آیا می دانستید که . . . ؟ بخش پنجم
توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش پنجم از چندین بخش موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های نخست، دوم، سوم و چهارم این مطالب آموختنی و جالب را در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در ستون آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و من آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس آریا ادیب
شماره ی نوشته : ۵ / ١٣
بخش پنجم ( دنباله)
آریا ادیب
توجه :
از بخش سوم به بعد، مطالب آورده شده در مجموعه ی " آیا می دانستید که . . . ؟ " رو به بالا شماره گذاری شده اند تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن ها نیز آگاه شوند. با سپاس، آریا ادیب
آیا می دانستید که . . . ؟
۱۱۹- آیا می دانستید که بنا بر استوره ی ایرانی که در شاهنامه ی فردوسی نیز آمده است رستم دستان با یک عمل سزارین به دنیا آمده است؟
در استورههایی ایرانی هست و فردوسی بزرگ نیز این داستان را در شاهنامه به نظم درآورده است که در زمان پادشاهی منوچهر (فرزند ایرج و نوهی فریدون)، پهلوان زابلستان زال (یا دستان) پسر سام پسر نریمان عاشق رودابه، دختر مهراب (شاه کابل) و سیندُخت، شد و این دو با هم ازدواج کردند. هنگام زایمان رودابه که رسید فرزند بسیار بزرگ تر از اندازههای هنجار بود و از این رو زایمان طبیعی سخت و شاید ناشدنی بود.
بسی برنیامد برین روزگار / که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد / دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران / شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام / چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب / همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز / وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست / و گر آهن است آن که نیز اندروست
زال که چارهای نداشت یکی از پرهای سیمرغ را آتش زد و سیمرغ پدید آمد و راه چاره را چنین گفت:
بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچهی شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مُشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش
(کافیدن = شکافتن؛ خستگی = زخم؛ پیوستگی = به هم آمدن زخم)
....
بدان کار نظاره شد یک جهان / همه دیده پر خون و خسته روان
فرو ریخت از مژه سیندخت خون / که کودک ز پهلو کی آید برون؟
بیامد یکی موبدی چرب دست / مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بیرنج پهلوی ماه / بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بیگزندش برون آورید / که کس در جهان این شگفتی ندید
این بچه را رستم (رستم پسر دستان یا رستم دستان) نامیدند که کوتاه شدهی رُستهم (رُست + تَهَم) است به معنای کسی که بسیار رُسته (رشد کرده) است. نام دیگرش نیز تهمتن (تهم+تن) یعنی دارای تن کلان است.
از تاریخ دقیق این عمل اطلاعی نداریم زیرا رستم جزو استورههای ایرانی است. این عمل امروزه در دنیا به نام سزارین شناخته میشود که ما میتوانیم در زبان پارسی بدان رستمانه بگوییم.
۱- برابرهای دیگری نیز گفته شده از جمله: رستمین و رستمینه.
۲- خانم آرزو رضایی یادآور شده که این داستان زایمان از پهلوی مادر در استورههای هندوایرانی دربارهی ایندرا نیز گفته شده است.
این هم تصویری از این عمل جراحی در کتاب «آثار الباقیه»ی ابوریحان بیرونی، دانشمند ایرانی هم دوره ی فردوسی بزرگ.
عکس از تارنمای Image of Surgery. با تشکر از ندای گرامی برای فرستادن این عکس.
۳- با نگاه به کتاب «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» (آثار برجای مانده از سدههای گذشته) پژوهش و یادداشت آقای پرویز اذکایی (نشر میراث مکتوب، ۱۳۸۰ خ/۲۰۰۱ م تهران) اطلاع بیش تری دربارهی این تصویر به دست آوردم.
آقای اذکایی در مقدمهی این کتاب گرانسنگ مینویسد که نزدیک به ۳۰۰ سال پس از مرگ ابوریحان بیرونی، در سال ۷۰۷ ق/ ۶۸۶ خ/ ۱۳۰۷ م. وزیر دانشپرور ایران در زمان مغولان یعنی خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی از سر ارادت به ابوریحان و از آن جا که خود شاگرد مکتب تاریخ نگاری ابوریحان بوده است دستور میدهد نسخهای زیبا از کتاب آثار الباقیه برای کتاب خانهی «رَبع رشیدی» تبریز تهیه شود. این نسخه در تبریز یا مراغه تهیه شده و دارای ۲۵ تصویر نقاشی به سبک نگارگری (مینیاتور) دوران مغول نیز هست که این تصویر یکی از آن هاست. کاتب، و شاید نقاش، این نسخه نصیرالدین ابوالمحاسن یوسف ابن الیاس ابن احمد خویی شافعی بغدادی استادیار مدرسهی مستنصریه در بغداد بوده است. تی. دبلیو. آرنولد (T. W. Arnold) این نسخه را در سال ۱۲۶۸ ق/ ۱۲۳۰ خ/ ۱۸۵۱ م. در اصفهان خریده و هم اکنون در دانشگاه ادینبرا (Edinburgh) در اسکاتلند نگه داری میشود. (از: شهربراز)
۱۱۸- آیا می دانستید که بسیاری از مترجمان و قلم به دستان فارسی نویس هنوز نمی دانند که به هنگام ترجمه از زبان های انگلیسی یا فرانسوی به زبان فارسی، پسوند اسمساز ity- یا ité را چه گونه به فارسی برگردانند؟
در زبان پارسی پسوند اسمساز «ی» را داریم که به ضمیر، صفت یا اسم میچسبد و اسم ذات یا معنی میسازد. مانند: خوب --> خوبی، راست --> راستی،خر --> خری، مرد--> مردی، من --> منی، ما --> مایی.
متاسفانه بیسوادی یا بیدقتی و شاید تاثیر نثر قاجاری بر برخی سبب شده است که امروزه در مورد واژههای بالا به جای «ی» از پسوند عربی/ترکی «یت» استفاده شود و شاهد منیت، خوبیت، راستیت یا خریت باشیم (یعنی این پسوند را به واژه های فارسی را نیز می چسبانند). در کتاب «حیرتنامه»ی میرزا ابوالحسن خان دیدم که نوشته است: اسب من به تمام صفات اسبیت موصوف بود! زشتی این واژهها مانند افزودن تنوین به واژههای فارسی یا انگلیسی است که آن هم به طور چندشآوری رایج شده است: دوماً، سوماً، خواهشاً، گاهاً، تلفناً و ...
نمونهای از این اسمهای انگلیسی و فرانسوی که به پسوند ایتی / ایته (ity- یا ité ) پایان می یابند و امروزه نیز بسیار رایج شده است modernity / modernité است. بسیاری که خیال خود را راحت کرده و از همان اصطلاح فرانسوی مدرنیته استفاده میکنند. دیگر واژههای ساخته شده از این ریشه مانند modernizer, modernization, modernized و postmodern نیز مدرنیزه، مدرنیزاسیون، مدرنیزهساز، و پست مدرن به کار میرود. گروهی نیز از تجدد استفاده میکنند. اما از آن جا که زبان عربی توانایی واژهسازی به سبک زبانهای هندواروپایی را ندارد تجدد امکان مشتقسازی وسیعی نشان نمیدهد در توسل به دستگاه واژهسازی عربی معادلهای عربیتبار نیز متجدد و تجدد، مابعدمدرن! و مانند آن است. پس باید به سوی واژهسازی پارسی رفت - که زبانی هندواروپایی است - و از دستگاه پساوند و پیشاوندها استفاده کنیم. با توجه به این که مدرن را «نوین» میگوییم من برای مدرنیته برابر «نوینی» را پیش مینهم و نیز نوینخواه / نوینخواهی، نوینساز / نوینسازی، پسانوین، نوینیده یا نوینشده، نوینشدگی و دیگر برابرهای ساخته شده بر اساس دستگاه واژهسازی پارسی برای مشتقهای دیگر آن.
