانی که در آثارشان از عقیده ی والای انسان و حفظ حقوق او و لزوم شکوفایی او سخن گفته اند اومانیست هستند.

اونانيمیسم (Unanimisme)

شاعر و نويسنده ی نام دار فرانسوي « ژول رومن » به ياري « ژرژ شنوير» پايه و بنیاد این مکتب را گذاشته است.
اونانيميست ها بر این باورند که :
در وجود هريک از ما دو نوع افکار و احساسات هست. نخست افکار و احساساتی که ويژه ی خود ما است و ديگري افکار و احساساتی که اجتماع ما و گروه هاي بشري گرداگرد ما (مانند خانواده، هم کاران، هم کيشان و مردم) به ما تلقين کرده اند.
مکاتب گذشته معتقد بودند که فرد براي رسیدن به آخرين درجه تکامل بايد شخصيت انفرادي خود را پرورش دهد و از دخالت دادن و تأثير پذیری از دنياي خارج خودداری کند، اما اونانيميسم با الهام از اندیشه های فلسفي اگوست کنت وارونه ی آن را بيان مي کند و اجتماع را منشاء تکامل و نبوغ و شکفتگي نيروهاي فردي مي داند.

 

ایده آلیسم (Idealisme) پندار گرایی، آرمان گرایی
این مکتب فکری بر این باور است که واقعیت تنها به عنوان وجود روحی محض وجود دارد و جسم چیزی جز شکل تظاهر این وجود نیست. ایده آلیست ها همه ی موجودات و آن چه را که انسان در جهان درک می کند، نه عینی بلکه تصورات ذهنی و وابسته به ذهن انسان می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توان گفت که چیزی هست .

مکتب های ایده آلیستی به طور کلی بر دو نوع عمده بوده اند:

ایده آلیسم عینی و ایده آلیسم ذهنی:

ایده آلیست های عینی مانند افلاطون فیلسوف نام دار یونان باستان ( ٣۴۷ - ۴۲۷ ) پیش از میلاد و هگل اندیشمند بزرگ آلمانی (١۸٣١ - ١۷۷۰) میلادی بر خلاف ماتریالیست ها که جهان واقعی را عینی می دانند، بر این باورند که تنها شعور به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. یعمی جهان واقعی نتیجه ی تکامل عقل محض یا خرد مطلق و یا انعکاس آن است که در سیری نزولی از گوهر خود بدر آمده و به جهان مادی بدل شده است. یعنی مبدا نخست ایده بوده است که سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.

ایده آلیست های ذهنی مانند برکلی فیلسوف مشهور انگلیسی (١۷۵٣-  ١۶۸۵) میلادی اصلن منکر وجود جهان عینی و ماده ی خارج از ذهن بشر هستند و بر این باورند که تنها فرد ( یعنی شخص متفکر)، شعور و ذهن او وجود خارجی دارند. یعنی اشیا فقط در حدود و تا آن جا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند و جهان تنها در آگاهی ، محسوسات و ذهن بشز وجود دارد.

سبک ایده آلیسم در ادبیات و هنر عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه ی گوینده یا نویسنده و پیروان این مکتب در همه ی عرصه های هنری، سیاسی و یا اقتصادی به دنبال کمال مطلوب هستند

 

ایلومینیسم (Illuminisme )

جریانی فکری، فلسفی و مذهبی است که شناخت خدا را تنها از طریق الهام بر دل و تماس مستقیم با او امکان پذیر می داند. کانت (Kant) بالزاک (Balzac) بودلر (Baudelaire ) و نروال (Nerval ) تحت تاثیر  این مکتب قرار داشتند. این جنبش در قرن ١۸ میلادی از مهم ترین جنبش های فکری بوده است.

 

اینتیمیسم (Intimisme )

اینتیم به معنی درون است و اصطلاح اینتیمیسم در مورد آن دسته از  آثار ادبی به کار می رود که روی ترسیم زندگی درونی قهرمان ِ اثر و روان شناسی او متمرکز شده است.

 

باروک (Baroque )

از نظر ادبی باروک اغلب در برابر کلاسیسیسم معنی می شود. یعنی بر خلاف کلاسیسیسم که بر پایه ی  اعتدال استوار است در باروک اغراق به چشم می خورد.

دو شاخه ی باروک عبارت است از: Preciosite و Burlesque
در  
Preciosite  تصنع وجود دارد. مثلن به جای گفتن"دندان" از عبارت "مبلمان دهان" و یا به جای کلمه ی "نان"  از عبارت "حامی زندگی" استفاده می شود. این نوع از باروک در واقع خواستار ایجاد فاصله میان  افراد عامی و باسواد است به شکلی که درک سخنان افراد باسواد برای افراد عامی مشکل گردد.

شاخه ی دوم باروک یعنی Burlesque نیز مانند شاخه نخست عمل می کرد ولی در جهت مسخره کردن افراد عامی.

 

پارناس (Parnasse)

پارناس نام کوهی‌ است که بنا به اسطوره‌های یونان قدیم، آپولون (الهه‌ی شعر) و ٩ خواهری که فرشتگان نگاه‌بان هنرهای زیبا بودند، در آن جا زندگی می‌کردند. وجه تسمیه‌ی آن، علاقه و گرایشی است که شاعران پارناسین برای شعر به مفهوم هنری قائم به ذات که هیچ هدفی جز کمال و زیبایی خود ندارد، قایل بودند. این مکتب ادبی در نیمه‌ی دوم سده ی نوزدهم در فرانسه در برابر رمانتیسم ویکتور هوگو و لامارتین، و بر ضد درون‌گرایی و جامعه‌دوستی هنری پدید آمد.
بسیاری تئوفیل گوتیه را بنیاد‌گذار این مکتب می‌دانند و برخی رواج این مکتب را به لکنت دولیل نسبت داده‌اند. گوتیه عقیده داشت که هنر هیچ هدفی جز خود و فراتر از خود ندارد. به نظر او شاعر باید هم‌چون مجسمه‌ساز و صنعت‌گری کاملن بی‌طرف باشد و شعر خود را به ملموس‌ترین و عینی‌ترین شکل ممکن ارایه دهد. این عقیده‌ منشأ یقین به تشابه میان هنرهای تجسّمی و تصویرگری و نیز منشأ اندیشه‌ی شعر بی‌طرف و غیرشخصی است. شعر غیر شخصی فارغ از تمایلات و گرایش‌های شخصی شاعر است. تی‌.اس‌.الیوت، شاعر انگلیسی تبار، این رویکرد را این گونه تعریف می‌کند:
"
تعالی هنرمند عبارت از جریان مدام قربانی کردن خود و محوشدگی همیشگی منیّت اوست."
شعار "هنر برای هنر" یکی از اصول مهم این مکتب به شمار می‌آید. شاعر پارناسین با هرگونه ذهنیّت‌گرایی مخالفت می‌کرد و زیبایی قالب و شیوه‌ی بیان را برتر از محتوا می‌دانست.

 ويکتور هوگو با اثر معروف خود "Les Orientales " پايه گذار مکتب "هنر براي هنر" شد و هوگو بود که عبارت " هنر براي هنر " را در محافل ادبي مطرح ساخت.
جوانان بسياري دور هوگو جمع شدند و می گفتند هنر خدايي است که بايد آن را تنها به خاطر خودش پرستيد و نباید هيچ گونه جنبه ی مفيد و يا اخلاقي به آن داد.
تئوفيل گوتيه ازجمله ی اين جوانان بود که پس از چند سال در رأس عده اي که هنر براي هنر را شعار خود کرده بودند قرار گرفت. شاعر نام دار ديگر اين مکتب نیز تئودور دو بانويل است.
در سال ١۸۶۰ میلادی عده اي از شاعران جوان فرانسه که بر ضد رومانتيسم قيام کرده بودند، تحت تأثير مکتب هنر براي هنر محافلی ادبي برای خود تشکيل دادند. در رأس اين شاعران لوکنت دو ليل قرار داشت. در سال ١۸۶۶ مجموعه شعري از آثار اين شاعران با عنوان (پارناس معاصر) انتشار يافت که سخت مورد توجه قرار گرفت.
و رفته رفته اين شاعران به نام" پارناسين" معروف شدند.
به باور پارناسين ها شعر نشانه اي است از روح کسي که احساسات خود را خاموش ساخته است. چون این  شاعری به هيچ روی نمي خواهد شعرش محتواي اميد و آرزو و خواهشي باشد و تنها براي هنر محض احترام قایل است و به زيبايي شکل و طرز بيان اهميت مي دهد.
اصول مهم اين مکتب عبارت است از :
١_ کمال شکل، چه از نظر بيان و چه از لحاظ برگزيدن واژه ها.
۲_ دخالت ندادن احساسات و بی توجهی به آرمان ها  و اهداف.
٣_ زيبايي قافيه.
۴_ پایبندی به آیين "هنر براي هنر".

 

پانتئیسم (Pantheisme )

مسلکی که بر پایه ی آن خدا در کنار آفریده هایش قرار ندارد، بلکه در درون آن ها است. به عبارت دیگر خدا به همراه آفریده اش وجود را تشکیل می دهد.

 

پرسونالیسم ( Personnalisme)

نظریه ای که به فرد ارزش والایی می دهد. تز پرسونالیسم در اثر "بیانیه ای در خدمت پرسونالیسم" اثر امانوئل مونیه (Emmanuel Mounier ) به چاپ رسیده است.

 

پو پو لیسم ( Populisme)

 پوپولیسم مکتبی ادبی و هنری است که در سال ١٩٢٩ م. به وجود آمد و هدف آن بیان احساس و رفتار مردم عامی بود و به ترسیم فرهنگ عامیانه می پرداخت که در نقطه ی مقابل ادبیات بورژوایی قرار داشت.
 این مکتب می خواست که در
برابر روان شناسی بورژوایی و نیز در برابر روشنفکرمآبی گروهی بیکاره، هنری به وجود آورد که توجه نویسنده فقط مصروف مردمان طبقات پایین جامعه باشد، بی آن که تا حد ابتذال مکتب ناتورالیسم سقوط کند. طرفداران این مکتب وارونه ی اگزیستانسیالیست ها، مخالف هرگونه التزام و پایبندی اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بودند

مکتب ادبی و هنری پوپولیسم در سال ۱۹۲۹ توسط لئون لومونیه ( Leon Lemonnier) و آندره تریو  (Andre Therive) بنیاد گذاری شد،  هدف این مکتب بیان احساسات و رفتار مردم عامی بود.

 

پیتیسم (Pietisme )

جنبش مذهبی سده ی ١۷ میلادی که کانونش کشور آلمان بود و بر روی اهمیت اتحاد بین فرد و اصول مسیحیت تکیه و تاکید داشت. Philipp Jacob Spener بنیادگذار این جنبش بود.

 

تئاتر ابسورد (absurd)

تئاتر ابسورد یا تئاتر پوچ‌نما بیش تر به آثار نمایشی نویسندگانی چون آرتور آدامف، ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن یونسکو، هارولد پینتر و ادوارد آلبی گفته می‌شود و شاخه‌ی مهمی از ادبیات پوچی به شمار می‌رود. مبانی فکری و تلقی فلسفی نویسندگان تئاتر پوچی از عناصر مکاتب ادبی سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم، گزیستانسیالیسم و آثار سارتر، کافکا و جیمز جویس ریشه می‌گیرد و سرآغاز گرایش به نگرش پوچ‌گرا، در تئاتر بوده است. بنا بر تفکر این گونه نمایش‌نامه‌نویسان، انسان بریده شده از اعتقادات مذهبی و معنوی، و آگاه به پوچی اعتقاداتی که آن‌ها را فریب می‌داند، در جهانی خالی از معنا و هدف، فقط دل‌خوش به امیدهایی در فراسوی زندگی ملالت‌بار و بی‌معنی، دست و پا می‌زند. به ترین نمونه‌ی این انسان های سرگشته و خودفریب، ول‌گردهای نمایش‌نامه‌ی "در انتظار گودو" ساموئل بکت هستند.

 تحول گرایی ( Evolutionisme)

نظریه ای  که می گوید گیاهان وحیوانات و انسان آن گونه که ما اکنون می بینیم آفریده نشده اند بلکه نتیجه ی تحولی در دنیای جانوران هستند که میلیون ها سال طول کشیده است.
تحول گرایی نقطه ی مقابل ثبات گرایی (
Fixisme ) است. ثبات گرایی بر این باور است که انواع گوناگون مخلوقات از روز اول خلقت اشان ثابت مانده  و تغییری نکرده اند.

 

دادا و دادائیسم

دادائیسم مکتبی است پوچ گرا در ادبیات و هنر که توسط یک رومانیایی الاصل به نام تریستان ترازا و هم فکری هانس آرپ اهل آلزاس، و دو نفر آلمانی در اوایل سده ی بیستم و در شهر زوریخ (سویس) پدید آمد.
این مکتب بیانگر بینش فلسفی استهزاء آمیزی است که به موجب اوضاع اجتماعی و پیامدهای وخیم جنگ جهانی اول، در اروپا پدید آمد.
مبنای جهان بینی دادائیست ها بر آزادی و رهایی تمام عیار، مخالفت با هر قرار و قانون و اخلاق و سنت، و بر نفی تمامی ظواهر عقلایی استوار است.

در سال های دهه ی ١۹۲۰ بسیاری از مکاتب افراطی در هنر پدیدار شدند. بسیاری از آن ها حرف های تازه ای داشتند و حتا اکنون نیز جذاب به نظر می آیند. در میان آن مکاتب افراطی، دادائیسم  افراطی‌ترین‌اشان بود. یکی از بنیادگذاران دادائیسم می‌گوید: در ساعت فلان، در بعد از ظهر فلان روز، در اتاق پشت میز بودیم و یکی داشت دست در دهانش می‌کرد. فرهنگ لغت را باز کردم و لغت دادا _ به معنی اسب چوبی بچه‌ها _ آمد.
این گفته های بی زبط  از نوع دادائیسم است. دادائیسم نوعی ضد هنر و انقلابی برای تغییر و ساختارشکنی در مفاهیم هنری است. دادائیسم مجموعه‌ای معنادار از هنر بی معنا، نیهلیسم، ضدیت با عقل، کلیشه‌شکنی، تاکید بر شانس و تصادف و ضدیت با اصول شناخته شده ی هنر است. آنان همه چیز را مسخره می‌کردند، حتی خودشان را.

این جنبش در آلمان و با دیدگاهی پوچ گرا و گرایشی ضد هنری و اعتراضی، درصدد تمسخر و ریشخند تمدن و هنر معاصر و ارزش‌ های مرسوم زمانه پدید آمد. شعار هنری این سبک «بی شکلي مطلق و نابودی آفرینندگی» است. این جنبش حاصل فشارهای ناشی از جنگ جهانی اول است. عنصر تصادف در این جنبش ، نقش بسزایی دارد و تکنیک «فوتومونتاژ» نیز توسط هنرمندان این جنبش ابداع شده است.
دادائیسم افزون بر نقاشی و هنرهای دیداری، در شعر، نویسندگی، تئاتر، موسیقی و گرافیک نیز نمود پیدا کرد. آنان نقاشی‌هایی  کشیدند با تنها چند خط. موسیقی‌های تنها با چند نت و تئاترهایی عجیب و غریب و  بی‌معنی.
دادا بعدها کم کم تلطیف یافت و به سورئالیسم تبدیل شد

هنرمندان برجسته ی این مکتب عبارتند از : ماکس ارنست ، رائول هوسمن ، هانس ژان آرپ، مارسال دوشان

 

رئالیسم  (Realisme) واقع گرایی

رئالیسم از ریشه لاتینی Realis آمده است، از ماده Rerrum یعنی شیئی که آن را می‌توان واقعی و صاحب شیئیت (چیزمندی) ترجمه کرد. یعنی هرچه که به شیئی و پدیده‌های واقعی مستقل از ذهن ما تکیه کند و آن را ملاک قرار دهد.

مکتب رئالیسم نقطه ی مقابل مکتب آرماتن گرایی ( ایده آلیسم ) است که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.

رئالیسم مکتبی است که بر بیان واقعیت ها و زندگانی، همان گونه که هست، تکیه دارد. به بررسی دقیق رفتارهای آدمیان، حالت های روحی آنان ، محرومیت ها و بیرحمی ها و فساد جامعه می پردازد و علت های آن ها را بیان می کند. بالزاک نویسنده فرانسوی، تولستوی نویسنده روسی، دیکنز نویسنده انگلیسی، از پیشگامان این سبک بوده اند. مکتب رئالیسم در نیمه دوم سده ی نوزدهم میلادی پدید آمد.
رئالیسم به معنای واقعیت عینی ، بدون خوشایند گری و احساساتی گری است. این جنبش در تقابل با آرمان گرایی (ایده آلیسم)،  نئوکلاسیسم و در جریان انقلاب صنعتی فرانسه پدید آمده است و هدف هنرمندان این جنبش ، بیان واقعیت مطلق است.

رئالیسم به اصالت واقعیت و به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان باور دارد.
ایده آلیست ها همه ی موجودات و آن چه را که انسان در جهان درک می کند، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن انسان می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توان گفت که چیزی هست. در حالی که به باور رئالیستی، اگر انسان ها نیز از میان بروند، جهان خارج همچنان وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجودی مستقل از ذهن انسان می داند.

این اسلوب هنری و از جهت استه‌تیک ( زیبا شناختی) دگرساز و اصلاح‌گر، هنر را بیش از همه اساوب های هنری متجلی می‌سازد. از مختصات رئالیسم  بازتاب حقیقی شخصیت بغرنج انسانی و مناسبات و روابط  گوناگونش نسبت به واقعیت، ارائه اشخاص و حوادث نمونه وار (تیپیک) از طریق چهره پردازی فردی مسائل زندگی است.

وقتی به تاریخ پیدایش و تکامل رئالیسم به مثابه ی اسلوب هنری می‌نگریم، می بینیم که عناصر مرکبه و گرایش‌های فکری آن در ادوار ابتدایی تکامل هنر پدید شده بوده است. ولی اسلوب رئالیسم به مثابه یک اسلوب خاص هنری در دوران نوزایی (رنسانی) مثلن در آثار سروانتس و شکسپیر دیده می‌شود. این مکتب در اواسط سده ی نوزدهم تکاملی شگرف می‌یابد و به رئالیسم انتقادی ستندال، بالزاک، دیکنز، هوگارت، دومیه، کوریه، منیه، گوگول، توگنف، تولستوی و بسیاری دیگر می‌رسد. در آثار آنان معایب نظامات اشرافی فئودالی و سرمایه‌داری افشا می‌شود و در رهایی فکری و بیداری اجتماعی بشر و برای پیدایش و استقرار آرمان‌های دمکراتیک در اندیشه افراد نقش مهمی ایفا می‌کند.

اکنون نیز در آثار بسیاری از هنرمندان مترقی جهان سرمایه‌داری، اسلوب واقع‌گرایی نقادانه ادامه دارد و ارایه خلاق آن به صورت رئالیسم انقلابی یا سوسیالیستی درآمده است. این اسلوب، واقعیت پویا، مشخص و تاریخی را در سمت حرکت انقلابی آن در آثار هنری مجسم می‌کند و از آن جا که هنرمند در این جا مجهز به آگاهی اجتماعی است، برخوردش به پدیده‌های اجتماعی و تاریخی برخوردی است در اوج احساس مسئولیت و تعهد و آگاهی و قهرمانان مثبت طراز نوی را از میان تاریخ به میان می‌کشد.

معمولن ماکسیم گورکی را اندیشه‌پرداز این مکتب، و اثرش مادر را نخستین اثر هنری ناشی از این اسلوب می‌شمرند.

 رئالیسم در رمان و نمایش نامه خیال پردازی و فردگرایی رومانتیسم را از میان می برد و با مشاهده ی واقعیت های زندگی و تشخیص درست علل و عوامل آن ها به  تشریح و تجسم آن ها می پردازد.
هدف حقیقی رئالیسم تشخیص تأثیر محیط و اجتماع در واقعیت های زندگی و تحلیل و شناساندن دقیق "تیپ ها" یی است که در اجتماع به وجود می آیند.
کوشش نویسندگان رئالیسم در این است که جامعه خود را تشریح کنند و "تیپ ها"ی موجود در جامعه را نشان دهند و همچون مورخی عادات و اخلاق مردم اجتماع خویش را بیان کنند.
 "بالزاک" فرانسوی نماینده ی مکتب رئالیسم نیز به این نکته اشاره می کند و در "کمدی انسانی" می نویسد: "با تنظیم سیاهه ی معایب و فضایل و با ذکر آن چه که زاییده ی هوس ها و عشق هاست و با تحقیق درباره ی مشخصات اخلاقی و انتخاب حوادث اساسی جامعه و یا تشکیل "تیپ ها" ممکن است به نوشتن تاریخی موفق شویم که مورخان از آن غافل بوده اند، یعنی "تاریخ عادات و اخلاق جامعه".
از نمایندگان بزرگ مکتب رئالیسم در فرانسه "بالزاک" ، "استاندال" و در انگلستان "دیکنز" را می توان نام برد. هنرمندان برجسته ی دیگر عبارتند از: گوستاو کوربه ، فرانسوا میله ،
ادوارد مانه ، فرانسیسکو گویا ، ایلیار پین و انوره دومیه . از دیگر مراکز مهم رئالیسم  می توان از روسیه و  نویسندگان بزرگانی چون تولستوی و داستایوسکی نام برد.

رئالیسم جادویی :  اصطلاح واقع گرایی جادویی در مورد آثار داستانی نویسندگانی مانند خورخه لویس بورخس نویسنده ی آرژانتینی، میگل آستورباس نویسنده ی گواتمالایی ، گابریل گارسیا مارکز نویسنده ی کلمبیایی، گونتر گراس نویسنده ی آلمانی، جان فولز نویسنده ی انگلیسی و ایتالو کالوینو نویسنده ی ایتالیایی به کار برده می شود.

در آثار این نویسندگان درون مایه ها و موضوع ها اغلب خصوصیتی نامانوس و خیالی و رویایی و خواب گونه دارند. عناصر رویاگونه و سحرآمیز  با واقعیت با هم جا عوض می کنند و الگوهای واقع گرایی با خیال و وهم در هم می آمیزند. در این آمیزش ترکیبی پدید می آید که به هیچ کدام از عناصر سازنده اش شبیه نیست و ویژگی مستقل و جداگانه ای دارد. رویا و واقعیت در این  داستان ها چون آن در هم جوش می خورند که خیالی ترین وقایع جلوه ای طبیعی و واقعی پیدا می کند و خواننده ماجراهای داستان را می پذیرد. داستان در شکل خیال و وهم عنوان می شود، اما ویژگی های آن ها را ندارد و همین مساله رمان های واقع گرای جادویی را از رمان های وهمی و خیالی جدا می کند و به آن ها کیفیت نو و بدیعی می دهد که نوع تازه ای از داستان کوتاه و رمان را پدید می آورد.

در این داستان ها ترتیب توالی زمانی به هم می ریزد و روایت زمانی رویداد ها استادانه جا به جا می شود و داستان ها با بهره گیری از قصه، علوم پنهانی و با ته رنگی از توصیفات اکسپرسیونیستی و سوررئالیستی روایت می شوند.

 

رومانتیسم ( Romantisme ) تخیل گرایی پر احساس

واژه ی رمانتیسم از ریشه ی Romanus می‌آید یعنی "رومی" یا "رومیات" که البته چیزی از مضمون واژه را روشن نمی‌کند. رمانتیسم یک اسلوب هنری است که در آن رابطه ی هنرمند با پدیده‌های توصیف شده به شکلی چشمگیر و عیان بیان می‌گردد و این امر به اثر هنری نوعی هیجان و اعتلا و سمت‌گیری عاطفی شدید می بخشد.

در تاریخ هنر اروپا رمانتیسم به دنبال کلاسی سیسم (کلاسیک‌گرایی) آمده و آغاز پیدایش آن از سال‌های بیستم و سی ام سده ی نوزدهم میلادی است.

رومانتیسم در ادبیات و فلسفه به جهان به عنوان وجودی جاودان و نامتناهی  می نگرد و با تخیلات بی پایان و احساسات والا قصد بهبود جهان را دارد و از نظر اجتماعی رمانتیست ها قراردادهای اجتماعی را به زیر سوال کشیده اند

رمانتیسم دارای دو منبع پیدایش است:

نخست: جنبش رهایی طلبانه ی مردم علیه استبداد و اشرافیت و فئوالیسم و ستم ملی،

دوم: یاس توده‌های گسترده ی مردم از نتایج انقلاب سده ی هجدهم فرانسه که نتوانست به خواست‌های مردم پاسخ گوید. این امر باعث پیدایش دو جریان در رمانتیسم شد.

یکی از این دو جریان نشان دهنده ی یاس از نظام سرمایه‌داری و در عین حال ترس از جنبش ها و انقلابات نوین خلقی است و از این رو انتقاد از سرمایه‌داری در این جریان یکسویه است و اگر چه معایب آن تشریح می‌گردد ولی نقش مترقی لازم  آن بیان نمی‌شود. این تحلیل هنری نادرست ناچار به پیدایش "آرمان‌های پنداری" و بی‌پر و پایی منجر گردید که گاه حاکی از ستایش گذشته دور قرون وسطایی است. این جریان در رمانتیسم اروپایی فرعی است و نمایندگان آن مانند نووالیس یا شله گل یا ژوکوسکی شاهراه ادب اروپا را ایجاد نمی‌کنند.

