آمیزش ناسازها (بیان پارادوکسی) در ادب فارسی
شماره ی نوشته: ۲۸ / ۴
دكتر كاووس حسنلی
آمیزش ناسازها (بیان پارادوکسی) در ادب فارسی
واژه ی Paradox از كلمه ی لاتینی Paradoxum برگرفته شده و Paradoxum خود مركب از Para به معنی مخالف و مقابل و doxa به معنی رأی و اندیشه است. آن چه در این نوشته مورد نظر ماست معنی این كلمه در اصطلاح علم بلاغت است و در این علم آن را بیش تر در معنی سخنی دانستهاند كه با ظاهر متناقض و مهمل دارای معنی درست و ارزش زیباییشناسی باشد. (۱)
در زبان فارسی، پارادوكس را به "تناقض"، "تناقضظاهری"، "بیاننقیضی"، "ترویجتضاد"، "تلقیحتضاد"، "ناسازیهنری"، "موالاهالعدو"، "متناقضنما" و... ترجمه كردهاند. این آرایه ی ادبی كه یكی از عامل های زیبای برجستگی كلام است با آرایهای كه در كتاب های بلاغی قدیم با عنوان"تضاد" یا "طباق" مورد بحث قرار گرفته ست- اگر چه از یك مقولهاند - از دید زیباییشناسی بسیار متفاوتند. برای نمونه به بیت زیر بنگرید:
سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود
در این بیت، كهمثال بعضی از كتب بلاغی نیز هست، تنها به جهت وجود دو واژه ی"سفید و سیاه" آرایه ی تضاد به وجود آمده است. ایندو واژه ی متضاد در این بیت هیچ ارتباط دیگری و هیچ آمیزشی با هم نداشتهاند. به همین جهت بسیار ساده و معمولی به كار رفتهاند اما در بیت های زیر:
بخندید ای قدردانان فرصت / كه یك خنده بر خویش نگریستم من
و
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد كسی / از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما (بیدلدهلوی)
"یك خنده بر خویشتنگریستن" دارای ارزش هنری و زیباشناختی بسیار است. در این بیان پارادوكسی دو گونه ناساز و متضاد، در عین تضاد، با هم پیوستهاند و معنای تازهای از تزویج آنان تولد یافته است. و یا در مصراع "غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد كسی" تنها تقابل عریانی و لباس پوشیدن نیست كه ایجاد زیبایی میكند، بلكه "عریانی را پوشیدن" – همچون لباس - یك تصویر متناقض هنری است و این "لباس عریانی" تنها در كارگاه خیال شاعر توانمندی چون بیدل بافته و ساخته میشود.
دكتر شفیعیكدكنیمینویسد:
«تصویر پارادوكسی اصطلاحی است كه من ساختهام، نه در ادبیات قدیمخودمان وجود داشته است (یعنی كتب بلاغی) و نه در ادبیات فرنگی و تا آن جا كه من جست و جو كردهام (۲) )منظور از تصویر پارادوكسی، تصویری استكه دو روی تركیب آن، به لحاظ مفهوم، یكدیگر را نقض میكنند. مثل"سلطنت فقر" ... اگر در تعبیرات عامه ی مردم دقتكنید هستههای این نوع تصویر و تعبیر وجود دارد: "ارزانتر از مفت" یا "هیچكس" یا این تعبیر زیباتر عامه یقدیم كه میگفتهاند "فلان هیچ كس است و چیزی كم"... به این تصویر عظیم و حیرتآور حكیم سنایی توجه كنید:
خنده گریند همه لافزنان بر در تو / گریه خندند همه سوختگان در بر تو
كاری به معجزه ی هنری سنایی ندارم اگر به تصویر شگفتآور "گریهخندیدن" و "خندهگریستن" توجه كنید منظور مرا از تصویر پارادوكسی دریافتهاید.» (۳)
در فرهنگ اصطلاحات ادبیدر توضیح پارادوكس میخوانیم:
«تناقضظاهری، شطح= Paradox - تناقض در لغت به معنی با هم ضد و نقیضبودن، ضد یكدیگر بودن، ناهمتایی و ناسازی است. تناقض در لفظ در صورتی استكه یكی از آن دو امری را اثباتكند و دیگری نفی، مانند هست و نیست. تناقض ظاهری در سخنی مصداقدارد كه به ظاهر متناقض و ناساز آید، اما حقیقت پنهان در پس این ظاهر متناقض، سبب سازگاری میان طرفین ناسازگار شود. تناقض ظاهری یكی از اسباب برجستگی كلام است. در ادب فارسی و در اصطلاح عرفا و صوفیه نوعی كلام متناقض را كه صوفیان به هنگام وجد و حال، بیرون از شرع گویند، شطح نامند، كیفیت شطح با پارادوكس شباهت بسیار دارد.» (۴).
پارادوكس، در حقیقت، یك امكان زبانی است برای برجستهسازی، كه به جهت شكستن هنجار زبان و عادتستیزی، موجبشگفتی و در نتیجه التذاذ هنری میشود.
«با نگاهی گسترده و اندیشهای دامنگستر میتوان بر آن بود كه بازتاب و نموداری از "دوگانگان یگانه" یا پیوستگان ستیزنده كه پدیدههای گیتی را هستی بخشیدهاند در قلمرو ادب آرایهای است نغز و نیك هنری كه آن را "ناسازی هنری" مینامیم. ناسازی هنری گونهای از ناسازی (= تضاد یا طباق) است كه در آن ناسازها به یكدیگر به شیوهای همبسته و پیوستهاند، بـه سخنی دیگر در دل ناسازی به هنبازی رسیدهاند.» (۵)
وقتی كه گوینده یا نویسنده صاحبذوق، معنا و مفهوم درونیخود را نمیتواند با كلمات و قوانین معمولزبان، بهدرستی، بیان كند، ناچار به سمت شكستن هنجارها و در نتیجه ساختن زبانی دیگر پرواز میكند. آن گونه كه عارف شوریدهسر سده ی سوم، با یزید بسطامی میگوید:
«روشنتر از خاموشی، چراغیندیدم و سخنی به از بیسخنی نشنیدم، ساكن سرای سكوت شدم و صدره صابری درپوشیدم، مرغیگشتم، چشم او از یگانگی پر او از همیشگی، در هوای بیچگونگی میپریدم، كاسهای بیاشامیدم كه هرگز تا ابد، از تشنگی او سیراب نشدم.»
