حماسه سرایی در ایران
شماره ی نوشته: ۱۱ / ۱۲
دكتر احمد تفضلی
حماسه سرایی در ایران باستان
بیش تر متن های حماسی پهلوی كه اصولن به ادبیات شفاهی تعلق دارند، در دوره ی اسلامی به عربی و فارسی ترجمه شده یا از میان رفتهاند. تنها متن حماسی موجود «یادگار زریران» (در پهلوی: ایادگار زریران) است.
یادگار زریران
این متن كه رساله ی كوچكی است، در اصل به زبان پارتی و ظاهرن نثری همراه با شعر بوده است، ولی به صورت كنونی آن به زبان و خط پهلوی است و در آن واژه ها، تركیب ها و ساختارهای زبان پارتی را نیز میتوان دید و تنها بازسازی شعری برخی از بخش های آن امكان پذیر است.(۱) در این اثر، از جنگ های ایرانیان با خیونان سخن رفته است.
هنگامی كه گشتاسب و پسران و برادران و شاه زادگان و ملازمان او، دین مزدیسنی را میپذیرند و خبر آن به خیونان میرسد، شاه آنان – ارجاسب– دو تن را به نام های «بیدرفش» و «نامخواست» به عنوان فرستاده به ایرانشهر میفرستد. «جاماسب» – سالار اشراف– خبر ورود این دو فرستاده را میدهد و این دو به حضور گشتاسب بار مییابند و پیام ارجاسب را ابلاغ میكنند كه در آن از گشتاسب میخواهد دین مزدیسنی را رها كند و با وی هم كیش باشد و تهدید میكند كه در غیر این صورت، به ایرانشهر لشكر میكشد و آن جا را نابود میكند و مردمان را اسیر میگیرد. «زریر» – برادر گشتاسب و سپاه سالار او – به فرستادگان پاسخ میدهد كه: «گشتاسب دین مزدیسنی را رها نمیكند.» بیدرفش و نام خواست با این پیام بازمیگردند. جنگ درمیگیرد كه به پیش گویی جاماسب در آن بیست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زریر و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشیدورد) پسر او، كشته میشوند.
سرانجام، آن چه جاماسب پیش گویی كرده، روی می دهد. سپس «بستور»، پسر خردسال زریر، برای انتقامجویی به میدان میرود و بر سر تن بیجان پدر سوگ سر میدهد كه از نمونههای زیبای سوگ در ادبیات ایرانی است. آن گاه به كمك اسفندیار – پسر گشتاسب– پیروز میشود و ارجاسب و خیونان شكست خورده، میگریزند.
مطالب این اثر از متنی اوستایی گرفته شده است كه امروز اصل آن از میان رفته است. اما بخش هایی از آن در ضمن سرگذشت زردشت در كتاب هفتم دینكرد (۲) آمده است. شرح جنگ های گشتاسب و ارجاسب را دقیقی نیز به نظم كشیده و فردوسی آن ها را عینن نقل كرده است. در مواردی، مطالب این منظومه با «یادگار زریران» قابل انطباق است. متن این رساله در مجموعه ی «متون پهلوی» (۳) به چاپ رسیده است. این رساله به فارسی نیز ترجمه شده است.