همان طور که برای واژههای identity, quantity, quality به جای کمیت، کیفیت، و هویت به ترتیب چونی، چندی، و کیستی نیز رایج است.
برای من جای تعجب داشت وقتی دیدم استاد داریوش آشوری که خود از پیشگامان و طرفداران برنامهی توانبخشی دستگاه واژهسازی پارسی است و برابرهای بسیار زیبایی در زبان پارسی ساخته است در وبلاگ خود در برابر مدرنیتی/مدرنیته برای پسوند ایتی/ایته پسوند ترکی/عربی «یت» را استفاده کرده و آن را به «مدرنیت» برگردانده که به نظر من دلچسب نیست.
دکتر محمد حیدری ملایری در واژهنامهی ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک پیشنهاد کرده است که در جاهایی که نمیشود از پسوند «ی» استفاده کنیم (مانند نامها و صفتهایی که خودشان «ی» دارند) «ی» را به شکل پارسی میانه/پهلوی آن که «ایگ» بوده برگردانیم و سپس پسوند «ی» را اضافه کنیم. مثلن فلزی برابر metallic است. حال برای metallicity باید گفت فلزیگی. این «گ» که در میانه افزوده میشود در واقع در انتقال از پارسی میانه به پارسی نو (که زبان امروزی ماست) حذف شده است. اما در جاهای دیگری دوباره ظاهر میشود. مثلن وقتی ستاره را جمع میبندیم میشود ستارگان. زیرا ستاره در اصل ستارگ بوده که «گ» امروزه به «ه» تبدیل شده ولی در جمع دوباره به شکل قدیمی خود برمیگردد. همین گونه است همسایه و جوجه و بچه و تبدیل آنها به همسایگان، جوجگان، بچگان یا همسایگی، جوجگی و بچگی. یا در تبدیل مردانه به مردانگی و زنانه به زنانگی. این پیشنهادی است که دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی نیز کرده است.
جالب این که ما با ترکیب پارسی/عربی «روزمرّه» نیز همین معامله را کرده و اسم آن را به صورت «روزمرّگی» درمیآوریم حال آن که بخش دوم آن یعنی مرّه از ریشهای عربی است. (مرّ=گذر کرد. هم ریشه با مرور) از: شهربراز
۱۱۷- آیا می دانستید که بسیاری از واژه های "عربی" موجود در زبان فارسی در حقیقت عربی نیست و تنها چون از راه زبان عربی وارد زبان فارسی شده است، عربی یه شمار می رود؟
از میان این واژه ها می توان موردهای زیر را مثال آورد:
قانون (یونانی)، اقلیدس (یونانی)، اسطرلاب (یونانی)، منجنیق (یونانی)، اقلیم (یونانی)، فلسفه (یونانی)، ، قیصـر (لاتینی)، موسـیقی (یونانی)، کیـمیا (یونانی)، سـفسـطه (یونانی)، جغرافیا (یونانی)، اقیانوس (یونانی)، ناموس (یونانی)، لغت (یونانی)، ققنوس (یونانی)، اکسیر (یونانی)، بوطیقا (یونانی)، ، ، اسفنج (یونانی)، ، اسطبل (لاتینی)، ساباط (سریانی)، شاغول (عبرانی).
این ها و بسیاری کلمه های دیگر نخست از سوی عرب ها از یک زبان غیر عربی، به ویژه یونانی، گرفته شده و سپس فارسی زبانان آن ها را از عربی گرفتند. از شگفتی ها یکی هم این است که فارسی زبانان حتا برخی از کلمه های در اصل فارسی را فراموش کردند و سپس «معرّب» شده ی آن ها را به کار بردند. مانند: هندسه (فارسی: اندازه)، فردوس (فارسی: پردیس)، خندق (فارسی: کندک)، ابریق (فارسی: آبریز) و بسیاری واژه های دیگر.
۱۱٦- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان نمی توانند بسیاری از کشورها و ملت ها را به درستی نام ببرند و چیزی را به آن ها نسبت دهند؟
«افغان»، «عرب»، «روس»، «نرک» و «تاجیک» نام فوم است و هر جیزی که به این قوم ها نسبت داده شود، باید به صورت صفت نسبی (نام قوم + پساوند نسبی «ی») بیاید. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:
- پنج هزار افغانی در استان بوشهر زندگی می کنند. (باید گفت: افعان)
- افغانی های ساکن ایران (باید گفت: افعان های)
- افراد روسی سرما را خوب نحمل می کنند. (باید گفت: روس)
و برای نسبت دادن چیزی به ملت ها باید صورت صفت نسبی («ی» نسبی) را به کار برد. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:
- دوست داران موسیقی اقغان (باید گفت: افغانی)
- کشورهای عرب زبان (باید گفت: عربی زبان)
- موسیقی عرب (باید گفت: عربی)
- فرهنگ ترک (باید گفت: ترکی)
- فرهنگ تاجیک (باید گقت: تاجیکی)
- زبان رومانی (باید گفت: رومانیایی)
- زبان فرانسه (باید گقت: فرانسوی)
- موسیقی هند (باید گفت: هندی)
۱۱۵- آیا می دانستید که واژه ی "هالو" که در عبارت اصطلاحی "هالو گیر آوردن" وجود دارد، در گذشته نه تنها در معنای منفی، بلکه درست برعکس، برای اظهار ادب و ادای احترام به کار گرفته می شده است؟
عبارت "هالو گیر آوردن" امروزه در مورد افراد زودباور و ساده لوح به کار می رود و از آن معنی احمق و نفهم نیز برداشت می شود. مثلن می گویند: «خیال می کنی هالو گیر آوردی که می خواهی جنس بنجل آب کنی ؟»
"هالو" تغییر یافته ی واژه ی "خالو" به معنی دایی است که لرها و بختیاری ها آن را تلفظ می کنند، زیرا آنان مخرج «خ» ندارند و به همین قیاس مثلن خدا را هدا و خرما را هرما می گویند.
همان گونه که در میان شیرازی ها واژه ی "کاکو" به رسم احترام به جای آقا به یکدیگر گفته می شود، لرها و بختیاری ها نیز واژه ی هالو را برای بزرگ ترهای خود به کار می برند و از آن برای اظهار ادب و ادای احترام استفاده می کنند، مثلن هنگامی که می خواهند بگویند: ای آقا می گویند: هی هالو.
در دوران های گذشته، بیش تر اهالی لرستان به علت دشواری جاده ها با شهرها ارتباط زیادی نداشتند و بسیاری از عادات و آداب شهرنشینان را نمی دانستند. تنها شمار اندکی از اهالی ثروتمند که مورد احترام مزدم بودند و از این رو به آنان طبقه ی هالو (خالو) می گفتند، گه گاه به منظور تجارت و مبادله ی کالا به شهرهای بزرگ می رفتند و شهریان به ویژه کسبه و بازاری ها از سادگی و زودباوری آنان سوء استفاده می کردند و در خرید و فروش اشیا و اجناس به این ساده دلان روشن ضمیر هر چه را دلشان می خواست تحمیل می کردند.
در پایان معامله هنگامی که از آن کاسب زورگو و بازاری بی انصاف درباره ی استفاده سرشار و سود کلانش می پرسیدند، با پوزخند مسخره آمیزی پاسخ می داد : «امروز هالو گیر آوردم» یعنی آدم ساده لوح زودباوری را به تور زدم و هر چه کالای بنجل و پس افتاده داشتم آب کردم.
