مسایل جامعه شناسی ادبیات در ایران
شماره ی نوشته: ۲ / ۲۲
دكتر جمشید ایرانیان
مسایل جامعه شناسی ادبیات در ایران
موضوعی كه درباره ی آن باید سخن بگوییم، كمی پیچیده است؛ یعنی مساله ی ادبیات جامعهشناسی! در ایران امروز ”جامعهشناسی ادبیات“ است. محصول بزرگ جامعه ما در سطح بینالملل ادبیات ماست. مساله كشوری مانند انگلستان، سیاست؛ آلمان، فلسفه و ایران ادبیات آن است. بنابراین اگر كاری برای این مساله انجام میشود باید جدی و دور از ندانم كاری و سردرگمی باشد. البته این طور نیست كه فكر كنیم تنها در ایران سردرگمی درباره ی "جامعهشناسی ادبیات" وجود دارد. حتا در فرانسه هم گاهی نویسندگانی چه بسا مشهور پیدا میشوند كه به این مساله درست نپرداختهاند.
به تر است در این جا نخست به وضعیت موجود بپردازم. نخستین مشكلی كه در ایران درباره ی جامعهشناسی ادبیات داریم سوء تفاهم درباره ی آن است. این سوء تفاهم تنها در سطح افراد معمولی نیست، بلكه در حوزههای آكادمیك و حتا در وزارت علوم نیز وجود دارد. اكنون درسی در سر فصل های درس های جامعهشناسی در وزارت علوم به نام «جامعهشناسی در ادبیات» وجود دارد. این اسم «مصوب» غلط است زیرا ادبیات یك شاخه ی هنری است و جامعهشناسی علم است. جامعهشناسی قاعده ها و روش خود را دارد و هنر نیز ضابطه ها و نظم خود را. ما نمیتوانیم از كانت كه در دویست سال پیش، هنر را قاعده های نظم احساسات و علم را قاعده های نظم ادراكات تعریف میكند عقبتر باشیم. استادانی هم داریم كه درس میدهند و كتاب آنها جزء كتاب های منبع برای تدریس است، اما میبینیم كه نام كتاب آنها غلط است: ”جامعهشناسی در ادبیات“. در این عبارت كلمه ”در“ اضافی است و باید حذف شود. جامعهشناسی علمی است كه ادبیات و قوانین حاكم بر آن را بررسی میكند و ارتباط های درونی این ساختار ویژه ی معرفت انسانی را بررسی میكند تا بگوید تابع چه نظمی است و چه پیوندی میان گونههای ادبی و گونههای اجتماعی وجود دارد، جهان درون آن چه جهانی است و چه چیز را بررسی میكند.
اوایل دهه پنجاه، مرحوم دكتر صدیقی، استاد همه ما درسی داشتند به نام ”اجتماعیات در ادبیات فارسی“. این عنوان معنیدار است چرا كه اجتماعیات در ادبیات فارسی وجود دارد. او تلاش میكرد از درون متن های ادبیات فارسی برخی روابط، سازمانها و نهادها و هر آن چه را كه میتوان اجتماعی تعبیر كرد، استخراج كند تا به این طریق، چهرهای برای جامعه ی آن روزگار ترسیم كند. این كار ادعایی مبنی بر ”جامعهشناسی ادبیات“ بودن نداشت. هنگامی كه در سال ۱۳۵٦ تحصیلات خود را به پایان رسانده و به ایران بازگشتم، دكتر صدیقی از من خواست تا این درس را كه گرایش اصلی من بود در دانشگاه تهران آغاز كنم و برای نخستین بار ”جامعهشناسی ادبیات“ را تدریس كردم. از سال ۱۳۵۷ به بعد كلاس هایم آزاد بود و گاه پیش میآمد كه كلاس با سیصد نفر تشكیل میشد و من آن سالها را سالهای پربار و شروعی خوب میدانم چرا كه از هر قشری ـ دانش جو، روزنامهنگار، نویسندگان و مترجمان از این درس استقبال كردند. اما امروز به دلیل وقفهای كه در سالهای گذشته پدید آمده است، این شاخه از جامعهشناسی رشد كافی نداشته، برداشتهای گوناگون و اغلب نادرستی از آن وجود دارد و متأسفانه به دلیل عمق و دشواری كار، كم تر كسانی از فارغالتحصیلان جامعهشناسی به آن گرایش دارند.
