"آیا می‌دانستید که . . . ؟" (بخش ششم)


خوانندگان ارحمند من پس از پایان بخش زیرین که بخش ششم از بخش‌های متعدد موضوع "آیا می‌دانستید که . . . ؟" است، می‌توانند بخش‌های پیشین این مطالب آموزنده را در موضوع شماره‌ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فراخواندن مستقیم نوشته‌ها" بخوانند و آرزو می‌کنم که من در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. آریا ادیب

 

توجه: از بخش سوم به بعد، مطالب آورده‌شده در مجموعه‌ی " آیا می‌دانستید که . . . ؟ " رویه‌بالا شماره‌گذاری شده‌اند تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین‌رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین‌رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن‌ها نیز آگاه شوند. با سپاس،  آریا ادیب

 

شماره‌ی نوشته: ٦ / ١٣

آریا ادیب

"آیا می‌دانستید که . . . ؟"

(بخش ششم)

 

١٢٩-  آیا می‌دانستید که نام کاشف قانون دوم ترمودینامیک و نام پنجمین رییس جمهور فرانسه سعدی بوده است؟

 نیکلا لئونار سعدی کارنو  Nicolas Léonard Sadi Carnot  (١۷٩٦ - ١٨٣٢) که بیش‌تر با نام سعدی کارنو شناخته می‌شود، فیزیک‌دان فرانسوی بود که قانون دوم ترمودینامیک را کشف کرد و چرخه‌ی کارنو  در ماشین‌های گرمایی به نام اوست.

 کارنو در یک خانواده‌ی برجسته و ممتاز فرانسوی به دنیا آمد. پدرش لازار کارنو (١۷۵٣ - ١٨٢٣)  ریاضی‌دان انقلابی، طراح نقشه‌های جنگی، پدیدآورنده‌ی چهارده ارتش جمهوری فرانسه و از شخصیت‌های برجسته‌ی دولتی محسوب می‌شد که به علت ابداع روش‌های نوین و مؤثر جنگی برای مقابله با دول اروپایی «طراح پیروزی» نام گرفته بود. برادرش آزادی‌خواه و سیاست‌مداری برجسته بود و برادرزاده‌اش، ماری فرانسوا سعدی کارنو  به ریاست جمهوری فرانسه رسید.

پدر کارنو به فرهنگ و ادب فارسی عشق می‌ورزید و به علت علاقه‌ی وافرش به سعدی، شاعر پرآوازه‌ی ایرانی، نام میانی فرزندش را سعدی نهاد.

١٢٨ - آیا می‌دانستید که امروزه در فارسی به ماهی «وال» که نامی فارسی است، «نهنگ» می‌گویند که درحقیقت نامی فارسی برای تمساح (کروکودیل) است؟

 در گذشته «نهنگ» به جانوری گفته می‌شده که امروز سوسمار یا تمساح نامیده می‌شود و در زبان انگلیسی بدان crocodile (تلفظ انگلیسی: کروکودایل، تلفظ فرانسه: کروکودیل) می‌گویند. این واژه‌ی انگلیسی از واژه‌ای یونانی گرفته شده که نخستین بار هرودوت آن را در توصیف جانوری به کار برد که در رود نیل در کشور مصر دیده بود و آن واژه‌ی یونانی krokodilos است که گویا از دو بخش kroke به معنای سنگریزه و drilos به معنای کرم تشکیل شده است. یعنی کرمی که بر روی سنگریزه‌ها چرت می‌زند.
تفاوت نهنگ و وال/بال به‌خوبی برای گذشتگان ما روشن بوده است. جالب آن که در کتاب «حدودالعالم» نیز درباره‌ی رود نیل گفته شده است: «اندر رود نیل نهنگ است بسیار». روشن است که در رود نیل ماهی وال نبوده است. یا فرخی سیستانی در شعری می‌گوید:

تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب

یکی از ویژگی‌های این جانور دندان‌های بزرگ و تیز او است. رودکی درجای دیگری به نهنگ این‌گونه اشاره می‌کند:

یَشک نهنگ دارد، دل را همی شخاید --------- ترسم که ناگوارد، کایدون نه خُرد خاید

(همی‌ شخاید: صرف مضارع شُخودَن: خراشیدن. خاییدن: زیر دندان نرم کردن.) یَشک واژه‌ای است پارسی و به دندان نیش گفته می‌شود. فردوسی نیز گوید:

یکی زشت‌رو بود و بالادراز ----------- سر و گردن و یشک همچون گراز

باز روشن است که نهنگ (تمساح) دارای دندان نیش است نه ماهی وال/بال.
خاقانی شروانی نیز تیغ و شمشیر را به نهنگ و تیزی آن را به دندان نهنگ تشبیه کرده و گفته:

ماهی چرخ بفکند دندان -------- از نهنگ زبان‌وَر تیغش

همین تیزی دندان نهنگ باعث شده که «نهنگ سیاه» کنایه از تیغ و شمشیر آبدار باشد. نظامی گنجوی گوید:

چو دارای روم آن سپه را بدید --------- نهنگ سیاه از میان برکشید

و رودکی می‌گوید:

به آتش درون بر مثال سمندر -------- به آب اندرون بر مثال نهنگ

در لت نخست این بیت، در فرهنگ دهخدا به‌اشتباه به‌جای «سمندر» - که جانوری است که با آتش رابطه دارد - سکندر نوشته شده است اما سکندر یا اسکندر هیچ ربطی به درون آتش رفتن ندارد.
ریشه‌شناسی واژه‌ی «نهنگ»
امروزه حرف نخست «نهنگ» را با صدای زبَر می‌گوییم یعنی «نَهنگ» اما در زبان پارسی میانه (پهلوی) حرف نخست با صدای زیر بوده است. یعنی «نِهنگ». از نظر ریشه‌شناسی نیز نِهنگ از دو بخش تشکیل شده است:
پیشوند «نـِ» که نشان‌دهنده‌ی پایین است مانند «نِشستن» و «نِهشتن» و «نِهادن» و مانند آن. این پیشوند در زبان‌های دیگر هندواروپایی نیز دیده می‌شود. مانند بخش دوم واژه‌ی
beneath (در زیر) در زبان انگلیسی، یا نام کشور هُلند که در زبان هلندی Nederland و در زبان انگلیسی the Netherlands (به معنای زمین پست و فرو) گفته می‌شود. جالب آن که در زبان فرانسه این نام ترجمه شده و به شکل les Pays Bas (سرزمین‌های پست) گفته می‌شود. خود نام هلند (Holland) شاید از عبارت هلندی holt lant به معنای «سرزمین پرچوب» آمده باشد.
بخش دوم نام نهنگ یعنی «هنگ» به معنای کشیدن است و در لولهنگ (لوله‌ای برای کشیدن آب)، فرهنگ (برکشیدن)، فرهیختن، آهیختن و آهختن و آختن (بیرون کشیدن) ... دیده می‌شود. گونه‌ی دیگر فعل آهختن آهنجیدن است و دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی آهنجیده را برابر اصطلاح فلسفی
abstract (در عربی: انتزاعی = بیرون کشیده) گذاشته است.
بنابراین نِهنگ یعنی جانوری که شکار و طعمه‌ی خود را به درون آب فرو می‌کشد و این شناخته‌ترین ویژگی رفتاری این جانور است.
هرچند قافیه‌های شعری مدرک محکم و استواری نیست، اما از برخی شعرهای فردوسی و سعدی می‌توان چنین برداشت کرد که شاید آنان هم این جانور را «نِهنگ» می‌خواندند:

فردوسی:
جهان را مخوان جز دلاور نِهنگ ---------- بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
ور ایدون‌که ایدر به جنگ آمدی ----------- به دریا به کام نِهنگ آمدی
سعدی:
غواص اگر اندیشه کند کام نِهنگ ---------- هرگز نکند دُر گران‌مایه به چنگ

با سپاس از دکتر محمد حیدری ملایری به خاطر پیش‌کشیدن ریشه‌شناسی نهنگ و یاری در یافتن ریشه‌شناسی درست آن.

از: شهربراز

 

١٢۷- آیا می‌دانستید که چرا بین این همه حیوان فقط می‌گویند: این شتری است كه جلو خانه‌ی همه می‌خوابد؟

 در قدیم هر که را که می‌مرد سوار شتر (آمبولانس امروزی) می‌كردند و با گریه و شیون تا قبرستان حمل می‌كردند.

١٢۶  - آیا می‌دانستید که ضرب‌المثل «کسی را به ده راه نمی‌دادند، سراغ خانه‌ی کدخدا را می‌گرفت» ضرب‌المثلی بی‌معنی است و در ادبیات فارسی وجود ندارد؟

 اسدی توسی در گشتاسب نامه می‌فرماید:

یکی را به ده در ندادند جای      همی گفت بر ده منم کدخدای

معنی این بیت اسدی توسی به زبان ساده این است که: «کسی را به ده راه نمی‌دادند، می‌گفت من کدخدای ده هستم» که دارای معنایی روشن است و نادرست‌بودن ادعایی را نشان می‌دهد، زیرا چه‌گونه است که کسی کدخدای ده باشد ولی کسی او را نشناسد و به ده راهش ندهند؟!

در حالی که معنی ضرب‌المثل نادرستی که بر زبان بسیاری از مردم جاری است به زبان ساده این است که: «کسی که به ده راهش نمی‌دادند، می‌خواست به خانه‌ی کدخدا برود» که نشان‌دهنده‌ی امر خاص یا مفهوم بکری نیست. زیرا کسی که به ده راهش نمی‌دهند، سراغ خانه‌ی هر کسی را در ده می‌تواند بگیرد و این امر غریبی نیست. و این که کسی نمی‌تواند به خانه‌ی کدخدا و یا هر کس دیگری از اهالی ده برود، چون اصلن به ده راهش نمی‌دهند، امری عادی است و معنایی بکر و مفهوم خاصی در خود ندارد.

 

١٢۵- آیا می‌دانستید که اصطلاح "بوق سگ" از اصطلاح‌های بازاری است و از آن‌جا وارد زبان و ادب فارسی شده است؟

 "بوق سگ" از اصطلاح‌هایی‌ است که تقریبن دیگر کسی ریشه و منشاء آن را به‌یاد ندارد. بوق سگ از اصطلاح‌های بازاری است و منظور از به‌کارگیری آن، تا دیر وقت کار کردن است. مثلن گفته می‌شود: «تا بوق سگ کار می‌کنم» یا «بچه که نباید تا بوق سگ بیرون از خونه باشه!» در این‌گونه جمله‌ها بوق سگ دلالت بر مفهوم دیر وقتی و زمانی طولانی‌تر از حد دارد.

و اما ریشه‌ی آن:

می‌دانید که بازار در ایران از جایگاه خاصی برخوردار بوده و هست. بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایران است، معمولن شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط به‌هم رسیده و «چهارسوق» اصلی یا بزرگ را می‌ساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی‌اش و تعداد بازاریانِ شاغل در آن می‌توانست چندین چهارسوق فرعی و کوچک نیز داشته باشد. اما ورودی و خروجی این بازارها فقط در دو سر محورهای اصلی قرار داشت. با این تعریف بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار ورودی می‌شود که در دو انتهای دو محور اصلی واقع بوده که با درهای بزرگ چوبی بسته می‌شد.

حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. اگرچه هر حجره با دری چوبی بسته می‌شد، اما این درها از امنیت مطلوبی برخوردار نبوده و به‌راحتی می‌توانستند شکسته شوند. از این رو امنیت بازار وابسته به درهای اصلی و نگهبان بازار بود. این نگهبانان از سر شب (دم اذان مغرب) تا دم صبح (بعد از اذان صبح) موظف به پاس‌داری از بازار بوده و مرتبن در طول بازار در حال گشت‌زنی بودند. اما از آن‌جا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن غیرممکن بود، نگهبانان، سگانی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبده‌ای را مورد حمله قرار داده و پاچه می‌گرفتند. از این رو با نزدیک‌شدن مغرب و بسته‌شدن درهای بازار و طبعن رهاشدن سگ‌های بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ ساخته می‌شد و صدایی پرطنین و بلند داشت می‌دمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رهاکردنشان در بازار هستیم. زودتر حجره‌ها را تعطیل کرده و از بازار خارج شوید. به این بوق که سه بار با فاصله‌ی زمانی مشخصی نواخته می‌شود «بوق سگ» می‌گفتند. این بود که مشتری آخر شب نیز خونش پای خودش بود! یعنی با شنیدن بوق سگ اگر از بازار خارج نشود، هر آن ممکن است مورد هجوم سگان درنده بازاری قرار بگیرد.

حال هرگاه کسی تا دیروقت به کار مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد، می‌گویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس‌وجو و کشف حقیقت به پرخاش می‌پردازند را سگ بازاری می‌گویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و بی‌علت پاچه‌ی افراد را می‌گیرد.

 

١٢۴- آیا می‌دانستید که اگر بسیاری از فارسی‌زبانان معنی اصطلاح «قسر در رفتن» را بدانند، هرگز دوباره آن را به‌کار نخواهند برد؟ 

به گاو یا گوسفند ماده‌ای که در طول یک دوره‌ی پرواربندی باردار نشود یا از زیر گاو یا گوسفند نری در برود و باردار نشود، می‌گویند «قِسِر‌»! و درباره‌ی این گاو یا گوسفند می‌گویند که قِسِر در رفته است!
بنابراین وقتی کسی می‌گوید «از دست فلانی قِسِر در رفتم!» شما معنی آن را دریابید.

 

١٢٣ - آیا می‌دانستید که چرا با آن‌كه نظامی منظومه‌ی خود را با عنوان "خسرو و شیرین" سروده است، مردم این اثر را با نام "شیرین و فرهاد" می‌شناسند؟

 برطبق داستان نظامی، فرهاد سنگ‌تراشی‌ست كه در ناحیه‌ی قصرشیرین امروزی در كوشك شیرین كار می‌كرده و وظیفه داشته است كه از محل زندگی چوپانان در كوهستان تا كوشك شیرین آب‌راهه‌ای سرپوشیده از سنگ بكشد تا شیر تازه هر روز بی‌زحمت از طریق این مجرا به لب‌های شاه‌زاده برسد.

فرهاد در هنگام كار چشمش به شیرین افتاده و عاشق او می‌شود. شیرین البته گرفتار عشق خسرو است، ولی نسبت به فرهاد مهربانی نشان می‌دهد و حتا یك بار به كوهستان می‌رود تا از فرهاد دیدار نماید. عشق فرهاد نسبت به شیرین عاطفی - جنسی نیست، بلكه بیش‌تر زاییده‌ی خیال او و دلمشغولی‌اش با تصویر معشوقه است. فرهاد تصویر شیرین را بر سنگ نقش می‌کند و ترجیح می‌دهد كه با آن گفت‌وگو كند تا با شیرین كه با پای خود به محل كارش آمده است.

خسرو برای این كه از شر رقیب راحت شود با فرهاد وارد یك معامله می‌شود كه بر اساس آن اگر او بتواند كوهی از سنگ را پاره‌پاره كرده و راهی از آن‌جا بكشد، او از عشقش به شیرین صرف‌نظر كرده، فرهاد را به مطلوبش خواهد رساند. اما هنگامی كه كار فرهاد رو به پایان است، خسرو پیرزنی را به‌سراغش می‌فرستد تا به‌دروغ خبر مردن شیرین را به او بدهد. فرهاد با شنیدن این خبر از خود بی‌خود شده خود را به‌پایین دره می‌اندازد و جان می‌دهد. بدین ترتیب عشق خیالی فرهاد با خودكشی او پایان یافته و تنها از دسته‌ی تیشه‌اش درخت اناری به‌یادگار در آن محل می‌روید.

بدین دلیل است که در داستان "خسرو و شیرین" که در آن خسرو بر فرهاد پیروز می‌شود و دلدارش شیرین را به چنگ می‌آورد، در میان مردم این فرهاد است كه جاودانگی یافته و همچون نماد پایداری در عشق گرامی داشته می‌شود.

 

١٢٢  - آیا می‌دانستید که بسیاری از فارسی‌زبانان «دسترسی» را به‌جای «دسترس» به‌کار می‌برند؟

 نادرست‌گویی‌ها و نادرست‌نویسی‌های فارسی‌زبانان یا "غلط‌های مشهور" فراوانند و كاربُرد «دسترسی» به‌جای «دسترس» یكی از رایج‌ترین آن‌هاست.

بیش‌تر مردم، «دسترسی» را به‌جای «دسترس» به‌كار می‌برند؛ درحالی‌كه «دسترس»، مصدر مركّب و كوتاه‌شده‌ی «دست‌رسیدن» است و افزودن "ی" مصدری بر آن، توجیه دستور زبانی و زبان‌شناختی ندارد و تنها به دلیل اشتباه‌گرفتن "ی" نکره با "ی" مصدری در دوره‌های اخیر، رایج شده ‌است.

در گذشته‌ی دورتر، همه‌جا به‌درستی «دسترس» به‌كار رفته ‌است. برای نمونه، فردوسی می‌گوید:

"به چیزی كه باشد مرا دسترس / بكوشم؛ نیارم نیازت به كس".

امّا متأسّفانه كاربرد نادرست «دسترسی» در دوران ما همه‌گیر شده و این اشتباه، حتّا به لغت‌نامه‌ی دهخدا نیز راه یافته است! در این فرهنگ، در زیر درآمد «دسترسی» آمده است: "حاصل مصدر مركّب" و تنها دو شاهد مثال برای آن نقل شده است:

"گر دست كرامتی ترا هست / از دسترسی بُوَد نه زین دست"  (نظامی) و

"نه دسترسی به یار دارم / نه طاقت انتظار دارم." (سعدی)

"ی" چسبیده به پایان «دسترس» در این هر دو مثال، "ی" نکره است و آشكارست كه ویراستار درآمد یادشده در لغت‌نامه، به خطا، آن را "ی" مصدری خوانده و این اشتباه لپّی را در این فرهنگ مهم به ثبت رسانده است.

دکتر جلیل دوستخواه

 

١٢١- آیا می‌دانستید که فارسی‌زبانان اصطلاح «پیش غازی و معلق‌بازی» را به‌اشتباه «پیش قاضی و معلق‌بازی» می‌گویند؟

 «غازی» از جمله به معنی «معرکه‌گیر» و «بندباز» است. منظور از این تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که روی بند معلق می‌زند و شیرین‌کاری می‌کند، معلق‌زدن هنرنماییِ‌ ناچیزی است!»

 

١٢٠  - آیا می‌دانستید که فارسی‌زبانان حرف ربط (عطف) فارسی "و" (واو) را که "اُ" (o) تلفظ می‌شود، به عربی "وَ" va) ) تلفظ می‌کنند؟

حرف ربط یا حرف پیوند در دستور زبان به حرفی گفته می‌شود که دو نام یا دو جمله را به هم ربط دهد. در زبان پارسی کهن (زمان هخامنشی) این حرف «اوتا» (utā) بوده است (شاید با und در آلمانی و and در انگلیسی ربط داشته باشد). در پارسی میانه (پهلوی) حرف ربط «اوتا» به‌شکل «اود» یا «اُد» (ud) کوتاه شده است. اندک‌اندک این حرف در پارسی نو (پس از ساسانیان) به شکل «اُ» (o) ساده شد و ما برای راحتی آن را به شکل «وُ» می‌نویسیم. اگرچه این حرف به شکل «و» نوشته می‌شود، اما در تمام ادبیات پارسی نو، از زمان رودکی و فردوسی تا امروز همواره به شکل «اُ» (o) تلفظ شده و هنوز هم می‌شود. مشهورترین نمونه از صنعت «لفّ و نشر مرتب» از فردوسی چنین است:

به روز نبرد آن یل ارجمند                         به تیغ وُ به خنجر، به گرز وُ کمند
درید وُ برید وُ شکست وُ ببست                یلان را سر وُ سینه وُ پا وُ دست

در زبان گفتار نیز صدای اُ همچنان نگه داشته شده است: من وُ تو، خسرو وُ شیرین. حتا گاه این حرف ربط «اُ» در ترکیب‌ها حدف شده است مانند: گفتگو و جستجو که در اصل گفت‌وگو و جست‌وجو بوده‌اند و به‌تر است به همین شکل اصلی نوشته شوند.
در شاهنامه‌ی خالقی نیز لت‌ها و بیت‌هایی که با «و» آغاز می‌شوند با نشان «وُ» نوشته شده‌اند تا بر این نکته تاکید شود.
متاسفانه شکل این حرف یعنی «و» و این که در زبان عربی هم حرف ربط به همین شکل «و» نوشته می‌شود اما وَ (
va) تلفظ می‌شود باعث اشتباه و سردرگمی بسیاری شده است، به‌طوری که برخی برای ادبی و «لفظ قلم» سخن‌گفتن حرف ربط پارسی را هم به‌جای اُ به‌صورت عربی «وَ» ادا می‌کنند. مثلن به‌جای «خسرو وُ شیرین» می‌گویند «خسرو وَ شیرین». تصور کنید که دو بیت بالا از فردوسی را بخواهید با وَ بخوانید!
این اشتباه به کار خاورشناسان نیز راه یافته و در ترانویسی متن‌های پارسی به انگلیسی، حرف ربط پارسی را به‌صورت
va می‌نویسند و برای نمونه همان کتاب «خسرو وُ شیرین» نظامی را به‌صورت  Shireen Khusrow va می‌نویسند. حتا در ترانویسی شعرها هم، چون پارسی زبان مادریشان نیست، توجه نمی‌کنند که گفتن «وَ»ی عربی وزن شعر را بر هم می‌زند. برای نمونه اگر بخواهیم شعر فردوسی را به این روش ترانویسی کنیم!
درید وُ برید وُ شکست وُ ببست
  darid va borid va shekast va bebast
امروزه نیز ایرانیانی که به هر دلیل به‌جای خط پارسی از خط لاتینی استفاده می‌کنند، در نوشتن این حرف ربط به‌جای
o از va استفاده می‌کنند که اشتباه است.

از: شهربراز

آیا می دانستید که . . . ؟ بخش پنجم

 

توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش پنجم از چندین بخش موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های نخست، دوم، سوم و چهارم این مطالب آموختنی و جالب را در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در ستون آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و من آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس  آریا ادیب

شماره ی نوشته : ۵ / ١٣

بخش پنجم ( دنباله)

آریا ادیب

توجه :

از بخش سوم به بعد، مطالب آورده شده در مجموعه ی " آیا می دانستید که . . . ؟ " رو به بالا شماره گذاری شده اند تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن ها نیز آگاه شوند. با سپاس،  آریا ادیب

  آیا می دانستید که . . .  ؟

۱۱۹- آیا می دانستید که بنا بر استوره ی ایرانی که در شاهنامه ی فردوسی نیز آمده است رستم دستان با یک عمل سزارین به دنیا آمده است؟

در استوره‌هایی ایرانی هست و فردوسی بزرگ نیز این داستان را در شاهنامه به نظم درآورده است که در زمان پادشاهی منوچهر (فرزند ایرج و نوه‌ی فریدون)، پهلوان زابلستان زال (یا دستان) پسر سام پسر نریمان عاشق رودابه، دختر مهراب (شاه کابل) و سیندُخت، شد و این دو با هم ازدواج کردند. هنگام زایمان رودابه که رسید فرزند بسیار بزرگ تر از اندازه‌های هنجار بود و از این رو زایمان طبیعی سخت و شاید ناشدنی بود.

بسی برنیامد برین روزگار / که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد / دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران / شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام / چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب / همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز / وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست / و گر آهن است آن که نیز اندروست

زال که چاره‌ای نداشت یکی از پرهای سیمرغ را آتش زد و سیمرغ پدید آمد و راه چاره را چنین گفت:

بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچه‌ی شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مُشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش

(کافیدن = شکافتن؛ خستگی = زخم؛ پیوستگی = به هم آمدن زخم)
....
بدان کار نظاره شد یک جهان / همه دیده پر خون و خسته روان
فرو ریخت از مژه سیندخت خون / که کودک ز پهلو کی آید برون؟
بیامد یکی موبدی چرب دست / مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی‌رنج پهلوی ماه / بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بی‌گزندش برون آورید / که کس در جهان این شگفتی ندید

این بچه را رستم (رستم پسر دستان یا رستم دستان) نامیدند که کوتاه شده‌ی رُستهم (رُست + تَهَم) است به معنای کسی که بسیار رُسته (رشد کرده) است. نام دیگرش نیز تهمتن (تهم+تن) یعنی دارای تن کلان است.
از تاریخ دقیق این عمل اطلاعی نداریم زیرا رستم جزو استوره‌های ایرانی است. این عمل امروزه در دنیا به نام سزارین شناخته می‌شود که ما می‌توانیم در زبان پارسی بدان رستمانه بگوییم.

۱- برابرهای دیگری نیز گفته شده از جمله: رستمین و رستمینه.
۲- خانم آرزو رضایی یادآور شده که این داستان زایمان از پهلوی مادر در استوره‌های هندوایرانی درباره‌ی ایندرا نیز گفته شده است.
این هم تصویری از این عمل جراحی در کتاب «آثار الباقیه»ی ابوریحان بیرونی، دانشمند ایرانی هم دوره ی  فردوسی بزرگ.

عکس از تارنمای Image of Surgery. با تشکر از ندای گرامی برای فرستادن این عکس.
 
۳- با نگاه به کتاب «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» (آثار برجای مانده از سده‌های گذشته) پژوهش و یادداشت آقای پرویز اذکایی (نشر میراث مکتوب، ۱۳۸۰ خ/۲۰۰۱ م تهران) اطلاع بیش تری درباره‌ی این تصویر به دست آوردم.

آقای اذکایی در مقدمه‌ی این کتاب گرانسنگ می‌نویسد که نزدیک به ۳۰۰ سال پس از مرگ ابوریحان بیرونی، در سال ۷۰۷ ق/ ۶۸۶ خ/ ۱۳۰۷ م. وزیر دانش‌پرور ایران در زمان مغولان یعنی خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی از سر ارادت به ابوریحان و از آن جا که خود شاگرد مکتب تاریخ نگاری ابوریحان بوده است دستور می‌دهد نسخه‌ای زیبا از کتاب آثار الباقیه برای کتاب خانه‌ی «رَبع رشیدی» تبریز تهیه شود. این نسخه در تبریز یا مراغه تهیه شده و دارای ۲۵ تصویر نقاشی به سبک نگارگری (مینیاتور) دوران مغول نیز هست که این تصویر یکی از آن هاست. کاتب، و شاید نقاش، این نسخه نصیرالدین ابوالمحاسن یوسف ابن الیاس ابن احمد خویی شافعی بغدادی استادیار مدرسه‌ی مستنصریه‌ در بغداد بوده است. تی. دبلیو. آرنولد (T. W. Arnold) این نسخه را در سال ۱۲۶۸ ق/ ۱۲۳۰ خ/ ۱۸۵۱ م. در اصفهان خریده و هم اکنون در دانشگاه ادینبرا (Edinburgh) در اسکاتلند نگه داری می‌شود. (از: شهربراز)

۱۱۸- آیا می دانستید که بسیاری از مترجمان و قلم به دستان فارسی نویس هنوز نمی دانند که به هنگام ترجمه از زبان های انگلیسی یا فرانسوی به زبان فارسی،  پسوند اسم‌ساز ity- یا ité  را چه گونه به فارسی برگردانند؟

در زبان پارسی پسوند اسم‌ساز «ی» را داریم که به ضمیر، صفت یا اسم می‌چسبد و اسم ذات یا معنی می‌سازد. مانند: خوب --> خوبی،  راست --> راستی،خر --> خری، مرد--> مردی، من --> منی، ما --> مایی.
متاسفانه بی‌سوادی یا بی‌دقتی و شاید تاثیر نثر قاجاری بر برخی سبب شده است که امروزه در مورد واژه‌های بالا به جای «ی» از پسوند عربی/ترکی «یت» استفاده شود و شاهد منیت، خوبیت، راستیت یا خریت باشیم (یعنی این پسوند را به واژه های فارسی را نیز می چسبانند). در کتاب «حیرت‌نامه»ی میرزا ابوالحسن خان دیدم که نوشته است: اسب من به تمام صفات اسبیت موصوف بود! زشتی این واژه‌ها مانند افزودن تنوین به واژه‌های فارسی یا انگلیسی است که آن هم به طور چندش‌آوری رایج شده است: دوماً، سوماً، خواهشاً، گاهاً، تلفناً و ...
نمونه‌ای از این اسم‌های انگلیسی و فرانسوی که به پسوند ایتی / ایته (ity- یا ité ) پایان می یابند و امروزه نیز بسیار رایج شده است modernity / modernité است. بسیاری که خیال خود را راحت کرده و از همان اصطلاح فرانسوی مدرنیته استفاده می‌کنند. دیگر واژه‌های ساخته شده از این ریشه مانند modernizer, modernization, modernized و postmodern نیز مدرنیزه، مدرنیزاسیون، مدرنیزه‌ساز، و پست مدرن به کار می‌رود. گروهی نیز از تجدد استفاده می‌کنند. اما از آن جا که زبان عربی توانایی واژه‌سازی به سبک زبان‌های هندواروپایی را ندارد تجدد امکان مشتق‌سازی وسیعی نشان نمی‌دهد در توسل به دستگاه واژه‌سازی عربی معادل‌های عربی‌تبار نیز متجدد و تجدد، مابعدمدرن! و مانند آن است. پس باید به سوی واژه‌سازی پارسی رفت - که زبانی هندواروپایی است - و از دستگاه پساوند و پیشاوندها استفاده کنیم. با توجه به این که مدرن را «نوین» می‌گوییم من برای مدرنیته برابر «نوینی» را پیش می‌نهم و نیز نوین‌خواه / نوین‌خواهی، نوین‌ساز / نوین‌سازی، پسانوین، نوینیده یا نوین‌شده، نوین‌شدگی و دیگر برابرهای ساخته شده بر اساس دستگاه واژه‌سازی پارسی برای مشتق‌های دیگر آن.
همان طور که برای واژه‌های identity, quantity, quality به جای کمیت، کیفیت، و هویت به ترتیب چونی، چندی، و کیستی نیز رایج است.
برای من جای تعجب داشت وقتی دیدم استاد داریوش آشوری که خود از پیشگامان و طرفداران برنامه‌ی توان‌بخشی دستگاه واژه‌سازی پارسی است و برابرهای بسیار زیبایی در زبان پارسی ساخته است در وبلاگ خود در برابر مدرنیتی/مدرنیته برای پسوند ایتی/ایته پسوند ترکی/عربی «یت» را استفاده کرده و آن را به «مدرنیت» برگردانده که به نظر من دلچسب نیست.
دکتر محمد حیدری ملایری در واژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک پیشنهاد کرده است که در جاهایی که نمی‌شود از پسوند «ی» استفاده کنیم (مانند نام‌ها و صفت‌هایی که خودشان «ی» دارند) «ی» را به شکل پارسی میانه/پهلوی آن که «ایگ» بوده برگردانیم و سپس پسوند «ی» را اضافه کنیم. مثلن فلزی برابر metallic است. حال برای metallicity باید گفت فلزیگی. این «گ» که در میانه افزوده می‌شود در واقع در انتقال از پارسی میانه به پارسی نو (که زبان امروزی ماست) حذف شده است. اما در جاهای دیگری دوباره ظاهر می‌شود. مثلن وقتی ستاره را جمع می‌بندیم می‌شود ستارگان. زیرا ستاره در اصل ستارگ بوده که «گ» امروزه به «ه» تبدیل شده ولی در جمع دوباره به شکل قدیمی خود برمی‌گردد. همین گونه است همسایه و جوجه و بچه و تبدیل آنها به همسایگان، جوجگان، بچگان یا همسایگی، جوجگی و بچگی. یا در تبدیل مردانه به مردانگی و زنانه به زنانگی. این پیشنهادی است که دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی نیز کرده است.
جالب این که ما با ترکیب پارسی/عربی «روزمرّه» نیز همین معامله را کرده و اسم آن را به صورت «روزمرّگی» درمی‌آوریم حال آن که بخش دوم آن یعنی مرّه از ریشه‌ای عربی است. (مرّ=گذر کرد. هم ریشه با مرور)  از: شهربراز

۱۱۷- آیا می دانستید که بسیاری از واژه های "عربی" موجود در زبان فارسی در حقیقت عربی نیست و تنها چون از راه زبان عربی وارد زبان فارسی شده است، عربی یه شمار می رود؟

از میان این واژه ها می توان موردهای زیر را مثال آورد:

قانون (یونانی)، اقلیدس (یونانی)، اسطرلاب (یونانی)، منجنیق (یونانی)، اقلیم (یونانی)، فلسفه (یونانی)، ، قیصـر (لاتینی)، موسـیقی (یونانی)، کیـمیا (یونانی)، سـفسـطه (یونانی)، جغرافیا (یونانی)، اقیانوس (یونانی)، ناموس (یونانی)، لغت (یونانی)، ققنوس (یونانی)، اکسیر (یونانی)، بوطیقا (یونانی)، ، ، اسفنج (یونانی)، ، اسطبل (لاتینی)، ساباط (سریانی)، شاغول (عبرانی).

این ها و بسیاری کلمه های دیگر نخست از سوی عرب ها از یک زبان غیر عربی، به ویژه یونانی، گرفته شده و سپس فارسی زبانان آن ها را از عربی گرفتند. از شگفتی ها یکی هم این است که فارسی زبانان حتا برخی از کلمه های در اصل فارسی را فراموش کردند و سپس «معرّب» شده ی آن ها را به کار بردند. مانند: هندسه (فارسی: اندازه)، فردوس (فارسی: پردیس)، خندق (فارسی: کندک)، ابریق (فارسی: آبریز) و بسیاری واژه های دیگر.

۱۱٦- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان نمی توانند بسیاری از کشورها و ملت ها را به درستی نام ببرند و چیزی را به آن ها نسبت دهند؟

«افغان»، «عرب»، «روس»، «نرک» و «تاجیک» نام فوم است و هر جیزی که به این قوم ها نسبت داده شود، باید به صورت صفت نسبی (نام قوم + پساوند نسبی «ی») بیاید. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:

- پنج هزار افغانی در استان بوشهر زندگی می کنند. (باید گفت: افعان)

- افغانی های ساکن ایران (باید گفت: افعان های)

- افراد روسی سرما را خوب نحمل می کنند. (باید گفت: روس)

و برای نسبت دادن چیزی به ملت ها باید صورت صفت نسبی («ی» نسبی) را به کار برد. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:

- دوست داران موسیقی اقغان (باید گفت: افغانی)

- کشورهای عرب زبان (باید گفت: عربی زبان)

- موسیقی عرب (باید گفت: عربی)

-  فرهنگ ترک (باید گفت: ترکی)

- فرهنگ تاجیک (باید گقت: تاجیکی)

- زبان رومانی (باید گفت: رومانیایی)

- زبان فرانسه (باید گقت: فرانسوی)

- موسیقی هند (باید گفت: هندی)

 ۱۱۵-  آیا می دانستید که واژه ی "هالو" که در عبارت اصطلاحی "هالو گیر آوردن" وجود دارد، در گذشته نه تنها در معنای منفی، بلکه درست برعکس، برای اظهار ادب و ادای احترام به کار گرفته می شده است؟

عبارت "هالو گیر آوردن" امروزه در مورد افراد زودباور و ساده لوح به کار می رود و از آن معنی احمق و نفهم نیز برداشت می شود. مثلن می گویند: «خیال می کنی هالو گیر آوردی که می خواهی جنس بنجل آب کنی ؟»
"هالو" تغییر یافته ی واژه ی  "خالو" به معنی دایی است که لرها و بختیاری ها آن را تلفظ می کنند، زیرا آنان مخرج «خ» ندارند و به همین قیاس مثلن خدا را هدا و خرما را هرما می گویند.
همان گونه که در میان شیرازی ها واژه ی "کاکو" به رسم احترام به جای آقا به یکدیگر گفته می شود،  لرها و بختیاری ها نیز  واژه ی هالو را برای بزرگ ترهای خود  به کار می برند و از آن برای اظهار ادب و ادای احترام استفاده می کنند، مثلن هنگامی که می خواهند بگویند: ای آقا می گویند: هی هالو.
در دوران های گذشته، بیش تر اهالی لرستان به علت دشواری جاده ها با شهرها ارتباط زیادی نداشتند و بسیاری از عادات و آداب شهرنشینان را نمی دانستند. تنها شمار اندکی از اهالی ثروتمند که مورد احترام مزدم بودند و از این رو به آنان طبقه ی هالو (خالو) می گفتند، گه گاه به منظور تجارت و مبادله ی کالا به شهرهای بزرگ می رفتند و شهریان به ویژه کسبه و بازاری ها از سادگی و زودباوری آنان سوء استفاده می کردند و در خرید و فروش اشیا و اجناس به این  ساده دلان روشن ضمیر هر چه را دلشان می خواست تحمیل می کردند.
در پایان معامله هنگامی که از آن کاسب زورگو و بازاری بی انصاف درباره ی استفاده سرشار و سود کلانش می پرسیدند، با پوزخند مسخره آمیزی پاسخ می داد : «امروز هالو گیر آوردم» یعنی آدم ساده لوح زودباوری را به تور زدم و هر چه کالای بنجل و پس افتاده داشتم آب کردم.

۱۱۴-  آیا می دانستید که شیخان فرمان روا در برخی از کشورهای همسابه ی ایران که به برکت دلارهای نفتی و پشتیبانی امپریالیستی حکومت و دم و دستگاهی یافته اند، دست آوردهای فرهنگ و ادب و هنر ایرانی و فارسی را زیر عنوان "هنرهای اسلامی" در موزه های جهان زده بندی می کنند و با بی شرمی با انتشار تمبر با چهره ی پورسینا، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلند آوازه و جهان شناخته‌ ی ایرانی را فیلسوف و پزشك دولت عربی می نامند؟

در تاریخ خوانده ایم كه انوری ابیوردی، چكامه‌سرای نامدار  سده‌ی  ششم هجری قمری، روزی از راهی می‌گذشت. مردی را دید كه در برابر گروهی از مردم، سرگرمِ خواندن  شعرهایی از اوست. با شگفتی‌زدگی و خشنودی از این كه شعرهایش چنین مردم پسند شده‌است، گام سست‌كرد و به شنیدن شعرخوانی‌ِ آن مرد، درایستاد. آن گاه ار او پرسید: «این شعرها كه خواندی، از كیست؟» مرد پاسخ ‌داد: «از انوری‌ست.» شاعر پرسید: «انوری كیست؟ آیا او را می‌شناسی؟» مرد  شعرخوان، با بی‌شرمی‌ تمام پاسخ ‌داد: "انوری خود منم!» انوری – كه از فریب کاری و گستاخی‌ِ او سخت برآشفته بود – گفت: «شعر دزدی شنیده‌بودیم؛ اما شاعر دزدی نشنیده‌بودیم!»
اکنون حكایت این شیخان فرمان روا بر سرزمین‌های همسایه‌ی میهنِ ماست كه به بركت دلارهای نفتی، حكومت و دم و دستگاهی یافته‌اند و برآنند تا آن چه را كه در تاریخ و فرهنگ خود ندارند، یا در بازارمكاره‌ی  جهانی در ساخت و پاخت با سوداگران آزمند، بخرند و انگ و رنگ  خود را بر بخش‌هایی از موزه‌ها و مجموعه‌ها بزنند و یا با دروغ پردازی و دست یازی به گنج شایگان  فرهنگ  كهن بُنیاد  همسایه‌ ی ایرانی‌ خود، صاحب شوند و مُهر ِ «عربی!» یا «عربی – اسلامی» را نقش و شناسه‌ی آن كنند. یك روز می کوشند تا به خیال  خام  خود، نامِ خلیج  فارس را با گِل  نامی ساختگی بپوشانند! روزِ دیگر، با هزینه‌كردن دلارهای نفتی، در موزه‌های جهان، دست آوردهای  فرهنگ و هنر  ایرانیان را در بخشی زیر  عنوان «هنرهای اسلامی» رده‌بندی ‌می‌كنند؛ در حالی كه در هیچ یك از آن موزه‌ها، بخش‌هایی همچون "هنرهای یهودی / مسیحی / بودایی (و مانند آن ها)" دیده ‌نمی‌شود.
و سرانجام، روزی نیز شاهد آنیم كه دولت  نفتی‌ «كویت»، دست به یك دزدی‌ آشكار و رسوای فرهنگی زده و با انتشار تمبری با خیال ‌نگاره‌ای از چهره‌ی پور ِ سینا (ابن سینا)، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلندآوازه و جهان شناخته ی ایرانی، عنوان مضحک "ذكری مرور الف عام علی مولد ابن سینا فیلسوف الدّولة العربیة الاسلامیة و طبیبها" (یادواره‌ ی هزارمین سال ِ زاد روز  ابنِ سینا، فیلسوف و پزشك دولت عربی‌ اسلامی) را بر آن نهاده‌است! زهی گستاخی و بی‌شرمی! به ‌راستی جای حافظ بزرگ‌مان خالی‌ست كه بگوید: «یا رب این نو دولتان را بر خر خودْشان نشان!...»

تمبر پستی چاپ شده در کویت

دانشمندان، فیلسوفان، ادیبان و هنرمندان – در هرجا كه زاده‌شده و اثرهاشان را به هر زبان كه نوشته و پیرو هر كیش و مرامی كه باشند – پیش از هر نسبت و عنوانی كه بدان‌ها داده‌شود، وابسته به جامعه‌ی بشری‌اند و هیچ كس و هیچ دستگاهی، نمی‌تواند آنان را به استناد زبان نگارش ِ تألیف‌ها یا جایی كه در آن اقامت‌گزیده و دانش آموخته‌اند و یا دین و مذهبی كه بدان باورداشته‌اند، به انحصار ِ كشور یا قوم یا دین  ویژه‌ای درآورد و در مقوله‌ی خاصّی از این گونه وابستگی‌ها، رده‌بندی‌كند. پورسینا نیز از این حكم  كلی جدا نیست. او كه در سال ٣٧٠ ه. ق. از پدری ایرانی و مسلمان به نام عبدالله از مردم بلخ (در شمال افغانستان كنونی) و مادری ایرانی و مسلمان به نام ستاره از مردم  روستای خورمیثن در نزدیكی‌ِ شهرِ ایرانی‌ِ بُخارا (در ازبكستان كنونی) زاده ‌شد و در بزرگ سالی اثرهای جهان شمولش را هم به فارسی – زبان مادری‌اش – و هم به عربی – زبان جهانی و دانشی‌ دورانش نوشت. سپس، بسیاری از آن اثرها در درازنای هزاره‌ی گذشته به شماری از زبان‌های  زنده‌ی  جهان برگردانده ‌شد؛ چنان كه ترجمه‌ی لاتینی‌ دانش نامه‌ ی نام دار او قانون در پزشكی، چندین سده، كتاب درسی‌ دانشگاه‌های اروپا بود. اما جز عرب‌ها، هیچ قومی، شخصیت او را مصادره‌ نكرد و ندزدید و به سرزمین و تیره و تبار خود وابسته نشمرد. ملت‌های متمدن، او را یك دانشمند و پزشك و فیلسوف ایرانی‌ جهانی و در خدمت نوع بشر دانستند و با همین عنوان (نه با هیچ عنوان ساختگی‌ دیگری)، گرامی داشتند و می‌دارند. برای نمونه، بنگرید به این تمبرِ به عنوان یادواره و گرامی‌داشت پورسینا كه در لهستان و بی هیچ نشانی از مصادره‌ ی شخصیت او به سود تهیه‌كنندگانش چاپ و پخش‌شده‌است و آن را با تمبر مضحک كویتی بسنجید تا ببینید «تفاوت رَه از كجاست تا به كجا». (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)

تمبر پستی چاپ شده در لهستان

 

۱۱۳-  آیا می دانستید که به دلیل شیوه ی زندگی ترکان و مغولان که چادر نشینی بوده است، در زبان فارسی نیز واژه ی "اتاق" به جای "خانه" و واژه ی  "خانه" به جای "سرا" نشسته است؟

در زبان پارسی واژه‏ی ”سرا“ یا ”سرای“ به ساختمانی گفته می‏شود كه مردمی در آن زندگی می‏كنند. هر سرای چندین ”خانه“ دارد كه فضایی است مستقل و با دیواری از "خانه" ی دیگر جدا می شود. این تمایز در تركیب‏های فراوانی در زبان ادبی فارسی همچنان برقرار است. برای نمونه "كاروان‏سرا" ساختمانی بوده است كه كاروان در آن جا بار می‏انداخته و كاروانیان استراحت می‏كرده اند. "میهمان‏سرا" ساختمانی است كه میهمانان در آن استراحت می‏كنند. همچنین است تركیب‏های آشپزخانه. آبدارخانه، موتورخانه و مانند آن ها. در بازی شترنج و نرد نیز خانه به همین معنی است. در ”بالاخانه را اجاره داده“ نیز كنایه از خالی بودن سر و تهی مغزی وجود دارد و با طرح چهارخانه و از این قبیل.
در زبان پارسی "سراپرده" نیز (سرای پرده‏ای) به چادری گفته می‏شده است كه در گردش و سفر برای شاه زده می‏شد تا در آن استراحت كند.

تركان و مغولان مردمی چادرنشین بودند و سرای آنان تنها یك چادر بوده است. در تركی به این سرا ”اتاق“ (اطاغ، اتاغ یا اطاق) گفته می‏شود. از آن جا كه اتاق فضایی مستقل و ”ساختمانی“ بود كه تركان در آن می‏زیستند، سرای و خانه برای آنان یكی بود و كم كم زیر تاثیر این موضوع، در زبان پارسی نیز واژه‏ی خانه با اتاق جایگزین شد و سرای با خانه. البته هنوز نیز در برخی شهرستان‏ها به اتاق، خانه گفته می‏شود. (از: روزنوشته های پرویز رجبی)

۱۱۲-  آیا می دانستید که "جهنم دره" در استان آدربایجان غربی قرار دارد؟

اگر از شهر خوی در استان آذربایجان غربی به سوی چالدران از جاده ی زرآباد حركت كنید در میان راه و در نزدیكی روستای قریس به منطقه‌ ی کوهستانی زیبا و خوش آب و هوایی خواهید رسید به نام "جهنم دره".
امروزه جز كسانی كه به قصد كوه نوردی و شكار به این منطقه ی كوهستانی می آیند، كمتر كسی برای گشت و گذار  به جهنم دره می‌رود، زیرا محلی بسیار صعب العبور است.
علت نام گذاری این منطقه به "جهنم دره" نیز همین است كه این منطقه را كوه‌های بلندی در برگرفته و در دوران‌های گذشته نیز تا سال‌های اخیر پناهگاه كسانی بوده است كه به دلایل گوناگون با حكومت‌های گوناگون وقت خود درگیری داشته‌ و در این منطقه ی صعب العبور از مردم عادی دور می‌شده‌اند و در آن جا پنهان می شده اند.
"جهنم دره" هم به دلیل وضعیت کوهستانی خود و هم از نظر روانی به دلیل حضور این گونه افراد در آن جا برای مردم این منطقه جایی منفور و خطرناك بوده است. این منطقه در گذشته در مسیر جاده ابریشم قرار داشته است.

۱۱۱-  آیا می دانستید که عبارت اصطلاحی "هر را از بر تشخیص نمی دهد" از زبان چوپانان روستایی گرفته شده و در میان شهرنشینان رایج شده است؟

این عبارت برای کسانی به کار می رود که نیروی درک و تشخیص آنان تا آن اندازه ضعیف است که حتا دو کلمه ی ساده ی «هر» و «بر» را که هر شبانی می شناسد و جای کار برد آن ها را می داند، از هم تمیز نمی دهند.

صدای «هر» برای طلبیدن و خواندن گوسفندان و صدای «بر» با لهجه و آهنگ ویژه ای که تنها شبانان می توانند ادا کنند برای دور کردن و به جلو راندن گوسفندان به کار می رود. چوپانان ورزیده و کارکشته البته با همه ی صداهای چوپانی آشنا هستند ولی دو صدای "هر" و "بر" را هر چوپان تازه کاری نیز می داند و باید بداند، زیرا هر و بر در واقع الفبای اصطلاحات چوپانی است و فراگرفتن آن حتا برای بچه چوپان ها نیز اشکال و دشواری ندارد.
از این رو است که اگر کسی هیچ نداند به مثابه چوپانی است که از فرط بی استعدادی "هر" را هم از "بر" تمیز نمی دهد.

۱۱۰- آیا می دانستید که تقریبن همه ی اهل کتاب و دست اندرکاران ادب فارسی کتاب مشهور "حسین کرد" را به اشتباه "حسین کرد شبستری" می نامند؟

حسین كرد  نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. وی شخصیتی است نظیر سمك عیار زرنگ، دلیر، مردم دوست، گول نخور، نیرومند و باهوش. متأسفانه این شخصیت در ایران به "حسین كرد شبستری " معروف شده و این ناشی از یك خطای دید است، زیرا كه چاپ نخست آن که به صورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» به چاپ رسید و روی جلد این کتاب كلمه ی «شبستری» با خط درشت در زیر نام کتاب یعنی حسین كرد چاپ شده بود و بدین ترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند. حال آن که كردستان با شبستر اصلن ارتباطی ندارد و در هیچ كجای كتاب نیز از شهر شبستر سخنی در میان نیست.

حتا در کتاب های درسی دوره ی دوم دبیرستان نیز بخش هایی از این داستان با همین عنوان: «حسین كرد شبستری» آمده است و مؤلفان این کتاب ها درنیافته اند كه شبستری نام همان ناشری است كه در خیابان ناصر خسرو تهران انتشاراتی داشته است و نام او در زیر نام كتاب آمده و سبب این اشتباه در حقیقت خنده آور شده است. حتا دكتر علی حصور،  زبان شناس و استاد محترم دانشكده ی ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۴ شمسی در مجموعه ی "زبان و فرهنگ ایران" شماره ی ۳۹، این داستان را با همان عنوان اشتباه «حسین كرد شبستری» منتشر كرد و عجبا كه این پژوهنده ی محترم نیز متوجه این خطای فاحش نشد.

۱۰۹- آیا می دانستید که در تهران خیابانی به نام "سئول" (پایتخت کره ی جنوبی) و در سئول خیابانی به نام "تهران" وجود دارد؟

در سال ۱۳۵۴ به دنبال مسافرت شهردار وقت تهران به سئول در جهت همكاری میان دو كشور سنگ بنای دو خیابان بزرگ در پایتخت های دو كشور گذاشته شد که خیابانی در تهران با نام سئول و خیابانی در سئول با نام تهران بود. "تهران" تنها نام خارجی در میان خیابان های سئول است.
اکنون با گذشت ۳۳ سال خیابان تهران مبدل به اصلی ترین، زیباترین و گران ترین خیابان سئول شده است. دفاتر صدها شركت بزرگ تجاری ـ صنعتی و دفاتر شرکت های بزرگ بین المللی مانند یاهو و برج های بلندی كه سرمایه ای بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار را به خود جذب كرده است، در این خیابان قرار دارد و این در حالی است که خیابان سئول در تهران تنها اتوبانی به خود دیده است و اینک این دو خیابان به داستان توسعه یافتگی این دو شهر و کشور جلوه ی معنی داری بخشیده اند.

۱۰۸- آیا می دانستید که در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به "ایرانی" نام گذاری شده اند؟

در هنر، رنگ از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است، در زندگی نیز کم و بیش این گونه است. پرستاران، ورزش کاران، پلیس ها، هر کدام با رنگی شناخته می‌شوند. حتا مردم یک کشور یا قاره نیز ممکن است با یک رنگ شناخته شوند. در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به نام ایرانیان نام گذاری شده اند. مهم ترین این رنگ ها عبارت است از:

۱- آبی ایرانی  (Persian blue)

- Persian blue  این نام از رنگ آبی بر روی سفال‌های ایرانی و کاشی‌کاری‌ها برگرفته شده است و در نقش های مسجدهای ایران تا مدیترانه دیده می‌شود. این رنگ، یکی از رنگ‌های موجود در سنگ معدنی لاژورد است که در فلات ایران یافت می‌شود. مسجد شاه اصفهان به ترین مرجعیست که می‌توان این رنگ آبی را بر روی کاشی های آن یافت. نام Persian blue در سال ۱٦٦۹م به ثبت رسیده است.

- Persian indigo یا Dark Persian blue رنگی کم و بیش ارغوانی است. رنگ آبی ایرانی که به درجاتی از آبی تیره می‌رسد و به نیلی یا بنفش تیره نزدیک است. این رنگ در زمان باستان، آن گونه که یونانیان نوشته اند، رنگ پوشاک رسمی قوم ماد (در شمال غربی ایران کنونی) بوده است که این رنگ امروزه کم تر مورد استفاده قرار می‌گیرد. در سال ۱۹۱۲ میلادی رنگ“Persian indigo” در زبان انگلیسی به ثبت رسید.

 - Medium Persian blue رنگ آبی ایرانی معتدل که به سوی سبز می‌رود، کم و بیش هم رنگ آبی دریا است. این رنگ از جمله رنگ هایی است که در فرش‌های ایرانی به فراوانی دیده می‌شود.

 ۲- قرمز ایرانی  (Persian red)

رنگی نارنجی متمایل به قرمز است همرنگ خاک و دانه های رنگی موجود در خلیج فارس که از ترکیبات سیلیکات آهن و آلومینیویم همراه با منگنز ساخته شده اند. Persian redا ز رنگ موجود در پرچم جمعیت شیر و خورشید سرخ برگرفته شده و در سال ۱۸۹٧ میلادی به ثبت رسیده است.

۳- سبز ایرانی  (Persian green)

رنگی است که از سنگ مالاکیت یا همان مرمر سبز الهام گرفته شده است و در سفال ها و فرش‌های ایرانی بسیار کاربرد دارد و نام گذاری آن هم به همین دلیل بوده است. این نام در سال ۱۸۹۲ز میلادی ثبت شده است.

با نگاه به فهرست نام رنگ های 1955 ISCC-NBS می توان رنگ های دیگری را نیز که به نام ایرانی "Persian" نام گذاری شده اند یافت.

۱۰٧-  آیا می دانستید که برخی از واژه های عربی مانند "طفیلی"، "خرافه" و . . .  که ما در فارسی به کار می بریم، در حقیقت نام شخصیت هایی از عرب هستند؟

«طفیل» (به معنای طفل کوچک) نام «طفیل پسر زلال کوفی» مردی از بنی امیه بوده است که هر گاه گروهی از مردم به مهمانی می رفتند، ناخوانده همراه آنان به مهمانی می رفت و او را "طفیل العرائس" نیز خوانده اند و از این رو در فرهنگ عربی طفیل به معنای ناخوانده بوده است.
خیام می گوید:
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن / به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جویین خود حقا که به است / کالوده به پالوده‌ی هر خس بودن
یعنی اگر نان جوی خود را بخوری به تر است تا پالوده‌ی مردم پست را بخوری و خود را آلوده کنی.
انوری ابیوردی می گوید:
جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز / گر یک رهش طفیل برد میهمان تو
یعنی اگر یک بار طفیل، نیاز را به میهمانی تو ببرد جاویدانه از قناعت پر می‌شود.
و یا جامی در داستان لاک پشت و مرغابی‌ها می‌گوید:
میل سفر کرد به میل بطان / مرغ هوا گشت طفیل بطان
و حافظ می گوید:
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی / که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم
اما امروزه "طفیل" به شکل "طفیلی" درآمده است و به معنای انگل و سربار است.