برخی داستان های حماسی به زبان پهلوی، احتمالن جدا از «خداینامه» وجود داشته كه امروز در دست نیستند، اما نام آن ها در منابع عربی و فارسی آمده است. از جمله «جاحظ» (۴)، به نقل از «مؤیدی»، مطلبی را به ترجمه ی عربی از «سیرة اسفندیار» به فارسی (احتمالن فارسی میانه، پهلوی) در مورد میهندوستی این شاه زاده آورده است. از همینگونه است «داستان رستم و اسفندیار» كه به روایت ابن ندیم «جبله بن سالم» (در نیمه ی نخست سده ی دوم هجری) آن را به عربی ترجمه كرده بود و كتاب «كیلهرساب شاه»، كه به گفته ی همین نویسنده آن را «علی بن عبیدة الریحانی» به عربی برگردانیده بود، سكیسران كه مسعودی (۵) آن را ذكر كرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در این كتاب ظاهرن از قهرمان های سیستان، از جمله از كشته شدن اسفندیار به دست رستم و كشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در میان بوده است. این نویسنده میآورد كه ایرانیان این كتاب را بزرگ میشمردند. «اسدی» نیز، در ذیل لغت «وسناذ»، بیتی را به ترجمه ی فهلوی (یكی از لهجههای قدیم شمال و غرب ایران) از نامهی «پیران ویسه» نقل كرده است كه دربارهی اعمال این پهلوان بوده است. (٦) شهمردان بن ابیالخیر نیز، در شرح اخبار «فرامرز و رستم»، مطلبی را در مورد افراسیاب و كیخسرو از سروده نامه ی پهلوی و «تواریخ» دیگر نقل كرده است. (٧)
خداینامه
مهم ترین اثر تاریخی دوره ی ساسانی بی شك «خداینامه» است كه در آن نام پادشاهان سلسلههای ایرانی و رویدادهای زمان های مختلف را، آمیخته با افسانه، ضبط كرده بودند. در دربار شاهان ساسانی، دفترهای رسمی رویدادها وجود داشت و «آگاثیاس»– تاریخ دان بیزانسی سده ی ششم میلادی– كه هم زمان با خسرو انوشیروان بود، به یاری دوستی به نام «سرگیوس»، از آن ها استفاده كرده است.(۸) مسلمن صورت مفصل مطالب كتیبههای شاپور و نرسی در بایگانی رسمی شاهان ساسانی نگاهداری میشده است. همچنین، در دربار ساسانی كسانی بودهاند كه روایت های تاریخی را افسانهوار از بَر داشتند. فردوسی آورده است كه در راه شكار، داستان های جمشید و فریدون را برای «بهرام گور» نقل میكردند. هم او در مورد «هرمز» میگوید كه در زندان از رامشگری خواست كه با رود در «سرود پهلوانی» داستان رویین دز اسفندیار را برای او بخواند. همچنین به روایت جاحظ، انوشیروان در گردشی قصهگوی خود را فرا خواند و از او خواست تا داستان جنگ اردشیر بابكان را با پادشان خزر نقل كند. اما وی كه این داستان را قبلن از شاه شنیده بود، چنین وانمود كرد كه اصلن این داستان را نشنیده است. آن گاه انوشیروان خود این داستان را نقل كرد. (۹)
ظاهرن، حتا در زمان بهرام گور، «نامه باستان» وجود داشت كه داستان های آن را در مجلس های بزم میخواندند.(۱۰) ولی تدوین «خداینامه» را باید به زمان انوشیروان نسبت داد كه دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بوده است. در این زمان، بر پایه ی دفترهای رسمی و نیز با استفاده از سنت های شفاهی و رساله های جداگانهای كه در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ (مانند نسبنامهها و فهرست جنگ ها یا شهرها و رویدادهای مربوط به آن ها) وجود داشت، خداینامه تدوین شد. در سرگذشت هر یك از شاهان قصههایی نیز گنجانده میشد، مانند داستان شاه ایران (اردشیر اول، شاپور اول یا دوم) و دختر ضیزن، شاخ حضر (=هتره) و داستان های بهرام گور. تدوینكنندگان خداینامه همچنین از منابع خارجی، مانند منبعی سریانی در مورد اسكندر، استفاده كردهاند.
در زمان پادشاهان بعدی ساسانی، طبعن مطالبی بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانیان نیز سرنوشت یزدگرد سوم را تا كشته شدنش بدان افزودند. آن چه مقدسی (۱۱) در مورد چه گونگی كشته شدن یزدگرد سوم در یكی از روستاهای مرو به دست آسیابانی به نقل از خداینامه آورده، از ترجمه ی عربی متنی از خداینامه پهلوی گرفته شده است كه این حادثه را در بر داشت. خداینامه نه تنها رویدادهای زمان پادشاهان را در بر داشت، بلكه در آن، خطبهها و كلمات قصار و وصیت های آنان نیز ذكر شده بود؛ مثلن، «عامری» جمله هایی را كه از عهد شاپور به پسرش هرمز نقل شده است، به روایت خداینامه آورده است.(۱۲)
اصل خداینامه به پهلوی در دست نیست، اما با مطالعه ی منابع عربی و فارسی مربوط به تاریخ ایران و شاهنامه فردوسی، میتوان عناصر تشكیلدهندهی آن را تعیین كرد. این عناصر عبارتند از:
۱- داستان ها و استورههای كهن هند و ایرانی و قوم های ایرانی كه در آن ها شرح اعمال قهرمانان قدیم و كشمكشهای قبیله های گوناگون و دخالت خدایان به طرفداری از پرستندگان آنان و غیره آمده بود و نمونه ی آن ها را در اوستا مییابیم؛ مانند داستان های مربوط به جمشید و ضحاك، جنگ های ایرانیان و تورانیان، تیراندازی آرش و اژدهاكشی گرشاسب و غیره. گاهواره ی این هسته ی اصلی، تاریخ افسانهای ایرانیان مشرق ایران بزرگ بوده است.