دومین مسالهای كه وجود دارد نیودن درك درست از تفاوت میان "نقد ادبی" و "جامعهشناسی ادبیات" در میان اصحاب علوم اجتماعی و فعالان حوزه ی ادبیات است. میان نقد ادبی و جامعهشناسی ادبیات مرزهای شناخته شدهای وجود دارد و در جهان آنها را میشناسند و قاعده های آن را رعایت میكنند. پیش از انقلاب شوروی، در روسیه ی تزاری، شماری از روشنفكران و فیلسوفان بسیار هوشمند و دقیق وجود داشتند كه بر روی ادبیات كار میكردند. چنشفسكی، پیسارف و ...، این افراد در عصر طلایی رماننویسی روسیه یعنی زمان حیات تولستوی، داستایوسكی، تورگنیف و دیگر نویسندگان بزرگ، آثار ادبی را نقد میكردند و این نقدها همه علمی و با زمینه ی جامعهشناختی هستند. اما بعدها هیچگاه و هیچكس این نوشتهها را جامعهشناختی ندانست. اما از نظر من به ترین متن های جامعهشناختی ادبیات هستند. بعدها كسانی آمدند و معنای تازهای به نقد و بررسی ادبیات دادند. آنها به موشكافی در مورد این كه اصلن متن ادبی چیست و تفاوت آن با متن غیرادبی چیست، علت ماندگاری یك اثر چیست، گونههای مختلف ادبی چه گونه و در چه شرایطی پدیدار شدند و ... پرداختند.
پیشگام این حركت جوان لهستانی، گئورگه لوكاچ بود. لوكاچی كه هنوز ماركسیست نشده و كانتی بود. او در سن كم تر از بیست، كتابی نوشت به نام ”جان و كالبدها“. این كتاب دیدگاهی كانتی دارد، اما این مهم نیست، بلكه روش آن مهم است زیرا نخستین بار بود كه ادبیات به شكل دیگری بررسی میشد: روحی كه در این قالب است، چه معنایی به آن میدهد!
او در سن بیست و دو سالگی كتاب دوم خود ”تئوری رمان“ را از دیدگاه هگلی نوشت و نبوغی بی مانند از خود نشان داد. او در این اثر برای نخستین بار ارتباط میان فرهنگ اجتماع و قالبهای اجتماعی و قالبهای ادبی را نشان میدهد. برای نخستین بار هنگامی که میخواهد از حماسه سخن بگوید، از جهان با دیدگاه افلاتونی میگوید:
«خوشا زمانهایی كه سرنوشت بشر را در ؟؟؟؟ ستارگان دید». آسمان را به زمین پیوند میزند، و نشان میدهد كه بشر دوران حماسه چه قدر با معنویات آسمانی نزدیك بوده و میتولوژی چه اثری در زندگی روزمرهاش داشته و سرنوشت را چه گونه میدیده است، این دوره دوره ی حماسه است. اما هنگامی كه از رمان سخن می گوید از جهانی تیره و تار و پر از تردید كانتی سخن می گوید. این فضا یا ژانر رمان است ـ تردیدها و گم گشتگی انسان و هدفهای او، تسلط اشیا بر زندگی و به طور كلی، آثار مدرنیسم بر زندگی! لوكاچ كه متأسفانه در دوره ی استالین ماركسیست میشود، بعدها پس از آن كه از حزب كمونیست اخراج و به دلیل آثارش تكفیر میشود، كتاب ”رمان تاریخی“ را مینویسد. در این كتاب او انسان آزادی است كه بینش و تفكر خود را دارد، هگلی یا كانتی نیست و در این اثر برای نخستین بار میان جنگلهای ناپلئونی و گونه ی ادبی رمان تاریخی ارتباط برقرار میكند و نشان میدهد كه چه گونه انسانها گذشته ی مشترك خود را در فرمهای ادبی زنده میكنند و در اختیار گسترده ترین قشرهای اجتماعی قرار میدهند.
سالها بعد لوكاچ كار خود را نقد و تكذیب كرد. در این میان فردی به نام گلدمن ظهور میكند كه با وجود این كه لوكاچ خود را نقد میكرد از موضع قدیمی او دفاع می کند. اما به هر حال دوره ی لوكاچ به پایان میرسد و زمانی سپری میشود تا جامعهشناسی ادبیات وارد حوزههای آكادمیك شود. در اروپا، در سالهای ٦۰ میلادی، با كارهای لوسین گلدمن بر روی رمانهای آندره مالرو این اتفاق میافتد. گلدمن و گروه پژوهشی او، برای نخستین بار در كاری سیستماتیك با بهره گیری از جامعهشناسی بر پایه ی ساختگرایی تكوینی، قالبها و درون مایهها را بررسی كردند و به نتیجه هایی تعمیم پذیر دست یافتند: این كه رمان، جست و جو برای حقیقت در جهان غیرواقعی است! و یا این كه اخلاق (Ethic) نویسنده در رمان بدل به یك مساله ی استاتیك میشود. حاصل كار این پژوهش در مجموعهای به نام ”دفاع از جامعهشناسی رمان“ منتشر شد و زنده یاد جعفر پوینده آن را به فارسی برگردانده است.