۱۱۴- آیا می دانستید که شیخان فرمان روا در برخی از کشورهای همسابه ی ایران که به برکت دلارهای نفتی و پشتیبانی امپریالیستی حکومت و دم و دستگاهی یافته اند، دست آوردهای فرهنگ و ادب و هنر ایرانی و فارسی را زیر عنوان "هنرهای اسلامی" در موزه های جهان زده بندی می کنند و با بی شرمی با انتشار تمبر با چهره ی پورسینا، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلند آوازه و جهان شناخته ی ایرانی را فیلسوف و پزشك دولت عربی می نامند؟
در تاریخ خوانده ایم كه انوری ابیوردی، چكامهسرای نامدار سدهی ششم هجری قمری، روزی از راهی میگذشت. مردی را دید كه در برابر گروهی از مردم، سرگرمِ خواندن شعرهایی از اوست. با شگفتیزدگی و خشنودی از این كه شعرهایش چنین مردم پسند شدهاست، گام سستكرد و به شنیدن شعرخوانیِ آن مرد، درایستاد. آن گاه ار او پرسید: «این شعرها كه خواندی، از كیست؟» مرد پاسخ داد: «از انوریست.» شاعر پرسید: «انوری كیست؟ آیا او را میشناسی؟» مرد شعرخوان، با بیشرمی تمام پاسخ داد: "انوری خود منم!» انوری – كه از فریب کاری و گستاخیِ او سخت برآشفته بود – گفت: «شعر دزدی شنیدهبودیم؛ اما شاعر دزدی نشنیدهبودیم!»
اکنون حكایت این شیخان فرمان روا بر سرزمینهای همسایهی میهنِ ماست كه به بركت دلارهای نفتی، حكومت و دم و دستگاهی یافتهاند و برآنند تا آن چه را كه در تاریخ و فرهنگ خود ندارند، یا در بازارمكارهی جهانی در ساخت و پاخت با سوداگران آزمند، بخرند و انگ و رنگ خود را بر بخشهایی از موزهها و مجموعهها بزنند و یا با دروغ پردازی و دست یازی به گنج شایگان فرهنگ كهن بُنیاد همسایه ی ایرانی خود، صاحب شوند و مُهر ِ «عربی!» یا «عربی – اسلامی» را نقش و شناسهی آن كنند. یك روز می کوشند تا به خیال خام خود، نامِ خلیج فارس را با گِل نامی ساختگی بپوشانند! روزِ دیگر، با هزینهكردن دلارهای نفتی، در موزههای جهان، دست آوردهای فرهنگ و هنر ایرانیان را در بخشی زیر عنوان «هنرهای اسلامی» ردهبندی میكنند؛ در حالی كه در هیچ یك از آن موزهها، بخشهایی همچون "هنرهای یهودی / مسیحی / بودایی (و مانند آن ها)" دیده نمیشود.
و سرانجام، روزی نیز شاهد آنیم كه دولت نفتی «كویت»، دست به یك دزدی آشكار و رسوای فرهنگی زده و با انتشار تمبری با خیال نگارهای از چهرهی پور ِ سینا (ابن سینا)، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلندآوازه و جهان شناخته ی ایرانی، عنوان مضحک "ذكری مرور الف عام علی مولد ابن سینا فیلسوف الدّولة العربیة الاسلامیة و طبیبها" (یادواره ی هزارمین سال ِ زاد روز ابنِ سینا، فیلسوف و پزشك دولت عربی اسلامی) را بر آن نهادهاست! زهی گستاخی و بیشرمی! به راستی جای حافظ بزرگمان خالیست كه بگوید: «یا رب این نو دولتان را بر خر خودْشان نشان!...»
دانشمندان، فیلسوفان، ادیبان و هنرمندان – در هرجا كه زادهشده و اثرهاشان را به هر زبان كه نوشته و پیرو هر كیش و مرامی كه باشند – پیش از هر نسبت و عنوانی كه بدانها دادهشود، وابسته به جامعهی بشریاند و هیچ كس و هیچ دستگاهی، نمیتواند آنان را به استناد زبان نگارش ِ تألیفها یا جایی كه در آن اقامتگزیده و دانش آموختهاند و یا دین و مذهبی كه بدان باورداشتهاند، به انحصار ِ كشور یا قوم یا دین ویژهای درآورد و در مقولهی خاصّی از این گونه وابستگیها، ردهبندیكند. پورسینا نیز از این حكم كلی جدا نیست. او كه در سال ٣٧٠ ه. ق. از پدری ایرانی و مسلمان به نام عبدالله از مردم بلخ (در شمال افغانستان كنونی) و مادری ایرانی و مسلمان به نام ستاره از مردم روستای خورمیثن در نزدیكیِ شهرِ ایرانیِ بُخارا (در ازبكستان كنونی) زاده شد و در بزرگ سالی اثرهای جهان شمولش را هم به فارسی – زبان مادریاش – و هم به عربی – زبان جهانی و دانشی دورانش نوشت. سپس، بسیاری از آن اثرها در درازنای هزارهی گذشته به شماری از زبانهای زندهی جهان برگردانده شد؛ چنان كه ترجمهی لاتینی دانش نامه ی نام دار او قانون در پزشكی، چندین سده، كتاب درسی دانشگاههای اروپا بود. اما جز عربها، هیچ قومی، شخصیت او را مصادره نكرد و ندزدید و به سرزمین و تیره و تبار خود وابسته نشمرد. ملتهای متمدن، او را یك دانشمند و پزشك و فیلسوف ایرانی جهانی و در خدمت نوع بشر دانستند و با همین عنوان (نه با هیچ عنوان ساختگی دیگری)، گرامی داشتند و میدارند. برای نمونه، بنگرید به این تمبرِ به عنوان یادواره و گرامیداشت پورسینا كه در لهستان و بی هیچ نشانی از مصادره ی شخصیت او به سود تهیهكنندگانش چاپ و پخششدهاست و آن را با تمبر مضحک كویتی بسنجید تا ببینید «تفاوت رَه از كجاست تا به كجا». (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
۱۱۳- آیا می دانستید که به دلیل شیوه ی زندگی ترکان و مغولان که چادر نشینی بوده است، در زبان فارسی نیز واژه ی "اتاق" به جای "خانه" و واژه ی "خانه" به جای "سرا" نشسته است؟
در زبان پارسی واژهی ”سرا“ یا ”سرای“ به ساختمانی گفته میشود كه مردمی در آن زندگی میكنند. هر سرای چندین ”خانه“ دارد كه فضایی است مستقل و با دیواری از "خانه" ی دیگر جدا می شود. این تمایز در تركیبهای فراوانی در زبان ادبی فارسی همچنان برقرار است. برای نمونه "كاروانسرا" ساختمانی بوده است كه كاروان در آن جا بار میانداخته و كاروانیان استراحت میكرده اند. "میهمانسرا" ساختمانی است كه میهمانان در آن استراحت میكنند. همچنین است تركیبهای آشپزخانه. آبدارخانه، موتورخانه و مانند آن ها. در بازی شترنج و نرد نیز خانه به همین معنی است. در ”بالاخانه را اجاره داده“ نیز كنایه از خالی بودن سر و تهی مغزی وجود دارد و با طرح چهارخانه و از این قبیل.
در زبان پارسی "سراپرده" نیز (سرای پردهای) به چادری گفته میشده است كه در گردش و سفر برای شاه زده میشد تا در آن استراحت كند.