۲- در زمان اشكانیان، این روایت ها، كه میتوان آن ها را روایت های كیانی نامید، با روایت های مربوط به شاهان و قهرمانان اشكانی درهمآمیخت و بدینگونه میبینیم كه گیو، گودرز، میلاد و بیژن به صورت قهرمانانی در خدمت دربار پادشاهان كیانی درمیآیند و رقابت با خاندان ها مانند خاندان توس و گودرز در افسانههای كاووس بازتاب می یابد. گفتنی است كه اصل قدیمترین روایت حماسی ایران، یعنی «یادگار زریران»، همانگونه كه گفته شد، مربوط به دوره ی اشكانی است، گرچه تدوین آن به صورتی كه اكنون در دست داریم، به دوره ی ساسانی بازمیگردد. احتمالن، برخی از داستان های شاهنامه نیز كه در مأخذ دیگر دیده نمیشود و ظاهرن در خداینامه هم نبوده است – مانند داستان «بیژن و منیژه»– اصل اشكانی دارند. برخی از استورههای ایرانی كه آن ها را در روایت های نویسندگان ارمنی مییابیم، احتمالن در این زمان به ارمنستان رفته است؛ مانند داستان فریدون و ضحاك، كه آن را «موسی خورنی» نقل كرده است. صورت «هریتون» به جای «فریدون»، نشان میدهد كه این داستان از طریق اشكانیان به ارمنستان رفته است.
۳- در همین زمان اشكانیان، دستهای از قوم های سكایی در اواخر سده ی دوم میلادی به ناحیهای كه بعدها به نام آنان «سگستان» یا «سیستان» نامیده شد، مهاجرت كردند و افسانههای آنان درباره ی زال و رستم با اساتیر كیانی و اشكانی درهمآمیخت. نام «زال» به معنی «پیر» – كه از نظر لغوی واژهای سكایی است– بر اصل سكایی داستان های او دلالت می کند. پیدا شدن قطعهای از داستان رستم به زبان «سُغدی» حكایت از رواج اینگونه داستان ها در آسیای میانه دارد. بنابراین، میتوان حدس زد كه این داستان ها همراه با قوم های سكایی وارد سیستان شده و از آن جا به تاریخ افسانهای ایران راه یافته است. ذكر نام رستم در دو رساله ی پهلوی كه اصل پارتی دارند– یعنی یادگار زریران و درخت آسوری– نیز حكایت از رواج داستان های رستم در دوره ی اشكانی دارد. همچنین، میتوان حدس زد كه داستان های مربوط به رستم یا دست کم برخی از آن ها كه در آثار نویسندگان ارمنی مانند «موسی خورنی» و «گریگور ماگیستروس» نقل شده، در زمان اشكانیان كه با ارمنستان ارتباط سیاسی و فرهنگی نزدیكی داشتند، به آن جا راه یافته است. داستان های رستم در اوایل دوره ی اسلامی در حیره نیز رواج داشت و در مكه نقل میشد.
۴- در زمان ساسانیان نیز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرمانی آنان افسانهوار به این تاریخ افزوده گشت. در دوره ی ساسانی احتمالن نوشته هایی از خداینامه وجود داشت كه تدوینكنندگان، روایت ها را بر حسب دید خود در آن ها گرد آورده بودند. در برخی از آن ها كه شاید دبیران شاهی نقش بیش تری در تدوینشان داشتند، رویدادهای سیاسی و اجتماعی از اهمیت بیش تری برخوردار بود. در نوشته هایی كه موبدان و روحانیان در تدوین آن ها شركت داشتند و نمونههایی از آن ها را در كتاب های پهلوی میبینیم، با دیدی دینی به رویدادها نگریسته شده است. احتمالن، خاندان های بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستان های پهلوانی نقش مهمی ایفا كردهاند.