از دیگر فعالان این حوزه جانت وولف انگلیسی است كه در دهه ی ۷۰ میلادی در این حوزه كار كرده است. موضوع پژوهش او ”فلسفه جدلی و جامعهشناسی هنر“ است. كار او با این كه پس از گلدمن بود، به لحاظ سبك كار ماقبل گلدمنی است. از آن دوره به بعد، حوزه ی جامعهشناسی ادبیات، جایگاه خود را پیدا كرد و به عنوان واحد درسی در دانشگاهها ارایه شد.
هنگامی كه از فرانسه باز گشتم، به عنوان یك تازه كار در این حوزه مشغول به كار شدم. در آن زمان استقبال كنندگان از این رشته بسیار بودند اما متأسفانه روشنفكران، هنوز در قالب نقد ادبی و تكنیكهای ادبی سخن میگفتند و به داوری ارزشی آثار ادبی میپرداختند. در حالی كه میباید به بنیاد ایجاد این تكنیكها، فرمها، محتواها و تفاوت آثار ادیبان كشور میپرداختند در حالی كه نقد ادبی به این مقوله ها نمیپردازد و با ورود به جهان یك اثر، كمی داوری ارزشی، كمی جانبداری و كمی تحلیل فنی میكند! ما به عنوان جامعهشناس، بر روی مسایل فنی زیاد تكیه نمیكنیم، همین اندازه به تكنیكها میپردازیم كه سره را از ناسره و كار ادبی را از كار غیرادبی جدا كنیم.
به هر حال در سال ۱۳۵۹، جامعهشناسی ادبیات در ایران بنیادگذاری شد و عدهای در این حوزه فعال شدند و عدهای نیز به اشتباه آن را در مسیرهای دیگری پی گیری كردند و اکنون ۲۵تا ۳۰ درصد از كسانی كه در آن دوره آغاز به كار كردند، كارهایی ارایه دادهاند كه معنای جامعهشناسی ادبیات میدهد و عدهای نیز همان سیستم سنتی با نگرشهای قدیمی در قالب نقد ادبی یا اجتماعیات در ادبیات را دنبال كردهاند كه متأسفانه در میان استادان دانشگاهها هم این افراد حضور دارند.
به نظر من، جدی گرفتن این شاخه از جامعهشناسی در ایران بسیار خوب است. اگرچه به لحاظ كمّی افراد بسیاری در این حوزه فعالیت میكنند اما حضور این عده قابل توجه بیش تر ناشی از جذابیت موضوع رشته است و نه مسایل دیگر! لازم است اتوریتههایی در این رشته داشته باشیم. زیرا كه به نظر من سپردن ادبیات بزرگ ایران به دست افراد ناشی تنها دریغ برای ما به جای خواهد گذاشت. فقط جامعهشناس بودن، یا فقط كمی از شعر و ادب سردرآوردن، شرط لازم و كافی برای كار در این حوزه نیست، كسی كه در حوزه جامعهشناسی ادبیات فعالیت میكند، حتمن باید اطلاعات بسیار گستردهای از جامعهشناسی، فلسفه و تاریخ داشته باشد و اتفاقن به نظر من ادیب بودن یا نبودن او در این جا مطرح نیست تا بتواند هنگامی كه با یك اثر برخورد میكند بداند به لحاظ تاریخی، فلسفی و جامعه شناسی در كجای كار است و دست به تحلیل درست بزند. دوم این كه باید برای مصادیق، تعریف های روشن داشته باشد.
مساله ی مهم دیگر این كه به دلیل وابستگی دانشگاهها به مراكز دولتی و وزارت خانه، باید در این مراكز، وضعیت واقعی این رشته را روشن و تعریف های مربوط به آن توسط متخصصان رشته اصلاح شود تا در دانشگاهها به دانش جویان «غلط» آموزش داده نشود. چون دانشگاه مكانی نیست كه بتوان در آن اشتباه ـ آن هم در مسالهای با این اهمیت ـ كرد. دانشگاه جایی است كه در آن اصول علمی و مبانی، آموزش داده میشود و به همین دلیل باید در آن تعریف ها، اصول، چهارچوبها و ... روشن و درست باشد.
- - -
از: فرهنگ شناسی