ولی جریان دیگری در رمانتیسم وجود دارد که دارای سمت مترقی و انقلابی است و بیانگر پرخاش مردم علیه اشرافیت فئودال و سرمایه‌داری نوکیسه ی آن زمان و ارتجاع سیاسی است و هنرمندان کبیری مانند بایرون، پرسی بیس شلی، ویکتور هوگو، ژرژ ساند، آدام میتسکه‌ویچ (در لهستان)، شاندور په‌تفی (درمجارستان)، ریله‌یف (شاعر روس از دکابریست‌ها)، لئوژن دولاکروآ (نقاش فرانسوی)، بروسوف (شاعر روس)، شوپن (آهنگساز فرانسوی – لهستانی)، برلیوز (آهنگساز فرانسوی)، لیست (آهنگساز مجاری ـ آلمانی) و غیره و غیره برخی از نمایندگان این جریان دوم مترقی در رمانتیسم هستند.

گرچه آرمان‌های استه‌تیک (زیبایی شناختی)  این جریان نیز ‌ چه بسا خصلت پندارآمیز داشت و چهره‌هایی که این هنرمندان می‌پرداختند دارای دوگانگی و فاجعه درونی بودند، ولی به هرحال آنان، ولو تا حدی، به تناقضات درونی نظام سرمایه‌داری پی‌برده بودند و به جنبش مردم علاقه داشتند و سمت نگاهشان متوجه عقب نبود، متوجه جلو و آینده بود. برخی عناصر اسلوب هنری رمانتیسم (مانند تلاش در بازسازی واقعیت در پرتو نوعی آرمان هنرمند) در اسلوب های دیگر هنری، از جمله در اسلوب واقع‌گرایی (رئالیسم) نیز دیده می‌شود.

این که هنرمند تحقق رویاها و آرزوهای خود را ببیند "روش رمانتیک انقلابی" نام دارد که عنصر ضرور در واقع‌گرایی انقلابی است (که آن را واقع‌گرایی سوسیالیستی نیز می‌نامند.)

روسو  و شاتو بریان به عنوان پدران رومانتیسم به شمار می آیند و این مکتب با نمای (Hernani) هوگو وارد تئاتر و با شعر (Meditations) لامارتین وارد شعر شد.

 

رمان نو (موج نو)
جنبش «رمان نو» به عنوان یکی از جنبش‌های ادبی و هنری، در رابطه با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه پنجاه سده ی بیست میلادی در فرانسه شکل گرفت و نویسندگانی چون آلن رب گری‌یه، میشل بوتور، کلود سیمون و ناتالی ساروت  به انتقاد از شیوه‌های بیان کلاسیک در رمان ها پرداختند. «رمان نو» كه در ميان انگليسي‌زبانان بيش تر به ‍‍ضد رمان شهرت دارد با انتقاد از عناصر سنتي در روايت داستاني مانند شخصيت، حادثه و طرح، بر آن بود که نباید با طرحی از پیش آماده شده چیزی نوشت و با دادن تحول دايمي در ادبيات، باید گونه‌اي نو از روايت داستاني را ابداع و معرفي كرد كه با اوضاع اجتماعي و زندگي جديد و پر تحول  انسان ها هم‌خواني بيش‌تري داشته باشد.

ناتالی ساروت نوسنده ی فرانسوی در کتاب معتبر خود "عصر بدگمانی"  ضمن انتقاد از شیوه ی رمان کلاسیک، سیر تحولات آن را از دوره ی کافکا تا به امروز دنبال کرده است.

 

سمبولیسم (Symbolosme)
سمبولیسم یا نمادگرایى پیش از آن که یک مکتب به شمار آید، یک مفهوم یا فلسفه است. بشر از ابتداى شکل گیرى تمدن ها و آغاز شاعرى گرایش به این داشته است که سخنش را در قالب نمادها و نشانه ها به زبان آورد و اشیاى دور و برش را با تجسم مفاهیمى عمیق تر از آن چه به چشم مى آید، نشان دهد. همان گونه که مصریان باستان گل هاى اسیریس را نماد مرگ مى دانستند، هندیان گل نیلوفر را نشانه تاج خداوند مى نامیدند، بابلى ها مار را نماد جاودانگى به شمار مى آوردند و خورشید را نشانه ی بخشندگى و زندگى.
اما به هرحال سمبولیسم یک مکتب فکرى نیز هست. در اواخر سده ی نوزدهم میلادی شاعران فرانسوى که از زبان خشک نویسندگان رئالیست (واقع گرا) به ستوه آمده بودند، مکتب سمبولیسم را بنیاد نهادند. آنان بر این باور بودند که :
اثر هنرى باید تا حد ممکن از بیان مستقیم مفاهیم فرار کند و به نمادها و نشانه ها پناه آورد.
نمادها و نشانه ها، خواننده را در کشف راز و رمزهاى اثر به حرکت وا می دارد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون مى آورد.

سمبولیسم ادبی

نهضت سمبولیسم ادبی در فرانسه با گل‌های شر (چاپ١٨۵۷) بودلر آغاز شد و شاعرانی از قبیل رمبو، ورلن و مالارمه آن را ادامه دادند. آثار آن‌ها پر از سمبل‌های شخصی است که به جای یک معنی صریح و مشخص دارای هاله‌ای از معانی متعدد اما مربوط به هم است. بعدها این مشخصه را در اشعار الیوت، پاوند، دایلن تامس، کمینگز و ... هم می‌بینیم. ادبیات اروپایی به ویژه از جنگ جهانی اول به بعد به طرف سمبولیسم گرایش پیدا کرد و در اشعار غنایی ییتز، در "سرزمین ویران" الیوت، در "اولیسیس "و "بیداری فنیقی‌ها"ی جیمز جویس و در "خشم و هیاهو"ی ویلیام فالکنر سمبل‌های بحث برانگیز بسیار دیده می‌شود.

همان گونه که گفته شد این مکتب در اواخر قرن نوزدهم پدید آمد وشارل بودلر پایه گذار آن بود. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با آثار خود سمبولیسم را مستحکم ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند.
جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانى» پسرکى عینکى را به تصویر مى کشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایى و معلمان مدرسه اش است. او به دلیل عینکى که به چشم مى زند با بچه ها فوتبال بازى نمى کند. اما یک روز این عینک به طور اتفاقى مى شکند و پسرک با کمال تعجب متوجه مى شود که بینایى اش هیچ نقصى ندارد و بدون عینک هم مى تواند دنیاى اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نماد نگاه بسته شده یا همه باورهاى کورى مى دانند که چشم عقل ما را پوشانده اند.
رمز گرایى، نمود عصیان هنرمندان در برابر مکاتب واقع گرا و وصف گرا بود. رمزگرایان بر فلسفه بدبینانه ی شوپنهاور و ایده آلیست هاى معنى گرا تکیه داشتند. آنان از نظر خود دیگر بار شعر را بر اریکه ی قدرت و افتخار نشاندند. بودلر، پایه گذار این مکتب، معتقد بود: «دنیا جنگلى است سرشار از اشارات، و حقیقت از چشم مردم عادى پنهان است و تنها شاعر مى تواند به رمز و راز این اشارات پى ببرد.» برخى از شاعران این مکتب، در این رمزآلودگى غرق شدند و گاه اندیشه هاى مبهم و حتا غیر اخلاقى را رواج دادند. شارل بودلر، موریس مترلینگ، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.
"سفر" و شعر "رویای پاریسی" از آثار بودلر، "نژادپرست" از آرتور رمبو، "شاهدخت مالن" از موریس مترلینگ نمونه هایی از آثار سمبولیسم هستند.

 
سمبولیسم در دیگر علوم و هنرها
در روان شناسى، زیگموند فروید از سمبولیسم بیش ترین بهره را برد. فروید معتقد بود همه خواب هایى که ما مى بینیم، با نمادشناسى قابل تفسیرند و با شناسایى نمادهاى خواب مى توان به ذهنیت انسان ها پى برد. در روان شناسى فروید، خواب ها زبان تصویرى روح هستند.
آلفرد هیچکاک در فیلم «طلسم شده»  مسأله نمادگرایى فروید را به شیوه ی جالبى به تصویر مى کشد. در این فیلم گرى گورى پک هنرپیشه ی امریکایی نقش یک بیمار روانى را بازى مى کند که خود را قاتل مى انگارد و دکتر او با تفسیر کابوس هاى او سرانجام ماجراى قتل را حل مى کند. بیمار در کابوس هایش مردى را مى بیند که روى پشت بامى ایستاده و چرخ یک کالسکه را در دست گرفته است. در این خواب پشت بام نماد کوه و چرخ کالسکه نماد هفت تیر است.
در نقاشى سمبولیک مى توان به آثار گوگن اشاره کرد. نقاشان سمبولیسم معتقد بودند نقاش نباید تنها  آن چه را که با چشم مى بیند، روى صفحه ی کاغذ بیاورد، بلکه باید جهان را در ذهن خود حلاجى کند و در نهایت برداشت هاى شخصى خود را به تصویر بکشد. (از این رو است که نقاشان سمبولیست به اکسپرسیونیست ها بسیار نزدیک مى شوند).
سمبولیسم که با دنیاى شاعرانى نظیر مالارمه و آرتور رمبو آغاز شد و ریشه در ایده آلیسم و  رمانتیسم داشت.در شعرهاى سمبولیک نمادها عاطفى تر مى شوند و شعر با موسیقى و تصویر درهم مى آمیزد. از این جهت شاعران سمبولیست جاده را براى موسیقى سمبولیک هموار کردند.

در موسیقى کلاسیک دبوسى Debussi را پدر سمبولیسم (و اکسپرسیونیسم) مى دانند. دبوسى، موسیقى را از قید و بندهاى هارمونى نجات داد و گفت شنونده ی یک قطعه موسیقى باید هنگام شنیدن یک قطعه به یک تصویر برسد و این نوازنده است که باید با بالا و پایین بردن ضرباهنگ موسیقى، این تصویر را در ذهن شنونده ایجاد و تثبیت کند. پیش از دبوسى، موسیقى رمانتیک تنها براى رقص یا تعریف داستان هاى نمایشى کاربرد داشت، اما دبوسى نشان داد موسیقى خود مى تواند به تنهایى تصویر باشد.

اصول سمبولیسم
از نظر فکری سمبولیسم بیش تر تحت تأثیر فلسفه ایده آلیسم بود که خود از متافیزیک الهام می گرفت و در حدود سال ١۸۸۰ دوباره در فرانسه رونق گرفته بود، بدبینی آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی نیز تأثیر فراوانی بر شاعران سمبولیست نهاده بود.

کوتاه شده ی اصول و شیوه ی کار سمبولیست ها چون این است:
سمبولیست ها حالت اندوهبار و آن چه را که در طبیعت موجب یأس و نومیدی و ترس می گردد بیان می کنند.
آنان به سمبل ها و اشکالی که احساسات و نه عقل و منطق آن ها را پذیرفته است توجه دارند.
آثاری که آنان به وجود آورده اند برای هر خواننده ای به نسبت میزان ادراک و وضع روحی اش مفهوم است، یعنی هرکس به نوعی آن ها را در می یابد و می فهمد.
آنان تا حد امکان از واقعیت عینی دور شده و به واقعیت ذهنی پرداخته اند.
از دیدگاه سمبولیست ها چون انسان دستخوش نیروهای ناشناسی است که سرنوشت آنان را تعیین می کنند از این رو باید حالت وحشت آور این نیروها را نمایش داد که این کار در میان نوعی رویا و افسانه انجام می گیرد.
آنان می کوشند حالت های غیرعادی روانی و معرفت های نابه هنگامی را که در ضمیر انسان ها پدیدار می شود در آثار خود بیان کنند.
 

سورئالیسم (Surrealisme) فراواقع گرایی

این جنبش ادبی در سال ١۹۲۴ توسط  "اندره برتون" در فرانسه ایجاد شد. وی معتقد بود که ادبیات نباید به هیچ چیز  به جز تظاهرات و نمودهای اندیشه ای که از تمام قیود منطقی، هنری و یا اخلاقی رها شده است بپردازد و در اعلامیه ای که انتشار داد نوشت:
"سورئالیسم عبارت است از آن فعالیت خود به خودی روانی که به وسیله آن می توان خواه شفاهن و خواه کتبن و یا به هر صورت و شکل دیگری فعالیت واقعی و حقیقی فکر را بیان و عرضه کرد."
سورئالیسم عبارت است از دیکته کردن فکر بدون وارسی عقل و خارج از هر گونه تقلید هنری و اخلاقی.
او و دوستش "لویی آراگون" از آن رو که هر دو پزشک بیماری های روانی بودند، می خواستند نظریه ی فروید را درباره "ضمیر پنهان" وارد ادبیات کنند.
به عقیده این گروه هر چیزی که در مغز انسان می گذرد (در صورتی که پیش از تفکر یادداشت شود)، یعنی مطالب ناآگاهانه، حرف های خود به خودی (که بدون اختیار از دهان بیرون می آید) و همچنین رویا جزو مواد اولیه ی سورئالیسم به شمار می رود.
سورئالیست ها بر این باورند که بسیاری از تصورات و تخیلات و اندیشه های آدمی هستند که انسان به علت مقید بودن به اخلاق و  قیدهای اجتماعی و سیاسی و رسوم و عادات، از بیان آن ها خودداری می کند و این تصورات را به اعماق ضمیر پنهان خویش می راند.
این قبیل افکار و اندیشه ها و آرزوها غالبن در خواب و رویا و در شوخی ها و حرف هایی که از دهان انسان می پرد تجلی می کند و سورئالیستم طرفدار بیان صادقانه و صریح این قبیل افکار و تصورات و آرزوها است.
سورئالیست ها فعالیت های انسان را همان فعالیت ندای درونی دنیای ناخودآگاه می دانند.

در نقاشی نیز سوررئالیسم سبک جدیدی پدید آورد که به اشیای عادی حالت رویایی می داد و نقاش فارغ از ممانعت های عقل و منطق به تصویر آن چه که به ذهن و اندیشه اش می رسید می پرداخت.
از سورئالیست های معروف می توان به "برتون" ، " آراگون" ، "پل الوار" و "گیوم آپولینر" اشاره کرد. هنرمندان برجسته ای نیز مانند سالوادوردالی ، خوان ميرو ، مارک
شاگال ، رنه مارگریت ،آندره ماسون ، ماکس ارنست ، خاورز و  آلبرتو جاکومتی به این مکتب تعلق دارند.

 

 

 فوتوریسم (Futurisme ) آینده گرایی

نهضت فکری و هنری ایتالیایی که در آغاز سده ی ۲۰ میلادی پدید آمد و پایه ی آن توسط مارینتی (Marinetti ) نهاده شد. فوتوریسم چشم اندازهای آینده ی دنیای مدرن از قبیل صنعت،  تمدن و دیگر جنبش ها را بیان می کند. اين جنبش در تقابل با رکود هنری ، در جریان جنگ جهانی اول با شعار مرگ هنر گذشته، مطرح گردید. هنرمندان این سبک با تأیید و تأكيد بر تکنولوژی و ماشینیسم و با استفاده از قوانین فیزیک دینامیک و ریتم و تکرار سطوح و فرم ها ، درصدد تأكيد بر مفاهیمی چون حرکت ، سرعت و شتاب هستند

از هنرمندان برجسته ی این مکتب  می توان به مارسل دوشان ، جینو سورینی ، روسولو ، جاکوموبالا ، امبرتوبوتچیونی و کارلو کارا اشاره کرد.

 

فرمالیسم (Formalisme ) شکل گرایی

شکل‌گرایی (یا فورمالیسم)  اسلوبی هنری است که در آن مطلق کردن شکل هنر و مطلق کردن جهت استه‌تیک (زیبا شناختی) در هنر به مثابه هدف به ذاته مطرح است. مقوله ی شکل‌گرایی نقطه ی مقابل مقوله ی واقع‌گرایی است. شکل‌گرایی بینش هنری مسلط در مدرنیسم معاصر بورژوایی است.

شکل‌گرایی در پایان سده ی نوزدهم و آغاز سده ی بیستم پدید شد و مکتب های جریانات هنری گوناگونی را در جوامع سرمایه‌داری غرب مانند فوتوریسم، کوبیسم، سوررئالیسم، فوویسم، تاشیسم، ابستراکسیونیسم، اکسپرسیونیسم وغیره در بر گرفت. وجه مشترک همه ی این جریانات گونه گون که نام بردیم، علا‌رغم وجود تفاوت‌هایی از جهت بینش و اسلوب هنری، آنست که هنر را در مقابل واقعیت جهان خارج قرار می‌دهند و شکل هنری را از مضمون فکری وایده ای آن جدا می‌کنند و به استقلال و حق تقدم مساله ی شکل در اثر هنری اعتقاد دارند. در این مکتب ها این نقطه نظر همانند دیده می‌شود که آفرینش و فعالیت هنری عاری از اغراض عملی است و جریان آن تابع نظارت عقل بشری نیست و این که لذت هنری ربطی به موضوعیت اجتماعی و منافع حیاتی و آرمان های هنری و اجتماعی ندارد و لذا تنها بازی اشکال مجرد است، و کار هنرمند تنها جستجوگری و نوآوری به معنای نوسازی دایمی موازین هنریست و ذهن هنرمند مجبور نیست از عین واقعیت تبعیت کند و اصولن واقعیت جهان خارج قید وبندی برای هنر ایجاد نمی‌کند و ذهن هنرمند می‌تواند خود را از این ملاک معرفتی و سنجشی آزاد سازد.

در این بینش ایده آلیستی (انگارگرایانه) غلوهای فراوانی می‌شود، زیرا درست است که ذهن هنرمند و حسیات هنری او نقش موثری در پرداخت هنری دارد ولی این نقش با خود سری نمی‌تواند اوج گیرد و درست است که عین واقعیت به وسیله ی هنرمند کپی و عکاسی نمی‌شود بلکه تابع ساخت و پرداخت شخصیت هنری او قرار می‌گیرد ولی به هر جهت میزان و ملاک نهایی همان واقعیت است و درست است که نوآوری در شکل، ممکن است ولی نوآوری در مضمون بر آن تقدم دارد و تلازم این دو نوآوری در مجموع و به طور کلی باید مراعات شود، حتا اگر در لحظاتی از تاریخ در این یا آن غلوی دیده شود، و درست است که جستجوگری در شکل سودمند است ولی این در صورتی است که تناسب خود را با تکامل اجزای دیگر هنر به ویژه با مضمون حفظ کند و درست است که تجرید هنری نیز مانند "تجرید علمی" مجاز است ولی این امر نباید نقش تاثیر اجتماعی هنر را از میان ببرد. بدین ترتیب آن چه که در زیر علامت سوال قرار می‌گیرد نه مساله ی شکل بلکه مساله ی شکل‌گرایی است.

با آن که در برخی از آثار شکل گرایانه ی معاصر بورژوایی پرخاش نسبت به زشتی‌های این نظام دیده می‌شود، با این حال ارتباط عمده ی این اسلوب هنری با بینش اجتماعی بورژوایی و خرده‌بورژوایی یعنی فرد‌گرایی (اندیویده آلیسم) و انکار تعهد اجتماعی است. جدا ساختن شکل از مضمون، و هنر از تعهد اجتماعی که مسلمن از جلوه‌های بحران نظام سرمایه‌داری در گستره ی هنر است، نمی‌تواند موجب انحطاط هنری نشود. این کار در گذشته نیز، به ویژه در عرصه ی ادبیات بدیع، سابقه داشته است، یعنی آن هنگام که نویسنده به جای اصالت بخشیدن به موضوع، در صنایع لفظی و معنوی نثر مصنوع و مترسلانه ای غوطه می‌خورده است و مثلن شیوه ی تاریخ وصاف جای شیوه ی تاریخ بیهقی را می‌گرفته است.

با این حال مکتب های مدرنیستی هم اکنون جایی در تاریخ هنر گشوده و خواسته یا ناخواسته منشا خدماتی به هنر و جامعه هستند، از این رو کسی بر آن نیست که "تکفیری" علیه آن ها صادر کند. یا آن ها را "قدغن" نماید. "امر هنری" به هموار سازی مکانیکی شیوه‌ها و سلیقه‌ها تن در نمی‌دهد و در این گستره نمی‌توان مسایل را طبق "رای اکثریت" حل کرد و ناچار باید میدان وسیع‌تری به استعدادها و برخوردهای فردی داد. باید گذاشت دعاوی مکتب های مدرنیستی شکل‌گرا بیش از پیش در دادگاه تاریخ عیارسنجی شود.

فرمالیسم در تقابل با ذهنیت گرایی شاعرانه توسط هنرمندانی مطرح گردیده است ( هنرمندان هنرناب) که بر جلوه ی ظاهری و ساختار هندسی پدیده ها تاکید داشتند. از آن جمله اند رونالد بلادن و دیوید اسمیت. فرمالیسم بیش تر به فرم و شکل بیرونی هر چیز علاقمند است تا واقعیت آن ها.

فرمالیسم روشی تربیتی نیز هست که در آن به قراردادهای اجتماعی احترام گذاشته می شود بدون آن که واقعن  دغدغه ای برای دیگران وجود داشته باشد. فرمالیسم قضایی نیز شیوه ای است که تنها به اجرای قوانین خشک علاقمند است تا به یک امتحان وبررسی دقیق از مسایل مورد داوری.

 

 فمینیسم ( Feminisme)

فمینیسم جنبشی فکری است که بر مبارزه برای برابری حقوق زن ومرد متمرکز گردیده است. جریان فمینیستی جریانی وبژه ی سده ی ١۹ در غرب بوده است که اکنون نیز ادامه دارد و اغلب دارای گرایشات افراطی است. ژرژسان (George Sand ) نویسنده ی زن فرانسوی با نام اصلی آماندین دودوا  از بنیادگذاران آن است. MLF (جنبش آزادی زنان) ازمشهورترین سازمان های این نهضت در اروپا است.

 

فوو یسم (Fauvisme )

فوویسم مکتبی فرانسوی در زمینه ی نقاشی است که در آغاز سده ی ۲۰ پدیدار شد.

سبک فوویسم بهره گیری جسورانه و نا متعارف از رنگ های خشن است که در قرن بیستم در فرانسه ، توسط هنری ماتیس ، مانگن و مارکه ایجاد شد . هنرمندان این سبک با تلفیق اصول امپرسیونیسم و سمبولیسم و طراحی دقیق و با استفاده از رنگ های کریه ، پرشور ، غیر واقعی و نامتعارف آثار خود را می آفریدند.در صورتی که این رنگ های غیر منطقی از نقاشی های این سبک حذف شود و رنگ های منطقی جایگزین آن گردد، نقاشی ناتورالیسم یا رئالیسم ایجاد می شود.

هنرمندان برجسته ی این سبک هنری ماتیس ، آندره د ِرَن ، ولامینگ ، ژرژروئو ، مانگن و مارکه هستند

 

کلاسیسیم (Classicisme)

اسلوب هنری کلاسی سیستم (از ریشه لاتین Classicus یعنی نمونه، سرمشق) برای هنر اروپا در دوران سلطنت‌های مطلقه، یعنی سده های ١۷ و ١۸ مرسوم و متداول بوده است و شاعر معروف درباری فرانسوی بوآلو در هنر شعر (١۶۷۴) تئوری این اسلوب را بیان داشته است و آثار هنری باستانی یونانیان و رومیان سر مشق هنری آن است ولی البته به مقتضای زمانه مسایل روز و روحیات روز نیزدر آن بازتاب یافته است.

 کلاسیسیم اغلب به عنوان مکتبی مخالف رومانتیسم و باروک تلقی می شود.

ویژگی های کلاسیسیم عبارت است از:
-  اثر هنری به کار هنری و تکنیکی نیز نیاز دارد و از الهام تنها ناشی نمی شود.
- نویسنده ی کلاسیک بر این باور است که طبیعتی بشری وجود دارد و ترسیم این روح بشری در طی اعصار با ارزش و با دوام باقی خواهد ماند.
- نویسندگان قدیمی دوران آنتیک مورد تحسین و تقلید نویسندگان کلاسیک هستند.
- هنر کلاسیک به دنبال نظم و اعتدال درهنر است.
یکی از عرصه های اصلی کاربرد کلاسیسیم در معماری است که در آن از اجزای ساختمانی عهد باستان و آنتیک بهره گرفته می شود.

از جمله مشهورترین معرفان این نهضت راسین، فونتن، برویر، پاسکال، مولیر، لاروشفوکو، لفایت، بوسوئه و بوآلو هستند.

 

کاسمو پو لیتیسم (Cosmopolitisme)

کاسموپولیتیسم  از دو واژه یونانی cosmos به معنی دنیا و polites به معنی شهروندی ساخته شده است.
این واژه را جهان وطنی ترجمه کرده اند و مفهوم آن این است که همه ی کشورهای دنیا یک کشور و همه ی ساکنان این کشورها در واقع یک ملت بوده و هم وطن هستند.

مکتب جهان وطنی به وسیله دو شاعر و نویسنده ی فرانسوی والری لاربو و پل موران پایه گذاری شده است.