تركان و مغولان مردمی چادرنشین بودند و سرای آنان تنها یك چادر بوده است. در تركی به این سرا ”اتاق“ (اطاغ، اتاغ یا اطاق) گفته میشود. از آن جا كه اتاق فضایی مستقل و ”ساختمانی“ بود كه تركان در آن میزیستند، سرای و خانه برای آنان یكی بود و كم كم زیر تاثیر این موضوع، در زبان پارسی نیز واژهی خانه با اتاق جایگزین شد و سرای با خانه. البته هنوز نیز در برخی شهرستانها به اتاق، خانه گفته میشود. (از: روزنوشته های پرویز رجبی)
۱۱۲- آیا می دانستید که "جهنم دره" در استان آدربایجان غربی قرار دارد؟
اگر از شهر خوی در استان آذربایجان غربی به سوی چالدران از جاده ی زرآباد حركت كنید در میان راه و در نزدیكی روستای قریس به منطقه ی کوهستانی زیبا و خوش آب و هوایی خواهید رسید به نام "جهنم دره".
امروزه جز كسانی كه به قصد كوه نوردی و شكار به این منطقه ی كوهستانی می آیند، كمتر كسی برای گشت و گذار به جهنم دره میرود، زیرا محلی بسیار صعب العبور است.
علت نام گذاری این منطقه به "جهنم دره" نیز همین است كه این منطقه را كوههای بلندی در برگرفته و در دورانهای گذشته نیز تا سالهای اخیر پناهگاه كسانی بوده است كه به دلایل گوناگون با حكومتهای گوناگون وقت خود درگیری داشته و در این منطقه ی صعب العبور از مردم عادی دور میشدهاند و در آن جا پنهان می شده اند.
"جهنم دره" هم به دلیل وضعیت کوهستانی خود و هم از نظر روانی به دلیل حضور این گونه افراد در آن جا برای مردم این منطقه جایی منفور و خطرناك بوده است. این منطقه در گذشته در مسیر جاده ابریشم قرار داشته است.
۱۱۱- آیا می دانستید که عبارت اصطلاحی "هر را از بر تشخیص نمی دهد" از زبان چوپانان روستایی گرفته شده و در میان شهرنشینان رایج شده است؟
این عبارت برای کسانی به کار می رود که نیروی درک و تشخیص آنان تا آن اندازه ضعیف است که حتا دو کلمه ی ساده ی «هر» و «بر» را که هر شبانی می شناسد و جای کار برد آن ها را می داند، از هم تمیز نمی دهند.
صدای «هر» برای طلبیدن و خواندن گوسفندان و صدای «بر» با لهجه و آهنگ ویژه ای که تنها شبانان می توانند ادا کنند برای دور کردن و به جلو راندن گوسفندان به کار می رود. چوپانان ورزیده و کارکشته البته با همه ی صداهای چوپانی آشنا هستند ولی دو صدای "هر" و "بر" را هر چوپان تازه کاری نیز می داند و باید بداند، زیرا هر و بر در واقع الفبای اصطلاحات چوپانی است و فراگرفتن آن حتا برای بچه چوپان ها نیز اشکال و دشواری ندارد.
از این رو است که اگر کسی هیچ نداند به مثابه چوپانی است که از فرط بی استعدادی "هر" را هم از "بر" تمیز نمی دهد.
۱۱۰- آیا می دانستید که تقریبن همه ی اهل کتاب و دست اندرکاران ادب فارسی کتاب مشهور "حسین کرد" را به اشتباه "حسین کرد شبستری" می نامند؟
حسین كرد نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. وی شخصیتی است نظیر سمك عیار زرنگ، دلیر، مردم دوست، گول نخور، نیرومند و باهوش. متأسفانه این شخصیت در ایران به "حسین كرد شبستری " معروف شده و این ناشی از یك خطای دید است، زیرا كه چاپ نخست آن که به صورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» به چاپ رسید و روی جلد این کتاب كلمه ی «شبستری» با خط درشت در زیر نام کتاب یعنی حسین كرد چاپ شده بود و بدین ترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند. حال آن که كردستان با شبستر اصلن ارتباطی ندارد و در هیچ كجای كتاب نیز از شهر شبستر سخنی در میان نیست.
حتا در کتاب های درسی دوره ی دوم دبیرستان نیز بخش هایی از این داستان با همین عنوان: «حسین كرد شبستری» آمده است و مؤلفان این کتاب ها درنیافته اند كه شبستری نام همان ناشری است كه در خیابان ناصر خسرو تهران انتشاراتی داشته است و نام او در زیر نام كتاب آمده و سبب این اشتباه در حقیقت خنده آور شده است. حتا دكتر علی حصور، زبان شناس و استاد محترم دانشكده ی ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۴ شمسی در مجموعه ی "زبان و فرهنگ ایران" شماره ی ۳۹، این داستان را با همان عنوان اشتباه «حسین كرد شبستری» منتشر كرد و عجبا كه این پژوهنده ی محترم نیز متوجه این خطای فاحش نشد.
۱۰۹- آیا می دانستید که در تهران خیابانی به نام "سئول" (پایتخت کره ی جنوبی) و در سئول خیابانی به نام "تهران" وجود دارد؟
در سال ۱۳۵۴ به دنبال مسافرت شهردار وقت تهران به سئول در جهت همكاری میان دو كشور سنگ بنای دو خیابان بزرگ در پایتخت های دو كشور گذاشته شد که خیابانی در تهران با نام سئول و خیابانی در سئول با نام تهران بود. "تهران" تنها نام خارجی در میان خیابان های سئول است.
اکنون با گذشت ۳۳ سال خیابان تهران مبدل به اصلی ترین، زیباترین و گران ترین خیابان سئول شده است. دفاتر صدها شركت بزرگ تجاری ـ صنعتی و دفاتر شرکت های بزرگ بین المللی مانند یاهو و برج های بلندی كه سرمایه ای بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار را به خود جذب كرده است، در این خیابان قرار دارد و این در حالی است که خیابان سئول در تهران تنها اتوبانی به خود دیده است و اینک این دو خیابان به داستان توسعه یافتگی این دو شهر و کشور جلوه ی معنی داری بخشیده اند.
۱۰۸- آیا می دانستید که در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به "ایرانی" نام گذاری شده اند؟
در هنر، رنگ از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است، در زندگی نیز کم و بیش این گونه است. پرستاران، ورزش کاران، پلیس ها، هر کدام با رنگی شناخته میشوند. حتا مردم یک کشور یا قاره نیز ممکن است با یک رنگ شناخته شوند. در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به نام ایرانیان نام گذاری شده اند. مهم ترین این رنگ ها عبارت است از:
۱- آبی ایرانی (Persian blue)
- Persian blue این نام از رنگ آبی بر روی سفالهای ایرانی و کاشیکاریها برگرفته شده است و در نقش های مسجدهای ایران تا مدیترانه دیده میشود. این رنگ، یکی از رنگهای موجود در سنگ معدنی لاژورد است که در فلات ایران یافت میشود. مسجد شاه اصفهان به ترین مرجعیست که میتوان این رنگ آبی را بر روی کاشی های آن یافت. نام Persian blue در سال ۱٦٦۹م به ثبت رسیده است.
- Persian indigo یا Dark Persian blue رنگی کم و بیش ارغوانی است. رنگ آبی ایرانی که به درجاتی از آبی تیره میرسد و به نیلی یا بنفش تیره نزدیک است. این رنگ در زمان باستان، آن گونه که یونانیان نوشته اند، رنگ پوشاک رسمی قوم ماد (در شمال غربی ایران کنونی) بوده است که این رنگ امروزه کم تر مورد استفاده قرار میگیرد. در سال ۱۹۱۲ میلادی رنگ“Persian indigo” در زبان انگلیسی به ثبت رسید.
- Medium Persian blue رنگ آبی ایرانی معتدل که به سوی سبز میرود، کم و بیش هم رنگ آبی دریا است. این رنگ از جمله رنگ هایی است که در فرشهای ایرانی به فراوانی دیده میشود.