«خرافه» نیز نام شخص عربی بوده است که ادعا می‌کرد که جنیان و پریان او را دزدیده و به میان خود برده‌اند و او زمانی در میان آنان زندگی کرده است. اما مردم داستان‌های او را باور نمی‌کردند و از آن پس به هرچه که باورنکردنی بودند می‌گفتند "هذا حدیث الخرافه": یعنی این از داستان‌های خرافه است و از آن پس، خرافه به باورهای سست و بی‌بنیان گفته می‌شود. (به "خرافه" در فرهنگ دهخدا نگاه کنید). (از: شهربراز)

 ۱۰٦-  آیا می دانستید که تقریبن همه ی مردم ایران زبانی را که امروز در آذربایجان ایران بدان سخن گفته می شود، آذری می نامند؟

«آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نیز نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجه های ایرانی است که امروز نیز هنوز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن می گویند. لهجه ی «آذری» مانند «تاتی»، چون نزد مردم کوه نشین مانده است، به زبان پهلوی نزدیک تر است و بسیاری از واژه های کهن ایرانی که امروزه از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه بر جای مانده اند.

مولوی در ملمعات خود دارد: «اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بی زبانی را بیاموز»

بنابراین این که برخی از مردم، حتا دانشمندان به اصطلاح قوم شناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» می نامند، راه درستی نمی روند. «آذری زبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک زبان» در سراسر ایران.

زبان آذری (و نه ترکی آذری) از گروه زبان‌های ایرانی بوده و در اصطلاح ادبی نیز بدان پهلوی یا فهلوی گفته می‌شده و شعرهایی که بدین زبان در ادبیات ثبت شده به نام «فهلویات» شناخته می‌شوند. معروف‌ترین فهلویات دوبیتی‌های باباطاهر همدانی است.
وجود آثار ادبی شاعران و نویسندگانی چون قطران تبریزی، همام تبریزی، خاقانی شروانی، شیخ محمود شبستری و مهم‌تر از همه کشف «سفینه‌ی تبریز» که اثری است از سده‌ی هشتم خ / چهاردهم م به نظم، و نثر و نوشته‌ها و گفته‌هایی از مردم و دانشوران و شخصیت‌های تبریز به زبان پهلوی نیز در آن ثبت است، دلیل کافی است برای رد نظریه‌ی کسانی که بر این باورند که آذربایجان از قدیم ترک‌زبان بوده است. فراوانی شاعران پارسی‌گوی به ویژه در آن زمان که مانند امروز امکان فروش کتاب در بیرون و دور از محل زندگی نویسندگان و شاعران نبوده دلیلی است بر این که باید مردم محلی نیز هم زبان شاعر و نویسنده بوده باشند. برای مثال همام تبریزی، که هم دوره‌ی سعدی شیرازی (سده‌ی هفتم خ / سیزدهم م) بوده، غزلی دارد که در پایان به شهرت سعدی اشاره می‌کند و با این بیت تمام می‌شود:
همام را سخنان دلفریب و شیرین است  /  ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی
حتا با توجه به سفرنامه‌های اروپاییان در زمان قاجار نیز متوجه می‌شویم که تا دویست سال پیش نیز زبان ترکی این اندازه رایج نبوده است و زبان اصلی مردم زبان پارسی بوده است و بدان گفت و گو می‌کردند. در زیر چند نمونه از متن سفرنامه‌های اروپایی را می‌آورم:

جورج فولر سیاست‌مدار و جهان‌گرد باذوق انگلیسی (۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶ م/ ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ خ) خاطره‌ها و مشاهده‌های خود را به تفصیل نگاشته. از گفت و شنود تبریزیان، لغات و جملا‌ت را در گزارش‌هاى خود ثبت کرده: «صاحب آمده است - خوش آمدید - بخشش - خبردار - صبر کن - ماست - گزانگبین - بالا‌خانه - قنات». وى نوشته است: تبریز چندین بار به تصرف ترکان [عثمانی؟] درآمده است. ادامه و استمرار زبان آنان، دارد ترکى را یکى از لهجه‌هاى رایج روز مى‌سازد.» (ص ۲۶۸)
جیمز بیلى فریزر. چندین سفرنامه‌ی معتبر نوشته است، ولی تنها سفرنامه‌ی معروف به «سفر زمستانى» وى به فارسى ترجمه شده است. دکتر منوچهر امیرى، در مقدمه‌ی مترجم، نوشته: فریزر مانند تمام جهان گردان آن دوران، غالب کلمه‌ها را به صورتى که از مردم عادى و عامى‌ مى‌شنیده است می‌نوشته است ... با دو سرباز ایرانی که از سر خدمت به خانه‌هاى خود بازگشته بودند، به گفت و شنود مى‌پردازد. آنان از لشکرکشى‌هاى عباس میرزا سخن مى‌رانند. گفته‌هاى یکى از سربازان را فریزر در کتابش ثبت کرده است. الفاظى که سرباز دهاتى بر زبان رانده، با خط ایتالیک به شرح ذیل مشخص شده است: «سراپرده، به سر مبارک شما، صبر کن و ...»
بارون فیودور کورف، دیپلمات روسى از ورود خود به تبریز و آشنایى با اعضاى سفارت انگلستان، سخن مى‌راند و می‌نویسد افسران انگلیسی تقریبن تمامشان کم و بیش به فارسى دست و پا شکسته‌اى سخن مى‌گفتند.» (ص ۱۱۱) «برخى از سربازان در همان حال آماده‌باش بودند ... افسرى انگلیسى در کنار ایستاده بود و به زبان فارسى به ایشان فرمان مى‌داد. همین که بانگ شیپور شامگاه برخاست، وى با صداى بلند فریاد کشید «به راست، راست» ... (ص ۱۶۵)

رخنه زبان ترکی در زبان مردم آذربایجان ایران از رویدادی تاریخی سرچشمه گرفته است که مربوط به فتح خوارزم به دست سلطان محمود غزنوی در سال ٤٠٨ ه.ق است. بر اثر این پیروزی، هزاران تن از ترکان ماورالنهر به خراسان مهاجرت کردند. دسته ای از این مهاجران در سال ٤١١ ه.ق از راه اصفهان به آذربایجان رفتند و در آن جا ساکن شدند و دسته دیگری نیز در سال ٤٢٩ ه.ق از راه ری به این سرزمین کوچ کردند. سبب سکونت این دو گروه در آذربایجان نیز وجود چراگاه های مناسب برای پرورش اسب در این سرزمین بود.

مدتی بعد مهاجرانی که در خراسان مانده بودند به سرکردگی طغرل بیگ، بر سلطان مسعود غزنوی شوریدند و پادشاهی سلجوقیان را تشکیل دادند و در سال ٤٤٦ ه.ق آذربایجان را به تصرف خود در آوردند . پس از آنان نیز اتابکان آذربایجان، که از فرزندان و نوادگان ایلدگز و از مردم ماورالنهر بودند، تا سال ٦٢٢ ه.ق بر آذربایجان فرمان روایی کردند. در این دوره که بیش از دویست سال به درازا کشید، مهاجران دیگری نیز پی در پی از ماورالنهر به آذربایجان رفتند.

بدین ترتیب تسلط نظامی و سیاسی ترکان ماورالنهر و زندگی آنان در میان مردم شهرهای آذربایجان سبب شد که رفته رفته مردمان بومی این منطقه با زبان ترکی آشنا شوند و ترکی در زبان آذری راه یابد.

از این رو زبان امروز مردم آذربایجان نه "آذری" که زبان کهن مردم آذربایجان و از لهجه های ایرانی است، بلکه "ترکی" است. (از: شهربراز)

۱۰۵-  آیا می دانستید که بسیاری از  فارسی زبانان معنی واژه ی " پندار" را "اندیشه" دانسته و به نادرستی عبارت " پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" را در گفتار و نوشتار خود به کار می برند ؟

پندار به معنی  گمان، خیال، وَهم (توهّم)، انگاشت و تصور بی ‌بنیاد و برابر با illusion در انگلیسی ا‌ست؛ حال آن كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم  "اندیشه‌ی  نیك" دارد.
 دهخدا به گفتاورد (نقل قول) از برهان، آورده است: پندار: فکر (برهان قاطع)، اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش (ناصرخسرو )
برداشت برهان از معنی ی "پندار" در این بیت ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین (= جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست.
برای  كاوش و پژوهش بیش تر، متن كاملِ آن چه را كه دهخدا در زیر درآمد ِ "پندار" آورده است، نگاه می کنیم:
پندار:  (اِ مص، اِ)، تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی. کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمایی . خودستایی .خودخواهی . بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ای بر در بامداد [ کذا ] پندار فارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته. (تذکرةالاولیاء عطار).
انوری: برو پیل پندار از کعبه ٔدل برون / ران  کز این به وغایی نیابی.
خاقانی: چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند برون / برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است / هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه ی رخت تو خاکستر شود / ذرّه ٔ پندار تو کم تر شود.
عطار.: یکی را که پندار در سر بود / مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جزخویشتن را / که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن /  شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
حافظ: رندی یی کان سبب کم زنی من باشد / به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: به تو حاجت آنستم ای مهربان / که پندار باشی و روشن روان .
فردوسی: ز دشمن چه آید جز این ها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی.
نظامی: به خسرو بیش از آنش بود پندار / کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی: لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی: گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد / بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی: هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود / نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی: ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی: مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .
سعدی: ای به ناموس کرده جامه سفید / بهر پندار خلق و نامه سیاه .
معنی‌ی ِ پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر می گوید: فریب‌كاران و نیرنگ‌بازان، برای آن كه خلق را نسبت به درون  خویش دچارِ پندار (/ گمان / وَهم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.
از مجموع  این گفتاوردها از دهخدا و دقت در نمونه های كاربرد این واژه در نوشته ها و سروده های پیشینیان، برمی آید كه "پندار" هیچ گاه به معنی ی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم  انگاشت و وَهم و خیال داشته است. حتا معنی های برتنی، تكبر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگر فرهنگ ها برای "پندار" آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی ی بنیادین ِ آن ست. یعنی بر اثر  گمان و وَهم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.
عبدالحسین نوشین نیز در "واژه نامك"، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ی  وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه ی گنجانیده در شاهنامه، شاهد می آورد:
"... چگونه بُوَد در میان، آشتی/ ولیكن مرا بود پنداشتی."
نوشین یادآوری نكرده است كه خود ِ فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی ی  گمان مَبَر، دچار وَهم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست
مپندار کاین نیز نابودنی‌ست

از مجموع دلایل آورده شده در بالا باید گفت که عبارت مورد نظر فارسی زبانان باید به صورت "اندیشه ی نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" گفته و نوشته شود. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)

۱۰۴- آیا می دانستید که دکتر محمود حسابی که از پایه گذاران دانشگاه تهران و فرهنگستان ایران است و پدر دانش فیزیک در ایران به شمار می رود، پایان نامه ی دکترای خود را از شخص آلبرت اینشتین Albert Einstein دریافت کرده است؟

دکتر محمود حسابی  (تهران- ١٢٨١، پاریس- ١٣٧١)  که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق وزیر فرهنگ وی بوده است و افزون بر کار در زمینه های دانش فیزیک در کنار تسلط بر چهار زبان زنده ی اروپایی انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ایتالیایی، همچنین به زبان های سانسکریت، یونانی، لاتین، پهلوی، اوستا و ترکی آشنایی داشته و آن را در پژوهش های فرهنگی و ادبی خود به ویژه در کار واژه گزینی علمی در زبان فارسی به کار می برده است، تنها شاگرد ایرانی پرفسور آلبرت اینشتین بوده و  پایان نامه ی دکترای فیزیک خود را از شخص وی دریافت کرده است. آقای ایرج حسابی فرزند ایشان در کتاب "استاد عشق" چنین نوشته است:

«دكتر محمود حسابی چند نظریه ی بُنیادین در فیزیك داشت كه مهم ترین آن ها "بی نهایت بودن ِ ذرّه ها" بود. در این زمینه با چند تن از دانشمندان اروپایی، نامه نگاری و گفت و شنود كرده بود و همگی به او سفارش كرده بودند كه وقت ِ دیداری با پروفسور آلبرت اینشتین بگیرد و نظریه ی خود را با او در میان بگذارد.

او بر پایه ی این سفارش ها، نامه ای به پیوست ِ محاسبه های وابسته به نظریه اش، به دانشگاه پرینستون (جای كار اینشتین) نوشت و درخواست دیداری با آن استاد نام دار را كرد. پس از چندی، به آن دانشگاه فراخوانده شد و زمان دیداری با پرفسور شتراووس، دستیارِ اینشتین، برای او تعیین گردید تا او پس از آشنایی با كار  وی، زمانی را برای ملاقات حسابی با اینشتین و طرح  نظریه اش به طور ِ حضوری، معین كند.
زمان این دیدار تعیین گردید و حسابی در روز ِ موعود به دفتر اینشتین رفت. او درباره ی این ملاقات نوشته است:

« وقتی برای نخستین بار با استاد ِ فیزیك ِ جهان آلبرت اینشتین رو به رو شدم، ایشان را بی اندازه ساده و آرام و بسیار مؤدب و صمیمی یافتم. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش حاضرشده و چشم به راه نشسته بود. همین كه من وارد شدم، با استقبال گرمی مرا به دفتر كارش برد و به جای آن كه در پشت  میز كارش بنشیند، در كنار  من، روی مبل نشست. نظریه ی خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ِ ذرّه ها، برایش شرح دادم. پس از این كه نگاهی به برگه های محاسبه های من انداخت، گفت كه: برای یك ماه دیگر، وقت ملاقات  دیگری تعیین خواهیم كرد.
یك ماه بعد كه دوباره به دیدار وی رفتم، به من گفت: «من به عنوان كسی كه در فیزیك تجربه ای دارم، می توانم بگویم كه نظریه ی شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را متحوّل خواهدكرد.»

باورم نمی شد كه چه شنیده ام. دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بكشم. او در ادامه، توضیح داد كه: «البته نظریه ی شما هنوز متقارن نیست. باید بیش تر روی آن كاركنید. برای همین، به ترست كه به تحقیق‌های خود، ادامه‌دهید. من به دستیارم خواهم گفت كه همه ی امكان های لازم را در اختیار  شما بگذارند.»
به این ترتیب، با پی‌گیری‌ دستیار او و نامه ای به امضای خود اینشتین، به ترین آزمایشگاه  نور آمریكا در دانشگاه  شیكاگو، امكان های لازم را در اختیار من قرارداد و در خوابگاه  دانشگاه نیز یك اتاق  بسیار مجهز، مانند اتاق یك هتل، در اختیار من گذاشتند.
در نخستین روزی كه كارم را در آزمایشگاه شروع‌كردم، مشغول جا به جایی‌ وسیله‌های شخصی بر روی میزم و در كشوهای آن بودم كه متوجه‌شدم یك دسته چك  سفید با برگه‌های امضاشده، در داخل  یكی از كشوها جامانده است. به سرعت، آن را به نزد  رییسِ آزمایشگاه بردم و موضوع را توضیح‌دادم. گفت:
«این دسته چك، جانمانده و متعلق به شماست كه بتوانید تمام نیازمندی های تحقیق‌های خود را بدون  تشریفات  اداری تهیه‌كنید. این امكان، برای تمام  پژوهشگران  این آزمایشگاه فراهم‌شده‌است.»
گفتم: «امّا با این روش، امكان سوء استفاده هم وجوددارد.»
او در پاسخ گفت:
«درصد خطای  احتمالی‌ همكاران و سوء استفاده از این اعتماد، در مقابل پیشرفت ما، بسیار ناچیزست.»
پس از مدّت‌ها تحقیق، سرانجام، نظریه‌ام آماده‌شد و درخواست جلسه‌ی دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و  روز ِ دفاع، مشخص‌شد. با تشویقِ حاضران در جلسه، واردِ تالار شدم و با كمال  شگفتی دیدم كه اینشتین در مقابل من ایستاد و ابراز  احترام كرد و به دنبال  او، سایر استادان و دانشمندان هم برخاستند. من كاملن مضطرب شده و دست و پای ِ خود را گم‌كرده‌بودم. با اشاره‌ی اینشتین و نشستن در كنار ایشان و كمی صحبت كه با من كرد، آرام‌ترشدم و سپس به پای  تخته رفتم و شروع‌كردم به توضیحِ معادله‌ها و محاسبه‌هایم و سعی‌كردم كه با عجله نظرهایم را بگویم كه پرفسور اینشتین مرا صداكرد و گفت: «چرا این همه با عجله ؟».
گفتم: « نمی‌خواهم وقت ِ شما و استادان را بگیرم»
ولی او با محبت گفت: «خیر، الآن شما پرفسور حسابی هستید و من و دیگران، دانش جویان شما هستیم و وقت ما كاملن در اختیار شماست.»
آن جلسه‌ی دفاعیه، برای من یكی از شیرین‌ترین و آموزنده‌ترین لحظه‌های زندگی‌ام بود. وقتی بزرگ ترین دانشمند ِ فیزیك جهان، یعنی آلبرت اینشتین، مرا استاد  خود خطاب‌كرد، من بزرگ ترین درس  زندگی‌ام را در آن‌جا آموختم كه هرچه انسانی وجود  ارزشمندتری دارد، به همان اندازه، متواضع و مؤدب نیز هست.
یك ماه بعد، پس از كسب درجه‌ی دكترا، اینشتین به من اجازه‌ داد كه در كنار  او در دانشگاه  پرینستون، به تدریس و نیز به تحقیق‌های خود، ادامه‌دهم.»

۱۰۳-  آیا می دانستید که نه تنها مردم عامی، بلکه حتا برخی از فرهیختگان و سازمان های دولتی نیز اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" را بدون توجه به تفاوت معنایی آن ها به جای یکدیگر به کار می برند؟

گاهی دیده می شود که اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و  "آثار یادمانی" به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند. استفاده ی نادرست از نام ها هم به وجاهت مفهوم ها آسیب می زند و هم از فخر زبان می کاهد و هم ما را در تشخیص و تمیز ارزش ها ناتوان می کند.
دانشمندان و پژوهشگران ما از آغاز پرداختن به تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دوره ی "باستانی" نامیده اند و اکنون تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته اند. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی هستند. ولی آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی، بلکه  این آرامگاه ها یادمان هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده می شود که سازمان های دولتی و نیز بنگاه های گردشگری در جزوه های راهنمای خود باور چندانی به جداسازی این اصطلاح ها ندارند و برای نمونه آرامگاه کمال الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می نامند و موجب سردرگمی بسیاری می شوند. پیداست که هر اثر باستانی، تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی.

۱۰۲-  آیا می دانستید که لباسی که در غرب، دانش آموختگان به هنگام دریافت دانش نامه ی دکترای خود بر تن می کنند، برای ادای احترام به پدر دانش جهان، افتخار ایرانیان، "پور سینا" است؟

ردای پور ِ سینا

لابُد شما هم تا کنون دیده اید كه در دانشگاه های غرب، هنگامی که یك دانشجو می خواهد دانش نامه ی دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی بر تن می كند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن منگوله ای آویزان است بر سر می گذارد و سپس لوح ِ دانش آموختگی خود را می خواند.
اگر از اروپایی، ژاپنی و یا آمریكایی بپرسید: این جامه چیست كه شما بر تن ِ دانش آموختگان تان می كنید؟ می گوید: ما به احترام "آوی سنت" (پور ِ سینا) پدر ِ دانش ِ جهان، این جامه را به گونه ای نمادین (سمبلیک) می پوشیم.
یعنی آنان به احترام «آوی سنت» كه همان "ابن سینا" است، جامه ی ِ بلند ِ رداگونه ای را بر تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه نشانه ی همان دستار است و منگوله ی آن نمادی از گوشه ی دستار خراسانی است كه ما ایرانیان در قدیم از آن آویزان می كردیم و بر دوش می انداختیم. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)

۱۰۱-   آیا می دانستید که کسانی در زبان های اروپایی، (به ویژه در زبان انگلیسی) نام زبان فارسی را (که در انگلیسی "پرشن" (Persian)  گفته می شود،) به نادرستی  "فارسی" (Farsi) می نامند ؟

نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن  (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi)  استفاده می شود

سده ها است که در غرب برای نامیدن زبان فارسی از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند، نامشان پارس و زبانشان نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد. ولی در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان زا پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن خواندند. اکنون ولی ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi)  که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار برده می شود

کسانی که (با انگیزه ها و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند اینان بودند:

- مدیران کشوری پس از انقلاب که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند و اینان از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیاسی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi  می نامند.
- گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند.

- گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی  (Farsi)، زبان افعانستان را دری  (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. دلایل بسیاری برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند، ولی این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند:   French  و Canadian French. .

-  کسان دیگری که از این واژه  برای نامیدن  زبان فارسی در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند، عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند.

- گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیاسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی  آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم.

- گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است، ولی از آن جا که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند.  از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت در امان نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد. ولی مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی درز این کشورها همچنان از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.

برای آشنایی با دلایل متعدد نادرست بودن کاربرد Farsi به جایPersian  به مقاله ی "نام زبان فارسی در انگلیسی" در موضوع "مسایل امروز زبان فارسی" نگاه کنید.

۱۰۰-  آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:

"بسی رنج بردم در این سال سی   عجم زنده کردم بدین پارسی"

سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟

جمله‌ی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمه‌ی دوم بیتی بسیار مشهور (" بسی رنج بردم در این سال سی/ ...") و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یك از دست ‌نوشت ‌های كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمره‌ی بیت‌های نسبت داده شده به فردوسی در "هجونامه"ی  برساخته به نام او دیده ‌می‌شود. كلیدواژه‌ی معنا شناختی‌ ِ این بیت، واژه‌ی "عجم" است كه در "فرهنگ وُلف"، تنها چهار كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده ‌است: یكی در "گشتاسپ‌نامه‌ی دقیقی" (مُل، ج ٤، برگ ٢١٤، = مسكو، ج ٦، برگ ١٢٠، = خالقی‌مطلق، دفتر ٥، برگ ١٥٠، دیگری در بیت ٣٤ از ٤٥ بیت ِ "ستایش ‌نامه‌ی محمود" در آغاز ِ "روایت پادشاهی‌ اشكانیان" (مُل، ج ٥، برگ ١٣٥، = مسكو، ج ٧، برگ ١١٤، = خالقی‌مطلق، دفتر ٦، برگ ١٣٧ )، سومین آن ها در پایان ِ "روایت پادشاهی‌ ِ یزدگرد سوم " (مُل، ج ٧، برگ ٢٥٢، = مسكو، ج ٩، برگ ٣٨٢،  = خالقی‌مطلق، دفتر ٨ ، برگ ٤٨٧) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در "هجونامه"ی آن چنانی كه پیش تر، بدان اشاره ‌رفت.
چنان كه می‌بینیم، یك مورد از این بسامد های چهارگانه‌ی واژه‌ی "عجم" – كه وُلف بدان‌ها اشاره‌می‌كند – در میان بیت‌های سروده‌ی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است كه حساب ِ سراینده‌اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در "هجونامه" جای ‌دارد – كه همه‌ی شاهنامه‌شناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده‌ بودن  آن، همداستانند – و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی‌ اشكانیان" و پایان "روایت پادشاهی‌ یزدگرد سوم "، سروده‌ی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیت‌هایی جای‌دارد كه استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسه‌ی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و كارگزارانش – ناگزیر و با اكراه – بر متن اثر  خویش افزوده‌است و بایستگی‌های سخن ‌گفتن با و یا درباره‌ی كسی همچون محمود، "یمین" ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفه‌ی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می‌ شناسیم. پس، هرگاه گفته‌شود كه دشنام ‌واژه‌ی "عجم" در متنِ شاهنامه‌ی فردوسی هیچ كاربُِردی ندارد، گزافه‌گویی نیست. (١)
چنین می‌نماید كه واژه‌ی "عجم" به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب‌ها [برای نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب *] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قوم‌هایی كه نمی‌توانستند واژه‌های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به كار می‌بردند، در ناهمخوانی‌ آشكار با دیدگاه فرهیخته‌ی ایرانی،‌ فردوسی بوده و نمی‌توانسته‌است در واژگان ِ شاهنامه‌ی او جایی داشته ‌باشد و تنها در سده‌های پس از او – كه بار وَهن ‌آمیز این دشنام واژه فراموش‌شده ‌بوده است – بیت ِ "بسی رنج‌بُردم ..." با دربرگیری ‌ِ این واژه به فردوسی نسبت داده‌ شده‌ است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایه‌ی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده‌ و نادانسته، نكوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته‌اند!
سازنده‌ی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته‌ كه گفته‌است:

"من این نامه فرّخ ‌گرفتم به فال / بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال".

آن‌گاه در حال و هوای ذهنی‌ خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیخته‌ی ایرانی‌ حماسه‌سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و كوچك ‌شمارانه‌ای را پرداخته و – با این خام اندیشی كه اشاره به "رنج ‌بُرداری‌ سی‌ساله"ی شاعر می‌تواند پرده‌ی پوشاننده‌ی دشنام واژه‌ی "عجم" باشد – همانند ِ وصله‌ی ناهم رنگی بر جامه‌ی زرْبفت و گران ‌بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار  زبان فارسی‌ دَری، پیوند زده‌ است.
گفتنی‌ست كه در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامه‌پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی‌ تمام، بیت ِ راستین فردوسی "من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال" را پیشانه ‌نوشت ِ اثر  ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه كرده‌است. می‌دانیم كه دو سده پس از خاموشی‌ استاد توس، چكامه‌سرای نامدار، جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، در یكی از سروده‌هایش گفته‌است: "هنوز گویندگان هستند اندر عجم / كه قوّه‌ی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد!" یعنی، از یك سو دشنام واژه‌ی "عجم" را به منزله‌ی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته ‌است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد كه ملت ِ او "گنگ" نیستند و "گوینده"اند و همین به ناسزا "گنگ ‌خواندگان" چنان "گویندگان"ی را در دامان خویش می‌پرورند كه هنوز هم "قوّه‌ی ناطقه" از ایشان "مدد می‌بَرَد".

اما امروز در روی‌كرد و برخورد با گذشته‌ی نابه‌سامان تاریخی‌مان و آن همه ناروا كه ایران‌ ستیزان ِ بیگانه و "خودی" بر ما رواداشته‌اند، دیگر جای كوتاه‌آمدن و سازش ‌كاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراه‌كننده‌ی "رَه چُنان رَو كه رَه رََوان رفتند!" نیست. هنگام آن رسیده‌است كه همه‌ی گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی‌مان را آشكارا و بی‌پروا به كارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از "چراگفتن" و "شك‌ ورزیدن" و "باز اندیشیدن" در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته‌باشیم.

در مورد درون ‌مایه‌ی این یادداشت، از "عام" توقعی نیست كه بداند این بیت با همه‌ی بلند آوازگی‌ و نمود ِ فریبنده و كاربُرد گسترده‌اش، سروده‌ی فردوسی نیست و دشنام ‌واژه‌ی‌ "عجم" جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما "خاص" چرا بی هیچ پشتوانه‌ی دست ‌نوشت شناختی و بدون ژرف ‌نگری در درون مایه‌ی ایران ‌ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله‌ی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز می‌خواند و می‌نویسد تا جایی كه در یك نشست ِ شاهنامه‌پژوهی‌ ویژه‌ی گرامی‌داشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یك سخن‌رانی قرارمی‌دهد؟ دیگر چه بگویم؟ "در خانه اگر كس است، یك حرف بس است!"                    جلیل دوستخواه

پی نوشت ها:

١. شاهنامه‌پژوه ارجمند آقای دكتر ابوالفضل خطیبی، پیش از این در گفتاری با عنوان بیت‌های عرب ‌ستیزانه در شاهنامه – كه نخست در مجلّه‌ی نشر دانش، سال ٢١، شماره‌ی ٣، پاییز ١٣٨٤ و سپس در دفتری جداگانه با عنوان ِ "برگزیده ی مقاله‌های نشر دانش درباره ی شاهنامه" (١٣٨٥) نشرداده – در اشاره به همین بیت، نوشته‌است:
«... از میان ١٥ نسخۀ مبنای كار خالقی مطلق، بیت بالا فقط در ٤ نسخه (كراچی ٧٥٢ ق، لندن ٨٤١ ق، پاریس ٨٤٤ ق و برلین ٨٩٤ ق) آمده و مصراع نخست  آن در ترجمۀ عربی ِ بُنداری نیز هست (بُنداری، ج ٢، برگ ٢٧٦). خالقی مطلق، به درستی این بیت را – كه در هیچ یك از چاپ‌های ژول مول و مسكو نیامده – الحاقی دانسته‌است. بیت بالا در ١١ نسخه – كه كهن‌ترین نسخه (لندن ٦٧٥ ق) در رأس آن‌هاست – دیده‌نمی‌شود و به نظر ِ نگارنده، به لحاظ شعری نیز چندان استوارنمی‌نماید ... (عُجْمَه و عَجْمَه در عربی به معنی ابهام و عدم  فصاحت در زبان است و به همین سبب، اعراب، ایرانیان را اَعجَم و جمع آن اَعاجِم و عُجْم – كه یك معنی آن گُنگ است – و نیز عَجَم نامیده‌اند؛ زیرا از نظر ِ آنان، زبان ِ ایرانیان پیچیده و دشوار و غیر فصیح بوده‌است. اَعجَمی منسوب به اَعجَم و عَجَمی منسوب به عَجَم است.).»


 *برای آشنایی بیش تر با معنی واژه ی عجم نگاه کنید به مقاله ی "کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی عجم" در موضوع "کالبد شکافی واژه ها" (موضوع شماره ی ۸ ) در همین تارنما. با سپاس،  آریا ادیب

آیا می دانستید که....؟ بخش چهارم

 

توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش چهارم از چندین بخش موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های نخست، دوم، سوم این مطالب آموختنی و جالب را در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در ستون آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و من آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس  آریا ادیب

شماره ی نوشته : ۴ / ١٣

بخش چهارم ( دنباله)

آریا ادیب

توجه :

از بخش سوم به بعد، مطالب آورده شده در " آیا می داستید که . . . ؟ " رو به بالا شماره گذاری شده اند تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن ها نیز آگاه شوند. با سپاس،  آریا ادیب

 

 آیا می دانستید که . . . . ؟

۹۹- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند واژه ی "عینک" از "عین" عربی به معنی "چشم" ساخته شده است؟

نخستین بار «حسن ابن هیثم بصری» (زاده: ۳۴۳ ش = ۹۶۵ م / مرگ: ۴۱۳ ش = ۱۰۳۹ م) در سده‌ی پنجم قمری / یازدهم میلادی در کتاب فیزیک نور خود به نام «کتاب المناظر» (۴۱۱ ق = ۳۹۹ ش = ۱۰۲۱ م) به خاصیت عدسی‌ها در بهبود بینایی چشم اشاره کرد. این کتاب نزدیک به ۱۰۰ سال پس از نگارش به لاتین برگردانده شد و نزدیک به ۱۰۰ سال پس از آن نیز در سده‌ی سیزدهم میلادی بر پایه ی آن در ایتالیا دستگاهی ساخته شد که ما امروزه به نام عینک می‌شناسیم.
درباره‌ی نام گذاری این ابزار به «عینک» در زبان پارسی برخی ها بر آین باورند که ریشه‌ی آن «عین» عربی به معنی چشم است. یعنی چشم کوچک. حال آن که اصل این واژه «آیینه‌اک» است. زنده‌یاد استاد سعید نفیسی در کتاب «پای سخن استاد» با اشاره به ابزار دیگری برای بهبود شنوایی که در پارسی «سمعک» خوانده می‌شود طرفدار نظریه‌ی نخست است و نظریه‌ی دوم را درست نمی‌داند. ولی دکتر محمد حیدری ملایری طرفدار نظریه‌ی دوم است که عینک را در اصل آیینه‌اک می داند. وی پس از بازخوانی نظر سعید نفیسی معتقد است که واژه ی "سمعک" بسیار جدیدتر از "عینک" است و احتمال دارد که در پارسی امروزی در قیاس با عینک و با این گمان که عینک از عین عربی (=چشم) است، این ابزار را هم سمعک (=گوش کوچک) نامیده‌اند. فرهنگ دهخدا دو مترادف دیگر "عینک" را چنین آورده است: عینک: چشم فرنگی. آیینه ی فرنگی.
اشاره‌ای به این ابزار در شعر «نورالدین عبدالرحمان جامی» شاعر ایرانی سده‌ی نهم قمری نیز وجود دارد که شاید قدیمی‌ترین اشاره در شعر پارسی باشد. جامی در آغاز داستان عشقی «سَلامان و اَبسال» که یکی از اورنگ‌های «هفت اورنگ» است و آن را در نزدیک هفتاد سالگی سروده در بیان پیری خود می‌گوید:
از دو چشم من نیاید هیچ کار /  از فرنگی شیشه ناگشته چهار
که در آن به روشنی اشاره می‌کند که دیگر از چشم‌هایم کاری برنمی‌آید و با این شیشه‌ی فرنگی (عینک) نیز دو چشم من چهار چشم نمی‌شود که بتوانم به تر ببینم. بدین ترتیب شاید جامی نخستین شاعر عینکی ایرانی باشد!
در واقع مترادف‌های دهخدا و این بیت جامی نظر دکتر حیدری ملایری را تقویت می‌کند که "عینک" در اصل "آیینه‌اک" بوده است. زیرا آیینه یا آبگینه در پارسی به معنی شیشه نیز هست. دکتر ملایری همچنین می‌نویسد که پسوند «-اک» نیز در این مورد به معنی کوچک نیست، بلکه در معنی صفت نسبی است، مانند: «دستک»، «پشتک»، «ناخنک».  (از: شهربراز)

۹۸- آیا می دانستید که یاوه هایی چون: "هنر نزد ایرانیان است و بس"، "چو ایران نباشد تن من مباد"، "چه فرمان یزدان چه فرمان شاه" و مانند آن ها که در میان مردم رایج هستند، از فردوسی نیست و حتا سایه ای از آن ها در شاهنامه وجود ندارد؟

روشنفکرنمایان فرومایه ی خادم دربار پهلوی ده ها سال به گونه ای سازمان یافته فردوسی را کوبیدند و اثر جاودانه ی او "شاهنامه" را با بی شرمی وصف ناپذیری به ابتذال کشاندند تا شاید از این راه اعمال و اندیشه های زهرآلود خود را که با هیچ معیار و مقیاس و قانونی قابل توجیه نبود، با استناد به فردوسی که در قلب مردم ایران جای داشت، توجیه کنند. بسیاری از ادیبان آن روزگار نیز در برابر این فریب و خیانت به ادب و فرهنگ ایران، سکوت کردند و اجازه دادند تا مشتی دلقک درباری از شاهنامه اثری ضد شاهنامه بسازند.

کار این تحریف که به قصد استوار ساختن پایه های لرزان دستگاه سلطنت پهلوی انجام گرفت و مرادش "شاه پرست" و نژادپرست" کردن مردم ایران بود، تا بدان جا پیش رفت که از زبان فردوسی سخنانی در میان مردم رایج گردید  که حتا سایه ای از آن ها در شاهنامه موجود نیست و بر اثر این تبهکاری تاریخی، گردانندگان تبلیغات درباری که سنگ را بسته و سگ را گشاده بودند، توانستند حرف های معینی را در دهان همه بیاندازند و آن قدر تکرار کنند که جزو بدیهیات به شمار آیند.

تا خود امروز کسانی هستند که گمان می کنند یاوه ها و شعرهای بی پدر و مادری چون: «هنر نزد ایرانیان است و بس»، «چو ایران نباشد تن من مباد  بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» (که با بی شرمی بی مانندی حتا در پای مجسمه فردوسی حک شده است)، «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» و بسیاری دروغ های دیگر، گفته های فردوسی، حکیم اندیشمند و آزاداندیش بزرگ توس است.

این جنایت بی سابقه در تاریخ ادبیات ایران که به دست "آکادمیسین" های کشور شاهنشاهی و از طریق انتشار صدها جلد کتاب و رساله و مقاله و بهره گیری از همه ی امکانات تبلیغاتی و آموزشی از کتاب های درسی گرفته تا رادیو و تلویزیون و روزنامه های حلقه به گوش و انجمن ها و موسسات دولتی انجام گرفت، البته از چشم بزرگان دیگری چون ملک الشعرای بهار، مجتبی مینوی و غیره پنهان نماند و آنان در حدی که برای خود ممکن می دانستند، در نوشته هایی به این توهین به ساحت دانای بزرگ توس و مایه افتخار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، حکیم ابوالقاسم فردوسی که با فرومایگی نابخشودنی شاعری هوادار شاهان جابر و نژاد پرستی حنگ طلب معرفی شده بود، اشاره کرده و به این تبهکاری تاریخی و توهین به فردوسی و مردم ایران پاسخ دادند، ولی از آن جا که از کتاب های درسی گرفته تا صفحات روزنامه ها از این ابتذال پر بود، محیطی پیرامون شاهنامه ساخته شد که در آن مشتی ادعاهای بی پشتوانه و شعرهای من درآوردی به بدیهیات مسلم بدل گردید.

برای آشنایی نزدیک با این تبهکاری ادبی به مقاله ی " تحریف در شاهنامه ی فردوسی" در موضوع "بررسی ها و پژوهش های ادبی" تارنمای ما نگاه کنید.

۹٧- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان واحد شمارش "یک" را به جای "یای" نکره به کار می برند؟

در بیش تر زبان‌ها، اسم از نظر دستوری بر دو نوع است:

- مَعرِفه (شناخته، در انگلیسی: definite که با the می آید)

- نَکَره (ناشناخته، در انگلیسی indefinite که با a/an می آید).

در زبان پارسی نشان نکره حرف «ی» است که در پایان اسم افزوده می‌شود مانند:
مردی را در خیابان دیدم.
در کلاسمان پسری هست که درس خوان نیست.
در عقد بیع سرایی مُرَدد بودم.   (گلستان سعدی)
در نوشته‌های قدیمی‌تر از «یکی» نیز به نشانه ی نکره استفاده ‌شده است:
یکی روستایی سقط شد خرش / عَلَم کرد بر تاک بستان سرش (بوستان سعدی)
یکی بر سر شاخ، بُن می‌برید /  خداوند بستان نظر کرد و دید     (بوستان سعدی)
ولی «یک» به تنهایی هیچ گاه نشان نکره نبوده است. حتا در مثل معروف می‌گوییم «یک آشی برایت بپزم که رویش یک وجب روغن باشد». «یک» نخست، نشانه‌ی نکره است و همراه «آشی» آمده است، «یک» دوم هم واحد شمارش است.
در سال‌های اخیر، شاید به دلیل بی‌دقتی مترجمان و بیش تر شدن آثار ترجمه ای نسبت به نوشته‌های داخلی، و نیز به دلیل کم‌کاری در آموزش زبان فارسی در مدرسه‌ها (و نیز آموزش زبان‌های خارجی)، در فارسی به جای «یای» نکره از «یک» استفاده می‌شود. حال آن که «یک» واحد شمارش است نه نشانه‌ی نکره. مثلن دو جمله ی «برادرم خانه‌ای در شیراز خریده است» و «برادرم یک خانه در شیراز خریده است» با هم فرق معنایی دارند. جمله‌ی نخست پاسخی است برای «برادرت چه خریده است؟»  ولی جمله‌ی دوم پاسخی است برای «برادرت چندتا خانه خریده است؟» و سخن بر سر تعداد خانه‌های برادرم است. جمله‌ی دوم می‌تواند این معنا را نیز در خود داشته باشد که برادرم چندین خانه دارد که یکی از آنها در شیراز است و شاید در جاهای دیگر نیز خانه داشته باشد.

در واقع فرق «ی» و «یک» در فارسی مانند فرق a/an با one در انگلیسی است. اگر بخواهیم برابر انگلیسی این دو جمله را بنویسیم، می‌شود گفت:
My brother bought a house in Shiraz برای اولی و one house in Shiraz My brother bought برای دومی.
امروزه در بسیاری از پایگاه‌های اینترنتی و بیش تر کتاب‌های ترجمه شده این اشتباه دیده می‌شود. مثلن به جای «امروز روزی تاریخی است» می‌نویسند: «امروز یک روز تاریخی است»، یا می نویسند: «می‌توانید یک متغیر را تعریف کنید؟» یا «پس از اجرای این دستور یک صفحه باز می‌شود» که باید نوشت: «می‌توانید متغیری را تعریف کنید؟» یا «پس از اجرای این دستور صفحه‌ای باز می‌شود». یعنی این نویسندگان به جای "یای نکره" از واحد شمارش "یک" استفاده می کنند.
 این بی‌دقتی گاه نتیجه‌های خنده‌آوری به بار می‌آورد. برای نمونه، دکتر محمد ملکی، استاد پیشین دانشگاه تهران و فعال سیاسی، در نامه‌ای نوشته است که "من یک استاد دانشگاه نیستم" . و اشاره کرده است که این عنوان از کتاب «من یک مسیحی نیستم» نوشته‌ی «برتراند راسل» (Bertrand Russell) گرفته شده است و در همین جا تاثیر ترجمه های غلط دیده می شود. وقتی کسی بگوید: «من یک استاد دانشگاه نیستم» می‌توان از او  پرسید: «پس چندتا استاد دانشگاه هستید؟ دو تا، سه تا؟» در این جمله در واقع هیچ نیازی به «یک» نیست. نویسنده برای تاکید می‌توانست بنویسد: «من دیگر استاد دانشگاه نیستم». (عنوان کتاب برتراند راسل در انگلیسی نیز چنین است: Why I Am Not a Christian که برگردان درست آن به فارسی می شود: «چرا مسیحی نیستم») (از: شهربراز)

۹٦- آیا می دانستید که چرا مردم به گل سرخ "گل محمدی" می گویند؟

مسلمانان بر این باورند که گل سرخ از قطره ی عرق پیشانی محمد پیامبر اسلام که بر زمین افتاده است روییده و پیدا شده است.

مولانا جلال‏الدین محمد بلخی در غزلی می گوید:
اصل گل از عرق لطف مصطفاست /  زآن صدر بدر گردد اینجا هلال گل
یعنی روزی پیامبر اسلام عرق كرد و هنگامی که آن عرق بر زمین چكید گل سرخ پدید آمد.

محصول به دست آمده از تقطیر گل سرخ، یعنی گلاب، به دلیل داشتن خاصیت ضدعفونی کننده اش، در مراسم مذهبی مانند شستشوی خانه ی كعبه و حرم های امامان شیعه مصرف دارد. در سایر مراسم مذهبی مانند نماز جماعت، ماه رمضان و در تهیه ی خوراكی های نذری به ویژه در ماه محرم همچون: حلوا، شربت و شله زرد نیز گلاب به كار می رود. این كاربردهای گوناگون مذهبی نیز در این باور مردم اثر گذاشته و این گل را «گل محمدی» نامیده اند.

۹۵-  آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند که واژه ی"فرنگ" به معنی "فرانسه" است و از زمان قاجار وارد زبان فارسی شده است؟

فرانك‏ها (Franks) قبیله‏ای ژرمن بودند كه در سده‏ی چهارم میلادی وارد قلمروی امپراتوری روم شدند و پس از فتح كشور گل (Gaul) توسط رومیان، در آن جا ساكن شدند. این كشور بعدها به نام آنان فرانسه (France) یعنی سرزمین فرانك‏ها نامیده شد. در سده‏ی هشتم میلادی/دوم خورشیدی شاه آنان به نام شارل بزرگ (در لاتین كارلوس ماگنوس و در زبان فرانسه شارلمانی یا شارلمان Charlemagne) پیروزی‏های بزرگی به دست آورد و به مقام امپراتوری روم مقدس رسید. وی با هارون الرشید خلیفه‏ی معروف عباسی ارتباط برقرار كرد و هارون الرشید برایش به عنوان هدیه یک ساعت مكانیكی آبی و پیلی سپیدرنگ فرستاد. از آن زمان در زبان پارسی،  اروپاییان (نه فقط فرانسه) به نام فرنگی (در عربی فرنجی) شناخته می‏شدند.

«نورالدین عبدالرحمان جامی» شاعر ایرانی سده‌ی نهم قمری در آغاز داستان عشقی «سَلامان و اَبسال» که یکی از اورنگ‌های «هفت اورنگ» است و آن را در نزدیک هفتاد سالگی سروده در بیان پیری خود می‌گوید:
از دو چشم من نیاید هیچ کار /  از فرنگی شیشه ناگشته چهار
که در آن اشاره می‌کند که دیگر از چشم‌هایم کاری برنمی‌آید و با این "شیشه‌ی فرنگی" (عینک) نیز دو چشم من چهار چشم نمی‌شود که بتوانم به تر ببینم.

با آغاز جنگ‏های صلیبی در سده‏ی یازدهم میلادی / چهارم خورشیدی دوباره صفت فرنگی و فرنگ در زبان ما دیده می‏شود. این واژه دست کم ٧٠٠ سال پیش از دوره ی قاجار در دیوان شمس و مثنوی مولانا و به ویژه در نوشته‏های سعدی هست. سعدی در آن حكایت گلستان كه داستان زن گرفتن خود را تعریف می‏كند می‏گوید که در شام مرا به اسیری به فرنگ بردند و در كار گل بودم. سپس یكی از آشنایان سعدی او را می‏بیند و با دادن پول او را  آزاد می‏كند. بعد نیز دختر خود را به سعدی می دهد. این زن همیشه به سعدی سركوفت می‏زند كه تو همانی هستی كه پدرم به چند دینار از قید فرنگ آزاد كرد. سعدی نیز در پاسخ می‏گوید: آری و به اسیری تو درآورد!
یا در بوستان می گوید: كسی گفتش ای یار شوریده رنگ ---- تو هرگز غزا كرده‏ای در فرنگ؟
و در یك رباعی از سعدی آمده است: در قید فرنگ، ‌غل به گردن دیدن --- به زان كه به جای دوست، دشمن دیدن.
با كشف دنیای جدید یا قاره‏ی امریكا، سیل محصولات جدید به دنیای قدیم سرازیر شد و در زبان پارسی این محصولات به عنوان فرنگی شناخته شدند. مثلن گوجه‏ی فرنگی، هویج فرنگی، توت فرنگی، نخود فرنگی، تره فرنگی و ... حتا بیماری سیفیلیس (syphilis) آبله‏ فرنگی نامیده می‏شد.
در دوران معاصر، چون با سفر ناصرالدین شاه قاجار به فرانسه ارتباط و برخورد ایرانیان با مفهوم‏ها و محصول‏های فرنگی شدت باز هم بیش تری یافت، این موضوع بسیاری از پارسی زبانان را به اشتباه به این گمان انداخت كه "فرنگ" همان "فرانسه" است و ما از زمان قاجار با واژه ی "فرنگ" آشنا شده‏ایم. (از: شهربراز)

۹۴- آیا می دانستید که "نان بربری" نانی ایرانی نیست و نام خود را از قومی از مردم افغانستان گرفته است؟

هَزاره نام گروهی از مردم ساكن افغانستان است كه "بربری" نیز نامیده می‏شدند. در دوره ی قاجار گروهی از "بربری ها" به تهران آمدند و به كار نان‏پزی پرداختند. از این رو نان آنان نیز به نام "نان بربری" شناخته شد. (فرهنگ دهخدا)

هزاره‏ها در خراسان نیز ساكن بودند و در زمان رضاشاه دولت افغانستان ادعا كرد كه اینان افغان هستند و باید به آن كشور خود برگردانده شوند. از این رو نیز نام آنان به خاوری برگردانده شد.

۹۳- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به جای آن بگویند: «فلانی خود را برای این کار نامزد کرده است» می گویند: « فلانی خود را برای این کار کاندید کرده است» که هرگز چنین معنایی ندارد؟

یكی از غلط‏های رایج در میان فارسی زبانانی که  واژه های فرنگی را بی رویه به کار می برند، استفاده از واژه‏ی "كاندید" به جای "كاندیدا" است. اگر چه به تر است به جای "كاندیدا" از "نامزد" و به جای "كاندیداتوری" از "نامزدی" استفاده كنیم.
كاندید (candid) در زبان انگلیسی به معنی صادق و بی ‏ریا است، از این رو  جمله ای مانند: "من برای این کار کاندید شدم"، معنایی را که مراد گوینده است ندارد. آن چه که مراد گوینده است، در واقع  "كاندیدا" (در فرانسه: candidat و در انگلیسی: candidate) به معنای داوطلب یا نامزد است.

۹۲- آیا می دانستید که نام خیابان "جردن" در تهران نه آن گونه که بسیاری گمان می کنند، از نام انگلیسی کشور "اردن"، بلکه از نام بنیادگذار امریکایی دبیرستان البرز (مدرسه ی امریکایی سابق) در تهران گرفته شده است؟

بسیاری گمان می کنند که نام خیابان مشهور تهران، "جردن"، از نام کشور اردن که به انگلیسی "جردن" گفته می شود، گرفته شده است، به این دلیل که شاید سفارت این کشور در این خیابان است. در حالی چنین چیزی نیست و از سفارت این کشور در این خیابان خبری نیست.

ساموئل مارتین جردن (Samuel Martin Jordan) در سال ۱۸۷۱ م / ۱۲۵۰ش در نزدیکی شهر یورک در ایالت پنسیلوانیای امریکا زاده شد. وی سال ۱۸۹۸ م / ۱۲۷۷ش درجه‌ی استادی علوم الاهی را از دانشگاه پرینستون دریافت کرد. جردن در سال ۱۸۹۸ م / ۱۲۷۷ ش در ۲۷ سالگی به ایران آمد و یک سال بعد رییس مدرسه‌ی امریکایی (بعدها دبیرستان البرز) در تهران شد. در سال ۱۹۱۳ م / ۱۲۹۲ ش با راه‌اندازی کلاس‌های باقی‌مانده، دوره‌ی دوازده ساله‌ی این دبیرستان کامل شد. در سال ۱۹۱۸ م / ۱۲۹۷ ش نخستین ساختمان شبانه‌روزی که در آن زمان، تالار مک‌کورمیک (McCormick Hall) نامیده می‌شد و یک ساختمان دیگر پایان یافت. جردن بنیاد‌گذار دبیرستان البرز و مدرسه‌ی دخترانه‌ی آمریکایی تهران است و از سال ۱۸۹۹ تا سال ۱۹۴۰م ریاست کالج آمریکایی تهران (دبیرستان البرز) را به عهده داشت.
وی به پاس خدمات فرهنگی خود در کالج البرز، دو نشان از دولت ایران دریافت کرده است:
۱) در سال ۱۹۲۱ م / ۱۳۰۰ ش، نشان و مدال درجه ی دوم علمی
۲) در سال ۱۹۴۰ م / ۱۳۱۹ ش، نشان درجه ی یک علمی (به همراه همسرش)
وی در سال ۱۹۳۵ م / ۱۳۱۴ ش از کالج واشنگتن و جفرسون درجه‌ی دکتری حقوق گرفت. دکتر جردن، در سال ۱۹۴۰ م / ۱۳۱۹ ش پس از ۴۲ سال زندگی در ایران در سن ٦۹ سالگی به امریکا بازگشت. او ایران را میهن دوم خود می‌نامید و همواره از آن به نیکی یاد می‌کرد. وی در سال ۱۹۴۴ م / ۱۳۲۳ ش دوباره به ایران آمد و مورد استقبال شاگردان و دوستدارانش قرار گرفت. دکتر جردن در سال ۱۹۵۴ م / ۱۳۳۳ ش ، در ۸۱ سالگى در آمریكا درگذشت.
در واقع بزرگراهی که در تهران، امروزه «بزرگراه آفریقا» نامیده می‌شود، پیش از انقلاب به یادبود وی «خیابان جردن» نام داشت. این نام هنوز هم در میان مردم کاربرد دارد. زنده‌یاد استاد محمدتقی بهار (ملک الشعرا) نیز دو شعر زیر را برای دکتر جردن سروده است:

تا کشور ما جایگه جُردن شد / بس خارستان کز مددش گلشن شد

این باغ هنر که دور از او بود، اکنون / چشمش به جمال باغبان روشن شد

و نیز:

نادانی چیست جز به غفلت مردن / باید به علاج از این مرض جان بردن

گفتم به طبیب، درد نادانی چیست / پیر خردم گفت که: «جُردن! جُردن!»

از گفته‌های دکتر جردن خطاب به دانش‌آموزان ایرانی:

- « بچه ها! مملکت شما سابقه ی درخشانی داشته است. بازگشت به آن روزگار درخشان، بستگی به همت و شجاعت و کوشش شما دارد. امیدوارم حرف من در گوش و قلب شما باشد و برای ملت و کشورتان مفید واقع شوید.»

- «من میلیونر هستم، زیرا هزاران فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیون ها  ارزش دارد.»   (از: شهربراز)

 ۹۱-  آیا می دانستید که سبکی که در ادبیات فارسی "سبک هندی" نامیده می شود، در حقیقت "طرز نو" نام دارد و عنوان رایج "سبک هندی" عنوانی نادرست برای آن است ؟

سیکی که "سبك هندی" نامیده می شود، از اوایل سده‌ی یازدهم در ایران متداول شده و تا دوره‌ای که «بازگشت ادبی» نام دارد، رواج داشته است. خاستگاه این شیوه، كه به غلط «سبك هندی» خوانده شده است، نه هندوستان، بلکه ایران بوده است. دلیل این نام گذاری نادرست نیز آن است كه پس از آن که نوآوری سخن‌سرایان ایرانی که "طرز نو" خوانده می شد، جایی برای خود باز كرد و مورد توجه سلاطین و امرای هند قرار گرفت، پیشگامان سبك مزبور، یعنی: نوعی خبوشانی، نظیری نیشابوری، كفری تربتی، ظهوری ترشیزی، ملك قمی، شكیبی اصفهانی، انیسی شاملو، سنجر كاشانی، طالب آملی و شماری دیگر، به هند كوچیده و در همان سرزمین دیده از جهان پوشیده‌اند. افزون بر آنان، كسانی نیز بوده‌اند كه میان دو كشور رفت و آمد می‌كرده‌اند، مانند حكیم ركنا و شاپور طهرانی، و شاعرانی نیز چون صائب که چند سال را در آن دیار گذرانیده و سپس به میهن بازگشته‌اند. شاعران هندی‌تبار نیز به پیروی از این شاعران ایرانی به همان طرز سخن گفتند.