 

کوبیسم (Cubisme ) حجم گرایی

کوبیسم از واژه ی لاتینی Cubus به معنی "مکعب" ساخته شده است  جنبش هنری کوبیسم در آغاز سده ی ۲۰ میلادی با نقاشی های پابلو پیکاسو Picasso و ژرژ براک  Braqueبه اوج خود رسید. نقاشی های این دو هنرمند موجب تحول عمیق نقاشی در اروپا گردید، زیرا آنان به تقلید از سزان Cezanne تصاویر را با خطوط هندسی می کشیدند و سایه ها را از میان می بردند. بدین ترتیب اشیاء معنای طبیعی خود را از دست داده و معنایی هنری می یافتند. در این شیوه، برای بیان مضامین، نمایش توام  ِ زوایای دید مختلف (فضا سازی هم زمان) وجود دارد. با جون این عملکردی ، ساختار واقعی شکل اصلی شکسته شده و اشکالی انتزاعی به وجود می آید. پیروان این مکتب با استفاده از قوانین فیزیک کوانتومی ، سعی در القای عامل زمان به بینندگان دارند.

کوبیسم در ادبیات موجب ترکیب شعر و تصویر گردیده است که  آپولینر Apollinaire نویسنده ی فرانسوی از پیشاهنگان آن است

هنرمندان برجسته ی دیگر این سبک عبارتند از : فرنان لژه ،خوان گری ، روبرت دلونه ، ژاک لیپ شيتس ، کنستانتین برانکوزی ، زادکین ، آرکی پنکو  و دوش ویلون.

 

لیبرالیسم (Liberalisme) آزادگرایی، آزاد منشی

در این مکتب فکری هر فرد باید منتها درجه ی ممکن از  آزادی را داشته باشد.

 

ماتریالیسم

به معنای ماده‌گرایی فلسفی است. این مکتب در مقابل ایده آلیسم مطرح شد. شاخه‌های مهم ان ماتریالیسم مکانیکی و ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی است. ماتریالیسم مکانیک را فویرباخ بنیادگذاری کرد و ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی را مارکس.
انسان را اشیاء بی نهایت زیاد و متنوعی احاطه کرده است که برخی از آن ها از کوچک‌ترین ذرات اتم گرفته تا عظیم‌ترین ستارگان کیهانی بی جان هستند و برخی دیگر از ساده‌ترین موجودات یک سلولی گرفته تا بغرنج ترین و رشد یافته‌ترین جانوران که انسان باشد جان دارند. این اشیا بی نهایت متفاوت دارای خواص گوناگون هستند. بشر در طول تاریخ و در نتیجه آزمایش‌های پیاپی خود با پیشرفت دانش وگسترش فعالیت‌های پراتیک خویش کم کم دریافت که هر قدر هم اشیاء و خواص شان گوناگون باشد با این همه آن ها دارای مبانی مشترکی هستند. در دوران‌های باستان گروهی از فلاسفه یونان باستان این مبنای مشترک یا اساس جهان و پایه واقعیت را این یا آن چیز مثلن آب یا آتش می‌‌دانستند. نزد متفکران باستانی چین و هند نظیر همین عوامل دو، چهار یا پنجگانه بوده است و در ایران کهن نیز عقیده مربوط به وجود چهار آخشیج (یا عنصر): آب، هوا، آتش، خاک و یا طبایع چهارگانه: گرمی، خشکی، سردی و تری با رخنه از منابع هندی و یونانی رایج بوده است.
زروانیان، "زروان بیکران" یا گیتی ماده را عنصر نخستین می‌‌دانستند که تمام موجودات از آن پا به عرصه وجود نهاده است. دمکریت فیلسوف بزرگ یونان باستان می‌‌گفت اصل جهان از یک عنصر تجزیه ناپذیر است که از ترکیب آن، اشیاء مختلف پدید می‌‌آید و آن را "اتم" (ا به معنای نفی، تم از واژه بریدن و قطع کردن) یا "بخش ناپذیر" (در اصطلاح فلسفی ما ـ جزء لایتجزی) نامید.
با تکامل اندیشه بشری این کشف بزرگ به عمل آمد که آن پایه مشترک و اساسی عمومی را نباید با اشکال مختلف اشتباه کرد، بلکه این نتیجه فلسفی حاصل شد که در درجه اول همه اشیاء جهان در این اصل شریکند که به خودی خود و مستقل از انسان، مستقل از تفکر و اندیشه و احساسات وتمایلات انسان، یعنی به طور عینی، وجود دارند. مثلن علوم طبیعی ثابت کرده است که میلیون‌ها سال قبل از پیدایش هر گونه موجود زنده‌ای زمین و اجرام کیهانی وجود داشته‌اند و این خود نشان می‌‌دهد که طبیعت عینی است، مستقل از انسان و شعور اوست. به عبارت دیگر این عقل نیست که ماده را خلق کرده، بلکه در کره زمین تکامل چندین میلیارد ساله ماده است که منجر به پیدایش شعور و خرد انسانی شده است.
پراتیک بشری آزمایش و تجربه روزانه، فعالیت تولیدی و علوم طبیعی با تمام دستاوردهای خود به ما نشان می‌‌دهد که جهان به طور عینی وجود دارد. عینیت جهان یعنی وجود آن در خارج و مستقل از شعور و اراده و خرد به معنای آن است که جهان مادی است. این کلمه معنای فلسفی دیگری ندارد .
از نگاه تاریخی دانش ما متأثر از وضعیت اقتصادی و اجتماعی ما است. در این زمینه تولید اجتماعی نقش بزرگی را بازی می کند. تولید اجتماعی تعیین کننده ترین عامل در شناخت بشر است. به این معنی که شناخت ما بر اساس رشد تولید اجتماعی ما رشد می کند. به این اساس رشد تولید اجتماعی را می توان به دو مرحله تقسیم کرد. یکی تولید اجتماعی طبیعی و دوم تولید اجتماعی دستی یا صنعتی. در تولید اجتماعی طبیعی قوای طبیعی نقش مهمی را بازی می کنند. تولید اجتماعی طبیعی در سه دوره تولید تاریخی بازتاب یافته است. در سه دوره تاریخی کمون اولیه، برده داری و فئودالی، شیوه ی تولید شیوه طبیعی بوده است. در تمام این دوره های تاریخی قوای طبیعی در رشد تولید و اساس تولید نقش مهمی را بازی نموده است. از این رو بشر در این سه دوره ی تاریخی به قوای طبیعی متکی بوده است. این اتکا به قوای طبیعی در نحوه ی تفکر آنان نقش مهمی را بازی می نموده است. آنان به هر نحو خود را مدیون قوای طبیعی می دانسته اند. هر گونه تفکر آزاد و انسانی نا ممکن بوده است.
در دوره ی تاریخی بورژوازی تولید صنعتی بوده است. در این دوره ی تاریخی دیگر بشر به قوای طبیعی متکی نیستند. از این رو می توانند مستقل از قوای طبیعی عمل و فکر کنند. این دوره را می توان دوران آزادی انسان از قوای طبیعی و دوره تفکر آزاد انسانی نامید. بشر با شکل گیری این دوره ی تاریخی بوده است که توانسته است آزادانه فکر کند. به همین دلیل آغاز این دوره با آغاز رنسانس انسانی مزین گردیده است. صرفن با آغاز این دوره بود که انسان توانست جدایی شعور و طبیعت را وجدان نماید. همچنین انسان در طبیعت به مقام به سزای خودش دست یافت. ماتریالیسم دیالکتیک تنها می توانست تحت چون این شرایطی پا بگیرد. شرایطی که انسان از قوای طبیعی آزاد عمل می کند. قوای طبیعی را در خدمت خودش در می آورد و صنعت اساس تولید قرار می گیرد.
این که اشیا را خارج از شعور خود می دانیم نتیجه ی بهبود شرایط تولید اجتماعی ما است. جغرافیای تولید صنعتی و جغرافیای تفکر آزاد مادی با هم همخوانی دارند. هر اندازه به جوامع صنعتی نزدیک می شویم یقین و ایقان مردم به ضعف ایده های مذهبی بیش تر می گردد.

 

مدرنیسم

عنوان دوره‌ای است در تاریخ ادبیات، هنر و اندیشگی ِ غرب است که به لحاظ ظهور مشخصه‌های جدیدی در عرصه‌ی موضوع، شکل، مفاهیم و سبک از دوره‌های قبل متمایز است. آغاز این دوره در کشورهای مختلف تاریخ متفاوتی دارد. نخستین طلیعه‌های ظهور مدرنیسم در فرانسه از دهه‌ی پایانیسده ی نوزدهم آشکار شد و تا دهه‌ی ١٩٤٠ ادامه یافت. اما در روسیه از سال‌های پیش از انقلاب اکتبر ١٩١۷تا دهه‌ی ١٩٢٠، در آلمان از دهه‌ی ١٨٩٠ تا دهه‌ی ١٩٢٠، در انگلستان از اوایل سده ی بیستم تا دهه‌ی ١٩۳٠، و در امریکا از اندکی پیش از جنگ جهانی اول تا جنگ دوم جهانی را در بر می‌گیرد.

 

مکتب تشنجی

گروهی از شاعران سده ی ١٩ که در دهه‌ی ١٨٤٠ و ١٨۵٠ شهرت قابل توجهی در انگلستان و امریکا کسب کردند. سه عضو اصلی این گروه پی.ج.بیلی، سیدنی دابل و الکساندر اسمیت بودند. از آثار مشهورشان Festus اثر بیلی، The Roman  اثر دابل و درام زندگی اثر الکساندر اسمیت است. این نمایش‌نامه‌های منظوم پر آب و تاب و مفصل به نظم "نو رمانتیک" اغراق‌آمیز و پرطنطنه‌ای نوشته شده‌اند و چندان ضابطه‌ای بر قالب و ساختار آن‌ها حاکم نیست. در سال ١٨۵۳م چارلز کینگزلی کار آنان را "تشنجی" نامید.

 

مکتب غرقه در اشک اصطلاحی تمسخرآمیز مربوط به شاعران رمانتیک متقدم که بر جنبه های غمبار و ناخوش زندگی درنگ می کردند و به آن گرایش داشتند است.

 

مکتب غرقه در اشک

اصطلاحی تمسخرآمیز است مربوط به شاعران رمانتیک متقدم که بر جنبه های غمبار و ناخوش زندگی درنگ می کردند و به آن گرایش داشتند .

 

مکتب گورستان
در تاریخ ادبیات انگلستان، به شعر دسته ای از شاعران که در میانه ی سده ی هجدهم می زیستند و بر خلاف شاعران نوکلاسیک عصر خود، به مضامین اندوهناک و رازگونه می پرداختند، شعر مکتب گورستان اطلاق می شود. این شاعران بیش تر به مرگ و صحنه های تیره و راز آلوده توجه داشتند و آثارشان مقدمات برخی از جنبه های اندوهگنانه در مکتب رمانتیسم را فراهم آورد. شاعران اصلی این مکتب پارنل، روبرت بلر و ادوارد یانگ بوده اند ولی مشهورترین شعر این مکتب را با نام "مرثیه ای در گورستان دهکده" توماس گری سروده است.

 

 

 میستیسیسم (Mysticisme )
عبارتی که بیانگروحدت درونی بین فرد با خداست و موقعیت کسی که بدنبال رابطه مستقیم الهی است.

 

 

ناتورالیسم  طبیعت گرایی

ناتورالیسم مکتبی است که احساس و عاطفه و تخیل را کنار می گذارد و بر واقعیت های طبیعت و اصول و قانون های علمی تکیه دارد. انسان را موجودی اسیر در چنگال غریزه های خود و وراثت و قانون های طبیعی می شناسد. این مکتب که در سال های پایانی سده ی نوزدهم میلادی پدید آمد، پیروان چندانی جز در اروپا نیافت. امیل زولا نویسنده فرانسوی، تورگنیف نویسنده روسی و جورج الیوت نویسنده انگلیسی از پیشگامان این مکتب بودند.

ناتورالیسم نه تنها یک اسلوب بلکه سیستمی از نظریات استه‌تیک ( زیبایی شناسی)است که در نیمه دوم سده ی نوزدهم پدید شد و پایه فلسفی آن مکتب پوزیتیویسم اوگوست کنت و هربرت اسپنسر و هیپولیت تن (Hippolyte Taine  ) و دیگران بود

ناتورالیسم یا طبیعت‌گرایی رخنه در روند‌های ماهوی و عمقی واقعیت را وظیفه ی خود نمی‌شناسد، بلکه کافی می‌داند که خلاقیت هنری به کپی کردن اشیا و پدیده‌های تصادفی و انفرادی واقعیت بپردازد.

امیل زولا را معمولن از برجسته‌ترین نمایندگان این اسلوب و مکتب یاد می‌کنند این مطلب درست است ولی خلاقیت هنری زولا غالبن با نظریات تئوریک او در تضاد بوده است و این خود نمودار متناقض بودن بینش استه‌تیک طبیعت گرایان است، زولا نظریات تئوریک خود را در آثاری مانند رمان تجربی (١۸۸۰) و طبیعت‌گرائی در نمایش (١۸۸١) بیان داشته است. خلاصه ی این تئوری آنست که پدیده‌های زیستی (بیولوژیک) و اجتماعی دارای یکسانی و اینهمانی است و هنر از سیاست و اخلاق مستقل است. ولی زولا همان گونه که گفتیم خود نتوانست در آثار برجسته‌ای که آفرید این تئوری را به کار ببندد و نوعی واقع گرایی در فعالیت هنری او خود را با قوت نشان می‌دهد.

در عصر ما طبیعت‌گرایی در هنر بار دیگر قد علم کرده و این بار حتا از سنن تئوریک طبیعت گرایان سده ی نوزدهم فراتر رفته است. طبیعت گرایان امروزی معمولن از ستایندگان نظام موجود بورژوایی هستند. خصلت نمونه‌وار مکتب و اسلوب آنان فیزیولوژیسم است یعنی گرایش به بیان صریح کلیه فعل وانفعالات جسمانی. جستجوی اشکال مبتذل تفریح آور، توجه افراطی به نمایش‌های آمیخته با موسیقی (ملودرامیسم)، توجه به زیبایی ظاهری چشمگیر در ژانرهای مختلف، آن چه که آن را "هنر توده‌ها" (Pop art) نامیده‌اند. این اسلوب خواه به شکل مستقیم و خواه به شکل غیر مستقیم روح انفعالی در جامعه، احتراز از نبرد اجتماعی، بی‌تفاوتی نسبت به غم و شادی دیگران و تمایل ویژه به غرایز جانورانه را موعظه می‌کند و به اسلوب هنری شکل‌گرایی (فرمالیسم) سخت نزدیک است.

 از نظر فلسفی ناتورالیسم به قدرت کامل و محض طبیعت که نظم بی نظیری داشته باشد می گویند و از جهت ادبی این مکتب تقلید موبه مو و دقیق از طبیعت است.
برخی از نویسندگان ناتورالیست معتقدند که ادبیات و هنر باید جنبه ی علمی داشته باشد. به گفته امیل زولا همانطور که زیست شناس درباره ی موجود جان دار به بررسی تجربی می پردازد نویسنده نیز باید شیوه یک زیست شناس را پیروی کرده و روش تجربی را مورد توجه قرار دهد.
ویژگی های سبک ناتورالیسم عبارتند از:
١- فرد و اجتماع دارای هیچ گونه امتیاز خارجی نیستند و قانون تنازع بقا در همه ی کارها و اتفاقات به چشم می خورد، یعنی  اگر موجودی به کار خوب یا بدی دست بزند این نتیجه ی اراده اش نیست بلکه جبر و قوانین طبیعت او را به این کار وادار کرده است.
۲- در نوشته های ناتورالیستی بیش از حد و اندازه به جزییات توجه می شود و باریک بینی و ریزه کاری و ذکر عوامل و حوادث بسیار جزیی گاهی خسته کننده و بی هوده می شود.
این ذکر جزییات شامل کوچک ترین حرکات قهرمان داستان تا جزیی ترین چیز در محیط او و فرعی ترین حادثه در زندگی او می شود.
٣- در این سبک، جسم بیش از روح ارزش دارد یعنی هر نوع نظم یا بی نظمی مربوط به جسم آدمی می شود که آن هم نتیجه ی توارث است و روان و روح فقط حکم سایه را دارد.
۴- در سبک ناتورالیسم مکالمه های طولانی و بی مورد به آن اندازه موضوع رمان و نمایشنامه را اشغال می کند که گاه  آن را از حقیقت نمایی و لطف می اندازد.

نام دار نرین شاعران و نویسندگان ناتورالیست عبارتند از:
امیل زولا پیشوای ناتورالیست های فرانسه،جرج مور از انگلستان، وان لانپ امانتس از هلند ، کرتزر، هولتس شلاف، هاپتمان از آلمان و هنریک ایبسن نروژی.
ناتورالیسم زاده فلسفه اثباتی "اگوست کنت" و شارح و مفسر آن "هیپولیت تن " نقاد معروف فرانسوی است. تن می گوید همان طور که زندگی به وسیله علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرد، هنر و ادبیات نیز باید با قوانین علمی تطبیق کند. او معتقد است آن چه نویسنده به وجود می آورد اجبارن به عواملی وابسته است و فکر انسان از قوانین نیرومندی که رفتار او را تعیین می کند اطاعت می نماید.
ناتورالیسم پا به پای رئالیسم به وجود آمده است و بزرگ ترین نماینده ناتورالیسم یعنی امیل زولا و یارانش سعی دارند به هنر و ادبیات جنبه علمی بدهند.
به عقیده ی زولا نویسنده باید تخیل را کنار بگذارد و دارای حس واقع بینی باشد و مانند یک شیمی دان یا فیزیک دان که درباره ی مواد بی جان کار می کند و یا چون فیزیولوژی دان که اجسام زنده را مورد آزمایش قرار می دهد، نویسنده هم باید درباره ی صفات و مشخصات و رفتار و عادات افراد و اجتماعات بشری به همان طریق کار کند.
ناتورالیسم معتقد به جبر علمی است و می گوید حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، مطابق قوانین علمی و تحت تأثیر علل جبری است و مطابق این جبر از شرایط معین نتایج معین به دست می آید.
به عقیده این گروه کیفیت روانی و رفتار اشخاص را در اجتماع، وضعیت جسمی آنان تعیین می کند. زولا دنیای بشیری را تابع همان جبری می داند که بر سایر موجودات طبیعت حکمفرماست. وی رمان نویس را تشریح کننده ی وضع فردی و اجتماعی بشر می داند و تاثیر وراثت را در تکوین شخصیت می پذیرد. شخصیت در رمان های زولا تحت تاثیر وضع مزاجی و ارثی و عوامل دیگری از این قبیل است از این رو فرد مجبور به انجام دادن کارهای معینی می شود.
نویسنده ی ناتورالیسم به توصیف جزییات هر چیز می پردازد و این جزییات را برای اثبات نظر علمی خاص خودش مورد توجه قرار می دهد. او وضع روانی هر فرد را نتیجه مستقیم وضع جسمی اش می داند. وضع جسمی هم از نظر او چیزی است که به ارث به او رسیده است. از نکات مهمی که در شیوه ناتورالیسم هست یکی توجه به  زبان است و دیگری توجه به توصیف زشتی ها، نویسنده می کوشد در نقل گفتار هر یک از شخصیت های داستانی خود همان جملات و عباراتی را بیاورد که طبعن باید به زبان آورد. اگر چه آن عبارات و کلمات زشت و ناهنجار باشد.
از کسانی که با زولا دوست و همکار بودند و تا حدی شیوه او را می پسندیدند یکی "گوستاو فلوپر" است و دیگری "گی دو موپاسان". با این همه فلوبر در بسیاری موارد با زولا موافق نیست و به او اعتراضی دارد و "گی دو ماپاسان" که در واقع نخستین بار داستان کوتاه را در ادبیات فرانسوی وارد می کند، هر چند با زولا دوست و هم عقیده است اما ناتورالیسم او نوعی رئالیسم اغراق آمیز است و با آن چه زولا می گوید تفاوت دارد.

 

ناتوريسم  (Naturisme)
از بزرگان اين مکتب مي توان سن ژرژ بوئليه و اوژن مونفور را نام برد.
شاعران ناتوريست: هم سردي و خشونت سبک پارناس و هم ريزه کاري ها و موشکافي هاي بي مايه سمبوليسم را رد مي کردند و در آثار خود، زندگي و طبيعت و عشق و کار و شجاعت را بزرگ مي داشتند.
هرچند آنان در راه گسترش مکتب خود پيروزي نيافتند اما در خارج از مکتب روي اشعار و نوشته هاي ديگران آثار آن به خوبي پيدا شد.
اشعار ( آنا دونوآي ) و ( فرانسيس ژامز ) شاهد گوياي آن است.

 

نارسیسیسم( Narcissisme)
در مورد فردی بکار می رود که شیفته خودش شده و خود را تحسین می کند. خود این واژه اشاره ای است به نارسیس پرسوناژ اسطوره ای یونان: نارسیس پس از اینکه تصویر خود را در آب دید شیفته اش شد و سرانجام بخاطر اینکه قادر نبود آنرا تصرف کند مرد.

 

ناسیونالیسم(Nationalisme )
در مورد فردی بکار می رود که به ملت خودش علاقه دارد. البته ناسیونالیست بودن به معنای تنفر داشتن به سایر ملل نیست.

 

نئولوژیسم( Neologisme)
اختراع کلمات جدید یاساختن معنی جدید برای یک واژه را نئو لوژیسم گویند.

 

ناتوریسم، طبیعت گرایی (Naturisme )
از واژه «
Nature » می آید به معنی طبیعت. از نظر مذهبی دکترینی است که معتقد است همه مذاهب از طبیعت گرفته شده اند.

 

نو کلاسیک  
نزد نویسندگان نو کلاسیک انسان هدف ادبیات است و چون شعر بازتاب زندگی انسان هاست، پس باید جنبه ی ارشادی داشته باشد و از زیبایی نیز بی بهره نباشد. از نظر آنان، انسان جزیی از زنجیره ی بزرگ هستی است و در این زنجیره، از مقام و موقعیت معینی برخوردار است، از این رو باید هدف هایی را بجوید که دستیابی به آن ها برایش امکان پذیر است و در این راه از غرور و افزون طلبی بپرهیزد. بنا به دلایلی که ذکر شد، از دیدگاه نوکلاسیک، انسان در زمینه هنر و ادبیات نیز نمی تواند فارغ از قید و بند و محدودیت عمل کند و ذوق و قریحه هنری اش باید تابع قوانین و نظم معینی باشد. به همین دلیل دوران نوکلاسیک ها را عصر "طبیعت نظام یافته" نیز می نامند.

 نیهیلیسم (Nihilisme)
دکترینی که بر روی پوچی ساخته شده است.نیهیلیسم از واژه لاتین "
Nihil" گرفته شده به معنی "هیچ". برای فرد نیهیلیست هیچ چیز معنی ندارد. کامو نویسنده فرانسوی بدنبال راهی برای فرار از نیهیلیسم بود. او در اثر "تابستان" خود می گوید:"نیهیلیسم مطلق وجود ندارد. وقتی که می گویند همه چیز بی معنی است چیزی را بیان می کنند که معنی دارد."

 

واقع گرایی اجتماعی (رئالیسم سوسیالیستی)

آن چه در تئاتر به رئالیسم سوسیالیستی یا واقع گرایی اجتماعی مشهور است تا حدود زیادی یک پدیده ی روسی است و آناتولی لوناچارسکی (١٩۳۳م) تئوری آن را بنیاد نهاد. زمینه مورد نظر وی به ویژه پیشرفت تئاتر شوروی بود.

 

وریسم  (verisme)

 یا واقع‌گرایی محض، نام مکتب ادبی اروپایی و تقلید و تلفیقی از مکتب رئالیسم و ناتورالیسم فرانسه است.
این مکتب نخست در ایتالیا توسط نویسنده‌ای اهل سیسیل به نام حیووانی
ورگاه به وجود آمد و در همان جا نیز از بین رفت. او با لحن سوزان و تند و خشن و بی پرده‌ای شیوه بیان نویسندگان قدیم ایتالیا را با فلسفه اخلاقی توماس هاردی انگلیسی درهم آمیخت و مجموعه داستان قصه‌های روستایی و دو رمان بزرگ دیگر را خلق کرد.
این مکتب امروز به عنوان نمونه بی مانند هنر داستان سرایی ایتالیا تلقی می‌‌شود.

ورگاه در جوانی داستان های عوام پسندی نوشته بوده در سنین بالاتر آثار باارزشی نوشت. کثرت شخصیت‌های انسانی در داستان های ورگا موجب شد که او شکل تازه‌ای به رئالیسم فرانسوی بدهد.
این مکتب در آغاز ۳٠ سال گمنام ماند. اما امروز بیش تر نویسندگان ایتالیایی از آن به عنوان نمونه بی‌مانندی از هنر داستان سرایی یاد می‌کنند. پیروان این مکتب امروزه زیادند. از آن جمله:
گراتسیادلدا، ماتیلدسرانو، ماریو پراتزی و لوییجی کاپوآنا.

  

 

علم بیان

 

شماره ی نوشته : ۴ / ١۴

 

تدوین : آریا ادیب

علم بیان

 

بیان به معنی پیدا و آشکار شدن است و در اصطلاح ادبیات عبارت است از مجموع قواعد و قوانینی که به وسیله ی آن ها یک معنی به راه های گوناگون نشان داده می شود.


شیوه های بیان اندیشه را دردانش بیان در چهار زمینه گنجانده اند که ما در این بخش به بررسی هر یک از آن ها می پردازیم. این چهار زمینه که مباحث علم بیان است، عبارت است از:

تشبیه ، استعاره ، مجاز و کنایه که  از نظر حالات سخن نیز به سه دسته ی ایجاز، اطناب و مساوات بخش می شود.