در حقیقت، آن چه باعث پیدایش تصویر پارادوكسی میشود یا خیال پیچیده ی ذهنیاست- آن چنان كه خاقانی راست- یا آتش سوزنده ی درونی- آن چنان كه مولوی راست- البته این نمونهاز بیان، در تمام دورههای ادب فارسی دیده میشود، در دورههای اول این تصویر های بسیار اندك، ساده و ابتدایی هستند و هر چه پیش تر آییم رو به گسترش، افزایش و پیچیدگی دارند.
«حتا شاعر به ظاهر سادهگو و صریح ناگزیر بر اثر ماهیت ابزار خود به سوی تناقض رانده میشود. با در نظر گرفتن این نكته، نباید از دیدن شاعرانی متعجب شویم كه تناقض را به منظور رسیدن به ایجاز و دقتی كه از راه دیگر دست نمیدهد، آگاهانه به كار میبرند... علم، مطالب را به صورت گویا، مستقیم و ساده به زبانی "با معانی صریح" بیان میكند اما بیان شعری بهتدریج كه پیش میرود با استفاده از تناقض، طعن و كنایه به شیوهای نامستقیم و به صورتی مورب، با زبانی كه با آن چه مفهوم صریح آن است و كاملن تطابق ندارد، معانی خود را میآفریند. اگر بر حسب این نظر، شعر فقط شیوه ی خاصی از كاربرد زبان باشد، ایننكته را نیز باید به خاطر داشت: زبانی كه به این طریق به كار میرود، توسعه مییابد و دریافتهایی را عرضه میدارد كه بسط و عرضه ی آن ها به هیچ شكل دیگری از بیان، امكانپذیر نیست. » (٦)
ادب عرفانی به ویژه شطحیات شگفت و شگرف عرفای دلسوخته عمدهترین سرچشمههای این آرایه ی هنریاند. ابوالحسنخرقانی، بایزید بسطامی، حسینبنمنصور حلاج، روزبهان بقلیشیرازی، عطار، غزالی، عینالقضاه، مولوی،... و همه ی كسانی كه در آتش عشق و عرفان خرمن وجودشان شعلهور بوده است، در حالات مختلف به ویژه در زمان بیخودی خویش، عواطف و احساسات خود را به شكل كلامی به ظاهر متناقض بیرون میدادهاند، تا اندكی از شعلههای درون را بنشانند. و از همین راه زیباترین شعرهای منثور و منظوم بهوجود آمدهاند.
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
قطرهتویی بحر تویی لطفتویی قهر تویی / قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
دانهتویی دامتویی بادهتویی جامتویی / پختهتویی خامتویی خام بمگذار مرا...
«در بلاغت صوفیه، در شعرهای ناب ایشان، چه منظوم و چه منثور، محور جمالشناسی، شكستن عرف و عادتهای زبانی است، چه در دایره ی اصوات و موسیقی و چه در دایره یمعانی، مقایسه ی مثنوی مولوی و بوستان سعدی و یا مقایسه ی كلیله ی نصرالله منشی و شرح شطحیات روزبهان بقلی، تمایز این دو گونه جمالشناسی را در ادب فارسی به خوبی میتواند نشان دهد. در مركز این قلمرو استتیك، غلبه ی موسیقی و شطح (= پارادوكس) بر دیگر جوانب بیان هنری كاملن آشكار است.» (۷) برای نمونه بخشهایی از برخی نامههای شهید عینالقضاه همدانی، عارف پرشور و سوخته جان، را مینگریم:
«این جا "واللیلاذا عسعس" در "والصبحاذا تنفس" گم شده است. این جا "والضحی" و "واللیلاذا سجی" یك نقطه گشته است. این جا "واللیلاذا یغشی" در "والنهار اذا تجلی" روی در هم آورده است.» (۸)
«این جا دانایی در نادانی گم میشود، این جا دلجز بیدلان را نبود... بسا سرا كه این جا در سر كردند. این جا بود كه سر باختن و سر یافتن یكطعم داشت... در این عالم وجود ذرهای نماند كفر و ایمان یكرنگ بود» (۹)
«و مردانی باشند كه در بعد راه قرب روند و راه قربرفتن خود ایشان را ممكن نبود به هیچ وجه الا در بعد.» (۱۰) سنایی، شاعر و عارف بزرگ سده ی ششم كه در تغییر سبك شعر فارسی و ایجاد تنوع و تجدد در آن تأثیر اساسی داشت، نخستین كسی بود كه مفهوم ها و معنی های صوفیانه را بهشكل جدی و گسترده وارد شعر فارسی كرد. او در سرودههای خود برای بیان معنی ها و مفهوم های بلند مورد نظرش بارها از كلام متناقض و بیان پارادوكسی استفاده كرده است و در این مورد نیز سرمشق بسیاری از آیندگان بودهاست:
خنده گریند همه لاف زنان بر در تو / گریه خندند همه سوختگان در بر تو
از شاعران عارف بعد از سنایی كلام جلالالدین مولوی بیش از دیگران از این ویژگی برخوردار است. «دامنه ی تخیل مولانا و آفاق بینش او چندان گسترده است كه ازل و ابد را به هم میپیوندد و تصویری به وسعت هستی میآفریند ... تصویر های شعر مولانا از تركیب و پیوستگی ژرفترین و وسیعترین معانی پدید آمدهاست. دل مولانا طوماری است به درازی ازل و ابد.» (۱۱)