در دوران اسلامی، خداینامه با عنوان هایی مانند «سیرالملوك» یا «سیر ملوك الفرس» و غیره به عربی ترجمه شد. از روایت های «حمزه اصفهانی» و «ابن ندیم» و مقدمه ی قدیم شاهنامه و غیره به وجود ۹ ترجمه و اقتباس از خداینامه به عربی پیمیبریم. از قدیمترین مترجمان معروف این كتاب «ابن مقفع» است. جز او، نویسندگان دیگری نیز خداینامه یا بخش هایی از آن را ترجمه كردهاند، مانند محمدبن جهم برمكی و زادویه پسر شاهویه اصفهان. مترجمان و ناقلان دیگری نیز بودند كه همراه با ترجمه یا نقل و گردآوری، مطالب دیگر مربوط به تاریخ ایران را یا از روی منابع دیگر یا بر اساس تخیل بر آن میافزودند. ترجمههای خداینامه، مأخذ عمده ی تاریخنویسان دوره اسلامی – مانند طبری، مسعودی، ابن قتیبه، بلاذری، حمزه اصفهانی، ثعالبی و دیگران– قرار گرفت. در ترجمههای عربی خداینامه، طبعن بسیاری از عناصر زردشتی حذف گردید.
ترجمههای خداینامه به عربی و احتمالن اصل پهلوی آن مورد استفاده ی نویسندگان و سرایندگان شاهنامهها به فارسی در سده ی چهارم هجری قرار گرفت. اینان عبارت بودند از مسعودی مروزی (شاعر)، ابوالمؤید بلخی (نثرنویس)، مؤلفان شاهنامه ی ابومنصوری (به نثر) و بوعلی بلخی (شاعر). فردوسی بنیاد كار خود را بر شاهنامه ی ابومنصوری نهاده، ولی از منابع دیگر، به ویژه از روایت های سینه به سینه، نیز جایجای استفاده كرده است.
ابن ندیم، غیر از خداینامه، از كتاب های تاریخی (یا رمان های تاریخی) دیگر مانند كتاب «بهرام و نرسی»، كتاب «بهرام چوبین» ترجمه ی جبله بن سالم، كتاب «شهربراز با پرویز» و كتاب «انوشروان» نام برده است. از آن جا كه وی این كتاب ها را جدا از خداینامه نام برده است، احتمال میرود كه این آثار یا از اجزای تشكیل دهندهی خداینامه نبوده اند یا مطالب آن ها در این كتاب به اختصار ذكر شده بوده است.
در مورد یكی از این كتاب ها اطلاع بیش تری در دست است و آن «داستان شروین دشتبی» است.
داستان شروین دشتبی
شروین، فرزند برمیان (شاید: نریمان) از اهالی قزوین (دشتبی)، از سرداران ایرانی بود كه در زمان یكی از شاهان ساسانی (یزدگرد پدر یزدگرد اول به روایت حمزه اصفهانی و مجمل التواریخ، یا شاپور دوم ساسانی به روایت حمدالله مستوفی، یا انوشیروان به روایت دینوری و سیرالملوك و نهایه الارب) میزیست. پادشاه روم از او خواست كه كسی را به قیمومت فرزند صغیرش بگمارد. شروین بدین سمت مأمور گردید و رهسپار روم شد و پس از بیست سال، به فرمان شاه ایران، مملكت روم را به شاه زاده ی رومی سپرد و به ایران بازگشت. (۱۳) نویسندگان دوران اسلامی به داستان «شروین و خرین» (یا خورین) اشاره كردهاند. دینوری خرین را بنده (=ملوك) شروین خوانده و او را با صفات «سواركار جوانمرد و دلیر» توصیف كرده است.