١ـ تشبیه :

تشبیه پیوند برقرار کردن میان دو چیز و همانند کردن آن ها است با واژه ها یا عباراتی ویژه، مانند:

«علم درهدایت انسان چون نور است »

در این مثال چهار پایه یا رکن وجود دارد که ارکان تشبیه نامیده می شود.

  
١ـ  مُشَبَه : چیزی که آن را به چیز دیگری مانندکرده ایم          (یعنی علم )
۲ـ  مُشَبَه به : چیز دوم که مُشَبَه،  به آن مانند شده است     (یعنی نور)
٣ـ  ادات تشبیه : واژه هایی که میان مشبه و مشبه به، پیوند برقرارمی کند که برخی از آن ها عبارت است از:

      چون، چو، همچون، مانند ِ، بسان ِ ، مثل ِ ، بکردار ِ، پنداری، گویی و ...
۴ـ  وجه شِبه:  صفت مشترک میان مشبه و مشبه به است  (یعنی هدایت )
نمونه ی دیگر:
ز خوشی باغ همچون دلبران شد /  ز خوبی شاخ همچون اختران شد

 

تشبیه مؤکدّ :
گاهی ممکن است ادات تشبیه حذف شود
روی او ماه است اگر بر ماه مشک افشان شود. ( که روی او چون ماه است بوده است)


تشبیه مجمل :

حذف وجه شِبه موجب می گردد تا ذهن خواننده خود تلاش کند تا دلیل همانندی را بیابد. مانند :
تنم چون سایه ی موی است و دل چون دیده ی موران

( وجه شبه در این جا باریکی (مو) و تنگی (دیده) است که حذف شده است)


 تشبیه تسویه
 هنگامی است که چند مشبه را به یک مشبه به تشبیه کنند، مانند:
نقش خورنق است همه باغ و بوستان  /  فرش ستبرق است همه دشت وکوهسار

 

  تشبیه چمع
 گاه یک مشبه را به چند مشبه به تشبیه می کنند، مانند:
من همچو خار و خاکم و تو آفتاب و ابر

 

تشبیه بلیغ
درتشبیه بلیغ ادات تشبیه و وجه شبه هر دو حذف می شود. مانند: عمر برف است.


در زبان ادبی گاه مشبه و مشبه به به کمک کسره به هم می پیوندد و به صورت اضافه ی تشبیهی بیان می شود. مانند: برف عمر
بنابراین اضافه ی تشبیهی گونه ای ازتشبیه بلیغ است.


چند نمونه :

کیمیای عشق، قد سرو، تیر مژگان، شبنم عشق، نیشترعشق، آتش عشق، سراچه ی دل، باران رحمت، خوان نعمت، اطفال شاخ، بنات بنات، کلاه شکوفه، مهد زمین، دایه ی ابر بهاری، نوردانش، چراغ علم، تخم محّبت، نسیم رحمت، سحاب رحمت، سیلاب اشک.

 

۲- استعاره :

هرگاه واژه ای به دلیل شباهتش با واژه ی دیگری به جای آن به کار رود، استعاره پدید می آید.

به گفته ی دیگر، استعاره تشبیهی است که یکی از طرفین تشبیه ذکر نشود.

 

استعاره از لحاظ ذکر یا حذف مشبه یا مشبه به بر دو نوع است :


الف ) استعاره ی مصّرحه :

هنگامی است که مشبه را حذف کنیم و تنها مشبه به را ذکر نماییم. مانند :


-  یکی « درخت گل » اندر میان خانه ماست /  که سرو های چمن پیش قامتش پستند (سعدی )
   استعاره از جوانی بلند بالا و خوش اندام

 

-  ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد                                     (حافظ )
   استعاره از یار زیبا روی

-  فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد                           (سعدی )
   استعاره از چمن و سبزه

-  همی زور کرد این بر آن آن بر این / نجنبید یک شیر بر پشت زین  (فردوسی )
   استعاره از پهلوان

-  کلاهش را برداشت و از زیر آن آبشار طلایی رنگ سرازیر شد.
   استعاره از مو


ب) استعاره ی مکینه :

این استعاره وارونه ی استعاره ی مصّرحه است، یعنی درآن « مشبه به » را حذف کرده و مشبه را ذکر می کنند.

ولیکن «مشبه به» جای خود را به یکی یا چند اوصاف خود می دهد. مثلن وقتی می گوییم :کام ظلم، ظلم را به حیوانی تشبیه کرده ایم که کام و دهان برای بلعیدن دارد و مظلوم را درکام خود فرو می برد.
نمونه های دیگر:
-  به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب نگر / که کار جهان بی ثبات و بی محل است (حافظ )
-  یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود.
-  دست روزگار، رخسارصبح، چنگال مرگ، آستین عقل، دست طرب، چشم بخت.


٣- مجاز:

 مجاز به کاربردن واژه است درمعنایی غیرحقیقی به شرط آن که میان معنی حقیقی و معنی غیر حقیقی پیوندی برقرار باشد. مثلن هنگامی که می گوییم :« جهان انجمن شد بر تخت اوی » مراد ازجهان، مردم جهان است.
 معمولن رابطه های زیر باعث می شود که واژه ای در معنی مجازی به کار رود:
- رابطه ی حال با جا : سراسرهمه دشت بریان شدند. (دشت به جای مردم دشت آمده است)
- رابطه ی کل با جز: ایران درمسابقات فوتبال قهرمان شد. (که ایران به جای تیم فوتبال ایران آمده است)
- رابطه ی جزء با کل : به کشتن دهند سر به یکبارگی (سر به جای تمام وجود آمده است)
- رابطه ی لازم با ملزوم : فلان را در دوستی پای نیست .(پای به جای پایداری آمده است)

  در اصطلاح علم بیان  این رابطه ها را علاقه نیز می نامند.


نمونه های دیگر:

-  همی کند سودابه از خشم موی / همی ریخت آب و همی خست روی  (به معنی اشک) (فردوسی )
-  یکی تازی ای برنشسته سیاه / همی خاک نعلش برآمد به ماه  ( به معنی آسمان)       (فردوسی )

-  سر رفتن داشتن: که سر به معنی قصد و اراده می باشد.


۴ -کنایه :

کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است، اما در علم بیان، عبارت است از گفتن لفظی در معنی غیرحقیقی (معنی نزدیک)، آن گونه که بتوان معنی حقیقی (معنی دور) آن را نیز اراده کرد.

به عنوان مثال درجمله های:

« پرسیدم : پس چه خاکی بر سر بریزم »

و :

« مابقی را فعلن خط بکش »

عبارت های مشخص شده دارای دو معنی نزدیک و دور است، اما معنی دور آن ها موردنظر است.

«چه خاکی بر سر بریزم » در معنی حقیقی یعنی «چه کار باید بکنم » و عبارت «خط بکش » یعنی «نادیده بگیر».

به این کاربرد کنایه می گویند.
چند نمونه :

- در خانه ی او به روی همه باز است
  معنای نزدیک : همه می توانند وارد خانه ی او شوند
  معنای دور : مهمان نواز است

 

-  آب از دستهایش نمی چکد.
  معنایی نزدیک : نمی گذارد قطره ای آب از دستهایش به روی زمین بچکد.

  معنایی دور : هیچ چیزی از او به دیگران نمی رسد، خیلی خسیس است.
 

-  چشم به راه بودن
  معنای نزدیک : یکسره به راه نگاه می کند

  معنای دور :  انتظار کشیدن

 

- شکم را صابون زدن
   معنای نزدیک : به شکم صابون زدن
  معنای دور: امیدوار بودن

 

-  کمر بستن
  معنای نزدیک : کمربند را به کمر بستن
  معنای دور : همّت کردن


نمونه های دیگر:
-  سر به جیب مراقبت فرو بردن : کنایه از فرو رفتن در حالت تفکّر و تعّقل 

-  سیه گلیم: کنایه از بدبخت

-  عنان پیچ : کنایه از سوارکار
تفاوت کنایه با مجاز و استعاره در این است که در کنایه به هر دو معنی می توان دست یافت و هر دو معنی می تواند درست باشد ( ولی گوینده معنی حقیقی را می خواهد).

 

علم بیان  که به یاری آن حالات گوناگون سخن را نیز در هماهنگی با حال شنونده و خواننده تعیین می کنند، به سه نوع ایجاز، اطناب و مساوات نیز بخش می گردد :


ایجاز : ایجاز عبارت است از بیان مقصود و معنی در کوتاه ترین لفظ و کم ترین عبارت، مشروط بر آن که رساننده ی مقصود باشد. به ترین نمونه ی ایجاز، کلام فردوسی در توصیف رستم درشاهنامه است .
چنانچه ایجاز به اندازه ای باشد که مخّل معنی باشد و یا بیان مقصود را نکند، آن را « ایجاز مخّل » می گویند.


اطناب : دراز گویی و آوردن واژه ها و عباراتی  است زاید و بسیار در سخن که معنی آن ها کم و اندک باشد.

اگر اطناب و دراز سخنی موجب ملال شنونده و خواننده گردد آن را «اطناب ممّل» می نامند.


مساوات : یعنی آوردن لفظ به اندازه معنی. دقت در مساوات ِ لفظ و معنی، موجب روشنی معنی می گردد و از این رو کلامی که با حفظ سادگی، در آن مساوات هم به کار رود، برای رسانیدن مقصود گوینده بسیار مناسب است. به ترین نمونه ی مساوات در کلام سعدی دیده می شود.

 

 

علم بدیع

 

شماره ی نوشته : ٤ / ١٤

 

تدوین : آریا ادیب

 

 

علم بدیع

 

بدیع در واژه به معنی  تازه، نو و نوآورده است و در گستره ی زبان، علمی است که  از آرایه های ادبی سخن می گوید. آرایه ها زیورهایی است که سخن را بدان می آرایند. 

 

آرایه های ادبی  بر دو گونه است:


الف) ـ آرایه های لفظی (صناعات  لفظی ) :

به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود  که از تناسب آوایی و لفظی میان واژه ها پدید می آید. مانند:

واج آرایی، سجع، ترصیع، جناس و اشتقاق


ب) ـ آرایه های معنوی (صناعات  معنوی ) : به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود که بر پایه ی تناسب های معنایی واژه ها شکل می گیرد، مانند:

مراعات نظیر، تناقض، عکس، تلمیح، تضمین، اغراق، حسن تعلیل، ارسال المثل، تمثیل، اسلوب معادله و ایهام.

الف) - آرایه های لفظی :


١- واج آرایی :

به تکرار یک واج (حرف صامت یا مصوت ) در یک بیت یا عبارت گفته می شود که پدید آورنده ی موسیقی درونی شعر است.  واج آرایی یا نغمه ی حروف، تکراری آگاهانه است که موجب آن می گردد که تاثیر موسیقی کلام و القای معنی مورد نظر شاعر بیش ترگردد. مانند:

 
 سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ( تکرارصامت چ )
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است ( تکرارصامت های خ و ز ) از منوچهری که تداعی کننده ی صدای ریزش و خرد شدن برگ ها درفصل خزان است.
نمونه های دیگر:
بگذار تا بگریم چون  ابر در بهاران /  کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران          (سعدی )
 بر او راست خم کرد و چپ کرد راست / خروش از خم چرخ چاچی بخاست  (فردوسی )


 ۲ـ سجع :

معنی  آواز کبوتر را دارد و در اصطلاح سخن شناسان،  آوردن واژه هایی است ( واژه های سجع ) در آخر قرینه های سخن منثور به سانی که حرف آخر این واژه ها یکی باشد.

معمولن هر قرینه از یک جمله تشکیل می شود، اما گاهی نیز یک قرینه دو یا چند جمله ی کوتاه دارد.

به جمله هایی که دارای آرایه ی سجع باشند مسجّع و این کار را تسجیع می گویند.
نمونه :


- ای عزیز، در رعایت دل ها کوش و عیب کسان می پوش                               (خواجه عبدالله انصاری )
-  جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده                                        (خواجه عبدالله انصاری )
- منّت خدای را عّزوجّل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت  (گلستان )
- هرنفسی که فرو می رود ممّد حیات است و چون برمی آید مفّرح ذات                (گلستان )


درعبارات بالا، کوش و می پوش ، صفا و هوا، قربت و نعمت، حیات و ذات، واژه ها ی سجع به شمار می آید.
سجع متوازی

سجع متوازی آن است که در آخر دو جمله، کلماتی قرار گیرند که در وزن، عدد و حرف رَوی (حرف آخر قافیه) یکسان باشند. مثل: انیس و جلیس.
مثال‌هایی از گلستان سعدی:
سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.
هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده.

 

٣ـ ترصیع :  

به معنی جواهر نشاندن است و در اصطلاح ادبی هرگاه  اجزای دو بخش  از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر، در وزن و واج  آخر مشترک باشد، آرایه ی ترصیع پدید می آید. مانند : 

ای منّور به تو نجوم جلال، وی مقّرر به تو رسوم کمال

برگ بي برگي بود ما را نوال / مرگ بي مرگي بود ما را حلال
 که همه ی این زوج ها با یکدیگر هم وزن  و هم قافیه است.
نمونه های دیگر:
ای کریمی که بخشنده ی عطایی و ای حکیمی که پوشنده ی خطایی (خواجه عبدالله انصاری )
بدان خدای که این افلاک را بر پای داشت و این املاک را بر جای          (قاضی حمیدالدین بلخی )
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده (سعدی )
 
۴ – موازنه

هرگاه اجزای دو بخش از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر در وزن مشترک ولی در واج آخر مشترک نباشد، آرایه ی موازنه پدید می آید. مانند:

دل به امید روی او همدم جان نمی شود /  جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
این لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت /  وین تطاول کز سر ِ زلفِ تو من دیدم که دید
گر عزم جفا داری سر در رهت اندازم /  ور راه ِ وفا گیری جان در قدمت ریزم
 
۵ ـ جناس (تجنیس) :

تجنیس به کار بردن واژه هایی است که تلفظی یکسان و نزدیک به هم دارد. این آرایه بر تأثیر موسیقی و آهنگ سخن می افزاید.

جناس دو نوع است : جناس تام و جناس ناقص
  جناس تام : هرگاه واژه ای در یک بیت یا عبارت دو بار به کار برود و هر بار معنای دیگری داشته باشد. مانند:
بیا و برگ سفر ساز و زاد ره بر گیر / که عاقبت برود هرکه او ز مادر زاد (خواجوی کرمانی )
دو واژه ی زاد (توشه) و  زاد (ولادت) با وجود تفاوت معنایی یکسان خوانده می شود.
نمونه :
خرامان بشد سوی آب روان / چنان چون شده باز یابد روان         (فردوسی )
عشق شوری در نهاد ما نهاد / جان مادر بوته ی سودا نهاد        (فخرالدین عراقی )
بهرام که گور گرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت  (نظامی )
برادرکه در بند خویش است / نه برادر و نه خویش است             (سعدی )

تار زلفت را جدا مشاطه گر از شانه کرد / دست آن مشاطه را باید جدا از شانه کرد (امیر خسرو دهلوی)


جناس ناقص: هرگـاه دو  واژه در یکـی از مـوارد زیر با هم اختلاف داشته باشد، یکی از انواع جناس ناقـص پدید می آید.


الف ) جناس ناقص حرکتی 

اختلاف درحرکت، مانند : مِلک ،مُلک؛  قَمَری، قُمری؛ گِرد، گَرد؛ مِهر، مُهر

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند /  به دشت پُر ملال ما پرنده پَر نمی زند
 

ب) جناس ناقص اختلافی یا مطرّف  

هنگامی که در یک حرفِ  یک واژه اختلاف هست:

اختلاف در حرف نخست : ناز، باز؛ رفیق، شفیق؛ چاه، جاه
اختلاف درحرف میانی : آستین، ستان؛ کمین، کمان
اختلاف درحرف پایانی: بار، باز
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آمد /  ما نیز یکی باشیم از جملۀ قربان ها


پ) جناس ناقص افزایشی یا زاید

هنگامی که یک واژه، یک حرف بیش تر ازدیگری دارد :

در آغاز یک حرف بیش تر دارد. مانند: شما، ما؛ مرنج، رنج
در میان یک حرف بیش تردارد. مانند: خاص، خلاص؛ دست، دوست
در پایان یک حرف بیش تردارد. مانند: قیام، قیامت

ت) جناس ناقص مرکب 

هنگامی که یکی از دو رکن جناس از ترکیب دو واژه پدید آید:
دل خلوت خاص دلبر آمد / دلبر ز کرم به دل بر آمد

ث ) جناس ناقص قلب 

هنگامی که اختلاف دو رکن جناس درجا به جایی حروف آن ها باشد :

 امهال،اهمال؛  قلب،لقب؛ گنج،جنگ
 ابر بهاری را فرموده تا بنات، نبات در مهد زمین  بپرورد (سعدی )

 

جناس خطی:
هنگامی که دو لفظ در خط و نوشتن نظیر هم باشند اما در تلفظ مختلف. مانند:

عِلم و عَلَم، سِحر و سَحَر ، گـُل و گِل.
جناس زائی:
هنگامی که دو کلمه در همه اجزاء با یکدیگر شبیه باشند، جز آن که یکی حرفی افزود بر دیگری یا متفاوت از دیگری داشته باشد، مانند:
دور از تو، مرا، عشق تو کرده‌ست به حالی / کز مویه چو موئی شدم از ناله چو نالی

جناس صامت:

جناس صامت یکی از جلوه های موسیقی در شعر است و به هم جنس بودن حروف بی صدا که قبل یا بعد از حروف صدادار مختلف تکرار شود. گویند. برای نمونه تکرار حروف بی صدای"ص" یا "ف" در بیت زیر از حافظ:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

جناس محرف:

جناس محرف یا جناس آوایی نوعی از جناس است که در آن حروف بی صدا در ابتدای کلمات نزدیک به هم (با فاصله‌ی اندک) تکرار شوند. برای نمونه تکرار صدای "س" در بیت زیر:
این سو کشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان / یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گرداب‌ها  (مولوی)
جناس مفروق:
نوعی جناس مرکب است که دو کلمه در لفظ مشابه و در خط مختلف باشند مانند:
تا زنده ام در راه مهر تو تازنده ام
من مرده نیم و لکن مردنیم

 

۶- اشتقاق :

به کار گرفتن  واژه هایی  که هم ریشه و هم خانواده  باشد را اشتقاق می نامند.
عالم، معلوم؛  مفتاح، فتوح؛ دیده، دیدار؛ لطف، لطیفه

موج زخود رفته ای تند خرامید و گفت /  هستم اگر می روم گر نروم نیستم

 شبه اشتقاق : در این جا واژه ها به ظاهر هم ریشه است ولی از جهت معنی ارتباطی میان آن ها نیست. مانند : عَلَم ،عالم


ب )- آرایه های معنوی :


١- مراعات نظیر  (تناسب ) :

 از متداول ترین آرایه های ادبی در ادبیات کلاسیک و معاصربه شمار می آید و آن عبارت است از آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در خارج  از آن بیت نیز رابطه ای خاص میان آن ها برقرار باشد.
مانند :
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند /  تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری   (سعدی )
با ساربان بگویید احوال آب چشمم / تا بر شتر نبندد محمل به روز باران                 (سعدی )
از داس دروگر وقت هیچ روینده را زینهار نیست  (شکسپیر)

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین/ خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
 


 ۲- تضاد ( طباق )

هرگاه دو واژه با معنای متضاد دریک بیت یا عبارت به کار رود آرایه ی تضاد پدید می آید.
نمونه :
 غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود /  ز هرچه رنگ تعّلق پذیرد آزاد است  (حافظ )
 نه شاخش خشک گردد روز سرما /  نه برگش  زرد گردد روز گرما        (فخرالدین اسعدگرگانی )

بسیار سیه سپید کرده است / دوران سپهر لاجوردی


 ٣-  تناقص  (پارادوکس )

اگر دو مفهوم متضاد را به هم  نسبت دهیم یا آن دو را با هم جمع کنیم،  آرایه ی تناقص شکل می گیرد. آشتی دادن دو متناقص  را پارادوکس (متناقض نما) گویند.
نمونه :

" جیب هایم  پر از خالی است " که برای عمق بخشیدن به سخن، دو صفت متضاد «پر» و «خالی» را با هم  به کار برده ایم.

حاضر غایب، فریادسکوت و گشنه پلو  نمونه های دیگری از آرایه ی متناقض  است.
نمونه ها ی بیش تر:

-  جامه اش شولای عریانی است. (اخوان ثالث ) شولا (نوعی جامه ) که با صفت عریانی همراه شده است.
-  از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری است. (اخوان ثالث) تهی  و سرشار دو صفت متضاد است.
-  دولت فقر خدایا به من ارزانی دار /  کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است (حافظ)
   دولت یعنی خوشبختی و ثروت، که متضاد فقر است.
-  ز کوی یار می آید نسیم باد  نوروزی /  از این باد ار مددجویی، چراغ دل بر افروزی  (حافظ)
    بر افروختن چراغ به باد نسبت داده شده است که خود عاملی است برای خاموش شدن چراغ
طنز یعنی گریه کردن قاه قاه / طنز یعنی خنده ی پر اشک و آه
 

۴-عکس (قلب) :

هرگاه در یک بیت یا عبارت، میان دو مورد پیوندی برقرارکنیم و سپس در بخش دیگری جای آن دو را با هم عوض کنیم و یا هرگاه نویسنده با جا به جا کردن اجزای ترکیب های وصفی و اضافی، ترکیب ها ی تازه پدید آورد.
نمونه:
-  حافظ  مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ایرانی است .
-  برهنگی فرهنگی و فرهنگ برهنگی
-  بسیار اندک اند کسانی که هم حرف خوب می زنند و هم خوب حرف می زنند.


۵ ـ تلمیح :

در واژه به معنی «به گوشه چشم اشاره کردن» است و در اصطلاح ادبی بهره گیری از نقل قول ها،  آیات، احادیث، داستان ها و وقایع تاریخی است و یا آن که با شنیدن بیت یا عبارتی، به یاد داستان و افسانه، رویدادی تاریخی و مذهبی یا  آیه و حدیثی بیفتند، بدون آن که آن موضوع و داستان را تعریف کنند.
نمونه :

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را  (شهریار)
که به حدیث «لا فتی الّا علی لاسیف  الّا ذوالفقار» اشاره دارد.
نمونه های دیگر:

-  آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند  (حافظ )
-  چنین گفت پیغمبر راست گوی /  ز گهواره تا گور دانش بجوی          (فردوسی )
-  چه فرهاد ها مرده در کوه ها / چه حلاج ها رفته بر دارها                (علامه طباطبایی )
-  ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم / از ما به جز حكايت مهر و فا مپرس
-  گفت آن يار كز و گشت سردار بلند /  جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
 

۶-  تضمین :

 هرگاه شاعر یا نویسنده ای در سخن خود از شعر یا نوشته ی دیگری بهره بگیرد، آرایه ی تضمین شکل می گیرد و به ترآن است که نام گوینده ی اصلی گفته شود.
نمونه :
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم /  که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی / به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»
که در این نمونه «شهریار» بیتی ازحافظ را تضمین کرده است.
نمونه ی دیگر:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
«میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است»
که در ابن جا سعدی بیتی از«فردوسی » را تضمین کرده است.
نمونه ی دیگر:
آوردن متن عربی آیه یا حدیثی را در سخن، «درج» می نامند و اگر مضمون آیه یا حدیثی در سخن آورده شود، آن را «حل» می گویند و «حل  و درج » را اقتباس می نامند.


۷ـ اغراق (مبالغه، غلو) :

هنگامی است که شاعر یا نویسنده ای صفتی را در فرد یا پدیده ای برجسته کند که مطابق عرف و عادت جاری پذیرفته نیست و درعالم واقع امکان دست یابی به آن صفت وجود ندارد. مانند:

بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران /  كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
مانند ابر بهار گریستن و گریه ی درد آلودی که حتا سنگ را هم به ناله وا می دارد، بیانی آمیخته به اغراق است
هر شبنمي در اين ره، صد بحر آتشين است / دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
قطره ی ناچیز شبنم را در راه عشق، صد دریای آتشین تصّور کردن بیانی اغراق آمیز است

 فردوسی می گوید:
که گفتت برو دست رستم ببند /  نبندد مرا دست، چرخ  بلند

ز سمّ ستوران درآن پهن دشت / زمین شش شد و آسمان گشت هشت
خروش آمد از باره ی هر دو مرد /  تو گفتی  بدرّید دشت نبرد
بر آن گونه رفتند هر دو به رزم /  تو گفتی که اندر جهان نیست بزم
شود کوه آهن چو دریای آب /  اگر بشنود نام افراسیاب
اغراق، مناسب ترین ابزار برای آفریدن صحنه های حماسی است.

 

۸ـ حسن تعلیل :

هرگاه شاعر یا نویسنده برای واقعیتی نه دلیل علمی و عقلی، بلکه دلیلی تخّیلی و ادیبانه و زیبا ارائه دهد.
نمونه:
از آن مرد دانا دهان دوخته است / که بیند که شمع از زبان سوخته است   (سعدی )
در این جا شاعر برای کم حرفی و سکوت مردم دانا علّتی ادبی و غیر واقعی ارائه می کند. (همین زبان است که به جان شمع آتش انداخته است).