۲- قرمز ایرانی (Persian red)
رنگی نارنجی متمایل به قرمز است همرنگ خاک و دانه های رنگی موجود در خلیج فارس که از ترکیبات سیلیکات آهن و آلومینیویم همراه با منگنز ساخته شده اند. Persian redا ز رنگ موجود در پرچم جمعیت شیر و خورشید سرخ برگرفته شده و در سال ۱۸۹٧ میلادی به ثبت رسیده است.
۳- سبز ایرانی (Persian green)
رنگی است که از سنگ مالاکیت یا همان مرمر سبز الهام گرفته شده است و در سفال ها و فرشهای ایرانی بسیار کاربرد دارد و نام گذاری آن هم به همین دلیل بوده است. این نام در سال ۱۸۹۲ز میلادی ثبت شده است.
با نگاه به فهرست نام رنگ های 1955 ISCC-NBS می توان رنگ های دیگری را نیز که به نام ایرانی "Persian" نام گذاری شده اند یافت.
۱۰٧- آیا می دانستید که برخی از واژه های عربی مانند "طفیلی"، "خرافه" و . . . که ما در فارسی به کار می بریم، در حقیقت نام شخصیت هایی از عرب هستند؟
«طفیل» (به معنای طفل کوچک) نام «طفیل پسر زلال کوفی» مردی از بنی امیه بوده است که هر گاه گروهی از مردم به مهمانی می رفتند، ناخوانده همراه آنان به مهمانی می رفت و او را "طفیل العرائس" نیز خوانده اند و از این رو در فرهنگ عربی طفیل به معنای ناخوانده بوده است.
خیام می گوید:
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن / به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جویین خود حقا که به است / کالوده به پالودهی هر خس بودن
یعنی اگر نان جوی خود را بخوری به تر است تا پالودهی مردم پست را بخوری و خود را آلوده کنی.
انوری ابیوردی می گوید:
جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز / گر یک رهش طفیل برد میهمان تو
یعنی اگر یک بار طفیل، نیاز را به میهمانی تو ببرد جاویدانه از قناعت پر میشود.
و یا جامی در داستان لاک پشت و مرغابیها میگوید:
میل سفر کرد به میل بطان / مرغ هوا گشت طفیل بطان
و حافظ می گوید:
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی / که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اما امروزه "طفیل" به شکل "طفیلی" درآمده است و به معنای انگل و سربار است.
«خرافه» نیز نام شخص عربی بوده است که ادعا میکرد که جنیان و پریان او را دزدیده و به میان خود بردهاند و او زمانی در میان آنان زندگی کرده است. اما مردم داستانهای او را باور نمیکردند و از آن پس به هرچه که باورنکردنی بودند میگفتند "هذا حدیث الخرافه": یعنی این از داستانهای خرافه است و از آن پس، خرافه به باورهای سست و بیبنیان گفته میشود. (به "خرافه" در فرهنگ دهخدا نگاه کنید). (از: شهربراز)
۱۰٦- آیا می دانستید که تقریبن همه ی مردم ایران زبانی را که امروز در آذربایجان ایران بدان سخن گفته می شود، آذری می نامند؟
«آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نیز نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجه های ایرانی است که امروز نیز هنوز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن می گویند. لهجه ی «آذری» مانند «تاتی»، چون نزد مردم کوه نشین مانده است، به زبان پهلوی نزدیک تر است و بسیاری از واژه های کهن ایرانی که امروزه از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه بر جای مانده اند.
مولوی در ملمعات خود دارد: «اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بی زبانی را بیاموز»
بنابراین این که برخی از مردم، حتا دانشمندان به اصطلاح قوم شناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» می نامند، راه درستی نمی روند. «آذری زبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک زبان» در سراسر ایران.
زبان آذری (و نه ترکی آذری) از گروه زبانهای ایرانی بوده و در اصطلاح ادبی نیز بدان پهلوی یا فهلوی گفته میشده و شعرهایی که بدین زبان در ادبیات ثبت شده به نام «فهلویات» شناخته میشوند. معروفترین فهلویات دوبیتیهای باباطاهر همدانی است.
وجود آثار ادبی شاعران و نویسندگانی چون قطران تبریزی، همام تبریزی، خاقانی شروانی، شیخ محمود شبستری و مهمتر از همه کشف «سفینهی تبریز» که اثری است از سدهی هشتم خ / چهاردهم م به نظم، و نثر و نوشتهها و گفتههایی از مردم و دانشوران و شخصیتهای تبریز به زبان پهلوی نیز در آن ثبت است، دلیل کافی است برای رد نظریهی کسانی که بر این باورند که آذربایجان از قدیم ترکزبان بوده است. فراوانی شاعران پارسیگوی به ویژه در آن زمان که مانند امروز امکان فروش کتاب در بیرون و دور از محل زندگی نویسندگان و شاعران نبوده دلیلی است بر این که باید مردم محلی نیز هم زبان شاعر و نویسنده بوده باشند. برای مثال همام تبریزی، که هم دورهی سعدی شیرازی (سدهی هفتم خ / سیزدهم م) بوده، غزلی دارد که در پایان به شهرت سعدی اشاره میکند و با این بیت تمام میشود:
همام را سخنان دلفریب و شیرین است / ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی
حتا با توجه به سفرنامههای اروپاییان در زمان قاجار نیز متوجه میشویم که تا دویست سال پیش نیز زبان ترکی این اندازه رایج نبوده است و زبان اصلی مردم زبان پارسی بوده است و بدان گفت و گو میکردند. در زیر چند نمونه از متن سفرنامههای اروپایی را میآورم:
جورج فولر سیاستمدار و جهانگرد باذوق انگلیسی (۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶ م/ ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ خ) خاطرهها و مشاهدههای خود را به تفصیل نگاشته. از گفت و شنود تبریزیان، لغات و جملات را در گزارشهاى خود ثبت کرده: «صاحب آمده است - خوش آمدید - بخشش - خبردار - صبر کن - ماست - گزانگبین - بالاخانه - قنات». وى نوشته است: تبریز چندین بار به تصرف ترکان [عثمانی؟] درآمده است. ادامه و استمرار زبان آنان، دارد ترکى را یکى از لهجههاى رایج روز مىسازد.» (ص ۲۶۸)
جیمز بیلى فریزر. چندین سفرنامهی معتبر نوشته است، ولی تنها سفرنامهی معروف به «سفر زمستانى» وى به فارسى ترجمه شده است. دکتر منوچهر امیرى، در مقدمهی مترجم، نوشته: فریزر مانند تمام جهان گردان آن دوران، غالب کلمهها را به صورتى که از مردم عادى و عامى مىشنیده است مینوشته است ... با دو سرباز ایرانی که از سر خدمت به خانههاى خود بازگشته بودند، به گفت و شنود مىپردازد. آنان از لشکرکشىهاى عباس میرزا سخن مىرانند. گفتههاى یکى از سربازان را فریزر در کتابش ثبت کرده است. الفاظى که سرباز دهاتى بر زبان رانده، با خط ایتالیک به شرح ذیل مشخص شده است: «سراپرده، به سر مبارک شما، صبر کن و ...»
بارون فیودور کورف، دیپلمات روسى از ورود خود به تبریز و آشنایى با اعضاى سفارت انگلستان، سخن مىراند و مینویسد افسران انگلیسی تقریبن تمامشان کم و بیش به فارسى دست و پا شکستهاى سخن مىگفتند.» (ص ۱۱۱) «برخى از سربازان در همان حال آمادهباش بودند ... افسرى انگلیسى در کنار ایستاده بود و به زبان فارسى به ایشان فرمان مىداد. همین که بانگ شیپور شامگاه برخاست، وى با صداى بلند فریاد کشید «به راست، راست» ... (ص ۱۶۵)
رخنه زبان ترکی در زبان مردم آذربایجان ایران از رویدادی تاریخی سرچشمه گرفته است که مربوط به فتح خوارزم به دست سلطان محمود غزنوی در سال ٤٠٨ ه.ق است. بر اثر این پیروزی، هزاران تن از ترکان ماورالنهر به خراسان مهاجرت کردند. دسته ای از این مهاجران در سال ٤١١ ه.ق از راه اصفهان به آذربایجان رفتند و در آن جا ساکن شدند و دسته دیگری نیز در سال ٤٢٩ ه.ق از راه ری به این سرزمین کوچ کردند. سبب سکونت این دو گروه در آذربایجان نیز وجود چراگاه های مناسب برای پرورش اسب در این سرزمین بود.