در شعری عربی شروین و خرین با صفات «شیر شجاع و دلاور و دلیر» ذكر شدهاند و در شعری دیگر، در شرح تصویری بر دیوار، شروین «دستار بر سر، نشسته» و خرین «تازان در حالی كه با تیری بچه حیوان زیبا و زبان بستهای را نشانه گرفته» توصیف شده است. (۱۴) در مجملالتواریخ آمده است: «اندر عهد یزدجرد بن هرمز، قصه شروین و خورین بوده است، و آن كه روم خوانند، نه روم بوده است و شنیدهام روم را حلوان خواندهاند و آن تا... كه خورین او را بكشت، راه (=فاصله) داشته است، آن جا كه اكنون طاق گرا خوانند و شروین را آن زن جادو دوست گرفت كه مریه خوانندش و او را مدتی ببست، چنانكه در قصه گویند و خدای داند كیفیت آن.» از این روایت ها آشکار میشود كه داستان شروین از زمره رمان های تاریخی بوده است. از سوی دیگر «ابونواس» داستان شروین را همتراز «ویس و رامین» آورده است. از این رو، میتوان تصور كرد كه این داستان دارای رویدادهای عاشقانه نیز بوده است. این تصور را روایت حمدالله مستوفی نیز تأیید میكند كه مینویسد: «نام شروین در شعرهای پهلوی (۱۵) بسیار است. كتابی است در عشق نامه او، شروینیان خوانند.» حمزه اصفهانی در شرح شروین كه در یكی از «فارسیات ابونواس» آمده، مینویسد كه داستانی (=احدوثه) بوده كه آن را با آواز میخواندهاند.
مسعودی نیز از كتابی كه ایرانیان در شرح حال و اعمال بهرام چوبین داشتهاند، یاد كرده است.(۱٦) به نقل «بیهقی»، خسروپرویز پس از پیروزی بر بهرام چوبین دستور داد كه همه ی جنگ ها و رویدادها را، جملگی بنویسند.(۱٧) نویسندگان دوران اسلامی (مانند طبری، دینوری، یعقوبی و بلعمی) سرگذشت افسانهآمیز بهرام چوبین را آوردهاند. مسعودی از كتابی به نام «كهنامه» (گاه نامه) از منصب ها و مقامات كشور ایران یاد میكند كه، به گفته ی او، دارای ششصد مرتبه بود. از گفتهی او چنین برمیآید كه این كتاب در زمان او (سده ی چهارم هجری) موجود بوده است. وی آن را از قبیل «آیین ناماه» (آیین نامه) شمرده است. مسعودی خود برخی از این منصب ها را – مانند موبدان موبد، بزرگ فرمدار، اسپهبد، دبیربد، هوتخشبد (رییس اهل حرفه و كاسبان) و استریوشان بد (رییس كشاورزان)– نام برده است.(۱۸)
همین نویسنده آورده است كه در سال ۳۰۳ هجری در شهر استخر فارس نزد یكی از خاندان های بزرگ اشرافی ایرانی كتاب بزرگ بسیار نفیسی را دیده است دارای مطالب فراوان در علوم ایرانیان و سرگذشت پادشاهان و بناها و ملكداری آنان كه مانند آن ها را در كتاب های دیگر مانند خداینامه و آییننامه و گاهنامه ندیده بود. به گفته ی او، این كتاب تصویر بیست و هفت تن از شاهان ساسانی را – بیست و پنج تن مرد و دو تن زن– در بر داشت. در این تصویرها مشخص بود كه شاه در هنگام مرگ، جوان بود یا پیر؛ همچنین زیورها و تاج و موها و ریش و خطوط چهرهاش در این تصویر مشخص بود. هرگاه یكی از شاهان درمیگذشت، تصویر او را میكشیدند و آن را به خزانه میسپردند تا احوال مردگان بر زندگان پنهان نماند. هر شاهی كه به جنگ میپرداخت، ایستاده و هر شاهی كه به كارهای دیگر میپرداخت، نشسته تصویر میشد. رفتار هر كدام از آنان با خواص و عوام و رویدادهای مهمی كه در زمان فرمان روایی این شاه پیش آمده بود ثبت میشد.
به گفته ی همین نویسنده، این كتاب در نیمه ی جمادیالآخر سال ۱۱۳ هجری، از روی آن چه در خزاین شاهان بود، نوشته شده و برای هشام بن عبدالملك بن مروان، از فارسی (فارسی میانه= پهلوی) به عربی ترجمه شد.
