نامه به شاعری جوان
شماره ی نوشته: ۲۲ / ۱۲
راینر ماریا ریلکه
برگردان: دکتر پرویز ناتل خانلری
نامه به شاعری جوان
آقای عزیز
نامهی شما تازه به من رسیده است. از اعتماد تامیّ که نسبت به من ابراز داشتهاید و نزد من گران بهاست، سپاس گزاری میکنم و جز این کاری از من برنمیآید. دربارهی چه گونگی شعرهای شما چیزی نمیگویم زیرا هیچ اهل بحث و انتقاد نیستم. از این گذشته برای دریافتن هنر، از بحث و انتقاد بدتر چیزی نیست، زیرا نتیجهای که از انتقاد به دست میآید همیشه اشتباهاتی است که کم یا بیش به حقیقت نزدیک است. همهی امور، به خلاف آن چه میگویند، دریافتنی و گفتنی نیست. آن چه روی میدهد بیان ناپذیر است و در عالمی میگذرد که هرگز پای سخن به آن جا نرسیده است، و بیانناپذیرتر از همه چیز آثارهنری است؛ این وجودهای نهانی که عمر جاودان دارند و زندگانیشان با عمر گذران ما تماسی مییابد.
بر این گفتار چیزی نمیافزایم جز این که در شعرهایتان چندان نشانی از خود شما نیست. البته جوانههای شخصیت در آنها دیده میشود، اما ضعیف و پنهان است. این نکته را خاصه از شعر آخرین شما که عنوانش "روان من" است دریافتم. آن جا به نظر میرسد که برخی از خصلت های شما قصد جلوهگری دارد و در سراسرشعر "خطاب به لئوپاردی" یک نوع خویشاوندی میان شما و آن امیر خلوتنشین دیده میشود. با اینهمه هیچیک از شعرهای شما، حتا شعر آخرین و قطعهی "خطاب به لئوپاردی" قائم به ذات نیستند و استقلالی ندارند. نامه ی مهرآمیز شما نیز که همراه این شعرها بود نقصهایی را بر من آشکار کرد که در خواندن شعرها دریافته بودم و نمیتوانستم نامی بدانها بدهم .
از من میپرسید که شعرهای شما خوب است یا نه ؟ این نکته را از من میپرسید و حال آن که پیش از من از دیگران پرسیدهاید. شعرهای خود را به مجلهها میفرستید و آنها را با شعر دیگران میسنجید و چون برخی روزنامهها از نشر مشقهای شعری شما خودداری میکنند غمگین میشوید. از این پس، چون به من اجازه دادهاید که شما را راهنمایی کنم، تمنا دارم که از همهی این کارها خودداری کنید. نظر شما به خارج متوجه شده و همین نکته است که بهویژه باید از آن بپرهیزید. هیچکس نمیتواند شما را پند دهد یا راهنمایی کند، هیچ کس! برای رسیدن به مقصود یک راه بیش نیست. در خود فرو بروید و احتیاجی را که موجب نوشتن شماست جست و جو کنید. ببینید که آیا این احتیاج در ژرفناهای دل شما ریشه دارد؟ از ته دل، پیش خود اعتراف کنید که اگر شما را از نوشتن بازمیداشتند میمردید؟ به ویژه این نکته را در آرامترین ساعت شب خویش، از خود بپرسید که "آیا راستی من از نوشتن ناگزیرم؟" در دل خود بکاوید و صمیمانهترین پاسخ را از آن بجویید. اگر میتوانید پیش چنین پرسش متینی دلیرانه بایستید و به سادگی و جرات بگویید :"آری، ناگزیرم"، آن گاه زندگانی خویش را بر وفق این احتیاج مرتب کنید. زندگانی شما، تا بی هودهترین و تهیترین دم آن، باید نشانه و شاهد چنین شوقی باشد. پس به طبیعت نزدیک شوید. بکوشید تا چنان که گویی آدم نخستین هستید، از آن چه می بینید، از آن چه با آن و در آن زیست میکنید، از آن چه دوست دارید، و از آن چه گم کردهاید سخن بگویید. شعر عاشقانه نسرایید. نخست از این مضمونها که پرمعمول و بازاری است بپرهیزید، زیرا دشوارترین مضمون ها همینهاست. آن جا که نمونههای باستانی کامل و عالی فراوان است، شاعر خصلت های خویش