مدتی بعد مهاجرانی که در خراسان مانده بودند به سرکردگی طغرل بیگ، بر سلطان مسعود غزنوی شوریدند و پادشاهی سلجوقیان را تشکیل دادند و در سال ٤٤٦ ه.ق آذربایجان را به تصرف خود در آوردند . پس از آنان نیز اتابکان آذربایجان، که از فرزندان و نوادگان ایلدگز و از مردم ماورالنهر بودند، تا سال ٦٢٢ ه.ق بر آذربایجان فرمان روایی کردند. در این دوره که بیش از دویست سال به درازا کشید، مهاجران دیگری نیز پی در پی از ماورالنهر به آذربایجان رفتند.
بدین ترتیب تسلط نظامی و سیاسی ترکان ماورالنهر و زندگی آنان در میان مردم شهرهای آذربایجان سبب شد که رفته رفته مردمان بومی این منطقه با زبان ترکی آشنا شوند و ترکی در زبان آذری راه یابد.
از این رو زبان امروز مردم آذربایجان نه "آذری" که زبان کهن مردم آذربایجان و از لهجه های ایرانی است، بلکه "ترکی" است. (از: شهربراز)
۱۰۵- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان معنی واژه ی " پندار" را "اندیشه" دانسته و به نادرستی عبارت " پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" را در گفتار و نوشتار خود به کار می برند ؟
پندار به معنی گمان، خیال، وَهم (توهّم)، انگاشت و تصور بی بنیاد و برابر با illusion در انگلیسی است؛ حال آن كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم "اندیشهی نیك" دارد.
دهخدا به گفتاورد (نقل قول) از برهان، آورده است: پندار: فکر (برهان قاطع)، اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش (ناصرخسرو )
برداشت برهان از معنی ی "پندار" در این بیت ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین (= جبرئیل) – كه هستیاش، در اندیشهی آدمی، نمیگنجد – تنها جلوه و نمودی از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست.
برای كاوش و پژوهش بیش تر، متن كاملِ آن چه را كه دهخدا در زیر درآمد ِ "پندار" آورده است، نگاه می کنیم:
پندار: (اِ مص، اِ)، تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی. کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمایی . خودستایی .خودخواهی . بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ای بر در بامداد [ کذا ] پندار فارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته. (تذکرةالاولیاء عطار).
انوری: برو پیل پندار از کعبه ٔدل برون / ران کز این به وغایی نیابی.
خاقانی: چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند برون / برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است / هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه ی رخت تو خاکستر شود / ذرّه ٔ پندار تو کم تر شود.
عطار.: یکی را که پندار در سر بود / مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جزخویشتن را / که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن / شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
حافظ: رندی یی کان سبب کم زنی من باشد / به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: به تو حاجت آنستم ای مهربان / که پندار باشی و روشن روان .
فردوسی: ز دشمن چه آید جز این ها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی.
نظامی: به خسرو بیش از آنش بود پندار / کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی: لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی: گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد / بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی: هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود / نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی: ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی: مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .
سعدی: ای به ناموس کرده جامه سفید / بهر پندار خلق و نامه سیاه .
معنیی ِ پندار در دو نمونهی اخیر از سعدی – كه در لغتنامهی دهخدا "نامعلوم" شمردهشده – آشكارست. شاعر می گوید: فریبكاران و نیرنگبازان، برای آن كه خلق را نسبت به درون خویش دچارِ پندار (/ گمان / وَهم) گردانند، بیرون ِ خود را میآرایند و جلوه میفروشند.
از مجموع این گفتاوردها از دهخدا و دقت در نمونه های كاربرد این واژه در نوشته ها و سروده های پیشینیان، برمی آید كه "پندار" هیچ گاه به معنی ی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم انگاشت و وَهم و خیال داشته است. حتا معنی های برتنی، تكبر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگر فرهنگ ها برای "پندار" آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی ی بنیادین ِ آن ست. یعنی بر اثر گمان و وَهم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.
عبدالحسین نوشین نیز در "واژه نامك"، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ی وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه ی گنجانیده در شاهنامه، شاهد می آورد:
"... چگونه بُوَد در میان، آشتی/ ولیكن مرا بود پنداشتی."
نوشین یادآوری نكرده است كه خود ِ فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی ی گمان مَبَر، دچار وَهم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست
مپندار کاین نیز نابودنیست
از مجموع دلایل آورده شده در بالا باید گفت که عبارت مورد نظر فارسی زبانان باید به صورت "اندیشه ی نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" گفته و نوشته شود. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
۱۰۴- آیا می دانستید که دکتر محمود حسابی که از پایه گذاران دانشگاه تهران و فرهنگستان ایران است و پدر دانش فیزیک در ایران به شمار می رود، پایان نامه ی دکترای خود را از شخص آلبرت اینشتین Albert Einstein دریافت کرده است؟
دکتر محمود حسابی (تهران- ١٢٨١، پاریس- ١٣٧١) که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق وزیر فرهنگ وی بوده است و افزون بر کار در زمینه های دانش فیزیک در کنار تسلط بر چهار زبان زنده ی اروپایی انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ایتالیایی، همچنین به زبان های سانسکریت، یونانی، لاتین، پهلوی، اوستا و ترکی آشنایی داشته و آن را در پژوهش های فرهنگی و ادبی خود به ویژه در کار واژه گزینی علمی در زبان فارسی به کار می برده است، تنها شاگرد ایرانی پرفسور آلبرت اینشتین بوده و پایان نامه ی دکترای فیزیک خود را از شخص وی دریافت کرده است. آقای ایرج حسابی فرزند ایشان در کتاب "استاد عشق" چنین نوشته است:
«دكتر محمود حسابی چند نظریه ی بُنیادین در فیزیك داشت كه مهم ترین آن ها "بی نهایت بودن ِ ذرّه ها" بود. در این زمینه با چند تن از دانشمندان اروپایی، نامه نگاری و گفت و شنود كرده بود و همگی به او سفارش كرده بودند كه وقت ِ دیداری با پروفسور آلبرت اینشتین بگیرد و نظریه ی خود را با او در میان بگذارد.
او بر پایه ی این سفارش ها، نامه ای به پیوست ِ محاسبه های وابسته به نظریه اش، به دانشگاه پرینستون (جای كار اینشتین) نوشت و درخواست دیداری با آن استاد نام دار را كرد. پس از چندی، به آن دانشگاه فراخوانده شد و زمان دیداری با پرفسور شتراووس، دستیارِ اینشتین، برای او تعیین گردید تا او پس از آشنایی با كار وی، زمانی را برای ملاقات حسابی با اینشتین و طرح نظریه اش به طور ِ حضوری، معین كند.