جذبه، الهام و جوشش ضمیر ناهشیار، با ذوق سلیم او گرهخوردهاند و بیانات متناقض نمایی را در دستگاه منتظم فكری او پدید آوردهاند، هر ذوق سلیمی كه با این گونه از گفتههای او رو به رو میشود، بهدرستی درمییابد كه پیام و مفهوم مورد نظر شاعر جز با همان كلام پارادوكسی به هیچ شكل دیگر سزاوار بیان نیست و تواناترین كلامی كه بتواند بار آن معنای سنگین را تحمل كند، همان بیان متناقض است. گاهی این ویژگی در سرتاسر یك غزل جاری است:
آه چه بیرنگ و بینشان كه منم / كی ببینم مرا چنان كه منم
گفتی اسرار در میان آور/ كو میان اندر این میان كه منم
كی شود این روان من ساكن / این چنین ساكن روان كه منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش / بوالعجب بحر بیكران كه منم
این جهان و آن جهان مرا مطلب / كاین دو گم شد در آن جهان كه منم
فارغ از سودم و زیان چو عدم / طرفه بیسود و بیزیان كه منم
گفتن اندر زبان چو در نامد / اینت گویای بیزبان كه منم
میشدم در فنا چو مه بی پا / اینت بی پای پادوان كه منم
بانگ آمد چه میدوی؟ بنگر / در چنین ظاهر نهان كه منم
شمس تبریز را چو دیدم من / نادره بحر و گنج و كان كه منم
تركیبات زیبا و شگفتآور "ساكن روان"، "بیسود و بیزیان"، "گویای بیزبان"، "بیپای پادوان" و "ظاهر نهان" علاوه بر این كه نشاندهنده ی اندرون متلاطم مولانایند، گویای این مطلب نیز هستند كه كلام معمولی در هنجار عادی گفتار از انتقال پیام حقیقی شاعر ناتوان است.
نمونههایدیگر:
*تا چند غزلها را در صورت جانآری / بی صورت حرف از جان بشنو غزلی دیگر
* هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم / هم چاكر و هم میرم هم اینم و هم آنم
* گم شدن در گمشدن دین من است / نیستی در هست آیین من است
* شبان عشق پیدایی و پنهان / ندیدم همچو تو پیدای پنهان
* این جانگران جانسبكی یافت و بپرید / كان رطلگران سنگ سبكسار مرا یافت
* اگر یكدم بیاسایم روانمن نیاساید / من آن لحظه بیاسایم كه یك لحظه نیاسایم
مولانا جلالالدین علاوه بر غزلیات- كه یادگار دوران شوریده سری اوست- در مثنوی نیز، بارها كلامخود را با گفته های پارادوكسی آرایشداده است. از جملهدر قصهای به نام "قصهشهر بسكلان" با كلامی پر از تناقض، برای نشان دادن احوال و روحیات مردم دنیا، به تمثیلی زیبا دست یازیده استكه در این تمثیل"شهر بسكلان" وجود آدمی است و ساكنان این شهر خودبینی، آرزو و حرص هستند:
بود شهری بس عظیم و مه ولی / قدر او قدر سكره بیش نی
بس عظیم و بس فراخ و بس دراز / سخت زفت زفتاندازة پیاز
مردم دَه شهر مجموع اندرو / لیك جمله ده تن ناشستهرو
اندرو خلق و خلایق بیشمار / لیك آن جمله سه خام پختهخوار
آن یكی بس دوربین و دیده كور / از سلیمان كور و دیده پای مور
وان دگر عور و برهنه لاشه باز / لیك دامنهای جامه او دراز
گفت كر آری شنیدم بانگشان / گر چه میگویند پیدا و نهان
آن برهنه گفت ترسان زین منم / كه ببرند از درازی دامنم
گفت كور اینك به نزدیك آمدند / خیز بگریزیم پیش از زخم و بند
كر همیگوید كه آری مشغله / میشود نزدیكتر یاران هله
آن برهنه گفت آوه دامنم / از طمع برند و من ناآمنم
كر املرا دان كه مرگ ما شنید / مرگ خود نشنید و نقلخود ندید
حرص نابیناست بیند مو به مو / عیب خلقان و بگوید كو به كو
عور میترسد كهدامانش برند / دامن مرد برهنه چون درند (دفتر سوم مثنوی)
و نیز:
خوابدر بنهادهای بیداریی / بستهای در بیدلی دلداریی
منعمی پنهان كنی در ذل فقر/ طوق دولت بسته اندر غل فقر (دفتر ششم مثنوی)
و در فیه ما فیه فرموده است:
«حق تعالی با بایزید گفت كه بایزید چه خواهی؟ گفت خواهم كه نخواهم"»
احمدبنمحمد غزالی فقیهو عارف بزرگ سده ی ششم نیز در آثار خود به جهت همان ذوق عرفانی بارها، معانی مقصود خویش را با كلام پارادوكسی بیان میكند:
«اینجا قوت، بیقوتی بود و بود، نابود و یافت، نایافت و نصیب، بینصیبی» (سوانح)
"او مرغ خود است و آشیان خود است، او ذات خود است و صفات خود است. پر خود است و بال خود است، هوای خود است و پرواز خود است، صیاد خود است و شكار خود است، قبله خود است و اقبال خود است، طالب خود است و مطلوب خود است، اول خود است و آخر خود است، سلطان خود است و رعیت خود است، حسام خود است و نیام خود است. هم با او باغ است و هم درخت، هم او آشیان است هم مرغ، هم شاخ، هم ثمر". (سوانح)