در سال ۱۳۰۴ ق كه صائب به كابل و سپس به هندوستان رفته است، هنوز این شیوه پذیرش عام نیافته بود. صائب در آن زمان در این زمینه می گوید:
- چون به هندستان گوارا نیست صائب! طرز تو  / به كه بفرستی به ایران، نسخه‌ی اشعار را
- می‌بری صائب! ز هندستان به اصفاهان سخن / گوهر خود را ز بی‌قدری به معدن می‌كشی

استاد احمد گلچین معانی در آخرین تألیف خود به نام «تحفه‌ی گلچین» درباره‌ی خاستگاه اصطلاح "سبك هندی" چنین نوشته ‌است: «اصطلاح نادرست "سبك هندی" را نخستین بار استاد حیدرعلی كمالی اصفهانی در "منتخبات اشعار صائب"، چاپ تهران، ۱۳۰۵، برگ ۱۰ عنوان كرده است. این نظر او كه هندی ها را دسته‌ای دانسته و صائب تبریزی را در رأس آن ها قرار داده است نیز از اظهار نظر محمدحسن خان صنیع‌الدوله‌ی مراغه‌ای (اعتمادالسلطنه) درباره‌ی میرزا طاهر وحید قزوینی گرفته شده است». وی در «منتظم ناصری» می‌نویسد: «...میرزا طاهر وحید قزوینی متخلص به وحید... از اصحاب فضل و افضال بوده، كلیاتی مشحون به نظم و نثر تركی و عربی و فارسی قریب به نودهزار بیت دارد، اما اشعار او به سبك هندی ها و چندان پسندیده و مطبوع نیست، بلكه اغلب مضامین آن موهون است.»
پس از كمالی، زنده یاد ملك‌الشعرای بهار در سال ۱۳۰۱ ضمن خطابه‌ی مفصلی، كه چکیده ی آن در مجله‌ی «ارمغان» چاپ شد، اصطلاح "سبك هندی" را به زبان آورد و سپس در كتاب «سبك‌شناسی» (ج ۳، برگ ۳۱۷) اشاراتی بدان كرد و یادآور شد كه «مؤلفان تاریخ ادبی، خلاصه‌ی آن خطابه را بدون ذكر نام او در كتب خود شكسته بسته درج نمودند». یعنی اصطلاح "سبك هندی" نه تنها ناخوشایند، بلکه با واقعیت هم ناسازگار است.

پیدایش "طرز نو"
نخست باید گفت كه این شیوه‌ی سخن‌سرایی نامی خاص نداشته است و گویندگان یاد شده در بالا، از آن با عنوان «طرز» یا «طرز نو» نام برده‌اند:
- به نظم، كشور دل ها گرفته‌ای «طالب!» / هلاك طرز خوشت گردم، این چه تقریر است
- صائب! این طرز سخن را از كجا آورده‌ای؟ / هر كه را دیدیم، داغ طرز این اشعار بود
- میان اهل سخن، امتیار من صائب / همین بس است كه با طرزْ آشنا شده‌ام
- به طرز تازه قسم یاد می‌كنم صائب! / كه جای طالبِ آمل در اصفهان پیداست
- گر متاع سخن امروز كساد است «كلیم»/ تازه كن طرز كه در چشم خریدار آید
- «قدسی» به طرز تازه ثنا می‌كند تو را / یا رب! نیفتدش به زبان ثنا، گره!
- «طغرا» سخن‌شناس تو با طرزْ آشناست / باید ز لفظ و معنی بیگانه نگذرد
همچون سایر سبك های شعری، "طرز نو" نیز یكباره به وجود نیامده است و ریشه در شعر سده های پیش دارد. یعنی، این عقیده كه برخی بابافغانی شیرازی  و یا خواجه حسین ثنایی مشهدی  را بنیادگذار طرز نو دانسته‌اند، جای درنگ دارد. البته، این دو تن بر شاعران بعدی تأثیر گذاشته‌اند؛ اغلب پیروان طرز نو به استقبال غزل های فغانی رفته‌اند؛ ثنایی مشهدی هم ظاهرن به سبب کوشش در خیال‌بندی و استعاره‌آفرینی (كه در حقیقت، نوعی نوآوری به شمار می‌رفته) مورد توجه قرار گرفته است.
در این میان، عرفی شیرازی را نیز نباید از نظر دور داشت كه تأثیر قصیده های او در تازه‌گویان چشمگیر است؛ اگرچه قصیده در دوره‌ی مورد بحث رنگ و بویی ندارد و جلوه‌ی سخن را در غزل باید دید. شاعران بعدی، غزل های عرفی را هم پی جویی كرده‌اند. در دیوان او به بیت هایی از این‌دست برمی‌خوریم كه ویژگی های شعر های طرز نو را دارد:
- دادم به چشم او دل اندوه پیشه را / غافل كه زود می‌شكند مست، شیشه را
- گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست / تا ریشه در آب است، امید ثمری هست
- ناله‌ای می‌كشم از درد تو گاهی، لیكن / تا به لب می‌رسد، از ضعف، نفس می‌گردد
- سخنم ازان نباشد بر اهل عیش، روشن / كه چو بادِ كوچه‌ی غم، نفسم غبار دارد
- دل، خانه در این عالم بیگانه نگیرد / قاصد به دیاری كه رود، خانه نگیرد
- طاقت باده‌ی تحقیق نیاورد دلم / این گهر بیشتر از حوصله‌ی دریا بود
- دل موج‌خیز درد و جبین صافی از گره / دریای اضطرابم و كوه تحملم
- طبیبا! سركش است این قامت دیوانه‌خوی من / مَبُر پیراهن صحت، كه پوشیدن نمی‌دانم
- ندانم كاین پریشان‌دل چه می‌خواهد ز جان خود / مدام این شیشه را در گفتگو با سنگ می‌بینم
- بیدادی از طبیعتِ موزون به ما رسید / كز بیم، دل به قامتِ موزون نمی‌دهیم
به هر حال، نمی‌توان حكمی قطعی در این باب داد و شخصی معین را به عنوان بنیادگذار طرز نو نام برد. اعتلای این شیوه‌ی سخن‌سرایی را در سالهای ۱۰۴۰- ۱۰۸۰ می‌بینیم، كه شاعرانی برجسته چون سلیم تهرانی، كلیم همدانی، دانش، طغرا، قدسی (هر سه مشهدی) و غنی كشمیری یكه‌تازان میدان معنی بودند. مولانا صائب را در ردیف اینان نمی‌گذاریم، زیرا او شیوه‌ای تقلیدناپذیر و ویژه ی خود دارد. این گوینده‌ی توانا، تمامی مزیت های شاعران معاصر و گویندگان نزدیك به آن روزگار را در شعر خویش گرد آورده است.
سزانجام کوشش  روزافزون و بی‌ثمر در زمینه‌ی مضمون‌یابی و پر و بال دادن بیش از اندازه  به خیال و آفریدن استعاره های دور از ذهن، شعر طرز نو را در اواخر زندگی صائب، به ویژه در هند، بسیار پیچیده و دریافت معنی آن را دشوار ساخت. میرزا عبدالقادر بیدل شاعر هندی می‌گوید:
معنی بلند من، فهم تند می‌خواهد / سیر فكرم آسان نیست، كوهم و كتل دارم
در ایران، شاعرانی چون قاسم مشهدی و شوكت بخاری با سروده‌های معماگونه‌ی خود، این سبك را در سراشیب انحطاط و ابتذال انداختند و كسانی از قبیل میر نجات اصفهانی، با افراط در به كارگیری «روزمرّه» شعر را تا سطح محاوره های مردم كوچه و بازار تنزل دادند.
طرز نو در كشور ما نردیک به صدوپنجاه سال پایید و سپس در نیمه‌ی دوم سده ی دوازدهم به سیر قهقرایی «بازگشت ادبی» بدل گشت. شاعرانی چون شعله، مشتاق، عاشق، آذر، صهبا و هاتف از پیشگامان این جنبش بودند. شیوه‌ی سخن‌گویی اگرچه دیگرگون شد، ولی به نتیجه‌ای رضایت‌بخش نرسید.
پس از درگذشت صائب، طرز نو سال های سال در افغانستان و ماوراءالنهر و هند به حیات خود ادامه داد، اما به سبب افزونی پیچیدگی های لفظی و معنوی و تركیب های مخالف دستور زبان فارسی، صورتی دیگر یافت. اگر پژوهشگران، این شیوه‌ی سخن‌سرایی را «سبك هندی» بنامند، پُر بیراه نرفته‌اند.

۹۰-  آیا می دانستید که اصطلاح "شانس خرکی" تا نزدیک به صد سال پیش، در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی "نقش آوردن" و "نقش خرکی" گفته می شده است و تنها پس از آشنایی فارسی زبانان با زبان فرانسوی به "شانس خرکی" تغییر شکل داده است ؟

اصطلاح "شانس خرکی" هم معنی با "نقش آوردن" و کنایه از بخت و اقبالی غیرمترقبه است که تصادفی و بدون انتظار قبلی به کسی روی کند. اصطلاح "نقش آوردن" در گذشته به صورت جدی و مثبت به کار برده می شده است، ولی امروزه عبارت "شانس خرکی" در لباس شوخی و در مقام تحقیر و به صورتی منفی گفته می شود.

"نقش آوردن" از اصطلاحات بازی "سه قاپ"  است که در گذشته از بازی های مورد علاقه ی طبقات پایین اجتماع بوده است، زیرا هم وسایل و تشریفات خاصی لازم نداشت و هم بازی مشغول کننده ای بود. این بازی همان گونه که از نام آن پیداست با ریختن سه قاپ انجام می شد که به آن ها جیک، اسب و خر  می گفتند و نتیجه ی قاپ ریختن ِ هر یازیکن بسته به آن داشت که چه شکلی از حالات ترکیبی این سه قاپ پیدا شود. اشکالی را که بازیکن با آن ها دور بازی را می برد نقش می نامیدند. اشکال خنثی را که نه برد بود و نه باخت و تنها نوبت بازی را به بازیکن بعدی می داد بهار می گفتند که هجده شکل داشت و آن اشکالی را که موجب باخت بازیکن می شد (که پنج شکل داشت) و او را مجبور به پرداخت مبلغ شرط بندی می کرد بز می نامیدند و پیش آمدن آن را بز بیاری می گفتند که نهایت بد شانسی بود، زیرا مبلغ باخت در این بازی معمولن بسیار بالا بود. ولی برنده ی بازی در اشکال ششگانه ی "نقش"، از یک تا سه برابر مبلغ شرط بندی را از حریفانش می برد. این اشکال چنین بودند:

١- اگر قاپ ها یکی اسب و دو تا جیک و یا یکی خر و دو تا جیک بنشیند یک نقش به شمار می آید و برنده همان مبلغ شزط بندی را می برد.

٢- اگر دو تا از قاپ ها اسب یا خر و قاپ سوم جیک بنشیند دو نقش به شمار می آید و برنده دو برابر مبلغ شرط بندی را می برد.

۳-  اگر هر سه قاپ اسب یا خر یعنی سه اسب یا سه خر بنشیند، این بزرگ ترین نقش برای قاپ باز است (سه نقش) و او سه برابر مبلغ شرط بندی را می برد.

در حالت نقش سه خر تماشاچیان بازی، به شوخی و یا تحقیر درباره ی برنده ی بازی می گفتند که طرف  "نقش خرکی" آورده است، یعنی برد کلانی کرده است.

تا نزدیک به یک صد سال پیش این اصطلاح به صورت "نقش خرکی" در میان مردم ضرب المثل و رایج بوده است. ولی پس از وارد شدن واژه ی فرانسوی "شانس" به زبان فارسی، به صورت "شانس خرکی" تغییر شکل داده است و در همان مورد به کار برده می شود.

۸۹-  آیا می دانستید که چرا هنگامی  که حرف اضافه ی "به" پیش از ضمایر اشاره ی "این" و "آن" و ضمایر شخصی "او" و "ایشان" قرار می گیرد، میان این حرف اضافه و ضمایر گفته شده یک حرف "د" آشکار می شود؟

حرف اضافه‌ی "به" از حرف‌هایی است که در نگارش فارسی رفتاری عجیب از خود نشان می دهد. بدین معنا که هنگامی که پیش از ضمایر اشاره‌ی "این" و "آن" و ضمایر شخصی "او" و "ایشان" قرار می گیرد یک حرف "د" بین آن و ضمیر بعدش آشکار می شود. یعنی مثلن "به آن" می شود "بدان" و "به او" می شود "بدو " و غیره. یعنی حرف "د" نقش یک "حرف بی صدای میانجی" را بازی می‌کند. ولی در زبان فارسی بیش تر "ی" و "گ" و "و" هستند که کار حرف بی صدای میانجی را انجام می دهند. مثلن در "خانه‌ی من" ، "ستارگان" و "گیسوان"، به ترتیب حرف های "ی"، "گ" و "و" میان دو حرف صدادار قرار گرفته و دشواری گفتار را کاهش داده‌اند.

اما چه می شود که در پیوند "به" با "او" ناگهان حرف "د" آشکار می شود نه دیگر حرف‌ها؟

راز این واژه را باید در پیشینه‌ ی این حرف اضافه جست و جو کرد. حرف اضافه‌ی "به" در دوره‌ی فارسی میانه (پهلوی)  "pat" و سپس‌تر "pad" بوده است. برای نمونه در آغاز متن‌های پهلوی این عبارت را می بینیم: به نام یزدان = pad nâm i Yazdân   

آشکار است که این واژه در گذر زمان دچار فرسایش شده است اما در پاره‌ای از جاها که نیاز است، بخش از دست داده‌اش را دوباره آشکار می کند؛ برای نمونه هنگامی که پس از "به" که خود به یک حرف بی صدای کوتاه ( ــِـ ) می انجامد یک واژه‌ی دیگر قرار می‌گیرد که با حرف صدادار می آغازد. از آن جا که قرار گرفتن دو حرف صدادار در کنار هم در زبان فارسی در هنگام تلفظ کمی دشواربوده ‌است، حرف بی صدای میانجی "د" باز می‌گشته و به داد فارسی‌زبانان می رسیده است. هر چند این اواخر دیگر نیازی به این حرف میانجی در زبان فارسی احساس نمی شود و بیشتر ظهور آنرا می‌توان در متن‌های تاریخی یافت. برای نمونه در این دوبیت از دانای توس:

بدو گفت گرسیوز ای شهریار / خردمند و از خسروان یادگار

و

بسی رنج بردم در این سال سی  /  عجم زنده کردم بدین پارسی

در تاریخ بلعمی که مربوط به دوره‌ی فارسی دری است نیز این حرف گاهی به گونه‌ی تاریخی اش به کار رفته است: "تو از اصفهان بیرون آی، با سپاه خویش و پد اصفهان لشکرگاه بزن (برگ ۳۵۳)"

از سویی گونه‌ی تاریخی این حرف اضافه را در پاره‌ای از واژه‌ها نیز هنوز می‌بینیم. برای نمونه در دو واژه‌ی "پدید" (=به‌دید یعنی آن چه به‌ دید آید) و "پدیدار" (به‌دیدار) . (از: سرای دانای توس)

۸۸-  آیا می دانستید که مصدر "چاپیدن" در زبان فارسی پس از آمدن "صنعت چاپ" به ایران و چاپ اسکناس ساخته شده و برخاسته از بدبینی مردم نسبت به دولتمردان آن زمان است؟

صنعت چاپ که سال‌ها پیش از اختراع دستگاه چاپ توسط گوتنبرگ آلمانی، توسط چینی ها اختراع شده بود، با ورود کاغذ و چاپ ‌چینی، در حدود سده ی هفتم هجری (اواخر سده ی سیزدهم میلادی) به ایران نیز وارد شد. در آن زمان دستگاه چاپ چینی با نام اصلی آن یعنی ”کااو CaoA“ خوانده می‌شد که در ایران به آن ”چاو“ می گفتند و چون چاو بر روی کاغذ چاپ می‌شد، مبنای پول کاغذی (اسکناس) قرار گرفت که به‌همین نام ”چاو“ خوانده شد. این امر در عهد ایلخانان مغول و در زمان امیر طغاجا و آق‌بوق و صدر جهان ثبت گردیده است و در همین زمان بود که نخستین اسکناس و پول کاغذی در ایران چاپ شد. پول های کاغذی آن دوره برابر نیم درهم تا ده دینار ارایه می‌گردید که با نام ”چاو“ منتشر می شد. ولی مردم از پذیرش این پول حوداری کردند و سر به شورش نهادند. سرانجام وزیر سلطان مجبور شد فرمان دیگری دایر بر فسخ چاو صادر کند و ”چاو“ را ”چاو نامبارک“ خواند و مردم، صدر جهان، وزیر سلطان را ”چاویان“ نامیدند، و این نخستین شکست پول کاغذی و ورشکستگی بانک مرکزی وقت بود که هنوز راه نیفتاده، شکست خورد. در آن زمان مردم احساس می‌کردند دولت وقت می‌خواهد، طلا و نقره ی با ارزش آنان را بگیرد و در مقابل مشتی کاغذ بی‌ارزش به آنان بدهد  از این رو  مردم طلا و نقره خود را با "مشتی کاغذ" عوض نکردند و طرح چاپ اسکناس با شکست روبه‌رو شد  این امر تبدیل به سابقه‌ای فریب‌کارانه برای "چاو" شد که تا امروز در زبان فارسی به صورت اصطلاحات و واژه هایی مانند ”چاو زدن“ یا ”چاپ زدن“ به معنی دروغ گفتن و ”چاپچی“ به معنی ”دروغ گو“ به کار می‌‌رود (کتاب صنعت چاپ ـ هوشنگ دانشور ـ انتشارات سازمان جغرافیایی)  و همچنین مصدر بسیار متداول ”چاپیدن“ که امروز به معنی غارت کردن، به یغما بردن و سرکیسه کردن به کار برده می شود (فرهنگ عمید). 

۸٧-  آیا می دانستید که واژه ی "آباد" در عبارت "تو رو به جد و آبادت" که عوام به کار می برند، ارتباطی به "آباد" و  "آبادی" ندارد؟

عوام می گویند: "تو رو به جد و آبادت". این آباد به معنی آن "آبادی" نیست که در ذهن ماست. آباد در این جا همان "آباء" عربی است که جمع "اَب" به معنی پدر است. یعنی "آباد" در این جا یعنی آباء به معنی پدران که با "جد" هم معنی است.

در زبان فارسی عامیانه همزه‌ی پایانی کلمه های عربی تلفظ نمی شود. یعنی تا این جا داریم: "آبا" و پیدا شدن "د" نیز در نتیجه‌ی قیاس با "جد" است. چون "جد" در پایان دال دارد، به مرور به پایان "آبا" نیز دال افزوده شده است.

نمونه این کار در زبان عامیانه فراوان است: مثلن اصل واژه ی "زمین"، "زمی" بوده است که به قیاس با "آسمان" به پایان آن "ن" افزوده اند. حتا گاهی این قیاس ها سبب شده است واژه ی نوی زاده شود. مثلن عوام در قیاس با "گفتن" فعل "شنیدن" را تبدیل به "شنفتن" کرده اند و می گویند: "گفت و شنفت". (از: سرای دانای توس)

۸٦- آیا می دانستید که چرا ایرانیان "کُشتی کج" را چنین می نامند؟

آن چه که امروز در زبان فارسی "کشتی‌کج" می نامندش در زبان انگلیسی Professional wrestling یا به طور مختصر pro wrestling به معنی "کشتی حرفه‌ای" نامیده می شود. اما این که چرا ایرانیان آن را "کشتی‌کج" می نامند، چنین است:

در اروپا نوعی کشتی سنتی وجود داشته و دارد شبیه به کشتی پهلوانی خودمان که در انگلیسی و فرانسه Catch wrestling نامیده می شود و  Professional wrestling با افزودن حرکاتی نمایشی و قوانین جدید از دل همین کشتی بیرون آمده است. ایرانیان در آغاز، این کشتی را همان کشتی کچ (یعنی ترجمه‌ی Catch wrestling) می نامیدند، ولی هنگامی که این کشتی به مرور زمان تبدیل به Professional wrestling شد، دیگر نام جدید آن را به کار نبردند و همان کشتی کچ نامیدندش. اما چون تلفظ Catch زیاد به گوش ایرانیان آشنا نبود، با گذشت زمان آن را با واژه‌ی "کج" آشنا به گوش‌ خودشان یکی دانسته و در نهایت نام این کشتی امروز در فارسی "کشتی‌کج" شده است . (از: سرای دانای توس)

۸۵-  آیا می دانستید که ایرانیان در گذشته به شناسنامه، "سه جلدی" می گفته اند و هنوز هم در برخی جاها می گویند؟

قدیمی‌ها در ایران به شناسنامه "سه جلدی" می گفتند و هنوز هم در بسیاری از جاها می گویند. یافتن علت این نام‌گذاری نیز ساده است. با ورود سیستم قانون گذاری در ایران و نظام‌مند شدن زاد و ولد و الزامی شدن ثبت وقایع مهم (مانند تولد، مرگ ، ازدواج، طلاق و ...) انواع سند در ایران درست شد که نام آان ها را "اسناد سِجـِل احوال" گذاشتند (سجل یعنی ثبت) که مهم ترین آنها شناسنامه بود. و در عرف ثبتی و قضایی ایران به شناسنامه می گفتند سند سجلی (یعنی سند ثبتی). عوام هم که واژه ی (سجلی) برایشان ناآشنا بود آن را تبدیل کردند به "سه‌جلدی" و به سندی که یک جلد بیش تر ندارد سه جلدی گفتند.

۸۴-  آیا می دانستید که پس از اختراع دستگاه چاپ، نخستین کتاب های چاپ شده در جهان به زبان و خط فارسی، کتاب هایی درباره تورات و مسیح بوده است؟

نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان، توراتی است که به خط عبری و به چهار زبان چاپ کرده‌اند که یکی از آن‌ها به زبان فارسی است و در سال ۹۵۳ هجری قمری در استانبول از چاپ بیرون آمده است.  نخستین کتابی نیز که در جهان به خط فارسی انتشار یافته است کتاب "سیرت مسیح" نام دارد که در سال ۱۰۴۹ هجری قمری در لیدن (Lyden) از شهرهای هلند به چاپ رسیده است. نخستین کتاب عربی نیز که در جهان به چاپ رسیده است کتاب "طب محمدبن زکریای رازی" است که در سال ۹۱۵ هجری قمری در ایتالیا چاپ شده است.

۸۳- آیا می دانستید که واژه ی عربی "عیال" که ایرانیان آن را به معنی "همسر" و "زن" به کار می برند، از اختراع های ایرانیان است و در عربی بدین معنی وجود ندارد؟

در زبان عربی "عَیال" وجود ندارد. در عربی "عِیال" (به کسر ع) هست که جمع صفت "عیِّل" است که معنی "عضو  واجب النفقه خانواده" یعنی "نان‌خور" خانواده را می دهد. بدین ترتیب "عیال" در زبان عربی اولن به کسر عین است  نه فتح. دوم این که جمع است  نه مفرد و سه دیگر این که این واژه در اصل نه تنها  زن بلکه فرزندان را هم شامل می شود و بدین ترتیب  افراد خانواده یا "اهل بیت" معنی می دهد.

٨٢- آیا می دانستید که حرف عطف " وَ " متعلق به ما نیست و از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است؟

بسیاری گمان می کنند که حرف عطف "وَ " va در دستگاه زبان فارسی وجود دارد و از فارسی وارد زبان عربی شده است. ولی پیشینه‌ی زبان فارسی چیز دیگری، یعنی وارونه ای این را می گوید. حرف عطف در زبان پارسی پهلوی " اُد" ud   بوده است. که امروزه همین حرف در دیگر زبان های خانواده ی هند و اروپایی به صورتand   در زبان انگلیسی و  und در زبان آلمانی وجود دارد. این حرف در بستر زمان فرسایش یافته و در زبان فارسی دری واژ "د " از پایان آن افتاده و تنها حرف صدادار كوتاه ــُ (o) از آن مانده است که در گفت و گو های میان مردم همواره به كار می رود. مانند:  من ـُ تو ( "منو تو " به جای من وَ تو)

در شعر فارسی نیز به جز مواردی در شعر نو امروز ،‌ برای عطف نه از " وَ " va ، بلکه همواره از حرف صدادار  كوتاه  ــُ   "o"استفاده شده است ( البته در نوشتار از همان " وَ " بهره می برند،  ولی در هنگام خواندن هیچ گاه va خوانده نمی شود). فردوسی می گوید:

به روز نبرد آن یل ارجمند  / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند

برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست

كه واو های عطف جملگی "o" خوانده می شود نه "va" 

 " وَ " va حرف عطفی اصیل در زبان عربی است كه در همه‌ی نوشته‌های تازی از گذشته تا كنون وجود داشته و دارد و ما آن را از این زبان گرفته ایم. ولی همان گونه که گفته شد، مردم ایران در گفتار غیر رسمی و همچنین در شعر، هنوز از حرف عطف فارسی ( ــُ  o ) بهره می برند. (از:سرای دانای توس)

٨١- آیا می دانستید که در قلب ایالات متحد امریکا شهری با نام ایران وجود دارد ؟

در غرب ایالت آیووا Iowa که در شمال شرقی مرکز ایالات متحده ی آمریکا قرار دارد، شهرکی هست که جمعیت آن بر اساس سرشماری سال ٢٠٠٠ میلادی ، ٣٦٣ نفر بوده است. مساحت این شهر حدود ۳ / ١ کیلومتر مربع است و تنها دارای ١٠٤ خانواده است. این شهرک در سال ١٨٨٢ به دلیل حضور یک ایرانی در میان نخستین ساکنان این محل که فعالانه در کشیدن راه آهن به این محل شرکت کرده بود، ایران (پرشیا Persia) نام گذاری شده است. برای آشنایی بیش تر با پرشیا به این نشانی نگاه کنید:  http://en.wikipedia.org/wiki/Persia,_Iowa

٨٠- آیا می دانستید که در زبان فارسی واژه های عربی بسیاری وجود دارد که عرب ها اصل آن ها را از خود ما فارسی زبانان گرفته، با دستگاه آوایی و صرفی زبان خود تغییر شکل داده و سپس آن ها رابه عنوان واژه های عربی دوباره به خود ما پس داده اند؟

به جز واژه های فارسی که با تلفظ عربی در زبان فارسی به کار می رود مانند: عشق (که اِشک بوده است)، هندسه (که اندازه بوده است)، فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (کندک)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، زنجبیل (زنجفیل)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، کنز (گنج)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر،  واژه های بسیاری نیز از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است که اصل آن ها فارسی است و با تغییر شکلی که در دستگاه های آوایی و صرفی زبان عربی پیدا کرده است به صورت عربی، دوباره به زبان فارسی وارد شده و بسیاری از فارسی زبانان  آن ها را واژه های عربی اصل می دانند.

زبان عربی واژگانی به صورت دست نخورده و واژگان زیادی به صورت برهم زده شده (به شکل قالب های معرب) از زبان فارسی وام گرفته است.  جوالیقی در "المعرب"  ٨۳٨ کلمه و لویس معلوف در المنجد ۳٢١  کلمه و ادی شیر در کتاب خود "واژه های فارسی عربی شده" ١٠۷٤ واژه را که زبان عربی از زبان فارسی وام گرفته است توضیح داده اند. برای نمونه از کلمه ی پادشاه در زبان عربی ده ها کلمه ساخته شده است. واژه های  اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشا، پاشا و باشا همگی از کلمه ی فارسی "پادشاه" گرفته شده است. استیناف از کلمه ی "نو"  و کلمه هایی مانند: جناه، جنایی، جنحه و جنایت، از واژه ی فارسی "گناه" آمده است و کسی که با قاعده ها و قالب های زبان عربی آشنا باشد به آسانی می پذیرد که حاشیه از "گوشه" و شکایه از "گلایه" گرفته شده است .  

دست کم ١۵ نویسنده ی بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله ی آنان است. این دانشمندان از مصدرهای فارسی با استفاده از باب ها و قالب های دستور زبان عربی صدها كلمه ی جدید ابداع کرده و به غنای ادبیات عرب افزوده اند. آنان همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالب های عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری از آن ها به ادبیات عرب وارد شده اند، مانند: سوء تفاهم، منتظر و. . . ولی در ادبیات فارسی نیز از واژگان پارسی با کمک قالب های عربی نیز واژگانی ساخته شده است که تعدادی از آن ها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف (از واژه ی "نو" به معنی درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از واژه ی فارسی "هوا" به معنی عوض کردن هوا) و ...

زبان های گروه سامی و عربی بخش بزرگی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن، واژگان فارسی بیش تر در شکل مفرد و ساده ی آن قابل رد یابی است و  به دلیل ذوب شدن مفردات در قالب ها و صیغه ها رد یابی آن ها مشکل می شود.  کلمه هایی مانند جنایی، جنایت، جناح، جنحه و ...  همگی از ریشه ی "جناه" که معرب شده ی "گناه" فارسی است ساخته شده است. استیناف از بردن واژه ی نو به باب استفعال به دست آمده  و استانف، یستانف و ... از آن به دست آمده  است. فن از واژه ی پَن  (پَند) ساخته شده و در صیغه های گوناگون عربی فن، یفن، فنان، تفنن، متفنین و ... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه فارسی ساخته شده و مصباح و ... از آن ساخته شده است. نظر عربی شده ی " نگر"  است و  انظر، ینظر، منظر و  .... از آن ساخته شده است .خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه ( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام، مخیم، خیم و یخیم از آن صرف شده است.

به ندرت کسی در عربی بودن کلمه های کم (چن، چند)، جص (گچ )، رباط، بیان، نور، دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) تردید کرده است. اما در حقیقت همه ی این کلمات یا به طور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند. به طور نمونه  کلمه ی نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتمن معرب شده ی خور ( به معنی روشنایی و خورشید) است، رباط در فارسی به معنی استبل است. "رباط الخیل" به معنی خانه یا پرورشگاه اسب است و  ریشه ی آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد. نجس و رجس هر دو از واژه ی زشت و جش گرفته شده اند. دار در زبان فارسی  به معنی های دارنده، پایه، ستون و تنه درخت به کار می رود، مانند دیندار، داربست، دار درخت. اما در عربی آن را در معنی خانه به کار گرفته اند مانند دار الحکمه، کتاب نیز از اصل کتاو و واژه ی اوستایی kota است و  ...

شمار زیادی از عربی شناسان از جمله پژوهشگر نامی انگلیسی آرتور جفری و نیز طبرسی و سیوطی ریشه ی فارسی بسیاری از واژه های عربی را توضیح داده اند که برخی از آن ها در قرآن نیز به کار رفته است. نمونه های دیگری از واژه های عربی که اصل فارسی دارند به قرار زیر است :سجیل: معرب سنگ و گل، ابریق معرب آبریز، تنور از واژه ی اوستایی tanura ، مقالید: جمع مقلاد (از کلید فارسی)،  بیعانه (بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم (از جهنام فارسی به معنی چاه ژرف) ، دینار ازDenar پهلوی، پول رایج ایران قدیم (یک صدم ریال)، سُرادِق: از سراپرده ی فارسی، ورده: از اوستایی vardda به معنی گل سرخ، قرطاس: کرباس، اقفال: جمع قفل (از کوپال فارسی)، کافور (ازkapur پهلوی)، سراج = از چراغ، غُلمان = گُلمان به معنی جوان گل رو، زور = قوه، نیرو (از پهلوی zor)، عبقری = آبکری (آبکاری)، زبانیه = نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش، اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکا، چندبار در قران تکرار شده است.  برج = از تبرج فارسی، زینت = زیور، الجزیه = گزیت، الجُند = از واژه ی پهلوی gund گُند به معنی سپاه، بیض (بیضه) = از وئجو اوستایی به معنی تخم و نژاد است که در پهلوی به ویج تبدیل شده و سپس بیج شده است.

نمونه های دیگری از واژه های فارسی که در واژه های عربی به کار رفته است، چنین است:

آب = الآب (لعاب)، آگُر = آجر، اباش = اوباش، اسب سوار = اسوار، انبار = الانبار، انجمن =  الهنزمن، اندازه = هندسه، اندام = هندام، باذنجان = باذمجان، بار چین (به معنی قاشق) = بارجه، بارگاه = بارجاه (کاخ و قصر)، باروت = بارود، بازو بند = باصوبند، باژ = باج (مالیات و زورگیری)، پیله = باله (جوراب محکم، و رقص باله نیز از این کلمه است)، بالگون = بلکون (بالکن)، برو = رو = روح،  بغ داد (خدا داد)، بغ، بگ، بیك (برخی به غلط این واژه را ترکی می دانند) به معنی ارباب، امیر، خداوند، بقچه = بقجه، بورگ = برج،  بوسه = بوس = بشارت، بوش (خسارت) = پوچ،  بهترین زر = بهزر،  پاتیل = بادیه = باطیه، پادشاه = پاشا = باشا، پاره = باره = بهره، پاکیزه = پاک = باك، باكره، بکر، پالوده = پالوته = بالوظه = فالوذج، پَت (قوی دریایی، اردک) = بط،  پُرذوق (پر نشاط) = بُرزغ، پرژک = برزخ، پگاه = پگاح = صباح، پلاس (زیلو و زیر انداز درویشان) = بلاس، پلشت = بلشت (نجس)، پلنک = بلنگ، پلوس = بلس = ابلیس، پند = پن = فن، پوست پهن کردن = بسط = بساط،  پیژامه (پای جامه) = بیجامه، تب = طب، طبیب، جان = جن، جایگاه = الجاه، جم = الجم = عجم، جهان = كیهان،  چسب = جبس، جبص (برخی اشتباهن این کلمه را یونانی دانسته اند)، چغندر = شمندر، چکش = جاکوش، چهار سو = شارسو، خرپا = حربا، خنچه = غنچه = غنجه،  روزیک = رزق، روستا = روستاق (الرزداق)، رونگ = رونق، رهبان = ربان،  زشت = رجس، زنگول (زنگ دام و گله) = جلجول، زور (تزویر)،  زیور = زینت، سبد = سبط، ستون، استون، استوانه، سر طاق = سرداق، سرد=  برد، سوگ (تونل) = سوق (بازار)، شاهراه = الشَهرَه، شاهی = شهی (لذیذ)، شکر= سکر، شلوار = سروال، سراویل،  صندل (نوعی گیاه دارویی)، صندلی = صیدلی (داروخانه)،  فنجان = فستان، قاب (كاب) = كعب، مکعب، قاشق = خاشوقه، قند = گند، کاری = الکاری = العقاری (سازنده، بنا)، کفگیر (کفچلیز) = قفشلیل،  کوشک (قصر) = جوسق، كاروان = قیروان، كرباس = قرتاس، كشیش = قسیس، كلات = قلات = قلعه، قلاع، كیمیا (شیمی)، گاوشیر = الجاوشیر، گاومیش = الجاموس، گچ = جص، گدا = كدا، تكدی، گرداب = جرداب، گرده = گردگه (یک دانه نان) = جردقه، گرز = الجُرز، گزاف (زیاد، بی اندازه) = الجَزف، گل = الجل، گل نسرین = جلنسرین، جم = الجم (عجم)، گلاب = الجلاب، گلستان = جلستان، گلشن = الجلسان، گلگون = الجلجلون، گلنار (گل انار) = الجلنار، گمرک = جمرک، گنبد = الجنبذه، گنجینه = خزینه (انبان، انبار)، گُند (سرباز، سپاه) = جُند، گون = لون، گوهر = جوهر، جواهر، لشگر = لسکر = عسکر  لک لک = لق لق، لگام = لجام، لنگر = لنکر،  ماما (مادر)،  موج = فوج، میثرا (الهه ی خورشید) = مصر، میر = المیر = امیر،   نرگس = نرجس، هزاره = حضاره (تمدن).

(برای آشنایی کامل تر با واژه های فارسی وارد شده به قرآن و زبان عربی، به مقاله های آمده در این زمینه در موضوع های شماره ی ٢ و  ١۵ در این تارنما نگاه کنید. آریا ادیب).

۷٩- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به میز جلو فروشگاه "پیشخوان" می گویند؟

میز دراز صندوق مانندی که در جلو دکان می گذارند و فروشنده پشت آن می نشیند یا می ایستد، پیشخان نام دارد. ولی بسیاری از فارسی زبانان به نادرست آن را پیشخوان می فهمند و می نویسند.

پیشخوان کسی است که در مجالس وعظ و روضه خواهی پیش از خطیب و سخن ران چیزی می خواند.

۷٨-  آیا می دانستید که برخی ها به جای به کار بردن عبارت "به مناسبتِ " می نویسند "به بهانه ی" ؟

 برخی از قلم به دست گرفتگان که گمان هم می کند دست به نوآوری زده اند، هرگاه که مثلن بخواهند بنویسند: « به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب مشروطه»،  می نویسند: " به بهانه ی صدمین سالگرد انقلاب مشروطه».

معنای "بهانه" توسل به علتی آشکار ولی دروغین برای انجام مقصودی پنهانی است. مثلن وقتی می گوییم: « احمد سردرد خود را بهانه کرد و به مهمانی من نیامد». یعنی: احمد چون دلش نمی خواست که به مهمانی من بیاید، سردرد خود را بهانه کرد و نیامد.

از این رو، آن نویسنده ای که صدمین سالگرد انقلاب مشروطه را بهانه کرده و مقاله ی خود را نوشته است، در حقیقت مقصودش از نوشتن آن مقاله چیز دیگری بوده است و برای او و مقصود اصلی او، اشاره به سالگرد انقلاب مشروطه، بهانه ای بیش تر نبوده است.

ما به این گونه نویسندگان کمرو توصیه می کنیم جرات بیش تری داشته باشند و به جای بهانه کردن چیزی، مقصود اصلی خود را بدون پرده و آشکارا با دیگران در میان بگذارند تا دیگران به نیت واقعی آنان پی برده و دچار گمراهی نشوند.

۷۷-  آیا می دانستید که محمد علی جمال زاده، پدر "داستان کوتاه فارسی" که به ویژه برای به کارگیری اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی در داستان هایش، نام آور شده است، در به کارگیری برخی واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی دچار خطاهای شگفت آور شده است؟

تا كنون در زمينه ی كاربرد نادرست اصطلاحات و شیوه ی نادرست نگارشی محمد علی جمال زاده ، مقاله های متعددی نوشته شده است كه درازدامن ترينشان "نگاهی به يكی بود يكی نبود" نوشته ی ابوالفضل خدابخش است كه برای نخستين بار در مجله ی "انديشه و هنر" ( ويژه ی جلال آل احمد، دوره ی جديد، شماره ی ‌٤، مهر ‌١٣٤٣ش ) منتشر گردیده و اخیرن نیز در مجموعه ای با عنوان "ياد سيد محمد علی جمال زاده" تجديد چاپ شده است. اشاره های ديگری نیز در نوشته ی عبدالعلی دست غيب در كتاب "نقد آثار محمد علی جمال زاده" (تهران، انتشارات چاپار، ‌١٣٥٦ش) آمده است و در مقاله ی "جمال زاده، پايه گذار ادبيات داستانی" نوشته ی دكتر قهرمان شيری تیز كه در ماهنامه ی "ادبيات معاصر" (شماره های ‌١٩ـ‌٢٠ ، آذر ـ دی ‌١٣٧٦ش) به چاپ رسيده است، به این موضوع پرداخته شده است.

نثر جمال زاده كاستی هایی دارد كه گاه به شکل افراط در كاربرد عناصر زبانی و گاه به صورت غلط های آشكار نگارشی و دستوری نمود پیدا می کند. تجربه ی حيات ادبی جمال زاده گويای اين واقعيت است كه پويايی در زبان، تنها كوشش برای حفظ ارتباط مكانيكی با زبان و آثار ادبی نيست، بلكه هرگونه دوری از مسایل مبرم و ملموس زبان، ذهنيت پويای هر نويسنده ای را از وی سلب می كند و زبانش را همچون ذهنيتش سترون می سازد.

نخست به چند نمونه از این نارسايی ها و كاربردهای نادرست واژگان و اصطلاحات توسط جمال زاده نگاهی می اندازیم:

‌١- «آن چه را از كلمات در مجلس نتوانسته بودم به خرج (خورد) جمعيت بدهم، اين جا تحويل زنمان داديم (زنم دادم)» .(رجل سياسي)
‌٢- « يك گيلاس عرق همدانی به رخ (ناف) روسی بست». (دوستی خاله خرسه)
‌٣- « شيطان تو پوستم افتاد». (تو جلدم فرو رفت) (دوستی خاله خرسه)
‌٤- «ناگهان حاجی را ديدم كه چراغ جيبی برقی (چراغ قوه) در دست در مقابلم سبز شد». (دشت جنون)
‌٥- « ميرزا خطاط گفت: معذرت می طلبم (می خواهم)». (امنيت شكم)
‌٦- «خواستم قاتق برای نانم باشی، بلای جانم شدی» (خواستم قاتق نانم باشی، قاتل جانم شدی). (دشت جنون)

برای سقوط زبانی در جمال زاده می توان دو علت را نام برد:
‌١- غربت زدگی : جمال زاده از ‌١٧ سالگی ( ‌١٢٨٧ش ) به لبنان و از آن جا به اروپا رفته و مگر دو سه بار ـ كه برای مأموريت يا ديدار و برای مدتی كوتاه، به ايران بازگشته است ـ بقيه ی عمر خود را ـ كه نزديك به نود سال می شود ـ در خارج از ايران گذرانده است. درست است كه وی در اين هشت ـ نه دهه از رهگذر مطبوعات (آن هم مطبوعات ادیبان كهنه پرست) با ايران پيوندی داشته است، اما آشکار است که هرگونه گسست از جامعه ی بومی بر زبان و ذهنيت فرد غربت زده تأثير می گذارد.

٢- محافظه كاری: آن كه در كتار درياچه ی ” لمان ” ژنو (سويس) چنان آسايشی یابد و زندگی به فراخی بگذراند که از مردم كشور، تاريخ و مبارزات و غم و شادی خلقش به دور افتد ذهنيتی ايستا می يابد و این ذهنیت بی گمان بر زبان نوشته های او نیز تأثير می گذارد، جمال زاده از بیش از هشتاد سال زندگی خود در مركز انديشه و فرهنگ و فن آوری، چيزی نياموخت. بزرگ علوی نيز چون او نزدیک به نيم قرن از عمر ‌٨٨ ساله ی خود را در آلمان گذراند، اما حتا آخرين آثارش ("روايت" و "موريانه") نشان می دهند كه با مردم كشورش در ميثاق اجتماعی خود برای رسيدن به آزادی و عدالت و پيشرفت اجتماعی وفادار مانده و به هيچ روی از مواضع عقيدتی خود بازنگشته است.

(برای آشنایی بیش تر با جنبه های گوناگون "نمودهای پویایی و ایستایی زبان در آثار جمال زاده" به مقاله ای با همین عنوان در موضوع شماره ی ١۵، "بررسی ها و پژوهش های ادبی" در این تارنما نگاه کنید).

 

فهرست کامل پرسش های " آیا می دانستید که . . . ؟ "

 

شماره ی نوشته: ۰ / ۱۳

خطابی به خوانندگان ارجمند :

مطالب آورده شده در پاسخ به پرسش های " آیا می دانستید که ...؟ " (موضوع شماره ۱۳) دستاورد مطالعات و پژوهش های چندین ساله ی ما در اسناد و مدارک فراوان و انبوه در منابع زبان و ادبیات فارسی است و با هدف آشنا ساختن خوانندگان علاقه مند تارنمای آریا ادیب با جنبه های ناشناخته و ارزشمند از زبان و ادبیات فارسی انجام گرفته است. از این رو جا دارد که ما از دست اندرکاران سایت های فارسی زبان دیگر که با دادن نشانی تارنمای ما یا با دادن پیوند و لینک مستقیم به این موضوع از تارنمای ما، در پراکندن این اطلاعات ارزشمند در میان فارسی زبانان به ما یاری رسانده اند، سپاس گزاری بی کران کنیم و در عین حال به دسته ی دیگری از دارندگان سایت های فارسی زبان که این مطالب را بدون نامیدن تارنمای ما و از آن نارواتر به نام خویش در سایت های خود یا در جاهای دیگر آورده اند، گله ی ادبی خود را ارایه نماییم.

خوانندگان ارجمند من پاسخ همه ی پرسش های  "آیا می دانستید که ...؟" را می توانند در آرشیو موضوعی (موضوع شماره ی ۱۳) یا در این جا بخوانند.

با احترام، آریا ادیب

 

فهرست کامل پرسش های " آیا می دانستید که . . . ؟ "

 بخش نخست:

١ – آیا می دانستید که برخی هنگامی که می خواهند بنویسند : " برای " ، می نویسند : " به خاطر ِ " . برخی هم  به جای نوشتن " به دلیل  ِ "  می نویسند :  " به خاطر ِ "  و  بسیاری نیز به جای نوشتن " به مناسبت ِ " می نویسند : " به خاطر ِ "  ؟

۲ – آیا می دانستید که فاعل جمع، هنگامی فعل جمع می خواهد که جان دار باشد ؟

٣ – آیا می دانستید که بسیاری، اگر چه مرادشان زمان حال یا آینده  است، فعل " بایستن " را در جمله ی خود برای زمان گذشته به کار می برند ؟

۴ – آیا می دانستید که بسیاری،  " شرایط " را برای معنی " اوضاع " به کار می برند و مثلن به جای نوشتن " در اوضاع امروزی ایران  " می نویسند : در شرایط امروزی ایران " ؟

۵ – آیا می دانستید که بسیاری، به جای نوشتن جمله ای مانند : " مردم نسبت به سیاست بی اعتنا شده اند "، می نویسند : " مردم نسبت به سیاست بی تفاوت شده اند " ؟

٦– آیا می دانستید مسئولیت اصلی دستکاری و نوشتن نادرست واژه ها و عبارات فارسی، بر عهده ی کاتبان و شاعران ایرانی است؟

۷ – آیا می دانستید واژه هایی مانند سلامتی، بهبودی و نوین  واژه هایی نادرست است ؟

۸ – آیا می دانستید برخی ها واژه های زیر را که همگی  فرانسوی هستند فارسی می دانند ؟ :

۹ – آیا می دانستید که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب  آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟   

١۰ – آیا می دانستید که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی  و یا به فرنگی  واگویی (تلفظ) می کنیم ؟

١١ – آیا می دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را  به جای م نهی به کار می برند  از دیدگاه دستور زبان فارسی  نادرست است ؟

١۲– آیا می دانستید که اصل و نسب برخی از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان  بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده ی آن وارد زبان عامه ی ما شده است ؟

١٣–  آیا می دانستید که شعر گویی از خصایص نژاد آریایی است و قدیم ترین پیامبران ِ مردم آریایی نژاد، چه در هند، چه در ایران و چه در یونان شاعران بوده اند ؟

١۴- آیا می دانستید که حتا بسیاری از اهل ادب و کتاب نیز ضرب المثل زیر را که از گفته های مولانا  است، نادرست می خوانند و نادرست می فهمند ؟ مولانا می فرماید : ماهی از سر گنده گردد، نِی ز د ُم

١۵- آیا می دانستید که در نتیجه ی شتاب زدگی، بی دقتی و ناآگاهی برخی از مترجمان ایرانی واژه ها و عبارات گوناگونی از زبان های بیگانه وارد زبان فارسی  شده و جا افتاده که هرگز به آن معنی در هیچ زبانی به کار نرفته است؟

١٦ – آیا می دانستید که روضه و روضه خوانی که شرح رویداد کربلا و شهادت حسین است، نام خود را از کجا گرفته است ؟

١۷- آیا می دانستید که واژه ی باختر در حقیقت نه به معنی مغرب بلکه درست وارونه ی آن، یعنی به معنی مشرق است ؟

١۸- آیا می دانستید که ما برخی از واژه ها و عبارات را در معنایی به کار می بریم و می فهمیم  که هیچ ارتباطی با معنی اصلی و واقعی آن واژه ها یا عبارات ندارد ؟

١۹- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان از صدها مصدر عر بی که خود معنی اسمی نیز دارد ( یعنی اسم مصدر است) با افزودن غیر ضروری ِ " کردن "، " دادن " ،"  زدن " ، " یافتن " ، " شدن " و مانند آن ها، که تنها باید برای ساختن مصدرهای مرکب به کار رود، دوباره اسم می سازند و با این کار به دراز نویسی و دراز گویی بی هوده دست می زنند ؟

۲۰- آیا می دانستید که ما برخی از بزرگان علم و ادب ایران را نه با نام خودشان، بلکه با نام پدران شان می نامیم ؟

۲١-  آیا می دانستید که واژه ی دو قلو و  عبارت دو لوکس  (De Luxe) هیچ ارتباطی با عدد ۲ (دو)  ندارد ؟

۲۲- آیا می دانستید که ما برخی از واژه ها، عبارات و اصطلاحات زبان فارسی را یا نادرست به کار می بریم، یا نادرست می نویسیم و یا نادرست می خوانیم؟

۲٣ – آیا می دانستید که برخی از مترجمان ما بدون توجه به توانایی زبان فارسی در واژه سازی و آیین دستوری این زبان و دانستن پیشینه ی تاریخی و اجتماعی بسیاری از  واژه ها و عبارات بیگانه، به راحتی  از آن ها  گَرته برداری  کرده  و آن ها را نعل به نعل و کلمه به کلمه  کپی نموده و وارد زبان فارسی کرده اند؟

۲۴- آیا می دانستید که  نزدیک به تمامی مردم ایران از نام اصلی بزرگ ترین شاعر میهنی ایران و افتخار جاودان ایرانیان و  زبان پارسی بی خبرند و او را با نامی خطاب می کنند که آمیخته ای از عنوان، لقب، تخلص و نسبت زادگاه  این شاعر بزرگ  است؟

٢۵- آیا می دانستید که امروز حتا پس از گذشت ١٤ سده هنوز مردمانی در ایران به زبان پهلوی با یکدیگر گفت و گو می کنند ؟

۲٦- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان انبوهی از واژه های زبان فارسی را ، نه یک واژه ی ترکیبی، بلکه یک واژه ی یک بخشی و مستقل می دانند ؟

۲۷- آیا می دانستید که هنوز حتا بسیاری از دوست داران شعر معاصر فارسی، یعنی شعر نو،  اشکال گوناگون این نوع شعر را نمی شناسند و نام یک نوع از آن را بر نوع دیگر می گذارند و از تفاوت این انواع و نام  آن ها آگاه نیستند ؟

۲۸-  آیا می دانستید که برخی از زبان شناسان، از دید ساختاری، برخی از زبان های زنده ی جهان را در بخش هایی از ساختار خود، در مقایسه با زبان فارسی، هنوز در دورانی می دانند که زبان فارسی دیر زمانی است آن را پشت سر نهاده است ؟

۲۹ -  آیا می دانستید که در جهان یک کشور دیگر نیز وجود دارد که مردمانش آریایی هستند و ایران نام دارد ؟

٣۰ –  آیا می دانستید که عبارت "خوان یغما " که  فارسی زبانان آن را به معنی منفی " سفره ی غارت و چپاول " می فهمند، هیچ گونه ارتباطی با غارت و چپاول ندارد و در حقیقت درست وارونه ی آن، یعنی به معنای بخشش و سخاوتمندی و دارای معنایی مثبت بوده است ؟

٣١- آیا می دانستید که آن چه که سبب شده است تا ما امروز کوه بیستون را که کتیبه های داریوش هخامنشی در آن جا یافت شده است، بیستون بنامیم،  نادرست خوانی نام حقیقی این کوه توسط دانشمندان عرب بوده است ؟

۳٢- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به جای سپاس گذاری، از دیگران سپاس گذاری می کنند، آن هم به شکل سپاسگذاری ؟

٣٣-  آیا می دانستید که تقریبن همه ی فارسی زبانان، حتا بزرگانی از ادب فارسی،  اصطلاح  " گرگ بالان دیده " را که کنایه از افراد آزموده، سرد و گرم چشیده و دنیا دیده است به نادرستی "  گرگ باران دیده " می گویند و می نویسند ؟

٣۴-  آیا می دانستید که عبارت  کنایه ای ِ " گربه ی مرتضی علی " که مردم آن را برای کسانی که فرصت طلب هستند و نان را به نرخ روز می خورند، به کار می برند، ارتباطی به مرتضی علی که لقب علی ابن ابیطالب نخستین امام شیعیان است ندارد و این عبارت به احتمال قوی " گربه ی مرتاض علی " بوده است ؟

٣۵- آیا می دانستید که  واژه ی لولو که پدران و مادران ایرانی فرزندانشان را با آن می ترسانند، یادگار و سوغات فرنگ رفته های ایرانی است و از کشور فرانسه آمده است ؟

٣٦- آیا می دانستید که فارسی زبانان هنگامی که کسی در مورد کاری یا چیزی کوتاه بیاید و به آن تسلیم شود به نادرستی اصطلاح لنگ انداختن را درباره ی او به کار می برند و می گویند : « طرف بالاخره لنگ انداخت» یعنی از عهده ی کار بر نیامد و شکست خورد ؟

٣۷- آیا می دانستید که بسیاری از ایرانیان در حالی که به راحتی و به فارسی می توانند بنویسند: « اگر خدا بخواهد » ، به عربی چیزی را می نویسند که نه به این معنی، بلکه به معنی " خدا بیافریند " است ؟

٣۸- آیا می دانستید که بسیاری از ایرانیان بر این باورند که کبک ها برای آن که کسی آن ها را نییند سرشان را زیر برف فرو می کنند و به همین علت هم ضرب المثل " مثل کبک سرش را زیر برف فرو می کند " را برای کسانی به کار می برند که چون ایرادات خود را نمی بینند، فکر می کنند دیگران هم  ایرادی در آنان نمی بینند ؟

بخش دوم:

٣۹- آیا می دانستید که فارسی زبانان که هنوز ناگزیر از به کاربردن خط عربی و بسیاری از واژه ها و عبارات عربی در زبان خود هستند، به دلیل آشنا نبودن با این زبان، گاه در نوشته های خود چیزهایی را می نویسند که نه فارسی است و نه عربی و گاه نه مورد پذیزش فارسی زبانان، نه مورد قبول عربی دانان ؟

۴۰- آیا می دانستید که فارسی زبانانی که هنوز عبارت " دری وری " را به معنی حرف پوچ و بی معنی به کار می برند در واقع به زبان فارسی یعنی به زبان مادری خود توهین کرده و آن را کوچک می کنند ؟

۴١- آیا می دانستید که پیدایش ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن " نتیجه ی حیوان آزاری مشتی انسان های بیمار و بی انصاف بوده است ؟

۴۲- آیا می دانستید که در طی دست کم یک سده ی گذشته، برخی از " اهل قلم " که دود چراغ نخورده و تازه از گرد راه رسیده دست به قلم برده اند، بدون داشتن شناخت از معنا و کاربرد درست گروهی از واژه ها و عبارات فارسی، آن ها را به جای گروه دیگری از واژه ها و عبارات به کار برده اند که با گروه نخست معنا و مفهومی نزدیک داشته است و با این کار  امروز  موجب سردرگمی در دریافت برخی معانی و ازمیان رفتن دقت در بیان برخی مفاهیم شده و از آن بدتر سبب رایج شدن و جا افتادن کاربردهای نادرست بسیاری از واژه ها و عبارات در میان فارسی زبانان شده اند ؟

۴٣- آیا می دانستید که بسیاری از مردم با شنیدن ضرب المثل " زاغ سیاه کسی را چوب زدن " بی درنگ به یاد زاغ که پرنده ای شبیه به کلاغ است می افتند و گمان می کنند که در این ضرب المثل لابد این پرنده بوده است که آن را چوب زده اند و فراری داده اند ؟

 ۴۴- آیا می دانستید که تقزیبن همه ی فارسی زبانان زیباترین واژه ی زبان فارسی، یعنی عشق را که در تاریخ زبان و ادبیات فارسی تقریبن همه ی شاعران و نویسندگان ما آن را در آثار خود به کار برده اند عربی دانسته اند و هنوز هم بسیاری آن را عربی می دانند ؟

۴۵-  آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان و حتا اهل قلم معمولن دو واژه ی بنیاد و بنیان را یکی می گیرند و  آن ها را بدون توحه به تفاوت اشان در محل کاربرد، به جای یکدیگر به کار می برند ؟

۴۶ – آیا می دانستید که خط عربی که پس از ورود عرب ها به ایران خط ایرانیان نیز شده است در آغاز نه دارای نقطه، نه حرکت و نه علامت بوده و  ترتیب قرار گرفتن حروف آن نیز مانند امرور نبوده است ؟

۴۷- آیا می دانستید که نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی تخلص ادبی خود را نه آن گونه که برخی ها ادعا می کنند از " نام  یکی از اسپهبدان تبرستان " بلکه از " آقا امین " گرفته است ؟

 ۴۸-  آیا می دانستید که برخلاف نظر بسیاری که بر این باورند که برای واژه ی کتیبه برابری فارسی یافته اند و در این جا و آن جا بسیار هم آن را به کار می برند، این برابر که سنگ نبشته ( یا سنگ نوشته ) است، نخست نادرست و دوم نارسا است ؟

 ۴۹ –  آیا می دانستید چرا فارسی زبانان برای نشان دادن حقیقت و درستی  گفتار خود به جای قسم و سوگند یاد کردن، قسم و سوگند را می خورند ؟

۵۰-  آیا می دانستید که نزدیک به ٣۵۰ سال پیش مردی مجهول الهویه و شیاد در هندوستان با جعل تاریخ و از خود درآوردن زبانی عجیب و غریب که تاکنون هیچ آدمی زادی به آن سخن نگفته است، موجب گمراهی بزرگان زبان و ادب فارسی شده و ضربه ای به زبان فارسی وارد آورده است که آثار زخم آن تا امروز بر تن این زبان باقی است ؟

۵١-  آیا می دانستید که علت این که تقزیبن همه ی ضرب المثل های زبان فارسی به شکل نظم است یا صورت زیبای ادبی دارد، این است که بسیاری از شاعران و نویسندگان کلاسیک ما ادبیات شفاهی مردم را پست و حقیر می شمرده و وقعی به آن ها نمی گذاشته اند و با تصرف در شکل و  مضمون آن ها شیوه ی بیان و آهنگ اصلی بسیاری از ضرب المثل های عامیانه ی ما را از میان برده اند ؟

۵۲-  آیا می دانستید که تقریبن همه ی کسانی که کریم شیره ای، دلقک دربار ناصرالدین شاه قاجار را می شناسند، گمان می کنند که این لقب به این علت به این دلقک داده شده است چون او اهل تریاک و شیره کشیدن بوده است؟

۵٣-  آیا می دانستید که بسیاری از نقاط جغرافیایی در جهان نام هایی فارسی و ایرانی دارند و حتا دریای سیاه و رودخانه های مشهوری چون دانوب و دُ ن در اروپا نام های خود را از ایرانیان گرفته اند ؟

۵٤- آیا می دانستید که تقزیبن همه ی فارسی زبانان که عبارت اصطلاحی "دمار کسی را در آوردن" را به کار می گیرند و مثلن در مقام تهدید به کسی می گویند: «دمارت را در می آورم»، خود هیچ تصوری از معنی این عبارت ندارند؟

۵۵- آیا می دانستید که همه ی ایرانیان گمان می کنند که الفبای خط فارسی دارای ٣۲ حرف است ؟

۵٦- آیا می دانستید که بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی نخست تنها در میان گروه های محدود و صنف های معینی از جامعه رایج بوده است و بعدها به تدریج وارد زبان همه ی مردم و ادبیات فارسی شده است؟

بخش سوم:

۵۷- آیا می دانستید که یکی از افتخارهای زبان فارسی آن است که تقریبن بدون استثنا، همگی زبان های زنده ی جهان متمدن امروز واژه ی "گل سرخ" را از زبان فارسی گرفته و در زبان خود به کار می برند؟

۵٨- آیا می دانستید که واژه ی "آدامس" که در ایران به معنای واقعی کلمه، در دهان همه ی فارسی زبانان می چرخد، نام خود را از "توماس آدامز" Thomas Adams نخستین تولید کننده ی آمریکایی آن گرفته است؟

۵٩- آیا می دانستید که بیش تر فارسی زبانان هنوز نمی دانند که چرا شاهنامه آخرش خوش است؟

٦٠- آیا می دانستید که بر خلاف ادعای بسیاری از زبان شناسان عرب که قرآن را بدون واژه های بیگانه و آورده شده با زبان فصیح عربی می دانسته اند، اکنون به یاری دانش مدرن ریشه شناسی واژه ها (Etimology) دست کم ٢۷۵ واژه ی بیگانه را که بخشی از آن ها نیز فارسی است، به عنوان واژه های غیر عربی قرآن فهرست کرده اند؟

٦١- آیا می دانستید که برخی از نویسندگان و شاعران جوان ما که از نویسندگی و شاعری تنها ذوق و قزیحه ای اندک ولی از زبان مادری خود ناآگاهی بسیار دارند، در نوشته های خود چیزهایی می آورند که در به ترین حالت جز "بدآموزی  دستوری" نام دیگری بر آن ها نمی توان نهاد؟

٦٢- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات فارسی بر خلاف بسیاری از شاعران دیگر که اغلب به مدح و ستایش از بزرگان ایرانی پرداخته اند، شاعرانی نیز وجود داشته اند که به مدح و ثناگویی از مرتجع ترین شخصیت ها و متجاوز ترین نیروهای بیگانه مشغول بوده اند؟

٦۳- آیا می دانستید که اصطلاح "دست شستن از کاری " که به معنی کناره گیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است، اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشاندن مسیح وارد زبان های جهان، از جمله زبان فارسی شده است؟

٦٤- آیا می دانستید که از مجموع امثال و حکمی که علی اکبر دهحدا در کتاب قطور چهار جلدی خود فراهم آورده است تنها سه درصد آن ها ضرب المثل های عامیانه ی مردم ایران هستند؟

٦۵- آیا می دانستید که در آغاز پای گذاشتن زبان عامیانه در ادبیات معاصر ایران و توجه به زبان مردم کوچه و بازار، برخی از بزرگ ترین نویسندگان و مترجمان ما در ترجمه ی آثار جهانی، نام خارجی قهرمانان، اماکن و اشیای غریب و ناشناخته را با نام های ایرانی عوض می کردند؟

٦٦- آیا می دانستید که تعریف هایی که در زبان های فرنگی و در زبان فارسی برای ورن و قافیه ی شعر آزاد و شعر سپید وحود دارد، ذرست وارونه ی هم است؟

٦۷- آیا می دانستید که محمد علی جمال زاده، به جز آثار ادبی خود که برای وی عنوان پدر رئالیسم و داستان نویسی ایران را به ارمغان آورده است، دارای چندین اثر غیر ادبی در سیاست، اقتصاد، نفت، اجتماع، تاریخ و نیز ترجمه ی بسیاری از آثار بزرگان خارجی نیز هست؟

٦٨- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی نویسان در نوشته های خود برای نقل قول کردن مستقیم نشانه ای به کار می برند که فارسی نیست؟

٦٩-  آیا می دانستید که در ادبیات جهانی یک شاعر بزرگ حماسه سرای دیگر نیز وجود دارد که داستان رستم و سهراب را در زبان خود به نظم درآورده است؟

۷٠- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات کلاسیک فارسی شاعری وجود داشته است كه پادشاه زمان خود را به طور مستقیم مورد حمله قرار داده و از او انتقاد كرده است؟

۷١-  آیا می دانستید که چرا در بسیاری از ضرب المثل ها و اصطلاحات ربان  فارسی نام "علی " به کار رفته است ؟

۷٢- آیا می دانستید که زبان مردم آذربایجان از چه هنگام و چه گونه ترکی شده است؟

۷۳- آیا می دانستید که یکی از بی شرمانه ترین دروغ هایی که تاکنون به مردم ایران گفته شده است و هنوز نیز گاه گفته می شود، این است که شعر شاعر بزرگ ما سعدی شیرازی را بر سر در سازمان ملل متحد در نیویورک نوشته اند ؟

۷٤- آیا می دانستید که اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" امروزه در معنایی به کار برده می شود که درست وارونه ی معنای اصلی این اصطلاح در گذشته است ؟

 ۷۵- آیا می دانستید که نخستین زن شاعر پارسی گو شعرهای خود را به زبان ژاپنی می سروده است ؟

۷٦-  آیا می دانستید که هنوز هم بسیاری از فارسی زبانان بر خلاف دستور زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد به تقلید از زبان عربی شکل مونثی برای بسیاری از اسم ها و صفت ها ساخته و در فارسی به کار می برند؟

  بخش چهارم:

 ۷۷-  آیا می دانستید که محمد علی جمال زاده، پدر "داستان کوتاه فارسی" که به ویژه برای به کارگیری اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی در داستان هایش، نام آور شده است، در به کارگیری برخی واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی دچار خطاهای شگفت آور شده است؟

۷٨-  آیا می دانستید که برخی ها به جای به کار بردن عبارت "به مناسبتِ " می نویسند "به بهانه ی" ؟

۷٩- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به میز جلو فروشگاه "پیشخوان" می گویند؟

٨٠- آیا می دانستید که در زبان فارسی واژه های عربی بسیاری وجود دارد که عرب ها اصل آن ها را از خود ما فارسی زبانان گرفته، با دستگاه آوایی و صرفی زبان خود تغییر شکل داده و سپس آن ها رابه عنوان واژه های عربی دوباره به خود ما پس داده اند؟

۸۱- آیا می دانستید که در قلب ایالات متحده ی امریکا شهری با نام ایران وجود دارد ؟

٨٢- آیا می دانستید که حرف عطف " وَ " متعلق به ما نیست و از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است؟   

۸۳- آیا می دانستید که واژه ی عربی "عیال" که ایرانیان آن را به معنی "همسر" و " زن" به کار می برند، از اختراع های ایرانیان است و در عربی بدین معنی وجود ندارد؟

۸۴- آیا می دانستید که پس از اختراع دستگاه چاپ، نخستین کتاب های چاپ شده در جهان، به زبان و خط فارسی، کتاب هایی درباره ی "تورات" و مسیح بوده است؟

۸۵- آیا می دانستید که ایرانیان در گذشته به شناسنامه "سه جلدی" می گفته اند و هنوز هم در برخی جاها می گویند؟

۸۶- آیا می دانستید که چرا ایرانیان "کُشتی کج" را چنین می نامند؟

۸۷- آیا می دانستید که واژه ی "آباد" در عبارت "تو رو به جد و آبادت" که عوام به کار می برند، ارتباطی به آباد و آبادی ندارد؟

۸۸- آیا می دانستید که مصدر "چاپیدن" در زبان فارسی پس از آمدن "صنعت چاپ" به ایران و چاپ اسکناس ساخته شده و برخاسته از بدبینی مردم از دولتمردان آن زمان است؟

۸۹- آیا می دانستید که چرا هنگامی که حرف اضافه ی "به" پیش از ضمایر اشاره ی "این" و "آن" و ضمایر شخصی "او" و "ایشان" قرار می گیرد، میان این حرف اضافه و ضمایر گفته شده یک حرف "د" آشکار می شود؟

۹۰- آیا می دانستید که اصطلاح "شانس خرکی" تا نزدیک به صد سال پیش، در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی "نقش آوردن" و "نقش خرکی" گفته می شده است و تنها پس از آشنایی فارسی زبانان با زبان فرانسوی به "شانس خرکی" تغییر شکل داده است ؟

۹۱- آیا می دانستید که سبکی که در ادبیات فارسی "سبک هندی" نامیده می شود، در حقیقت "طرز نو" نام دارد و عنوان رایج "سبک هندی" عنوانی نادرست برای آن است ؟

۹۲- آیا می دانستید که نام خیابان "جردن" در تهران نه آن گونه که بسیاری گمان می کنند، از نام انگلیسی کشور "اردن"، بلکه از نام بنیادگذار امریکایی دبیرستان البرز (مدرسه ی امریکایی سابق) در تهران گرفته شده است؟

۹۳- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به جای آن بگویند: «فلانی خود را برای این کار نامزد کرده است» می گویند: « فلانی خود را برای این کار کاندید کرده است» که هرگز چنین معنایی ندارد؟

۹۴- آیا می دانستید که "نان بربری" نانی ایرانی نیست و نام خود را از قومی از مردم افغانستان گرفته است؟

۹۵-  آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند که واژه ی"فرنگ" به معنی "فرانسه" است و از زمان قاجار وارد زبان فارسی شده است؟

۹٦- آیا می دانستید که چرا مردم به گل سرخ "گل محمدی" می گویند؟

۹٧- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان واحد شمارش "یک" را به جای "یای" نکره به کار می برند؟

۹۸- آیا می دانستید که یاوه هایی چون: "هنر نزد ایرانیان است و بس"، "چو ایران نباشد تن من مباد"، "چه فرمان یزدان چه فرمان شاه" و مانند آن ها که در میان مردم رایج هستند، از فردوسی نیست و حتا سایه ای از آن ها در شاهنامه وجود ندارد؟

۹۹- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند واژه ی "عینک" از "عین" عربی به معنی "چشم" ساخته شده است؟

 

دنباله دارد . . .

 

 

آیا می دانستید که....؟ بخش سوم

 

توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش سوم از بخش های سه گانه از موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های نخست و دوم این مطالب آموختنی و جالب را نیز در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و من  آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس  آریا ادیب

شماره ی نوشته : ٣ / ١٣

 

بخش سوم ( دنباله)

 

آریا ادیب

 

پیش گفتاری کوتاه برای خوانندگان ارحمند :

 

مراد ما از انتشار مطالبی که خوانندگان ما در این صفحه در پایین تر می خوانند، سوای آن اطلاعاتی که نکات جالب به شمار می آید، در آن بخش هایی که نادرست بودن ِ واژه، عبارت و یا کاربردی در زبان فارسی را نشان می دهد، درخواست از فارسی زبانان برای دگزگون ساختن بی درنگ شیوه ی گفتار و نوشتار خود نیست (که کاری ناشدنی و ساده پنداری است). این گونه واژه ها و عبارات و یا کاربردها که به دلایل معینی ( که در بخش های دیگر این تارنما مورد بحث قرار گرفته اند) در طی زمانی دراز و به نادرستی وارد زبان فارسی شده است، امروز به علت گردش فراوان و دراز مدت در زبان فارسی بخشی از ربان ما به شمار آمده و نمی توان حکم نمود که آن ها را باید از امروز به فردا  از زبان فارسی بیرون کرد. ما در کنار آن که  می پذیریم که زبان فارسی نیز به مانند بسیاری از زبان های مهم جهان غلط هایی در خود دارد، وظیفه ی خود را تنها در آن می  بینیم که این  غلط ها را مشخص ساخته و چرای آن ها را نیز توضیح دهیم تا هم آنانی که دقت ویژه ای در نوشتن دارند نوشته های خود را پاک شده  از آن ها بنویسند، و هم این خودآگاهی  در فارسی زبانان پدید آید که بدانند چیزهایی را  اشتباه می نویسند ( حتا اگر بزرگانی نیز آن ها را به کار برده باشند) تا اندک اندک از دامن زدن بیش تر به این گونه نادرستی ها پرهیز نمایند. بیرون کردن این گونه اشتباهات رایج از زبان فارسی به زمانی بس دراز و به آن خودآگاهی همگانی نیاز دارد که ما بر آن تاکید داریم و به آن اشاره نمودیم.

بر ما این نکته نیز روشن است که نویسندگان و شاعرانی که می کوشند هرگز از حدود پیشین پا را فراتر نگذارند و تنها قواعد و قوانینی را که با آثار بزرگان پیشین ساخته شده است، به تمامی مراعات نمایند، نیازهای جدید زبان و زمان را نادیده می گیرند و مانع از پیشرفت زبان می گردند. آنان باید بدانند به مکتب رفتن برای آموختن امری لازم است، ولی تا پایان عمر هم نمی توان در مکتب ماند. 

لیکن از سوی دیگر  نیز نمی توان به  لگام گسیختگی و زیاده روی تجدد خواهانی که بسیاری شان حوصله ی چندانی نیز برای نشستن در مکتب ندارند و در گفتار و نوشتار خود از به کار گیری بی در و پیکر واژه ها و ساختارهای دستوری غیر فارسی هیچ ابایی ندارند ، میدان داد و برخی از خواست های آنان را که با عنوان ترقی و پیشرفت ارائه می شود و با آن دیگران را به پس روی فرهنگی متهم می سازند، پذیرفت. بسیاری از آنان که تنها می خواهند " کامنت " های خود را به جای " توضیح و نظر " به دیگران قالب و بر آنان غالب کنند، هنری جز یافتن اشتیاهات "تایپی" دیگران ندارند که البته این یاری آنان به "تایپ"  کنندگان، جای سپاس گزاری دارد.

در نوشتن باید بیش از گفتن دقت کرد و قواعد دستوری و ادبی نیز به همین منظور پدید آمده است. یعنی این قواعد،  ویژه ی نوشتن درست شده است، وگر نه لالان هم با اشاره می توانند مراد خود را به یکدیگر بفهمانند. از این رو نمی توان بی پروا همه ی آن چه را که بر زبان عامه جاری است بی چون و چرا در آثار ادبی وارد کرد. آن ها را البته باید ثبت کرد و به منظور های معین به کار برد، ولی نویسنده وظیفه دارد این الفاظ و تعبیرات را همچون صراف و زرگر به محکی دقیق بزند و اجزای آن را با دقت تمام به شیوه ای به جای خود بنشاند که در مجموع آن ها،  تناسب، زیبایی و درستی وجود داشته باشد.

نویسنده باید بتواند مواد تازه و نوی را که عامه ی مردم بر حسب نیاز خود به کار می گیرند بر حسب اصول زبان که در طی سده ها پدید آمده و نزد اهل فن پذیرفته شده است مرتب سازد و تا آن جا که می تواند خود  از دامن زدن به بهره گیری از واژه ها ، عبارات و ساختاری که خود می داند گرچه رایج ولی نادرست است، خودداری کند و این هنر از کسی ساخته است که  هم دانش زبان و هم ذوق و هنر و هم اندریافت مستولیت داشته باشد.

ما برای آشنایی خوانندگان ارجمندمان با توضیحات مربوط به اشتباهات رایج در زبان فارسی، به سبب دراز شدن سخن که جای آن در این بخش نیست، آنان را به خواندن مقالات توضیحی و جامعی که به قلم زبان شناسان نام آور و شناخته شده ی زبان فارسی  فراهم شده است و همگی، بر خلاف تصور برخی از خوانندگان ما، نه به عهد سامانیان، غزنویان، صفویان و قاجار تعلق دارند، بلکه هم دوره با ما هستند، در بخش های دیگر این تارنما ( به ویژه در بخش های : در باره ی آیین درست نویسی و درباره ی فارسی نویسی ) فرا می خوانیم و از ایشان می خواهیم با شکیبایی این نوشته ها و دیگر نوشته های مربوط به زبان فارسی را از منابع دیگر نیز خوانده و بررسی نمایند و سپس ما را، نه آن گونه که برخی با زگ گردن، بلکه با دادن نظرات استوار بر دلیل و مدرک، حتا اگر وارونه ی نظری از ما باشد، در کار آشنا ساختن نسل مشتاق و علاقه مند، با فرهنگ ایرانی و فراگیری به تر و ژرف تر زبان فازسی، یاری دهند. 

این نکته را نیز ناگفته نگذارم که تارنمای آریا ادیب دارای بخش های گوناگونی  است که موضوع " آیا می دانستید که . . . ؟ " تنها یکی از این بخش ها به شمار می آید و هدف ما در این تارنما تنها نه آن، بلکه در حقیقت هدف والاتری است که آن را در پیش گفتار صفحه ی نخست تارنما روشن نموده ایم و من از این رو دوست داران زبان و ادبیات فارسی را فرا می خوانم تا به این دیگر بخش ها نیز نظر افکنده و سپس با در میان نهادن آگاهی های خود در این زمینه های گوناگون و یا در هر زمینه ای که خود پیشنهاد می کنند، ما را در دست یابی به آماج خود که همانا یاری رساندن به رشد و غنای زبان فارسی، عادت به بررسی و برخورد علمی، یافتن دید سامانمند و عدالت خواهانه در نقد های ادبی و در یک کلام، توانمندتر ساختن زبان فارسی برای هم گامی به تر با کاروان رشد و پیشرفت جهانی است، یاری کنند. ایدون باد،  آریا ادیب

 

توجه :

از بخش سوم به بعد، مطالب آورده شده در " آیا می داستید که . . . ؟ " رو به بالا شماره گذاری می شود تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن ها نیز آگاه شوند. با سپاس،  آریا ادیب

  

 آیا می دانستید که . . . . ؟

 

۷٦-  آیا می دانستید که هنوز هم بسیاری از فارسی زبانان بر خلاف دستور زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد به تقلید از زبان عربی شکل مونثی برای بسیاری از اسم ها و صفت ها ساخته و در فارسی به کار می برند؟

 

در زبان عربی، برای ترکیب وصفی قانون ویژه ای وجود دارد و آن این که صفت با موصوف خود هم جنس است، یعنی موصوف مذکر، صفت مذکر و موصوف مونث (و نیز جمع بی جان)، صفت مونث می پذیرد. عرب ها برای مونث کردن صفت به پایان آن " تای " تأنیث می افزایند که در عربی به صورت "ة" نوشته می شود. مانند قیادة السیاسیة  (رهبری سیاسی) و مجالس الحاصة (نشست های ویژه). در فارسی تای تانیث را به صورت  "ه" (های غیرملفوظ) می نویسند.

ایرانیان در زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد، به ویژه در گذشته به تقلید از این قاعده ی ربان عربی به کارهایی بسیار جالب و البته نادرستی دست زده اند که خوشبختانه بخشی از آن ها امروز به دلیل خودآگاهی آنان کاربرد خود را از دست داده است، ولی بخش دیگر آن هنوز در زبان ما باقی مانده و همچنان از زبان ها شنیده و در نوشته ها دیده می شود. در زیر با برخی از آن ها آشنا می شویم:

  مشهورترین ترکیب وصفی ساخته ی ایرانیان استفاده از صفت عربی "مربوطه" است که در عربی صفتی مونث است و همان گونه که گفته شد در این زبان فقط برای موصوف مونث به کار می رود. ولی ایرانیان و برخی دیگر از فارسی زبانان، هر واژه ای را که بخواهند (چه عربی باشد، چه فارسی، چه در عربی مونث باشد چه مذکر، چه مفرد باشد و چه جمع) در ترکیب با "مربوطه" به کار می برند و به گمان خود خیلی هم فصیح و بلیغ سخن گفته اند. مانند: رییس مربوطه، قانون مربوطه، پرونده مربوطه، گزارش مربوطه. دستگاه مربوطه. کشورهای مربوطه.

 کار مونث کردن صفات به تقلید از زبان عربی در زبان فارسی که مذکر و مونث نمی شناسد بدانجا رسیده است که ایرانیان هر صفتی را (برای هر موصوفی، چه فارسی و چه عربی، چه مونث و چه مذکر،چه مفرد و چه جمع) به راحتی و بر خلاف دستور زبان های فارسی و عربی مونث می کنند . مانند: تحصیلات عالیه، دوره متوسطه، متون قدیمه، قانون مصوبه، پرونده مختومه، بانوی محترمه، نامه شریفه، کاغذ باطله، هیئت تحریریه، هیئت حاکمه، وسایط نقلیه، اعمال شاقه، امور خارجه، روابط حسنه، ارواح خبیثه، احترامات فائقه، قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضاییه، مکه معظمه، زن سلیطه، گناهان کبیره و انبوهی ار ترکیب های وصفی نادرست دیگر.

مونث کردن کلمات که در زبان فارسی محلی ندارد چنان شکلی یافته است که کار از مونث کردن صفات گذشته و ایرانیان دیگر نه فقط صفات، بلکه با استفاده نابجا از تای تانیث عربی نوع مونث بسیاری از کلمات را نیز اختراع کرده و آن ها را نیز در کنار نوع مذکر آن در زبان خود به کار می برند. مانند: جد و جده، حاجی و حاجیه، خال و خاله، دلال و دلاله، رییس و رییسه، رقاص و رقاصه، زوج و زوجه، عم و عمه، مدیر و مدیره، شاعر و شاعره، محبوب و محبوبه، معشوق و معشوقه، ملک و ملکه، ندیم و ندیمه، والد و والده و بسیاری دیگر.

با همین قاعده اسم ها و صفاتی نیز در فارسی پیدا شده اند که فقط برای زنان به کار می روند. مانند: ضعیفه، سلیطه، معروفه، مخدره و غیره.

 همان گونه که گفته شده بخشی از این واژه ها و ترکیب های من درآوردی اکنون دیگر به کار برده نمی شوند و ایرانیان می کوشند با به کار گرفتن برابرهای امروزی و درست برای باقی مانده ی آن ها، از کاربرد آن ها نیز در زبان فارسی خودداری کنند. ایدون باد.

 

 توضیحی برای خوانندگان ارجمند:

 به علت زیاد شدن حجم مطالب مربوط به موضوع " آیا می دانستید که. . . ؟ " در این بخش و ناتوانی سیستم بلاگفا برای گنجانیدن ادامه ی مطالب در همین بخش، ما نیز ناگزیر هستیم مطالب مربوط به این موضوع را در بخش های چهارم و بعد از آن ادامه دهیم. از این رو من خوانندگان گرامی ام را به خواندن دنباله ی این مطالب (از شماره ی ۷۷ به بعد) در بخش چهارم ( در موضوع شماره ی ١٣ یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" ) فرا می خوانم و آرزو می کنم که در میان این مطالب، چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد  آریا ادیب

 

دنباله دارد . . .

  

۷۵- آیا می دانستید که نخستین زن شاعر پارسی گو شعرهای خود را به زبان ژاپنی می سروده است ؟

 

گی کیو  ئی تو (gi kyo ito) پژوهشگر و ایران شناس ژاپنی در دهه ی ٨٠ سده ی گذشته در پژوهشی در کتاب «مانیو شو» (Manyoshu) یکی از کهن ترین مجموعه ی شعرهای ژاپنی که به معرفی و ذکر نمونه ی شعر های تعدادی از شاه زاده های شاعر ژاپنی اختصاص دارد، به دو شعر شماره های ١٦٠ و ١٦١در این کتاب برخورد نمود که از نظر معنی و ساختار شعری با دیگر شعرها، به ویژه با شعرهای زن امپراتور، که این شعرها را در این کتاب به او نسبت داده اند، متفاوت بود. آن چه در این دو شعر توجه این پژوهشگر را به خود جلب کرد، نخست، معنای شعرها بود. بر خلاف نظر گرد آورنده ی شعرها که مدعی بود این شعرها یک "سوگ سرود" است، معنای آن ها به هیچ روی نشانی از سوگ نداشت. نکته ی دوم در این شعرها وجود واژه هایی بود که در زبان ژاپنی و چینی بی معنا و غریب به نظر می رسید. از جمله واژه ی " مانسرَدَهمَ " که ترکیبی از دو واژه ی اوستایی و به معنی "پیام اندیشه انگیز نیکان" است که او را به اندیشه کشاند که ممکن است این دو اثر متعلق به یک شاعر ایرانی باشد.

گی کیو  ئی تو  در طی پژوهشی، در مقاله ای با عنوان «یک نام خاص زرتشتی از کتاب مانیوشو»

( A Zoroastraian proper name from the Manyosho) که در سال ١٩٨٦م در مجله ی "اورینت" Orient چاپ توکیو در شماره ی دهم مجموعه مقاله های پهلوی کا، به زبان انگلیسی منتشر شد، با پژوهش و ریشه یابی در زبان های ژاپنی، چینی و ایرانی به این نتیجه رسید که  واژه ی  مانسرَدَهمَ با توجه به معنای شعر، بر خلاف نظر گردآورنده ی شعرهای کتاب «مانیو شو» نه تنها در سوگ کسی گفته نشده است، بلکه اوستایی و از عناصر طبیعی و کلام پند آمیز و آموزه های زرتشتی و باورهای ایرانی الهام گرفته شده است. او با آشنایی و شناختی که از تاریخ کهن ایران داشت در باره ی این شعرها و سراینده ی آن می نویسد: « پس از حمله ی اعراب به ایران در سال ٦۵٤ میلادی، "دارا" پادشاه «تخارستان» همراه با خانواده اش از «کندوزِ تخارستان» به ژاپن پناهنده  می شود (تخارستان نام باستانی منطقه‌ای است در شرق بلخ و غرب جیحون در آسیای میانه و امروز استانی در افغانستان به نام استان "تخار" که در شمال شرقی افغانستان قرار دارد، نام خود را از آن منطقه گرفته است). سپس فرزندش "دارای دخت" شاه زاده ایرانی در آن جا زاده شده و به زبان ژاپنی به سرودن شعر می پردازد، که باید او را از جمله نخستین زنان ایرانی شاعر به شمار آورد» ( مجله ی "اورینت" چاپ توکیو، ١٩٨٦م).

این نکته نه تنها در کتاب « شعر زنان افغانستان » تالیف دکتر مسعود میر شاهی (١۳٨۳ش)، بلکه در کتاب «زنان شاعر پارسی گوی هفت شهر عشق » تالیف مهری شاه حسینی (١٣٨۵ش) نیز مورد توجه قرار گرفته است. در زیر ترجمه ی دو شعر از این زن شاعر ایرانی را که در کتاب «مانیو شو» (Manyoshu)  آمده و در دو کتاب یاد شده در بالا نیز  آورده شده است، با هم می خوانیم:


حتا آتش ِ فروزان

پیام اندیشه انگیز نیکان را ( =  مانسردَهَم )

رباید و پنهان کند در انبان

آیا چنین نگویند ؟


**********

ابر آبی رنگ

شاید بالاتر رود

همان ابری که

بر فراز کوه شمال

گسترده است

از ستارگان گذر کند، از ماه بگذرد

تا بالاترین آسمان

 

درباره ی کوتاهی دو شعر نیز به نظر می آيد که این دو شعر با تاثیر از شعرهای ژاپنی معروف به هايكو سروده شده اند.

 

۷٤- آیا می دانستید که اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" امروزه در معنایی به کار برده می شود که درست وارونه ی معنای اصلی این اصطلاح در گذشته است ؟

 

در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.

آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.

آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.

این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.

شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتمن تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.

امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. یعنی اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود.

  

۷۳- آیا می دانستید که یکی از بی شرمانه ترین دروغ هایی که تاکنون به مردم ایران گفته شده است و هنوز نیز گاه گفته می شود، این است که شعر شاعر بزرگ ما سعدی شیرازی را بر سردر سازمان ملل متحد در نیویورک نوشته اند ؟

 

هر ایرانی این بیت های شعر شاعر بزرگ ایران و جهان، سعدی شیرازی را می شناسد که:

بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار

و از این که این بیت ها به عنوان پیام آور نوع دوستی و برادری توانسته باشد در برابر چشمان نمایندگان دیگر ملت ها بر سر در سازمان ملل متحد حک و نوشته شود، بی گمان به خود می بالد و سرافراز می گردد. لیکن آن چه که دسته ای از ایرانیان بدان آگاه نیستند آن است که این ادعا جز بلوفی گستاخانه و دروغی بی شرمانه چیز دیگری نیست.

نگاهی به گفته ها و نوشته های شخصیت ها، نهادها و بنیادهای گوناگون ایرانی در طی چندین دهه ی گذشته و انبوهی از سایت های اینترنتی فارسی (که برخی شان حتا سنگ ادب و فرهنگ ایرانی را نیز بر سینه می زنند) در چندین سال گذشته تا امروز، به خوبی نشان می دهد که چه گونه این شخصیت ها، نهادها و سایت ها اگر موذیانه به این کار دست نزده باشند، دست کم ساده لوحانه این دروغ بی بنیاد را در گفته ها و نوشته های خود آورده و همچنان می آورند. در نادانی ادبی این کسان همین بس که آنان شعر شاعر بزرگ شیراز را یه صورت نادرست :"بنی آدم اعضای یکدیگرند" می آورند و از آن جمله ای بی معنا می سازند. آنان سالیانی بس دراز برای ایجاد یک غرور کاذب ملی که فرهنگ ژرف، شگرف و دیرین ایرانی بی تردید نیازی بدان ندارد، بدون ارایه ی هر گونه مدرک و سندی که ساده ترین آن ها می توانست نشان دادن تنها یک عکس باشد، سبب آن شدند تا بسیاری از مردمان دیگر سرزمین ها با شنیدن این ادعای ایرانیان با ریشخند بدان پاسخ داده و توسل جستن به این دروغ را نشانه ی ضعف فرهنگی ایرانیان بدانند.

حتا امروز نیز در عصر اینترنت و اطلاع رسانی الکترونیکی که به سادگی می توان با داشتن حتا یک تلفن همراه از هر نقطه ی جهان عکس و  فیلم برداری کرد و آن را به هر گوشه ی دیگر جهان فرستاد و بدین ترتیب دیر زمانی است که دیگر نادرستی این بلوف گستاخانه آشکار گردیده است، هنوز برخی از همان شخصیت ها، نهاد ها و سایت ها دست از این تکرار طوطی وار بر نمی دارند و برخی از آنان حتا پا را از این نیز فراتر نهاده و مدعی شده اند که این شعر سعدی نه تنها در نیویورک بلکه در نمایندگی سازمان ملل در ژنو و در دفتر یونسکو در پاریس نیز آمده است.

سر در گمی پیرامون این مساله بدان جا رسیده است که حتا آگاهان بر نادرست بودن این ادعا نیز بر سر جزییات حقیقت این امر توافقی میان خود ندارند. دكتر ستوده وابسته به "موسسه ی لغت نامه ی دهخدا" در این زمینه می گوید: « احتمالن در يكي از راهروهای دفتر يونسكو در پاريس متنی از يك نويسنده ی خارجی ماخوذ از محتواي شعر سعدی وجود دارد. وی گفت يك بار در گذشته فردی از نويسندگان داخلی يا خارجی گفته بوده است كه شعر ياد شده سعدی لايق نصب بر سر در سازمان ملل است. فقط همين! » و دکتر کمالی سعدی شناس معروف ضمن دروغ خواندن ادعای نوشته بودن شعر سعدی بر سردر سازمان ملل متحد، حتا وجود چنين محتوای ماخوذی را به احتمال قوی در پاريس نيز تكذيب می کند و می گوید: « نزديك به ۳٠ متن از نويسندگان شهير جهان در راهروهای يونسكو در پاريس نصب شده است كه شعر مذكور سعدی به احتمال قريب به يقين در بين آنان نيست و حتا به فرض بودن نيز موضوع فوق العاده اي نخواهد بود !!!».
وي همچنين وجود كتيبه ی استوانه ای شكل موسوم به "منشور حقوق بشر كوروش" را در سازمان ملل دروغ محض خواند. (برای اطلاعات بیش تر نگاه کنید به:

 http://news.gooya.com/culture/archives/005272.php )
و امروز که دیگر نادرست بودن ادعای بی بنیاد بالا آشکار شده است، بد نیست که خوانندگان ارجمند ما با خبر زیر نیز به نقل از خبرگزاری ایرنا آشنا گردند که ما پیرامون آن نیز در فرصت دیگری گفت و گو خواهیم کرد.

به گزارش ایرنا که با عکسی نیز همراه است : « فرش بسيار نفيس ايرانی، كار استاد محمد صيرفيان، هنرمند اصفهانی و استاد بنام هنر فرش ايران، در مقر سازمان ملل نصب شده است. اين فرش كه يكی از نفيس‌ترين فرش‌هاي جهان به شمار می‌رود، توسط دكتر محمد جواد ظريف نماينده دایم ايران در سازمان ملل در مقر اين سازمان در نيويورك نصب شده است. اين كار نفيس حاصل ۱۰سال عمر استاد محمد صيرفيان هنرمند اصفهانی و يكی از اساتيد بنام هنر فرش ايران است. از ويژگی ‌هاي اين اثر هنری كه مساحت آن ۲۵ متر مربع است، اين است كه شعر معروف سعدی شاعر بزرگ ايرانی « بنی ‌آدم اعضای يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند» با طلاي ناب در وسط آن نقش بسته است و ترجمه ی انگليسی اين شعر نيز توسط نمايندگی دایم كشورمان تهيه و در كنار فرش نصب گرديده تا هر بيننده‌ای را مبهوت عظمت فرهنگ و تمدن ايران و خرد و حكمت ايرانيان نمايد».  

در ادامه ی این گزازش همچنین از قول نماینده ی ایران در سازمان ملل آمده است: «نصب اين فرش، توفيقی براي هنر و فرهنگ كشور است و از طرفی از سال‌ها قبل و شايد از چندين دهه ‌پيش معروف بود كه شعر معروف «بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند»، منقوش و در سردر سازمان ملل آويخته شده است. در تحقيقاتی كه ما كرديم در حداقل سه دهه ی گذشته چنين كاری انجام نشده بود، گر چه مبنای كار سازمان ملل شايد به صورت واقعی هيچ مفهومی بهتر از شعر سعدی را تعقيب نمی ‌كند».
(برای آشنایی با جزییات این گزارش و نیز دیدن عکس این فرش نگاه کنید به :
http://www.baztab.com/news/28129.php 

 

۷٢-  آیا می دانستید که ربان مردم آذربایجان ایران از چه هنگام و چه گونه ترکی شده است ؟

رخنه زبان ترکی در زبان مردم آذربایجان ایران از رویدادی تاریخی سرچشمه گرفته است که مربوط به فتح خوارزم به دست سلطان محمود غزنوی در سال ٤٠٨ ه.ق است. بر اثر این پیروزی، هزاران تن از ترکان ماورالنهر به خراسان مهاجرت کردند. دسته ای از این مهاجران در سال ٤١١ ه.ق از راه اصفهان به آذربایجان رفتند و در آن جا ساکن شدند و دسته دیگری نیز در سال ٤٢٩ ه.ق از راه ری به این سرزمین کوچ کردند. سبب سکونت این دو گروه در آذربایجان نیز وجود چراگاه های مناسب برای پرورش اسب در این سرزمین بود.

مدتی بعد مهاجرانی که در خراسان مانده بودند به سرکردگی طغرل بیگ، بر سلطان مسعود غزنوی شوریدند و پادشاهی سلجوقیان را تشکیل دادند و در سال ٤٤٦ ه.ق آذربایجان را به تصرف خود در آوردند . پس از آنان نیز اتابکان آذربایجان، که از فرزندان و نوادگان ایلدگز و از مردم ماورالنهر بودند، تا سال ٦٢٢ ه.ق بر آذربایجان فرمان روایی کردند. در این دوره که بیش از دویست سال به درازا کشید، مهاجران دیگری نیز پی در پی از ماورالنهر به آذربایجان رفتند.

بدین ترتیب تسلط نظامی و سیاسی ترکان ماورالنهر و زندگی آنان در میان مردم شهرهای آذربایجان سبب شد که رفته رفته مردمان بومی این منطقه با زبان ترکی آشنا شوند و ترکی در زبان آذری راه یابد.

 

۷١-  آیا می دانستید که چرا در بسیاری از ضرب المثل ها و اصطلاحات ربان  فارسی نام "علی " به کار رفته است ؟

اگر در اصطلاح یا ضرب المثلی نام "علی" به گونه ای مثبت به کار رفته باشد، بر می گردد به شیعه بودن ایرانیان و علاقه آنان به اهل بیت علی و اگر در مثلی از لفظ  "علی" به گونه ی منفی استفاده شده باشد، باور ایرانیان مسلمان این است که دشمنان شیعه از این ترفند برای از میان بردن اعتقادات شیعیان استفاده می کنند.

به نمونه هایی از این اصطلاحات و ضرب المثل ها در زیر نگاه کنید:

علی ماند و حوضش، گربه ی مرتضی علی، علی بهانه گیر، چه علی خواجه چه خواجه علی، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از علی آمور اخلاص عمل، اگر علی ساربان است می داند شتر را کجا بخواباند، آدم به کسی که علی گفت عمر نمی گوید، با آل علی هر که درافتاد ور افتاد، آش معاویه را می خورد و پشت سر علی نماز می خواند و بسیاری اصطلاحات و ضرب المثل های دیگر. 

 

۷٠- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات کلاسیک فارسی شاعری وجود داشته است كه پادشاه زمان خود را به طور مستقیم مورد حمله قرار داده و از او انتقاد كرده است؟

مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی از شاعران سده ی هفتم و هشتم هجری از فرغانه‌ی ماوراءالنهر بود که در دوره‌ی سلطه‌ی ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر می‌زیست. غزل‌های سیف وقف موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت‌های عرفانی شده ‌است و وی به شاعران دیگر نیز سفارش می‌کند که از مدیحه‌گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند. بیان نقیصه‌های اجتماعی و برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه‌ی فاسد جامعه، در اشعار سیف به خوبی دیده می‌شود و  این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبه است. به طور کلی يكي از موضوع هاي ویژه ی ادبيات آن دوره، انتقاد بوده است كه شكل طنزآميز آن با ظهور عبيدزاكاني (۷٢٢ق) به اوج خود مي‌رسد و از شاعران و نويسندگان اين دوره كه از پيشروان انتقاد بوده‌اند، می توان به جز سيف فرغاني، ازسعدي، عبيدزاكاني و حافظ نام برد.

سیف فرغانی در قصیده ای، طبقات اجتماعی عصر خود را از شاه تا درویش به زیر سوال می کشد و معایب و مفاسدشان را بازگو می کند. او می گوید:

ایا سلطان لشکرکش به شاهی چون علم سرکش
که هرگز دوست یا دشمن ندیده کارزار تو
ایا دستور هامان وش که نمرودی شدی سرکش
تو فرعونی و چون قارون به مال است افتخار تو
ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان
به حل و عقد و در کار است بخت کامکار تو
ایا بازاری مسکین نهاده در ترازو دین
چو سنگت را سبک کردی، گران ز آنست بار تو

قصیده ی بالا که خود سیف فرغانی نامش را "تاریخ فساد زمان" نهاده است، جنبه انتقادی اوضاع و احوال سده ی هفتم و اوایل سده ی هشتم هجری را به خوبی نشان می دهد. مولانا سیف الدین فرغانی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت، در سال ۷۴۹ هجری در گذشت.

٦٩-  آیا می دانستید که در ادبیات جهانی یک شاعر بزرگ حماسه سرای دیگر نیز وجود دارد که داستان رستم و سهراب را در زبان خود به نظم در آورده است ؟

«ژول مول» شاعر فرانسوی در سده ی نوزدهم میلادی شاهنامه ی فردوسی را به طور كامل ترجمه كرد، وی سي سال از عمر خود را صرف ترجمه شصت هزار بيت شعر كرد كه چند صد سال پيش از او حماسه سراي توس آن ها را سروده بود. اين كار چنان عظیم بود كه آخرين جلدهای آن، دو سال پس از مرگ مترجم انتشار يافت. «ژول مول» كه پا در جاي پاي شاعر بزرگ ايران ‌نهاده بود و شوق آن داشت كه دنياي شاهنامه را با وفاداري هر چه بيش تر به اصل، در زبان فرانسوی بازآفرينی كند، الهام بخش بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ در اروپا شد و به آنان مجال بخشيد كه يكي از قله‌هاي ادبيات جهاني را كشف كنند.

پس از این کار، شور و شعف آشنایی شاعران اروپایی با شاهنامه ی فردوسی چنان گيرا و اثربخش بود كه «ماتيو آرنولد» Mathew Arnold شاعر و منتقد انگليسي (١٨٢٢- ١٨٨٨)  را برانگيخت تا با كاوش در همه ی آثار تاريخي و جغرافيايي موجود درباره ايران و با مطالعه ی دوباره ی ايلياد هومر، به داستان رستم و سهراب توجه كند و آن را با روايتى تازه و ویژه ی خود ارائه نماید.

ماتیو آرنولد در سال ١٨۵٤م منظومه ی بلند «سهراب و رستم» خود را با اقتباس از شاهنامه ی فردوسی در بيش از ٨٠٠ بيت سرود و یکی از شاهكارهاي حماسی ادبيات انگليس را پدید آورد.

در این اثر منظوم، وی سرنوشت فاجعه‌آميز قهرماني را شرح مي‌دهد كه به دست خويش، در رزمگاه، ندانسته، فرزند خود را به قتل مي‌رساند. این منظومه به فارسی نیز برگردانده شده و در سال ١۳۳۳ش در ایران انتشار یافته است.

٦٨- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی نویسان در نوشته های خود برای نقل قول کردن مستقیم نشانه ای به کار می برند که فارسی نیست ؟

نشانه ی نقل قول مستقیم در خط فارسی گیومه (Guillemets) نام دارد که از زبان فرانسه گرفته شده است و آن را به صورت « » می نویسند و جمله ی نقل شده را در میان آن جای می دهند. مانند: آریا گفت: «نشانه ای که بسیاری از ایرانیان برای نقل قول مستقیم به کار می برند انگلیسی است نه فارسی».

به طور کلی گیومه را در موارد زير به کار مي‌ برند:
براي نقل قول مستقيم. مانند:
 غزالي گويد: «بدان که هرچه در دست سلطانيان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند يا از مصادره يا از رشوت، همه حرام است
».

براي جاي دادن مواد زير در درون آن:
 
١-  اصطلاحات علمي و فني، عناوین، واژه ها و تعبيرات نا آشنا. مانند:                                        علم تحول واژه ها را « سمانتیک» می نامند. هدایت «بوف کور» را نوشته است.
 ۲-  کلمه يا عبارتي که لفظ آن مراد باشد نه معني و مفهوم آن. مانند:
 
«اقبال» مصدر باب افعال است، «انوشيروان» پنج هجا دارد.
 ٣-  واژه یا عبارتي که کاربرد آن از خود نویسنده یا نظر او نیست. مانند:
 در قرار داد ١۹۰۷، ايران به
«مناطق نفوذ» روسيه و انگلستان تقسيم شد، دوستان او را «رشيد السلطان» لقب داده بودند.

لیکن بسیاری از فارسی زبانان با آن که نشانه ی نقل قول را گیومه می نامند (که باید به صورت « » نوشته شود)، آن را به شکل  انگلیسی یعنی به شکل  " " می نویسند که (Quotation mark)  نام دارد و به عنوان مثال می نویسند: آریا گفت :" اگر شکل انگلیسی این نشانه را به کار می برید، پس دیگر  آن را گیومه ننامید".

علت رایج شدن این عادت نادرست نزد برخی از فارسی زبانان (یعنی استفاده از " " برای نقل قول در فارسی)  که بیش تر در نوشته های کامپیوتری و در اینترنت دیده می شود، آن است که در آغاز، شکل فارسی گیومه برای صفحه کلید کامپیوتر (keyboard) تعریف نشده بوده است و به همین دلیل در تایپ، برخی ها از شکل انگلیسی این نشانه استفاده می کرده اند. ولی امروزه در همان صفحه ی کلید، نشانه ی نقل قول فارسی (یعنی گیومه « » ) نیز موجود است و  درست تر، استفاده از همان شکل فارسی (یعنی گیومه « »)  است.

البته برای تفاوت گذاشتن میان دو مورد کاربرد گیومه ( که در بالا یا مشخص شده اند) می توان در مورد دوم از شکل انگلیسی (یعنی " " ) نیز بهره گرفت، ولی این کاربرد برای مورد نخست یعنی برای نقل قول مستقیم روا نیست.

٦۷- آیا می دانستید که محمد علی جمال زاده، به جز آثار ادبی خود که برای وی عنوان پدر رئالیسم و داستان نویسی ایران را به ارمغان آورده است، دارای چندین اثر غیر ادبی در سیاست، اقتصاد، نفت، اجتماع، تاریخ و نیز ترجمه ی بسیاری از آثار بزرگان خارجی نیز هست ؟

 

بسیاری از ایرانیان محمد علی جمال زاده را تنها از طریق داستان "فارسی شکر است" و کتاب "یکی بود یکی نبود" و برخی آثار ادبی دیگر به عنوان پدر رئالیسم و داستان نویسی معاصر ایران می شناسند، در حالی که  نخستین کتاب جمال زاده کتابی اقتصادی است به نام "گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران" که در سال ١٢٩۷ش ، یعنی نزدیک به سه سال پیش از انتشار "یکی بود یکی نبود" منتشر شده و در مجله کاوه برلین از آن به عنوان یکی از به ترین اثرهایی که تا آن روز در زبان فارسی در مورد اقتصاد نوشته شده است، سخن رانده اند. وی در زمینه نفت  نیز کتاب "نفت یا بلای اقتصاد ایران" و در زمینه ی تاریخی کتاب های "جمال الدین واعظ، مبارز مشروطه" و "تاریخ روابط روس با ایران" را نوشته است. آثار اجتماعی و سیاسی جمال زاده نیز عبارت است از: آزادي و حيثيت انساني ١۳۳٨ش، خاك و آدم ١۳٤٠ش، زمين‌‏, ارباب, دهقان ١۳٤١ش، خلقيات ما ايرانيان ١۳٤۵ش،  تصوير زن در فرهنگ ايران ١۳۵۷ش و آثار ترجمه شده توسط وی هم عبارت است از: جنگ هفتاد و دو ملت نوشته برناردن دوسن پير١۳٤٠ش، ويلهم تل اثر شيلر ١۳۳٤ ش ، داستان بشر از هندريك وان لون ١۳۳۵ش، دون كارلوس  از شیلر  ١۳۳۵ش، خسیس از مولیر ١۳۳٦ش، داستان هاي برگزيده از چند نويسنده خارجي ١۳۳٦ش، دشمن ملت از ابيسن ١۳٤٠ش، داستان هاي هفت كشور (مجموعه اي از داستان هاي ترجمه شده ) ١۳٤٠ش، بلاي تركمن در ايران قاجاريه از بلوك ويل كه در مجله نگين چاپ شد ١۳٤٩ش، قنبر علي جوانمرد شيراز  از آرتوركنت دو گوبينو  ١۳۵٢ش، سيرو سياحت در تركمنستان و ايران از هانري مورز كه در مجله نگين چاپ شد ١۳۵۷ش، جنگ تركمن  از آرتور كنت دوگوبينو که ابتدا در سال ١۳٤٩ش در مجله نگين چاپ شد ١۳۵۷ش.

 

٦٦- آیا می دانستید که تعریف هایی که در زبان های فرنگی و در زبان فارسی برای ورن و قافیه ی شعر آزاد و شعر سپید وجود دارد درست وارونه ی هم است ؟

 

در زبان‌های فرنگی، شعر سپید ( Blank verse) و شعر آزاد (Free vers ) هر دو بی قافیه است و لی شعر سپید دارای وزن و شعر آزاد یدون وزن است. اما در نام گذاری فارسی، شعر سپید  و شعر آزاد هر دو قافیه دارد ( که جای آن در شعر مشخص نیست) ولی  شعر سپید بدون وزن و شعر آزاد دارای وزن است. یعنی در زبان فارسی، نام گذاری های انواع شعر نو که خود ملهم از شعر اروپایی است، بدون توجه به برابر فرنگی آن ها و درست وارونه ی آن ها صورت گرفته است. ایرانیان شعر نوع سومی را هم که نه وزن و نه قافیه دارد موج نو می نامند که فرق آن با نثر تنها در تخّیل شعری قرار دارد (و تفاوت آن با شعر آزاد اروپایی که نه وزن دارد و نه قافیه، در آهنگ آن ها است. شعر آزاد اروپایی دارای آهنگ و شعر موج نو فارسی بدون آهنگ است).

نخستین بار  دکتر رضا براهنی اصل انگلیسی نام گذاری این انواع شعر را متذکر شد و  احمد شاملو شاعر بزرگ ما در پاسخ به ایشان استذلالی نمود که کم تر علمی و بیش تر شاعرانه و هنری بود. به این پاسخ دقت کنید:
"
ما را چه کار که انگلیسی به شقیقه چه می گوید؟ ما شعر نیمایی را "آزاد" نامیده ایم، به دلیل این که هسته ی وزنی (=  افاعیل عروضی) را در آن آزادانه و تا حد دلخواه یا تا حد احتیاج تکرار می توان کرد. و آن یکی را شعر سپید خوانده ایم چرا که (اگر دلتان می خواهد) از هرگونه شائبه ای پاک است، از شائبه ی وزن و قافیه و چه و چه. ضمناً برای توجه ایشان این اشاره هم خالی از فایدتی نیست که نیما خود نیز شعرش را شعر آزاد می خواند. شاید آزاد از قید تساوی طولی یا تعصباتی از آن نوع."

 

٦۵- آیا می دانستید که در آغاز پای گذاشتن زبان عامیانه در ادبیات معاصر ایران و توجه به زبان مردم کوچه و بازار، برخی از بزرگ ترین نویسندگان و مترجمان ما در ترجمه ی آثار جهانی ، نام خارجی قهرمانان، اماکن و اشیای غریب و ناشناخته را با نام های ایرانی عوض می کردند ؟

 

نمایش به معنای امروزی آن نخستین بار از طریق ترجمه ها و به ویژه ترجمه های مولیر در ایران مطرح شد. مترجمان این آثار با دادن نام های ایرانی به قهرمانان داستان و مکان های آن و با به کار بردن تعابیر ویژه ی زندگی ایرانیان برای زندگی قهرمانان خارجی ، موضوع کتاب را برای خواننده ی ایرانی یا تماشاگر نمایش نامه، ملموس تر می ساختند. به عنوان مثال در ترجمه ای که محمدطاهرمیرزا از نمایش "عروس اجباری" اثر مولیر کرده است، نه تنها آن را "عروسی جناب میرزا" ترجمه کرده است، بلکه اصطلاحات و زبان خاص قشرهای مختلف مردم ایران را برای قهرمانان این اثر به کار گرفته است. ( "بنیاد نمایش ایران" برگ های ۵۳ تا ۷٩). علت اصلی این کار نیز آن بود که از نظر این مترجمان، این آثار در محیط بسته ی آن روز تنها  از نظر ارایه ی اندیشه های انتقادی اهمیت داشتند و جنبه ی ادبی و هنری ترجمه برای آنان در درجه ی دوم اهمیت قرار داشت تا لازم شود در ترجمه همان نظم و ترتیب متن اصلی از هر نظر و بدون هیچ گونه ادا و اطواری رعایت گردد.

محمد علی جمال زاده پدر رئالیسم ایران و بنیاد گذار قصه نویسی کوتاه در ایران معتقد بود که ترجمه ی بسیاری از کتاب های معتبر جهان تنها به این علت مورد پذیرش عامه ی مردم ( حتا فضلا) قرار نگرفته است، زیرا ترجمه ی آن ها نادرست و نارسا انجام گرفته است. وی معتقد بود که باید تا می توان از ضرب المثل های ایرانی در ترجمه استفاده کرد و باید اسم های حارجی را هم به اسامی ایرانی تبدیل نمود ( کیهان، یکشنبه ١٩ مردادماه ١۳۵٤).

وی در جای دیگری می گوید:« مترجم اگر به اسم های نامانوس و پیچیده و دراز، که حتا گاهی نوشتن و خواندن آن ها با الفبای ما کار آسانی نیست، رو به رو شود، مثلن اگر می خواهد نام ثقیل کوچه ای را که در پاریس است ترجمه کند، به تر است یکی از نام های کوچه های تهران خودمان را بنویسد، یعنی مطلب را از کشور خارج به کشور خودمان بکشاند.» ( محمود حقیقی، "در لا به لای آثار سید محمد علی جمال زاده، برگ ٢۳- ٢٠)

وی که خود نمایش نامه ی "خسیس" اثر مولیر را به فارسی برگردانده است، در آن جایی از نمایش نامه  که گفت و گو درباره ی صورت اجناسی است که وام گیرنده باید گرو بگذارد، در حاشیه ی ترجمه ی خود می نویسد: « اگر بخواهند این نمایش نامه را در ایران نمایش بدهند، به تر است که نام اقلام این صورت را تغییر بدهند و به جای آن ها چیزهای ایرانی مانند خرقه و پوستین و تسبیح و منقل و از این چیزها داخل نمایش نامه کنند و بازیگران هم لباس های ایرانی بپوشند و در این صورت جمله هایی را نیز که در متن نمایش نامه مربوط به لباس است باید عوض کرد. (خسیس، ترجمه ی سید محمد علی جمال زاده، پرده ی یکم، صحنه ی دوم، برگ ۷٩).

حال که از سلیقه ی استاد جمال زاده درباره ی ترجمه ی متن های خارجی به فارسی آگاه شدید، بیایید با هم یکی از شاهکارهای ادبیات جهان را، مثلن "اتللو" یا "هاملت شاهزاده ی دانمارک" را با شیوه ای که استاد توصیه می کنند به زبان شیرین فارسی ترجمه کنیم. پیداست که ما در این نوع ترجمه کوشش خواهیم کرد که به جای نام های خارجی ( نام کسان و شهرها و خیابان ها و کوچه ها و پس کوچه ها) یکی از نام های ایرانی را برگزینیم و به جای تعبیرات و اصطلاحات و ضرب المثل هایی که در متن نمایش نامه ها آمده است، اصطلاحات حلال زاده و پدر مادر دار  ایرانی قرار دهیم و لباس ها هم همه ایرانی از قبیل سرداری و کلیجه و جبه و عرقچین و چارقد و شلیته و چاقچور باشد و خلاصه به اعتبار سلیقه و نظر ایشان «مطلب را از کشور خارج به کشور خودمان بکشانیم».

در این صورت دیگجوشی خواهیم داشت که در آن به جای اتللو ، بلال یا مبارک، به جای یاگو، مرحب خبیری و به جای دزدمونا، سکینه سلطان خواهد نشست و پرنس هاملت جای خود را به امیرارسلان نامدار و کشیش هم نقش خود را به آخوند ملا صالح خواهد داد . . . .

خوشتان آمد، نه !

 

٦٤- آیا می دانستید که از مجموع امثال و حکمی که علی اکبر دهحدا در کتاب قطور چهار جلدی خود فراهم آورده است تنها سه درصد آن ها ضرب المثل های عامیانه ی مردم ایران هستند ؟

 

علی اکبر دهخدا در سال ١۳١٠ش کتاب چهار جلدی خود را که دارای نزدیک به ۵٠ هزار امثال و حکم و کلمات قصار و ابیات متفرقه است با عنوان امثال و حکم در تهران منتشر ساخت. وی برای تهیه ی این مجموعه چهل و پنج هزار بیت از شاعران کلاسیک (از جمله پنج هزار بیت از فردوسی، چهار هزار بیت از سعدی، دو هزار و پانصد بیت از نظامی، دو هزار و پانصد بیت از اسدی طوسی، دو هزار و پانصد بیت از جلال الدین رومی، . . .) در کتاب خود استفاده کرده است که بیش تر این بیت ها شکل های گوناگون یک ضرب المثل است که هر شاعری به سلیقه ی خود و با بیان خاص خود به نظم درآورده است. دهخدا در اثز پر حجم خود بدون توجه به این که تنها عباراتی را که مال خاص و بلامعارض مردم است می توان در زمره ی ضرب المثل به شمار آورد، و بدون عنایت بر این نکته که  آیا امثال و حکم، آیات و اخبار و کلمات قصار بزرگان در میان مردم رایج و متداول هستند یا نه، همگی آن ها را جمع آوری کرده و در کنار یکدیگر قرار داده است.

زبان فارسی در نتیجه ی فکر موشکاف و طبع بذله گو و نکته سنج ایرانی از لحاظ امثال و جکم از غنی ترین زبان های زنده ی جهان است. این ضرب المثل ها که از زندگی مردم پدید آمده است و با زندگی آنان پیوند ناگسستنی دارد از دیرباز در ادبیات منظوم و منثور ما رخنه کرده و هیچ شاعر و نویسنده ی نام دار ایرانی نیست که در سخنان خود چیزی از آن ها را به کار نبرده باشد. اما بیش تر شاعران و نویسندگان ایران که تقریبن همه از تربیت شدگان محیط های ادبی بوده اند، ادبیات عامه را حقیر و پست می شمرده و بر آنان دشوار و ناگوار بوده است که آثار مربوط به زندگی روزمره ی مردم کوچه و بازار را به همان صورت اصلی که در دهان مردم جاری بوده است ضیط نمایند و بدین ترتیب اغلب آن ها را یا تصرف در مضمون و شکل شان در قالب نظم ریخته یا صورت زیبای ادبی داده اند. بدین سان بسیاری از ضرب المثل های فارسی با گذشت زمان یه کلمات قصار این شاعران و نوسندگان تبدیل شده و از این راه دوباره به ادبیات مردم عادی بازگشته است.

دهخدا نیز در کتاب خود به پیروی از این رسم و شیوه ی شاعران و نویسندگان قدیم ایران، ضرب المثل ها را نه به صورتی که در زبان مردم جاری است، بلکه به صورتی که در کتاب ها و دیوان ها آمده اند نقل کرده است و گویی اصلن در صدد جمع آوری فولکلور نبوده، بلکه قصد داشته است که اشعار و کلمات اخلاقی و پندآموز را در یک جا گرد آورد. از این رو است که ضرب المثل های مردم در کتاب او در مقام دوم قرار گرفته و بیش تر به عنوان مرادف برای امثال و حکم ادبی ذکر گردیده اند. وی همچنین مفهوم ضرب المثل را با مفهوم کلمات حکیمانه و اخلاقی در هم آمیخته و در تالیف خود بیش از هزار عبارت عربی را آورده است که بیش تر آیات قرآنی و احادیث نبوی و کلمات منسوب به امامان شیعه و امثال و نظایر آن ها است.

دهخدا که در عهد انقلاب مشروطه از پیشوایان پرشور و سرسخت سادگی کلام بود، در آثار بعد خود تا حد زیادی از این اصل عدول کرده و به جای آن که عبارت ها و مصطلحات نامفهوم ادبیات کلاسیک ایران را برای فارسی زبانان معاصر روشن کند، در "امثال و حکم" به توضیح کلماتی پرداخته است که برای مردم فارسی زبان از هر طبقه و صنفی قابل فهم اند و این توضیحات را نیز به همان زبان نویسندگان قدیم نوشته است، نه به زبان رایج مردم امروز، و مهم تر از همه این که وی مقدار زیادی عبارات منشیانه از نثر نویسندگان سده های نخستین اسلامی یا از کتاب های تاریخ نقل کرده است که هیچ گونه ارتباطی با ضرب المثل ندارند، مانند این عبارت از تاریخ ابوالفضل بیهقی که: « دولت و ملت دو برادرند که با هم بروند و از همدیگر جدا نشوند» ( امثال و حکم، ج ٢، برگ ٨٤)

دهخدا همچنین در کتاب پر حجم خود عبارت هایی را به عنوان ضرب المثل آورده است که نه تنها ضرب المثل نیستند، بلکه عامه ی مردم از آن ها بی خبرند و حتا باز گفتن برخی از آن ها می تواند در میان مردمی که همه ایرانی هستند و در یک مرز و با یک فرهنگ زندگی می کنند، تخم تفرقه و نفاق بپراکند. به عنوان مثال در عبارت « اُترُکِ التروکَ وَ لَوکانَ اَبوکُ » (امثال و حکم، ج ١، برگ ٨١) برخی از تیره های ایرانی بر برخی دیگر برتری داده شده اند، و عجب آن که مولف درباره ی این عبارت که یادگار شوم دوران نادانی و بی خبری است، دو برگ شرح و بسط داده و برای اثبات برتری فارس بر ترک مثال ها و شواهدی از گذشتگان آن دو و از زبان های دیگر می آورد و در پایان مطلب نیز به نام عذرخواهی ( که در حقیقت عذر بد تر از گناه است) می افزاید که من از ترک ها سخن می گویم و منظورم آذربایجانی ها، ترک های قفقازی نیستند. آن ها از نژاد عالی آریایی هستند، ولی سلجوقیان آنان را ترک زبان کرده اند ( امثال و حکم، ج ١، برگ ٨١)

ایراد دیگر اثر دهحدا ابهام مطالب، کثرت مدارک و مآخذ و فراوانی شعرهایی است که گاهی هیچ گونه ارتباطی با خود مثل ها ندارند. وی مانند همه ی کسانی که در ایران یا در خارج از ایران تا آن زمان درباره ی فولکلور ایران مطالبی نوشته اند، ضرب المثل ها را گروه بندی نکرده و مثل های عامیانه و کتابی را از هم جدا ننموده است. وی همچنین مثل ها را به اندازه ی کافی و یا اصلن شرح و تفسیر نکرده و ضرب المثل های عربی را نیز به فارسی ترجمه نکرده است.

اما با همه ی این ایرادات و ضعف ها، امثال و حکم دهخدا، به دلیل غنای مطالب و کثرت موادی که در آن گرد آمده است، نخستین اثر ارزنده در موضوع فولکلور، به ویژه در بخش ضرب المثل های فارسی است. مولف دانشمند برای جمع آوری این اطلاعات میراث عظیم ادبی ملت ما را با دقت مطالعه کرده و آن چه را که کمابیش رابطه ای با امثال و حکم ایرانی داشته است یا به عنوان مثل ورد زبان مردم بوده است، در این اثر نفیس گرد آورده است.

خوانندگان ارجمند من برای آشنایی بیش تر با فولکلور ایران و موضوع ضرب المثل های فارسی می توانند به موضوع شماره ی ١٨ این تارنما (فولکلور ایران، توده شناسی ) نگاه کنند.  آریا ادیب

 

٦۳- آیا می دانستید که اصطلاح "دست شستن از کاری " که به معنی کناره گیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است، اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشاندن مسیح وارد زبان های جهان، از جمله زبان فارسی شده است ؟

در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلانوس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلانوس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون می ترسید که در نتیجه ی اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردتد، به شدت پای فشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.

در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک ( عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی ار محکومان به مرگ را به انتخاب مردم می بخشود و آزاد می کرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و  به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقه ای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشوده شده و آزاد گردد که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را یز آزادی مسیح ترجیح دادند. به نوشته ی "سفرنامه ی کلاویخو" ( مترجم مسعود رجب نیا، برگ ٩١) پیلانوس که عیسا را شایسته ی مجازات نمی دانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود ( اصطلاح "دست به آسمان برداشتن" نیز از همین جا است) خطاب به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا می دانست چون این گفت: « من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را به مرگ می سپارید».

آن گاه برای سلب مسئولیت از خود « دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار می رود (نان و شراب، برگ ٤۷). اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت است از : Abandonner, quel que cho se که هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیش تر معنی دوم آن به کار گرفته می شود.

 

٦٢- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات فارسی بر خلاف بسیاری از شاعران دیگر که اغلب به مدح و ستایش از بزرگان ایرانی پرداخته اند، شاعرانی نیز وجود داشته اند که به مدح و ثناگویی از مرتجع ترین شخصیت ها و متجاوز ترین نیروهای بیگانه مشغول بوده اند ؟

 

یکی از نکوهش هایی که اغلب بر شاعران گذشته فارسی زبان وارد می دانند، مدح و ثناگویی آنان از امیران و سلاطین بزرگ است. این کار اگر چه در آن اوضاع و احوال که شاعران و ادیبان از پشتیبانی مادی برخوردار نبوده اند و شعر را نیز اغلب نه برای مردم عادی، بلکه برای اهل ادب و خواص می سروده اند، شاید بتوان با دلایل اجتماعی متناسب با آن دوره توجیه کرد، توضیح داد و از رسم های آن روزگار دانست، ولی مدح و ثناگویی شاعران فارسی زبان بزرگی چون ادیب پیشاوری، وحید دستگردی، میرزا محمود غنی زاده و دیگران از قیصر آلمان و فتوحات نیروهای نظامی این کشور در جریان جنگ جهانی اول جای تامل و درنگ دارد.

این شاعران که این کار را در حقیقت در مخالفت و ضدیت با دشمنان شناخته شده ی آن روزگار مردم ایران، یعنی انگلستان و روسیه تزاری و به خیال خود از روی میهن پرستی  انجام داده اند، مردم را برای در امان ماندن از نیش مار به رفتن به دهان اژدها فرا خوانده و خود برای نیفتادن از این سوی بام، از سوی دیگر بام فرو افتاده اند. آنان در آن دوره از درک این نکته عاجز بودند که میان آلمان قیصری، روسیه ی تزاری و پادشاهی انگلستان، یعنی امپریالیست های گرگ صفت و جهان خوار آن دوره، در درندگی و زیر پا نهادن حقوق ملت های دیگر هیچ تفاوتی وجود نداشت و درگیری آن ها با یکدیگر تنها بر سر تقسیم جهان میان خود بوده است که دنباله ی آن بعدها در دور دوم یعنی در جنگ دوم جهانی همچنان ادامه پیدا کرد.

در جریان جنگ اول جهانی برخی از روشنفکران ایران که پیش از آغاز جنگ نیز برای همکاری با آلمان در تکاپو بودند، دست به تبلیغات دامنه داری به سود آلمان زدند و این تبلیغات پر شور به دست عمال سیاسی آلمان که می خواستند از میهن پرستی بورژواری ایران استفاده کنند به شکل های گوناگونی نیز  پشتیبانی می شد. بدین ترتیب آلمان دوستی نیز در شعر و ادبیات ایران بازتاب یافت و در آغاز، شاعری بزرگ و زبر دست چون ادیب پیشاوری در راس آن قرار گرفت.

سید احمد رضوی ( ادیب پیشاوری) فرزند سید شهاب الدین که سلسله ی نَسَبی خود را به شیخ شهاب الدین سهروردی می رسانید، در حدود سال ١٢٦٠ه ق در هندوستان زاده شد و پس از گذراندن نوجوانی  و تحصیلات مقدماتی به کار کشاورزی مشغول شد و سپس در جریان نبردی با سپاهیان انگلیس پدر و بسیاری از وابستگان خود را از دست داد. وی به اصرار مادر، خود را به کابل رساند و پس از دو سال به غزنین رفت و در آن جا به تحصیل پرداخت و پس از آن که مدتی را در هرات و تربت جام گذراند سرانجام به مشهد آمد و در آن جا ریاضی و علوم ادبی را آموخت. در سال ١٣٠٠ه ق به تهران مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آن جا ماند و در سال ١٣٤٩ه ق یعنی در نود سالگی در خانه ی بهاء الملک وزیر معارف وقت در گذشت.

از ٣٧ قصیده ای که از ادیب پیشاوری در دیوان وی گرد آورده اند ١٢ قصیده، یعنی یک سوم آن ها، در مدح قیصر آلمان و معنی جنگ بین المللی است و این علاقه و شیفتگی شاعر به ملت و امپراتور آلمان و سرداران وی به حدی است که در مسمطی که در آغاز جنگ سروده است عنان اختیار را از کف نهاده و درباره ی دولت های طرف جنگ با آلمان فحش و ناسزا و کلمات بسیار رکیک و مستهجن بر زبان آورده است. وی در منظومه ای حماسی با عنوان "قیصر نامه" نیز از دلیری های قیصر ویلهلم دوم و سرداران او و عزم و اراده ی ملت آلمان ستایش و حق دوستی آلمان را به به ترین شکلی ادا کرده است. قیصر نامه دارای ١٤٠٠٠ بیت است که بر وزن شاهنامه ی فردوسی ساخته شده و بسیار محکم و فصیح است. در این منظومه ( که وی  نسخه ای از آن را با ترجمه به سفارت آلمان داد و برای قیصر آلمان فرستاد) از مطالب عرفانی و پند و اندرز و تشویق ایرانیان به مردانگی و جان بازی در راه استقلال و عظمت ایران و پیکار با ظلم و ستم سخن رفته است و شاعر در کینه ی قدیمی خود از انگلیسی ها تابع احساسات خود است.

پس از ادیب پیشاوری  وحید دستگردی یکی دیگر از شاعرانی بود که مردم را به دشمنی با روسیه تزاری و انگلستان و هواداری از آلمان برمی انگیخت. حسن وحیدی دستگردی متخلص به وحید، فرزند ابوالقاسم در سال ١٢٩٧ه ق در قزیه ی دستگرد در نزدیکی اصفهان زاده شد. با آغاز مشروطیت به آزادی خواهان پیوست و به نوشتن مقالاتی در روزنامه های اصفهان پرداخت. اشعار و مقالات وحید بر ضد روسیه ی تزاری و انگلستان و به سود آلمان بعدها پس از ورود روس ها به اصفهان سبب شد که شاعر به گناه هواخواهی از آلمانی ها مورد تعقیب دست نشاندگان روس قرار بگیرد و به چهارمحال بختیاری پناهنده شود. در این مهاجرت و غربت که دو سال به درازا کشید خانه و زندگی وی در اصفهان به تاراج رفت.

وی پیش از این رویداد شعرهای شورانگیزی می ساخت و در جراید چاپ می کرد و حتا درویشان اصفهان را به خواندن آن ها در کوی و برزن وامی داشت. از آن جمله ترحیع بندی با نام "درویش یورشی" است که درویش خوش آوازی آن را در بازار و مساجد و مجامع می خواند و به شور و هیجان مردم اصفهان می افزود. ( در آن دوران، تبلیغ اندیشه های آزادی خواهی و میهن پرستی به وسیله ی دراویش دوره گرد یکی از ابزار کار آزادی خواهان ایران بود و کسروی هم در آذربایجان شعرهایی درباره ی کشف حجاب و آزادی زنان به دراویش می داد که با آوای خوش در کوچه و بازار می خواندند).

از شعرهای معروف وحید در این زمینه یکی هم مسمط "نارنجک" است که با بیش از صد بیت به نام امپراتور آلمان ویلهلم دوم سروده است و در آن با هیجان و زبان شاعرانه ی پرشوری سیاست های روسیه و انگلستان را محکوم و پیشرفت های اولیه ی آلمانی ها را در خاک لهستان، روسیه و فرانسه ستوده است. شعر دیگر وحید دستگردی چکامه ی مفصل و دویست بیتی است که به نام مارشال هیندنبورگ ساخته و سرشار از بزرگ داشت آلمان و تشویق ایرانیان به دلیری و رهایی از چنگ بیگانگان است.

وحید دستگردی پس از دوران مهاجرت از چهار محال به اصفهان بازگشت و سالی پس از آن به تهران سفر کرد و در آن جا انجمن ادبی "ایران" را بنیاد نهاد و نخستین شماره ی مجله ی ادبی "ارمغان" را منتشر ساخت که بیست و دو سال چاپ می شد. وی مدتی نیز زبان و ادبیات فارسی را در دارالفنون که در آن دوران عالی ترین مدرسه ی ایران بود، تدریس نمود و سرانجام در سال ١٣٢١ش در شصت و چهار سالگی در تهران درگذشت.

در این باب می توان از ملک الشعرای بهار شاعر و محقق نام دار با قصیده ی "فتح ورشو" و  میرزا محمود غنی زاده نیز نام برد که از آزادی خواهان آذربایجان بود و در بحبوحه ی جنگ اول جهانی به برلین رفت و پس از چهارده سال به ایران بازگشت. وی نیز صاحب یک متنوی به نام "هذیان" است که در مقاله ای در مقدمه ی آن از فضایل آلمانی ها تمجید و تعریف بسیاری نموده است.

(خوانندگان گرامی من برای خواندن شعرهای شاعران نام برده در بالا در مدح و ستایش قیصر آلمان، فتوحات نظامی این کشور و فضایل ملت آلمان، می توانند به کتاب " از صبا تا نیما" جلد دوم، تالیف یحیی آرین پور نگاه کنند).

 

٦١- آیا می دانستید که برخی از نویسندگان و شاعران جوان ما که از نویسندگی و شاعری تنها ذوق و قزیحه ای اندک ولی از زبان مادری خود ناآگاهی بسیار دارند، در نوشته های خود چیزهایی می آورند که در به ترین حالت جز "بدآموزی دستوری" نام دیگری بر آن ها نمی توان نهاد ؟

شاعران و نویسندگان واقعی هر ملتی نه تنها آیینه ی تمام نمای اوضاع جامعه و مردم روزگار خود، بلکه پاسداران زبان مردم خود نیز هستند و به همین علت نیز هر ملتی برای نشان دادن درستی کاربرد واژه یا عبارتی از زبان خود، از نوشته های این شاعران و نویسندگان نمونه و مثال می آورد و علت آن هم این است که این گونه شاعران و نویسندگان پیش از آن که دست به قلم ببرند، نخست با شکیبایی فراوان رنج فراگیری درست زبان مادری را بر خود هموار کرده و سپس با رعایت آیین های دستوری و نگارشی  زبان خود، به نوشتن  و بیان اندیشه های خود آغاز کرده اند.

امروز ولی در کنار شاعران و نویسندگان خوب و ممتاز کسانی هم ( به ویژه آنانی که "موج نو" را با هذیان گویی و یاوه سرایی اشتباه گرفته اند) دست به قلم برده اند که هنوز حرف اضافه ی مناسب جمله ی خود را نمی شناسند و آن را با حرف اضافه ی دیگری اشتباه می گیرند یا در جمله ی خود به جای یک ترکیب وصفی یک ترکیب اضافی را به کار می برند. ما تاکنون موارد گوناگونی از این کاربرد های نادرست را در گفتارهای متعدد پیشین خود در موضوع "  آیا می دانستید که . . . ؟ "  آورده ایم. اکنون به چند نمونه ی دیگر ار این کاربردهای نادرست نگاهی بکنیم :

نویسنده ای نوشته بود: « نگاه غمگینی به من انداخت». دیگری نیز آورده بود: « با لحنی طلبکار رو به همه گفت» و سومی نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود».

باید دانست که صفات چهار دسته است: یک دسته آن هایی که تنها به انسان اختصاص دارد مانند: عاقل، احمق، عاشق، فقیر، بداخلاق، شاد که همه صفت های انسان است که البته به مجاز می توان آن ها را به برخی از جان داران دیگر و با رعایت قاعده ای به اسم معنا نیز نسبت داد (که این قاعده را در پایین تر توضیح می دهم). دسته ی دیگر آن هایی است که مختص جاندار است مانند: هار، وحشی، تیزپا، رام. دسته ی سوم نیز ویژه ی بی جان و شی مانند: خشک، سفت، سرد، نرم، و دسته چهارم که هم شامل جان دار و هم بی جان می گردد مانند: سریع که آن را می توان هم برای انسان و حیوان و هم برای دوچرخه و اتوموبیل به کار برد.

نسبت دادن صفتی که ویژه ی انسان است به بی جان ممکن نیست و سنگ نمی تواند نادان و کتاب نمی تواند عاشق باشد. به همین علت نویسنده ای که می نویسد: « نگاه غمگینی به من انداخت» صفت "غمگین" را که صفتی ویژه ی انسان است برای نگاه که انسان نیست ( بلکه اسم معنا است) به کار برده است ولی قاعده ی این کار را رعایت نکرده است. پیش از توضیح این قاعده نخست باید دانست که صفت گاه ممکن است که جانشین اسم شود و جای موصوف را بگیرد. مثلن هنگامی که می گوییم جوانی را دیدم، شنونده ی فارسی زبان درمی یابد که مراد، یک "مرد جوان" است. به همین شکل هنگام استفاده از صفاتی که تنها مختص انسان است، اگر مثلن بگوییم "خانه ی فقیر" یا  "نگاه غمگین" شنونده فکر می کند منظور از "خانه ی فقیر" خانه ی یک شخص فقیر و منظور از "نگاه غمگین" نگاه یک شخص غمگین است. در حالی که "فقیر" و "غمگین" در واقع صفات توصیف کننده ی وضعیت و حالت "خانه" و  "نگاه" بوده است. یعنی شنونده، این ترکیب ها را نه یک ترکیب وصفی (یعنی صفت و موصوف)، بلکه یک ترکیب اضافی (یعنی مضاف و مضاف الیه) می فهمد. به همین ترتیب عبارت " لحن طلبکار" هم به معنی لحن شخص طلبکار دریافت می شود.

در فارسی برای جلوگیری از این برداشت نادرست این قاعده وجود دارد که هنگامی که صفتی را که ویژه ی انسان است به موصوفی بی جان یا یک اسم معنا نسبت می دهیم باید به آخر آن صفت جزء " انه " را بیافزاییم. یعنی در موردهایی که مثال زده شد باید نوشت: " نگاه غمگینانه ای به من انداخت"، " با لحنی طلبکارانه رو به همه گفت" و " خانه ی فقیرانه" ، همانگونه که می گوییم: فکر عاقلانه یا جمله ی عاشقانه. حال می توانید فکر کنید که آن شاعر یا نویسنده ی جوانی که می نویسد: "خانه ی مسکین" یا  "اندیشه ی فقیر"  چه به روز زبان فارسی می آورد و لابد آن را هم نشانه ای از تجدد و نوآوری می داند.

یکی دیگر نیز نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود». در حالی که چیزی را نه به گردن، بلکه در گردن آویزان می کنند و این نویسنده نمی داند که هر حرف اضافه معنی جداگانه ای به فعل می دهد و نمی توان یک حرف اضافه را برای همه ی موردها به کار برد و میان آویختن از چیزی ، آویختن به چیزی و آویختن در چیزی در معنا فرق هست و هیچ یک را به جای دیگری نمی توان به کار برد و در فارسی دست، حلقه، گردن بند ، کمند، طوق و قلاده را در گردن می آویزند و حمایل می کنند نه به گردن. و اکنون نمونه هایی از این مورد :

چون بود طوق وفا در گردنت / زشت باشد بی وفایی کردنت ( منطق الطیر)

حلقه ای در گردنم افکنده دوست / می برد هر جا که خاطرخواه اوست ( مثنوی)

به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی / کجا تواند رفتن کمند در گردن ( سعدی)

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار / دست او در گردنم یا خون من در گردنش ( سعدی)

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است / آیا بود که بینم در گردنت حمایل ؟ ( حافظ)

 

  ٦٠- آیا می دانستید که بر خلاف ادعای بسیاری از ربان شناسان عرب که قرآن را بدون واژه های بیگانه و آورده شده با زبان فصیح عربی می دانسته اند، اکنون به یاری دانش مدرن ریشه شناسی واژه ها        (Etimology ) دست کم ٢٧۵ واژه ی بیگانه را که بخشی از آن ها نیز فارسی است، به عنوان واژه های غیر عربی قرآن فهرست کرده اند؟

دانش ریشه‌شناسی، در علوم اسلامی با نام «علم الاشتقاق» شناخته شده است، لیکن روش به کار رفته در علم‌الاشتقاق با روش های زبان‌شناسی امروزی و دانش نو ریشه‌شناسی واژه ها بسیار متفاوت بوده و آگاهی زبان شناسان آن دوره از دانش ریشه شناسی، در سنجش با امروز بسیار اندک بوده است، از این رو در گذشته برخی از زبان شناسان عرب بر این باور پافشاری می‌کرده اند که تمامی واژگان به کار رفته در قرآن، واژگان عربی فصیح است و هیچ واژه ی غیر عربی در این کتاب راه نیافته است. این دسته معمولن کلام خود قرآن را نیز برای اثبات مدعای خویش شاهد می آوردند که در آیه های متعددی بیان کرده است که این کتاب به زبان عربی فصیح نازل شده است.  ( از جمله سوره ی یوسف / آیه ی ۲ که می گويد: «ما قرآنی عربی نازلش کرده ايم، باشد که شما دريابيد.» و نیز در سوره ی  شعرا / ۱۹۵ و موارد مشابه دیگر).  

نویسندگان اسلامی در گذشته می کوشیده اند تا برای واژگان قرآنی ریشه‌های عربی بیابند، ولی با این حال نیز برخی از آنان در کتاب های خود، واژگانی را به عنوان واژگان غیر عربی این کتاب فهرست کرده‌اند؛ به طور کلی علم الاشتقاق اسلامی بر پایه ی "نظریه وضع " قرار دارد که مطابق آن هر واژه، در دوره‌ای توسط نخستین استفاده‌کنندگان آن، برای یک معنا و مفهوم وضع شده است. از این رو در گذشته زبان شناس همیشه می کوشید تا چه گونگی وضع یک واژه را در هر زبان بیابد. در حالی که چون این فرضی از اساس مورد پذیرش زبان شناسی امروز نیست، زیرا هر واژه می‌تواند از دل واژه ی دیگری و از زبان دیگری، که ممکن است امروز نیز دیگر وجود نداشته باشد، درست شده باشد. بر این پایه زبان شناس هیچ گاه کوشش خود را برای یافتن ریشه ی اصلی یک واژه متوقف نمی‌کند و تا جایی که ممکن است می کوشد در زبان های باستانی و زبان های هم‌خانواده به دنبال ریشه ی اصلی یک واژه  بگردد و این کوشش تا آن جا که نوشته های قابل استناد در زبان های باستانی وجود داشته باشد، ادامه می یابد.

در مورد زبان عربی، زبان شناسی نو با مطالعه ی همه سویه ی زبان های هم خانواده با عربی (زبان های سامی) و همچنین بررسی زبان هایی که با عربی در تماس بوده اند ( مانند فارسی)، کوشیده است تا راه ورود یک واژه را از این زبان به آن زبان بیابد. زبان هایی همچون سریانی، عبری و آرامی از زبان های سامی بوده و بیش ترین تماس را با منطقه ی پیدایش قران داشته‌است و واژگان بسیاری از این زبان ها به زبان عربی عصر قرآن راه یافته و در این کتاب به کار گرفته شده‌ است. زبان فارسی نیز گرچه  تماس کم تر و غیرمستقیمی با منطقه ی حجاز داشته است، با این حال در قرآن می‌توان واژگانی را یافت که پیش از به عربی رفتن شان، یا نخست وارد فارسی شده و سپس به عربی داده شده است و یا خود از آغاز فارسی بوده و از زبان فارسی به طور مستقیم  یا از طریق سریانی یا آرامی به زبان عربی راه یافته ‌است

دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب با ارزش خود با نام «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» کوشیده است خاستگاه‌های اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» و همچنین ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، متخصص زبان و ادبیات سریانی در کتاب «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از او دکتر محمد التونجی در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژه‌نامه‌هایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم آورده‌ بوده اند. البته نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز می‌گردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی (۵۳۹ هجری) از پیشگامان این کوشش در سده ی ششم هجری بوده است. وی در کتاب خود المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، ادی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را فهرست کرده‌اند.

 آرتور جفریArthur Jeffery  زبان شناس و اسلام شناس انگلیسی (پروفسور دانشگاه کلمبیا و دارنده ی کرسی الاهیات در دانشگاه های نیویورک و  قاهره ) نیز که تخصص اصلی اش در زبان های سامی بوده است، در کتاب خود با نام  The Foreign Vocabulary of the Qur'an کوشیده است تا واژگان گوناگونی را که از سایر زبان ها به عربی راه یافته و سپس در قرآن به کار گرفته شده است، گردآوری نماید و بدین ترتیب به یک مطالعه ی ریشه‌شناختی Etymologic دست زده است و کتاب وی  با نام «واژگان دخیل در قرآن» و برگردان «فریدون بدره‌ای» در ایران نیز به چاپ رسیده است.

من در این جا ضمن اشاره ای کوتاه و نمونه وار به بخشی از واژه های فارسی به کار رفته در قرآن، خوانندگان ارجمندم را فرامی خوانم تا برای آشنایی با محموعه ی کامل این واژه ها که با توضیح ریشه ی فارسی آن ها، چه گونگی راهیابی آن ها به زبان عربی و مثال های متعدد از آیه های قرآنی که این واژه ها در آن ها به کار رفته ، همراه است، به مقاله ی " واژه های فارسی به کار رفته در قرآن " (در موضوع " بررسی و پژوهش های ادبی "، موضوع شماره ی ١۵) نگاه کنند. اکنون نمونه هایی از واژه های فارسی قرآن را با هم نگاه می کنیم:

ابریق به معنای آفتابه : از آبریز فارسی

  استبرق نام گیاهی است : از استبرک پهلوی

برزخ به معنای فاصل و مانع میان دو چیز : از برسنگ فارسی

برهان به معنای دلیل : از پَروهان فارسی

 تنور به معنای جای پختن نان : از تنور پهلوی

 جزیه به معنی مالیات : از گزیت فارسی

جناح واژه ای حقوقی : از گناه فارسی

درهم به معنی سکه ی نقره و پول : از درهم drahm پهلوی

 دین به معنای ملت و دین : از دن den پهلوی

رزق به معنای نان و غذای روزانه : از روجیک پهلوی

 روضه به معنای باغ : از رودا roadah پهلوی

زنجبیل به معنی نوع خوردنی : از شنکیپل sangipel پهلوی

 زور  به معنی دروغ : از زوز zur پهلوی

 سجیل به معنی سنگی از گل پخته : از دو واژه ی سنگ و گل فارسی

 سراج به معنی چراغ و مشعل : از چراغ فارسی

 سربال به معنی شلوار : از شلوار فارسی

 سوق به معنی بازار : از شوکا shoka پهلوی

 فردوس به معنای بهشت : از پردیسpuiridaezu  اوستایی

  فیل به معنی فیل : از پیل pil پهلوی

 کنز به معنی گنج : از گنج ganj پهلوی

 مائده به معنای سفره و غذا : از مِیدَه فارسی وmyazd  پهلوی

  مُسک به معنای ماده ای خوش بو : از مشک mushk پهلوی

  نسخه به معنای رونوشت و کتاب : از نسک nask پهلوی وnaska  اوستایی ( به معنی یک کتاب اوستا)

 ورده به معنی گل : از ورذ varəδa اوستایی و ورد varda پهلوی

 وزیر به معنای وزیر و تصمیم گرفتن : از vīēīra اوستایی و viēir پهلوی

  یاقوت به معنی نوعی سنگ گران بها : از یاکند فارسی

 

 ۵٩- آیا می دانستید که بیش تر فارسی زبانان هنوز نمی دانند که چرا "شاهنامه آخرش خوش است" ؟

تقزیبن همه ی فارسی زبانان با وجود آن که ضرب المثل " شاهنامه آخرش خوش است " را همیشه به کار می برند و با آن به کسانی که ادعایی نا به جا می کنند یا بدون دور اندیشی به کاری دست می زنند، هشدار می دهند، خود نمی دانند که چرا شاهنامه آخرش خوش است و بسیاری از آنان حتا گمان می کنند که لابد باید داستان شاهنامه در آخر این کتاب به خوبی و خوشی پایان گرفته باشد که این عبارت را به صورت ضرب المثل در آورده است. لیکن علت ضرب المثل شدن این عبارت هیچ گونه ارتباطی با داستان های شاهنامه ندارد، بلکه به تجدید نظرهایی مربوط است که پادشاه ادب و ملیت ایران، استاد دانای توس، حکیم ابوالقاسم فردوسی در این کتاب نموده است.

استاد سخن، فردوسی توسی پس از نزدیک به سی سال در سال ٣٨٤ ه ق  سرودن نخستین نسخه ی شاهنامه را به پایان برد ( مقاله ی شادروان دکتر احمد علی رجایی با عنوان "شاهنامه برای دریافت صله سروده نشده است" در مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه مشهد، سال سوم، شماره ی ٤) و پنج سال پس از آن برای آن که این اثر گران بها از دستبرد سلطان ترک نژاد محمود غزنوی که در سال ٣٨٩ ه ق به سلطنت رسیده بود و خلیفه ی عباسی محفوظ بماند، به تشویق " فضل بن احمد اسفراینی " که به زبان و ادب فارسی عشق می ورزید تصمیم گرفت با تجدید نظری در شاهنامه و آوردن نام محمود غرنوی در متن کتاب، آن را یه نام وی کند. او در این تجدید نظر  بیت هایی در مدح مخمود غزنوی سرود و به کتاب افزود و سپس آن را نزد محمود برد و چندین روز همی بر خواند. به نوشته ی تاریخ سیستان، برگ ٨ : « محمود با دادن درهم به جای دینار گفت: همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: من ندانم اندر سپاه تو  چند مرد چون رستم باشد، ولی این دانم که خدای تعالی دیگر هیچ بنده چون رستم نیافرید. این بگفت و زمین بوسید و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعرض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. لیک هزچه طلب کردند نیافتند ».

نظامی عروضی در چهار مقاله ( به کوشش دکتر محمد معین، برگ ٩٧ ) ادامه می دهد: « بیست هزار درهم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فقاعی [شربت انگور. آریا ادیب] بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی تقسیم نمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه ی او بود تا طالبان محمود به توس رسیدند و برگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات رو به تبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند و در تبرستان پادشاه بود، و آن خاندانی است که نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.

پس فردوسی محمود را هجا کرد در صد بیت و آن را بر شهریار خواند و گفت : من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن. لیکن سپهبد از بیم و قهر سلطان محمود رضا نداد و او را بنواحت و گفت: من هر بیت هجای تو را به هزار درهم خریدم. آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیت ها فرستاد و آن هجو مندرس شد».

در چهار مقاله ی عروضی تنها شش بیت از آن هجویه آمده است ولی ابیات بیش تری نیز از آن موجود است که معروف ترین آن ( که البته قطعیت و سندیت ندارد) چون این است:

اگر مادر شاه بانو بدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی

فردوسی پس از سرودن آن هجو نامه موفق گردید به وسیله ی دوستان و هوادارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت، یک نسخه از آن هجو نامه را مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتاب خانه ی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و این کار ( که تجدید نظر دوم فردوسی است) موجب شد که بعدها که نساخان و خطاطان برای تکثیر و توزیع شاهنامه از این نسخه ی کتاب خانه ی سلطنتی نسخه ها برداشتند، قهرن آن هجو نامه ی آخر شاهنامه را نیز می نوشتند.

با این توصیف ( که درستی یا نادرستی آن بر عهده ی راویان آن است) در گذشته هر کس شاهنامه را می خواند چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند.

در این جا من این نکته را نیز بیافزایم که در واقع جنبه های متعددی از زندگی استاد سخن، فردوسی توسی در هاله ای از افسانه های گوناگون قرار گرفته است و در میان پژوهشگران در حقیقت بسیاری از رویدادهایی که برای زندگی وی برشمرده می شود، اختلاف نظر وجود دارد و رویدادهایی نیز که ما در این نوشته از منابع خود ذکر کردیم در حقیقت بخشی از این افسانه ها است، لیکن این نکته دخالتی در علت پیدایش ضرب المثلی که مراد ما بود ندارد و علت پیدایش و  رایج شدن این ضرب المثل همان است که گفتیم.

لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که برخی از دانشمندان و صاحب نطران نکته سنج ایرانی و خارجی که به ویژه در ٨٠ سال گذشته به مطالعه و پژوهش درباره ی فردوسی، حماسه سرای بزرگ ایران پرداخته اند، بارها به این موضوع اشاره کرده اند که نویسندگان مقدمه ی بایسنغری و برخی از تذکره نویسان پیش از آنان، درباره ی زندگی و شخصیت فردوسی به افسانه سرایی پرداخته و داستان های دروغ و خیالی و کودکانه جعل کرده اند و سپس از راه این گونه کتاب ها، نادرست ترین تصورات درباره ی فردوسی در ذهن مردم ایران زمین راه یافته که گاه حتا برخی از پژوهشگران ایرانی و خارجی معاصر را نیز منحرف ساخته است.

خوانندگان ارجمند من برای آشنایی با جنبه های گوناگون زندگی خداوند شاهنامه که در هاله ای از افسانه ها قرار گرفته است، می توانند به مقاله ی علمی و ارزشمند آقای دکتر جلال متینی که به شیوه ای جذاب و شیرین نیز نوشته شده است ( و دارای نکته های متعددی از زندگی استاد سخن، فردوسی توسی است که بسیاری از فارسی زبانان ار آن ها بی خبر هستند )، در بخش "بررسی و پژوهش های ادبی" تارنمای ما ( موضوع شماره ی ١۵) نگاه کنند. با سپاس آریا ادیب

۵٨ آیا می دانستید که واژه ی " آدامس"  که در ایران به معنای واقعی کلمه، در دهان همه ی فارسی زبانان می چرخد، نام خود را از " توماس آدامز "Thomas Adams  نخستین تولید کننده ی آمریکایی آن گرفته است ؟

تقریبن همه ی فارسی زبانان که امروز به هر سقزی، حتا اگر "خروس نشان" باشد، آدامس می گویند، نمی دانند که " آدامس " Adams تنها یکی از صدها نوع (مارک) سقز در جهان است، و علت این امر نیز آن است که " آدامس" نخستین سقز صنعتی وارد شده به ایران بوده است و مردم ایران پس از آشنایی با آن، نام آن را به هر سقز و جویدنی که پس از آن وارد شد و یا حتا در خود ایران تولید شد، دادند، همان گونه که پس از آشنایی با " فاب " Fab  یا " تاید " Tide که هر دو آمریکایی هستند، روزگاری به هر پودر رختشویی دیگری هم  فاب یا تاید می گفتند، هر پوشک بچه ای را " پمپرز " Pampers نامیدند و یا پس از آمدن " کلینکس " Kleenex به هر دستمال کاغذی دیگری هم  کلینکس گفتند و هنوز هم می گویند.

توماس آدامز ( ١٩٠۵- ١٨١٨م ) به عنوان پدر سقز در سراسر جهان شناخته می شود. وی که اهل نیویورک بود، در آغاز جوانی نخست به شیشه فروشی و عکاسی مشغول بود. زنرال مکزیکی Antonio López de Santa Anna  که چند بار  رییس جمهور این کشور نیز شده بود و گاهی در Staten Island در نیویورک اقامت می کرد، در آن جا با توماس آدامز آشنا شد و به وی پیشنهاد کرد که به تجارت با صمغ درخت Sapotill که سرخ پوستان آمریکای مرکزی از صد ها سال پیش از آن، آن را می شناختند و به عنوان سقز به کار می بردند، بپردازد، زیرا تا آن روز، مردم در امریکا تنها پارافین یا موم زنبور عسل را می جویدند. این ژنرال خود مقدار زیادی از این صمغ را که در امریکا به آن " چیکل" Chicle می گویند، به امریکا وارد کرده بود. توماس آدامز مقدار زیادی از این صمغ را از وی خرید و در آغاز کوشید از آن برای ساختن اسباب بازی های پلاستیکی، چکمه و لاستیک دوچرخه استفاده کند، ولی همه ی آزمایش های او در این زمینه ها با شکست رو به رو شد و چیزی نمانده بود که وی از روی ناامیدی باقی مانده ی موجودی خود را از چیکل به رودخانه ی East River بریزد.

در یکی از همان روزها که آدامز به در دکانی عطاری رفته بود، دختر بچه ای را دید که سراغ سقزی به بهای یک پنی را می گرفت که دکان عطاری البته آن را نداشت. دیدن این صحنه توماس آدامز را به این فکر انداخت که از باقی مانده ی صمغی که هنوز در اختیار داشت برای جویدن استفاده کند و هنگامی که خود تکه ای از آن را در دهان نهاد، طعم آن را پسندید و کمی بعد شروع به تولید سقزهایی به شکل نوار باریک کرد و با پیچاندن آن ها در کاغذ های رنگی در فوریه ی سال ١٨٧١ م  نخستین سقز صنعتی جهان را که هیچ مزه ای هم نداشت با نام "Adams’ New York Gum No. 1  " به بهای یک پنی به بازار آورد که با استقبالی سخت رو به رو شد. وی سپس با افزودن موادی دیگری، مزه و طعم های گوناگونی نیز به آن صمغ داد و آن را با نام های Black Jack و Tutti – Frutti به بازار آورد.

در سال ١٨٨٩ م شش شرکت بزرگ امریکایی و کانادایی تولید کننده ی صمغ چیکل، در یکدیگر ادغام شدند و غول انحصاری  American Chicle Companyرا که ریاست هیئت مدیره ی آن نیز بر عهده ی توماس آدامز گذاشته شد، بنیاد نهادند و آغاز به تولید و صدور سقز های خود با عنوان کلی "Chiclets" به کشورهای جهان نمودند و نام یکی از سقزهای خود را نیز  "Adams " نهادند که بعدها ایران از جمله واردکنندگان آن بود.

 

  ۵٧-  آیا می دانستید که یکی از افتخارهای زبان فارسی آن است که تقریبن بدون استثناء ، همگی زبان های زنده ی جهان متمدن امروز، واژه ی " گل سرخ " را از زبان فارسی گرفته اند و در زبان خود به کار می برند؟

 

گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.

اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.

در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.

واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.

بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.

به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و  وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.

واژه ی  " وَرد " ( به معنای امروزی گل) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.

واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و  vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.

واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.

واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval  و سپس vol و vel درآمده است.

در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.

بابا طاهر  این واژه را به معنی گل به کار برده است:

مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری

یعنی:

مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری

در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق) آمده است:

شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست

کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست

در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب  آمده است

در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu  در می آید، مانند

vištāsp کهguštāsp   (گشتاسپ) یا vehrk که gurg (گرگ) شده است و غیره.

بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul (گل) در آمد.

صورت اوستایی vardda  از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.

و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی است و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.

سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت رُز Rosa و Rose (به معنی گل سرخ) در آمد.

" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاه زاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ (که تحول آن در بالا نشان داده شد) و گون gune که همان گونه است و نام این شاه زاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایش نامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.

بدین ترتیب  واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.

 

 

 

 

آیا می دانستید که . . . . . ؟ بخش دوم

 

توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش دوم از چندین بخش موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش نخست و نیز بخش سوم این مطالب آموختنی و جالب را در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس  آریا ادیب

شماره ی نوشته : ۲ / ١٣

 

بخش دوم ( دنباله)

 

آریا ادیب

 

 

پیش گفتاری کوتاه برای خوانندگان ارحمند :

 

مراد ما از انتشار مطالبی که خوانندگان ما در این صفحه در پایین تر می خوانند، سوای آن اطلاعاتی که نکات جالب به شمار می آید، در آن بخش هایی که نادرست بودن ِ واژه، عبارت و یا کاربردی در زبان فارسی را نشان می دهد، درخواست از فارسی زبانان برای دگزگون ساختن بی درنگ شیوه ی گفتار و نوشتار خود نیست (که کاری ناشدنی و ساده پنداری است). این گونه واژه ها و عبارات و یا کاربردها که به دلایل معینی ( که در بخش های دیگر این تارنما مورد بحث قرار گرفته اند) در طی زمانی دراز و به نادرستی وارد زبان فارسی شده است، امروز به علت گردش فراوان و دراز مدت در زبان فارسی بخشی از ربان ما به شمار آمده و نمی توان حکم نمود که آن ها را باید از امروز به فردا  از زبان فارسی بیرون کرد. ما در کنار آن که  می پذیریم که زبان فارسی نیز به مانند بسیاری از زبان های مهم جهان غلط هایی در خود دارد، وظیفه ی خود را تنها در آن می  بینیم که این  غلط ها را مشخص ساخته و چرای آن ها را نیز توضیح دهیم تا هم آنانی که دقت ویژه ای در نوشتن دارند نوشته های خود را پاک شده  از آن ها بنویسند، و هم این خودآگاهی  در فارسی زبانان پدید آید که بدانند چیزهایی را  اشتباه می نویسند ( حتا اگر بزرگانی نیز آن ها را به کار برده باشند) تا اندک اندک از دامن زدن بیش تر به این گونه نادرستی ها پرهیز نمایند. بیرون کردن این گونه اشتباهات رایج از زبان فارسی به زمانی بس دراز و به آن خودآگاهی همگانی نیاز دارد که ما بر آن تاکید داریم و به آن اشاره نمودیم.

بر ما این نکته نیز روشن است که نویسندگان و شاعرانی که می کوشند هرگز از حدود پیشین پا را فراتر نگذارند و تنها قواعد و قوانینی را که با آثار بزرگان پیشین ساخته شده است، به تمامی مراعات نمایند، نیازهای جدید زبان و زمان را نادیده می گیرند و مانع از پیشرفت زبان می گردند. آنان باید بدانند به مکتب رفتن برای آموختن امری لازم است، ولی تا پایان عمر هم نمی توان در مکتب ماند.  

لیکن از سوی دیگر  نیز نمی توان به  لگام گسیختگی و زیاده روی تجدد خواهانی که بسیاری شان حوصله ی چندانی نیز برای نشستن در مکتب ندارند و در گفتار و نوشتار خود از به کار گیری بی در و پیکر واژه ها و ساختارهای دستوری غیر فارسی هیچ ابایی ندارند ، میدان داد و برخی از خواست های آنان را که با عنوان ترقی و پیشرفت ارائه می شود و با آن دیگران را به پس روی فرهنگی متهم می سازند، پذیرفت. بسیاری از آنان که تنها می خواهند " کامنت " های خود را به جای " توضیح و نظر " به دیگران قالب و بر آنان غالب کنند، هنری جز یافتن اشتیاهات "تایپی" دیگران ندارند که البته این یاری آنان به "تایپ"  کنندگان، جای سپاس گزاری دارد.

در نوشتن باید بیش از گفتن دقت کرد و قواعد دستوری و ادبی نیز به همین منظور پدید آمده است. یعنی این قواعد،  ویژه ی نوشتن درست شده است، وگر نه لالان هم با اشاره می توانند مراد خود را به یکدیگر بفهمانند. از این رو نمی توان بی پروا همه ی آن چه را که بر زبان عامه جاری است بی چون و چرا در آثار ادبی وارد کرد. آن ها را البته باید ثبت کرد و به منظور های معین به کار برد، ولی نویسنده وظیفه دارد این الفاظ و تعبیرات را همچون صراف و زرگر به محکی دقیق بزند و اجزای آن را با دقت تمام به شیوه ای به جای خود بنشاند که در مجموع آن ها،  تناسب، زیبایی و درستی وجود داشته باشد.

نویسنده باید بتواند مواد تازه و نوی را که عامه ی مردم بر حسب نیاز خود به کار می گیرند بر حسب اصول زبان که در طی سده ها پدید آمده و نزد اهل فن پذیرفته شده است مرتب سازد و تا آن جا که می تواند خود  از دامن زدن به بهره گیری از واژه ها ، عبارات و ساختاری که خود می داند گرچه رایج ولی نادرست است، خودداری کند و این هنر از کسی ساخته است که  هم دانش زبان و هم ذوق و هنر و هم اندریافت مستولیت داشته باشد.

ما برای آشنایی خوانندگان ارجمندمان با توضیحات مربوط به اشتباهات رایج در زبان فارسی، به سبب دراز شدن سخن که جای آن در این بخش نیست، آنان را به خواندن مقالات توضیحی و جامعی که به قلم زبان شناسان نام آور و شناخته شده ی زبان فارسی  فراهم شده است و همگی، بر خلاف تصور برخی از خوانندگان ما، نه به عهد سامانیان، غزنویان، صفویان و قاجار تعلق دارند، بلکه هم دوره با ما هستند، در بخش های دیگر این تارنما ( به ویژه در بخش های : در باره ی آیین درست نویسی و درباره ی فارسی نویسی ) فرا می خوانیم و از ایشان می خواهیم با شکیبایی این نوشته ها و دیگر نوشته های مربوط به زبان فارسی را از منابع دیگر نیز خوانده و بررسی نمایند و سپس ما را، نه آن گونه که برخی با زگ گردن و گشودن زبان به ناسزاگویی (که تنها نشان دهنده ی عیار آنان در برابر همگان است)، و یا تنها با ادعایی خشک و خالی و بدون دلیل  که فلان گفته یا نوشته تان نادرست است، بلکه با دادن نظر مشروح و  استوار بر دلیل و مدرک، حتا اگر وارونه ی نظری از ما باشد، در کار آشنا ساختن نسل مشتاق و علاقه مند، با فرهنگ ایرانی و فراگیری به تر و ژرف تر زبان فازسی، یاری دهند.  

آنانی که قصد انتقاد دارند شایسته است که بدانند انتقادی که ضرورت تاریخی موضوع مورد انتقاد را نبیند و خود شیوه ای برای غلبه بر نارسایی پیشنهاد نکند، نه انتقاد،  بلکه ایرادگیری پوچ و ویرانگری است که تنها به چند خطاب خشم آلود و فضل فروشانه بسنده کرده است. این انتقاد راه نشان نمی دهد و ما را با این گونه منتقدان کاری نیست. آنان دوچرخه ی چوبی می سازند و خبر ندارند که دوچرخه ی آهنی مدت ها است که وجود دارد.

این نکته را نیز ناگفته نگذارم که تارنمای آریا ادیب دارای بخش های گوناگونی  است که موضوع " آیا می دانستید که . . . ؟ " تنها یکی از این بخش ها به شمار می آید و هدف ما در این تارنما تنها نه آن، بلکه در حقیقت هدف والاتری است که آن را در پیش گفتار صفحه ی نخست تارنما روشن نموده ایم و من از این رو دوست داران زبان و ادبیات فارسی را فرا می خوانم تا به این دیگر بخش ها نیز نظر افکنده و سپس با در میان نهادن آگاهی های خود در این زمینه های گوناگون و یا در هر زمینه ای که خود پیشنهاد می کنند، ما را در دست یابی به آماج خود که همانا یاری رساندن به رشد و غنای زبان فارسی، عادت به بررسی و برخورد علمی، یافتن دید سامانمند و عدالت خواهانه در نقد های ادبی و در یک کلام، توانمندتر ساختن زبان فارسی برای هم گامی به تر با کاروان رشد و پیشرفت جهانی است، یاری کنند. ایدون باد،  آریا ادیب

 

                                                     آیا می دانستید که . . . . . . . ؟

 

٣۹- آیا می دانستید که فارسی زبانان که هنوز ناگزیر از به کاربردن خط عربی و بسیاری از واژه ها و عبارات عربی در زبان خود هستند به دلیل آشنا نبودن با این زبان، گاه در نوشته های خود چیزهایی را می نویسند که نه فارسی است و نه عربی و گاه نه مورد پذیزش فارسی زبانان، نه مورد قبول عربی دانان ؟

 

این به کارگیری واژه ها و عبارات نادرست دارای انواع و اشکال گوناگون است و از آن جمله اند :

 

به کارگیری تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی  است برای واژه های فارسی

مانند : گژارشا، ناچارا، زبانا، دوما، سوما

دادن تنوین به واژه های عربی که در عربی هرگر تنوین نمی گیرد

مانند : اقلا ( به جای حداقل و یا دست کم)، اکثرا ( به جای بیش تر)

جمع بستن وازه های فارسی با علامت جمع و یا قواعد عربی

مانند: گزارشات ( به جای گزارش ها) ، آزمایشات (به جای آزمایش ها)، باغات ( به جای باغ ها)، اساتید (به جای استادان)

بهره گرفتن از "جات " برای جمع بستن واژه های فارسی

مانند: کارخانجات ( به جای کارخانه ها)، شیرینی جات ( به جای شیرینی ها)، میوه جات ( به جای میوه ها )

جمع بستن اسامی جمع عربی با علامات جمع فارسی، یعنی جمع اندر جمع  

مانند: امورات ( امور خود جمع امر است)، جواهرات ( جواهر خود جمع جوهر یعنی گوهر است)، ارکان ها ( ارکان خود جمع رکن است)، اخبارها ( اخبار خود جمع خبر است)، اسلحه ها ( اسلحه خود جمع سلاح است و نیازی به جمع شدن ندارد)

نوشتن واژه های فارسی به صورت عربی

مانند:

نوشتن ارابه که واژه ای فارسی است به شکل عربی عرابه

نوشتن واژه ی فارسی انتر ( به معنی بوزینه) به شکل عنتر ( که در عربی نه به معنی بوزینه، بلکه به معنی نوعی مگس است و مجازن معنی شجاع نیز دارد)

نوشتن واژه ی فارسی تاس (به معنی کاسه ی مسی و یا استخوان مکعب شکل) به شکل عربی طاس

نوشتن واژه ی فارسی تراز ( به معنی زینت و آرایش) به شکل عربی طراز

نوشتن آزوقه به شکل نادرست آذوقه ( که این یکی ترکی است)

 به کار بردن نادرست پیشاوند فارسی بُل ( به معنی بسیار و فراوان) برای واژه های عربی

معنی "بسیار و فراوان" در زبان فارسی با پیشاوند بُل برای واژه های فارسی نشان داده می شود، مانند: بُلکامه ( یعنی پر آرزو) و یا بُلغاک ( یعنی پر شور)

برای نشان دادن همین معنا برای واژه های عربی باید از پیشاوند عربی ابو ( که کوتاه شده ی آن بو است) بهره گرفت، مانند بوالهوس ( یعنی پر هوس) یا بوالعجب ( یعنی پر شگفتی)

بنابراین نوشتن واژه ای مانند بلهوس که در آن پیشوند فارسی برای واژه ی عربی به کار رفته است نادرست است.