زمان این دیدار تعیین گردید و حسابی در روز ِ موعود به دفتر اینشتین رفت. او درباره ی این ملاقات نوشته است:
« وقتی برای نخستین بار با استاد ِ فیزیك ِ جهان آلبرت اینشتین رو به رو شدم، ایشان را بی اندازه ساده و آرام و بسیار مؤدب و صمیمی یافتم. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش حاضرشده و چشم به راه نشسته بود. همین كه من وارد شدم، با استقبال گرمی مرا به دفتر كارش برد و به جای آن كه در پشت میز كارش بنشیند، در كنار من، روی مبل نشست. نظریه ی خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ِ ذرّه ها، برایش شرح دادم. پس از این كه نگاهی به برگه های محاسبه های من انداخت، گفت كه: برای یك ماه دیگر، وقت ملاقات دیگری تعیین خواهیم كرد.
یك ماه بعد كه دوباره به دیدار وی رفتم، به من گفت: «من به عنوان كسی كه در فیزیك تجربه ای دارم، می توانم بگویم كه نظریه ی شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را متحوّل خواهدكرد.»
باورم نمی شد كه چه شنیده ام. دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بكشم. او در ادامه، توضیح داد كه: «البته نظریه ی شما هنوز متقارن نیست. باید بیش تر روی آن كاركنید. برای همین، به ترست كه به تحقیقهای خود، ادامهدهید. من به دستیارم خواهم گفت كه همه ی امكان های لازم را در اختیار شما بگذارند.»
به این ترتیب، با پیگیری دستیار او و نامه ای به امضای خود اینشتین، به ترین آزمایشگاه نور آمریكا در دانشگاه شیكاگو، امكان های لازم را در اختیار من قرارداد و در خوابگاه دانشگاه نیز یك اتاق بسیار مجهز، مانند اتاق یك هتل، در اختیار من گذاشتند.
در نخستین روزی كه كارم را در آزمایشگاه شروعكردم، مشغول جا به جایی وسیلههای شخصی بر روی میزم و در كشوهای آن بودم كه متوجهشدم یك دسته چك سفید با برگههای امضاشده، در داخل یكی از كشوها جامانده است. به سرعت، آن را به نزد رییسِ آزمایشگاه بردم و موضوع را توضیحدادم. گفت:
«این دسته چك، جانمانده و متعلق به شماست كه بتوانید تمام نیازمندی های تحقیقهای خود را بدون تشریفات اداری تهیهكنید. این امكان، برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهمشدهاست.»
گفتم: «امّا با این روش، امكان سوء استفاده هم وجوددارد.»
او در پاسخ گفت:
«درصد خطای احتمالی همكاران و سوء استفاده از این اعتماد، در مقابل پیشرفت ما، بسیار ناچیزست.»
پس از مدّتها تحقیق، سرانجام، نظریهام آمادهشد و درخواست جلسهی دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و روز ِ دفاع، مشخصشد. با تشویقِ حاضران در جلسه، واردِ تالار شدم و با كمال شگفتی دیدم كه اینشتین در مقابل من ایستاد و ابراز احترام كرد و به دنبال او، سایر استادان و دانشمندان هم برخاستند. من كاملن مضطرب شده و دست و پای ِ خود را گمكردهبودم. با اشارهی اینشتین و نشستن در كنار ایشان و كمی صحبت كه با من كرد، آرامترشدم و سپس به پای تخته رفتم و شروعكردم به توضیحِ معادلهها و محاسبههایم و سعیكردم كه با عجله نظرهایم را بگویم كه پرفسور اینشتین مرا صداكرد و گفت: «چرا این همه با عجله ؟».
گفتم: « نمیخواهم وقت ِ شما و استادان را بگیرم»
ولی او با محبت گفت: «خیر، الآن شما پرفسور حسابی هستید و من و دیگران، دانش جویان شما هستیم و وقت ما كاملن در اختیار شماست.»
آن جلسهی دفاعیه، برای من یكی از شیرینترین و آموزندهترین لحظههای زندگیام بود. وقتی بزرگ ترین دانشمند ِ فیزیك جهان، یعنی آلبرت اینشتین، مرا استاد خود خطابكرد، من بزرگ ترین درس زندگیام را در آنجا آموختم كه هرچه انسانی وجود ارزشمندتری دارد، به همان اندازه، متواضع و مؤدب نیز هست.
یك ماه بعد، پس از كسب درجهی دكترا، اینشتین به من اجازه داد كه در كنار او در دانشگاه پرینستون، به تدریس و نیز به تحقیقهای خود، ادامهدهم.»
۱۰۳- آیا می دانستید که نه تنها مردم عامی، بلکه حتا برخی از فرهیختگان و سازمان های دولتی نیز اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" را بدون توجه به تفاوت معنایی آن ها به جای یکدیگر به کار می برند؟
گاهی دیده می شود که اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند. استفاده ی نادرست از نام ها هم به وجاهت مفهوم ها آسیب می زند و هم از فخر زبان می کاهد و هم ما را در تشخیص و تمیز ارزش ها ناتوان می کند.
دانشمندان و پژوهشگران ما از آغاز پرداختن به تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دوره ی "باستانی" نامیده اند و اکنون تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته اند. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی هستند. ولی آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی، بلکه این آرامگاه ها یادمان هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده می شود که سازمان های دولتی و نیز بنگاه های گردشگری در جزوه های راهنمای خود باور چندانی به جداسازی این اصطلاح ها ندارند و برای نمونه آرامگاه کمال الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می نامند و موجب سردرگمی بسیاری می شوند. پیداست که هر اثر باستانی، تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی.
۱۰۲- آیا می دانستید که لباسی که در غرب، دانش آموختگان به هنگام دریافت دانش نامه ی دکترای خود بر تن می کنند، برای ادای احترام به پدر دانش جهان، افتخار ایرانیان، "پور سینا" است؟
لابُد شما هم تا کنون دیده اید كه در دانشگاه های غرب، هنگامی که یك دانشجو می خواهد دانش نامه ی دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی بر تن می كند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن منگوله ای آویزان است بر سر می گذارد و سپس لوح ِ دانش آموختگی خود را می خواند.
اگر از اروپایی، ژاپنی و یا آمریكایی بپرسید: این جامه چیست كه شما بر تن ِ دانش آموختگان تان می كنید؟ می گوید: ما به احترام "آوی سنت" (پور ِ سینا) پدر ِ دانش ِ جهان، این جامه را به گونه ای نمادین (سمبلیک) می پوشیم.
یعنی آنان به احترام «آوی سنت» كه همان "ابن سینا" است، جامه ی ِ بلند ِ رداگونه ای را بر تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه نشانه ی همان دستار است و منگوله ی آن نمادی از گوشه ی دستار خراسانی است كه ما ایرانیان در قدیم از آن آویزان می كردیم و بر دوش می انداختیم. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
۱۰۱- آیا می دانستید که کسانی در زبان های اروپایی، (به ویژه در زبان انگلیسی) نام زبان فارسی را (که در انگلیسی "پرشن" (Persian) گفته می شود،) به نادرستی "فارسی" (Farsi) می نامند ؟
نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi) استفاده می شود
سده ها است که در غرب برای نامیدن زبان فارسی از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند، نامشان پارس و زبانشان نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد. ولی در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان زا پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن خواندند. اکنون ولی ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار برده می شود
کسانی که (با انگیزه ها و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند اینان بودند:
- مدیران کشوری پس از انقلاب که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند و اینان از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیاسی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi می نامند.
- گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند.
- گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. دلایل بسیاری برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند، ولی این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند: French و Canadian French. .
- کسان دیگری که از این واژه برای نامیدن زبان فارسی در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند، عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند.
- گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیاسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم.
- گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است، ولی از آن جا که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت در امان نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد. ولی مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی درز این کشورها همچنان از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.
برای آشنایی با دلایل متعدد نادرست بودن کاربرد Farsi به جایPersian به مقاله ی "نام زبان فارسی در انگلیسی" در موضوع "مسایل امروز زبان فارسی" نگاه کنید.