آثار شیخشطاح، روزبهانبقلی، عارف سده ی ششم نیز پر است از همینگونه گفته ها و تصوبرهای پارادوكسی:
«ای ساكن پوینده، ای خاموش گوینده، این رمز با كه گویی؟» (شرحشطحیات)
«سوزش از سازش باشد و گدازش از نازش باشد، خنده در گریه باشد حالشان، گریه در خنده باشد وجدشان» (رسالةالقدس)
«ایدر چین زلفتجانم را در شب هجران جمالت هر دمی صد هزار تجلی است». (عبهرالعاشقین)
در جلال تو روح پروانه / در جمال تو عقل دیوانه (مثنویفیالمعرفه)
این ویژگی بیانی در آثار عطار نیشابوری، شاعر و عارف سده ی ششم و هفتم، نیز دیدنی است:
«زیرا كه فراق صد هزار وصال است ... و در زیر گلیم او صد هزار دیوانه عاقل است. آن چه دانستم، نداستم» (تذكرةالاولیا)
«زیركاندیوانهاند، آشنایانبیگانهاند، مجنونانهشیارند، سینهبر لوحگور دارند» (تذكرةالاولیا)
«مرد باید كهگنگگویا بود نهگویایگنگ... توكلخوردنبیطعاماست» (تذكرةالاولیا)
لیكن از عشقم ندارم آگهی / هم دلی پر عشق دارم هم تهی
آه باشد، درد باشد سوز هم / روز و شب باشد نه شب نه روز هم
گر بدو گویند مستی یا نهای / نیستی گویی كه هستی یا نهای... (منطقالطیر)
* شوریدهسریهای عطار نیشابوری بارها به متناقضنمایی در غزلیاتش منجر شده است:
* ای عجب بحری است پنهان لیك چندان آشكار / كز نم او ذرهذره تا ابد موجآور است
* بیننده اسرار تو بس دوختهچشم است / گوینده اسرار تو بس گنگزبان است
* از وصف تو هر شرح كهدادند محال است / و ز عشق تو هر سود كه كردند زیان است
* همه عالم خروش و جوش از آن است / كه معشوقی چنین پیدا نهان است
* صد هزاران محو در اثبات هست / صد هزار اثبات در محو ای عجب
* ز پیدایی هویدا در هویداست / ز پنهانی نهان اندر نهان است...
اینك كه در قلمرو عارفان شوریدهحالیم، برای روشنتر شدن مقصود، شاید بد نباشد نمونههایی دیگر را از این ویژگی در متن های عارفان فارسی ببینیم:
«احدیت، ایشان را به رنگ دوستی برآرد و رنگ دوستی رنگ بیرنگی است» (كشفالاسرار میبدی)
«گفتیا بایزید اكنون كه بیهمه گشتی، با همهای و چون بیزبان و بیروان گشتی، هم با زبان و هم با روانی، آن كه مرا زبانی داد از لطف صمدانی و دلی از نور ربانی و چشمی از صنع یزدانی» (كشفالاسرار میبدی)
«سخنی درآمیختم چون سنگ كه در آن هم آتش است و هم آب است» (كشفالاسرار میبدی)
«یوستن در گسستن است و زندگانی در مردن و مرادها در بیمرادی» (كشفالاسرار میبدی)
«در بینایی كور بودیم، در شنوایی كر بودیم، در گویایی گنگ بودیم» (اسرارالتوحید، ابوسعیدابیالخیر)
«مثالكژدم باشید كه پیوسته سلاح شما پس پشت بود كه شیطان از پس برآید و زهر خورید تا خوش زیید، مرگ را دوست دارید تا همیشه زنده بمانید» (شیخشهابالدینسهروردی)
«اما آن چه نصیبه من است در بینصیبی است و كام من در ناكامی و مراد من در نامرادی و هستی من در نیستی و توانگری و فخر من در فقر است، الفقر فخری» (مرصادالعباد شیخنجمالدین)
بنیادیترین دلیل وجود كلام متناقض در آثار عارفان ویژگی "بیانناپذیری" تجربههای عرفانی آنان است. تقریین همه ی عترفانی كه گفتار پارادوكسی دارند، خود نیز بارها با آگاهی از كلام متناقضنمای خود به "بیانناپذیری" آن اشاره كردهاند.بیان پارادوكسی كه از تركیب و تزویج تضادها بهدست میآید، بیگمان، جز در كارگاه خیال هنرمندان شاعر صورت وجود نمیپذیرد – چه به نثر و چه به نظم.
علاوه بر عارفان سوختهجان، شاعران خیالپردازی چون خاقانی نیز از این امكان بیانی سودها جستهاند. برای نمونه چند بیتاز شعرهای خاقانی:
* آتشینآب از خوی خونین برانم تا به كعب / كاسیا سنگ است بر پای زمینپیمای من
* خاك لب تشنه خون است ز سر چشمه دل / آب آتشزده چون چاه سقر بگشایید
* از آتش حسرتبین بریان جگر دجله / خود آب شنیدستی كاتش كندش بریان
* ز آن لب چون آتشتر هدیهكن یك بوس خشك / گر چه بر هر آتشی مهریز عنبر ساختند
* كرده سی روزه قضای عشرتاندر یك صبوح / و آتشی زآب صبوحی در جهان انگیخته
* نوبر چرخ كهن چیست بجز جام می / حاملهای ز آب خشك آتش تر در شكم
* تیره شد آب اختران ز آتش روز و میكند / بر درجات خط جام آب چو آتش اختری
برایدقتبیش تر یك بار دیگر چند بیت بالا را بنگرید.