۹ـ لفّ و نشر :

لفّ به معنی پیچیدن و نشر به معنی بازکردن و پراکندن است و در اصطلاح ادبی هنگامی است که دو یا چند چیز را نخست بدون توضیح در پی هم آوردند (لفّ) و سپس توضیحات مربوط به هر یک را ذکر کنند (نشر).
نمونه :
-  به روز نبرد آن یل ارجمند / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
   برید و درید و شکست و ببست /  یلان را سر و سینه و پا و دست   (فردوسی )
یعنی در روز نبرد آن یل ارجمند به شمشیر سر یلان را برید و به خنجر سینه شان را درید و به گرز پاهایشان را شکست و به کمند دست هایشان  را ببست.

اگر دو یا چند چیز که نخست بدون توضیح آورده می شود و توضیحات آن ها به تربیب در پاره ی دیگر آورده شود «لفّ و نشر» را مرتب نامند و اگر توضیحات به ترتیب نباشد، آن را «لفّ و نشر نامرتب (مشوّش )» می خوانند.
نمونه ی بالا  از انواع لفّ و نشر مرتب است.
نمونه ی لفّ و نشر نامرتب :
-  افروختن و سوختن و جامه دریدن /  پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت  (بهار)
پروانه سوختن، شمع افروختن و گل جامه دریدن را از من آموخت .
نمونه ی دیگر:
-  چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری /  که تا برهم زنی دیده نه این بینی، نه آن داری (سنایی )

-  اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي /  من چشم تو را مانم، تو اشك مرا ماني
یعنی اي شاهد افلاكي من در مستي به چشم تو مي مانم و تو در پاكي به اشك من مي ماني
-  در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بی
تاب  /  گلبرگ تری، سرو سهی، سنبل سیرآب

١۰ـ  ارسال مثل :

هرگاه شاعر یا نویسنده ای در سخن خود از ضرب المثلی بهره بگیرد، آرایه ی ارسال مثل پدید می آید.
نمونه :
هر کسی از ظّن خود شد یار من /  از درون من نجست اسرار من                      (مولوی )
مصراع اول امروزه به عنوان ضرب المثل به کارمی رود.
 نمونه های دیگر:
- سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد / که در آب، مرده بهترکه در آرزوی آبی (سعدی )
- توسنی کردم ندانستم همی /  کز کشیدن تنگ تر گردد کمند                          (رابعه )

١١ـ تمثیل :

هرگاه برای روشن شدن مطلبی پیچیده، آن را به موضوعی ساده تر تشبیه کنیم و یا برای اثبات موضوعی نمونه ای بیاوریم، آرایه ی تمثیل پدید می آید.
نمونه :
-  من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش / هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت  (حافظ )
-  دل من نه مرد آن است که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی  (سعدی )
-  محرم این هوش جز بیهوش نیست /  مرزبان را مشتری چون گوش نیست        (مولوی )


١۲ـ اسلوب معادله :

در نوعی از تمثیل، گاهی دو موضوع گفته شده به گونه ای است که می توان آن دو را برابر با یکدیگر دانست. این ارتباط معنایی بر پایه ی تشبیه است و یکی مصداقی برای دیگری است. به چنین شکلی ازتمثیل، اسلوب معادله گفته می شود که در اشعار شاعران سبک هندی بیش تر از هردوره ی دیگری دیده می شود.
نمونه :
- دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است (صائب )
-  آدمی پیر چو شد حرص، جوان می گردد /  خواب در وقت سحرگاه، گران می گردد        (صائب )
-  عشق چون آید، برد هوش، دل فرزانه را /  دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را             (زیب النسا)
-  سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات / غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را               (سعدی )
-  بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسواشود
همان گونه که می بینید هر مصراع از این ابیات یک جمله ی مستقل است و می توان به راحتی جای مصراع ها را عوض کرد.
دود ≈ ابرو بالا نشستن ≈ جای چشم را گرفتن
حرص آدمی ≈ خوا ب پیری ≈ وقت سحرگاه
جوان شدن≈ گران شدن عشق ≈ دزد دانا
هوش دل فرزانه ≈ چراغ خانه از هوش بردن ≈ کشتن چراغ
دل من ≈ مگس غم ≈ عقاب
از پس غم برآمدن≈ افکندن عقاب شعله ≈ چشم

ارسال مثل، تمثیل و اسلوب معادله اغلب یک آرایه به شمار می آید.

 

١٣ـ ایهام :

یا تورایه به معنی به شک انداختن است و در اصطلاح ادبی، به کاربردن واژه یا ترکیبی در دو معنی نزدیک و دور به ذهن است و هر کدام از آن دو معنی را بتوان از آن برداشت کرد. ایهام، هنری ترین آرایه ی معنوی است و استاد مسلم آن حافظ است.
نمونه :
-  غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد /  گفتم افسانه ای شیرین و به خوابش کردم (رهی معیری )
که شیرین هم به معنی زیبا و دلنشین و هم نام معشوقه ی فرهاد است.
-  گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
که بر آید هم به معنی طلوع کردن و هم به معنی اگر امکان داشته باشد است.

- خانه زندان است و تنهايي ملال /  هر كه چون سعدي گلستانش نيست
گلستان به دو معني باغ و كتاب گلستان سعدي است
نرگس مست نوازشگرِ مردم دارش / خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد   (حافظ)
نرگس مست مردم دار یعنی چشمي كه داراي مردمك است و خوش رفتار با مردم.
  
١۴- ایهام تناسب :

باتوجه به توضیح آرایه ی ایهام، هر واژه در سخن، هنگامی دارای ایهام تناسب است که تنها یکی از معانی آن را بتوان درجمله جای گذاری کرد و معنای دیگر آن اگر چه به دلیل تناسب و قرینه ای که درکلام دارد به ذهن خطور می کند ولی نمی توان آن را در جمله جای گذاری نمود.

حافظ می گوید:

گر در سرت هوای وصال است حافظا /  باید که خاک درگه  اهل هنر شوی
واژه ی «هوا» در این جا تنها به معنی «آرزو» به کار رفته است، ولی خواننده باخواندن مصراع دوم به دلیل تناسبی که میان «خاک » و هوا (یعنی آسمان ) وجود دارد معنای دومِ «هوا» را نیز که همان «آسمان» باشد به یاد می آورد، لیکن نمی توان این معنی ( یعنی آسمان) را در جمله جای داد.
 
-  آشنایی نه غریب است که دلسوزمن است / چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
واژه ی غریب دارای دو معنی گوناگون است، یکی عجیب و دیگری ناآشنا، ولی تنها معنی عجیب را می توان در جمله جای داد ولی  معنای دوم نیز (یعنی ناآشنا) که با آشنا تضاد دارد به ذهن خطور می کند، پس واژه ی غریب ایهام تناسب دارد.

درمصراع دوم همین بیت نیز کلمه خویش دارای دو معنی « خود » یا « قوم و خویش » است ولی تنها معنی «خود» درجمله جای می گیرد ولی به علت تناسب و تضادی که با واژه ی بیگانه دارد، معنای دوم آن (یعنی خویش و خویشاوند) نیز به ذهن می آید، پس واژه ی «خویش» نیز ایهام تناسب دارد.


١۵- حس آمیزی :

آمیختن دو یا چند حس را با یکدیگر حس آمیزی گویند. مانند: « بوی لطیفی به مشام می رسد » که با آن که « بو» به حّس بویایی و لطافت به حس لامسه مربوط است، ولی لطافت به بویایی  نسبت داده شده است .
نمونه های دیگر:

ديدي چه گفت،  بوي تلخ،  قيافه بامزه،  برخورد سرد

« مزه پیروزی راچشید ».

« بردوش زمانه لحظه ها سنگین بود ». (سنگین  بودن که مربوط به احساس وزن است به لحظه ها نسبت داده شده است .

« جان از سکوت سرد شب دلگیر می شد». (سرد بودن به سکوت شب نسبت داده شده است).

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر /  یادگاری که در این گنبد دوّار فتاد

دیدن صدا: آمیخته شدن دوحس بینایی و شنوایی

 

١۶- تشخّص  (شخصیت بخشی) :

هرگاه با نسبت دادن عمل، حالت و یا صفت انسانی به یک پدیده (غیرانسانی ) به آن جلوه ای انسانی ببخشیم، آرایه ی تشخص پدید می آید.
نمونه :

به مغرب سینه مالان قرص خورشید /  زمان می گشت پشت کوهساران  (بیدل)
از نسبت دادن قید سینه مالان به خورشید آرایه ی تشخص پدیدآمده است .
نمونه ی دیگر:
-  آن همه ناز تنّعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح امید که بُد معتکف پرده غیب  / گو برون آی که کار شب تار آخر شد   (حافظ )
-  طعنه بر طوفان مزن، ایراد بر دریا مگیر /  بوسه بگرفتن ز ساحل، موج را دیوانه کرد
دیوانگی و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده است.

 

آشنایی با اصطلاحات ادبی

 

شماره ی نوشته ۲ / ١۴

 

تدوین : آریا ادیب

 

آشنایی با اصطلاحات ادبی
بخش نخست :

 

آثار روزی رسان

آثار روزی رسان به آثاری می گویند که تنها برای کسب معاش و روزی نوشته می شود. قدمت آن دست کم به سده ی ١٨ میلادی می رسد. نمونه ی کلاسیک "اثر روزی رسان" رمان فلسفی راسلاس اثر جانسون است که نویسنده آن را برای تأمین هزینه کفن و دفن مادرش و ادای وام های خود در یک هفته شب ها نوشت.

آرایه بیرونی

آرایه های بیرونی آن ها هستند که بیش تر پیکره سخن را زیبا می کنند. مثل سجع، ترصیع، جناس، عکس، اشتقاق، رد المطلع، ذوقافیتین، در العجز علی الصدر، اعنات و ...
آرایه درونی

آرایه های درونی همان صناعات معنوی و آرایه هایی هستند که اگر ظاهر واژه دگرگون شود، باز آن آرایه از میان نمی رود. مثل پرسش بلاغی التفات، قلب و جمع.

آرکائیسم

آرکائیسم (باستان گرایی) آن است که شاعر یا نویسنده در اثر خود از کلمات مهجور و ساختارهای دستوری قدیم استفاده کند. باستان گرایی بر دو نوع است: باستان گرایی واژگانی و باستان گرایی نحوی.
باستان گرایی اگر در خدمت زیبایی شعر باشد از محاسن شعر است، اما اگر سدّ و مخل زیبایی شعر باشد در زمره معایب شعر قرار می گیرد.

آغنات

Leonine Rhyme   برابر انگلیسی برای اَعنات است. اَعنات را لزوم‌مالایلزم هم می‌گویند. در لغت به معنی به رنج افکندن، رنجانیدن، آزردن و در کاری دشوار انداختن است. و اما در علم بدیع به صنعتی می‌گویند که گوینده ملزم به چیزی شود که لازم نیست. مانند غزل سعدی که شاعر حرف "یا" را قبل از حرف رَوی "لام" (خرف آخر قافیه)  تا به آخر غزل تکرار می‌کند:
چشم بدت دور ای بدیع شمایل / ماه من و شمع جمع و میر قبایل
جلوه‌کنان می‌روی و باز نیایی / سرو ندیدم بدین صفت متمایل
نام تو می‌رفت و عارفان بشنیدند / هر دو به رقص آمدند سامع و قایل
در مجموع لزوم‌مالایلزم چنان است که شاعر یا نویسنده برای آرامش کلام یا هنرنمایی، خودش را به آوردن حرفی پیش از رَوی مجبور کند یا در اثنای سخن، آوردن کلامی را بر خودش لازم کند که در اصل لازم نباشد. به عنوان مثال، شاعر خودش را مقید کند که کلمه‌ی "روشن" را با "گلشن" و "جوشن" قافیه کند، در حالی که می‌تواند از "گلخن" و "مسکن" و "وطن" و ... هم کمک بگیرد.

آواشناسی

آواشناسی شامل ۳ موضوع است:
الف) آواشناسی تولیدی، که به بررسی نحوه‌ی تولید اصوات توسط اندام‌های صوتی می‌پردازد.
ب) آواشناسی فیزیکی، که به بررسی خواص فیزیکی اصوات سخن در گذر از دهان تا رسیدن به گوش شنونده می‌پردازد.
ج) آواشناسی شنیداری، که به بررسی واکنش‌های خنثی نسبت به اصوات سخن در گوش، اعصاب شنیداری و مغز می‌پردازد.
اصطلاح آواشناسی آزمایشگاهی نیز برای اندازه‌گیری جریان هوا یا تجزیه امواج صوتی به کار می‌رود.

آوانگارد

در زبان فرانسوی Avant به معنی پیش و garde در اصطلاح نظامی به معنی نگه‌بان و محافظ است و اصطلاح ( Avant gardeطلایه‌دار) به معنی جلودار و پیش‌لشکر است.
معادل انگلیسی آن ریشه‌ی فرانسوی دارد و در اصل از واژگان نظامی‌گری به وام گرفته شده است.
در اصطلاح ادبیات، طلایه‌دار یا پیش‌تاز به آغاز کننده‌ی شیوه‌های نو‌ در شعر و نویسندگی گفته می‌شود. این شیوه‌ها اغلب بدعت‌هایی را در زمینه‌ی قالب و صناعات ادبی دربر دارد.
امروزه شعرای سمبولیست، مانند ورلن، رمبو و مالارمه را شعرای آوانگارد بدعت‌ها ادبی اواخر قرن نوزدهم می‌نامند.

آیرونی نمایشی

آیرونی نمایشی وضعیتی است در نمایش‌نامه یا داستان که در آن، بین آگاهی تماشاگران یا خوانندگان نسبت به موضوعی در آن اثر و ناآگاهی شخصیت داستان فاصله ایجاد می‌شود. در نتیجه‌ی این وضعیت، شخصیت مزبور به دلیل ناآگاهی سخنانی می‌گوید و کارهایی می‌کند که تماشاگر یا خواننده از نامربوط بودن آن‌ها با وضعیت واقعی آگاه است. یکی از اقسام این نوع آیرونی، آیرونی تراژیک است و بهترین نمونه‌ی آن را می‌توان در نمایش‌نامه‌ی اودیپ ِ سوفوکل یافت.

ابطا

اصطلاحی در مبحث عروض است و عیبی است که در قافیه شدن کلمات مرکب پیش می‌آید. یعنی وقتی که قافیه تنها بر اساس تکرار جزء دوم کلمه‌ی مرکب پدید آمده باشد، مثل قافیه ساختن بَتَر (بدتر) با خوش‌تر. ایطا بر دو نوع جلی و خفی است. در ایطای جلی تکرار جزء دوم کلمه‌ی قافیه آشکار است. مثل قافیه کردن بتر و خوش‌تر. اما در ایطای خفی تکرار جزء دوم آشکار نیست. یعنی کلمه‌ی مرکب بر اثر استعمال، حکم کلمه‌ی بسیط را پیدا کرده باشد. مثل قافیه شدن کلمات "گلاب" و "غراب" یا "رنجور" و "مزدور".

اُپرتا

اپرتا Operetta نوعی درام سبک است که شامل بخش های موزیکال و گفت و گو  و اغلب طنز آمیز و هجایی است.

اتساع

اتساع در علم بدیع به سخنی گویند که آن را بتوان به چند گونه معنی و تفسیر کرد. مانند:
لبان لعل تو با هر که در حدیث آمد / براستی که ز چشمش بیوفتد مرجان

براستی: به حقیقت یا سوگند به راستی
از چشم افتادن: فروریختن یا خوار شدن
مرجان: اشک خونین یا جان
اتفاق

اتفاق در علم بدیع به معنی آوردن اسم ممدوح یا تخلص شاعر به نحوی جالب و ماهرانه است که تصادفی و اتفاقی جلوه کند. مانند:
سِرّ غم عشق بوالهوس را ندهند / نور دل پروانه مگس را ندهند
عمری باید که یار آید به کنار / این دولت سرمد همه کس را ندهند   (سرمد کاشی)

اثلم

در علم عروض هر گاه در بحر متقارب، از پایه‌ی فعولن، تنها دو هجای بلند، یعنی "فع‌ لن"، بر جای بماند، آن را اثلم می‌گویند. مانند پایه‌ی نخستین و سومین مصراع‌های بیت زیر:
چندان‌ که گفتم غم با طبیبان / درمان نکردند مسکین غریبان    (حافظ)

ادبیات تفکری

ادبیات تفکری شامل آن دسته از آثار ادبی می شود که پدیدآورندگان آن ها به طرح جنبه های اساسی در هستی انسان می پردازند و برای نیل به این مقصود، انگیزش عاطفی و احساسی مخاطبان خود را در جهت ایجاد تحول در باورها و نگرش آنان به کار می گیرند. شیوه طرح این گونه مسائل می تواند طنزآلود، درون گرایانه، برون گرایانه، جدی، غم انگیز، شاد و ... باشد. یکی از مشخصه های عمده ی ادبیات تفکری، ماندگاری و جاودانگی آن هاست. این ماندگاری، مدیون فضائی است که ادبیات تفکری برای تعبیر و تفسیر در ذهن مخاطبان خود فراهم می آورد.
ادبیات تفننی

ادبیات تفننی شامل آن دسته از آثاری می‌شود که اغلب جنبه‌ی سرگرمی دارند. پدیدآورندگان این گونه آثار، تحریک شدید احساسات و عواطف خواننده را دست‌مایه‌ی کار خود قرار می‌دهند. از این‌رو، خواننده پس از اتمام اثر تنها نوعی تهییج را بدون کسب باور یا جهان‌بینی ویژه ای تجربه می‌کند. یکی از مشخصه‌های عمده‌ی ادبیات تفننی آن است که به ندرت موقعیتی برای تعبیر، تفسیر یا مکاشفه در ذهن خواننده فراهم می‌آورد.

استتباع

در علم بدیع، استتباع به سخنی در مدح یا ذم کسی گفته می شود که در آن سخن، شاعر صفتی از ممدوح یا مذموم را به گونه ای بیان کند که در ضمن توضیح آن، صفت دیگری هم از او گفته شود، مانند:
از آن به طلعت زیباش روی اهل دل است / که نیست روی دل الا به سوی یزدانش  (ربّانی)
استثنا

استثناء به صنعتی می‌گویند که با آوردن یکی از الفاظ استثناء (مانند مگر، به جز، الا و غیره) و سخنی که در پی آن می‌آید، بر لطف سخن پیشین و تمامی آن افزوده گردد. مانند:
کس از فتنه در پارس دیگر نشان / نبیند مگر قامت مهوشان  (سعدی)

استعاره

استعاره به معنی عاریه خواستن ِ لغتی است به جای لغتی دیگر. زیرا شاعر در استعاره، واژه‌ای را به دلیل مشابهت به جای واژه‌ی دیگری به کار می‌برد. اگر از جمله‌ی تشبیهی، "مشبه" و "وجه شبه" و "ادات تشبیه" ( به علم بیان نگاه کنید) را حذف کنیم به گونه ای که تنها "مشبه به" باقی بماند، به این مشبهٌ‌به استعاره می‌گویند.

استعاره در حقیقت تشبیه فشرده است. یعنی تشبیه را آن‌قدر خلاصه و فشرده می‌کنیم تا فقط مشبه‌ٌبه از آن باقی بماند. هنگامی که می‌گوییم "خورشید همانند گلی زرد بر باغ آسمان جلوه‌گر است". خورشید را به گل زرد تشبیه کرده‌ایم. در تشبیه، دست‌کم مشبه و مشبهٌ‌به باید حضور داشته باشند و در این جا هم خورشید که مشبه‌ است وجود دارد و هم گل زرد که مشبه‌ٌ‌به است. اما وقتی می‌گوییم:
هزاران نرگس از چرخ جهان‌گرد
فرو شد تا برآمد یک گل زرد
مشبه (خورشید) را نیز حذف کرده‌ایم و تنها مشبهٌ‌به (گل زرد) را باقی گذاشته‌ایم، لذا در این بیت، گل‌زرد استعاره از خورشید است. به واسطه‌ی همین حذف مشبه. درک استعاره اغلب دشوارتر از درک تشبیه است.

استعاره مرده

استعاره‌ی مرده به استعاره‌ای گفته می‌شود که به سبب کاربرد مدام، رسانگی و برجستگی خود را از دست داده است. مانند "کمان" که در وصف ابروی یار گفته‌اند و یا "سرو" که در وصف قد و بالای بلند گفته‌اند. یعنی از این قسم استعاره آن‌قدر استفاده شده است که شنونده یا خواننده، دیگر کم‌تر توجهی به مستعار و مستعارمنه آن می‌کند. در عین حال، در بسیاری موارد وقتی زمینه‌ی زبانی این گونه استعاره‌ تغییر می‌کند، استعاره‌ی مرده بار دیگر تشخص و تازگی می‌یابد. برای نمونه عبارت "grey cat in the night" گربه‌ی خاکستری در شب) که در انگلیسی استعاره‌ای مرده به شمار می آید) هنگام ترجمه به فارسی، تازگی و حیات دوباره می‌یابد.

اسم صوت

اسم صوت لفظی است مرکب که اغلب از طبیعت گرفته شده و خود بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاص انسان یا حیوان، صوت راندن و یا خواندن حیوانات و صوت به هم خوردن چیزی به چیز دیگر است، مانند:
هنّ و هنّ، مِنّ و مِنّ، میو میو، شالاپ شولوپ، خش و خش و  ...

اضراب

اضراب (epanorthosis) در لغت به معنی روی گردانیدن و رخ تافتن است و در علم بدیع آن است که گوینده کلام خود را که در مدح یا هجو یا غیر آن است به حرف اضراب (بل، بلکه) عطف کند. حرف اضراب یا اعتراض سبب ابطال یا تصحیح یا تشریح جمله ی قبل از خود می شود. برای مثال:
ای میوه دل من لا، بل دل
وی آرزوی جانم لا، بل جان
در مصراع اول و دوم حرف عطف "بل" عبارت های قبل از خود را تصحیح کرده اند.
همچنین در:

 "نبود دندان لا، بل چراغ تابان بود"
شاعر با استفاده از حرف عطف بل، جمله ی اول را تصحیح و باطل کرده است.

افسانه ی تمثیلی

افسانه ی تمثیلی نوعی افسانه و قصه است که می تواند منظوم یا منثور باشد و شخصیت های اصلی آن ممکن است از بین خدایان، موجودات انسانی، حیوانات و حتا اشیاء بی جان برگزیده شود. در این گونه افسانه، موجودات مطابق با خصلت طبیعی خود رفتار می کنند و تنها تفاوتی که با وضعیت واقعی خود دارند آن است که به زبان انسان سخن می گویند و در نهایت نکته ای اخلاقی را بیان می کنند. از این رو افسانه ی تمثیلی را حکایت اخلاقی هم نامیده اند.
در ادبیات فارسی، نخستین افسانه تمثیلی شعر "درخت آسوریک" به زبان پهلوی است که شرح مناظره ی یک درخت و یک بز است.
حکایات کلیله و دمنه که اصل آن هندی است  نیز مجموعه قصه هایی به زبان حیوانات است و از جمله نمونه های افسانه های تمثیلی در ادبیات فارسی به شمار می آید. از دیگر نمونه های معاصر شعر "گوهر و اشک" (پروین اعتصامی) و شعر "روباه و کلاغ" (ایرج میرزا) را می توان نام برد که شعر اخیر با بیت زیر آغاز می شود:
کلاغی به شاخی شده جای‌گیر / به منقار بگرفته قدری پنیر
در این قصه، روباه حیله گر به انگیزه ی صاحب شدن قالب پنیری که کلاغ به دست آورده است، شروع به تعریف و تمجید از زیبایی قد و بالا و پر و بال او می کند و در آخر، آرزو می کند صدای کلاغ هم به زیبایی ظاهرش باشد. کلاغ ساده لوح و زود باور دهان باز می کند تا آواز بخواند که قالب پنیر از منقارش فرو می افتد و  ... 
در ادبیات غرب، نخستین مجموعه ی افسانه های تمثیلی را به "ازوپ" یونانی نسبت داده اند. بعدها "فدروس" و "بایروس" افسانه های تمثیلی دیگری خلق کردند.
یکی دیگر از مشهورترین نمونه های افسانه های تمثیلی "قلعه حیوانات" نوشته‌ی "جورج اورول" است که طنزی است سیاسی در قالب افسانه ی تمثیلی.

اقوا

اقوا یکی از عیب های قافیه است. هر گاه در هجای قافیه‌ی صامت + مصوت + صامت، هم‌سانی ِ مصوت‌ها رعایت نشود، مثل قافیه شدن tar با ver در کلمات معطر و مجاور.

انگارش

انگارش در اصطلاح نقد ادبی، واقعی پنداشتن جریان داستان از سوی خواننده و تماشاگر است. در این حالت، خواننده یا تماشاگر چنان تحت تأثیر دنیای داستان قرار می‌گیرد که با وجود علم به فرضی بودن رویدادها، خود را در تجربیات حسی و عاطفی داستان سهیم می‌یابد و بر این توهم که گویی همه چیز برای خودش رخ می‌دهد، گردن می‌نهد.