چسباندن حرف اضافه ی فارسی "به " به واژه ها، مانند حرف جَر عربی  " ب "

در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به واژه ی بعدی که مجرور نامیده می شود چسبیده نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از واژه ی بعدی نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند:  بدین ( یعنی به این)  و بدو ( یعنی به او)

اگر این قاعده رعایت نشود، آن گاه در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی وجود دارد ( که به آن التباس معنی می گویند)، مثلن "به نام" و  "بنام " که هر کدام کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید:

" او نویسـنده ی بنامی بود " و یا " من او را به نام نمی شـناختم". 

به همین ترتیب  اگر  " به روی" را  " بروی"  بنویسیم، آشکار نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی"  فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: " این قـلم به روی میز اسـت ."

و یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد " : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه.  به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند:

به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره

چسباندن حرف اضافه ی فارسی  "به" به حرف تعریف عربی " ال "

یکی از هنرنمایی ها و اختراعات واژه نویسان فارسی زبان، چسباندن حرف اضافه ی فارسی " به " به حرف تعریف عربی " ال " است و بدین ترتیب واژه های من در آوردی، عجیب الخلقه و بی هویتی ساخته اند که برخی از آن ها هنوز در زبان فارسی هستند تا هنگامی که فارسی زبانان با ساختن برابر های فارسی، زبان خود را از آن ها پاک کنند. از آن جمله اند مثلن بالطبع، بالاخص، بالقوه، بالفعل و مانند این ها. خوشبختانه برابر های بسیاری از این واژه ها ساخته شده و رفته رفته جای خود را در زبان فارسی یافته و به کار برده می شوند.  از آن جمله اند : سرانجام برای واژه ی من درآوردی بالاخره، واژگون یا وارونه برای بالعکس و خود گوهر یا سرشتین برای بالفطره. ( برای آشنایی با برابر های این گونه موجودات ناقص الخلقه و البته بسیاری از واژه های بیگانه می توانید به واژه نامه ی بیگانه – فارسی آریا ادیب نگاه کنید).

به کار بردن همزه ی عربی برای واژه های فارسی

گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی  را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری ِ عربی در زبان پارسی جایی ندارد. بر این پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "،  " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی،  آمریکایی  و چون این ها نوشت.

نوشتن واژه های عربی به صورتی که در زبان عربی اصلن وجود و معنی ندارد

مانند:

نوشتن واژه ی عربی ازدحام ( به معنی انبوه شدن جمعیت) به صورت فارسی ازدهام که واژه ای کاملن بی معنی است

نوشتن واژه ی عربی جرات ( به معنی دلیر شدن و بی باکی ) به صورت جرئت که در عربی اصلن وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی رتیل ( به معنی عنکبوت زهردار) به صورت رطیل که عرب اصلن آن را نمی شناسد

نوشتن واژه ی عربی زکام ( به معنی بیماری واگیرِ آمده از سرماخوردگی) به صورت ذکام که در عربی وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی سوال ( به معنی پرسش) به صورت سئوال که نادرست است

نوشتن واژه ی عربی شرایین ( که جمع شریان و به معنی سرخ رگ است) به صورت شرائین که مایه ی شگفتی عرب زبان ها است.

نوشتن واژه ی عربی فطیر ( به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشده ) به صورت فتیر که در هر دو زبان اصلن وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی قفص ( به معنی جایگاهی برای پرندگان و حیوانات وحشی)به صورت قفس که دیگر جا افتاده است

نوشتن واژه ی عربی مساله ( به معنی مطلب یا درخواست) به صورت مسئله که نادرست است

نوشتن واژه ی عربی مسئوول ( به معنی خواسته شده یا دارای وظیفه) به صورت مسئول که دیگر جا افتاده است

نوشتن واژه ی عربی وهله ( به معنی نوبت و دفعه) به صورت وحله که در عربی اثری از آن وجود ندارد

به جای هم نوشتن واژه های مشابه عربی

آذان / اذان: آذان (جمع اذن به معنی گوش است) و  اذان اعلام کردن و خبردادن وقت نماز است.

بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است، اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است

ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز نادرست اسـت. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به  معـنی  "درسـت، به جا و مناسـب".  

جذر/ جزر: برخی ها در کاربرد درسـت این دو واژه نیز  اشـتباه می کنند.  جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند.  جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد است.

حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز قرار گرفته و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنی ترسـناک:

شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها ( حافظ )

ذِ لت / ز َ لّت:  معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت)  است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.

زرع / ذرع:  زرع  به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر با یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

غیظ / غیض:  در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنی کاهـش آب اسـت

فترت/ فطرت:  معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او

کُحل / کــَهل: کُحل اسم است به معنای " سـرمه"  اما کَهل ، صفتی اسـت برای مرد میان سـال  

محظور/ محذور:  واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور، هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری"  آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا  " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم

هیز / حیز:  واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی  جا و مکان است.

هیئت / هیأت: واژه ی هیئت به معنی شـکل و صورت چیزی و یا به معنی عـده و دسـته ای از مردم است و  هیأت  جمع آن اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.

در پایان این نکته را نیز بیافزایم که فارسی زبانان کار را حتا به آن جا رسانده اند که خود دست به ساختن و اختراع واژه هایی درعربی زده و در فارسی به کار برده اند که اصلن در زبان عربی وجود ندارد، از آن جمله است واژه ی قیمومت یا قیمومیت به معنی قیم و سرپرست بودن که شنیدن آن ها تنها موجب شگفتی عرب زبانان می گردد.

 

۴۰- آیا می دانستید که فارسی زبانانی که هنوز عبارت " دری وری " را به معنی حرف پوچ و بی معنی به کار می برند در واقع به زبان فارسی یعنی به زبان مادری خود توهین کرده و آن را کوچک می کنند ؟

 

نخست باید دانست که در زبان فارسی این رسم وجود دارد که مردم بسیاری از واژه ها را به صورت جفتی و دو تایی به کار می برند که واژه ی نخست آن را که معنی دار است مستعمل و واژه ی دوم را که با واژه ی نخست هم وزن و قافیه است ولی هیچ معنایی ندارد مهمل می نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال، ریزه میزه ، کوچولو موچولو و بسیار مانند این ها ( اصطلاح مهمل گویی یا مهمل بافی نیز از همین جا است ).

دیگر آن که زبان پارسی باستان (فرس قدیم) در زمان هخامنشیان زبان  مردم پارس و زبان رسمی پادشاهان هخامنشی بوده است.

حمله اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان سبب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا سیصد سال در ایران رواج پیدا کند.

ادامه ی پارسی باستان،  فارسی میانه بود که به شکل زبان های پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی ساسانی در زمان ساسانیان دوباره در ایران رایج گردید و زبان فارسی دری به عنوان شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی در دربار ساسانی رواج پیدا کرد. یعنی زبانی شد که پادشاهان ساسانی در دربار بدان سخن می گفتند و به همین علت نیز "دری" نامیده شد.

پس از شکست ساسانیان به دست اعراب،  یزدگرد پادشاه ساسانی که هزاران تن درباری دیگر را نیز با خود همراه کرده بود از تیسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدین ترتیب مرو مرکز زبان فارسی گردید و سپس در سراسر خراسان رواج یافت و جای لهجه ها و زبان های محلی مانند خوارزمی، سغدی و هروی را نیز گرفت.

خراسانیان که نخستین کسانی بودند که از زیر نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلی خود را نیز که اکنون زبان دری بود زبان زسمی خود و سراسر ایران اعلام نمودند که همان زبانی است که ما امروز با آن سخن می گوییم و به خط عربی می نویسیم.

سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان که همگی از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان دری ، یعنی فارسی امروز بسیار یاری رساندند و در ترویج آن کوشیدند.

لیکن همان گونه که گفته شد این زبان تنها در منطقه ی خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجری سایر مردم ایران با آن آشنایی نداشتند و اگر کسی غیر خراسانی آن را می دانست بدان افتخار می کرد. ناصر خسرو در سده ی پنجم هجری با سرافرازی و افتخار می گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم / مرین قیمتی دُر نظم دری را

و حافظ شیرازی به دانستن زبان دری می بالد و می گوید:

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

و در جای دیگری می گوید:

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

بدین ترتیب به مدت پانصد سال  تا قرن هشتم هجری، زبان دری به جز برای مردم خراسان و ماوراالنهر یزای ایرانیان دیگر مفهوم نبود و کسی آن را درک نمی کرد و از این رو مردم مناطق دیگر ایران  هنگامی که زبان دری را از زبان کسی در میان خود می شنیدند چون  آن را نمی فهمیدند به رسم زبان فارسی و با استفاده از مهمل " وری " می گفتند:  فلانی دری وری می گوید که منظورشان این بود که : به زبانی حرف می زند که نامفهوم و مهجوز است.

این عبارت امروز به هیچ روی دیگر مصداقی ندارد و  زبان دری نه تنها زبان رسمی و ملی همه ی ایرانیان، بلکه به یکی از گران بها ترین سرمایه های معنوی جهان تبدیل گردیده است و گام به گام می رود تا به مرحله ای از تحول و تکامل برسد که نمونه ای برای آن نتوان شناخت.

  

۴١- آیا می دانستید که پیدایش ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن " نتیجه ی حیوان آزاری مشتی انسان های بیمار و بی انصاف بوده است ؟

 

هنگامی که شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره ی او می گویند که: « دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند» یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.

ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن" پیش از پیدایش آن، درباره ی انسان نبوده و کاربردی برای او  نداشته است، بلکه به جای واژه ی کسی در این اصطلاح، واژه ی گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.

گربه حیوانی اهلی و ملوس و قشنگ و پاکیزه است و به شرط آن که آزارش ندهند دوست دارد با کودکان بازی کند.

در کشورهای غربی گربه را پرورش می دهند و جایشان نه در کوچه و خیابان، بلکه در میان مردم است و تقریبن خانه ای نیست که در آن گربه ای وجود نداشته باشد.

در کشورهای افریقایی و آسیایی، از جمله در ایران، به جز تعدادی که در خانه ها به صورت اهلی زندگی می کنند، مابقی گربه ها به صورت نیمه وحشی روی دیوارها و پشت بام ها رفت و آمد می کنند و با شکار موش و کبوتر و گنجشک و خوردن از زباله های مردم زندگی می کنند. این گربه ها در دزدی و ربودن خوردنی های مردم ورزیده هستند و می توانند از هر روزنه و سوراخی بگذرند و چون صدای پایشان را کسی نمی شنود، هرگاه فرصتی دست بدهد از در و پنجره های باز و نیمه باز خانه های مردم وارد شده و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می ربایند و به سرعت از همان راهی که آمده بیرون می روند.

یکی از راه های دفع این گربه ها شیوه ای بوده است که شرح آن را از قول شادروان امیرقلی امینی در کتاب "فرهنگ عوام" ( برگ ۲۷۴ )  می خوانیم :

« . . . سابقن افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره ی کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه ی اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند".

این گربه با این حال روزگاری پیدا می کرد که نه تنها دزدی از یادش می رفت، بلکه چون کسی هم چیزی به او نمی داد از شدت درد و گرسنگی تلف می شد.

این روش و ابتکار نابخردانه نسیت به این حیوان ملوس و پاکیزه " گرچه در نهایت بی انصافی بوده است"، رفته رفته شکل ضرب المثل یافته و اکنون در مواردی که کسی با تنگی و مشکلی رو به رو شود که " نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس " در باره ی او به کار برده می شود.

  

۴۲- آیا می دانستید که در طی دست کم یک سده ی گذشته، برخی از " اهل قلم " که دود چراغ نخورده و تازه از گرد راه رسیده دست به قلم برده اند، بدون داشتن شناخت از معنا و کاربرد درست گروهی از واژه ها و عبارات فارسی، آن ها را به جای گروه دیگری از واژه ها و عبارات به کار برده اند که با گروه نخست معنا و مفهومی نزدیک داشته است و با این کار  امروز  موجب سردرگمی در دریافت برخی معانی و ازمیان رفتن دقت در بیان برخی مفاهیم شده و از آن بدتر سبب رایج شدن و جا افتادن کاربردهای نادرست بسیاری از واژه ها و عبارات در میان فارسی زبانان شده اند ؟

 

نسل جدید "اهل قلم" های دود چراغ نخورده،  که امروز به کار "نویسندگی" و "شاعری"  مشغولند، هرگاه با نادرستی های رایج در زبان فارسی آشنا می شوند کاری جز برافروخته شدن ندارند و با کسانی که با نیت پاس داری از شالوده و بنیاد زبان فارسی، بر دقت معنا و مفهوم و کاربرد درست واژه ها و عبارات فارسی پای فشاری می کنند، اغلب با این استدلال سست و نخ نما برخورد می کنند که این اشتباهات دیگر آن اندازه جا افتاده و بر زبان های جاری است که زدودن آن ها شدنی نیست.

افزون بر آن چه که ما در پیش گفتار خود در این بخش  گفته ایم، اگر نتوان این استدلال را راحت طلبی نامید، دست کم باید آن را برخاسته از نا آشنایی با دانش زبان و دگرگونی های آن و نداشتن اندریافت مسئولیت و نیز بی مهری نسبت به زبان مادری دانست.

آنانی که به پیروی از ترکان عثمانی واژه های اختراعی و دروغین عربی نمایی از قبیل : بر علیه، نظمیه، قیمومیت، بلدیه،  داخله، خارجه، متوسطه، تمدن، انقلاب، جامعه ، ابتدایی، تجاوز، تولید، خجالت، ملت، جمعیت، عرض اندام و . . . را که عرب با شنیدن آن ها کاری جز شاخ درآوردن از شگفتی ندارد، وارد زبان فارسی کردند، زمانی بلند ما را از داشتن برابرهای درست این وآژه ها محروم ساختند و آنانی که امروز "نگارنده" را به جای "نویسنده" به کار می گیرند و "معاصر" را "همروزگار" و "مجسمه" را "پیکر" یا "پیکره" معنی می کنند و با خیالی آسوده  "پیدا شد" را "پیدا گردید"  می نویسند و بدون توجه به شیوه ی گفتار پارسی زبانان "پیشوند" و "پسوند" را به جای "پیشاوند" و "پساوند" به کار می برند، بایسته است که مرور بیش تری بر معنی این واژه ها کرده و بر احتیاط خود بیافزایند.

شوربختانه جای نهاد رسمی صلاحیت داری که مراقب  کار برد درست زبان فارسی در همه ی سطوح باشد و با اتخاذ تدابیر لازمی بتواند از آموزش نادرست آن در مراکز آموزشی و کاربرد های ناروای آن در انواع رسانه های گروهی جلوگیری کند، در کشور ما خالی است و این وظیفه تاکنون تنها بر دوش بزرگان دلسوز ادب فارسی قرار داشته است که گرچه لازم ولی ناکافی بوده و البته همچنان ادامه دارد.

آن چه که ما در این بخش تاکنون آورده و در دنباله نیز خواهیم آورد، تنها تلنگری برای هشدار است تا آسوده خیالان قلم به دست به اهمیت کاری که می کنند و تاثیرات آن بر خوانندگانشان پی ببرند و نخست درباره ی آن چه که می خواهند در نوشته های خود به کار گیرند دو بار بیاندیشند و سپس  آن را بر کاغذ آورند.

ما از آنانی که بر این باورند که الفاظ تنها باید بر معنی دلالت کند و وقتی که طرف،  مراد ما را دریابد چه تفاوتی دارد که ما "شدن "بگوییم یا "گردیدن" و یا "آن" بگوییم یا "او" ، می پرسیم آیا شما حاضرید کلاه خود را واژگون به سر بگذارید یا نیم تنه ی خود را وارونه به تن کنید و در خیابان به راه بیافتید ؟ کلاه و جامه هر دو  پوشش سر و تن است، پس دیگر  کج یا راست بودن آن چه تفاوت دارد ؟

دکتر خانلری نیز درباره ی کاربرد واژه ها و عبارات نادرست می گوید: « می گویید چه عیبی دارد که آن را به این معنی تازه به کار ببریم ؟ هیچ عیبی ندارد، کفش را هم به جای کلاه و سر را به معنی پا به کار ببرید و آن وقت ادعا کنید که تجددی هم در زبان و ادبیات فارسی ایجاد کرده اید». ( دستور زبان فارسی، برگ ٣۵۴)

ما تردیدی نداریم که سرانجام فرزندان دانا و هشیار فارسی زبانان از میدان پاک سازی زبان فارسی از آلودگی های سده ها و سده ها سربلند بیرون خواهند آمد و زبان پارسی را برای همپایی هر چه بیش تر با کاروان پیشرفت و ترقی جهانی، دقت، نیزو و غنایی بیش تر و تازه تر خواهند بخشید.

با این توضیح کوتاه پیرامون اهمیت این مساله، در این جا من به توضیح نمونه هایی می پردازم که در بالاتر، از آن ها به عنوان مثال یاد کردم:

 

درباره ی نگارنده و نویسنده:

مدت هاست که واژه ی نگارنده به جای نویسنده به کار می رود. در حالی که این واژه  از ریشه ی نگارش و از معنای نقش و کنده کاری و تصویر است و اگر در شعر گاهی این واژه و مشتقات آن در موردی به جز اصل معنای خود به کار رفته باشد، برای اغراق در توصیفات شعری و به مجاز بوده است. لیکن در نثر های علمی و ساده هیچ گاه آوردن لفظ نگارنده به معنی نویسنده و دبیر درست نیست. نگارنده در واقع به معنی نقاش است نه نویسنده، در شعر نیز تنها در جایی که شاعر خود یا دیگری را به نقاش تشبیه کرده باشد این واژه را ذکر می کند.

تنها موردی که می توان کاربرد لفظ نگارنده را برای نویسندگی به جا دانست، در روزنامه نگاری و موارد مربوط به آن است، آن هم چون روزنامه خود چیزی ساخته و ایجاد شده است و چیزی را بر آن نقش می کنند، مانند فردوسی که خداوند را "نگارنده ی لاجوردی سپهر " آورده و نگارش را به معنی نقش و ایجاد به کار برده است.

 

درباره ی معاصر و همروزگار

روزگار، هم به معنی عصر و هم به معنی بخت و طالع و سرنوشت است. چون آن که می گوییم: روزگارم سیاه شد یا  من روز و روزگاری داشتم. از این رو نمی توان روزگار را به معنی عام که زمانه و عصر است گرفت و مثلن گفت: « مسیح و اشک پنجم همروزگار بودند »، یعنی حال و روز و بخت و سرنوشتشان شبیه یکدیگر بوده است، چرا که این ادعایی نادرست است و آن دو حال و روز و سرنوشتی شبیه به هم نداشته اند و در فارسی باید گفت: مسیح و اشک پنجم در یک روزگار می زیسته اند، یا هم دوره بوده اند.

 

درباره ی مجسمه و پیکر ( یا پیکره)

هرگاه شکل چیزی و یا نیمرخ (یا چهره ی کامل ) و یا اندام کسی را به صورت برجسته بر سنگ، چوب و یا گچ نشان بدهند در فارسی به آن پیکر و در فرنگی پارلیف می گویند.

مجسمه اما شکل کامل و تمام تنه ی چیزی یا انسان است که جوانب آن به جز پایه ی آن به جایی نچسبیده باشد و چون مجسمه شکلی شبیه به تنه ی چیزی  یا تن  انسان را نشان می دهد، به فارسی به آن  تندیس می گویند ( نه پیکر یا پیکره) زیرا معنی تن که معلوم است و "دیس" هم به معنی "شبیه و مانند" است. یعنی معنی مجسمه می شود "شبیه تن " که همان تندیس است.

 

درباره ی شدن و گردیدن

گردیدن و گشتن در زبان فارسی در جایی به کار می رود که مراد در آن نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی و از حالی به حالی گشتن آن چیز باشد. مثلن می گویند:  کتاب ترجمه گشت ( یعنی پیش از آن به زبان دیگری بوده است) شهر ویران گردید ( یعنی پیش از آن آباد بوده است)، مرد پیر گشت ( یعنی پیش از آن جوان بوده است)، درخت سبز گشت ( یعنی پیش از آن نروییده بوده است)، چراغ روشن گشت ( یعنی پیش از آن خاموش بوده است) و . . .  که در همه ی این موارد می توان شدن را نیز به کار برد.

لیکن هر گاه نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی مراد نباشد، نمی توان از گشتن بهره گرفت و باید شدن به کار برد. مثلن گفتن : « مداد پیدا گردید» نادرست است چرا که چیزی در مداد تغییر نکرده است. 

 

درباره ی پیشاوند و پساوند  

در زبان فارسی اغلب به هنگام ساختن واژه های مرکبی که از دو اسم، دو قید و  یا دو حرف و غیره تشکیل می شود بین آن دو یک الف گذاشته اند که آن را الف وقایه می نامند. انبوهی از این واژه ها در زبان فارسی وجود دارد که برخی از آن ها عبارت است از : جوراجور، سراسر، پشتاپشت، روآرو ( که رویارو شده)، دمادم، دورادور، ریشاریش ( که ریش ریش شده)، برابر، پیشاپیش، دمباوند ( نام اصلی دماوند) و بسیاری نمونه های دیگر.

در دهه های گذشته، پس از آن که ضرورت یافتن برابری برای واژه های Prefix و Suffix که معنای آن ها در دستور زبان فارسی مورد نیاز است، پدید آمد، بزرگان و صاحب نظران  ادب معاصر فارسی که همگی از مولفان فرهنگ های لغت و نویسندگان کتاب های دستور زبان فارسی هستند، مانند دکتر سعید نفیسی، ملک الشعرای بهار، استاد همیایون فرخ، دکتر حسن عمید و برخی دیگر، با توجه به شیوه ی گفتار فارسی زبانان و وجود قاعده ی الف وقایه که در بالا از آن یاد کردیم و نیز به دلیل وجود واژه ی پساوند در ادبیات فارسی که دیگر معنی گذشته ی خود را از دست داده است ( این واژه  "قافیه ی شعر" و به عقیده ی برخی دیگر "مقطع قصیده" معنی داشته است )، از آن برای معنی Suffix بهره گرفتند و پیشاوند را هم به همان قیاس برای معنی Preffix تعیین کردند و به کار بردند.

اکنون ولی برخی ار حتا بزرگان زبان فارسی و دیگر نویسندگان، بدون توجه به همه ی نکات گفته شده در بالا و زحمات بزرگان زبان در این زمینه، به جای یپیشاوند و پساوند واژه های پیشوند و پسوند را به کار می برند و با این کار که با شیوه ی گفتار فارسی و دستور آن مطابقتی ندارد، نسلی را به غلط گویی عادت داده و همچنان می دهند.

 

 ۴٣- آیا می دانستید که بسیاری از مردم باشنیدن ضرب المثل " زاغ سیاه کسی را چوب زدن " بی درنگ به یاد زاغ که پرنده ای شبیه به کلاغ است می افتند و گمان می کنند که در این ضرب المثل لابد این پرنده بوده است که آن را چوب زده اند و فراری داده اند ؟

 

زاغ پرنده ای است شبیه به کلاغ که همه ی پرهایش سیاه است و در تابستان به جاهای سرد سیر می رود. ولی آن چه در ضرب المثل مورد نظر ما  چوب می خورد نه این پرنده، بلکه زاغ دیگری است که درواقع در فارسی به آن زاج (یا زاگ) می گویند و زاغ عربی شده ی آن است.

زاج ( یا زاغ ) نمکی معدنی و بلوری شکل است که در رنگ های گوناگون سیاه، کبود، سبز و یا سفید وجود دارد. ( چشم زاغ نیز اشاره به رنگ این نمک در نوع سبز و کبود آن است) این نمک که بی بو و بی مزه است و در آب حل می شود، در پزشکی و صنعت به کار می رود. نوع سیاه رنگ این نمک یعنی " زاغ سياه " بيش تر به مصرف رنگ نخ قالي و پارجه و چرم مي‌رسد.

در گذشته  اگر كسي از صنعتکاران می دید كه نخ يا پارچه و يا چرم سیاه  همكارش خوش رنگ‌تر، شفاف تر و یا براق‌تر از كارهاي خودش است،  درصدد بر مي‌آمد تا در فرصتی مناسب پنهانی خود را به ظرفي كه همکارش زاغ خود را در آن حل می کرد برساند و چوبي در آن بگرداند تا با ديدن و بویيدن و وارسی های دیگر پي ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كرده‌اند و يا نوع و مقدار و نسبت تركيبش با آب يا چيز ديگر چيست. بدین ترتیب بوده است که مفهوم  این کار را که در آن زمان نوعی جاسوسی به شمار می آمد بعدها به صورت اصطلاحی برای هر گونه زیرنظر گرفتن و جاسوسی کردن به کار برده اند و  امروز نیز  اگر چه از آن زاغ به آن صورت دیگر خبری نیست، ولی برای سر در آوردن از راز کسی،  همچنان زاغ سیاه او را به صورت اصطلاحی چوب می زنند.

 

 

۴۴- آیا می دانستید که تقزیبن همه ی فارسی زبانان زیباترین واژه ی زبان فارسی را که در تاریخ زبان و ادبیات فارسی تقریبن همه ی شاعران و نویسندگان ما آن را در آثار خود به کار برده اند عربی دانسته اند و هنوز هم بسیاری آن را عربی می دانند ؟

 

زیباترین واژه ی زبان فارسی که درشعر و ادبیات فارسی و به ویژه عرفان ایرانی جایگاهی بلند و برجسته دارد واژه ی "عشق " است که تاکنون همه آن را عربی پنداشته و از پیشینه ی آن بی خبر بوده اند. ولی این واژه ریشه ی هند و اروپایی دارد و پیشینه ی آن بدین قرار است :

 

واژه ی "عشق" از  -iška  اوستایی  به معنی خواست، خواهش، میل ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژه‌ی اوستایی  -iš   به معنای  "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد.

واژه‌ی اوستایی -iš  دارای جدا شده‌ها ( مشتقات) زیر است :

: -aēša   آرزو، خواست، جستجو

 išaiti :  می‌خواهد، آرزو می‌کند

 -išta :  خواسته، محبوب

 -išti :  آرزو، مقصود.


پسوند ka- نیز که در -iška  اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژه‌های زیر دیده می‌شود:

mahrka   مرگ

 -araska  رشک، حسد

 -aδka  جامه، ردا، روپوش

 -huška  خشک

-pasuka   چهارپا، ستور

 -drafška  درفش

 -dahaka  گزنده ( ضحاک )


 واژه‌ی اوستایی -iš هم ریشه است با :

در سنسکریت :

 -eṣ آرزو کردن، خواستن، جُستن

 -icchā آرزو، خواست، خواهش

 icchati می‌خواهد، آرزو می‌کند

 -iṣta خواسته، محبوب

 -iṣti خواست، جستجو

در ِ زبان  پالی :

 -icchaka  خواهان، آرزومند

همچنین، به گواهی شادروان فره‌وشی، این واژه در فارسی ِ میانه به شکلِ  išt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و  مال باز مانده است.


خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشه‌ی هند و اروپایی نخستین یعنی  -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید که شکل اسمی آن -aisskā به معنای خواست، میل، جستجو است.

در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز مشتقاتی از واژه‌ی هند و اروپایی نخستین -ais  حفظ شده است، از آن جمله اند:

در اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو

در روسی iskat جستجو کردن، جُستن

در لیتوانیایی ieškau جستجو کردن

در لتونیایی iēskât جستن شپش

در ارمنی aic بازرسی، آزمون

در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن

در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن

در انگلیسی کهن ascian پرسیدن

در انگلیسی امروز  askپرسیدن، خواستن

 اما  لغت‌نامه نویسان سنتی ما  واژه‌ی عشق را به واژه ی عربی  عَشَق  (ašaq')  به معنای "چسبیدن" (منتهی‌الا‌رب)، "التصاق به چیزی" (اقرب‌الموارد) مربوط کرده اند. نویسنده‌ی "غیاث‌اللغات" نیز می‌کوشد میان "چسبیدن و التصاق" و "عشق"  رابطه ای  بر قرار کند و می نویسد:

« مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می‌شود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بچسبد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند».

از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانواده‌ی زبان های سامی‌اند، واژه‌های اصیل سامی معمولن در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق می‌یابند. و جالب است که واژه ی "عشق" همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبّ  َ (habba) خویشاوندی دارد. واژه‌ی دیگر عبری برای عشق  "خَشَق" (xašaq)  است به معنای خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸).

بنا بر نظر  پروفسور اسکات نوگل از دانشگاه واشنگتن، امریکا : واژه‌ی عبری خَشَق xašaq و عربی عَشَق ašaq' هم ریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، و آن ها با هم در نمی‌آمیزند. همچنین، معمولن "ش" عبری به "س" عربی تغییر می کند و بر‌عکس. خَشَق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامی آن نشان می‌دهد.

همچنین، پروفسور ورنر آرنولد از دانشگاه هایدلبرگ، آلمان تأکید می‌کند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" تغییر می کند و هرگز "ع" نمی‌شود.

نکته‌ی دیگر این که "عشق" در قر‌آن نیامده است و واژه‌ی به‌کار ‌رفته در آن  همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشده‌هایش مانند شکل اسمی حُبّ (hubb) .

در عربی امروز نیز واژه‌ی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیش تر حَبَّ (habba) و اشکال جداشده‌ی آن به کار می‌روند مانند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب و دیگرها.

فردوسی  نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه‌های عربی آگاهانه و  کوشمندانه خودداری می‌کند ( اگر چه واژه هایی از آن زبان را به ناگزیر در این جا و آن جای شاهنامه به کار یرده است) با این حال واژه‌ی عشق را به آسانی و رغبت به کار می‌برد و با آن که آزادی شاعرانه به او امکان می‌دهد واژه‌ی دیگری را جایگزین عشق کند. واژه‌ی حُب را که واژه‌ی اصلی و رایج برای عشق در عربی است و مانند عشق نیز یک هجایی است و از این رو وزن شعر را به هم نمی‌‌زند، به کار نمی‌برد. خداوند شاهنامه با آن که شناخت امروزین ما را از زبان و ریشه‌شناسی واژه‌های هند و اروپایی نداشته است به احتمال قوی می‌دانسته است که عشق واژه‌ای فارسی است. و از جمله می گوید:

بخندد بگوید که ای شوخ چشم             ز عشق تو گویم نه از درد و خشم
نباید که بر خیره از عشق زال             نهال سر‌افکنده گردد همال
پدید آید آنگاه باریک و زرد             چو پشت کسی کو غم عشق خورد
دل زال یکباره دیوانه گشت             خرد دور شد عشق فرزانه گشت

این احتمال نیز وجود دارد که فردوسی خود واژه‌ی عشق را نه با  "ع"، بلکه به شکل  "اِشق" و یا حتا "اِشک" نوشته باشد که البته پی بردن به این نکته کار آسانی نیست، زیرا کهن‌ترین دستنوشت بازمانده‌ از شاهنامه به درحدود دو سده پس از فردوسی بر‌می‌گردد. دقیق تر گفته باشیم، این دستنوشت نسخه‌ای است که در تاریخ ۳۰ محرم ۶۱۴ قمری رونویسی آن به پایان رسیده است (برابر با دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۵۹۶ گاهشمار خورشیدی ایرانی و ۱۵ ماه مه ۱۲۱۷ میلادی).
ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ "ک" به عربی ِ "ق"  نیز کمیاب نیست، مانند: کندک ، خندق، زندیک ، زندیق، کفیز ، قفیز، کوشک ، جوسق.
 
کوتاه آن که واژه‌ی اوستایی –iš  که خود از ریشه‌ی هند و اروپایی ِ نخستین یعنی  -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید،  واژه‌ی –iška و بعد  išk را در فارسی میانه پدید آورده است و  سپس به عربی راه یافته است که  در‌باره‌ی چه گونگی گذر این واژه به عربی نیز می‌توان دو امکان را تصور کرد:

نخستین امکان آن است که išk در دوران ساسانیان، که ایرانیان بر جهان عرب تسلط داشته اند (به‌ویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتا حجاز) به عربی وارد شده است..( برای آگاهی بیش تر از چه گونگی تأثیر زبان فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام نگاه کنید به کتاب خواندنی آذرتاش آذرنوش "راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی"، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۵۴)
امکان دوم این است که عشق در آغاز‌ دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد و از آن جا که لغت‌نویسان و نویسندگان آن دوره از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشته‌اند، که مفهوم "خواستن و جستجو کردن" را دارد، آن را با عربی عَشَق، که به معنی "چسبیدن" است، در‌آمیخته‌ اند.

یک نکته ی جالب در این رابطه کند و کاو در مفهوم عشق در عرفان ایرانی است که عشق را با "جستجو" و "گشتن" پیوند می‌دهد. به یاد آورید منطق‌الطیر عطار و جستجوی مرغان را در طلب سیمرغ و یا بیت معروف مولوی را:

هفت شهر عشق را عطار گشت /  ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم.

که نشان دهنده ی  مفهوم واژه ی عشق  با ریشه‌ی فارسی آن به معنی  "خواستن" و "جُستن" است،

 

سپاس گزاری :

نویسنده ی این مطلب از آقای اسکات ب. نوگل پروفسور پژوهش های انجیلی و باستانی در خاور نزدیک و ریاست بخش تمدن و زبان های خاور نزدیک از دانشگاه واشنگتن، امریکا برای پاسخ گویی پیرامون ریشه شناسی واژه ی xašaq. و همچنین از آقای دکتر ورنر آرنولد پروفسور پژوهش های زبان های سامی از بخش زبان ها و فرهنگ های خاور نزدیک از دانشگاه هایدلبرگ، آلمان و نیز جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه پروفسور پژوهش های اوستایی برای تذکرات شان بر نخستین یادداشت های این نوشته سپاس گزاری می کند.

 

The author is grateful to Dr. Scott B. Noegel, Professor of Biblical and Ancient Near Eastern Studies, Chair, Department of Near Eastern Languages and Civilization, University of Washington, for replying to his questions about the etymology of xašaq. The author is also indebted to Dr. Werner Arnold, Professor of Semitic studies, Department for Languages and Cultures of the Near East, University of Heidelberg, for helpful comments. The author also would like to thank Dr. Jalil Doostkhah Professor of Avestan studies, for his remarks on a preliminary version of this note

 

۴۵-  آیا می دانستید که بسیاری از  فارسی زبانان و حتا اهل قلم معمولن دو واژه ی بنیاد و بنیان را یکی می گیرند و  آن ها را بدون توحه به تفاوت اشان در محل کاربرد، به جای یکدیگر به کار می برند ؟

 

واژه ی بنیاد ( که واژه ای فارسی است) با واژه ی بنیان ( که واژه ای عربی است) هم معنی است و یا معنای این دو واژه به هم بسیار نزدیک است، ولی محل کاربردشان تفاوت اساسی دارد.

تفاوت کاربرد این دو واژه که به معنی اصل، پایه و شالوده است، در مادی یا معنوی بودن منظور گوینده قرار دارد. یعنی اگر کسی نخواهد همیشه واژه ی فارسی بنیاد را به کار برد و قرار باشد برای منظور خود یکی از این دو را برگزیند، واژه ی بنباد ( که در پهلوی بون یات است ) گرچه دارای معنی مادی نیز هست ولی بیش تر برای معانی معنوی و واژه ی بنیان تنها برای معانی مادی به کار برده شده است.

 

حافظ می گوید :

حالیا عشوه ی ناز تو ز بنیادم برد / تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند

 

پس مثلا برای پایه گذاری و تاسیس  موسسه ای ( که وجود مادی دارد ) می توان بنیان گذار  گفت، ولی برای کسی که راه و روش یا مکتبی ادبی و از این قبیل را پایه گذاری کرده و یا سلسله ای را ناسیس نموده است ( یعنی هنگامی که نه معنای مادی و ملموس بلکه معنایی معنوی مورد نظر است ) باید بنیاد گذار گفت.

 

 ۴۶ – آیا می دانستید که خط عربی که پس از ورود عرب ها به ایران خط ایرانیان نیز شده است در آغاز نه دارای نقطه، نه حرکت و نه علامت بوده و  ترتیب قرار گرفتن حروف آن نیز مانند امرور نبوده است ؟

 

خط عربی پس از نفوذ و گسترش اسلام در ایران، همراه با زبان عربی به ایران آمده است. عرب ها خود این خط را مدت کمی پیش از ظهور اسلام از قوم های نبطی و سُریانی گرفته بودند که خط های آنان به ترتیب منشا خط های نسخ و کوفی شد.

خط عربی (کوفی) که در آغاز دارای ۲۲حرف بود بدون نقط و اِعراب بوده است و تازیان تازه در نخستین سال هجرت یک تا سه نقطه در پایین و بالای حرف های الفبای خود نهادند و چون این ۲۲ حرف برای ادای همه ی صداهای کلام عرب کافی نیز نبوده است، آنان شش حرف دیگر یعنی حرف های (ث، خ، ذ) و ( ض،ظ،غ) را نیز به آن افزودند و الفبایی با ۲۸ حرف پدید آوردند.و سپس برای آن که خواندن کتاب های عربی و به ویژه قرآن برای ملل دیگر که به اسلام دعوت می شدند آسان شود، سه حرکت فتحه، ضمه و کسره، سه تنوین، جزم، شد، مد و همزه را نیز به پایین و بالای حرف های الفبای خود افزودند و پس از این دو اصلاح، سرانجام نیز برای آن که نوآموزان حروفی را که دارای شکل یکسان هستند پهلو به پهلو ببینند و به آسانی فرا بگیرند ترتیب الفبای خود را نیز که پیش از آن در دسته های سه تا چهارتایی کنار هم قرار داشتند دگرگون کردند و به صورت امروزی در آوردند.

ترتیب دسته های سه تا چهارتایی حرف های عربی پیش از آخرین اصلاح این خط بدین صورت بوده است :

(ا، ب، ج، د)، (ه، و، ز)، (ح، ط، ی)، (ک، ل، م، ن)، (س، ع، ف، ص)، (ق، ر، ش، ت)، (ث، خ، ذ)، (ض، ظ، غ) که آن ها را برای آن که زودتر و به تر به ذهن سپرده شود چون این می نامیدند:

ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ و ضظغ که حتا هنوز هم برخی ها از آن ها برای دسته بندی مطالب خود بهره می گیرند.

ایرانیان پس از چیرگی عرب ها بر ایران و به علت نفوذ سیاسی و اجتماعی دین اسلام و آمیزش با تازیان و نیز به سبب دشواری ها و ایرادهای خط پهلوی، الفبای عربی را با همه ی وبژکی های آن پذیرفتند و به جای خط پهلوی قرار دادند، ولی چون برای ادای چهار صدای اصلی وبژه ی زبان پارسی به چهار حرف دیگر نیز نیاز داشتند که در زبان عربی حرفی برای آن ها پیش بینی نشده بود، این چهار حرف را نیز از میان همان حرف های الفبای عربی اختیار کردند و با افزودن چند نقطه و یک سرکش چهار حرف جدید پدید آوردند و با افزوده شدن این چهار حرف که عبارت بودند از پ، چ، ژ، گ الفبای زبان پارسی دارای ٣۲ حرف شد.

( برای آشنایی بیش تر با تاریخچه ی خط کنونی فارسی به کتاب های " از نیما تا روزگار ما ، جلد سوم، نوشته ی دکتر یحیا آرین پور و "سبک شناسی" بهار ، جلد نخست نگاه کنید. با مشکلات و ناتوانی های خط فارسی نیز می توانید در موضوع شماره ی ۶ این تارنما در صفحه ی اصلی آشنا شوید).

 

 ۴۷- آیا می دانستید که نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی تخلص ادبی خود را نه آن گونه که برخی ها ادعا می کنند از " نام  یکی از اسپهبدان تبرستان " بلکه از " آقا امین " گرفته است ؟

 

علی اسفندیاری که در سال ١۲۷۶ هجری شمسی در روستای "یوش" مازندران به دنیا آمده است در ادبیات معاصر ایران پدیده ای است که به گفته ی خود او چوب در لانه ی مورچگان کرد و جماعت بی آزاری را که راحت و آسوده در گوشه ی امن خود آرمیده و "ستاره می شمردند " سراسیمه کرد.

علی اسفندیاری در میان دوستان و آشنایان خود به آقا امین شهرت داشته است و بسیاری از آنان همیشه او را امین اسفندیاری می نامیده اند.

اکنون به این گفتگوی استاد بدیع زاده آهنگ ساز، خواننده و موسیقی دان نام دار ایران که با نصرت الله نوح خبزگزار روزنامه ی کیهان انجام داده است گوش فرا دهید تا شما نیز از راز چه گونگی پیدایش تخلص " نیما " آگاه شوید.

استاد بدیع زاده می گوید:

« آفای امین دوست مشترک من و صبا و ابراهیم خان آژنگ بود. روزهایی که من به منزل ابوالحسن صبا می رفتم غالبن استاد محمد حسین شهریار و نیما یوشیج را نیز در منزل صبا می دیدم. صبا همیشه نیما را آقا امین صدا می کرد و کلمه ی نیما در حقیقت برعکس شده ی کلمه ی امین است که او بعدها آن را به عنوان تخلص ادبی اش برای خود انتخاب کرد». ( روزنامه ی کیهان، دوشنبه ۲۲ خرداد ماه ١٣۵۷ ).

  

۴۸-  آیا می دانستید که برخلاف نظر بسیاری که بر این باورند که برای واژه ی کتیبه برابری فارسی یافته اند و در این جا و آن جا بسیار هم آن را به کار می برند، این برابر که سنگ نبشته ( یا سنگ نوشته ) است، نخست نادرست و دوم نارسا است ؟

 

واژه ی کتیبه یکی از مهم ترین واژه های دانش زبان شناسی به شمار می آید و از روی بسیاری از کتیبه ها به راز زبان و فرهنگ و تاریخ بسیاری از مردمان گذشته و از جمله ایرانیان پی برده شده و می شود. از این رو واژه ی کتیبه در نوشته های پژو هشی و علمی زبان شناسان و تاریخ دانان جایگاه ویژه ی خود را دارد و برخی از کسانی که کوشیده اند برابری فارسی برای این واژه ی عربی یافته و به جای آن به کار ببرند برابر سنگ نبشته یا سنگ نوشته را برای آن برگزیده و در زساله های خود به کار برده و همچنان می برند. ولی این برابر هم از نظر ساختمانی نادرست است و هم از نظر معنایی برای معنی کتیبه نارسا است.

سنگ نبشته مرکب است از دو واژه ی سنگ که اسم است و نبشته که اسم مفعول فعل " نبشتن " است. فعل نبشتن در فارسی در اصل به معنای درنوردیدن و پیچیدن است. یعنی در مواردی که کاغذ یا پارچه ای را در هم بپیچند و لوله کنند به کار می رود و اگر نامه را نبشته ( یا نوشته) گفته اند به این علت بوده است که بعد از نوشتن آن را درنوردیده و لوله کرده و سرچسب می زدند و برای گیرنده اش می فرستادند ( مانند واژه ی لاتین رول Roll که در گذشته کاغذ یا پارچه ای را می گفته اند که لوله شده برای دیگری می فرستادند و به ویژه احکام و فرمان ها را روی آن می نوشتند که سپس بر سر میدان ها و محل های عمومی باز می کردند و در حالی که از بالا و پایین آن را می گرفتند برای مردم می خواندند. در تئاتر نیز نقش هر بازیگر را برایش روی چیزی نوشته و لوله شده ( به صورت رول Roll ) به دستش می دادند و از همین جا واژه ی رول ( یا رُل ) به معنی نقش پدید آمده است ).

کاربرد سنگ نبشته برای کتیبه نخست به این علت نادرست است که سنگ را نمی توان پیچید و لوله کرد و دوم آن که حتا اگر مجازن و با چشم پوشی کلی هم  آن را بپذیریم آن گاه تنها می توان آن را برای خطوطی که بر روی سنگ کنده یا نوشته شده است به کار برد، در حالی که کتیبه معنایی بسیار وسیع تر دارد و اختصاص به خط روی سنگ ندارد و اهل زبان و فن نوشته های روی کاشی، روی آجر، روی خشت خشک شده ( مانند دو کتابخانه که در شوش و تخت جمشید به دست آمده)، روی چوب، روی پارچه، در حاشیه ی نامه ها، روی سکه ها، گچ، حاشیه ی گنبدها، ته بشقاب ها و ظروف نقره و طلا و سایر فلزات و بسیاری چیزهای دیگر همه را کتیبه می نامند و نمی توان یکی را سنگ نبشته، دیگری را چوب نبشته، گچ نبشته، طلا نبشته ، مخمل نبشته و از این قبیل نامید.

از این رو باید گفت داستان یافتن برابری برای واژه ی کتیبه همچنان سر دراز دارد و باید برای آن فکر درست تری کرد و به سنگ نبشته ( یا سنگ نوشته ) نمی توان بسنده کرد.

  

۴۹   آیا می دانستید چرا فارسی زبانان برای نشان دادن حقیقت و درستی  گفتار خود به جای قسم و سوگند یاد کردن، قسم و سوگند را می خورند ؟

 

فارسی زبانان و به ویژه  ایرانیان بسیاری از امور زندگی خود را برابر با  آیین های نیاگان، به ویژه نیاگان زردشتی خود انجام می دهند و یا در گفتار خود از باورها و مراسم آنان بهره می گیرند.

مثلن چون بر خلاف بسياري از مناطق دنيا, وضعيت جغرافيایي و آب وهوایي در ايران به گونه اي نبوده است كه آب همیشه در محل زندگي مردم مهيا و در دسترس باشد به اين سبب ايرانيان در طول تاريخ همواره كوشيده اند كه آب را در كنار خود قرار دهند.

ايران به عنوان متمدن ترين كشور دنيا در زمينه ی كشاورزي و تامين و بهره برداري پايدار از منابع آب تجربه هاي گران قدري دارد و قدمت كاريزهای ایرانیان را به پيشداديان نسبت مي دهند و آمده است كه منوچهر شاه نخستين كسي بوده است كه كاريز كند و آب را با انديشه كردن از زمین بيرون اورد. دانش بومي ایرانیان در بهره برداري از آب و خاك شور  از گنجينه هاي علمي با ارزش دنيا است.

ایرانیان تلف كردن آب را گناهي بزرگ و حفاظت از آن را كرداري نيك ميدانستند. آب در آيين زرتشت و در بين پارسيان بسيار مقدس بوده و هست و قداست آب و حفاظت از آن با فرهنگ و كيش و آيين آنان در آميخته است

ارزش و احترام آب در چشم ایرانیان تا آن اندازه بوده است که مردم به پاس احترام به روح نياكان خود اگر آب می نوشیدند همیشه مقداری از آب را که مایعی پر ارزش بود بر زمين مي ريختند. این کار اكنون با كمي تغيير به این شکل در آمده است که مردم  سنگ قبر رفتگان خود را به پاس احترام به آنان با آب پاك مي شویند.

یکی دیگر از رفتارهای ایرانیان آن بوده است که اگر کسی قصد عهد بستن با دیگری را داشت و یا می خواست حقیقت و درستی گفتار خود را نشان دهد و یا می بایست بی گناهی خود را از اتهامی که به او زده بودند ثابت کند، آبی می نوشید که در آن مقداری گوگرد زیخته بودند و بدین ترتیب حاضر می شد که جان خود را نیز به خطر بیاندازد تا گفتارش را باور کنند.

در زبان اوستایی واژه ی سوگند به معنی  گوگرد است و سوگند خوردن (یعنی گوگرد خوردن) بنا به رسمی که گفته شد کاری برای اثبات بی گناهی و برای اثبات درستی گفتار بوده است و بعدها در عهد اسلامی این فعل مرکب برای قسم یاد کردن و عهد بستن همچنان به کار برده شده است و جالب آن است که  ایرانیان قسم را نیز که واژه ای عربی است مانند سوگند می خورند که این یادگاری از همان آداب نیاگان ایرانی است.

این را نیز بیافزایم که ایرانیان سوگند خوردن را "ور " می نامیده اند و هر سخنی را که کاملن حقیقت داشت و حاضر بودند برایش سوگند بخورند با "ور" ، یعنی سوگند خورده شده، می نامیدند و واژه ی باور که به معنی یقین است از همین جا است. 

 

۵۰-  آیا می دانستید که نزدیک به ٣۵۰ سال پیش مردی مجهول الهویه و شیاد در هندوستان با جعل تاریخ و از خود درآوردن زبانی عجیب و غریب که تاکنون هیچ آدمی زادی به آن سخن نگفته است موجب گمراهی بزرگان زبان و ادب فارسی شده و ضربه ای به زبان فارسی وارد آورده است که آثار زخم آن تا امروز بر تن این زبان باقی است ؟

 

در دوره ی اکبر شاه ( ۹۶٣ – ١۰١۴) و جانشین او جهانگیر شاه نشر کتاب های فارسی و فرهنگ لغت در هندوستان تشویق می شد و اکبر شاه به دستورالعمل و تدوین شیخ ابوالفضل دکنی ( که از ادیبان هند و نویسنده ی فرهنگ لغتی به فارسی است) برای وحدت ملی هندوستان مذهبی تازه ای هم با نام مذهب آلهی ایجاد کرد که معجونی بود  از اصول ادیان گوناگون مانند برهما، بودا، زردشت و اسلام  و از این طریق می خواست میان هندیان و مسلمانان وحدت فکری ایجاد کند.

این گونه افکار و خیالات نوظهور موجب گردید که مردمی به هوس اختراعات عجیب و غریب افتاده و هرج و مرجی در عقاید پدید آید و جمعی از رندان که معلومات اندکی از حکمت مشایی، اشراق و لغت داشتند کتاب های بی اساسی بنویسند که یکی از آن ها کتابی است با نام دساتیر تالیف و ساخته ی شخصی ناشناس که خود را زردشتی می دانسته است ولی نه از زردشت چیزی می دانسته و نه از زبان اوستا و پهلوی آگاهی داشته است و تاریخی بی بنیاد و سخنانی پوچ و آمیخته به اصطلاحات فلسفی من درآوردی به نام گروهی از پادشاهان و پیامبران ایران باستان که وجود خارجی نداشته اند وضع کرده است.

ملا فیروز پسر کاووس زردشتی که مردی شاعر و صاحب دل بوده است نیز فریب خورده و این کتاب زا منتشز کرد. به دنبال آن در طی سده های یازده، دوازده و سیزده هجری کتاب های دیگری نیز مانند شارستان، آیین هوشنگ و دبستان المذاهب پشت سر هم پدید آمدند و در نتیجه ی آن برخی از فرهنگ نویسان دانشمند ایرانی مانند حکیم محمد حسین تبریزی متخلص به برهان  فریب این کتاب ها را خورده و پا در دام آن ها نهاده و یاوه گویی های آن ها را به نام لغت های واقعی در یکی از مشهورترین فرهنگ های لغت پارسی یعنی برهان قاطع وارد نمود و او فریب دیگری نیز خورد و آن این بود که در گردآوری لغات پارسی دست به دامان گروهی از زردشتیان بی اطلاع شد و آن گروه  نیز مشتی "هزوارش" را که فقط از پدران خود شنیده و معنای آن ها را نمی دانستند به مولف برهان قاطع سپردند و گفتند که لغات زند و پازند است و او آن هزوارش های پر غلط را در کتاب خود، برهان قاطع، ضبط کرد و این کتاب را در سال ١۰۶۲ منتشر ساخت. این لغات سپس رفته رفته وارد ادبیات ایران شد و در اشعار شاعرانی چون شیبانی و ادیب الممالک فراهانی داخل شد و بخش های نادرست تاریخی دساتیر نیز در کتاب هایی چون بستان السیاحه ی اردبیلی و ناسخ التواریخ و نامه ی خسروان داخل گردید.

از آن تاریخ به بعد بر پایه این خرافات لغوی و افعال و ترکیبات ساختگی و شیوه ی سست سبک تازه ای نیز پیدا شد که نمونه ای از آن هنوز هم در میان برخی از فارسی زبانان رایج است و آن همان فارسی سره است و حتا مردی نادان از آن گروه در سده ی سیزدهم گلستان سعدی را به پارسی سره نوشت و به گمان خود کار تازه ای از او سر زده و خدمتی به ادبیات کرده است. خود شیخ ابوالفضل دکنی در هندوستان کتاب کلیله و دمنه را  نیز از عربی پاک کرده، متن آن را کوتاه نموده و نام آن را بهار دانش نامیده است.

در زمان فتحعلی شاه قاجار که بررسی و پژوهش در زبان فارسی بیش تر شد جمعی از ادیبان و لغت دانان دانستند که برهان قاطع دارای غلط ها و اشتباهات فراوانی است و از این رو دست به تصحیح آن زدند و با بیرون کشیدن واژه های بی بنیاد و یاری گرفتن از فرهنگ جهانگیری  کتاب برهان قاطع را در اوایل پادشاهی محمد شاه دوباره به چاپ رسانیده و نام آن را برهان جامع نهادند. در هندوستان نیز گفتگو ها در گرفت و کتاب قاطع برهان بر رد برهان قاطع تالیف شد. در دوران ناصرالدین شاه نیز  رضا قلی خان هدایت کتاب انجمن آرای ناصری را در رد غلط های کتاب برهان قاطع تالیف کرد.