در هر یك از این بیت ها یك بیان پارادوكسی وجود دارد و بیت ها به گونهای گزینش شدهاند كه یكی از پایههای تضاد ثابت باشد: در بیت اول "آتشینآب" و در بیت دوم "آبآتشزده" استعاره از اشك هستند. آیا در این بیت برای بیان اشك گرم و سوزان سخنی نغزتر و شیرینتر از "آبآتشزده" میتوانست باشد.
خاقانی، در بیتسوم، برای تأكید بر حسرت دجله و نشان دادن شدت آن، با استفاده از امكان پارادوكس، آبش را از آتش حسرت، بریان مینمایاند! در بیت چهارم نیز برای طراوت، تازگی و گرمی لبمعشوق، از پارادوكس زیبای"آتشتر" بهره میجوید و در سه بیت بعد باز از همان آتش سوزان به عنوان پایه ی پارادوكس خود برای وصف شراب سود میبرد، به ویژه در مصراع دوم بیت ششم "حاملهای از آب خشك، آتشتر در شكم" هنرمندانه با دو پارادوكس زیبا، ظرف شفاف و روشن و شراب گرم و سوزان را به زیبایی تصویر كرده است.
"آتش تر"، "آب آتشزده"، "آبیكه آتش بریانش میكند" و ... همگی نشان از طبع متخیل، ذوقپویا، اندرون پرتلاطم و ذهن عادتستیز شاعر دارند.
شیخ سعدی شیرازی، شاعر بی مانند سده یهفتم نیز «از مكانیزم تولد تعجب در ذهن آگاهی داشته و آشكارا و فراوان، این صفت را به كار گرفته است و بدین سبب است كه سخنانش چنین دل پذیر و عبیرآمیز میآید و به دل و ضمیر میآویزد ... استادی او تنها در این نیست كه واژههای متضاد را فقط در كنار هم ردیف كند، بلكه استادی او بیش تر در پارادوكسگویی و عنایت به نسبتهای نامتقارن و معكوسكردن قضایای مقبول عندالعرف است.» (۱۲)
ما در این جا برای مثال از بیت هایی كه آقای دكتر سروش در مقاله ی "تعمیم صفت طباق یا استفاده از عكس و نقض و عدم تقارن در شعر سعدی" نمونه آوردهاند، بهره میجوییم:
*خیال روی كسی در سر است هر كس را / مرا خیال كسی كز خیال بیرون است
* گر منزلتی هست كسیرا مگر آن است / كاندر نظر هیچ كسش منزلتی نیست
* زندگانی چیست مردن پیش دوست / كین گروه زندگان دلمردهاند
* سعدیا نزدیك رای عاشقان / خلق مجنون است و مجنون عاقل است
* داروی مشتاق چیست زهر ز دستنگار / مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
و نیز:
*زهر از قبل تو نوشداروست / فحش از دهن تو طیبات است
* چنین نقل دارم ز مردان راه / فقیران منعم گدایان شاه...
* من از آن روز كه در بند توام آزادم / پادشاهم كه به دست تو اسیر افتادم
پیش از این گفتیم یكی از عامل های زیبایی و شگفتیآفرینی در حوزه ی صور خیال، آمیزش ناسازهاست و اینك میگوییم كه همین آمیزش ناسازها یا بیان پارادوكسی یكی از عامل های تشكیلدهنده ی "موسیقیمعنوی" است. موسیقی در این معنی عام و گسترده، در حقیقت، شامل انواع تناظرها و تقارنها و تقابلهاست. هنگامی كه "گوته" ی معماری را "موسیقیمنجمد" مینامند، ما به جرأت میتوانیم تقارنها و تقابلهای موجود در كلام را - اگر چه مربوط به امور ذهنی باشند - نیز موسیقی بدانیم و در حوزه ی موسیقی معنوی مورد بررسی قرار دهیم. خواجه حافظ شیرازی كه، بیگمان، همیشه بر سكوی شماره ی یك غزل فارسی ایستاده است، از انواع موسیقی (كناری، درونی و معنوی) به زیباترین شكل ممكن بهرهها جسته است و از آن جمله یكی همین بیان پارادوكسی است كه تركیب و تقابل دو متضاد است.
«بینش دیالكتیكی حافظ كه در هر چیز، نقیض آن را نیز میبیند، دید شطحی و پارادوكسی او میراث تصوف خراسان و اسلوب نگرش امثال بایزید بسطامی و ابوسعیدابیالخیر است كه پیش از حافظ در شعر سنایی، مولوی و عطار نیز تجلی داشته است و او گلچینكننده ی نهایی و موفقترین سخن گوی این شیوه از رؤیت جهان است... موسیقی معنوی شعر حافظ در جهت پارادوكس و گرهزدن متناقضات، حركت میكند و این امر، چنان كه پیش از این بدان اشاره كردیم بازتابی است از جهانبینی خاص او كه برخاسته از "اراده معطوف به آزادی است.» (۱۳)
*شاه شوریدهسران خوان من بیسامان را / زان كه در كمخردی از همه عالم بیشم
* خلاص حافظ از آن زلف تابد ار مباد / كه بستگان كمند تو رستگارانند
* از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من / كسب جمعیت از آن زلف پریشان كردم
* حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روی / من از آن روز كه در بند توام آزادم
* ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم / یك ساعتم بگنجان در سایه عنایت
* اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل / كمترین ملك تو از ماه بود تا ماهی
* ز كوی یار میآید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
یادآوری میشود كهدر بیانپارادوكسی تنها دو واژه ی متناقض به صورت مجرد و مرده در كلام به كار نرفتهاند، بلكه همواره در ارتباط با همند و دو سوی تصویر همدیگر را نقض میكنند، برای نمونه به همین بیت اخیر خواجه بنگرید. در این بیت واژه ی "باد" و "چراغ" در تقابل همند. در طبیعت، باد چراغ را خاموش میكند، اما در این جا بادی وجود دارد (باد نوروزی از كوی یار) كه چراغی (چراغدل) را روشن میكند و همین نقیضهگویی موجب كمال معنوی بیت شده است.
در دورههای شعر فارسی، سبك خاصی در سده های دهم و یازدهم پدید میآید كه به سبك هندی شهرت یافته است. سخنسرایان این سبك به باریكخیالی، نازكاندیشی و مضمون های غریب علاقه ی فراوان نشان میدهند.
در غریبی آشنا از آشنا هرگز نیافت / لذتی كز معنی بیگانه مییابیم ما
«شاعران این سبك با نوعی ریاضتذوقی و روحی در معبد كلمات، عبارت های بلندپایه، اصطلاحات، داستانهای مشهور و امثال و حكم رایج، به مضمون نایاب و معنی بیگانه میرسند و تشنگی روحیخود را با زلال سیال خیال و با جرعهای از خنكای چشمه ی ابداع و آفرینش، تسكینی هنرمندانه میدهند.» (۱۴).
در این میان كارگاه خیال بیدلدهلوی پیچیدهترین و شگفتترین آن هاست. شبكههای تو در تو و درهم تنیده ی تخیل اعجاب برانگیز بیدل، گاهی تصویرهایی میآفریند كه بیاختیار انگشتحیرت جویده میشود. در این مجال اندك امكان بررسی این مقوله نیست. تنها باید گفت "آمیزش ناسازها" نیز كه حاصلخیالپیچیده و درون متلاطم است، در سراسر غزلیات بیدل و دیگر آثار او موجمیزند. این ویژگی هنری كه برجستگی ویژه ای به سرودههای بیدل داده است، در شعر او بیش از شعرهای دیگران حضور فعالدارد:
*غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد كسی / از خجالت چونصدا در خویش پنهانیم ما
* در این غمكدهكس ممیراد یا رب / به مرگی كه بیدوستان زیستم من
* به عیش خاصیت شیشههای می داریم / كهخنده بر لب ما قاهقاه میگرید
* گوش ترحمی كو كز ما نظر نپوشد / دست غریق یعنی فریاد بیصداییم
* تنم ز بند لباس تكلفآزاد است / برهنگی به برم خلقت خداداد است
* فلك در خاك میغلطید از شرم سرافرازی / اگر میدید معراج ز پا افتادن ما را
* نفس هر دم ز قصر عمر خشتی میكند بیدل / پی تعمیر این ویرانه معمار اینچنین باید
* در محیط حادثات دهد مانند حباب / از دم خاموشی ما شمع هستی روشن است
* ساز هستی غیر آهنگ عدم چیزی نداشت / هر نوایی را كه وادیدم خموشی میسرود
* بخندید ای قدردانان فرصت / كه یك خنده بر خویش نگریستم من
* بیگانه وضعیم یا آشناییم / ما نیستیم، اوست او نیست، ماییم
پنهانتر از بو در ساز رنگیم / عریانتر از رنگ زیر قباییم
پیدا نگشتیم خود را چهپوشیم / پنهان نبودیم تا وا نماییم
پیش كه نالیم داد از كه خواهیم / عمری است با خویش از خود جداییم
چند نمونه ی دیگر از برخی سخنسرایان سبك هندی:
جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران / از تزلزل بیشتر محكم شود بنیاد ما (صائب)
گرمی احباب را دیده و سنجیدهام / سردی ایام از آن گرمتر افتاده است (كلیم)
ز خود هرچند بگریزم همان در بند خود باشم / رم آهوی تصویرم شتاب ساكنی دارم (واعظ قزوینی)
شیرازه جمعیت مستان خط جام است / آزاد بود هر كه در این حلقه دام است (صائب)
جمعیت اسباب حجاب نظر ماست / هر كس كه بود رهزن ما راهبر ماست (صائب)
غم را كلیم شادی از بخت خفته ماست / پیوسته دزد خوشدل از خواب پاسبان است (كلیم)
بهار آمده یا رب چه رهن باده كنم / مرا كه جامه عیدی قبای عریانی است (كلیم)
همان گونه كه روشن است پس از انقلاب بزرگ نیما، شعر پرافتخار فارسی، با تحولی بنیادی در شكل و معنا، راه تازهای در پیش گرفت و از جمله ویژگیهای آن استفادههای نوی است كه از امكانات زبان فارسی برای بیان هنری مفهوم ها صورت پذیرفته است و همان گونه كه دانستیم پیوند پدیدههای متضاد، یكی از امكانات برجسته سازی هنری است كه هنرمند با آشناییزدایی و هنجارستیزی دست به آفرینش اثری اعجاببرانگیز میزند تا از این راه تأثیر سخنخود را تقویت كند. شاعران معاصر، از همینرو، بارها از این امكان، بهره جسته و كلام خود را به این زیور آراستهاند:
در دل این كومه خاموش فقیر
خبری نیست ولی هست خبر
دور از هر كسی آنجا شب او
میكند قصه ز شبهای دگر (نیما)
آن یك كه چون هقهق گریه قاهقاه میزد
میگفت: «ای دوست ما را مترسان ز دشمن» (اخوانثالث)
مرد مردان مرد اما همچنان بر مركب رامش
گرم سوی هیچ سو میتاخت (اخوانثالث)
چشمان او به سویی نزدیك هیچ سو
... چون بهمن سیاه (اخوانثالث)
از تهی سرشار
جویبار لحظهها جاری است (اخوانثالث)
چون سبوی تشنهكاندر خواب بیند آب
و اندر آب بیند سنگ (اخوانثالث)
در تنهایی بیپایانش
رؤیای نیستی را زدود
سكون هستی را دریافت
از تهی لبریز گردید (هوشنگایرانی)
كنار من
چسبیده به من
در عظیمترین فاصله از من
سینهاش به آرامی
از حبابهای هوا پر و خالی میشود (احمد شاملو)
و ما حرارت انگشتهای او را
بسان سم گوارایی كنار حادثه
سر میكشیم (سهرابسپهری)
بالهایش از سكوت بود ...