بافت شعر

بافت شعر به بافت لفظی شعر (verbal texture) یعنی به اجزا و عناصر زبانی شعر از قبیل حروف و کلمات و وزن و قافیه و امثال این و ارتباط آن‌ها با هم گفته می‌شود که در مجموع زبان شعر را به وجود می‌آورند. مفهوم بافت شبیه به ساختار است، اما در بحث ساختار معنی هم مراد می‌شود و در بافت محتوا را در نظر نمی‌گیرند. تغییر در بافت بر معنی تأثیر می‌گذارد:
خدا کشتی آ‌ن‌جا که خواهد برد / و گر ناخدا جامه بر تن درد
برد کشتی آن‌جا که خواهد خدای / و گر جامه بر تن درد ناخدای

بلاغت

به معنی چیره زبانی، زبان آوری و شیواسخنی و دراصطلاح ادبی آوردن کلام به مقتضای سخن است.  مثلن اگر مقتضای حال درازگویی و تفصیل است، کلام را مفصل آورند و اگر به وارونه ی آن، مقتضای حال شنونده، ایجاز و اختصار باشد، کلام را مختصر و کوتاه ادا کنند.

بیت

به معنی خانه و در اصطلاح ادبی یک واحد شعری است که از دو مصراع تشکیل شده است.

اگر شاعر مراد خود را تنها در یک بیت بیان کند، به آن بیت « فرد» می گویند که «تک بیت » و یا «مفرد» از نام های دیگر آن است.
از« تک بیت » بیش تردر سخن رانی ها و نامه ها بهره گرفته می شود.

تک بیت های صائب مشهوراست .
مردی نه به قوت است و شمشیرزنی / آن است که جوری که توانی نکنی

بیت تخلص

بیت یا ابیات تخلص (یا گریزگاه): یک یا دو بیت است که در پایان نسیب (مقدمه ی قصیده) و برای ورود به موضوع اصلی قصیده ( در مدح یا هجو یا غیره) می آید.
بیت مقطع

آخرین بیت غزل و قصیده است.
پیوت

پیوت نوعی شعر مناجاتی عبری است که در بزرگ‌داشت عیدها نوشته می‌شود. گاهی شکل موَشَح دارد و در سده های سوم تا هفتم متدوال بود. هفت فقره‌ی آن را یوشع بن یوشع شاعر مذهبی عبری نوشته است

پست مدرنیسم

 اصطلاحی بحث انگیز است که مناقشات زیادی درباره فرهنگ معاصر از اوایل دهه ١٩٨٠م  برانگیخته است. در معنی ساده تر و کم تر راضی کننده اش به طور کلی اشاره به مرحله سده ی بیستم فرهنگ غرب دارد که دوران اوج مدرنیسم را پشت سر گذاشته و بنابراین ناظر بر محصولات عصر فضا پس از زمانی در دهه ١٩۵٠م  است. با این حال اغلب در اشاره به وضعیتی فرهنگی به کار می رود که بر جوامع پیشرفته ی سرمایه داری از دهه ١٩٦٠م  حاکم بوده است و مشخصه اش وفور تصاویر و استیل های پراکنده و بی ربط (به ویژه در تلویزیون، آگهی ها، طراحی تجاری و ویدئوی پاپ )  است. در این معنی هوادارانی چون ژان بردریار و سایر مفسران داشته است که پست مدرنیته را فرهنگ حس ها و هیجان های پراکنده و متشتت، نوستالژی التقاطی، تمثال های یکبار مصرف و سطحیت آشفته دانسته اند که در آن کیفیت هایی که ارزش سنتی دارند مثل عمق، انسجام، معنا، اصالت، اعتبار و صحت، در درون گرداب ناگهانی نشانه های تهی، تخلیه یا منهدم می شوند.

هم مدرنیست‌ها و هم پست‌مدرنیست‌ها بر این باورند که زندگی و هستی در رمان‌های سنتی به صورت کلیشه‌ای و قالبی نموده شده است. اما پسامدرنیست‌ها می‌گویند که مدرنیست‌ها بر خلاف ادعایشان و ظاهر پیچیده‌ و مبهم آثارشان، در نهایت با زندگی و هستی برخورد سطحی و ساده‌ای داشته‌اند و لذا این امید دروغین را ایجاد کرده‌اند که بشر می‌تواند سر از اسرار هستی و زندگی در آورد و معماها را حل کند. پسامدرنیست‌ها برای نشان دادن مفهوم بی‌هودگی و عبث بودن حرف و سخنان فلسفی و بیان این نکته که "این حرف معما نه تو خوانی و نه من" خود تمهیداتی اندیشیده‌اند یا از سر تصادف و بی‌قیدی بدان رسیده‌اند. از قبیل این که یک داستان می‌تواند چند نوع پایان داشته باشد (چنان که زندگی چون این است) و خواننده هر کدام را که می‌خواهد انتخاب کند و اساسن داستان نباید حتمن نتیجه و پایانی داشته باشد، انسجام متن بی‌معنی است. هیچ چیز قطعی نیست و بدین ترتیب داستان پست‌مدرنیستی، به زعم ایشان نزدیک‌ترین روایت به زندگی واقعی و هستی است. در این داستان‌ها زاویه‌ی دید معمولن اول شخص است تا داستان در عین ناباوری، واقعی تلقی شود.

پیوستار گویشی

هنگام رفتن از یک ناحیه به ناحیه ی دیگر اندک اندک در گویش آن ناحیه نیز تفاوت ایجاد می شود که این تغییر از یک گویش به گویش دیگر، تدریجی و رفته رفته صورت می گیرد. برای مثال وقتی در خطه ی شمال ایران از سمت مازندران به سمت خراسان حرکت کنیم گویش مازندرانی در یک محل مشخص ناگهان به گویش خراسانی تبدیل نمی شود، بلکه این تغییر به موازات حرکت از منطقه جغرافیایی مازندران، گلستان، و خراسان با رنگ باختن تدریجی گویش مازندرانی به گویش خراسانی انجام می شود. در این حالت می توان از نوعی "پیوستار گویشی" (dialect continum)  سخن گفت.

تئاتر ابسورد

تئاتر ابسورد یا تئاتر پوچ‌نما بیش تر به آثار نمایشی نویسندگانی چون آرتور آدامف، ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن یونسکو، هارولد پینتر و ادوارد آلبی گفته می‌شود و شاخه‌ی مهمی از ادبیات پوچی به شمار می‌رود. مبانی فکری و تلقی فلسفی نویسندگان تئاتر پوچی از مکاتب ادبی سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم، اگزیستانسیالیسم و آثار سارتر، کافکا و جیمز جویس ریشه می‌گیرد. سرآغاز گرایش به نگرش پوچ‌گرا، در تئاتر بوده است. بنا بر تفکر این گونه نمایش‌نامه‌نویسان، انسان بریده شده از اعتقادات مذهبی و معنوی، و آگاه به پوچی اعتقاداتی که آن‌ها را فریب می‌داند، در جهانی خالی از معنا و هدف، فقط دل‌خوش به امیدهایی در فراسوی زندگی ملالت‌بار و بی‌معنی، دست و پا می‌زند. به ترین نمونه‌ی این انسان های سرگشته و خودفریب، ول‌گردهای نمایش‌نامه‌ی "در انتظار گودو" ساموئل بکت هستند.

تئاتر کلاسیک

تئاتر کلاسیک به اثری گفته می‌شود که از هر نظر سرمشق باشد و الهامی از داستان‌های اساتیری ملل، افسانه‌های یونانی و غیره باشد.
در حقیقت تئاتر کلاسیک به آثاری می گویند که از یونان قدیم برای جهان معاصر به ارث رسیده باشد.
نمایش‌نامه‌هایی نظیر "زن فنیقی" و "ایرانیان" اثر "آشلیوس" و "هلن" اثر "اوری پید"، "الکترا" و "زنان تراخیس" و "آنتیگن" اثر سوفوکل را باید جزو نمایش‌نامه‌های کلاسیک شمرد.

تجاهل العارف

در علم بدیع، از چیزی آشکار و شناخته‌شده چنان سخن گفتن و پرسیدن که گویی آن را ندانسته و نشناخته‌اند. قصد از تجاهل العارف مبالغه در تشبیه، شگفتی، سرزنش، خوار شمردن و جز این‌هاست. مانند:
یا رب آن روی است یا برگ سمن؟ / یا رب آن موی است یا مشک ختن؟  «سعدی»

تخلص

تخلص به معنی آوردن نام واقعی یا مستعار شاعر در بیت آخر غزل (و به ندرت بیت یکی مانده به آخر) است

فراق یارکه پیش تو کاه برگی نیست / بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق /  گمان برندکه «سعدی» ز دوست خرسند است


«حافظ» به زیر خرقه قدح تا به کی کشی /  در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
تو را نشد خجسته که در من یزید فضل / شد منت مواهب او طوق گردنم

تداعی معانی

تداعی معانی به معنای پی بردن از معنایی به معنای دیگر و از مفهومی به مفهوم دیگر است. تداعی معانی و مفاهیم، نزد اشخاص مختلف به دلیل تجربیات، خاطرات و ادراکات ناهمگون، متفاوت است. دیدن قرص ماه برای کسی می‌تواند یادآور تجربه‌ی خاصی بشود که او در یک شب مهتابی مثلن وقتی کوره ‌راهی کوهستانی را برای رفتن به بالین مادر در حال مرگش در ده‌کده طی می‌کرده است، باشد. چنان‌چه او در آن حال صدای جیرجیرک‌ها، عوعوی سگی از آبادی دوردست یا صدای حرکت خزنده‌ای را هم به روی زمین شنیده باشد، بعدها به محض دیدن قرص ماه، تمامی آن خاطرات و حوادث به صورت زنجیره‌ای یا هم‌زمان در خاطرش جان می‌گیرند. بدین ترتیب قرص ماه تمامی معانی و مفاهیم پیوسته با تجربه‌ی آن شب ِ به‌خصوص را به ذهن شخص تداعی می‌کند.

تراژدی

تراژدی قالبی کهن در نمایش است که سقوط انسانی سعادت‌مند را از شوکت و بزرگی به ذلت و نگون‌بختی نشان می‌دهد. عمل داستانی در تراژدی دارای کیفیتی است که دو عاطفه‌ی رقت و ترس را در تماشاگر بر‌می‌انگیزد. ارسطو معتقد است تراژدی با فراهم ساختن شرایط تخلیه‌ و پالایش روانی برای تماشاگر، به جای نومیدی تأثیری مثبت بر او می‌نهد. وی این تأثیر خاص را وجه تمایز میان تراژدی، کمدی و سایر انواع شعر می‌داند.

تراژدی خونبار

تراژدی خونبار یا "تراژدی انتقامی" گونه ای تراژدی است که در انگلستان به دلیل آشنایی نمایشنامه نویسان دوران الیزابت با تراژدی سِنِکا شاعر روم باستان، و با اقتباس از عناصر این تراژدی ها پدید آمد.
تراژدی انتقام بر محور موضوعات مورد استفاده در تراژدی های سِنِکا مثل انتقام، جنایت، ظاهر شدن روح، قطع عضو، و موارد خشونت آمیز دیگران جریان دارد. تنها تفاوت این نوع تراژدی با تراژدی سنکا در این است که سنکا وقوع این گونه اعمال خشونت آمیز و خونبار را از زبان اشخاص نقل می کرده است حال آن که در تراژدی انتقامی انگلیسی، این قبیل کارها بر روی صحنه نمایش و در برابر دیدگان تماشاگران رخ می دهد.

ترجیح بند، ترکیب بند

ترجیع‌بند به شعری ‌می گویند که مشتمل بر چند بند (اغلب چند غزل) است. این چند بند، همگی بر یک وزن بوده اما قافیه‌های متفاوت دارند. بین هر یک از این دو بند، یک بیت ثابت آورده می‌شود. این بیت نیز بر وزن سایر ابیات است، اما قافیه‌اش با هر دو بند قبلی و بعدی‌اش متفاوت است. میان این بیت ِ ترجیع، و آخرین بیت از هر بند، ارتباط معنایی وجود دارد.

در صورتی که بیت ِ ترجیع ثابت نباشد و هر بار تغییر کند، به شعر، "ترکیب‌بند" می‌گویند.

یعنی ترجیع بند به چند بخش یا بند تقسیم می شود که هر کدام از  آن ها در وزن با بندهای دیگر مشترک است اما از لحاظ قافیه با آن ها یکی نیست. درپایان هر بند بیتی تکرار می شود که با آن بندها در  وزن مساوی ولی در قافیه متفاوت است که به آن «بیت برگردان » یا «واسطةالعقد» گویند.

ترجیع بند معمولن دارای وحدت موضوعی است، یعنی یک مطلب واحد درآن طرح و توصیف می شود.
اگردر پایان هربند، آن تک بیت (بیت برگردان)
تکرار نشود و تغییرکند، آن گاه این  قالب شعری را ترکیب بند می خوانند.
ترجیع بند هاتف اصفهانی (اقلیم عشق )مشهورترین شعر این قالب شعری است .

محتشم کاشانی نیز از مشهورترین گویندگان ترکیب بند است .

 

سعدی در ترجیع بند خود می گوید:
ای زلف تو، هرخمی کمندی / چشمت به کرشمه ،چشم بندی
مخرام بدین صفت مبادا / کزچشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه / در تو رسد آه درد مندی
یاچهره بپوش یا بسوزان / بر روی چو آتشت سپندی
دیوانه عشقت ای پری روی / عاقل نشود به هیچ پندی
تلخ است دهان عیش ازصبر / ای تنگ شکر ، بیار قندی ...
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم
دردا که به لب رسیده جانم / آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز / کز هستی خویش درگمانم
پروانه ام اوفتان و خیزان / یکباره بسوز و وارهانم
گرلطف کنی بجای اینم / ور جورکنی سزای آنم
جز نقش تو نیست درضمیرم / جز نام تو نیست بر زبانم
گرتلخ کنی به دوری ام عیش / یادت چو شکرکند دهانم ...
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم

 ترخیم

ترخیم در اصطلاح بلاغت نوعی حذف است که به موجب آن حرفی یا حروفی از انتهای کلمه بیافتد. برای نمونه حذف همزه از آخر کلمه‌ی "بیضاء" یا حذف حرف "ت" از کلمه‌ی "طریقت" در این بیت:
صوفی ابن‌‌الوقت باشد ای رفیق / نیست فردا گفتن از شرط طریق    (مولوی)
این صناعت در شعر به طور وسیعی به کار می‌رود.
در انگلیسی در این زمینه می‌توان به عنوان مثال  کاربرد curio به جای curiosity، cinema  به جای  cinematograph، و runni'  به جای running  را ذکر کرد.

تریلوژی

تریلوژی (trilogy) به اثر سه‌گانه‌ای می گویند که روی هم داستان دنباله‌داری را تشکیل می‌دهد و افسانه یا اسطوره‌ی کاملی را در بر دارد. تراژدی سه‌تایی در جشن‌های مذهبی اجرا می‌شده است. "اُورست" اثر اشیل (سده پنجم ق.م) به ترین نمونه‌ی تراژدی سه‌تایی است که سرگذشت آگامنون و اُورست را به طور کامل در بر می‌گیرد.

تشبیه عکس

دل من چون دهن تنگ بتان / دهن تنگ بتان چون دل من
این بیت "تشبیه عکس" دارد. تشبیه عکس آن است که دو طرف تشبیه را به یک‌دیگر مانند کنند. نمونه‌ی دیگر این صنعت را در بیت زیر می‌بینیم:
ز سم سواران و گرد سپاه / زمین ماه روی و زمین روی ماه    (عنصری)
بلاغیون ایرانی و اسلامی اغلب متفق‌القولند که هر چه اختلاف میان دو طرف تشبیه بیش‌تر باشد، آن تشبیه زیباتر است، زیرا نشان می‌دهد که شاعر نسبت به دقایق طبیعت پیرامون خود حساس‌تر بوده است

تشبیه مشزوط

تشبیه مشروط آن است که در تشبیه شرطی قرار دهند و چیزی را با شرط به چیزی مانند کنند، برای نمونه:
اگر موری سخن گوید و گر موئی میان دارد / من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد

تشبیه مطلق

تشبیه مطلق آن است که چیزی را به چیزی بدون قید وشرط تشبیه کنند (مشبه و مشبه به و ادات تشبیه و وجه شبه را بیاورند)، مانند:
پیچیدن افعی به کمندت ماند / آتش به سنان دیو بندت ماند
اندیشه به رفتن سمندت ماند / خورشید به همت بلندت ماند
تشخیص

تشخیص (personification)، که به آن انسان‌وارگی و جاندار‌انگاری و آدم‌گونگی نیز گفته ‌می‌شود، آن است که گوینده عناصر بی‌جان یا امور ذهنی را به رفتاری آدمی‌وار بیاراید. برای نمونه‌ در این بیت:
بر لشگر زمستان، نوروز نامدار / کرده‌ست رای تاختن و قصد کارزار
شاعر در این بیت با نسبت دادن حالاتی چون "رای تاختن" و "قصد کارزار" به نوروز، آن را هم‌چون انسان تصویر کرده‌ است. تشخیص، تقریبن یکی از گونه‌های استعاره‌ است. این که می‌گوییم تقریبن به این علت است که تشخیص نیز مانند استعاره تنها یکی از چهار جزء مشبه، مشبهٌ‌به، ادات تشبیه، وجه شبه را دارد. با این تفاوت که در استعاره ۳ جزء حذف می‌شوند و تنها مشبهٌ‌به باقی می‌ماند، در حالی که در تشخیص تنها مشبه باقی می‌ماند. ضمن این‌که در تشخیص الزامن باید از مشبه رفتاری انسانی سر بزند.

 تشیب

تشبیب (یا همان نسیب و یا تغزل): تشبیب در لغت به معنای یاد ایام جوانی کردن است در اصطلاح، تشبیب مقدمه ای در مدح معشوق و توصیف زیبایی های طبیعت و وصف مجلس بزم و از این قبیل است. گفته می شود این بخش همانست که بعدها به صورت مستقل به غزل تبدیل می گردد.
تعریض

تعریض در اصطلاح علم بیان از اقسام کنایه است که موصوف آن ذکر شده باشد. این گونه کنایه بیتی است شناخته و زبانزد که به هنگام سخن گفتن با کسی بر زبان آورند و آن چه را که نمی خواهند آشکارا و پوست کنده با او در میان نهند، بدین شیوه، در پرده با او بگویند. برای نمونه اگر ابیات زیر را برای کسی که دچار خودپسندی و لاف زنی است بخوانند، تعریض به کار برده اند:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند / نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کژ نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست / نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 تغزل

تفاوت تغزل با غزل عبارت است از:

الف) تغزل وحدت موضوعی دارد و در آن اغلب یک امر توصیفی یا عشقی به صورتی پیوسته بیان می شود. حال آن که در غزل بیش تر ابیات، دست کم به ظاهر، َ ربطی به هم ندارند.
ب) عشق مطرح در تغزل همیشه مادی و زمینی است و معشوق دارای حقیقت اجتماعی است. اما در غزل، عشق اغلب معنوی و آسمانی است.
ج) در تغزل اغلب وصال و شادی و شادکامی مطرح است. اما در غزل بیش تر از هجران و فراق و اندوه سخن می رود.
د) قهرمان تغزل عاشق و قهرمان غزل معشوق است.
ه) تغزل نوعی رئالیسم سطحی است. غزل به ظاهر ضد رئالیستی است، اما در باطن رئالیستی به شمار می آید.
و) تغزل دارای سطح لفظی است اما غزل علاوه بر آن دارای سطح معنایی نیز هست. بدین معنی که با دانستن لغات، ابیات تغزل قابل فهم است. لیکن در غزل علاوه بر معنای ظاهری یک معنای باطنی نیز وجود دارد که اغلب مقصود شاعر نیز آن است.
ز) تغزل عقل گرا و غزل عشق گراست.
ح) زبان تغزل به سبک خراسانی و زبان غزل به سبک عراقی است.
تنسیق الصفات

تنسیق در لغت به معنی منظم و دارای نظم و ترتیب است و تنسیق الصفات درعلم  بدیع آن است که شاعر صفات کسی را به توالی ذکر کند. تنسیق الصفات در صورتی آرایه محسوب می شود که شمار صفت ها بیش از دو باشد.
برای نمونه:
لعبتان داری به طبع اندر ز معنی های بکر / ماه وش، بر جیش رخ، ناهید دل، خورشید سان
و:
کینه توز و دیده دوز و خصم سوز و رزم ساز / شیر جوش و درع پوش و سخت کوش و کاردان
و:
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر / که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
و:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش / زین معما، هیچ دانا در جهان آگاه نیست
و:
نورت از مهر، لطفت از ناهید / برت از ابر، جودت از کهسار

تنه اصلی قصیده

تنه اصلی قصیده آن بخش از قصیده است که شاعر در آن به مدح ممدوح می پردازد و با اغراق او را به صورت یک قهرمان حماسی و موجودی مافوق طبیعی که اعمال محیرالعقولی انجام داده است، توصیف می کند.
 ثلاثه

ثلاثه (triplet) یکی از قالب های پاره شعر در ادبیات انگلیسی است که از سه سطر هم قافیه تشکیل می شود. طول سطرها در ثلاثه می تواند ثابت یا متغیر باشد.

جبریت زمانی

ویلیام فن هومبولت (١۷٦۷-١٨۳۵) فیلسوف و زبان شناس آلمانی معتقد به جبریت زبانی بود. او عقیده داشت که "آدمی در دنیایی زندگی که می کند که در اصل و در واقع منحصرن ساخته و پرداخته زبان اوست". بر طبق نظریه ی  جبریت زبانی، بین فکر و زبان ارتباط مستقیمی وجود دارد و هر کس مطابق ساخت زبان خود می اندیشد و خارج از آن مقوله نمی تواند بینشی داشته باشد.

جامعه شناسی ادبیات
زمینه های مورد مطالعه جامعه شناسی ادبیات به قرار زیرند:
١-  بررسی و تبیین محتوای آثار ادبی و ژرفکاوی در زمینه های روانی، اجتماعی و فرهنگی پیدایی آن ها.
٢-  پژوهش انواع شیوه های نگارش، روش های تحقیق ادبی، ادبیات عامیانه یا فولکلور و ارزیابی اثرات اجتماعی آن ها
۳-  تحلیل و ژرف نگری در آثار ادبی، جهت شناخت شخصیت اجتماعی پدید آورندگان آن ها
٤-  بررسی و ژرفکاوی تازه های ادبی، جهت شناسایی وضعیت اجتماعی که موجب پدید آمدن آن ها شده و به منظور بازشناسی "فرایند تکاملی" جامعه.

جناس

به کار بردن واژه هایی را گویند که تلفظی یکسان و نزدیک به هم دارند. این آرایه بر تأثیر موسیقی و آهنگ سخن می افزاید

جناس خطی:
هنگامی که دو لفظ در خط و نوشتن نظیر هم باشند اما در تلفظ مختلف. مانند:

عِلم و عَلَم، سِحر و سَحَر و گـُل و گِل.
جناس زائی:
هنگامی که دو کلمه در همه اجزاء با یکدیگر شبیه باشند، جز آن که یکی حرفی افزود بر دیگری یا متفاوت از دیگری داشته باشد، مانند:
دور از تو، مرا، عشق تو کرده‌ست به حالی
کز مویه چو موئی شدم از ناله چو نالی

جناس صامت:

جناس صامت یکی از جلوه های موسیقی در شعر است و به هم جنس بودن حروف صامت (بی صدا) که قبل یا بعد از مصوت های مختلف تکرار شود. گویند. برای نمونه تکرار صامت های "ص" یا "ف" در بیت زیر از حافظ:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

جناس محرف:

جناس محرف یا جناس آوایی نوعی از جناس است که در آن صامت‌ها در ابتدای کلمات نزدیک به هم (با فاصله‌ی اندک) تکرار شوند. برای نمونه تکرار صدای "س" در بیت زیر:
این سو کشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان / یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گرداب‌ها  (مولوی)
جناس مفروق:
نوعی جناس مرکب است که دو کلمه در لفظ مشابه و در خط مختلف باشند مانند:
تا زنده ام در راه مهر تو تازنده ام

من مرده نیم و لکن مردنیم

جنبش ادبی پیشا رافائلی  

"انجمن اخوت هنرمندان جوان لندن" در اواسط سده ی ١٩ که به منظور ایستادگی در برابر قرارداهای هنری رایج و آفرینش یا بازآفرینی اشکال هنری ای که پیش از عصر رافائل به کار می رفت متحد شدند و نظریه های خود را در نشریه "جوانه" بیان کردند. اعضای گروه عبارت بودند از: اورت میله، ویلیام هولمن هانت، دانته گابریل روزتی، ویلیام مایکل روزتی، تامس وولز، فردریک جورج استفنس و جیمز کالینسن. این جنبش بعدها بر ویلیام موریس، کریستینا روزتی و سوئنبرن هم اثر گذاشت. شعر پیشارافائلی شباهت زیادی به سبک قرون وسطا دارد. اینان سخت تحت تأثیر "اسپنسر" بودند.

جوانان خشمگین

این عبارت در اصل عنوان زندگی نامه ی لسلی پال بود که به قلم خودش نوشته شد و در سال ١٩۵١ به چاپ رسید. بعدها این اصطلاح به عده‌ای از نویسندگان انگلیسی دهه ١٩۵٠گفته شد. این نویسندگان در آثارشان خصومت خویش را با معیارها، سنت ها و نیز عملکرد نهادهای قانونی انگلستان منعکس می کردند. شخصیت اصلی در این گونه آثار اغلب به جای قهرمان، یک ضد قهرمان خشمگین و ستیزه جو است. نمایش نامه ی "با خشم به گذشته بنگر" اثر جان اسبورن نمونه ای از آثار این نویسندگان است.