۱۰۰- آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:
"بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی"
سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟
جملهی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمهی دوم بیتی بسیار مشهور (" بسی رنج بردم در این سال سی/ ...") و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یك از دست نوشت های كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمرهی بیتهای نسبت داده شده به فردوسی در "هجونامه"ی برساخته به نام او دیده میشود. كلیدواژهی معنا شناختی ِ این بیت، واژهی "عجم" است كه در "فرهنگ وُلف"، تنها چهار كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده است: یكی در "گشتاسپنامهی دقیقی" (مُل، ج ٤، برگ ٢١٤، = مسكو، ج ٦، برگ ١٢٠، = خالقیمطلق، دفتر ٥، برگ ١٥٠، دیگری در بیت ٣٤ از ٤٥ بیت ِ "ستایش نامهی محمود" در آغاز ِ "روایت پادشاهی اشكانیان" (مُل، ج ٥، برگ ١٣٥، = مسكو، ج ٧، برگ ١١٤، = خالقیمطلق، دفتر ٦، برگ ١٣٧ )، سومین آن ها در پایان ِ "روایت پادشاهی ِ یزدگرد سوم " (مُل، ج ٧، برگ ٢٥٢، = مسكو، ج ٩، برگ ٣٨٢، = خالقیمطلق، دفتر ٨ ، برگ ٤٨٧) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در "هجونامه"ی آن چنانی كه پیش تر، بدان اشاره رفت.
چنان كه میبینیم، یك مورد از این بسامد های چهارگانهی واژهی "عجم" – كه وُلف بدانها اشارهمیكند – در میان بیتهای سرودهی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است كه حساب ِ سرایندهاش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در "هجونامه" جای دارد – كه همهی شاهنامهشناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده بودن آن، همداستانند – و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی اشكانیان" و پایان "روایت پادشاهی یزدگرد سوم "، سرودهی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیتهایی جایدارد كه استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسهی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و كارگزارانش – ناگزیر و با اكراه – بر متن اثر خویش افزودهاست و بایستگیهای سخن گفتن با و یا دربارهی كسی همچون محمود، "یمین" ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفهی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می شناسیم. پس، هرگاه گفتهشود كه دشنام واژهی "عجم" در متنِ شاهنامهی فردوسی هیچ كاربُِردی ندارد، گزافهگویی نیست. (١)
چنین مینماید كه واژهی "عجم" به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) – و عربها [برای نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب *] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قومهایی كه نمیتوانستند واژههای عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به كار میبردند، در ناهمخوانی آشكار با دیدگاه فرهیختهی ایرانی، فردوسی بوده و نمیتوانستهاست در واژگان ِ شاهنامهی او جایی داشته باشد و تنها در سدههای پس از او – كه بار وَهن آمیز این دشنام واژه فراموششده بوده است – بیت ِ "بسی رنجبُردم ..." با دربرگیری ِ این واژه به فردوسی نسبت داده شده است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایهی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده و نادانسته، نكوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفتهاند!
سازندهی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته كه گفتهاست:
"من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج بُردم به بسیار سال".
آنگاه در حال و هوای ذهنی خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیختهی ایرانی حماسهسرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و كوچك شمارانهای را پرداخته و – با این خام اندیشی كه اشاره به "رنج بُرداری سیساله"ی شاعر میتواند پردهی پوشانندهی دشنام واژهی "عجم" باشد – همانند ِ وصلهی ناهم رنگی بر جامهی زرْبفت و گران بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار زبان فارسی دَری، پیوند زده است.
گفتنیست كه در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامهپژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی تمام، بیت ِ راستین فردوسی "من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج بُردم به بسیار سال" را پیشانه نوشت ِ اثر ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه كردهاست. میدانیم كه دو سده پس از خاموشی استاد توس، چكامهسرای نامدار، جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، در یكی از سرودههایش گفتهاست: "هنوز گویندگان هستند اندر عجم / كه قوّهی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد!" یعنی، از یك سو دشنام واژهی "عجم" را به منزلهی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد كه ملت ِ او "گنگ" نیستند و "گوینده"اند و همین به ناسزا "گنگ خواندگان" چنان "گویندگان"ی را در دامان خویش میپرورند كه هنوز هم "قوّهی ناطقه" از ایشان "مدد میبَرَد".
اما امروز در رویكرد و برخورد با گذشتهی نابهسامان تاریخیمان و آن همه ناروا كه ایران ستیزان ِ بیگانه و "خودی" بر ما رواداشتهاند، دیگر جای كوتاهآمدن و سازش كاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراهكنندهی "رَه چُنان رَو كه رَه رََوان رفتند!" نیست. هنگام آن رسیدهاست كه همهی گذشتهی تاریخی و فرهنگیمان را آشكارا و بیپروا به كارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از "چراگفتن" و "شك ورزیدن" و "باز اندیشیدن" در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشتهباشیم.
در مورد درون مایهی این یادداشت، از "عام" توقعی نیست كه بداند این بیت با همهی بلند آوازگی و نمود ِ فریبنده و كاربُرد گستردهاش، سرودهی فردوسی نیست و دشنام واژهی "عجم" جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما "خاص" چرا بی هیچ پشتوانهی دست نوشت شناختی و بدون ژرف نگری در درون مایهی ایران ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزلهی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز میخواند و مینویسد تا جایی كه در یك نشست ِ شاهنامهپژوهی ویژهی گرامیداشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یك سخنرانی قرارمیدهد؟ دیگر چه بگویم؟ "در خانه اگر كس است، یك حرف بس است!" جلیل دوستخواه
پی نوشت ها:
١. شاهنامهپژوه ارجمند آقای دكتر ابوالفضل خطیبی، پیش از این در گفتاری با عنوان بیتهای عرب ستیزانه در شاهنامه – كه نخست در مجلّهی نشر دانش، سال ٢١، شمارهی ٣، پاییز ١٣٨٤ و سپس در دفتری جداگانه با عنوان ِ "برگزیده ی مقالههای نشر دانش درباره ی شاهنامه" (١٣٨٥) نشرداده – در اشاره به همین بیت، نوشتهاست:
«... از میان ١٥ نسخۀ مبنای كار خالقی مطلق، بیت بالا فقط در ٤ نسخه (كراچی ٧٥٢ ق، لندن ٨٤١ ق، پاریس ٨٤٤ ق و برلین ٨٩٤ ق) آمده و مصراع نخست آن در ترجمۀ عربی ِ بُنداری نیز هست (بُنداری، ج ٢، برگ ٢٧٦). خالقی مطلق، به درستی این بیت را – كه در هیچ یك از چاپهای ژول مول و مسكو نیامده – الحاقی دانستهاست. بیت بالا در ١١ نسخه – كه كهنترین نسخه (لندن ٦٧٥ ق) در رأس آنهاست – دیدهنمیشود و به نظر ِ نگارنده، به لحاظ شعری نیز چندان استوارنمینماید ... (عُجْمَه و عَجْمَه در عربی به معنی ابهام و عدم فصاحت در زبان است و به همین سبب، اعراب، ایرانیان را اَعجَم و جمع آن اَعاجِم و عُجْم – كه یك معنی آن گُنگ است – و نیز عَجَم نامیدهاند؛ زیرا از نظر ِ آنان، زبان ِ ایرانیان پیچیده و دشوار و غیر فصیح بودهاست. اَعجَمی منسوب به اَعجَم و عَجَمی منسوب به عَجَم است.).»
*برای آشنایی بیش تر با معنی واژه ی عجم نگاه کنید به مقاله ی "کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی عجم" در موضوع "کالبد شکافی واژه ها" (موضوع شماره ی ۸ ) در همین تارنما. با سپاس، آریا ادیب