مادرم را میشنوم (سهرابسپهری)
استفاده از تصویر های پارادوكسی در دهه ی اخیر از سوی شاعران پس از انقلاب شدتیافته و از رونق و رواج ویژهای برخوردار است. بسامد استفاده از این امكان بیانی آن قدر هست كه این پدیده را میتوان به عنوان یكی از ویژگیهای سبكی شعر انقلاب به شمار آورد، اگر چه برخی از شاعران جوان در بهرهوری از این ویژگی، بدون دقت و مهارت لازم، پافشاری میكنند و در نتیجه گاهی بسیار تصنعی و نازیبا جلوه میكند، اما سرودههایی كه این آرایه ی زیبا را چون گردنآویزی شایسته بر گردن بلورینشان آویختهاند، كم نیستند:
دیده از نگاه و لب ز گفتگو
بستهاند اگر چه
باز
بر لب خموششان ترانه است
اشك را مجال هایو هو مده،
گوشكن به چشم خود (حسنحسینی)
تو را دوست دارم
ای آفتاب شمایل دریا دل
و مرگ در كنار تو
زندگی است
ای منظومه نفیس غم و لبخند (سلمانهراتی)
امروز اما نگاه كن
چه اضطراب قشنگی ما را در بر گرفته است (سلمانهراتی)
مثل باران چشمهایت دیدنی است
شهر خاموش صدایت دیدنی است (وحید امیری)
حیدر آمد خاك همچون باد گرم گریه شد
خواست تا غسلت دهد آب روان آتشگرفت (علیرضا قزوه)
دره میداند و آن قله پنهانشده در مه
كه من پیر چرا این همه امروز جوانم (محمدعلیبهمنی)
یا رب مباد بی غزل عاشقی شبی
موسیقی بلند سكوتی كه پیش روست (زكریا اخلاقی)
دشت پر بود از صدای سكوت
روز یك روز آفتابی بود (كاووس حسنلی)
بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
رود بیتاب كنار تو عطشناك گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
كه چرا تشنه از او این همه بیباك گذشت (نصرالله مردانی)
كیست پس آن كه مرا دورترین نزدیك است
گر رگی بگذرم از او همهجا تاریك است (نادر بختیاری)
پاییز بود و صدای كلاغان
آوازها چون درختان سرشار از مرگ
خاموش بودند (وحید امیری)
یكی از شاعران نامآشنای دهه ی اخیر "احمد عزیزی" است. او در چندین مجموعه ی شعر و نیز نثر ادبی، كه منتشر كرده، زبان ویژهای به كار گرفته است كه میتوان آن زبان را از زبان دیگر شاعران معاصرش بازشناخت. اگر چه خصلت پرگویی و آسانگیری او در شعر زیان فراوانی به آثارش وارد آورده است، اما پرواز خیال و درون پرآشوب او گاهی موجب آفرینش شعرهای بسیار زیبایی میشود كه اغلب در گونه ی تك بیتهایی پراكنده جلوه میكنند. باز هم در این مجال اندك، امكان بررسی سرودههای او نیست. ما تنها از كتاب "كفشهایمكاشفه" ی او بیت هایی را كه در آن ها آمیزش ناسازها صورت گرفته، برگزیدهایم، تا نمونههایی از این آرایه را در شعر كسی كه بیش از دیگر معاصرانش از این امكان بیانی بهرهجسته است، نمایانده باشیم. "البته ایشان در سرودهها و نوشتههای خود، بارها، با پافشاری، آثار خود را "شطحیات" خواندهاست!".
*كوه خاموشی است در فریادشان / ابر دارد هر چه بادابادشان
* مرگ در باغ طبیعت زندگی است / مرگ فطری در حقیقت زندگیاست
* سوختم صدبار در آغوش آب / جرعهها نوشیدم از روح سراب
* رهنمای تشنگیها چیست، آب / از گناهی گاه میریزد ثواب
* راه ما این است خون در خمشدن / نیست ما را مقصدی جز گمشدن
*خانه پر میشد ز برگ بیدها / سایه میبارید از خورشیدها
* مرگ میخندید با ناسوتشان / زندگی میریخت از تابوتشان
* از ظهور آب تا تخمیر رنگ / گریه كردم من بر این رنج قشنگ
* روی زخم قلبخود لرزیدهام / شیون خاموش خود را دیدهام
* آن گدایانی كه در فقدان آب / اشك میگیرند از چشم سراب
* ای كجابانان دشت ناكجا / میرود این قطره خون تا كجا؟
* خنده و شادی دو زخم همدمند / زخمیاند اما به رنگ مرهمند ...