چارگانه
چارگانه یا tetralogy چهار نمایش نامه (سه تراژدی و یک نمایش ساتیر) است که در مسابقات تئاتری آتن در سده ی پنجم ق.م برای دریافت جایزه تراژدی عرضه می شد. امروزه ممکن است این اصطلاح در مورد هر گونه آثار به هم مربوط به کار رود. هشت اثر از ده نمایش نامه تاریخی شکسپیر گاهی به دو چارگانه تقسیم می شود:
الف) هنری ششم (بخش ١ و ٢و۳) و ریچارد سوم
ب) ریچارد دوم، هنری چهارم (بخش ١ و٢) و هنری پنجم

چکامه

چکامه که در متون پهلوی به صورت چکامک ضبط شده، در لغت به معنی شعر و قصیده است و در اصطلاح ادب فارسی، به نوعی شعر روایتی در دوره ساسانی اطلاق می شده است. هرگاه شعرا و سخنوران می خواستند داستانی عاشقانه یا مشابهانی چون شرح جنگ و دلاوری پهلوانان و نظایر آن را نشان دهند، به این نوع شعر پرداخته اند و آن را چامه و چامک نیز گفته اند.

چهارپاره

نوعی شعر است که با بند های چهار مصراعی سروده می شود. همه ی بندهای چهارپاره  از نظر معنا با هم پیوند دارد. هر بند دارای دو بیت است و از نظر قافیه آزادتر از دوبیتی است، زیرا نیازی نیست که مصراع های ١ و ۲ و ۴ هم قافیه باشند، بلکه کافی است که مصراع های زوج هم قافیه شود.
فریدون تولّلی، فریدون مشیری، دکترخانلری و ملک الشعرای بهار از به ترین چارپاره سرایان به شمار می آیند.

اکنون نمونه ای ازچارپاره ی فریدون توللّی که دو بند آن رادر زیر می آوریم :


دور، آن جا که شب فسونگر و مست / خفته بر دشت های سرد و کبود
دور، آن جا که یاس های سپید / شاخه گسترده بر ترانه ی رود
دور، آن جا که می دمد مهتاب / زرد و غمگین  ز قلّه ی پر برف
دور، آن جا که بوی سوسن ها / رفته تا درّه های  خامش  و  ژرف

چهارلایه معنایی

اندیشمندان قرون وسطا معتقد به وجود چهار لایه معنایی در آثار ادبی بودند. در این زمینه دانته در نامه ای به ولی نعمت خود هدف نهایی را در تحلیل "کمدی الهی" این گونه شرح می دهد: خواننده باید هنگام خواندن کمدی الهی چهار لایه معنایی را در آن جستجو کند:
١-  معنای ظاهری یا داستان یعنی وقایع ظاهری داستان
٢-  معنای اخلاقی
۳-  معنای تمثیلی یعنی معنای نمادینی که به کل بشریت مربوط می شود.
٤-  معنای روحانی و عرفانی که متضمن حقیقتی جاوید است.

حس آمیزی
در ادبیات غرب سابقه ی استفاده از حس آمیزی به اشعار هومر می رسد. در ادبیات انگلیسی آن را گاه "استحال حواس" (sense transference) و "قیاس حسی"  (sense analogy) گفته اند و در شعرهای دوره های مختلف حضور قابل اعتنایی دارد. برای مثال در شعر "گیاه حساس" سروده س شلی شاعر رمانتیک انگلیسی گل های شیپوری، چنان غریوی از موسیقی را در فضا می پراکنند و حواس را به گونه ای متأثر می کنند که گویی عطر سنبل به مشام می زسد

حشو

حشو کلامی زاید در میان جمله است که از نظر معنا احتیاجی به آن نیست (اعتراض الکلام)

حشو قبیح

حشو قبیح : مثل کلمات کاملن زاید در عبارت "رمد چشم" (رمد = درد چشم) و "صداع سر" (صداع = سردرد در این بیت :
گر نرسم به خدمتت معذورم
زیرا رمد چشم و صداع سرم است.
حشو ملیح

حشو ملیح استفاده از کلمات زاید به شیوه ای دل پسند است مثل جمله ی  "ذکرش به خیر باد" در بیت:
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب خور که غم دل برد ز یاد

حکمای سبعه

حکمای سبعه به هفت تن ازفلاسفه ی قدیم یونان گفته می شود. البته درنام این فلاسفه بین نویسندگان مختلف، اختلاف نظر وجود دارد. از آن میان چهار تن مورد اتفاق همه ی روایاتند، از این قرار:
١- تالس (thales)

 

٢- بیاس (bias)
۳- پیتاکوس (pittakos)

٤- سولون  (solon)
۳ تن دیگررا نیز از میان افراد زیر نام برده اند :
قلیوبولس (kleobulos) موسون (myson) فریاندرس (periandros) خیلون (chilon) اناخارسیس (anacharsis) افمندیس (epimenides) و غیره

حماسه

حماسه در لغت به معنای دلیری، دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح، شعری بلند و روایتی را گویند که بر محور موضوعی جدی و رزمی، به سبکی با ارزش سروده شده باشد. برخی از ویژگی‌های حماسه به طور خلاصه از این قرارند:
-
 قهرمان اصلی حماسه اغلب پهلوان یا نیم‌خدائی است که با اَعمال بزرگ و شگفت‌انگیز خود، سرنوشت قبیله، قوم یا نژادی را رقم می‌زند.
-
 عمل حماسه بر محور جنگ‌های مافوق قدرت بشر استوار است.
-
 حوادث حماسه اغلب در زمانی دور اتفاق می‌افتد، به طوری که به ترین حماسه‌ها معمولن به  نخستین اعصار حیات هر ملت یا نژادی تعلق دارند.
-
 منشأ حماسه یا داستان‌های کهن تاریخی، دینی و پهلوانی است و یا داستان‌های تخیلی.
خمریات

در ادبیات فارسی خمریات به اشعاری گفته می‌شود که شاعر در آن از موضوعاتی مانند ساقی و ساغر و مینا و جام و خُم و سبو و می‌کده و پیر ِ مِی‌فروش و ... و به طور کلی از مِی و مِی‌گساری گفت‌وگو کند.
موضوع خمر از اوایل دوره‌ی عباسی در اشعار عرب وارد شد و سپس ایرانیان آن را در اشعار خود به کار بردند.
تا اوایل قرن پنجم هجری، هر جا در شعر از مِی و مِی‌گساری سخن به میان آمده مقصود همان شراب واقعی است. شیواترین خمریات را در زبان فارسی رودکی و منوچهری سروده‌اند.

داستان تو در تو

بعضی از نمونه های مشهورتر این نوع داستان عبارتند از: "هزار و یک شب"،  "دگرگونگی" اثر اووید، "دکامبرون" اثر بوکاچو و "داستان های کنتربری" اثر چاسر.. گوته و هوفمان نیز به این نوع داستان پرداخته اند.
نویسندگان سوییسی سی.اف.مایر و گوتفرید کلر از دست اندر کاران ورزیده در این زمینه اند. از آثار عمده ی آنان Der Heilige  (١٨٨٠) اثر مایر و Das Sinnge dicht (١٨٨١) اثر کلر را باید نام برد.

دلالت ذاتی

دلالت ذاتی از خاصیت آوایی کلماتی سرچشمه می گیرد که ادای اصوات آن ها بیان کننده معنای آن هاست مثل چک چک، شُرشُر، هیس، تـَرَق، ...
دلالت ذاتی از جمله ویژگی های موسیقایی شعر است که در انتقال احساس و اندیشه شاعر با بهره گیری از هماهنگی بین صوت و معنی نقش با اهمیت ایفا می نماید. استفاده از دلالت ذاتی کلمات با در آمیختن و تجمع و تناسب بین اصوات به لحاظ اندازه، حرکت، نیرو، و ادا موجب تبلور و انتقال احساس خاصی می شود. مثلا در بیت:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
ترکیب صداهای چ و خ به گونه ایست که صدایی شبیه به شکستن چوب و رها شدن تیر از کمان از آن شنیده می شود.
دوبیتی

دوبیتی یا ترانه، از جهت قافیه همانند رباعی است و تفاوت آن با رباعی در وزن آن ها است . دوبیتی معمولن  بر وزن مفاعیلن  مفاعیلن  مفاعیل  سروده می شود.

موضوع دوبیتی ها بیان حال و روز شاعر و مشکلات روزانه، آرزوهای نخستین انسان وگاهی باورهای فلسفی و مطالب عرفانی است. مشهورترین گویندگان دوبیتی باباطاهر و فایز دشتستانی هستند.

دوبیتی های باباطاهر به فهلویات یا پهلویات نیز معروف است.

بابا طاهر می گوید:

 ز دست دیده و دل هردو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش  ز فولاد / زنم  بر دیده تا دل گردد آزاد

فایز دشتستانی می گوید:
سحرگاه ز آرزوی شوق دیدار /  کشاندم خویش بر بالین دلدار
ادب نگذاشت (فایز)بوسدش لب / همی سودم  به  زلفش چشم خونبار

دو تلفظی

"دو تلفظی" به کلماتی می گویند که در فارسی رایج و معیار، به دو شکل تلفظ می شوند. ما امروز هم مهرْبان (مهر + بان = دو هجایی) می گوییم و هم مهرَبان (مه + رَ + بان = سه هجایی، هم چنین است روزْگار (دو هجایی) و روزِگار (سه هجایی).

ذم شبیه به مدح

الحق این مطرب ما گر چه زند سازی بد / لیکن این خاصیتش است که ناخوش خواند
این بیت صنعت ذم شبیه به مدح دارد. در علم بدیع، نکوهشی را به نکوهشی دیگر که در آغاز به ستایش شبیه باشد استوار کردن را ذم شبیه به مدح گویند.

راوی خودآگاه

راوی خودآگاه، نویسنده ای است که در ضمن روایت داستان، با خواننده از خصوصی‌ترین مشکلات خود برای نوشتن داستانی که هم اکنون می‌خواند، سخن می‌گوید؛ مثل راوی "تام جونز" (هنری فیلدینگ) و راوی "آتش پریده رنگ" (نابوکوف).

رباعی

که آغازگر آن رودکی بوده است، عبارت است  از چهارمصراع که مصراع های اول، دوم و چهارم آن هم قافیه است و گاه مصراع سوم نیز با دیگرمصراع ها هم قافیه است . رباعی بر وزن لا حول و لا قوة الّا بالله بنا می شود.

موضوع رباعی عبارت است از مسایل حکمی، فلسفی، شکوه از کوتاهی عمر و گشوده نشدن  راز آفرینش  و گاه شکایت از دوست و تنهایی و جدایی.
عطار، مولانا، بیدل و شیخ ابوسعید از مشهورترین رباعی سرایان تاریخ ادبیات ایران هستند و نام آورترین آنان عمرخیام است.
از گویندگان رباعی در دوران معاصر باید از سیدحسن حسینی ، نصرالله مردانی ، وحیدامیری و مصطفی علی پور نام برد.

خیام می گوید:
هرذرّه که درخاک زمینی بوده ست / پیش  از من و تو تاج و نگینی  بوده ست
گرد از  رخ  نازنین  به  آزرم فشان / کان  هم  رخ خوب نازنینی  بوده است

عطار می گوید:
گر مرد رهی میان خون باید رفت / از پای فتاده سرنگون  باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس / خود راه بگویدت که چون  باید رفت

مولوی می فرماید:
من درد تو را ز دست آسان ندهم / دل بر نکنم  ز دوست، تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم / کان  درد به صد هزار درمان  ندهم

ردالقافیه

صنعت رد القافیه در علم بدیع، دوباره آوردن قافیه ی مصراع اول قصیده یا غزلی در آخر بیت دوم است، مانند:
بر لشکر زمستان نوروز نامدار / کرده است رأی تاختن و عزم کارزار
و اینک بیامده است به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایه نوروز نامدار  (منوچهری دامغانی)

ردیف

ردیف از ویژگی های شعرهای سنتی است و آن واژه ای است که درپایان هر بیت تکرارمی شود. این تکرار برتأثیر موسیقی شعر می افزاید و در انسجام شعر موثر است. تکرار، مانند قافیه، تداعی معانی را ممکن می سازد و موجب تأکید می شود. سعدی می گوید:


ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود / وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او / گویی که نیشی دور از او دراستخوانم می رود


ردیف می تواندیک یا چند واژه و یا یک جمله باشد.


گوهرخود را هویداکن کمال این است و بس / خویش را درخویش پیدا کن کمال این است و بس  (حاج میرزاحبیب خراسانی)

رمان گوشه دار

رمان گوشه دار نوعی رمان است شامل یک رشته حوادث که از لحاظ مضمون، پیوستگی خیلی روشنی با هم ندارند. نمونه ی قابل ذکر این نوع رمان « ژیل بلاس دوسانتیان » اثر لوساژ رمانسی پیکارسک است.

رمانتیک اجتماعی

رمانتیک اجتماعی در آثار کسانی چون ویکتور هوگو و ویلیام بلیک و در دیدگاه های خاص آنان نسبت به خوبی فطری بشر و نقش مخرب شرایط ناعادلانه اجتماع و نهادهای اجتماعی در فساد اخلاقی بشر منعکس می کند.

رمانتیک عرفانی

رمانتیک عرفانی اعتقاد به وجود جان جهان و منشأ ربوبی روح بشر است که نزد پاره ای از شعرای رمانتیک نظیر وردزورث منجر به میل شدید به بازگشت به این مرحله از زندگی روحانی گردید.

رَوی

آخرین حرف قافیه را گویند، مانند حرف را در "در" و "زر"

زبان شناسی

زبان‌شناسی مطالعه‌ی قانون‌مند زبان است. زبان‌شناسی به شیوه‌ی علمی عمل می‌کند زیرا رویکردی بی‌طرفانه دارد و نیز شیوه‌ی آن تجربی است. یعنی آن‌گونه که نوآم چامسکی عنوان می‌کند مطالعه‌ی زبان‌شناسی بر ۳ اصل مشاهده، توصیف و تشریح استوار است.
موضوعات عمده‌ی زبان‌شناسی به شرح زیر میباشد:
واج شناسی  (phonology)
آوا شناسی  (phonetics)
نحو  (syntax)
معناشناسی  (semantics)
تحول زبان (ethimology)

به طور کلی زبان‌شناسی به جای اداره کردن زبان، به فهم زبان می‌پردازد و دغدغه‌ی عمده‌ی آن به هر گرایشی که باشد پاسخ به پرسش‌های اساسی زیر است: زبان چیست؟ چه گونه عمل می‌کند؟ وجه اشتراک زبان‌ها چیست؟ چرا زبان تغییر می‌کند؟ چه گونه یاد بگیریم حرف بزنیم؟  ...

زشت و زیبا

زشت و زیبا همان "مدح شبیه به ذم" است که به آن "تحویل" هم می‌گویند. این صنعت به گونه‌ای‌ست که در اثنای مدح با استفاده از کلماتی چون وَ اِلّا، اما، جز، لیکن، ولی، مگر، ... سخن را در مدح چنان بیاورند که شنونده در آغاز آن را مذمّت بپندارد و هنگامی که بیت یا کلام پایان می‌پذیرد، معلوم شود که مدح و ستایش است. مانند:
همی به فرّ تو نازند دوستان، لیکن
به بی‌نظیری تو دشمنان کنند اقرار

زنگی گری
این اصطلاح در یکی ازسال های دهه ی ١٩۳٠م  به وسیله ی امه سزر (شاعر و درام نویس فرانسوی اهل مارتینیک) و شاعر و سیاستمدارسنگالی لئوپولد سدارسنگور باب شد و به بینش و رویکرد نویسندگان آفریقایی و به ویژه آفریقایی های فرانسوی زبان درسال های اخیر باز می گردد.

درادبیات نماینده ی نوعی زیبایی شناسی در بازیافت و نگهداشت فرهنگ و حساسیت های سنتی آفریقایی است. اندیشه ی زنگی گری پس از انتشار "بازگشت به زاد بوم" (١٩۳٩م) و به دنبال آثار سنگور رواج عام یافت.

ژانر

ژانر اصطلاحی فرانسوی است برای نوع اثر، زمره و گونه ی ادبی.

سجع متوازی

سجع متوازی آن است که در آخر دو جمله، کلماتی قرار گیرند که در وزن، عدد و حرف رَوی (قافیه) یکسان باشند. مثل: انیس و جلیس.
مثال‌هایی از گلستان سعدی:
سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.
هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده.

سکته عروضی

دکتر سیروس شمیسا در کتاب "فرهنگ عروضی" آمدن یک هجای بلند به جای دو کوتاه و افزودن یک مصوت کوتاه را به صامت، برای آن که تبدیل به هجای کوتاه شود، سکته خوانده است (سکته ی حرکتی). به گفته ی وی ادبای پارسی‌گوی هند نیز– هر چند از بحث هجا استفاده نمی‌کردند– همین عقیده را داشته اند. آنان به دو اصطلاح سکته‌ی حرفی و سکته‌ی حرکتی اعتقاد داشتند. منظور از سکته‌ی حرکتی همین دو موردی است که در بالا  اشاره شد و منظور از سکته‌ی حرفی این است که شاعر در مواردی (مثلن در پایان افاعیل پنج‌ هجایی) حرفی زاید بر تقطیع بیاورد. مانند حرف "ل" در کلمه‌ی "سال" در بیت زیر:
اگر چه صد سال ز بی‌خودی‌ها به خاک راهت فتاده باشم
چو باز پرسی حدیث منزل ز شوق گویم لَبثتُ یوما
سلامه الاختراع

سلامة‌الاختراع همان ابداع است. ابداع در لغت به معنی طرز نونهادن و نوپدید آوردن و ایجاد و اختراع و خلقت و آفرینش آمده و در علم بدیع آن است که شاعر و نویسنده، مضمون تازه و نو و معنی لطیف و متین و نیکو در نظم و نثر خود بیاورد. و  دارای برخی محسّنات لفظی و معنوی شود. ابداع، شامل هر دو نوع صنایع لفظی و معنوی می‌شود.

سلخ

سلخ یکی از انواع سرقت های ادبی است و آن است که شاعری شعری را از شاعری دیگر بردارد و با تغییر دادن ترکیب الفاظ، آن منتشر کند. رودکی می گوید :
هر که نامخت از گذشت روزگار /  نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
و ابو شکور بلخی  می گوید:
مگر پیش بنشاندت روزگار /  که به زو نیابی تو آموزگار
سلسله ی غزل واره

در ادبیات انگلیسی sonnet sequence یا سلسله‌ی غزل‌واره، مجموعه‌ ی چند شعر عاشقانه‌ی متوالی است که در قالب "سانه" یا غزل‌واره سروده شده است و از حیث درون‌مایه با یک‌دیگر پیوند دارند. شاعر در این سلسله غزل‌واره‌ها به شرح و بیان یک به یک مراحل و مراتب شیفتگی خود به معشوقه می‌پردازد به طوری که شعرهای هر سلسله رابطه‌ای متوالی با یک‌دیگر پیدا می‌کنند. غزل‌واره‌های (سانه‌های) شکسپیر کیفیتی زنجیره‌ای دارند. پیش از او، سِر فیلیپ سیدنی منظومه‌ی "آستروفل و استلا" را به صورت ‌غزل‌واره سروده بود.

سهل و ممتنع

برگردان لاتینی این عبارت (ars celar artem) به این معنی است که هنر، خود را پنهان می‌کند. یعنی اثر هنری، هنرهای خود را به رخ نمی‌کشد و بروز نمی‌دهد. در بسیاری از آثار عالی هنری هیچ نشانه‌ی آشکاری از هنرورزی‌های آفریننده ی آن دیده نمی‌شود –البته برای اهل فن فرق می‌کند– مثل اشعار سعدی (در مقابل حافظ). نظر شکلوفسکی از فرمالیست‌های روسی بر عکس است و می‌گوید اثر ادبی باید هنر خود را افشا کند و بروز دهد.

در فارسی این اصطلاح به سخنی گفته می شودکه در ظاهر ساده و آسان جلوه کند، به گونه ای که تصور شود مانند آن را به آسانی می توان گفت ، اما درعمل معلوم شود که دشوار و ممتنع است . اشعارسعدی از این  ویژگی برخوردار است

سیاق الاعداد

درعلم بدیع، چند چیز را دنبال یکدیگر ذکر کردن، و سپس، درباره ی هریک جداگانه یا درباره ی مجموع، وصفی یا حکمی آوردن را سیاقة الاعداد گویند. مانند :
دارم ز اشتیاق تو ای ماه سنگدل /  دارم ز اشتیاق تو ای سرو سیمبر
دل گرم و آه سرد و غم افزون و صبرکم /  رخ زرد و اشک سرخ و لب خشک و دیده تر

شاعر تراژدی

شاعر تراژدی لقب شاعری ایتالیایی‌ به نام ویتوریو آلفیری است که در سال ١۷٩٤متولد شد. وی جوانی خود را در هوس‌بازی و ماجراجویی گذراند و بدون هدف خاص قسمت اعظم اروپا را سیاحت کرد و در ١٦ سالگی شروع به نوشتن کرد و با روح پرهیجان و پرحرارتی که داشت پیاپی ٢٠ تراژدی نوشت که لحن همه‌ی آن ها به خلاف تراژدی نویسان ایتالیایی قبل از او، جدی و محکم بود. تراژدی های او مورد پسند فراوان مردم ایتالیا قرار گرفت و آن ها را "طلیعه‌ی تئاتر ملی" ایتالیا شمردند. در ١۷٨٨ وی با یک کنتس بیوه ازدواج کرد و این زن به نام آلفیری بنایی در کلیسای سانتاکروچه فلورانس ساخت که از شاهکارهای بزرگ حجاری ایتالیا به شمار می رود. مهم ترین آثار وی بدین قرارند:
پادشاه و ادبیات، فیلیپ دوم، آنتیگون، آگاممنون، ویرجینیا، اوکتاویا و تاریخ زندگانی من.

شبه خبر

شبه خبر اصطلاحی در نقد ادبی است. این اصطلاح را آی.ا.ریچاردز، منتقد معاصر برای تمایز میان خبر علمی از خبر شعری وضع کرد. منظور ریچاردز از "خبر"، بیان علمی واقعیتی است که قابل اثبات باشد. ولی در شعر، نمودهای شبیه به خبر یا شبه خبر، واقعیتی است که در شعر یافت می شود اما قابل اثبات و منطبق با منطق نیست.

شریطه

شریطه ابیات پایانی قصیده است و در آن شاعر به صورت جملات شرطی ممدوح را دعا می گوید

شطحیات

در ادب فارسی و در اصطلاح عرفا و صوفیه، نوعی کلام متناقض را که صوفیان به هنگام وجد و حال، بیرون از شرع گویند، شطح می نامند. شطح در لغت بیان امور و رموز و عباراتی است که حال و شدت وجد را وصف  کند ولی از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود. از این گونه است عباراتی چون "اناالحق" که به حسین بن منصور حلاج منسوب است و "سبحان الله ما اعظم شأنی" که بایزید بسطامی گفته و نیز:
در در میکده رندان قلندر باشند / که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای / دست ِ قدرت نگر و منصب صاحب جاهی (حافظ)

شعر انگاره وار

در اصطلاح ادبیات، شعری داریم با عنوان "شعر طرح وار" یا "شعر انگاره دار". شعر طرح وار آن است که ابیات و سطور شعر به ترتیبی قرار گیرند تا در مجموع شکل و طرح خاصی بر صفحه کاغذ تشکیل دهند. طرح به دست آمده اغلب شکل هندسی است اما تصویر اشکال دیگری همچون بال، تخم مرغ، و نیزه هم در این قسم شعر معمول است. به عنوان نمونه به شعر "قهوه خانه سر راه" اثر کیومرث منشی زاده دقت کنید که ترتیب نوشته کلمه "پرتاب" در آن، تداعی کننده فعل پرتاب کردن است:
و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی است و نه قرمز
از پنجره
به باغ
پر
تا
ب
خواهد کرد.

شعر پژواکی

شعر پژواکی (echo verse) شعری‌ است که در آن برخی از سطرها بنا بر خصوصیت پژواک صوت در کوه، تکرار می‌شود و آخرین هجاهای سطر پیشین را کامل می‌کند و به آن معنی می‌دهد. شعر "قصه‌ی شهر سنگستان" اثر مهدی اخوان ثالث نمونه‌ی جالبی از این نوع شعر است:
سخن می‌گفت –سر در غار کرد– شهریار شهر سنگستان
سخن می‌گفت با تاریکی و خلوت
حزین‌ آوای او در غار می‌گشت و صدا می‌کرد
غم دل با تو ‌گویم غار
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد: «آری نیست»

شعر ذوبحرین

شعر ملوّن یا ذوبحرین در اصطلاح عروض شعری است که به دو بحر از بحور عروض خوانده شود. مانند:
این مه شکر لب شیرین دهن!
این بت سنگین دل سیمین زقن!
که می توان آن را به دو بحر مفتعلن مفتعلن فاعلن و نیز فاعلاتن فاعلاتن فاعلن خواند.
ذوبحرین در اوزانی ظاهر می شود که تعداد هجاهای آنها مساوی باشد، اما در هجاهای بخصوصی کوتاهی و بلندی وجود داشته باشد.

شنل و شمشیر

این اصطلاح اشاره به کمدی های مربوط به عشق و دسیسه ی کمابیش ملودرام در بین اشراف سده های ١٦ و ١۷ میلادی دارد. دو  نمایش نامه نویس عمده در این زمینه لوپ دوگا و کالدرون هستند.