در یک کلام باید گفت که هیچ کتابی پس از  کتاب دساتیر، به اندازه ی کتاب برهان قاطع فارسی زبانان را به گمراهی نکشانده است، زیرا با وجود آن که نادرست بودن بسیاری از لغات این فرهنگ برهمگان آشکار شده بود باز هم مردم بنا بر این رسم که هرچه دیدن یا شنیدن یا خواندنش آسان تر باشد به تر قابل استفاده است، از برهان قاطع دست برنداشتند، به ویژه چون فرهنگ هایی نیز که خالی از اشتباه باشند در اختیار نداشتند و برهان قاطع نیز بیش تر از فرهنگ های موجود لغت داشت.  و تنها به تازگی بوده است که شادروان دکتر معین با تصحیح انتقادی خود واژه های دروغین این فرهنگ را مشخص ساخته و با توضیحات سودمند خود سرانجام  آن را به اثری قابل بهره برداری و مفید مبدل ساخته است.

  

۵١-  آیا می دانستید که علت این که تقزیبن همه ی ضرب المثل های زبان فارسی به شکل نظم است یا صورت زیبای ادبی دارد، این است که بسیاری از شاعران و نویسندگان کلاسیک ما ادبیات شفاهی مردم را پست و حقیر می شمرده و وقعی به آن ها نمی گذاشته اند و با تصرف در شکل و  مضمون آن ها شیوه ی بیان و آهنگ اصلی بسیاری از ضرب المثل های عامیانه ی ما را از میان برده اند ؟

 

زبان شیرین پارسی در نتیجه ی فکر موشکاف و طبع بذله گو و نکته سنج ایرانی از لحاظ امثال و جکم از غنی ترین زبان های زنده ی جهان است. این ضرب المثل ها که از زندگی مردم پدید آمده است و با زندگی آنان پیوند ناگسستنی دارد از دیرباز در ادبیات منظوم و منثور ما رخنه کرده و هیچ شاعر و نویسنده ی نام دار ایرانی نیست که در سخنان خود چیزی از آن ها را به کار نبرده باشد.

اما بیش تر شاعران و نویسندگان ایران که تقریبن همه از تربیت شدگان محیط های ادبی بوده اند ادبیات عامه را حقیر و پست می شمرده و بر آنان دشوار و ناگوار بوده است که آثار مربوط به زندگی روزمره ی مردم کوچه و بازار را به همان صورت اصلی که در دهان مردم جاری بوده است ضیط نمایند و بدین ترتیب اغلب آن ها را یا تصرف در مضمون و شکل شان در قالب نظم ریخته یا صورت زیبای ادبی داده اند. بدین سان بسیاری از ضرب المثل های فارسی با گذشت زمان یه کلمات قصار این شاعران و نوسندگان تبدیل شده و از این راه دوباره به ادبیات مردم عادی بازگشته است.

این نکته اکنون یکی از ایرادات بنیادی تقریبن همه ی مجموعه های گرد آوری شده از ضرب المثل های فارسی از جمله امثال و حکم دهخدا یه شمار می آید که در آن ها مفهوم ضرب المثل با جملات قصار و کلمات حکیمانه و اخلاقی بزرگان یکی گرفته شده و در هم آمیخته شده است. ( ما به برخی نواقص و ایرادات اثر نفیس دانشمند بزرگ علی اکبر دهخدا در نوشته ی جداگانه ای (در بخش سوم، شماره ی ۶۴  نگاه خواهیم کرد).

بی توجهی بزرگان ادبیات کلاسیک فارسی به ضرب المثل های عامیانه تا آن جا بوده است که در تاریخ ادبیات فارسی تا دوره مشزوط هیچ اثری که گردآورنده ی ادبیات عامه ی مردم باشد وجود ندارد و برخی از ضرب المثل ها که در جُنگ ها و مجموعه های خصوصی سده ی دهم هجری به بعد آمده است و نیز مقداری از ضرب المثل ها که تنها به عنوان شاهد مثال در فرهنگ های فارسی سده ی پنجم به بعد آمده است، همگی صورت های تغییر یافته ی گفتار عامیانه ی مردم است و در آن ها دخل و تصرف شده است.

نخستین کسانی که به گردآوری ضرب المثل های زبان فارسی پرداخته اند در واقع نه ایرانیان، بلکه دانشمندان غربی مانند توماس روبک و دکتر گونتر از اعضای انجمن آسیایی ( مجموعه ی امثال و حکم زبان فارسی در ایران و هندوستان، در سال ١۸۲۸ میلادی به انگلیسی)  و ایران شناس روسی میرزا عبدالله غفاراُف (مجموعه ی ضرب المثل های فارسی، در سال ١۹١٣ میلادی به روسی) بوده اند.

در سال ١۹۶١ میلادی نیز آکادمی علوم شوروی  کتابی به نام امثال و حکم فارسی تالیف خالق حسینویچ کوراوغلی انتشار داد که بر خلاف همه ی تالیفات ایرانی پیش از مشروطه و حتا دو تالیف غربی نامبرده در بالا، تنها ضرب المثل هایی را که زبانزد مردم ایران است به صورت اصلی خود با ترجمه و تفسیر آن ها به زبان روسی ضبط کرده و از امثال و حکمی که منشا کتبی و ادبی داشته است کم تر نقل کرده است.

تنها از دوره ی مشروطیت که در آن ادبیات به خدمت مردم درآمد و نویسندگان و شاعران ایران مجال آن را  یافتند تا به ادبیات عامه نزدیک تر شوند و از این چشمه ی دانش بهره بگیرتد بود که کسانی برآمدند تا امثال و حکم ایرانی را گردآوری و مدون نمایند.

این کار در ایران پیشینه ی تاریخی و اصول و شیوه ی مدونی نداشت و این گردآورندگان می بایستی کار خود را از همان گام نخست آغاز کرده و دانش نوی را در ادبیات فارسی پدید آورند. ( برای آشنایی با این کوشش ها به بخش  "دانش عوام(فولکلور) مردم ایران" ، موضوع شماره ی ١۸ نگاه کنید)

 

۵۲-  آیا می دانستید که تقریبن همه ی کسانی که کریم شیره ای، دلقک دربار ناصرالدین شاه قاجار را می شناسند، گمان می کنند که این لقب به این علت به این دلقک داده شده است چون او اهل تریاک و شیره کشیدن بوده است؟

 

در ادبیات فارسی ضرب المثلی هست که آن را هنگامی که کسی برای رسیدن مقصودش به کسی رشوه، باج و به اصطلاح "حق و حساب" بدهد، به کار می برند و می گویند فلانی " خر کریم را نعل کرده است" یعنی به متصدی کارش زشوه داده و او را راضی کرده است. ( برای آشنایی با ریشه ی این ضرب المثل و شناخت بیش تر از کریم شیره ای به یخش ریشه های اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی در موضوع شماره ی ۹ نگاه کنید).  

این کریم که در این ضرب المثل از او نام برده شده است کریم شیره ای دلقک دربار ناصرالدین شاه است که بسیاری از فارسی زبانان از روی لقبی که به او داده شده است گمان می کنند که وی مردی معتاد به تریاک و شیره بوده است، حال آن که در واقع چون این نیست و این لقب به علت دیگری به این مرد حاضر جواب و بذله گو و شیرین زبان داده شده است.

کریم اهل اصفهان و در آغاز معاون نقاره خانه بوده است و از اداره ی بیوتات که نقاره خانه را در اختیار داشت حقوق و مقرری دریافت می کرد و به همین علت نیز در آن هنگام او را "نایب کریم" می نامیدند. او همچنین بر چند دسته از مطرب ها  زیاست می کرد و از آنان نیز مبلغی دریافت می نمود.

نایب کریم چون در بذله گویی و حاضر جوابی ید طولایی داشت و در آن هنگام به دلیل متلک های نیش دارش به "کریم پشه "شهرت داشت، پس از چندی نظر ناصرالدین شاه را به خود جلب نمود و در دربار و خلوت او نفوذ پیدا کرد.

در واقع چون ناصرالدین شاه خود زیاد اهل شوخی نبود و به اقتضای موقع و سیاست روز می خواست که بتواند برخی از رجال و درباریان با نفوذ را با نیش زبان و متلک های تحقیر کننده خفیف کند نایب کریم را به عنوان دلقک دربار منصوب کرد تا این وظیفه را به عهده بگیرد.

درباره ی علت لقب شیره ای به این مرد شیرین زبان دو نظر وجود دارد:

نخست آن که وی پیش از آغاز کار در نقاره خانه و دریافت لقب نایب کریم، در اصفهان به شغل شیره فروشی مشغول بوده است و از همان هنگام کریم شیره ای نامیده می شده است.

نظر دوم که باید درست تر باشد آن است که این لقب به مناسبت شیرین زبانی و شیرین کاری های او در بذله گویی و حاضر جوابی هایش به او داده شده است و نشانه ی آن نیز این است که پسر او نیز که کریم نام داشته و در حاضرجوابی و شیرین زبانی دست کمی از پدرش نداشته است ( و البته هرگز به پای پدرش  نرسید) لقب کریم عسلی را برای خود برگزیده بود.

 

۵٣-  آیا می دانستید که بسیاری از نقاط جغرافیایی در جهان نام هایی فارسی و ایرانی دارند و حتا دریای سیاه و رودخانه های مشهوری چون دانوب و دُ ن در اروپا نام های خود را از ایرانیان گرفته اند ؟

 

نواحی اطراف دریای سیاه در دوران بسیار کهن مسکن اقوام و طوایف ایرانی بوده است.

در دوره های پیش از تاریخ، این نواحی گذرگاه اقوام ایرانی بوده است که از آسیای مرکزی به سوی اروپای شرقی در حرکت بوده اند و قبایلی از آن ها با نام های  "سکایی" و "سرمتی" در نواحی شرقی و شمالی در یای سیاه جای گرفته بودند و هنوز بقایای این اقوام ایرانی به صورت قوم اوسِت Osset که همان "آس" های قدیمی و تاریخی هستند، در آن حوالی سکنا دارند و دسته ی بزرگی از آنان اکنون خود را "ایرونی" Ironi می خوانند و سرزمین شان را "ارستان"  erestōn می نامند به معنی جای ایرانیان.

ناحیه ی " پونت" در اطراف دریای سیاه در دوره های تاریخی زیر نفوذ هخامنشیان درآمد و به هنگام پادشاهی داریوش اول، "ساتراپ" های هخامنشی بر آن جا فرمان روایی کردند و سپس "میتریدات" جانشین ساتراپ ها شد و در سال ٣۰١ پیش از میلاد یک سلسله ی پادشاهی در ناحیه ی پونت تشکیل داد و پادشاهی پونت تقریبن همه ی سواحل جنوبی دریای سیاه را فراگرفت و نوادگان میتریدات مدت های دراز در آن جا فرمان روایی کردند.

از این رو اقوام گوناگون ایرانی ساکن در اطراف دریای سیاه، به بسیاری از نواحی آن جا و از جمله به خود این دریا نام "دریای سیاه" دادند که ریشه ی ایرانی دارد.

نام این دریا به صورت " پونتوس آخینوس " Pontos Axeinos در نوشته های زیر آمده است:

- در نوشته ی " اوریپید " Euripide در سال ۴۸۰ پیش از میلاد

- در نوشته ی "پیندار " Pindar در سال ۴٣۸ پیش از میلاد

- در نوشته ی " استرابو "Strabon   در سال ۶۲ پیش از میلاد

در نام این دریا واژه ی " پونتوس " یک واژه ی یونانی و به معنی دریا است ولی واژه ی دوم یعنی " آخینوس " به معنی "سیاه و تیره" یک واژه ی ایرانی است که یونانیان آن را از مردم ایرانی ساکن سواحل دریای سیاه گرفته اند. ایرانیان این ناجیه این واژه را به صورت اوستایی " آخشینه " axšaĕna می گفتند و یونانیان آن را به شکل euxeinos و سپس axeinos گفتند.

واژه ی اوستایی آخشینه axšaĕna مرکب است از پساوند نفی a و واژه ی "خشینه" یا خشین xšaĕna  که گونه ی دیگری است از واژه ی xšaĕta  به معنی روشن و درخشان  که آن را می توان در :

نام خاص جمشید به صورت " ییم خشیت "Yima  xšaĕta   به معنی جم درخشان

و در نام خورشید به صورتhvarĕ  xšaĕta    به معنی هور درخشان

دید.

در عبارت یونانی – ایرانی Pontos Axeinos  اصل واژه ی Axeinos که صفتی به معنی تیره و سیاه است، ( بدونs  که در یونانی تنها نشان فاعلی است) axein بوده که سپس به صورت euxein و در تحول زبان های اروپایی یه شکل euxin در آمده است و خود این عبارت بعد ها در فرانسه mer noire و در انگلیسی  Blackseaبه معنی دریای سیاه ترجمه شده است.

در یک قطعه ی پهلوی در بخش دهم بندهشن چون این آمده است:

« از دریاهای شور ٣ دریا اصلی هستند و ۲٣ دریا کوچک. آن ٣ دریا یکی پوتیک، یکی کمرود و یکی خشن است ».

شکل واژه ی پهلوی خشین یا خشینه xšaĕna یا xšaĕn را می توان xšĕn یا axšĕn نیز خواند. " وسترگارد" این واژه را xšĕn خوانده که شکل تحول یافته ی axšĕn به معنی تیره و سیاه است که حرف نخست آن افتاده است.

در جای دیگری از همان بندهشن ایرانی آمده است که خشین در هروم ( یعنی روم) واقع شده است و مراد از روم در کتاب های پهلوی همیشه آسیای صغیر و بیزانس بوده است.

واژه ی خشین در واژه های فارسی و از جمله در "برهان قاطع" به دو صورت آمده است :

- خشین : هر چیزی که به کبودی مایل و سیاه رنگ و تیره باشد.

- خشی : چیزی را گویند که سفیدی آن به نهایت رسیده باشد، یعنی سفید سفید و بعضی گویند به معنی خشینه است که سیاه و تیره رنگ و به کبودی مایل باشد. 

این واژه در این جا همان گونه که دیده می شود هم به معنی سفید و درخشان آورده شده که همان xšaĕna است و هم به معنی نادرخشان و تیره که همان axšaĕna است.

بنابراین واژه ی اروپایی euxin از واژه ی ایرانی axšĕn گرفته شده و سپس نام باستانی آن ترجمه شده و در زبان های گوناگون دریای سیاه نامیده شده است.

 

شمار زیادی از نام رودهای کوچک و بزرگ در اطراف دریای سیاه نیز ریشه ی ایرانی دارد.

بزرگ ترین این رودخانه ها رودخانه ی دانوب است. که از جنگل سیاه در کشور آلمان سرچشمه می گیرد و پس از گذر از آلمان ، اتریش، مجارستان، چکسلواکی، یوگوسلاوی سابق، بلغارستان  و رومانی به دریای سیاه می ریزد. این رودخانه را در آلمان و اتریش  Donau، در چکسلواکی Dunay، در بلغارستان و یوگوسلاوی Dunav و در مجارستانDuna  می نامند. و همه ی این نام ها از ریشه ی اوستایی Dãnu به معنی رود است و Danuva در فارسی باستان به معنی جاری شدن است که در کتیبه ی فارسی باستان کانال سوئز که به فرمان داریوش بزرگ کنده شده است نیز به کار رفته است.

ریشه ی Dãn که به معنی جریان یا جریان آب است، هنوز در یک واژه ی فارسی امروز نیز باقی است و آن واژه ی "ناودان" است که مرکب است از "ناو" و "دان". واژه ی ناو در فرهنگ های فارسی به معنی جوی آب یا هز چیز دراز و میان تهی است و ناودان بر روی هم به معنی چیز دراز و میان تهی است که آب در آن جاری باشد و دانوب ( که در حقیقت داناب است) به معنی آب جاری است و شکل بلغاری و یوگوسلاوی این واژه که Dunav  است، ترکیب آن را به تر نشان می دهد. دوست داران موسیقی نام این رودخانه ی زیبا را از سمفونی دانوب آبی اثر آهنگساز برجسته ی اتریشی " یوهان اشتراوس " به خوبی می شناسند.

 

 همین واژه ی Dãn به معنی جریان آب، به صورت Don در نام رود بزرگ Donai که به دریای چین می ریزد، رودخانه های بزرگ شمال قفقاز مانند فیاگ دُن، گیزیل دُن، آردُن و نیز رودخانه ی Donetz در جنوب روسیه، همچنین در نام رودهای دیگری مانند Doniepr و Doniestr که به دریای سیاه می ریزند و سرانجام در نام مشهورترین رودخانه ی روسیه، یعنی رودخانه ی دُ ن Don  به چشم می خورد که بسیاری از ایرانیان با رمان مشهور  "دُن آرام " نوشته ی میخاییل شولوخوف با نام آن آشنا هستند.

 

۵۴-  آیا می دانستید که تقریبن همه فارسی زبانان که عبارت اصطلاحی "دمار کسی را در آوردن" را به کار می گیرند و مثلن در مقام تهدید به کسی می گویند: « دمارت را در می آورم " ، خود هیج تصوری از معنی این عبارت ندارند ؟

 

بسیاری از فارسی زبانان هنگامی که مرادشان تهدید کسی باشد یا هرگاه که بخواهند گزارش سختی کشیدن یا هلاک شدن کسی را بدهند، با بهره گرفتن از اصطلاح "دمار کسی را درآوردن" می گویند : «دمارت را در می آورم » یا " دمار فلانی را درآوردند".

نخست باید دانست که واژه ی عربی "دَمار" که به معنی تباهی و هلاک شدن است ارتباطی با این اصطلاح ندارد و دمار گفته شده در این عبارت کاملن چیز دیگری است.

دمار در فرهنگ لغت انوری "زردپی و رگ­ و ریشه ی گوشت" معنی شده است و به آن بافت‌های عصبی پی گفته می شود که مانند پوسته‌ای سفید رنگ روی راسته ی گاو و گوسفند دیده می‌شود و یکی از کارهایی که کباب‌پزها از جمله  برای آماده کردن گوشت کباب برگ باید انجام دهند آن است که «دمار آن را دربیاورند» یعنی پوسته ای را که نام بردیم از آن گوشت جدا کنند. به گفته ی دیگر،  "درآوردن "یا "کشیدن" دمار از مفاهیم رایج در میان کباب پزان بوده و هست و ایشان همیشه این عبارت را که برای آنان معادل اصطلاح " پوست کسی را کندن " و "پدر کسی را درآوردن" بوده است میان خود به کار برده اند. این اصطلاح سپس به تدریج از صنف کباب‌پزها وارد زبان عامه شده و از میان  واژه‌نامه ها و کلام استادان علم و ادب سر درآورده است !

 

۵۵-  آیا می دانستید که همه ی ایرانیان گمان می کنند که الفبای خط فارسی دارای ٣۲ حرف است ؟

الفبا مجموعه ای از نشانه ها است که یاد گیری آن ها برای خواندن و نوشتن ضروری است. هر نشانه، تلفظ یکی از صداهای هر زبان را نشان می دهد که مردمی که با آن زبان سخن می گویند ادا می کنند. در فهرست الفبای خط فارسی نام ٣۲ حرف آورده شده است که همگی فارسی زبانان با آن ها آشنا هستند، ولی هیچ فارسی زبانی نمی تواند با به کارگیری فقط این ٣۲ حرف حتا یک جمله بنویسد.

همه ی حروف الفبای فارسی بی صدا هستند و حرکات که حروف با صدا هستند، اگر چه در فهرست الفبای فارسی نامیده نمی شوند ولی به طور نامریی به کار می روند، زیرا که بدون آن ها حتا استادان دانشمند فارسی زبان نیز نمی توانند بدون سابقه ی ذهنی و آشنایی قبلی با یک واژه، آن را، به ویژه اگر در جمله ای قرار نگرفته باشد، درست تلفظ کرده، بخوانند و به کار ببرند. به عنوان مثال واژه ی " کرد" را به ١۲صورت و " بردم" را به ٣۶ صورت  می توان خواند. در حالی که مراد نویسنده تنها یکی از آن ها است. حرکات خط فازسی که هر کدام در حقیقت یک حرف است عبارتند از چهار صدای بالا، پایین، وسط و جزم و نیز صداهای مد، تشدید و تنوین.

هر حرف الفبای فارسی نیز خود باز دارای اشکال گوناگون است که تعداد آن ها برای برخی از حروف تا چهار شکل می زسد، مثلن حرف ب که دارای شکل تنها و اشکال اول، وسط و آخر است.

حال اگر همه ی این حروف صدادار و بی صدا و اشکال گوناگون آن ها را با هم جمع بزنید به عدد شگفت آور ١۲٣ حرف خواهید رسید. یعنی الفبای زبان فازسی ١٢٣ حرف دارد !!

اکنون این پرسش مطرح می شود که زبانی که برای ادای صداهای خود به بیست و چهار و پنج نشانه برای الفبای خود بیش تر نیاز ندارد چرا باید ١۲٣ نشانه به کار ببرد ؟ این پرسشی است که از ١۵۰ سال پیش تاکنون بزرگانی چون میرزا فتح علی آخوند زاده، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا مستشارالدوله تبریزی، طالبوف، میرزا علی اضعر خان طالقانی، دکتر سعید نفیسی، رشید یاسمی، سید حسن تقی زاده، میرزا ابوالقاسم آزاد مراغه ای، ابوالقاسم آزاد، احمد کسروی، ، دکتر رحمت مصطفوی، دکتر پرویز ناتل خانلزی، یحیی آرین پور، احسان طبری و بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی و فرهنگ ایرانی مطرح ساخته و برای تحقق آن کوشیده اند، لیکن هنوز مخالفان برداشتن این سد بنیادی که بر سر راه رشد زبان و ادب فارسی قرار دارد، با آوردن دلایلی که بارها و بارها پاسخ آن ها را دریافت کرده اند تاکنون موفق شده اند از برداشتن این گام اساسی و تاریخی جلوگیری نمایند و مانع از شکوفایی این زبان و راهیابی واقعی ادبیات آن به صحنه ی جهانی گردند. ( برای شناخت مشکلات و ایرادات خط فارسی و  آشنایی با سرگذشت کوشش های انجام شده برای تغییر خط فارسی در طی ١۵٠سال گذشته، به نوشته ی " سرگذشت فکر تغییر خط فارسی " در موضوع شماره ی ۶ نگاه کنید)

 

خط فارسی نه خط، بلکه از خط بالاتر است، نقاشی است، هنر است و یکی از زیبایی های کشور ما است. درست مانند داستان های هزار و یک شب، درست مثل بازارهای ایران، مثل زن های چادر و چاقچوری هشتاد سال پیش ایران و مثل حرمسرا ها و دزد بغداد که برای مردم جهان جالب است. اما همین نقش و نگار زیبا، هنگامی که در دفتر و  کتاب و روزنامه و مجله نوشته می شود و آن هنگام که مردم برای هم نامه می نویسند، دیگر به هیچ وجه به آن زیبایی نیست، بلکه مانند تار و پود وحشت آور دامی است که هفتاد و چند میلیون آدمیزاد در کشور ما در آن دست و پا می زنند که حتا دکترهای ادبیاتشان و استادان دانشگاهشان تا واژه ای را از پیش نشناسند از خواندن آن عاجزند.

 

 ۵٦- آیا می دانستید که بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل های زبان فارسی نخست تنها در میان گروه های محدود و صنف های معینی از جامعه رایج بوده است و بعدها به تدریج وارد زبان همه ی مردم و ادبیات فارسی شده است ؟

بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل های زبان فارسی پیش از آن که ورد زبان همه ی مردم شود، نخست تنها در میان گروه ها و صنف های معینی از مردم در گردش بوده است و بعدها  رفته رفته معنا و مفهوم شان به صورت کنایه ای یا مجازی توسط دیگر گروه های مردم به کار گرفته شده و کاربردشان همگانی شده است. نمونه هایی از این گونه اصطلاحات به قرار زیر است:

- خالی بستن : این اصطلاح در میان سربازان و نظامیان رایج بوده است و آنان هنگامی که به شوخی می خواسته اند رفقای خود را برای انجام کاری تهدید کنند، خشاب تفنگ خود را خالی و بدون فشنگ به تفنگ خود می بستند و با نشانه رفتن تفنگ، رفیق خود را تهدید می کردند. سربازانی که می دانستند خشاب تفنگ خالی به تفنگ بسته شده است، به شوخی می گفتند: طرف خالی بسته است یا خالی می بندد، یعنی ادعای بی جا می کند و تهدیدش تو خالی است و خطری ندارد.

- سه شدن : این اصطلاح در میان تعمیرکاران و مکانیک های اتوموبیل رایج است. هنگامی که در موتور اتوموبیل که ساده ترین نوع  آن دارای چهار سیلندر است، یکی از چهار سیلندر از کار بیفتد و موتور با سه سیلندر کار کند، صدای موتور و کار آن از حالت عادی خارج می شود و موتور به اصطلاح تعمیرکاران " ریپ " می زند و نیرو و بازده آن کاهش می یابد. تعمیرکاران در این گونه موارد برای نشان دادن این حالت می گویند: « سه شده است»، که منظورشان این است که موتور با سه سیلندر کار می کند و از حالت عادی خارج شده است. بعدها مردم برای گفتن این معنا که اوضاع از حالت عادی خارج شده است از این اصطلاح بهره گرفته اند.

- از کوره در رفتن : این عبارت از اصطلاحات رایج در میان آهنگران است. در کوره ی  آهنگری که برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن ( برای ساختن ابزار و آلات گوناگون ) روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت آرام آرام بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهن این خاصیت را دارد که اگر  ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد، سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر  و  به بیرون از کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ".

از این رو مردم برای  توصیف رفتار غیر طبیعی افراد خشمگین و از کوره ی اعتدال خارج شده که با  از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده کرده اند.

 

- دمار درآوردن : این اصطلاح نیز در میان کباب پزها رایج است. دمار به معنی "زردپی و رگ­ و ریشه ی گوشت" است و به آن بافت‌های عصبی پی گفته می شود که مانند پوسته‌ای سفید رنگ روی راسته ی گاو و گوسفند دیده می‌شود و یکی از کارهایی که کباب‌پزها از جمله  برای آماده کردن گوشت کباب برگ باید انجام دهند آن است که «دمار آن را دربیاورند» یعنی پوسته ای را که نام بردیم از آن گوشت جدا کنند. یعنی "درآوردن "یا "کشیدن" دمار از مفاهیم رایج در میان کباب پزان بوده و هست و ایشان همیشه این عبارت را که برای آنان برابر اصطلاح " پوست کسی را کندن " و "پدر کسی را درآوردن" بوده است، میان خود به کار برده اند. این اصطلاح سپس به تدریج از صنف کباب‌پزها وارد زبان عامه شده و از میان  واژه‌نامه ها و کلام استادان علم و ادب سر درآورده است !

 - ریش و قیچی به دست کسی دادن : این اصطلاح نیز از میان آرایشگران بیرون آمده است. ریش در میان عوام دارای اهمیت و حرمت بسیار زیادی بوده است، تا آن جا که یک تار موی ریش بیش تر از صد قباله و بنجاق و هزاران ضامن و متعهد ارزش داشته است و اصطلاح "ریش خود را گرو گذاشتن" نیز که به معنای ضمانت کردن برای چیزی یا کسی بوده است از همین جا است و از این رو نیز داشتن ریش جزو امتیازات مردان بوده است و پدید آمدن واژه ی "محاسن" برای ریش نیز به دلیل همین حسن و امتیاز آن بوده است. پس از اسلام نیز که به فرمان محمد پیامبر اسلام، مسلمانان در ایران بایست بر خلاف ایرانیان ساسانی که بدون ریش و با سبیل های بلند بودند، زیش ها را بلند و سبیل ها را کوتاه کنند، ارزش و حرمت ریش باز هم بالاتر رفت. با این توضیحات در میان ایرانیان برای صاحب ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبود که کسی از روی دشمنی یا در مقام تنبیه به زور ریش او را بتراشد و از این رو دادن ریش و قیچی به دست آرایشگر و سلمانی نشانه ی اعتماد و اطمینان کاملی بود که آنان به آرایشگر نشان می دادند که ریش آنان را نه ار بیخ و بن، بلکه در حد آرایش کوتاه  کند. بدین ترتیب بعد ها مردم نیز این اصطلاح رایج برای آرایشگران را در معنی مجازی برای نشان دادن اعتماد و اطمینان به کسی و وکیل قراردادن او برای انجام کاری به کار بردند.

- سر و کیسه کردن : این اصطلاح به دلاکان حمام تعلق داشته است و در روزگاران قدیم که در آن مانند امروز از حمام خانگی و دوش و وان خبری نبود و مردم بایست به حمام های عمومی می رفتند کامل ترین شستشو و نظافت عملی بود که دلاکان حمام به آن "سر و کیسه کردن" می گفتند. یعنی اگر کسی می خواست کاملن پاکیزه شود، به سر تراشی و کیسه کشی توسط دلاک تن می داد. بدین ترتیب که دلاک نخست موهای او کوتاه می کرد و یا از ته می تراشید و سپس بدن او را خوب کیسه و صابون می کشید تا هر گونه چرک و کثافتی از وی زدوده شود و چیزی بر تنش باقی نماند. از این رو بود که رفته رفته مردم  این کار دلاکان، یعنی "سر و کیسه کردن" را در معنای استعاره ای در هنگامی که همه ی دارایی و موجودی کسی را از او بگیرند و چیزی برایش باقی نگذارند، برای او به کار بردند و گفتند: « فلانی را سرکیسه کردند».

- شاخ و شانه کشیدن: و این اصطلاح از میان گدایان ایران وارد زبان مردم و ادبیات فارسی شده است. نیازمندان و تهی دستان در گذشته و حال بر دو دسته بوده و هستند. دسته ی نخست آنانی هستند که با وجود تنگدستی شان آن را نشان نمی دهند و وارونه ی دسته ی دوم که گدایان هستند، در خانه و مسکن خود می مانند و عزت نفس شان اجازه نمی دهد که دست نیاز به کسی دراز کنند و به همین علت نیز آنان را "مسکین" نامیده اند، یعنی کسی که در مسکن خود می ماند و در کوچه و خیابان به راه نمی افتد.

دسته دوم، یعنی گدایان آنانی هستند که ندارند و می خواهند، گاهی هم دارند ولی باز هم می خواهند، بدون آن که از آن چه که دارند به کسی بدهند و اصطلاح " گدا صفت " نیز از همین جا است. در گذشته که زسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که گدایان برای خود باند و گروه داشته باشند، آنان تنها چند چشمه بلد بودند و با آن ها پول در می آوردند و رفع گرسنگی می کردند که یکی از آن چشمه ها "شاخ و شانه کشیدن" بوده است. آنان در حالی که در یک دست یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه ی گوسفند را می گرفتند، بر در خانه ی مردم یا جلوی دکان ها می رفتند و درخواست پول می کردند و اگر صاحب خانه یا دکان از دادن پول خودداری می کرد آن گاه گدای لجوج و سمج آن شاخ گوسفند را طوری بر شانه ی گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن ها بر می خاست و آن قدر این کار را ادامه می دادند تا شنونده به ستوه می آمد و چیزی به آنان می داد تا آنان را از سر خود باز کرده باشد. رفته رفته مردم نیز عبارت "شاخ و شانه کشیدن" را در مقام تهدید کسی برای تامین مقصود خودش از گدایان گرفتند و به کار بردند.

برای آشنایی با دیگر اصطلاحات آمده از گروه ها و صنف های اجتماعی به بخش " ریشه های تاریخی اصطلاحات و ضرب المثل های زبان فارسی ( موضوع شماره ی ٩ ) نگاه کنید.

 

 توضیحی برای خوانندگان ارجمند:

 به علت زیاد شدن حجم مطالب مربوط به موضوع " آیا می دانستید که. . . ؟ " در این بخش و ناتوانی سیستم بلاگفا برای گنجانیدن ادامه ی مطالب در همین بخش، ما نیز ناگزیر هستیم مطالب مربوط به این موضوع را در بخش های سوم و بعد از آن ادامه دهیم. از این رو من خوانندگان گرامی ام را به خواندن دنباله ی این مطالب در بخش سوم و بخش های بعدی ( در موضوع شماره ی ١٣ یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" ) فرا می خوانم و آرزو می کنم که در میان این مطالب، چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد  آریا ادیب

 

  دنباله دارد . . . . . . .

 

آیا می دانستید که . . . . .؟ بخش نخست

 

توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش نخست از بخش های متعدد موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های بعدی و دنیاله ای این مطالب آموختنی و جالب را در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در ستون آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند. با سپاس   آریا ادیب

شماره ی نوشته : ١ / ١٣

 

 

پیش گفتاری کوتاه برای خوانندگان ارحمند :

 

مراد ما از انتشار مطالبی که خوانندگان ما در این صفحه در پایین تر می خوانند، سوای آن اطلاعاتی که نکات جالب به شمار می آید، در آن بخش هایی که نادرست بودن ِ واژه، عبارت و یا کاربردی در زبان فارسی را نشان می دهد، درخواست از فارسی زبانان برای دگزگون ساختن بی درنگ شیوه ی گفتار و نوشتار خود نیست (که کاری ناشدنی و ساده پنداری است). این گونه واژه ها و عبارات و یا کاربردها که به دلایل معینی ( که در بخش های دیگر این تارنما مورد بحث قرار گرفته اند) در طی زمانی دراز و به نادرستی وارد زبان فارسی شده است، امروز به علت گردش فراوان و دراز مدت در زبان فارسی بخشی از ربان ما به شمار آمده و نمی توان حکم نمود که آن ها را باید از امروز به فردا  از زبان فارسی بیرون کرد. ما در کنار آن که  می پذیریم که زبان فارسی نیز به مانند بسیاری از زبان های مهم جهان غلط هایی در خود دارد، وظیفه ی خود را تنها در آن می  بینیم که این  غلط ها را مشخص ساخته و چرای آن ها را نیز توضیح دهیم تا هم آنانی که دقت ویژه ای در نوشتن دارند نوشته های خود را پاک شده  از آن ها بنویسند، و هم این خودآگاهی  در فارسی زبانان پدید آید که بدانند چیزهایی را  اشتباه می نویسند ( حتا اگر بزرگانی نیز آن ها را به کار برده باشند) تا اندک اندک از دامن زدن بیش تر به این گونه نادرستی ها پرهیز نمایند. بیرون کردن این گونه اشتباهات رایج از زبان فارسی به زمانی بس دراز و به آن خودآگاهی همگانی نیاز دارد که ما بر آن تاکید داریم و به آن اشاره نمودیم.

بر ما این نکته نیز روشن است که نویسندگان و شاعرانی که می کوشند هرگز از حدود پیشین پا را فراتر نگذارند و تنها قاعده ها و قانون هایی را که با آثار بزرگان پیشین ساخته شده است، به تمامی مراعات نمایند، نیازهای جدید زبان و زمان را نادیده می گیرند و مانع از پیشرفت زبان می گردند. آنان باید بدانند به مکتب رفتن برای آموختن امری لازم است، ولی تا پایان عمر هم نمی توان در مکتب ماند.  

لیکن از سوی دیگر  نیز نمی توان به  لگام گسیختگی و زیاده روی تجدد خواهانی که بسیاری شان حوصله ی چندانی نیز برای نشستن در مکتب ندارند و در گفتار و نوشتار خود از به کار گیری بی در و پیکر واژه ها و ساختارهای دستوری غیر فارسی هیچ ابایی ندارند ، میدان داد و برخی از خواست های آنان را که با عنوان ترقی و پیشرفت ارائه می شود و با آن دیگران را به پس روی فرهنگی متهم می سازند، پذیرفت. بسیاری از آنان که تنها  می خواهند " کامنت " های خود را به جای " توضیح و نظر " به دیگران قالب و بر آنان غالب کنند، هنری جز یافتن اشتیاهات " تایپی " دیگران ندارند که البته این یاری آنان به " تایپ " کنندگان، جای سپاس گزاری دارد.

در نوشتن باید بیش از گفتن دقت کرد و قاعده های دستوری و ادبی نیز به همین منظور پدید آمده است. یعنی این قاعده ها،  ویژه ی نوشتن درست شده است، وگر نه لالان هم با اشاره می توانند مراد خود را به یکدیگر بفهمانند. از این رو نمی توان بی پروا همه ی آن چه را که بر زبان عامه جاری است بی چون و چرا در آثار ادبی وارد کرد. آن ها را البته باید ثبت کرد و به منظور های معین به کار برد، ولی نویسنده وظیفه دارد این الفاظ و تعبیرات را همچون صراف و زرگر به محکی دقیق بزند و اجزای آن را با دقت تمام به شیوه ای به جای خود بنشاند که در مجموع آن ها،  تناسب، زیبایی و درستی وجود داشته باشد.

نویسنده باید بتواند مواد تازه و نوی را که عامه ی مردم بر حسب نیاز خود به کار می گیرند بر حسب اصول زبان که در طی سده ها پدید آمده و نزد اهل فن پذیرفته شده است مرتب سازد و تا آن جا که می تواند خود  از دامن زدن به بهره گیری از واژه ها ، عبارت ها و ساختاری که خود می داند گرچه رایج ولی نادرست است، خودداری کند و این هنر از کسی ساخته است که  هم دانش زبان و هم ذوق و هنر و هم اندریافت مستولیت داشته باشد.

ما برای آشنایی خوانندگان ارجمندمان با توضیحات مربوط به اشتباهات رایج در زبان فارسی، به سبب دراز شدن سخن که جای آن در این بخش نیست، آنان را به خواندن مقالات توضیحی و جامعی که به قلم زبان شناسان نام آور و شناخته شده ی زبان فارسی  فراهم شده است و همگی، بر خلاف تصور برخی از خوانندگان ما نه به عهد سامانیان، غزنویان، صفویان و قاجار تعلق دارند، بلکه هم دوره با ما هستند، در بخش های دیگر این تارنما ( به ویژه در بخش های : در باره ی آیین درست نویسی و درباره ی فارسی نویسی ) فرا می خوانیم و از ایشان می خواهیم با شکیبایی این نوشته ها و دیگر نوشته های مربوط به زبان فارسی را از منابع دیگر نیز خوانده و بررسی نمایند و سپس ما را، نه آن گونه که برخی با زگ گردن و گشودن زبان به ناسزاگویی (که تنها نشان دهنده ی عیار آنان در برابر همگان است) و یا تنها با ادعایی خشک و خالی و بدون دلیل که فلان گفته یا نوشته تان نادرست است، بلکه با دادن نظر مشروح و استوار بر دلیل و مدرک، حتا اگر وارونه ی نظری از ما باشد، در کار آشنا ساختن نسل مشتاق و علاقه مند، با فرهنگ ایرانی و فراگیری به تر و ژرف تر زبان فازسی یاری دهند. 

آنانی که قصد انتقاد دارند شایسته است که بدانند انتقادی که ضرورت تاریخی موضوع مورد انتقاد را نبیند و خود شیوه ای برای غلبه بر نارسایی پیشنهاد نکند، نه انتقاد،  بلکه ایرادگیری پوچ و ویرانگری است که تنها به چند خطاب خشم آلود و فضل فروشانه بسنده کرده است. این انتقاد راه نشان نمی دهد و ما را با این گونه منتقدان کاری نیست. آنان دوچرخه ی چوبی می سازند و خبر ندارند که دوچرخه ی آهنی مدت ها است که وجود دارد.

این نکته را نیز ناگفته نگذارم که تارنمای آریا ادیب دارای بخش های گوناگونی  است که موضوع " آیا می دانستید که . . . ؟ " تنها یکی از این بخش ها به شمار می آید و هدف ما در این تارنما تنها نه آن، بلکه در حقیقت هدف والاتری است که آن را در پیش گفتار صفحه ی نخست تارنما روشن نموده ایم و من از این رو دوست داران زبان و ادبیات فارسی را فرا می خوانم تا به این دیگر بخش ها نیز نظر افکنده و سپس با در میان نهادن آگاهی های خود در این زمینه های گوناگون و یا در هر زمینه ای که خود پیشنهاد می کنند، ما را در دست یابی به آماج خود که همانا یاری رساندن به رشد و غنای زبان فارسی، عادت به برخورد علمی، یافتن دید سامانمند و عدالت خواهانه در نقد های ادبی و در یک کلام، توانمندتر ساختن زبان فارسی برای هم گامی به تر با کاروان رشد و پیشرفت جهانی است، یاری کنند. ایدون باد،  آریا ادیب

 

آیا می دانستید که . . . . ؟

 

١ – آیا می دانستید که برخی هنگامی که می خواهند بنویسند : " برای " ، می نویسند : " به خاطر ِ " . برخی هم  به جای نوشتن " به دلیل  ِ "  می نویسند :  " به خاطر ِ "  و  بسیاری نیز به جای نوشتن " به مناسبت ِ " می نویسند : " به خاطر ِ "  ؟

در سراسر ادبیات فارسی " به خاطر ِ "  یک بار هم به این معانی نیامده است و این کاربرد از بیخ و بن  نادرست است.

(برای آگاهی بیش تر به کتاب " زبان شناسی و زبان فارسی " از دکتر ناتل خانلری، مقاله ی نویسندگی، نگاه کنید)

 

۲ – آیا می دانستید که فاعل جمع،  هنکامی فعل جمع می خواهد که جاندار باشد ؟

 

و جمله ای مانند : " واژه های زبان فرانسه خوش آهنگ هستند " ، جمله ای نادرست است و  جمله ی درست آن  را چون این  می نویسند: " واژه های زبان فرانسه خوش آهنگ است".

(برای آگاهی بیش تر  از جمله به کتاب های  "دستور زبان فارسی" از دکتر خانلزی و "بهار و ادب فارسی" از ملک الشعرای بهار نگاه کنید)

 

٣ – آیا می دانستید که بسیاری، اگر چه مرادشان زمان حال یا آینده  است،  فعل " بایستن " را در جمله ی خود برای زمان گذشته به کار می برند ؟

یعنی  مثلن به جای آن که بنویسند: من باید بروم ( یعنی لازم است بروم)،  می نویسند: من بایست بروم (یعنی لازم بود بروم).

 

۴ – آیا می دانستید که بسیاری،  " شرایط " را برای معنی " اوضاع " به کار می برند و مثلن به جای نوشتن " در اوضاع امروزی ایران  " می نویسند : در شرایط امروزی ایران " ؟

شرایط مانند شروط جمع " شرط"  است و معنایی از " وضع " را در خود ندارد. این نادرستی نتیجه ی کار مترجمانی است که واژه ی Condition را که در انگلیسی یا فرانسه هم به معنی شرط است و هم به معنی وضع، در معنی نخست برای معنی دوم ترجمه کرده اند.

( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی " از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید).

 

۵ – آیا می دانستید که بسیاری،  به جای نوشتن جمله ای مانند : " مردم نسبت به سیاست بی اعتنا شده اند "، می نویسند : " مردم نسبت به سیاست بی تفاوت شده اند " ؟

بی تفاوت یعنی بدون فرق و شبیه با هم، و از این رو معنی جمله ی دوم یعنی آن که :  مردم با سیاست فرقی ندارند، مردم عین سیاست شده اند. مردم خود سیاست شده اند.

( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی"  از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید)

 

۶ – آیا می دانستید مسئولیت اصلی دستکاری  و نوشتن نادرست واژه ها و عبارات فارسی،  بر عهده ی کاتبان و شاعران ایرانی است ؟

با ابزاری که در گذشته بود، چون به هنگام نسخه برداری،  مرکب به محض برداشتن قلم از کاغذ خشک می شد و نسخه نویس و کاتب  وادار می شد سر قلم را مرتب جوهر بزند، به وی آموخته بودند که برای سرعت در کار و نیز صرفه جویی در کاغذ، تا آن جا که می تواند واژه ها را به یکدیکر لحیم کند و بچسباند، و کم ترین فاصله ها را میان واژه ها در نظر بگیرد تا بتواند قلم را هر چه سریع تر بر کاغذ برگرداند.

از این رو سرهم نویسی های نادرست،  نه ضرورت دستوری و با دارای توضیح زبان شناسی، بلکه میراث شگردهای فنی نسخه نویسان و کاتبان گذشته است.

شاعران نیز هنگامی که در تنگنای تنظیم وزن و قافیه گرفتار می آمدند به دستکاری از راه ترکیب کردن، کوتاه کردن و یا  افزودن یا برداشتن حروف می پرداختند و  در این راه چه  " پل " ها که در شعر " پول "،  و چون آن  که معروف است چه " خورشید "ها که " خر "  شده است.

 و چون نزدیک به تمامی فرهنگ و ادب به جا مانده در زبان فارسی به نظم است، این تراش کاری ها و شکست و بست ها خود را در زبان فارسی جا انداخته، پذیرفته شده و کاربرد پیدا کرده اند.

 

۷ – آیا می دانستید واژه هایی مانند سلامتی،  بهبودی و نوین  واژه هایی نادرست است ؟

واژه های سلامت و بهبود هر دو هم مصدر و هم  اسم مصدر است، یعنی نه تنها معنای فعلی بلکه معنای اسمی هم دارد یعنی خود به معنی  تندرستی  و بهبودی هم هست و نیازی یه " ی " مصدری ندارد. بنابراین به جای آن که بگوییم : من برایت آرزوی سلامتی (یا بهبودی) می کنم،  باید گفت: من برایت آرزوی سلامت (یا بهبود) می کنم.

کسانی که نمی توانند از عادت خود برای گفتن " ی "  مصدری دست بردارند می توانند به فارسی بگویند:

من برایت آرزوی تندرستی می کنم.

همین گونه است واژه ی " نوین "  که صفت اندر صفت و نادرست است. " نو " خود صفت می باشد و نیازی به "ین " صفت ساز ندارد.

 

۸ – آیا می دانستید برخی ها واژه های زیر را که همگی  فرانسوی هستند فارسی می دانند ؟ :

آسانسور، آلیاژ، آمپول،  املت، باسن، بتون،  بلیت،  بیسکویت،  پاکت،  پالتو،  پریز،  پلاک،  پماد،  پوتین،  پودر،  پوره،  پونز،  پیک نیک،  تابلو،  تراس،  تراخم،  نمبر،  تیراژ،  تور،  تیپ، خاویار، دکتر،  دلیجان، دوجین، دوش،  دبپلم،  دیکته، رژ،  رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان،  زیگزاگ، ژن، ساردین،  سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ،  سرویس، سری، سزارین،  سوس، سلول، سمینار،   سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون،  سیمان،  شانس،   شوسه،  شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر،  فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش،  فیلسوف، فیوز،  کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا،  کپسول،  کت،  کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه،  کمپ، کمپرس، کمپوت،  کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا،  کوپن، کوپه، کوسن،  گاراژ،  گارد، گاز، گارسون،  گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ،  لیسانس،  لیست،  لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل،  مغازه، موکت، مامان،  ماتیک،  ماشین،  مانتو، مایو، مبل، متر،   مدال، مرسی،  موزائیک، موزه،  مین،  مینیاتور، نفت،  نمره، واریس، وازلین، وافور،  واگن،  ویترین، ویرگول،  هاشور، هال،  هالتر، هورا و بسیاری از واژه های دیگر.

 

۹ – آیا می دانستید که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟  این واژه ها را " ساختگی " (جعلی)  می نامند و بیش ترشان ساخته ی ترکان عثمانی است. از آن زمره اند :

ابتدایی (عرب می گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از  واژه های دیگر.

بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می فهمند، از آن زمره اند :

رقیب (عرب می فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می فهمد: طبع ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه های دیگر.

 

١۰ – آیا می دانستید که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی  و یا به فرنگی  واگویی (تلفظ) می کنیم ؟ این واژه های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی ( معرب ) کرده اند و دوباره به ما پس داده اند و یا از زبان های فرنگی ، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند،  دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند :

از عربی :

عشق (که اِشک بوده است)، هندسه (که اندازه بوده است)، فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر.

از روسی :

استکان  :  این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده  است که  از سده ی ١۶ ميلادي از راه زبان‌ تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌هاي فارسي آن  را وامواژه‌اي روسي مي‌دانند.
سارافون : اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي  بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون  سارافون به نوعي جامه ی  ملي زنانه ی  روسي گفته مي‌شود كه بلند و بدون استين است.
پیژامه: همان « پای جامه» ی فارسی می باشد که اکنون در زبان های  انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی
pyjama نوشته شده و  به کار می رود و آن ها  مدعی وام دادن آن به ما هستند.
 واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز  فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند.  از آن جمله اند :

کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبن همه ی زبان های اروپایی هست.

شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی    jackalو در آلمانیSchakal  نوشته می شود.

کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی   caravane، در انگلیسی  caravanو در آلمانی  Karawane نوشته می شود.

کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai  و در آلمانیkarawanserei  نوشته می شود.

پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود.

مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی  muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.

شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود.

بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد.

لشکر که در فرانسوی و  انگلیسی lascar  نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.

خاکی  به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود.

کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود.

ستاره که در فرانسوی  astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود. 

Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد.

برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز  فارسی است، مانند :

Roxane  که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز  به همین معنی برای نام زنان " روشنک " وجود دارد.

Jasmine  که از واژه ی فارسی یاسمن و  نام گلی است

Lila  که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.

Ava  که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنر

وا|ژه های فارسی موجود در زبان های عربی ، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.

 

١١ – آیا می دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را  به جای م نهی به کار می برند  از دیدگاه دستور زبان فارسی  نادرست است ؟

امروز ایرانیان هنگامی که می خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند :  مکن !  یا  مگو !  ( یعنی به جای کاربرد م نهی )  به نادرستی می گویند :  نکن !  یا  نگو !  ( یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می برند ).

در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن  از چیزی، از م نهی استفاده شود،  یعنی مثلا باید گفت :  مترس ! ، میازار ! ، مده ! ، مبادا !  (  نه  نترس ! ، نیازار ! ، نده ! ، نبادا !  ) و تنها برای  نفی کردن ( یعنی منفی کردن فعلی ) ن نفی  به کار رود،  مانند : من گفته ی او  را باور نمی کنم،  چند روزی است که رامین را ندیده ام . او در این باره چیزی نگفت.

 

١۲– آیا می دانستید که اصل و نسب برخی  از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان  بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده ی آن وارد زبان عامه ی ما شده است ؟

به نمونه های زیر توجه کنید :

هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت ( تلفظ ) برخی از واژه ها یا عبارات  از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی  I shall have  ( به معنی من خواهم داشت ) را  به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است ! و اکنون دیگر این واژه ی مسخره آمیز  را برای هر  واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه ) به کار می برند. 

چُسان فُسان :  از واژه ی روسی  Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.

زِ پرتی : وازه ی روسی Zeperti   به معنی زتدانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق ها ی روسی در ایران است  در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو  زپرتی شد و  این واژه کم کم این  معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.

شِر و وِر : از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.

فاستونی : پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون  Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می گفته اند.

اسکناس : از واژه ی روسی  Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat  به معنی برگه ی دارای ضمانت گرفته شده است.

 فکسنی : از واژه ی روسی Fkussni به معنی با مزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است  

لگوری ( دگوری هم می گویند) : یادگار سربازخانه های ایران در دوران تصدی سوئدی ها است که به زبان آلمانی به فاحشه ی کم بها یا فاحشه ی نظامی می گفتند : Lagerhure .

نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران  است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal  و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.

 

از این نمونه ها صدها می توان یافت و ما نیز کم کم به فهرست آن ها خواهیم افزود.

 

١٣   آیا می دانستید که شعر گویی از خصایص نژاد آریایی است و قدیم ترین پیامبران ِ مردم آریایی نژاد، چه در هند، چه در ایران و چه در یونان شاعران بوده اند ؟

کتب مقدس ودا و قصاید مهابهار و راماین و ترانه های گاثای اوستا و ایلیاد هومر، به ترین یادگار گویندگان باستانی این سه ملت هم نژاد است.  به این گفته ی ملک الشعرای بهار از کتاب " بهار و ادب فارسی " جلد نخست، برگ ۶۸ گوش کنید :

« آثار ادبی چین و ژاپن ماخوذ از ادبیات بودایی است که از ایران و هند به سرزمین زرد پوستان هجرت کرده است.

ملل سامی نیز شاعرانی داشته اند و بنی اسرائیل و سریانیان و اعراب دم از شعر و شاعری می زده اند، لیکن شعرای آن ملل، مانند شعرای ملت ایران،  هند و یونان آثار بزرگی که در قلوب مردم اثر وحی آسمانی داشته، بلکه خود وحی آسمانی باشد نداشته اند.

حتی بعضی از دانشمندان فرنگ را عقیده بر آن است که در میان اعراب قبل از اسلام ( بر خلاف مشهور ) شعر وجود نداشته است و عرب پس از آمیختن با ایرانیان به شعر و شاعری پی برده است و قصاید منسوب به شعرای زمان جاهلیت تمام از جعلیات قرن اول و دوم هجری است و از مطالعه در آثار کشف شده در یمن و طور سینا و شمال جزیره العرب و قرائت کتیبه های عربی نیز این معنی مدلل می شود، زیرا حتی یک شعر هم در میان آن ها نیست. و همچنین از مطالعه در تاریخ پیداشدن موسیقی عربی که اغانی نقل کرده است، صحت این معنی یعنی بی سابقه بودن عرب در شعر و موسیقی به دست می آید. »

 

١۴- آیا می دانستید که حتا  بسیاری از اهل ادب و کتاب نیز ضرب المثل زیر را که از گفته های مولانا است  نادرست می خوانند و نادرست می فهمند ؟

مولانا می فرماید : ماهی از سر گنده گردد، نِی ز د ُم

و این گروه که از آن یاد کردیم آن را چون این  می فهمد که ماهی نه از قسمت د ُم  بلکه از ناحیه ی سر است که می گَندد ( که به خودی خود معنایی غیر عادی دارد و با علم جانور شناسی نیز نمی خواند ). این نادرستی در خواندن و دریافتن،  نتیجه ی کم توانی خط فارسی در نمایاندن صدای حروف است.

معنی اصلی این ضرب المثل آن است که ماهی از سمت سر خود رشد می کند و  بزرگ می شود  ( گُنده می شود ) و نِی ( که گیاهی است که در کنار رودخانه و دریا می روید ) از قسمت پایین خود که در درون آب قرار دارد قوی و کلفت می شود.

این ایراد درست همانند ایرادی است که در خواندن ِ عنوان کتاب " کنتِ  مونتِ کریستو " نوشته ی الکساندر دوما (١۸۴۵) وجود دارد که  بسیاری آن را کنت مونت کریستو، یعنی کنتی که مونت کریستو نام دارد می خوانند، در حالی که این شخص در این رمان، کنتی از منطقه ی مونتِ کریستو است ( که نام جزیره ای در دریای تیرهنی است).

 

١۵- آیا می دانستید که در نتیجه ی شتاب زدگی،  بی دقتی و ناآگاهی  برخی از مترجمان ایرانی واژه ها و عبارات گوناگونی از زبان های بیگانه وارد زبان فارسی  شده و جا افتاده  که هرگز به آن معنی در هیچ زبانی به کار نرفته است. این مترجمان که با فنی که موضوع ترجمه شان است آشنایی ندارند، تنها با مراجعه به یک فرهنگ دو زبانی،  بی آن که به معانی کنایه ای،  مجازی و اصطلاحی واژه ها نیز بیندیشند و یا از پیشینه ی تاریخی آن ها در زبان اصلی آگاهی داشته باشند، نخستین معنی را که برای واژه ها ی بیگانه می بینند، در ترجمه ی خود به کار می برند.