اینك كه به پایان این نوشتار رسیدیم، امید آن داریم كه یكی از آرایههای هنری موجود در زبان ادبی را، به درستی كاویده باشیم. همان گونه كه نمایانده شد، این ویژگی كم و بیش در سرتاسر ادب فارسی گسترده است. نیز دانسته شد كه آرایه ی پارادوكس، به هر واژه یا تركیبی كه ترجمه شود، نسبت به بسیاری از آرایههای پرآوازه ی دیگر از دید هنری دارای ارزش زیباییشناسی افزونتری است. «برخی از منتقدان غربی به ویژه پیروان مكتب نقد نوین مثل كلنت بروكس تناقض ظاهری را یكی از ویژگی های بنیادی شعر میدانند.» (۱۵)
اكنون میتوان با بررسی نمونههای نمایانده شده در این نوشته، این آرایه را، آن گونه كه رسم بسیاری از نویسندگان است، با تقسیمبندیهای كوچكتری باز نمود:
تقسیمبندینخست:
الف: پارادوكسهایی كه دو پایه ی تضاد در آنها به روشنی آشكار است:
دشت پر بود از صدای سكوت / روز یك روز آفتابی بود (كاووسحسنلی)
ب: پارادوكسهایی كه در آنها به جای یكی از پایههای تضاد از متعلقات آن آمده است:
مرگ میخندید با ناسوتشان / زندگی میریخت از تابوتشان (احمد عزیزی)
تقسیمبندیدوم:
الف: پارادوكسهایی كه پایههای تضاد در ظاهر به هم پیوستهاند:
آتشین آب از خوی خونین برانم تا به كعب / كاسیاسنگ است بر پای زمینپیمای من (خاقانی)
ب: پارادوكسهایی كه پایههای تضاد در ظاهر از هم گسستهاند:
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم / یك ساعتم بگنجان در سایه عنایت (حافظ)
تقسیمبندیسوم:
الف: پارادوكسهای تشبیهی:
تیره شد آب اختران ز آتش روز و میكند / بر درجات خط جام آب چو آتش اختری (خاقانی)
ب: پارادوكسهای استعاری:
نو بر چرخ كهن چیست بجز جام می / حاملهای ز آب خشك آتشتر در شكم (خاقانی)
تقسیمبندیچهارم:
الف: پارادوكسهایی كه بنیاد بلاغی محض دارند:
دره میداند و آن قله پنهانشده در مه / كه من پیر چرا این همه امروز جوانم (محمدعلیبهمنی)
ب: پارادوكسهایی كه بنیاد عرفانی دارند:
بانگ آمد چه میروی بنگر / در چنین ظاهر نهان كه منم (مولوی)
تقسیمبندیپنجم:
الف: پارادوكسهایی كه از دو اسم متناقض ساخته شدهاند:
بسا آتش كه چون اینجا رسیدهاست / شده است آبی و همچون یخ فسرده است (عطار)
ب: پارادوكسهایی كه از دو فعل متناقض ساخته شدهاند:
اگر یك دم بیاسایم روان من نیاساید / من آن لحظه بیاسایم كه یك لحظه نیاسایم (مولوی)
ج : پارادوكسهایی كه از دو صفت متناقض ساخته شدهاند:
گفتم اندر زبان چو در نامد / اینت گویای بیزبان كه منم (مولوی)
د: پارادوكسهایی كه پایههایتضاد همنوع نیستند. (اسم+ صفت/ صفت+ قید / فعل+ اسم)
حیدر آمد خاك همچون باد گرم گریه شد / خواست تا غسلت دهد آب روان آتشگرفت (علیرضا قزوه)
خاك لب تشنه خون است ز سر چشمه دل / آب آتشزده چون چاه سقر بگشایید (خاقانی)
و تقسیمبندیهای دیگری از این گونه...
- - -
پینوشت ها:
۱- برای آگاهی بیش تر از معنی اصطلاحی این كلمه میتوان به كتابهایی كه با عنوان" Dictionary of Literary terms " منتشر شده است نگاه کنید.
۲- آقای دكتر شفیعی، در پاورقی برگ ۳۰۸، كتاب موسیقی شعر "چاپسوم" گفتار خود را چنین تصحیحكردهاند : «در باب بیان نقیضی" Oxymoron " كه در "شاعر آینهها" من آن را تصویر پارادوكسی خواندهام، باید یادآور شوم كه برخلاف آن چه گفتهام، كهدر بلاغت فرنگی وجود ندار د، نمونههای بسیار دارد ... از دوست دانشمندم آقای محسن آشتیانی كه مرا بر این اشتباهم آگاهكرد، سپاسها دارم.»
۳- شفیعیكدكنی، محمدرضا، شاعر آینهها، برگ های ۵۵ و ۵٦
۴- داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی، انتشارات مروارید، ۱۳۷۱، زیر "تناقضظاهری، شطح".
۵- كزازی، میرجلالالدین، "رؤیا، حماسه، استوره"، نشر مركز ۱۳۷۲، برگ ۱۸۵
٦- دیوید، دیچز، شیوههای نقد ادبی، ترجمه ی دكتر یوسفی و صدقیانی، انتشارات علمی، چاپ اول، برگ های ۲۵٦ و ۲۵۷.
۷- شفیعیكدكنی، محمدرضا، موسیقی شعر، انتشارات آگاه، چاپسوم، برگ ۴۲۷
۸- عینالقضاه همدانی، نامهها، اهتمام علینقی منزوی و عفیف غسیران، ۱۳٦۲، جلد ۲، برگ ۲۱۴
۹- همان، برگ ۲۵۱
۱۰- همان، جلد یك، برگ ۳۱۳
۱۱- شفیعیكدكنی، محمدرضا، گزیده ی غزلیات شمس، امیركبیر، ۱۳٦۲، برگ ۱۸
۱۲- سروش، عبدالكریم، ذكر جمیل سعدی "مجموعه مقالات هشتصدمین سالگرد تولد شیخ سعدی"، جلد دوم، برگ ۲۵٦
۱۳- شفیعیكدكنی، محمدرضا. موسیقی شعر برگ های ۴۳۴ و ۴۳۵ و ۴۵۵
۱۴- حسینی، حسن، "بیدل، سپهری و سبك هندی"، سروش ۱۳٦۸، یرگ ۴۱
۱۵- داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی، انتشارات مروارید، ذیل "تناقضظاهری، شطح".
از: حسن لی. ایران