سپس مسعودی، بر پایه ی این كتاب، رنگ لباس و تاج و سلاح اردشیر (نخستین شاه ساسانی) و یزدگرد (آخرین شاه این سلسله) را شرح میدهد.(۱۹) حمزه اصفهانی در توصیف لباس شاهان ساسانی مطالبی را از اثری به نام كتاب «صور ملوك بنی ساسان» (یا به اختصار كتاب «الصور») نقل كرده است. ظاهرن، مأخذ او همین كتاب است.(۲۰)
از دیگر كتاب های تاریخی پهلوی كه در سده های نخستین اسلامی وجود داشت و سپس از میان رفت، كتاب هایی است كه اصطخری (سده ی چهارم هجری) نام برده است. وی در وصف «حصن الجص» (دژ گچ، دژ سپید) در ناحیه ی ارجان (بهبهان كنونی) مینویسد كه در این دژ، زردشتیان هستند و به مطالعه ی «ایادكارات» و شرح نبردهای خود میپردازند.(۲۱) ایادكارات (جمع عربی ایادكار، در پهلوی ایادگار) به معنی «رساله و كتاب» است و برخی از كتاب های پهلوی این عنوان را دارند. از سخن «ابن حوقل» برمیآید كه این «ایادگارها» كتاب های تاریخی بودند.(۲۲) در رسالههای مربوط به كشورداری و آداب فرمانروایی، مانند عهدها و «كارنامه انوشروان» و «نامه تنسر»، نیز به مطالب تاریخی برمیخوریم.
پی نوشت ها:
۱- «بنونبست» نخستین بار به شعر بودن متن پی برد و كوشید تا ساختمان شعری آن را مشخص كند.
۲- نك به آموزگار- تفضلی، ۱۳٧۰
۳- Jamasp-Asana, ۱۸۹۷- ۱۹۱۳, ۱ - ۱٧
دو نسخه مورد استفاده او عبارت بودند از JJ ,MK نك به بعد: بخش معرفی نسخههای خطی پهلوی
۴- رسایل، ج ۲، ۴۰۸
۵- مروج، ج ۲، ۲٦٧. نیز نك به ,Christensen ، ۱۹۲۱، ۱۴۲ و ترجمه ی فارسی، ۱۳۳٦، ۲۰۵
٦- لغت فرس، به كوشش دبیرسیاقی، ۴٦؛ تقی زاده، ۱۹۲۰، ۱۲تا ۱۴
۷- نزهت نامه علایی، ۳۲۹
۸- Noldeke, ۱۹۲۰,۱۳.
و ترجمه فارسی آن ۱۳۲۷،۲۳. نیز نك به ۱۹۹۰،۲۱۴ Shahbazi.
۹- التاج، ۵۴. مسعودی، مروج، ج ۴، ۱۱۱. همین روایت را آورده و آن را به شیرویه نسبت داده و نام قصهگوی را «بندار» پسر خرشید ذكر كرده است.
۱۰- شاهنامه، ج۷، ۳۲۳، ب ۳۱۴ به بعد. بنداری «نامه باستان» را «كتب الملوك» ترجمه كرده است. نك به ۱۹۹۰، ۲۱۳ Shahbazi.
۱۱- البدء، ج ۵، ۱۹۷
۱۲- السعادة و الاسعاد، ۲۹٦، ۲۹۸، ۳۰۰، ۳۱۷، ۴۲٧، ۴۲۹، ۴۳۱، ۴۳۲، ۴۳۵
۱۳- بنا به روایات دیگر، وی به دستور انوشیروان برای دریافت خراج به روم رفت. به روایت «پروكپیوس»، امپراتور روم «آركادیوس» در هنگام بیماری فرزند خود «تئودوسیوس» را به یزدگرد سپرد تا از او حمایت كند. آركادیوس در سال ۴۰۸م درگذشت. بنابراین، شاه مورد نظر یزدگرد اول (۳۹۹تا ۴۲۱م) بوده است. نك به: Minorsky,۱۹٦۲ .
۱۴- ابن فقیه همدانی، البلدان، ۱۵۹، ۲۱٦
۱۵- تاریخ گزیده،۱۱۰. منظور اشعار محلی غرب و شمال غربی است كه به فهلویات شهرت داشته است. در این جا منظور اشعار محلی به لهجهی محلی قزوین است.
۱٦- مروج الذهب، ج ۱، ۳۱۸
۱۷- المحاسن و المساوی، ۴۵۰
۱۸- التنبیه، ۱۰۴ و ۱۰٦ و ترجمه فارسی آن، ج ۲، ۱۳۳۲، ۸۱ به بعد و نیز «اینوسترانتسف»، ۱۳۵۱، ۳۵ و ۱۴۹ یادداشت.
۱۹- همان، ۱۰٦
۲۰- سنی ملوك الارض، ۴۴ تا ۵۵
۲۱- المسالك و الممالك، ۱۱
۲۲- صورة الارض، ۳٧۳
از كتاب «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»، دکتر احمد تفضلی، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸٦