زبانِ زايا و شاعر توانا
شماره ی نوشته: ۲۹ / ۱۲
حميد روزیطلب
پژمان طرفهنژاد *
زبانِ زايا و شاعر توانا
تقسيمبندیهای گوناگون شعری و ارزشگذاریهای گاه سليقهای در گستره ی ادبيات از ديرباز وجود داشته است، اما اين مقوله در دهههای اخير به صورت پررنگتری نمود يافته و بحث هایی غيرتخصصی را دامن زده است. این كه فلان قالب شعری دارای قابليتهای ويژهای است و مابقی نه، يا اين كه به گمان برخی تنها يك شيوهی گويش شعری مشخص را میتوان اثر هنری ناميد و ...، موردهایی است كه از دل اين تقسيمبندیها بيرون میآيد. تقسيمبندی واژهها به "شاعرانه" و "غيرشاعرانه" و اين كه به كار گيری واژههای غيرشاعرانه و كاربرد آن در شعر چيزی به غنای معنايی و عاطفی يا بار تخيلی آن نمیافزايد، از اين دست است.
غزل «یک قلب خسته از ضربان ایستاده است»، سرودهی حميد روزیطلب، دارای ويژگیهای خاصیست كه انگيزه ای شد برای تهيهی گفتوگويی دوستانه در بارهی آن و گريز به موردهایی كه اشاره شد.
* * *
* با توجه به تخصص و مسؤوليتهايی که تا کنون در حوزهی شعر و داستان داشتهايد، برای آغاز سخن میخواهم در بارهی شعر معاصر و زبان حرف بزنيم. خيلیها در حوزهی شعر میگويند برخی واژه ها هستند که بار شاعرانه ندارند يا عبارتی محجورند و بنا بر اين برای شعر مناسب نيستند. شما غزلی داريد که مطلعاش اين است: «من مردهام. نشان که زمان ايستاده است». در اين غزل شما از واژه هایی استفاده کردهايد که مصداق گقته ی بالا هستند و به صورت تجريدی بار شاعرانه ندارند، اما در شعر اين گونه حس نمیشود. استفاده از اين واژهها تعمدی بوده يا به صورت جوششی روی داده است و اگر تعمدی بوده آيا ساز و کار ویژه ای وجود دارد تا از واژه هایی که بار شعری ندارند در شعر استفاده کنيم و آنها را دارای حس کنيم و يا با آنها تصوير پدید آوریم و يا حتا تخيلمان را به قلمرو زبان بکشانيم؟
- در اين يک پرسش پرسشهای متفاوت و گوناگونی را مطرح کرديد. يکیاش همين مسألهی جوششی يا کوششی بودن شعر است. در اين باره بايد بگويم کل پارامترهايی که در عرصهی شعر مطرح میشود، از نظر من، هنگامی ارزش دارد که در شاعر نهادينه شده باشد و در واقع هنگام جوشش شعر در ناخودآگاه و خودآگاه انسان، آن عمليات اتفاق بيافتد تا شعر تبديل به شعر شود. در مورد استفاده از واژگانی که به نظر میآيد بار شعری ندارند نیز، مطالب زيادی میشنويم. مثلن بسیاری از دوستانی که به سراغ شعر سپيد میروند، يکی از اشکالهايی که به قالب کلاسيک وارد میکنند محدوديتهای دست و پا گير آن است. همين اشکال را شما در مورد واژهها مطرح کرديد؛ اين که خيلیها میگويند برخی از واژهها شاعرانه نيستند. اگر برگرديم به آغاز حرفم، يعنی جوشش و نهادينه شدن برخی از پارامترها در ذهن شاعر، متوجه میشويم که اشکال اصلی همان نهادينه نشدن پارامترها در ذهن آن کسیست که میگويد برخی از واژه ها شاعرانه نيستند. اگر بخواهم ملموستر برایتان توضيح بدهم، در بیت هایی از همان شعر مورد نظر، شما شاهد حضور واژه های هستيد مانند مانيتور، اورژانس، اتاق عمل، شوک الکتريکی، پزشک، سُرُم و واژه های از اين دست که اينها همان واژه هایست که خارج از دايرهی واژگانی شعر مثال زده میشود، اما به زعم شما و خيلی از دوستانی که شعر را شنيدهاند، توی اين شعر غيرشاعرانه بودن آنها احساس نمیشود.
* علت اين مساله به نظر شما چيست و آن پارامترهايی که اشاره کرديد بايد نهادينه شوند چه چيزهايی هستند؟
- من نزديک به چهار سال مدير يک مرکز درمانی بودم و با تمام وجودم بار حسی اين واژه ها را درک کردم. حالا اگر اين واژه ها برای ديگران شاعرانه نيست دو دليل میتواند داشته باشد. يکی ناآشنايی آنها با باری که اين واژهها دارند و يکی ناتوانی آنها در استفاده از اين واژه ها در جایی که بايد استفاده شود. من اعتقاد دارم واژهی غيرشاعرانه وجود ندارد. از بدترين واژهها، سخيفترين واژهها و بد اداترين واژهها میشود در شعر استفاده کرد، منتها معيار مهمتر از واژه، توانايی شاعر است. اولن واژه برای خود شاعر بايد حس مخصوص به خودش را داشته باشد. هر واژه در هر بار تکرار بايد اين چنين باشد و دوم این که هر چه بياييم دايرهی واژهگانی خودمان را محدودتر کنيم به تکرار نزديکتر میشويم. اگر هم بياييم از واژههايی که ديگران استفاده کردهاند در شعرمان استفاده کنيم، چيزی جز تکرار نخواهد بود. فقط ممکن است نظم و ترتيب واژگان را تا حدودی با زرنگی به هم بريزيم که آن را هم من اصلن شعر نمیدانم، چراکه اگر شعر به معنای خلاقيت در آفرینش يک اثر باشد، تازگی يکی از شرط هایش است و فکر میکنم بيشتر به دلیل ناآشنايی و بهره نگرفتن از ظرفيتهای زبانیست که ما برخی از واژهها را از دايرهی واژگانی خودمان حذف میکنيم. ناآشنايی با زبانشناسیست که اگر لازم شد بيشتر در اين زمينه توضيح میدهم و همچنين تنبلی شاعر است. اينها دست به دست هم میدهند تا به اصطلاح ما برای خودمان محدوديت قایل شويم و بسياری از امکانها را از خودمان بگيريم.
* شما به تعبيری معتقديد که شاعر بايد با واژهها زندگی کند يا ارتباط حسی ايجاد کند يا اين که دايرهی واژگانی را گسترش دهد، اما در مورد بحث زبانشناسی فکر میکنيد آشنايی با اين علم چه اندازه میتواند به تازگی شعر و نیز به پارامترهايی که باعث میشود در قالب های گوناگون کلاسيک و نو در يک کار جديد به كار آيند، کمک کند. و ديگر اين که آيا در زبان فارسی ظرفيت ساخت ترکيبهای جديد برای بيان مضمون ها وجود دارد؟ اصولن برای گفتن و بيانی نو آيا نيازی به ترکيبسازی هست و آيا زبان فارسی اين توان را در خود دارد؟
- اول در مورد زبانشناسی، من فکر میکنم همان اندازه که يک نقاش به شناخت رنگها نیاز دارد، شاعر و نويسنده به دانستن بخش بزرگی از زبانشناسی نیازمند است و اگر ما اين را نمیآموزيم، دليل بر بینيازی نيست. ناگفته نماند در اين بحث، ما با يک مشکل بزرگ هم روبهرو هستيم و آن هم ناتوانی مراکز علمی ما در تعميم دانستههای جهانی زبانشناسی به زبان فارسی است، به گونه ای که زبان فارسی امروز شاید در حد يکی از زبانهای گمشدهی دنيا از نظر علمی باقی مانده است. يعنی کار علمی روی زبان فارسی انجام نشده است. در اين بستر ساختهشده است که برخی میگويند ترکيب ساخته نشود یا برخی میگويند چرا اين واژهی جديد ساخته شده است؟ شما به واژههايی مانند اساماس و پيامک توجه کنيد. ممکن است پيامک ظرفيتهای خوب و حتا ضعفهايی هم داشته باشد، اما همين اندازه که به دلیل بیکفايتی عده ای که مسؤول اين قضيه هستند، سالها پس از رواج اساماس وارد دايرهی واژگانی ما میشود، با انجام ندادن اين کار فرقی ندارد و میبينيم که امروز در زبان ما اساماس آن اندازه فراگير شده که پيامک حالاحالاها در دايرهی واژگانی ما جا نمیافتد و شايد هيچ وقت هم جا نيفتد و از اين گونه واژهها زياد داريم. از سوی دیگر، واژگانی که به موقع ساخته شده و مورد استفاده قرار گرفتند، مانند واژهی هواپيما يا ماهواره، که چهاندازه زيبا، دلنشين و موسيقيايی هستند. اين هواپيما و ماهواره نشان از زايايی زبان ما دارد و نشان قابليتهای گستردهی زبان ما به شمار می آیند که از خيلی زبانهای ديگر هم بيشتر است و اساماس و پيامک هم نشان از بیکفايتی و بیمسؤوليتی ما در قبال زبانمان است که يکی از مهمترين پشتوانههای ماست. ما شايد تا پنجاه سال ديگر در عرصهی اقتصاد و تکنولوژی حرفی برای گفتن نداشته باشيم و آنچه که رو میکنيم ذره ای از اقيانوسی باشد که دنيا به آن دست پيدا کرده، اما در عرصهی زبان و فرهنگ پشتوانهها و بنمايههای ارزشمندی داريم که با ناديده گرفتن آنها داريم از اين بخش از هويتمان هم بیاعتنا رد میشويم.
* ببينيد، من معتقد هستم نظريههای ادبی در ايران بومی نشدهاند، چه در حوزهی نقد ادبی چه در حوزههای ديگر، و آنچه ارایه میشود انتقال تعبیرهای گاه نادرست از اين نظريههاست. در حيطهی زبانشناسی هم اين اتفاق افتاده است. حال اگر شاعری نداند واژه ها چهگونه القای معنی میکنند، يا با مبحث های مطرح ديگر در حوزهی زبانشناسی آشنا نباشد و دانش آن را نداشته باشد، چه چيزی از او کم میشود و اگر داشته باشد چه چيزی را به دست میآورد؟ تأثيرگذاری اين دانش در آفرینش یک اثر هنری به چه صورتی جلوه میکند؟
- ما ناگزير به استفاده از زبان هستيم و به اندازهی نياز روزمرهمان با زبان آشنايی داريم. زبانشناسی در واقع اين آشنايی را جهتدهی و اصولمند میکند. البته در مبحث گفتار و معيار تفاوتهايی هست، اما به هر حال، همين اندازه که ما حرف میزنيم میتوانيم شعر هم بگوييم، اما آن شعری که از همين حرف زدن بربيايد مانند سواد و علمی خودجوش است، مانند يک گياه خودروست نسبت به گياهی که پرورش پيدا کرده و بر اساس اصول علمی بارور شده است. قطعن گندمی که در يک خاک و با مقداری آب رشد کرده با گندمی که بر پایه ی اصول علمی کاشت و برداشت میشود، ثمرهاش بسیار متفاوت است.
* اما برخی کارها در حوزهی شعر ارایه میشود که خيلی هم قویست و اتفاقن شاعرش با علم زبانشناسی هم آشنايی ندارد، در اين باره چه میگوييد؟
- اينها بر پایه ی اتفاق و بر پایه ی کار ناخودآگاه است. همان آدمها را اگر با آگاهی به کار زبانشناسی با خودشان مقايسه کنيد، قطعن اتفاق های بهتری خواهد افتاد.
* فکر میکنيد راه ورود اين علم به عرصهی ادبيات، حالا شعر يا رمان، در کوشش توليدکنندهی این آثار است يا در نقد آثار آنان؟
- البته زبانشناسی در نقد آثار کاربرد بسيار بيشتری دارد، اما به همان اندازه که شاعر در توليد اثرش به نقد هم نيازمند است به زبان شناسی هم نيازمند است. ما مثلن میبينيم در شعر حافظ اتفاق های بسيار زيادی افتاده که جزو شگفتیهای زبان است. در ناخودآگاه کسی مانند حافظ استفاده از اين شيوهی بيانی نهادينه شده بوده و اگر میبينيم عدهی ديگری هم هستند از همین مقوله است. اما هنگامی که از عرصههای گوناگون زبانشناسی، مانند واجشناسی، دستور زبان و يا حتا منطق در زبان آگاهی داشته باشيم، قطعن استفادههای بهتری هم میتوانيم از آن ببريم.
* من اين گونه فهميدم که شما معتقد هستيد اگر کسی دانش های مرتبط به زبان را بداند و ملکهی ذهنش کند ناخودآگاه در کيفيت اثرش نقش دارد؟
- بله! اين دقيقن به اين معنیست. ولی کسی نمیتواند با صرف دانستن علم زبانشناسی شعر بیافریند و همه ی عامل های ديگر مانند خلاقيت و کشفهای شاعرانه نیز بايد در کنار زبانشناسی حضور داشته باشند. تأکيد من بر نهادينه شدن دانشها و تکنيکها در ذهن شاعر به اين دلیل است که ما میبينيم شعر گاه فقط گرفتار بازیهای زبانیست يا گرفتار حس است و اگر همهی اينها دست به دست هم بدهند، در مجموعه توليدهای بهتری خواهيم داشت.
* اکنون در عرصهی ادبيات توليدهای انبوهی داريم. شیوه های گوناگون توليد هم داريم که آثار ادبی را ارزشگذاری میکنند. شما به نظرتان در انبوه اين توليدها ارزشگذاری مجاز است؟ اين که مثلن بگوييم اين شعر خوب است يا آن داستان بد است؟ و طبق چه معياری اين ارزشگذاری بايد صورت بگيرد؟ طبق معيار زبانشناسی يا تلفيق همهی معيارها مثل تکنيک، تصويرسازی و ... و اصولن تصورتان از این انبوه توليدها چيست؟ چون ما در خيلی از نشریه ها میبينيم چيزهايی به عنوان شعر چاپ میشود و خيلیها میگويند اينها شعر نيست. چرا اصولن در دههی اخير توليدهای ادبی گسترش پيدا کرده؟ و از نظر ارزشگذاری و بررسی کيفی به چه چيز قایل هستيد؟ آيا همه مثبت هستند يا خير؟
- ما مشکلی داريم به اسم نهادينه نشدن نقد در جامعه. در جامعهی ما منتقد حرفهای بسيار بسيار انگشتشمار است و به قولی در شهر کران کوران و نابينايان، هر تازه از ره رسيده ای سلطان است. وقتی که عرصه از اهل خالی شود، اغيار فرصت عرض اندام پيدا میکنند. مثلن در بخش محتوايی، ما در حال حاضر دو مساله در ادبياتمان داريم؛ يکی آن دسته که صرفا به تعهد شعر و باورهای شخصی خودشان معتقدند، چه آنان که شعر را در خدمت فرهنگ میخواهند چه آنان که شعر را عليه دستهای از معيارها میخواهند و دیگری آن که ما شاهد هستيم که دو دستگی در فرهنگ و ادبيات ما حاکم است، به اين صورت که يا وابستگی در شعر ديده میشود و يا ادبيات زيرزمينی توليد میشود که هر دو به عنوان آفت گلوی ادبيات را فشار میدهد و در اين بی سر و سامانی هر کسی از راه رسيد خودش را شاعر میداند و به قول معروف «خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيهروی شود هر که در او غش باشد». من اعتقادم بر اين است که همين فضا، گذشته از آن که به ادبيات آسیب میزند چون ناسره را به جای سره بر کانالهای ارتباطی میريزد، انگيزه را هم از توليدکنندهگان واقعی ادبی میگيرد. چون شاعران و نويسندهگان خلاق فضا را شايستهی توليد يک اثر ادبی ارزشمند نمیبينند و آنان هم که نيمچه توليدی دارند در لابهلای اين همه هرزه گم میشوند. و اين يکی از علتهايش نبودن ساختاری برای ساماندهی اين قضيه است. در بستر فرهنگی ما، برخوردهای سليقهای و جريانهای موازی فرهنگی وجود دارند. شما نگاه کنيد بيش از صد سازمان گوناگون فرهنگی در کشور ما دارند کار میکنند، همه هم موازی که عمومن هم آن نتيجهای که بايد ندارند و به تکرارهایی بیهويت رسيدهاند و خوب، قطعن کسی هم که اين فضای بلبشو و آب گلآلود را ببيند به فکر ماهی گرفتن میافتد و نتيجهاش میشود بسيار آثاری که هيچ نوع نزدیکی با ادبيات ندارند.
* ريشههای خالی ماندن عرصه از اهل هنر و ادبيات را در چه میدانيد؟
- يکی ار جنبه های آن فردیست. اصولن کسی که به آفرینش آثار ادبی رسيد و به درجهای که بتواند يک اثر ادبی شگرف بیافریند حاضر به تن دادن به خيلی از آلودگیهای زندگی امروز ما نيست و گوشهنشينی را ترجيح میدهد. در زندگی امروز ما. اکنون آناندازه ناسره زياد شده که تشخيص آن از سره سخت شده است.
* برگرديم به آغاز سخن، شما از واژهها گفتيد و اين که شاعر بايد با واژهها زندگی کند تا بار حسیشان را درک کند، از دانش های مرتبط با شعر آگاه باشد و نیز در بارهی جایگاه نقد گفتيد. پرسش من اين است که چه اندازه مطالعه را در آفرینش یک اثر دخيل میدانيد و آيا شعر معاصر خلائی به عنوان عدم پشتوانهی غنی اطلاعاتی دارد و آیا اين خلاء حس میشود يا نه؟
- ما سازمانی داريم به نام فرهنگستان زبان و ادبيات فارسی، در شماری از دانشگاه هم زبان و ادبيات فارسی درس میدهند. با نگاه اندکی متوجه میشويد که زبان و ادبيات فارسی دانشگاهی ما سالها عقبتر از جريان ادبی امروزما حرکت میکند و اتفاق هایی که در عرصهی ادبيات میافتد بدون يک پشتوانهی علمی ِ محصول داخل است. هنگامی که توليد علمی در عرصهی ادبيات فارسی اين اندازه ضعيف است، نهايت تلاش و زحمتی که دانشجويان ما بکشند، نتيجهاش تنها اين میشود که مثلن دکترايشان را در مورد فلان شاعرسده ی سوم و شاعر سده ی هفتم بگيرند. ولی جرأت و جسارت لازم و نیز این زمينه که به تکنيکهای امروزی بپردازند، در بسیاری از آنان وجود ندارد. آن وقت شاعران ما ناخودآگاه هدايت میشوند به دو سو: يا کلاسيک صرفن سنتی که بر مدار فرهنگی ویژه ای حرکت کنند که حالا خودشان آن را شعر آيينی، مذهبی و متعهد نامگذاری میکنند که اينها خودش به ادبيات لطمه میزند و يا اين که به اين نتيجه میرسند تا به سوی طيف ديگر بروند که جاذبههايش برای جوان امروز بيشتر است.
هنگامی که بحث روشنفکری میشود يک دايرهی نامدار از چند کتاب هست که بايد خوانده باشی تا روشنفکر شوی و چنين که شد، چون ما خودمان توليد علمی در اين عرصه نداريم، میرويم به سمت چيزی مثل مهندسی معکوس. شما باورتان نمیشود، ما کتاب مناسبی در عرصهی زبانشناسی فارسی نداريم. آنچه داريم ترجمههای دست و پا شکستهای است از ديگر زبانها، بدون حتا تعميم دادن به زبان فارسی. در چنين فضايی قطعن ما از لحاظ فرهنگی به سمت وابستگی به غرب میرويم و جالب اين است که دقيقن مانند مهندسی معکوس در عرصهی صنعت، مهندسی معکوس در زبان و ادبيات را هم داريم انجام میدهيم. در غرب پدیدآورندگان آثار ادبی در جریان گذار تغييرهای فرهنگی زمان خودشان به تغيير توليد آثارشان دست میزنند و بدین ترتیب سبکها و شيوههای ادبی تازه ای پديد میآيد و منتقدان نیز بر پایه ی توليد این آثار سبکها و شيوههای ادبی آنان را تفسير میکنند و در جامعهی روشنفکری ما بر پایه ی ترجمه های دست و پا شکستهای که از این تفسيرهای آنان به دست آمده است، بر توليد اثر گذاشته میشود.
* پاره ای معتقدند مميزی و سانسور طيف بزرگی از توليدهای ادبی را مثله میکند و اجازهی ابراز وجود به اين توليدها و پدیدآورندگانشان نمیدهد، آيا اين را آسيب میدانيد؟
- ما دارای فرهنگی هستيم که قطعن تا حدودی خودش را از باورهای فرهنگ غربی دور نگه داشته است. معيارهای فرهنگی ما کاملن با آنها متفاوت است، اما وقتی ما در حال مهندسی معکوس در عرصهی ادبيات هستيم، قطعن از فرهنگ غرب وام میگيريم. مثلن عشق اشراقی و نگاه اشراقی به معشوق در فرهنگ ما چيز کمی نيست و زمينههای کمی برای بروز خلاقيت ندارد، اما وقتی ما آن را کنار گذاشتيم، مهمترين اثر فيلترينگ و برخوردهای سليقهيی نسبت به نگاه اشراقی به زن و معشوق، نتيجهاش از آن سو میشود اروتيسم و سکس که فضای ادبيات زيرزمينی را پوشش میدهد. سپس، توليدهای ادبی را در محدوديتهايی قرار میدهيم که زمينهاش بروز گوشه گیری است. بعد در کنار اين عزلتگزيدهها، برخی میآيند و برای مطرح کردن خودشان دستآويزهای گوناگونی پيدا میکنند که عمومن با فرهنگ ما مغايرت دارد. آن گاه ناگزير هستيم وقتی خود توان و شعور ايجاد بسترهای مناسب برای خلاقيت توليدکنندگانمان را نداريم، اين بخش قضيه را ناديده بگيريم و در صحرايی که سرشار از علفهای خودروست با مميزی و سانسور جلو آن را بگيريم. درست مثل عرصهی اجتماعی، به جای اين که فرهنگ قانونمندی را گسترش بدهيم، زندان را گسترش میدهيم. سانسور و مميزی حکم زندان را دارد و ايجاد بستر برای رشد خلاقيت حکم قانونمند کردن. وقتی زمينهی هنجار را فراهم نکنيم بايد به ناهنجاریها تن بدهيم.
* در بارهی مقولهی زبان شعر امروز سخن ناگفتهای نداريد؟
- من فکر میکنم زبان هم مانند دیگر محورهای فرهنگ، زايايی و پويايی خودش را دارد. ما به آشنايی نسبی با زبان و به ویژه زبانشناسی ناگزيريم، و حتا اعتقاد متعالی من اين است که هنوز وقتی در مورد شعر کلاسيک میخواهيم حرف بزنيم، با عبارت ها و واژههايی مانند بحر مسدس يا ...، قافيه، ايجاز، عروض یا ايهام حرف میزنيم، در صورتی که اينها با همين نام ها در قالب زبانشناسی با تعريفهای علمیتر و نوين نیز قابل ارایه هستند. ما بايد به يک بازآفرينی ادبی دست بزنيم که اين نیز خود نيازمند يک فرهنگسازیست که جامعهی ما اکنون فاقد آن است.
* منظورتان ترجمهی واژههايی مثل ايجاز يا جناس يا اين چنين واژههايیست؟
- نه، مثلن نگاه کنيد در دستور زبان فارسی که در مراکز آموزشی ما هست و از دبستان تا دانشگاه توليد میشود. آنجا با نام ها و تعریف هایی روبهروييم کاملن تکراری و قديمی. مثلن میگوييم ايهام کلمهایست که دارای دو استفادهی معنايیست، مانند: امشب صدای تيشه از بيستون نيامد / شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد. طبق آن تعريف کلمهی "شيرين" دارای ايهام است. ما در زبانشناسی هم اين تعریف ها را داريم. در زبانشناسی ما میگوييم شيرين يک روساخت است دارای دو زيرساخت. باید بياييم برپایه ی دانش امروز زبانشناسی مفهوم ها را بهروز کنيم. عرصهی عروض آنچنان بیسامانی شده که هر کسی يک مانيفست داده و کار را چنان سخت کرده است که امروز شاعر وزنگريز میشود. در حالی که ما فرصتهايی در قالب های کلاسيک داريم که هنوز بيشتر از فرصت های برخی قالبهای نو ماست.
- - -
از: محمود کویر