به عنوان نمونه : در زبان فرانسه واژه ی Ordre چندین معنی اصلی،  مجازی و  اصطلاحی دارد. از آن جمله : فرمان، دستور، نظم، نظام ، اتحادیه ی صنفی، فرقه ی مذهبی و جز این ها. لیکن مترجم محترم  وزارت بهداری وقت به هنگام تدوین لایحه ای که مربوط به آیین نامه ی اتحادیه ی صنفی پزشکان بوده است و پیش تویس قانونی آن را از زبان فرانسه ترجمه کرده بوده است، این عبارت را که درست به معنی " اتحادیه صنفی پزشکان " است به " نظام پزشکی " ترجمه کرده است و نفهمیده است که موضوع این لایحه " نظام "  نیست که در فارسی اغلب به معنی ارتش فهمیده می شود

نمونه ی دیگر واژه ی Prince  است که در همه جا آن را " شاهزاده " ترجمه می کنند، بی آن که ببینند که براستی پدر آن شخص" شاه "  بوده است یا نه. و حتا در ترجمه ی کتابی که درباره سربداران نوشته شده است " پهلوان حیدر قصاب " را نیز شاهزاده خوانده اند که به احتمال قوی نه شاهزاده بلکه قصاب زاده بوده است.

واژه ی  Prince در زبان های اروپایی از لفظ Princeps مشتق شده است که معنی اصلی آن " نخستین " یا " شخص اول "  است و سپس  مجازن نیز مفهوم " رئیس " یا " فرمانروا " یافته است. این عنوان را در اروپا به افرادی می دادند حکومت بر ایالت یا ناحیه ای را تحت فرمانشان قرار می دادند.  این افراد که همیشه لازم نبود حتمن  از فرزندان پادشاه و سلطان باشند حاکمان ولایت ها و امیران آن مناطق بودند و چون این چیزی در کشور ما نیز مرسوم بوده است.  از این رو مناسب ترین برابر برای واژه ی  Prince  " امیر "  یا " شهریار "  است و تنها هنگامی که این امیر واقعا پسر شاه باشد می توان آن را شاهزاده ترجمه کرد.

 

١۶ – آیا می دانستید که روضه و روضه خوانی که شرح رویداد کربلا و شهادت حسین است نام خود را از کجا گرفته است ؟

ملا حسین کاشفی، شاعر و نویسنده ی  دوره ی تیموریان در قرن نهم هجری قمری، کتابی دارد در شرح رویداد کربلا و شهادت حسین که در آن وی نظم و نثر را با یکدیگر در آمیخته است و از شاهکارهای تراژدی در زبان فارسی است. نام این کتاب روضه الشهدا به معنی گلستان شهیدان است و مردمی را که در مجالس سوگواری دور هم نشسته و آن کتاب را می خواندند نخست  " روضه الشهدا خوان " و به تدریج " روضه خوان "  نامیدند  و بدین ترتیب  بعدها  دیگر هر کس را  که از داستان کربلا چیزی  می گفت روضه خوان لقب دادند.

 

١۷- آیا می دانستید که واژه ی باختر در حقیقت نه به معنی مغرب بلکه درست وارونه ی آن، یعنی به معنی مشرق است ؟

به این توضیح از زبان  ملک الشعرای بهار ( در " بهار و ادب فارسی "، ج. دوم ) گوش کنید :

« اساتید قدیم چهار جهت اصلی را چون این می نامیده اند :

خاور : مغرب و گاهی مشرق     باختر : شمال و مشرق

جنوب : نیمروز و گاهی یمن یا سیستان

فرهنگ نویسان از سروری و جهانگیری به بعد،  خاور و باختر را هر کدام به هر دو معنی مغرب و مشرق آورده اند. لیکن در اکثر استعمالات خاور مغرب است و باختر مشرق.

فردوسی می گوید :

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت / ز بالا سوی خاور اندر گذشت

عنصری می گوید :

از آن شادی که بیند طلعت او / به مشرق روز باشد نور گستر

وزان غم کش نبیند زار گردد / به هنگام فرو رفتن به خاور

با این حال اشعار دیگری نیز وجود دارد که در آن ها خاور به معنی مشرق و باختر به معنی مغرب است. این تشویش ِ معانی موجب گردید که شعرای قرن اخیر برای رفع اشکال، کار را یکطرفه کنند و برای هر لغت تنها یک معنی را در نظر بگیرند.  ولی در این کار متاسفانه هر دو لغت را درست بر خلاف معنی اصلی آن ها استعمال کرده اند که  دلیل این امر نیز آن  است که:

در قسمت شرقی خراسان ِ امروز دشتی است که احتمالا چون در مغرب رود جیحون قرار دارد  ( و  در زبان پهلوی نیز مغرب را خوربَران، یعنی محل فرود آمدن خورشید می گویند )  آن را دشت خاوران نامیده اند.

سپس  چون قسمتی از خراسان را ( که در زبان پهلوی به معنی مشرق است ) به خاوران موسوم یافته اند، واژه ی خاور را با مشرق معنی کرده و ناگزیر لغت ضد خاور را  نیز که ( به عقیده ی آنان ) باختر باشد به مغرب  اطلاق کردند».

 

١۸- آیا می دانستید که ما برخی از واژه ها و عبارات را در معنایی به کار می بریم و می فهمیم  که هیچ ارتباطی  با معنی اصلی و واقعی آن واژه ها یا عبارات  ندارد ؟

از آن جمله اند مثلن واژه ها یا عباراتی مانند کمر، کمربند، افسوس، شوخ، پرستیدن، بت پرست یا آتش پرست.

معنی اصلی کمر در حقیقت کمربند است ( مانند:  کمر همت بستن) و معنی اصلی کمربند در واقع بنده و غلام است ( کسی که کمر بسته است). آن چه را نیز که ما کمر می نامیم و مرادمان بخشی از بدن است میان می نامند.

افسوس را که به معنی ریشخند و تمسخر است به معنی دریغ وبرای ابراز اندوه و تاثر به کار می بریم.

شوخ را که چرک و آلوده است بذله گو می فهمیم و

بت پرست یا آتش پرست را که به معنی خادم  نکاهدارنده و مواظبت کننده از بت یا آتش  در بتکده یا آتشکده است، به معنی کسی که  بت یا آتش را می پرستد در می یابیم. حال آن که پرستیدن نه به معنی عبادت و ستایش کردن، بلکه به معنی خدمت کردن و مراقبت کردن  است که معنی خود را در واژه ی «پرستار» هنوز نگاه داشته است. بت پرست کسی بوده است که بت ها را خاکروبی، نظافت و تعمیر می کرده است و آتش پرست کسی بوده است که مراقب بوده است که مبادا آتش در آتشکده خاموش شود، زیرا مردم برای روشن کردن اجاق ها و چیزهای دیگرشان  از آتشکده آتش می برده اند. از این رو  آتش‌پرست، پاژنام ( لقب)  ایرانیان پیش از اسلام و یا پاژنام زرتشتیان نیست.
 برای آشنایی با دلایل و شواهد کافی در ادبیات فارسی، برای معانی اصلی و حقیقی این واژه ها و بسیاری از واژه های دیگر، می توانید به مقاله های موضوع شماره ی ۸ ( کالبد شکافی واژه ها ی زبان فارسی ) نگاه کنید.

 

١۹- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان  از صدها مصدر عر بی که خود معنی اسمی نیز دارد ( یعنی اسم مصدر است)  با افزودن غیر ضروری ِ " کردن "، " دادن " ،"  زدن " ، " یافتن " ، " شدن " و مانند آن ها،  که تنها باید برای ساختن مصدرهای مرکب  به کار رود،  دوباره اسم می سازند و با این کار  به دراز نویسی و دراز گویی بی هوده دست می زنند ؟

به نمونه های زیر نگاه کنید:

تعویض( کردن)  چرخ های ماشینش دو ساعت طول کشید.

ارتباط (دادن)  این دو موضوع به هم نادرست است.

 ثبت (شدن)  این قراداد لازم است.

برای تهیه (کردن)  وسایل تعمیر دوچرخه ام به بازار رفتم

تورم موجب رکود (یافتن)  بازار می گردد.

شکست در این بازی به حذف (شدن) تیم ما انجامید.

طرح (کردن) این موضوع در این نشست کار نادرستی است.

در تمام این سال ها به فکر انتقام( گرفتن)  از او بود.

 

۲۰- آیا می دانستید که ما برخی از بزرگان علم و ادب ایران را نه با نام خودشان، بلکه با نام پدران شان می نامیم ؟

زکریا نام پدر " محمد بن زکریای رازی "  و  سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.

منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " می باشد که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران  در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.

 

۲١-  آیا می دانستید که واژه ی دو قلو و  عبارت دو لوکس  (De Luxe) هیچ ارتباطی با عدد ۲ (دو)  ندارد ؟

واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و " لو "  است که روی هم  همزادها  معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان آنان را سه قلو یا چهار قلو نامید. این کودکان را می توان دوگانه، سه گانه و مانند آن نامید.

در عبارت  فرانسوی دو لوکس De Luxe  نیز که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن  هم وجود دارد، De حرف اضافه ی ملکی است به معنی " از" ( مانند Of در انگلیسی یا Von  در آلمانی ) و Luxe  به معنی " تجمل و شکوه "  است و دو لوکس به معنی " از نوع تجملاتی " است. یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع ساده و معمولی،  بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

 

۲۲- آیا می دانستید که ما برخی از واژه ها، عبارات و اصطلاحات زبان فارسی را یا  نادرست به کار می بریم، یا نادرست می نویسیم و یا نادرست می خوانیم؟

 

به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست

* جمله هایی مانند :

من به او مظنون هستم  (می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.

ظنین  صفت فاعلی و به معنی  کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی  کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست  این جملات می شود:

من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

 

* مصدر عربی فقدان به معنی گم کردن، گم شدن و از دست دادن  است و معنی  نبود  ندارد  و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت:  در گذشت، یا رخت بر بست.

 

* یا مثلن می گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.

 

* شعر سعدی، یعنی:  " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " می گویند.

 

* علیه در زبان عربی به معنی بر او  می باشد و بسیاری از نویسندگان بدون دانستن این معنی،  مثلن می نویسند :

بر علیه . . . . مبارزه کنید ! یعنی بر بر او . . . . . مبارزه کنید.

نخست آن که در ادبیات فارسی همیشه به ضد و به خلاف گفته اند که امروز نیز می توان گفت.

دوم آن که در فارسی نه بر علیه چیزی یا کسی مبارزه می کنند و نه به ضد آن.  بلکه با چیزی یا کسی می جنگند و پیکار می کنند.

با همین توضیح برای موافقت با چیزی نیز " له آن " حرف می زده اند نه " بر له " آن.

 

* هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن  که این  نه خود دانش آموز،  بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

 

غلط های املایی

شست : عدد ۶۰ را باید شست نوشت و با صاد بدعتی است که در این اواخر گذاشته اند.

نیاگان : نیاگ  یا  نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.

غوته: " در آب فرو رفتن " به فارسی " غوتیدن "  است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود.

از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

 

غلط های دستوری

استاد:  این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .

مُهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

 

غلط های واگویی (تلفظی)

 پساوند " وَر " در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده  است. " رنج وَر " به معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط ناتوان عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را  به نادرستی با  واو " سیرشده " (مانند واو  در واژه ی " کور ") تلفظ نمایند. 

واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر یعنی صاحب مقام، وزیر)،  گنجور ( گنج وَر) و شرور (شر وَر) نیز از این گروه است.

برای آشنایی بیش تر با غلط های مشهور زبان فارسی به نوشته ی غلط های مشهور در موضوع شماره ی ۵ نگاه کنید.

 

۲٣ – آیا می دانستید که برخی از مترجمان ما بدون توجه به توانایی زبان فارسی در واژه سازی و آیین دستوری این زبان و  دانستن پیشینه ی تاریخی و اجتماعی  بسیاری از  واژه ها و عبارات بیگانه، به راحتی  از آن ها  گَرته برداری کرده  و آن ها را نعل به نعل و کلمه به کلمه  کپی نموده و وارد زبان فارسی کرده اند؟

گرته برداری ( یا گرده برداری)  را می توان چون این تصور کرد که کسی مثلن " زمین خوردن"  را با فعل خوردن و " آبرو " را با واژه ی آب از فارسی به زبان دیگری برگرداند   زبان فارسی، اکنون سخت آلوده به این گرده برداری ها از واژه ها و عبارات بیگانه است و دیگر کسی درستی یا  نادرستی و فارسی بودن یا نبودن  این گونه واژه ها و عبارات را که همه روزه و در همه ی زمینه ها  بر زبان ها جاری  است در نمی یابد. به نمونه هایی از این واژه ها و عبارات نگاه کنید:

 

آسمان خراش  که برگردان sky scraper  در انگلیسی می باشد

راه آهن که که برگردان تحت الفظی از rail way  در انگلیسی یا Eisenbahn در آلمانی است ( و دست کم بایستی راهِ آهنی می بود).

نقطه نظر که برگردان point of view  در انگلیسی و  Gesichtspunktدر آلمانی است ( که در فارسی برای آن دیدگاه وجود دارد)،

شرایط در معنی ِ  اوضاع که در انگلیسی و فرانسوی  Conditions  در دو معنی شرط ها (شرایط) و اوضاع می باشد)، سیب زمینی که برگردان عبارت فرانسوی Pomme de Terre  است

هوا به هوا ( مانند موشک های هوا به هوا) از عبارت انگلیسی aie to air

تاریخ تولد که برگردان date of birth در انگلیسی وGeburtsdatum  در آلمانی می باشد.

بازار سیاه که همان black market  در انگلیسی و   Schwarzmarktدر آلمانی است.

دیر یا زود که در انگلیسی  sooner ot later و در آلمانی  früher oder später گفته می شود.

دوش گرفتن ( در انگلیسی take a shower   و  در آلمانی  eine Dusche nehmen

روی کسی حساب کردن (در آلمانی: Auf jemanden rechnen، در انگلیسی: count on somebody

نقش بازی کردن (در آلمانی: eine Rolle spielen 

ارزش نهادن بر چیزی ( به معنی یه چیزی بها دادن) (در آلمانی  Wert auf etwas legen، در انگلیسی set great store by something

به اجرا گذاشتن (در انگلیسی put into effect ، در آلمانی  in Kraft setzen ).

همچنین نگاه کنید به ... ( در آلمانی: siehe auch . . . ، در انگلیسی: also see . . .  

درس گرفتن ( در انگلیسی take a lesson ، در آلمانی einen Unterricht nehmen

کسی را فهمیدن ( به معنی حرف کسی را متوجه شدن) در انگلیسی understand somebody و در آلمانی jemanden verstehen  ،

خود را روی چیزی متمرکز کردن که در انگلیسی concentrate (up)on something  و در آلمانی sich auf etwas konzentrieren گفته می شود.

حمام آفتاب گرفتن که برگردان ein Sonnenbad nehmen در آلمانی و sunbathe  در انگلیسی است

لطفی کردن که در انگلیسی do a favour و در آلمانی einen Gefallen tun گفته می شود.

تاکسی گرفتن که در انگلیسی catch a taxi و در آلمانی  (sich) ein Taxi nehmen گفته می شود.

و نمونه های بسیار فراوان دیگر.

 

 ۲۴- آیا می دانستید که  نزدیک به تمامی مردم ایران از نام اصلی بزرگ ترین شاعر میهنی ایران و افتخار جاودان ایرانیان و  زبان پارسی  بی خبرند و او را با نامی خطاب می کنند که آمیخته ای از عنوان، لقب، تخلص و نسبت زادگاه  این شاعر بزرگ  است؟

حسن که در سال ٣۲۹ هجری قمری از پدری دهقان با نام  « علی» در روستای« باژ» در نزدیکی شهر طوس خراسان به دنیا آمد، تا پیش از به دنیا آمدن پسرش قاسم ، به « حسن ابن علی»  شناخته می شد.  بعد ها با به دنیا آمدن پسرش قاسم،  لقب ابوالقاسم ( پدر قاسم) گرفت و سپس با برگزیدن  نام هنری و تخلص  فردوسی به سرودن بزرگ ترین سند زنده بودن زبان پارسی و یاد نیاگان ایرانی، یعنی شاهنامه پرداخت.

حسن (یا حسن این علی) امروز با نام حکیم  ابوالقاسم فردوسی طوسی که به ترتیب عنوان، لقب، تخلص و نسبت زادگاه این شاعر یزرگ ایران است در قلب هر ایرانی جایگاهی ابدی یافته است.

 

۲۵ آیا می دانستید که امروز حتا پس از گذشت ١۴ سده هنوز مردمانی در ایران به زبان پهلوی با یکدیگر گفت و گو می کنند ؟

در ١۵۰ کیلومتری غرب شهر کرمانشاه و در قلب کوه های دالاهو، در منطقه ای که آن را ریژاو می خوانند روستایی دور افتاده ،  کوچک و بسیار زیبا  با نام زرده وجود دارد که در دل خود رازی شگفت آور را پنهان نموده است  و آن سخن گفتن مردم آن به زبان پهلوی ساسانی می باشد
روستای زرده  از یک سو به کوهی صخره ای تکیه داده است  و از سویی دیگر به " دیوار ستبر یزدگرد"  و " قلعه ی عظیم ساسانی"  محدود می گردد. جمعیت آن تنها۴۵۰ تن است و در میان آن همه روستا در آن منطقه،تنها اهالی این روستا می توانند به زبان کهن سخن بگویند واین خود بر شگفتگی ناظران می افزاید.
از فراز کوه بلند ِ صخره ای، در آن جا که مقبره ی بابا یادگار قرار دارد و در میان انبوهی از درختان سرو ِ کهن سال، آب چشمه ای خروشان و زلال  به سمت روستای زرده  جاریست که در کنار آن به هر ایرانی میهن دوست احساسی عجیب همراه با دل تنگی از آن زبان و تاریخ کهن  دست می دهد.

 

 

۲۶- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان انبوهی از واژه های زبان فارسی را ، نه یک واژه ی ترکیبی،  بلکه یک واژه ی یک بخشی و مستقل می دانند ؟

 

علم اتیمولوژی Etymology   (علم کالبد شکافی، اشتقاق و شناسایی واژه ها) در آموزش زبان فارسی جایگاهی  بسیار کم بها دارد و  در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به ریشه و  بنیاد واژه ها آموخته نمی شود  . بسیاری از دانش آموزان ما با بسیاری از واژه ها و عبارات آشنا می شوند، اما حتا در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه ها را معنی کنند. باید گفت که زبان فارسی هنوز گام نخستین  را نیز در کاربرد این علم در آموزش زبان  برنداشته است .

مثلن  بسیاری از دانش آموزان ما از سال نخست دبستان  با بی هوده به شکل بیهوده آشنا هستند و آن را واژه ای مستقل می انگارند. در حالی که این واژه از ترکیب بی (=  حرف نفی ) و هوده =  سود و فایده ) ساخته شده است و دارای  معنی بدون سود و فایده می باشد.

با کلمه ی خورشید  از  خور (=   سوراخ، گودال) و شید ( =  نور ).

و یا کلمه ی  زمستان از  زم ( = سرما ) و ستان ( = پساوند مکان و کیفیت ).

بسیاری معنی منجلاب را می دانند ولی با واژه ی منجل (=  گیاه در هم پیچیده ) آشنایی ندارند

و واژه ی بسیار زیبای  نود ( =  آوا، ناله ) که در ترکیباتی مانند خوشنود و بهنود هست، گویی  به خاک سپرده شده است.

واژه ی نازک نه یک واژه ی یک بخشی و  مستقل،  بلکه ترکیبی است  از نا ( = حرف نفی ) و زُ ک (=  ضخیم و کلفت )،

واژه ی ناله ترکیبی است از نا ( =  حرف نفی ) و واژه ی گم شده ی  له ( =  آوایی از سر شادی ) که در واژه ای مانند هلهله پنهان است.

واژه ی آلبالو ترکیب بسیار زیبایی است از آل ( =  قرمز ) و بالو ( =  غده و  ورم )،

بیابان ترکیبی است از بی (=  حرف نفی ) و آب و آن ِ  جمع )،

آبشار  از آب و شار ( =  قصر بلند ) به معنی قصر بلندی از آب،

گهواره ترکیبی است از گه (=  مخفف گاه به معنی مکان ) و واره ( = پساوند تشبیه )،  به معنی : مکان گونه

و یا واژه ی بیگانه که ترکیبی است از بی ( =  حرف نفی ) و گانه ( =  پساوند تشبیه ) به معنی کسی که گویی وجود تدارد، کسی که به کسی شباهت ندارد.

واژه ی  اندرز در اوستا به گونه ی هن درز han-dareza  بوده است كه بخش نخستين آن یعنی  "هن " گونه ی  ديگری  از واژه ی " هم " است و بخش دوم آن "درز "  همين واژه ی درز امروزی ( به معنی شکاف جامه که دوخته باشند) است که  در واژه ی مركب "درزيگر" به معنی خیاط  نيز بر جاي مانده است. از این رو هندرز به معني دوختن و پیوند دادن تجربيات گذشته كسي به آينده ی شخص ديگر و در واقع به معنی وصیت می باشد.

واژه انباز به معني شريك،  از دو بخش "هم" و "باز"  تشكيل شده و «هم» با تبديل م به ن به گونه ی هنباز و با تبديل هـ به الف به گونه انباز در آمده است  و در اصل به معني دو يا چند كس است كه در كاري هم باز هستند و با هم حرکت مي‏کنند .

واژه ی " هم " به صورت هن در واژه ی  انجمن نیز به چشم مي‏خورد كه در اصل هن گامن بوده است كه بخش دوم آن از ريشه ی " گَم " اوستايي به معني آمدن است و هنگامن يا انجمن به معني كساني است كه با هم همگام هستند .

و بسیار بسیار واژه های دیگر که ظاهری یگ بخشی  و مستقل دارد ولی درحقیقت واژه هایی ترکیبی است.

 از این رو،  گذشته از  لزوم آموزش علم کالبد شکافی واژه ها (Etymology  )، دو موضوع جدا نویسی  در خط فارسی که از نظر علم کالبد شکافی واژه ها  اهمیتی غیر قابل چشم پوشی دارد و نیز مسئله ی خط فارسی که اکنون دیگر به خطی ناتوان و  غیرعلمی تبدیل گردیده است، بخش بسیار مهمی از مسئله ی نوسازی و بازسازی در زبان فارسی است. و تا تعیین خط دیگری در زبان فارسی باید بر حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی،  ترک لج بازی و عادت های غیر منطقی و یافتن قاعده ای عام برای آن ها پای فشاری نمود..

برای آشنایی بیش تر با " آیین درست نویسی فارسی"  و همچنین " علم شناسایی ریشه ی واژه ها " به مقالات نوشته شده در موضوعات شماره های ۵ و ۸ تگاه کنید.

 

۲۷- آیا می دانستید که هنوز حتا بسیاری از دوست داران شعر معاصر فارسی، یعنی شعر نو،  اشکال گوناگون این نوع شعر را نمی شناسند و نام یک نوع از آن را بر نوع دیگر می گذارند و از تفاوت این انواع و نام  آن ها آگاه نیستند ؟

 

برای این دسته از فارسی زبانان، میان شعر آزاد، شعر سفید و شعر موج نو که انواع  سه گانه ی شعر نو  است، تفاوتی نیست و به نادرستی نام این را برای آن و نام آن را برای این به کار می برند.

شعر معاصر یا شعرنو  پس از نیما تا کنون در سه شکل شعر آزاد، شعر سپید و شعر موج نو  ادامه یافته است :

 

١- شعرآزاد ( شعر نیمایی ) :  که آهنگ و  وزن عروضی  دارد،  اما جا ی قافیه درآن مشخص نیست. مانند برخی از سروده های سهراب سپهری، اخوان ثالث و قیصر امین پور.

منظومه ی  " افسانه "  نیما سرآغاز شعر آزاد و به طور کلی شعر نو به شمار می آید.

 

 ۲ـ شعرسپید (شعرمنثور) : آهنگ دارد  اما  وزن عروضی ندارد و جای قافیه در آن مشخص نیست . مانند برخی از اشعار موسوی گرمارودی  و احمد شاملو


٣- موج نو : که نه آهنگ ، نه  وزن عروضی  و نه قافیه دارد و  فرق آن  با  نثر در تخّیل شعری  شاعر است. مانند برخی از اشعار احمد رضا احمدی
:شعر موج  نو به دشواری  و پیچیدگی  شناخته می شود .


( بررسی  ویژگی های انواع شعر نو و تفاوت آن ها  از نظر درون مایه و شکل و قالب،  و نیز ارائه ی نمونه هایی از این اشعار،  در بخش  ادبیات معاصر  انجام گرفته  است).

 

۲۸-  آیا می دانستید که  برخی از زبان شناسان،  از دید ساختاری، برخی از زبان های زنده ی جهان را، در بخش هایی از ساختار خود، در مقایسه با زبان فارسی،  هنوز در دورانی می دانند که زبان فارسی دیر زمانی است آن را پشت سر نهاده است ؟

 

زبان فارسی به دلیل پیشینه ی  بس دراز و کهن خود،  کاربردها و ساختارهایی را که از دیدگاه زبان شناختی به کار زبان نمی آید و جزو نیازهای اصلی آن  به شمار نمی آید  از خود دور ساخته و به کناری نهاده است و یک سره زبان شناختی شده است. در حالی که بسیاری از زبان های زنده ی امروز ( که برخی از آن ها به دلایل معین تاریخی که در موضوع سرگذشت زبان فارسی مشخص شده است، تنها در معانی و واژه  بر زبان فارسی پیشی گرفته اند)  هنوز گرفتار کارکرد ها و هنجارهایی هستند که از نظر زبان شناختی برون زبانی شناخته می شود و هیچ نیازی به آن ها نیست.

یکی از این هنجارهای برون زبانی که کارکرد ناب زبانی ندارد و بی هوده به شمار می آید، وجود نام های نرینه (مذکر)، مادینه (مونث) و اَمردی (خنثی) برای چیزها در این زبان ها است که تابع هیچ نظم و قاعده ای نیز نیست و اگر چیزی مانند " میز " در برخی  از این زبان ها مادینه است ( مانند زبان های فرانسوی و اسپانیایی) در زبان دیگری نرینه شناخته می شود ( مانند زبان آلمانی)، و این حتا برای خود مردم آن سرزمین ها مایه ی دشواری است و گاه حتا دانش آموختگان آنان را نیز به اشتباه می اندازد، زیرا این جنسیت برای اشیاء در همه ی بخش های دستور زبان آنان  رعایت و صرف می شود.

این هنجار ( یعنی وجود جنسیت) در زبان فارسی نیز در دوران پارسی اوستایی و پارسی باستان وجود داشته است ولی  رفته رفته از میان رفته است.

ويژگي ديگر زبان پارسي  آن  است که ساختار آوايي آن بسيار نغز و آهنگين شده  است و واژه‌هاي درشتناک، ناهموار و گوش‌آزار در آن  اندک ‌اندک ‌چنان سوده و ساده شده‌ است که از دید آوایی به واژه‌هايي هموار و دل پذير  دگرگوني يافته‌اند و این خوش آهنگی را مردم سرزمین های دیگر که آن را می شنوند گواهی می دهند. براي نمونه در زبان اوستايي واژه‌ي "خورنه" را داريم که در پارسي باستان "فرنه" و در پهلوي "خُوره" و "خُره" شده است و سپس  با ريخت های "فره" و " فر"  به پارسي دری درآمده است و  بيش از اين دیگر  نمي‌تواند  کوتاه ، تراشيده، خوش‌آهنگ،  سوده و ساده تر گردد و بدین سان  به فرجام دگرگوني خود رسيده است. یا واژه ی " اهورامزدا " یه معنی خداوند بزرگ که رفته رفته اوهرمزد، اورمزد، هرمزد و سپس هرمز شده است.

برای آگاهی از دگرگونی های دیگر در هنجارهای دستوری و تراشیدگی واژه ای در زبان فارسی  به موضوعات شماره های ١ و ۲، یعنی  سرگذشت زبان فارسی و دگرگونی های تاریخی زبان فارسی نگاه کنید.

 

۲۹-  آیا می دانستید که در جهان یک کشور دیگر نیز وجود دارد که مردمانش آریایی هستند و ایران نام دارد ؟

 .

واژه ی ایران واژه ای مرکب است که از دو بخش  ایر به معنی آریایی و ان که هم نشانه ی جمع و هم  پساوند مکان به معنی جا و سرزمین است، تشکیل شده است، و از این رو  ایران هم به معنی آریایی ها و هم به معنی سرزمین آریایی ها است.

در زبان انگلیسی سرزمین را " لند " Land می گویند و به سرزمینی که محل زندگی آریایی ها است " ایرلند " می گویند که درست معنی  ایران را می دهد و این همان کشوری است که همسایه ی شمالی انگلستان است و مردمانش هم آریایی هستند.

کوتاه آن که  ایران و  ایرلند دو نام درست هم معنی در دو زبان برای دو سرزمین است که مردمانشان، هم نژاد و آریایی هستند.

 

٣۰ آیا می دانستید که عبارت "خوان یغما " که  فارسی زبانان آن را به معنی منفی " سفره ی غارت و چپاول " می فهمند، هیچ گونه ارتباطی با غارت و چپاول ندارد و در حقیقت درست وارونه ی آن، یعنی به معنای بخشش و سخاوتمندی و دارای معنایی مثبت بوده است ؟

 

امروزه هرگاه به دارایی کسی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، در اصطلاح می گویند که گویی خوان یغما بود که این گونه آن را چپاول کردند.

عبارت " خوان یغما "  از دو واژه ی " خوان " و " یغما " و به مفهوم "سفره ی غارت و چپاول " فهمیده می شود، در حالی که چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی " یغما " در این عبارت کاملن چیز دیگری است و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.

" یغما " نام گروهی از تورانیان است که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام  در نزدیکی " خجند " کنونی زندگی می کرده اند. پیش از آمدن این گروه به این منطقه، اقوامی که "سگان "  نام داشته اند ( و  به غلط آن را " ساکاها " می نویسند) در این محل  زندگی می کرده اند و جشنی را برگزار می کرده اند که " سگه "  نام داشته است که  همان " جشن سده " است. با آمدن یغماییان ِ تورانی  به این محل، آنان دین و همه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و "جشن سگه " ی آنان را نیز برگزار می کردند.

در جشن دیگری نیز  که " خوان یغما " نام داشته است، آنان سفره های بزرگی می گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار در آن می نهادند و همه ی مردم را فرا می خواندند که در این میهمانی عمومی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه می خواهند با خود ببرند.

سعدی می گوید:

ادیم زمین سفره ی عام اوست / برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

و در جای دیگری می گوید:

یکی نانخورش جز پیازی نداشت / چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت

پراکنده ای کفتمش ای خاکسار / برو طبخی از " خوان یغما " بیار

افغانی در قصیده ی خود می سراید:

گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد

شود تا باغبان طبع وی در گلشن آرایی

کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد

که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی

خوشا درویش صاحب دل که نعمت های عامش را

نیابی در بساط خاص دارابی و دارایی

 جشن خوان یغما که نشانه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما است در سده های گذشته دارای اهمیت و اعتبار ویژه ای بوده است و رفته رفته به صورت اصطلاح در آمده است، لیکن بسیاری به سبب نا آگاهی از ریشه ی تاریخی آن، آن را  به معنی دستبرد و چپاول گرفته و به نادرستی در معنایی منفی به کار برده اند.

 

٣١- آیا می دانستید که آن چه که سبب شده است تا ما امروز کوه بیستون را که کتیبه های داریوش هخامنشی در آن جا یافت شده است، بیستون بنامیم،  نادرست خوانی نام حقیقی این کوه توسط دانشمندان عرب بوده است ؟

 

بیستون کوهی است در ٣۰ کیلومتری کرمانشاه که در آن جا کنده کاری ها و سنگ نوشته های داریوش اول هخامنشی یافت شده است که او شرح فتوحات خود را در آن ها به سه زبان پارسی باستان، بابلی و عیلامی بازگو کرده و باستان شناسان نیز از روی این سنگ نوشته ها رمز همه ی خطوط میخی را دریافته اند.

بیستون در اصل و در آغاز بغستان نام داشته است.که از دو واژه ی بغ به معنی خدا و ستان که پسوند مکان به معنی جایگاه و سرزمین است تشکیل شده است و روی هم به معنی " جایگاه خدایان " بوده است.

واژه ی بغ به معنی خدا،  امروز نیز در نام شهر بغداد هست که نامی فارسی و به معنی خداداد است.

یاقوت حموی در کتاب خود "معجم البلدان " بغستان را  "بِهِستان " نوشته و سپس دیگر دانشمندان جغرافیادان عرب نیز  آن را " بهستون " نامیده اند و این نام رفته رفته و سرانجام به بیستون دگرگونی یافته است.

گفتنی است که برخی که خود این محل را ندیده اند، به سبب این نام گذاری،  از آن،  جایی که ستون ندارد ( بی ستون ) و یا برخی دیگر، از آن، جایی که بیست ستون دارد، برداشت می کنند.

( برای آگاهی بیش تر  از معنی  واژه ی بیستون به کتاب سبک شناسی از ملک الشعرای بهار، جلد نخست، نگاه کنید).

 

٣۲-  آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان به جای سپاس گزاری، از دیگران سپاس گذاری می کنند،  آن هم به شکل سپاسگذاری ؟

یکی از اشتباهات بسـیار رایج نزذ فارسی زبانان، کار برد دو فعل گذاشتن و گزاردن به جای یکدیگر است، به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و مانند آن ها.

نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن  و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.

گذاشـتن دارای یک معنی حقیقی و یک معنی مجازی است:

١-  گذاشتن در معنی حقیقی به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت.

مانند : او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت.

۲-  گذاشتن در معنی مجازی به معنی پی انداختن،  وضع کردن و  بنیاد نهادن چیزی است،

مانند  قانون گذار کـه قانون را وضع  می کند

یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند

و  یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.

گزاردن  نیز دارای دو معنی کلی است:

١- به معنای  به جا آوردن ،  ادا کردن ،  انجام دادن

مانند نماز گزاردن،  یعنی " ادا کردن نماز"  

یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنابراین وام گزار درسـت اسـت نه وام گذار.

به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( انجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...

۲- به معنای " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر  

یعنی برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده به معنی مترجم و گزارش به معنی ترجمه است. خواب گزاری نیز  یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده ی خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری از این دست.

نکته ی دیگر آن که هرگاه در یک وازه ی ترکیبی معنای ترکیب به معنای اجزای تشکیل دهنده اش باز نگردد و معنایی کاملن متفاوت از اجزایش بدهد،  باید آن ترکیب را یک واژه ی بسیط و مستقل دانست و  اجزای آن را چسبیده به یکدیگر نوشت. مثلن جوانمرد هیچ ارتباطی به واژه های جوان و مرد ندارد و یک پیرزن هم می تواند جوانمرد باشد که نه جوان است و نه مرد، لیکن هم عقیده با من کسی است که عقیده اش با من یکی است. یعنی معنای واژه ی هم عقیده به معنای یکی از اجزای آن ( یعنی عقیده) باز می گردد و به این دلیل باید این ترکیب را نه همعقیده، بلکه جدا از هم یعنی هم عقیده نوشت. به همین سان مثلن دانش جو ( کسی که دانش می جوید) و یا کوه نورد ( کسی که کوه را می نوردد) را نباید دانشجو و کوهنورد نوشت.

بدین ترتیب واژه ی سپاس گزاری که معنای آن به جا آوردن و ادای سپاس است ( یعنی معنی ترکیب به معنی یک چزء  آن، یعنی سپاس  باز می گردد) باید به صورت سپاس گزاری نوشته شود نه سپاسگزاری

برای آگاهی بیش تر درباره ی چه گونگی نوشتن واژه های ترکیبی، به موضوع " درباره ی فارسی نویسی " نگاه کنید.

 

 

 ٣٣-  آیا می دانستید که تقریبن همه ی فارسی زبانان، حتا بزرگانی از ادب فارسی،  اصطلاح  " گرگ بالان دیده " را که کنایه از افراد آزموده ، سرد و گرم چشیده و دنیا دیده است به نادرستی "  گرگ باران دیده " می گویند و می نویسند ؟

 

علامه ی فقید دهخدا در لغت نامه، شادروان صاحب در فرهنگ نظام و  زنده یاد دکتر معین در فرهنگ جامع خود، همگی درباره ی ریشه ی اصطلاح گرگ باران دیده توضیحات و توصیفاتی نوشته اند که کوتاه شده ی آن این است که گرگ تا هنگامی که باران ندیده است از آن می ترسد ولی اگر سرانجام و به ناگزیر باران بخورد، دیگر از آن نمی ترسد.

ایرج میرزا می گوید:

همانا گرگ باران دیده باشی / تو خیلی پاردم ساییده باشی

صائب می نویسد:

نیست دلگیر از زر قلبی که در کارش کنند / یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است

با این وجود به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح به کلی نادرست است، زیرا همه ی گرگ ها اصولن باران دیده هستند و اتفاقن بیش تر در روزهای زمستانی و بارانی از لانه خارج می شوند و به شکار می پردازند و اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل همه ی حیوانات است نه تنها گرگان.

رشیدی نیز که گویا نخستین کسی است که به نادرست بودن این اصطلاح  پی برده است در فرهنگ رشیدی آن را گرگ پالان دیده نوشته است و می گوید که در گذشته در برخی از نمایش ها، بازیگران بر پشت گرگ پالان می بستند و آن را نمایش می دادند و گرگی که بر اثر تربیت مربی از پالانی که بر پشتش می گذارند ترسی نداشته باشد می تواند مورد استناد افراد کارآزموده و دنیا دیده قرار گیرد.

لیکن این پالان نهادن بر گرگ که هرگز دیده نشده و سابقه ای از آن وجود ندارد نیز نمی تواند علت پیدایش اصطلاح نادرست گرگ پالان دیده  باشد و اگر چه در گذشته شاید در حضور سلاطین و امروزه در سیرک ها چون این کارهای شگفت آوری انجام گرفته باشد و یا انجام بگیرد، ولی پالان گذاشتن بر پشت گرگ بی تردید چندان نیز جالب و چشمگیر نیست که در دهان مردم و در ادبیات فارسی به اصطلاح تبدیل گردد.

برخی دیگر نیز بر این باورند که واژه ی گرگ در این اصطلاح نادرست و در اصل واژه ی کرک به معنی پوستین نرم و چرمینه است که باران های زیاد در آن اثری ندارد و نفوذناپذیری آن تجربه و ثابت شده است.

لیکن همان گونه که گفته شد شکل درست این اصطلاح گرگ بالان دیده است و بالان واژه ای است به معنی دام و تله و گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا  کرده است و افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشه های عاقلانه ار همه ی دشواری ها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفته اند. ولی عامه ی مردم چون معنی واژه ی بالان را نمی دانسته اند آن را به باران و بدین ترتیب اصطلاح را به گرگ باران دیده تبدیل کرده اند تا معنی و مفهوم این عبارت به ذهن آنان سهل و آسان بیاید.

  

٣۴-  آیا می دانستید که عبارت  کنایه ای ِ " گربه ی مرتضی علی " که مردم آن را برای کسانی که فرصت طلب هستند و نان را به نرخ روز می خورند، به کار می برند، ارتباطی به مرتضی علی که لقب علی ابن ابیطالب نخستین امام شیعیان است ندارد و این عبارت به احتمال قوی " گربه ی مرتاض علی " بوده است ؟

 

گربه حیوانی است که این ویژگی بدنی را دارد که در هر وضع و حالتی که به پایین بیافتد با چهار دست و پا به زمین می آید. از این رو  مردم به کنایه  افرادی را که در هر اوضاع و احوالی خود را همرنگ جماعت می کنند و هیچ گاه پشتشان به زمین نمی خورد  "گربه ی مرتضی علی " گفته اند.

جای تردیدی وجود ندارد که مرتضی علی یعنی علی ابن ابیطالب به سبب شان و مقام خود نه اهل گربه بازی و کبوتربازی و از این قبیل بازی های جلف و نابخردانه بوده است و نه در دوران کوتاه و پر تلاطم خلافت خود فرصت و مجالی برای این گونه کارها داشته است.

یکی از قوی ترین روایاتی که البته در درستی آن جای درنگ هست، این است که گربه ی مرتضی علی در اصل گربه ی مرتاض علی بوده است و به علت نزدیکی ذهنی و در طی زمان به گربه ی مرتضی علی تبدیل شده است.

درباره ی مرتاض علی نیز گفته اند که این مرد از مرتاضان هندی بوده است که سالی به ایران آمد و چند چشمه از تردستی و شعبده بازی های خود را نشان داد.

از جمله شیرین کاری های او گربه ی سیاه براق دست پرورده ای بود که مرتاض علی آن را گاه از سر و گاه از پا یا دم در حال چرخش به هوا پرتاب می کرد و گربه هر بار بدون آن که پشتش به زمین بخورد با چهار دست و پا پایین می آمد.

این روایت گرچه جای تامل و درنگ دارد، لیکن با رد آن این تردید نیز که این گربه با شخص علی ابن ابطالب ارتباطی دارد، از میان نمی رود.

احمد افلاکی در کتاب "مناقب العارفین" ( جلد نخست، برگ ۴۷۷ ) داستان دیگری برای توجیه این عبارت دارد که کوتاه شده ی آن این است که در مجلسی که محمد، پیامبر اسلام در آن حضور داشت ماری قصد نیش زدن به او را کرد که ناگاه یکی از گربه های ابو هریره که در آن مجلس حضور داشت و به داشتن گربه های فراوان شهرت داشت، بر مار جهید و آن را از هم درید . پیامبر سپس دستی بر پشت گربه ی ابو هریره کشید و از آن روز است که دیگر هرگاه گربه ای از بام های بلند فرو می افتد پشت او به زمین نمی رسد و با چهار دست و پا به زمین می آید.

از این رو به باور احمد افلاکی عبارت گربه ی مرتضی علی در واقع گربه ی ابو هریره بوده است ( که اتفاقن به همین صورت در میان عرب زبانان رایج و مصطلح است) ولی چون شیعیان به ویژه ایرانیان که به ابوهریره اعتمادی نداشته اند و به علی ابن ابیطالب ارادت دارند نام ابو هریره را به مرتضی علی تبدیل کرده اند.

بدیهی است که این گمان و فرضیه ی احمد افلاکی نیز از دید هم دینان او  تا هنگامی اعتبار دارد که هویت "مرتاض علی"  یا " مرتضی علی " دیگری روشن نشده باشد و سرانجام نیز این تردید که گربه ی مرتضی علی  ارتباطی با شخص علی ابن ابیطالب دارد،  همچنان باقی می ماند.

 

٣۵- آیا می دانستید که  واژه ی لولو که پدران و مادران ایرانی فرزندانشان را با آن می ترسانند یادگار و سوغات فرنگ رفته های ایرانی است و از کشور فرانسه آمده است ؟

 

پدران و مادران ایرانی به هنگام شیطنت و بازیگوشی کودکان خود آنان را با آمدن لولو که فکر می کنند لابد موجودی ترسناک و خیالی مانند غول و جن است تهدید می کنند تا کودکانشان آرام گرفته و دست از گریه یا بازیگوشی خود بردارند. در حقیقت اما واژه ی لولو  واژه ای فرانسوی به معنی گرگ است که در زبان فرانسوی آن را Le Loup می نویسند و  لُلو می خوانند.

در اروپا و به ویژه در فرانسه رسم بر این است که مردم کودکان خود را به هنگام شیطنت و بازیگوشی از گرگ بترسانند و ایرانیانی که در دوره ی قاجار به اروپا رفتند و بیش ترشان نیز در فرانسه بودند، پس از بازگشت به ایران کودکان خود را به همان روش و سنت اروپایی از لُلو یعنی گرگ می ترسانیدند و این واژه رفته رفته به لولو تبدیل شد.

 

ناگفته نگذارم که برخی از پژوهشگران نیز بر این باورند که اصل این واژه لؤ لؤ  بوده است که همان ابو لؤلؤ  ( یا فیروز ) جوان صنعتگر ایرانی است که به شکل غلامی در دستگاه والی کوفه خدمت می کرد و در آرزوی رهایی از قید بندگی بود. به نوشته ی "تاریخ بلعمی" نوشته ی محمد ابن جریر طبری و نیز  "مروج الذهب" نوشته ی مسعودی روزی که ابو لؤلؤ تنها در حضور خلیفه ی دوم، عمرخطاب بود از او خواهش فراوان کرد که از والی کوفه بخواهد تا او را در مقابل کارمزدش از بندگی رها سازد . اما عمر  پس از آن که درخواستش برای ساختن آسیابی بادی در مکه و مدینه، به دلایل فنی  توسط فیروز رد شد، خواهش  او را برای آزادی از بندگی اش نپذیرفت و ابو لؤلؤ که دیگر از آن  زندگی ننگین  و از جان خود سیر شده بود به نوشته ی "اسلام شناسی از دیدگاه فلسفه و عرفان"  نوشته ی بابک دوستدار  با خشم به خلیفه گفت: « اگر سلامت بمانم آسیابی برایت خواهم ساخت که در شرق و غرب از آن تعریف ها کنند».

عمر که نمی توانست قصاص قبل از جنایت کند او را مجازات نکرد و چند روز بعد که برای خواندن نماز به مسجد رفته بود در رکعت دوم ابو لؤلؤ از پشت به او حمله کرد و با شش ضربه ی خنجر از پای در آورد و به نوشته ی "حبیب السیر " نوشنه ی خواند میر،  ابو لؤلؤ همان کارد را در دم بر حلق خویش مالید و قبل از دستگیر شدن خود را کشت.

بی باکی و تهور ابو لؤلؤ که توانسته بود خلیفه ی مقتدر و سختگیری چون عمر را هلاک کند به اندازه ای ترس و وحشت در دل های مردم انداخته بود که دیگر هرگاه ایرانیان مقیم عربستان می خواستند کودکان خود را از بازیگوشی و شیطنت باز دارند به آنان می گفتند که لؤ لؤ آمد که این واژه رفته رفته در تمام مناطق فارسی زبان رایج گردید و به لولو تبدیل شد.

با این حال می توان  گفت که چون استفاده از واژه ی لولو دز میان ایرانیان عمر چندانی ندارد، اصل واژه ی لولو  نه در ماجرای ابو لؤلؤ ، بلکه در همان واژه ی فرانسوی لُلو به معنی گرگ قرار دارد.

   

٣۶- آیا می دانستید که فارسی زبانان هنگامی که کسی در مورد کاری یا چیزی کوتاه بیاید و به آن تسلیم شود به نادرستی اصطلاح لنگ انداختن را درباره ی او به کار می برند و می گویند : « طرف بالاخره لنگ انداخت» یعنی از عهده ی کار بر نیامد  و شکست خورد ؟

 

معنی درست ِ اصطلاح لنگ انداختن  اما نه شکست خوردن و تسلیم شدن، بلکه کاملن چیز دیگری و به معنی میانجی گری کردن و وساطت میان دو حریف و آشتی دادن آنان است و هر کس این اصطلاح را به منظور اظهار تسلیم و شکست بفهمد و بفهماند کاملن اشتباه کرده است.

 

ورزش باستانی ایرانیان از دوران بسیار کهن در ایران به یادگار مانده است و با وجود پدید آمدن انواع و اقسام ورزش ها همچنان اهمیت و اعتبار خود را به عنوان ورزش و سنت ایرانی حفظ کرده است.

در این ورزش که از ورزش های سنگین به شمار می آید و جز زورمندان و پهلوانان را در گود آن راهی نیست، همه ی نکات و دقایق اخلاقی و مذهبی رعایت می شود و احترام بزرگ ترها و پیش کسوتان و پهلوانان آن به معنی کامل کلمه رعایت می شود.

جوانان و پهلوانان زورخانه با وجود سینه های پهن و بازوان ستبر و اندام و عضلات پیچیده از اظهار فروتنی و بزرگ داشت پیش کسوتان و دستگیری از فقیران و احقاق حق محرومان و ستمدیدگان ذره ای فروگذار نمی کنند. بلندی سردر ورودی زورخانه نیز کوتاه است تا هر کس وارد می شود ناگزیر سر فرود آورد و بدین ترتیب احترام زورخانه محفوظ بماند.

آداب و تشزیفات ورزش باستانی بسیار است که شرح ریزگان (جزییات) آن دز این جا نمی گنجد و ما تنها یکی از آداب آن را که به موضوع لنگ انداختن مربوط است برای خوانندگان ارجمند می آوریم:

از ایام گذشته و امروز نیز زسم است که پس از انجام تمرینات گوناگون و اجرای ورزش هایی با میل و کباده و سنگ و گورگه و تخته شنا و جز این ها، دو تن از ورزش کاران به اصطلاح با یکدیگر "سر شاخ " شده و به یکدیگر پیچیده و کشتی می گیرند. این نوع کشتی گرفتن و سرشاخ شدن تنها به منظور تمرین و نمایش است و جنبه ی رسمی و زورآزمایی ندارد ( و همان گونه که در تمرینات ورزش های رزمی دیگر نیز وارد آوردن ضربات آسیب رساننده ممنوع است و مربیان و داوران از وارد کردن آن ها جلوگیری می کنند) هنگامی که کشتی دو حریف جوان نیز که گرم زور آزمایی هستند به مرحله ی حساس یا خطرناکی می رسد و یا نزدیک است که یکی از حریفان پشت دیگری را به خاک برساند و مایه ی شرمندگی او شود، میان دار و یا مرشد زورخانه فورن لنگی را از کنار گود بر می دارد و به سوی دو کشتی گیر می اندازد و بلند می گوید: « پهلوانان ! حرمت لنگ » و کشتی گیران وظیفه دارند احترام مرشد و لنگ را محفوظ داشته و فورن از یکدیگر جدا شده و روی یکدیگر راببوسند و سر جای خود بر گردند. ( برای آشنایی بیش تر درباره ی زورخانه و ورزش باستانی به کتاب " نقش پهلوانی و نهضت عیاری" نوشته ی کاظم کاظمینی نگاه کنید).

از این رو در اصطلاح ورزش کاران ِ باستانی لنگ انداختن به معنی آشتی دادن و پایان دادن به درگیری است، لیکن شوربختانه بی توجهی مردم به ریشه ی این عبارت سبب گردیده است که در اصطلاح  از آن تسلیم و شکست مراد شود، در حالی که چون این نیست و لنگ انداختن از وظابف شخص سوم و افراد باصلاحیت و ارشد هر دسته و جمعیتی است که با روشن بینی و خیرخواهی خود مانع از ادامه ی قهر و جنگ میان مردم می شوند.

 

٣۷- آیا می دانستید که بسیاری از ایرانیان در حالی که به راحتی و به فارسی می توانند بنویسند: « اگر خدا بخواهد » ، به عربی چیزی را می نویسند که نه به این معنی، بلکه به معنی " خدا بیافریند " است ؟

 

عرب های مسلمان هنگامی که می خواهند بنویسند : « اگر خدا بخواهد » به زبان خودشان جمله ای را که دارای سه کلمه است به کار می برند و می نویسند : ان شاء الله . یعنی ان را برای اگر، شاء را برای بخواهد و الله را برای خداوند به کار می برند.

ایرانیان مسلمان ولی برای گفتن همین معنا، در عربی که زبان خودشان نیست، جمله ای دارای دو کلمه به کار می برند و می نویسند : « انشاء الله » که هرگز معنی " اگر خدا بخواهد " نمی دهد، بلکه به معنی « خدا بیافریند » است، زیرا انشاء در زبان عربی یعنی بیافریند و الله به معنی خداوند است.

 

٣۸- آیا می دانستید که بسیاری از ایرانیان بر این باورند که کبک ها برای آن که کسی آن ها را نییند سرشان را زیر برف فرو می کنند و به همین علت هم ضرب المثل " مثل کبک سرش را زیر برف فرو می کند " را برای کسانی به کار می برند که چون ایرادات خود را نمی بینند، فکر می کنند دیگران هم  ایرادی در آنان نمی بینند ؟

 

 در میان مردم ما این گونه شهرت یافته است که در فصل زمستان و هنگامی که زمین پوشیده از برف است، کبک ها به محض آن که در محاصره ی شکارچیان قرار می گیرند، فورن سر خود را در برف فرو می کنند تا شکارچیان را نبینند و گمان می کنند چون خودشان شکارچیان را نمی بینند، پس شکارچیان هم آن ها را نمی بینند. زکریای قزوینی در کتاب عجایب المخلوقات ، برگ ۴۴١  می نویسد « چون صیادان قصد او کنند سر را در زیر برف پنهان کند و چندان پندارد که صیاد او را ندیده و نبیند».

لیکن این گمان درباره ی کبک که به شکلی در ذهن عامه و حتا شاعران و نویسندگان ما وجود دارد و ضرب المثلی هم برای آن ساخته اند، به کلی نادرست و باطل است، زیرا کبک آن شعور را ندارد که دست به حیله و تزویر بزند و حقیقت مطلب چیز دیگری است :

در گذشته هنگامی که برف می بارید شکارچیان به مناطقی می رفتند که کبک زیاد داشت و از چهار سو آن ها را محاصره می کردند و در سکوت کامل و آرام به سمت آن ها حرکت می کردند و هنگامی که کاملن به آن ها نزدیک می شدند آن ها را وحشت زده کرده و به هوا می پراندند تا در هوا بزنند.

از ویژگی های کبک این است که هنگام احساس خطر  با وحشت از جای خود به هوا می پرد و  چند متر آن طرف تر دوباره به زمین فرود می آید. پیداست که چون زمین پوشیده از برف است، این پرنده ی زیبا به علت سرعت فرود آمدن، گاهی سر و گردن و گاه حتا همه ی اعضای بدنش در برف فرو می رود، به گونه ای که تنها دم و دو پایش بیرون از برف باقی می ماند و بدین ترتیب قدرت خارج شدن از برف و پرواز دوباره از او گرفته می شود. در همان هنگام هم شکارچیان سر می رسیدند و آن ها را که سر در برف داشتند زنده زنده با دست می گرفتند.

بدین ترتیب بوده است که بسیاری فکر کرده اند که کبک ها دست به حیله زده و به خیال خود، خود را پنهان ساخته اند. باید گفت که همین امروز نیز در بسیاری از روستاهای کوهستانی  هنگامی که کبک ها در فصل سرما و برف در جستجوی غذا و دانه به طور گروهی حرکت می کنند روستاییان با پرتاب سنگ آن ها را وحشت زده کرده و می پرانند و کبک ها به همان ترتیبی که شرح داده شد پرواز می کنند و چند صد متر دورتر فرود آمده و گیر کرده در برف به دست روستاییان می افتند.

  

 توضیحی برای خوانندگان ارجمند:

 به علت زیاد شدن حجم مطالب مربوط به موضوع " آیا می دانستید که. . . ؟ " در این بخش و ناتوانی سیستم بلاگفا برای گنجانیدن ادامه ی مطالب در همین بخش، ما نیز ناگزیر هستیم مطالب مربوط به این موضوع را در بخش های دوم و بعد از آن ادامه دهیم. از این رو من خوانندگان گرامی ام را به خواندن دنباله ی این مطالب در بخش دوم و بخش های بعدی ( در موضوع شماره ی ١٣ یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" ) فرا می خوانم و آرزو می کنم که در میان این مطالب، چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد  آریا ادیب

 

دنباله دارد . . . . . . .