دنباله دارد . . .

توجه:

خوانندگان ارجمند من برای آشنایی با اصطلاحات ادبی مربوط به حرف های ص تا ی می توانند به دنباله ی این بخش ( اصطلاخات ادبی، بخش دوم) نگاه کنند. با سپاس، آریا ادیب

 

ابزار کار ادبی ( پیش گفتار )

 

شماره ی نوشته : ١ / ١۴

 

آریا ادیب

 

ابزار کار ادبی

 

آن چه که ما در این بخش آن را " ایزار کار ادبی " می نامیم، معانی  و مفاهیمی  است که دانستن آن ها برای آموزش و دریافت درست هنر ادبی، نقد و بررسی انواع  کارهای ادبی  و  بهکرد کار علاقه مندان و دست اندرکاران  رشته های گوناگون  ادبی بایسته و ضروری است. این مفاهیم و معانی جمع بندی نخبه ترین  نظرات و اندیشه های سرشناس ترین شاعران و نویسندگان ایران و جهان است که در زمانی به درازای عمر تاریخ  بررسی و تدقیق شده و اکنون مورد پذیرش همه ی ادیبان و اهل قلم در سراسر جهان قرار دارد.

این ابزار که همچون هر ابزار دیگری در رشته های گوناگون کار بشری، دارای انواع ساده و پیچیده است، بسته به جای کار برد خود، در فرهنگ های گوناگون و در میان ملت های گوناگون دارای ویژگی های خاص محلی و منطقه ای نیز هست و آن چه که در یک کشور و در میان ملتی به کار می آید، می تواند در کشور و در میان ملت دیگری هیچ گونه کاربردی نداشته باشد.

به عنوان نمونه در زبان فارسی می توان از تعریف مفاهیم ادبی  چون وزن، قافیه، مصراع، بند و . . . . آغاز کرد، با تعاریف موجود در شعر گویی و داستان نویسی مانند  غزل، قصیده، داستان، حکایت، نمایش نامه، رمان و  . . .  ادامه داد و سپس انواع قالب ها،  سبک ها و مکتب های ادبی را بررسی نمود و سرانجام یه کار بررسی و توضیح مراحل، اجزا و ابزار لازم برای  نقد ادبی کار شاعران و نویسندگان پرداخت. که ما در این بخش رفته رفته به همه ی این گستره ها و نیز چند قلمرو دیگر  سر خواهیم زد و مفاهیم و معانی مربوط به آن ها را همگی روشن خواهیم کرد. 

بسیاری از معانی و  مفاهیمی که در گستره ی زبان و ادبیات فارسی وجود دارد البته در زبان و ادبیات ملت های دیگر نیز وجود دارد و به راحتی  می توان  انبوهی از اصطلاح ها و تعریف های دیگری را نیز که ویژه ی ادبیات ملت های دیگر است بر آن ها افزود، لیکن در آن جا که به کار ما و تارنمای ما که ویژه ی زبان و ادبیات فارسی است، مربوط می شود، توضیح  بسیاری از معانی و مفاهیم از ادبیات ملت های دیگر که در زبان و ادبیات فارسی جایگاهی  ندارد، کاری غیر ضروری است و ما تنها به بررسی و توضیح آن ابزاری از ادبیات ملت های دیگر می پردازیم که توسط شاعران و نویسندگان ما نیز به کار برده می شود.  بررسی و توضیح دیگر معانی و تعاریف از بخش های دیگر  ادبیات جهانی بر عهده ی آن دسته از هم کاران ما قرار دارد که در آن  قلمرو  ویژه کار هستند و وزن کار خود را بر آن نهاده اند.

بخش نخست از مجموعه ی « ابزار کار ادبی » برای آشنایی با تعاریف کلی مفاهیم و اصطلاح های ادبی در نظر گرفته شده است که خود گستره ای بس فراخ است و ما ناگزیریم با مقدمه ای آن را  آغاز کرده و  رفته رفته بر دامنه ی آن بیافزاییم.

در دیگر بخش های این مجموعه با عنوان های: آشنایی با اصطلاحات ادبی (در دو بخش)، علم بدیع، علم بیان، علم عروض، مکتب های ادبی و هنری و نیز جایزه های ادبی، خوانندگان ما با اصطلاح های رایج در این بخش های گوناگون نیز آشنا می شوند که من نظر آنان را به خواندن  آن ها جلب می کنم و امیدوار هستم به افزودن دامنه ی آگاهی های آنان کمکی شده باشد. ایدون باد،  آریا ادیب

 

تعریف های کلی:

نثر: به معنی پراکندن و انتشاردادن است و دراصطلاح ادبی به سخنی که دارای وزن و قافیه نباشد گفته می شود.

و سخنی را که به شکل نثر باشد  « منثور» می گویند.

انواع نثر : 

« نثرقدیم »  از آغاز قرن چهارم هجری تا مشروطه، « نثرمعاصر»  از مشروطه تا  امروز

 

نثر قدیم  را از نظر نوشتاری می توان به سه دسته بخش کرد:

١- نثرساده :

این نثر را مرسل نیز نامیده اند و به نام های نثر بلعمی ، نثرخراسانی و نثردوره ی اول  نیزخوانده می شود. 

ویژگی های نثر ساده عبارت است از:

ساده و روشن با جملات کوتاه ، خودداری از کاربرد واژه های  دورافتاده ی عربی ، بهره نگرفتن  از مترادفات، توصیفات کلی و کوتاه و مربوط به امور بیرونی ، نبود آرایه های لفظی و واژه ها و اصطلاحات پیچیده  و دشوار.

از نمونه های نثرمرسل می توان از " تاریخ بلعمی " (ترجمه ی تاریخ طبری ) از ابوعلی بلعمی ، " قابوس نامه " (کتابی اخلاقی که مؤلّف، آن را برای تربیت پسرش گیلان شاه در ۴۴ باب تألیف کرده است )، " سیاست نامه "  از عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر،  " سیرالملوک " یا پنجاه فصل ازخواجه نظام الملک توسی ،" ترجمه تفسیرطبری "  از محمد بن جریرطبری ،" تاریخ سیستان " از مؤلّفی نامعلوم ، نام برد.
۲ـ نثرمسجّع و فنّی

که دارای  ویژگی های زیر است :

الف ) به کاربردن  انواع سجع، مترادفات، تشبیهات، استعارات  و توصیفات شاعرانه به طورطبیعی  و با رعایت اعتدال
ب )  نزدیک شدن به زبان شعر
پ ) بهره گیری از آیات،  احادیث، ضرب المثل ها و اشعار

مناجات های خواجه عبدالله انصاری ، کلیله ودمنه نصرالله منشی  و گلستان سعدی  از این نوع  نثر است.
٣ـ نثر مصنوع و متکّلف :
ویژگی های این نوع نثر عبارت  است از:

الف )  زیاده روی در بهره گیری از سجع های متوالی و ترکیبات و اصطلاحات دشوار
ب )  سرشار از تکلف
پ )  توجه بیش تر به لفظ و بی توجهی  به  معنی
پ )  دشواری در دریافت معانی 

کتاب های " تاریخ جهانگشا " از عطاملک جوینی ، " مرزبان نامه "  از سعدالّدین وراوینی و " مقامات حمیدی  " از قاضی حمیدالّدین بلخی،  نمونه هایی از نثر مصنوع  و متکلف است.

گونه ی دیگری از نثر قدیم نیز وجود دارد که در پایان دوره ی نثر مرسل ( سده ی پنجم هجری ) ) و آغاز دوره ی نثر فنی ، به فاصله ی نیم سده پدید آمده است که به  « نثر بینابین » یا « نثر مرسل عالی » معروف است. به ترین نمونه ی این نوع نثر " تاریخ بیهقی " است .

این نثر ویژگی های نثر ساده  و برخی از ویژگی های نثر فنّی را دارد.


نثر معاصر

 این نثر از نوع گفتاری است که با نام های نثر شکسته و نثرگفتاری نیز خوانده  می شود،

در این نوع  از نثر، نویسنده همه ی تعبیرات و واژه هایی را که زبان گفتاری در دسترس  او می گذارد، به کار می برد. معانی در قالب جمله هایی ساده بیان می گردد.و جمله ها با  نظمی ساده در رشته ی کلام جای می گیرد. از تعبیرات مجازی (استعاره ،مجاز، کنایه وتشبیه ) به جز همان اندازه که در زبان گفت و گو  رایج است، درآن اثری نیست.
از این نوع  نثر در بیان نقل قول ها، نمایش نامه ها، داستان ها و فیلم نامه ها بهره گرفته می شود.
 
نظم : به معنی یه رشته کشیدن دانه های مروارید است و در اصطلاح ادبی به سخنی گفته می شود که پای بند به وزن و قافیه باشد و سخنی را که به شکل نظم باشد « منظوم » می نامند.


شعر: سخنی موزون و خیال انگیز است و تفاوت آن با نظم در آن است که نظم کلامی موزون و قافیه دار است، ولی شعر کلامی موزون و خیال انگیز  است. از آن جا که مفهوم شعرکلّی است، اغلب به جای نظم واژه ی شعر به کار برده شده است که نادرست است، زیرا شعر می تواند به نثر نیز باشد.

سبک های شعرفارسی :
گفت و گو  درباره ی دگرگونی شعر از جهت قالب ، از لحاظ کاربرد لفظ و از نظر معنی و مفهوم به علمی مربوط می شود که بدان سبک شناسی می گویند. و منظور از آن در قلمرو شعر، شناخت چه گونگی بیان شاعرانه و دگرگونی های آن درطول تاریخ است .
 سبک در شعر عبارت است از چه گونگی بیان و تعبیر شاعرانه .از موضوع شعر، و تفاوت آن با نوع شعر آن است که نوع تنها نشان دهنده ی شیوه ی انشاء شعر است (مانند  غزل، قصیده و جز آن ).

به طور کلی ادوار سبک شعر فارسی به ترتیب زیر است :

 

سبک خراسانی : از آن جا که زبان فارسی که پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان  زبان رسمی ایران شناخته شد، از خراسان آغاز شد و شعرا و نویسندگان نام دار فارسی زبان درآغاز در آن ناحیه ظهور کردند، سبک  شاعران این دوره ( یعنی در سده های سوم و  چهارم تا اواخرسده ی پنجم ) را سبک خراسانی  نامیدند.
در این دوره شاعران نام آوری مانند رودکی، شهیدبلخی، دقیقی، فردوسی، فرخی سیستانی، منوچهری و ناصرخسرو می زیسته اند.

شعر در این سبک، متنوع  و گوناگون بود و از میان انواع شعر، قصیده بر دیگر انواع آن برتری داشت.
از ویژگی های این سبک،  سادگی و روانی کلام، دوری از ترکیبات دور از ذهن، کاربرد اندک از واژگان عربی و  مضامین شعر بیش تر وصف طبیعت، وصف معشوق و یا مدح بوده است و آرایه های ادبی به ندرت و درحد ساده به کارگرفته می شد. شعر روحیه‌ی شاد دارد. واقع‌گراست. تلمیحات به قهرمانان و
شاهان پیش از اسلام معمول است. معشوق مقام پستی دارد، یعنی گاه نه زن، بلکه مرد است و گاه کنیز، جنبه‌های عقلانی و تعامل بر جنبه‌های احساسی اغراق چیره است. روحیه حماسی بر لحن اشعار حاکم است. برون‌گرا و آفاقی است یعنی امور عینی را توصیف می‌کند. اشاره به تلمیح به معارف اسلامی اندک است. ساده و روشن و بی‌پیرایه است. تصویرگری بیش‌تر بر تشبیه، آن هم تشبیه محسوس به محسوس استوار است.

 

 

سبک عراقی :این سبک در سده ی پنجم آغاز شد و در سراسر سده های ششم، هفتم و هشتم و بخشی از سده ی نهم هجری ادامه یافت .سبک این دوره را از آن جهت عراقی می نامند که زبان  فارسی دری با آغاز این سبک در همه ی نقاط  ایران پراکنده شد و زبان رسمی مردم ایران گردید و چون  اغلب پایه گذاران  این سبک  از ایران مرکزی بودند و ایران مرکزی را که  منطقه ای شامل شهرهایی چون همدان، ری و اصفهان و همچنین آذربایجان و فارس بود  عراق عجم می نامیدند، سبک شعراین دوره نیز به سبک عراقی معروف گردید.
عطار، مولوی، سنایی، سعدی، فخرالّدین عراقی، نظامی، حافظ، خاقانی و جامی از نام دار ترین  شاعران این دوره اند.
مهم ترین ویژگی های این سبک  عبارت است از:
- غزل از لحاظ کمیت جای قصیده را گرفت.
-  درمیان انواع شعر، گرایش به سرودن مثنوی افزایش یافت.
- غزل بیانگر عشق عرفانی شد و  از این راه عرفان در شعرفارسی  راه یافت و  اصطلاحات عرفانی مانند : میخانه، خرابات، خرقه، زاهد و ... در شعرفارسی رواج یافت و یه کار
بردن نکته ها و مفهوم های لطیف و استفاده ی  بیش تر از واژه های عربی معمول گردید.
- کاربرد آرایه های ادبی ( آرایه های لفظی و معنوی از علم بدیع ) در شعر راه کمال پیمود و برخلاف دوره ی پیش  انواع تشبیهات پیچیده، کنایه، استعاره،  مجاز، ایهام، جناس و ترصیع در شعر این دوره به کمال دیده می شود.

 

سبک هندی ( اصفهانی ) :

شعر پارسی در عهد صفویان از حیث الفاظ و كلمات چندان قابل توجه نیست و اگر از چند شاعر معروف قوی بگذریم از دیگر شاعران  سخنی كه درخور توجه باشد نمی‏یابیم.
علت این امر آنست كه در این دوره مانند دوره تیموری تربیت معمول شاعران كه در دوره‏های سامانی و غزنوی و سلجوقی و غیره وجود داشت از میان رفته بود و بیش تر گویندگان اطلاعات وسیع و كامل از زبان فارسی و عربی نداشتند.
افزون بر این چون دربارها نسبت به شاعران اظهار پشتیبانی نمی‏كردند شعر از دربار بیرون رفت و در دست عامه مردم افتاد یعنی وضعیتی كه در دوره تیموریان نیرو گرفته بود، در این عصر عمومیت و شدت بیش تر یافت. این امر اگر چه وسیله ایجاد تنوع و تجددی در شعر بود، لیكن از نظر اصول و قواعد زبان مایه شكست آن گردید، از این روی در عین آن كه در اشعار دوره صفویان مضمون ها و مطالب تازه یافت می‏شود، در همان حال كلمات سست نیز بسیار است.
موضوع دیگری كه به سستی عبارات و كلمات در اشعار فارسی این دوره یاری كرد رواج شعر فارسی در سرزمین های غیر ایرانیست كه در عین ایجاد مضامین و معانی تازه، چون محیطی نامساعد برای زبان فارسی بوده است در دور داشتن آن از صحت و استحكام عادی خود مؤثر واقع  شد.
در شعر دوره صفوی مرثیه سرایی و مدح دین بسیار معمول بود و این امر نتیجه طبیعی سیاست مذهبی پادشاهان صفوی است.
از نتایج رفتار شاه طهماسب و جانشینان او با شاعران، آن شد كه گویندگان خوش ذوق غزل سرا ومثنوی ساز و داستان پرداز كه در ایران بودند یا از دربارها دوری جستند و یا برای اعاشه به دربارهای مشوق عثمانی و تیموری هند روی آوردند و به ویژه مراكز بسیار معتبری در دستگاه های امیران  و سلاطین هند برای شعر فارسی ایجاد كردند مثلن تنها در عهد اكبر شاه گوركانی پنجاه و یك شاعر از ایران به هندوستان رفتند و در دربار پذیرفته شدند و این توجه به حدی بود كه حتا برخی از شاعران از آن به عنوان مضمونی برای بیان كثرت، استفاده كرده‏اند مانند صائب در این بیت:
همچو عزم سفر هند كه در هر دل است / رقص سودای تو در هیچ سری نیست كه نیست
و ابوطالب كلیم كاشانی غزل سرای استاد این عهد در بازگشت از هندوستان از اظهار ندامت و تأثر خودداری نكرد و گفت: اسیر هندم و زین رفتن بی جا پشیمانم / كجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
به ایران می‏رود نالان كلیم از شوق همراهان /  به پای دیگران هم چون جرس طی كرده منزل را
ز شوق هند زانسان چشم حسرت در قفا دارم /  كه روحم گر به راه آرم نمی‏بینم مقابل را
و علیقلی سلیم یكی دیگر از شاعران این عهد گوید:
نیست در ایران زمین سامان تحصیل كمال /  تا نیامد سوی هندستان حنا رنگین نشد
سبك هندی مبتنی بوده است بر بیان افكار دقیق و ایراد مضامین بدیع و باریك و دشوار دور از ذهن.

مقدمات ایجاد این سبك، از فترت بین دوره ایلخانان مغول و ظهور تیمور به تدریج پیدا شد و در دوره تیموری و به ویژه در حوزه ی ادبی هرات مراحل ترقی را پیمود و در عهد صفوی به اوج كمال رسید. علت عمده پیدا شدن این سبك وضع اجتماعی آن ایامی است كه باعث شد مردم بیش تر به اوهام و افكار دقیق متوجه گردند و از عوالم مادی منحرف شوند و از طرف دیگر زبان فارسی در آن روزگار، به نحوی كه دیده‏ایم، به تدریج از روش قدیم دور شد و سبك و روش تازه‏یی كه مبتنی بوده است بر اصطلاحات عمومی، به میان آمد. این دو امر باعث شد كه شعر فارسی از طرفی دارای افكار و خیالات باریك شود و از طرفی دیگر از حیث زبان و سبك ظاهری سخن، ساده و گاهی بی‏مایه باشد.
در سبك هندی توجه شاعران بیش تر به آوردن مضامین بكر و تازه در هر بیت معطوف و معمولن مضامین با دقت خیال و رقت احساسات و تصورات دور و دراز همراه بوده است و در حقیقت باید گفت كه علاقه شاعر به فكر و خیالات و تصورات بیش تر بوده است تا به زبان و صحت استعمالات و متانت و جزالت كلام و همین امر باعث شد كه اغلب در ادبیات سبك هندی معانی مهم و زیبا و دقیق نهفته باشد.
علت تسمیه این سبك به «هندی» آنست كه بیش تر گویندگان طرفدار این سبك كه معاصر با پادشاهان صفوی و گرفتار عدم توجه آنان به شاعران بوده‏اند به دربار گوركانیان هند می‏رفته و در آنجا می‏زیسته‏اند و به همین سبب سبك مذكور در هندوستان و افغانستان رواج بسیار یافت و هنوز هم در آن حدود رایج است. در سبك هندی غزل بیش از هر نوع شعر دیگر معمول بود زیرا بیان مضامین دقیق و باریك در غزل آسان تر است

سده های نهم و دهم و نیمی از سده ی یازدهم دوره ی سبک هندی است . سبک این دوره را همان گونه که گفتیم  از آن جهت هندی می گویند که بسیاری از شاعران پارسی گوی در دربار شاهان هند بودند و شمار زیادی از شاعران ایرانی به هند مهاجرت کردند و چنانچه دیدیم علاقه ی مهاجرت به هند آن اندازه ذهن شاعران را به خود مشغول کرده بود که اغلب آنان  آرزوی این سفر را درشعر خود اظهار می کردند و از سوی دیگر، وجود شاعران پارسی گوی هندی تبار نیز موجب این نام گذاری بوده است. با این حال برخی از استادان سخن پارسی بر این باورند که سبک شعر این دوره را باید اصفهانی نامید.
ویژگی های این سبک عبارت است از :
- تخیل دقیق و آوردن نکته های
باریک و پیچیده و دور از ذهن، استفاده از واژه های ساده و رایج در میان مردم،

 برخی ترکیبات نو و نیز وارد شدن واژه های ترکی در شعر این دوره.
-  برخی از واژه های کهن و شیوای فارسی یا عربی در شعر  از میان  رفت .
-  قالب شعری در این سبک غزل است،  گرچه قصیده  و مثنوی نیز وجود دارد اما به پایه ی غزل نمی رسد.
-  از مهم ترین  وبژگی  های این دوره به کار بردن صنعت های کنایه و استعاره و نیز ارسال مثل، اسلوب معادله و تمثیل ( از علم بدیع ) است.
-  کاربرد استعارات پیچیده و معما و لغز و ترکیبات بدیع  از دیگر ویژگی های این دوره است.
- یکی از مضامین شعری ستایش  و مرثیه گویی برای امامان  شیعه است و شعرا بیش تر کوشش خود را صرف سرودن اشعار در ستایش امامان  و مرثیه برای  آنان،  به ویژه کشته شدگان کربلا کردند که محتشم کاشانی بزرگ ترین و نام دار ترین آنان است .
- از نظر معنی شعرای این دوره گرد تقلید نمی گشتند و آن چه سبک هندی بدان  معروف گشته است،  ابتکار مضمون و معنی است.
از شاعران این دوره باید صائب تبریزی، کلیم کاشانی، محتشم کاشانی، وحشی بافقی، بیدل دهلوی، نویدی اصفهانی،طالب آملی، ظهوری ترشیزی، فیضی دکنی، عرفی شیرازی،  نظیری نیشابوری،  سحابی استرآبادی،  صفی اصفهانی،  ارسلان طوسی
، نوعی خبوشانی،  اشکی قمی، وحشی جوشقانی، حکیم قراری گیلانی،  کاهی کابلی،  جعفر قزوینی، عارف ایگی،  فقیر دهلوی،  قاسم مشهدی،  انیسی شاملو،  منصف اصفهانی و  رفیعی کاشانی را نام  برد.

دوره ی بازگشت ادبی :

دوره ی سبک هندی که پس از دو سده  به نهایت تکلف و پیچیدگی  رسیده بود، در نیمه ی سده ی دوازدهم پایان یافت و شاعران پس از این دوره،  به تغییر این سبک دست  زدند و بر آن شدند که سبک شعر فارسی  را به دوره عراقی و خراسانی بازگردانند و از این روی سبک  این دوره  را  بازگشت  ادبی  یا تجدید حیات  ادبی  نام نهادند. علت این تغییر، تکلف و پیچیدگی شعر بود. دوره ی این سبک  از پایان عهد صفوی آغاز شد و در سده های دوازدهم و سیزدهم تا اوایل سده ی چهاردهم ادامه داشت .
از میان پیشگامان این تغییر سبک باید از هاتف اصفهانی نام  برد.


دوره ی شعر معاصر :

دوره ی معاصر را معمولن باید از اواخر دوره ی قاجار تا  امروز به حساب  آورد. روابط  ایران و اروپا و آوردن کارشناسان فنی و نظامی  و گشودن مدارس و اعزام دانش جویان ایرانی به  کشورهای اروپایی، آشنایی ایرانیان با علوم و ادبیات اروپا و ترجمه ی کتاب ها ی گوناگون سبب شد تا تحولاتی در ذهن ادیبان  و هنرمندان ایرانی پدید آید.
شعر و نثر فارسی با الهام گرفتن از آثار اروپاییان دچار دگرگونی شد و رفته رفته انقلابی درسبک شعر پدیدار شد و شعر نو پدید آمد.

البته  نوآوری در شعر را جسته و گریخته در بیان شاعران اواخر سده ی سیزدهم و اوایل سده ی چهاردهم چون «ایرج میزرا» و «میرزاده عشقی » می بینیم،  اما تحول کامل آن توسط «نیمایوشیج» (علی اسفندیاری )  آشکار شد و از آن پس  بود که شاعران نوپرداز در صحنه ی شعرفارسی رخ نمودند و با شکستن قالب شعر از جهت وزن و قافیه مسیر دگرگونی شعر را پس از دوران  بازگشت ادبی، یا به تر بگوییم تقلید از گذشتگان، بار دیگر باز نمودند.

 

شعر معاصر (شعرنو) پس از نیما تا کنون در سه شکل ادامه یافته است :


١- شعرآزاد (نیمایی) : که آهنگ و وزن عروضی دارد اما جا ی قافیه درآن مشخص نیست. مانند برخی از سروده های سهراب سپهری، اخوان ثالث و قیصر امین پور.

شعر نیمایی را از دو دیدگاه می توان بررسی کرد:
الف )  درون مایه

از جهت درون مایه، نگاه به طبیعت و جهان، جهت گیری اجتماعی و بهره گیری از نماد ها در طرح مسائل اجتماعی، بازتاب فضاهای طبیعی و رنگ محلّی در شعر، از ویژگی های محتوایی شعر نیمایی است.
ب )  شکل و قالب
 از نظر قالب و شکل، کوتاه و بلند شدن مصراع ها و جا به جایی قافیه ها از ویژگی های شعر نیمایی به شمار می آید.

منظومه ی "افسانه" نیما سرآغاز شعر نو به شمار می آید.

 

 ۲ـ شعرسپید (شعرمنثور) : آهنگ دارد اما وزن عروضی ندارد و جای قافیه درآن مشخص نیست. مانند برخی از اشعارسهراب سپهری، اخوان ثالث،  موسوی گرمارودی و احمد شاملو


٣- موج نو : که نه آهنگ و وزن عروضی دارد و نه قافیه، و فرق آن با نثر در تخّیل شعری است. مانند برخی از اشعار احمد رضا احمدی
شعر موج نو به دشواری و پیچیدگی مشهور است .