را نمیتواند جلوه بدهد، مگر آن گاه که طبعش به منتهای نیرو و پختگی برسد. پس، از موضوعهای کلی بگریزید و مضمونهایی را که زندگانی روزانهی خودتان به شما میدهد اختیار کنید. از غمهای خویش و آرزوهای خویش، از اندیشههایی که به شما روی میآورد و از ایمانی که به جمالی دارید گفت و گو کنید؛ و از همهی اینها به زبان دل، به متانت و راستی و فروتنی سخن بگویید. برای بیان معانی خویش چیزهایی را که پیرامون شماست و صورتهایی را که در خیال شماست و اجزایی را که در خاطرات شماست به کار ببرید. اگر زندگانی روزانهی شما در نظرتان حقیر مینماید تهمت ناچیزی بر آن نبندید. تهمت بر شماست که چندان شاعر نیستید تا جمال و جلال آن را دریابید. پیش هنرآفرین هیچچیز و هیچجا ناچیز و سرسری نیست. اگر نیز در زندانی باشید که دیوارهای آن راه همهی آواهای دنیا را بر شما بسته باشد، آیا باز دوران کودکی که ثروتی شاهوار و گران بها و گنجینهی یادهاست، برای شما نمانده است؟ پس اندیشهی خود را به سوی آن متوجه کنید. بکوشید تا تاثرات این گذشتهی دور را از ته دریای فراموشی برآورید. شخصیت شما نیرو خواهد گرفت و خلوت شما چندان وسعت خواهد یافت که پناهگاه سپیدهدم بشود و غوغای بیرون هرگز در آن راه نیابد؛ و اگر در این بازگشت به خویش و نزول در عالم درونی، شعری پدید بیاید، آن گاه دیگر در پی آن نمیروید که مجلهها را به کار خود متوجه کنید؛ دیگر در این اندیشه نخواهید بود که ارزش آن را از کسی بپرسید؛ زیرا که آن را ملک طبیعی خود دانسته، مانند جلوه و وجهی از زندگانی خویش عزیز خواهید داشت. هنر چون زادهی احتیاجی باشد همیشه خوب است. چه گونگی پیدایش هنر است که ارزش آن را تعیین میکند و جز این،
آقای عزیزم، من پندی جز این نمیتوانم به شما بدهم که در خود فرو بروید. ژرفناهایی را که زندگی شما از آن جا سرچشمه میگیرد بکاوید. پاسخ این پرسش را که آیا باید شعر بگویید یا نه، از آن جا خواهید شنید. این پاسخ را درست بشنوید و آن را تعبیر و تفسیر نکنید. شاید نتیجه آن بشود که هنر شما را طلب کند، بی آن که هرگز در پی پاداش خارجی باشید. زیرا هنرآفرین باید برای خود عالمی باشد که همه چیز را در خویش و در آن قسمت از جهان که وابسته به اوست بیابد.
بسا نیز ممکن است که از این نزول در خویش، در خلوت خویش، این نتیجه حاصل شود که دست از شاعری بردارید (به گمان من برای آن که کسی از نویسندگی چشم بپوشد، همین بس است که بداند بینوشتن هم میتواند زندگی کند.) در این حال نیز این غواصی که شما را بدان میخوانم، بیسود نخواهد ماند؛ زیرا در هرحال راههای زندگانی خویش را خواهید یافت. من بیش از آن چه در بیان بگنجد آرزومندم که این راهها برای شما وسیع و آسان و سعادت بخش باشد.
بیش از این چه میتوانم بگویم ؟ گمان میکنم همهی نکتههای مهم را بیان کردهام. مراد من از این گفتار آن بوده است که شما را نصیحت کنم تا بدان گونه که طبیعت شما را میپرورد برویید. اگر نظر خود را به خارج معطوف کنید و پاداشی را که تنها احساسات صمیمانهی شما در آرامترین دم میتواند به شما بدهد، از خارج چشم داشته باشید، جریان تکامل خویش را برهم زدهاید ....
شعرهایی را که از سر مهر برای من فرستاده بودید پس میفرستم و باز از اعتماد دوستانه و بیآلایش شما سپاس گزاری میکنم.
با ارادت و مهربانی
راینر ماریا ریلکه
پاریس ۱۷ فوریهی ۱۹۰۳
- - -
از: دینگ دانگ