توجه: خوانندگان ارحمند من پس از پایان این بخش که بخش سوم از بخش های سه گانه از موضوع "آیا می دانستید که . . . ؟" است، می توانند بخش های نخست و دوم این مطالب آموختنی و جالب را نیز در موضوع شماره ی ١۳ (در آرشیو موضوعی) یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" (در آرشیو موضوعی) یافته و بخوانند و من  آرزو می کنم که در میان این مطالب چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد. با سپاس  آریا ادیب

شماره ی نوشته : ٣ / ١٣

 

بخش سوم ( دنباله)

 

آریا ادیب

 

پیش گفتاری کوتاه برای خوانندگان ارحمند :

 

مراد ما از انتشار مطالبی که خوانندگان ما در این صفحه در پایین تر می خوانند، سوای آن اطلاعاتی که نکات جالب به شمار می آید، در آن بخش هایی که نادرست بودن ِ واژه، عبارت و یا کاربردی در زبان فارسی را نشان می دهد، درخواست از فارسی زبانان برای دگزگون ساختن بی درنگ شیوه ی گفتار و نوشتار خود نیست (که کاری ناشدنی و ساده پنداری است). این گونه واژه ها و عبارات و یا کاربردها که به دلایل معینی ( که در بخش های دیگر این تارنما مورد بحث قرار گرفته اند) در طی زمانی دراز و به نادرستی وارد زبان فارسی شده است، امروز به علت گردش فراوان و دراز مدت در زبان فارسی بخشی از ربان ما به شمار آمده و نمی توان حکم نمود که آن ها را باید از امروز به فردا  از زبان فارسی بیرون کرد. ما در کنار آن که  می پذیریم که زبان فارسی نیز به مانند بسیاری از زبان های مهم جهان غلط هایی در خود دارد، وظیفه ی خود را تنها در آن می  بینیم که این  غلط ها را مشخص ساخته و چرای آن ها را نیز توضیح دهیم تا هم آنانی که دقت ویژه ای در نوشتن دارند نوشته های خود را پاک شده  از آن ها بنویسند، و هم این خودآگاهی  در فارسی زبانان پدید آید که بدانند چیزهایی را  اشتباه می نویسند ( حتا اگر بزرگانی نیز آن ها را به کار برده باشند) تا اندک اندک از دامن زدن بیش تر به این گونه نادرستی ها پرهیز نمایند. بیرون کردن این گونه اشتباهات رایج از زبان فارسی به زمانی بس دراز و به آن خودآگاهی همگانی نیاز دارد که ما بر آن تاکید داریم و به آن اشاره نمودیم.

بر ما این نکته نیز روشن است که نویسندگان و شاعرانی که می کوشند هرگز از حدود پیشین پا را فراتر نگذارند و تنها قواعد و قوانینی را که با آثار بزرگان پیشین ساخته شده است، به تمامی مراعات نمایند، نیازهای جدید زبان و زمان را نادیده می گیرند و مانع از پیشرفت زبان می گردند. آنان باید بدانند به مکتب رفتن برای آموختن امری لازم است، ولی تا پایان عمر هم نمی توان در مکتب ماند. 

لیکن از سوی دیگر  نیز نمی توان به  لگام گسیختگی و زیاده روی تجدد خواهانی که بسیاری شان حوصله ی چندانی نیز برای نشستن در مکتب ندارند و در گفتار و نوشتار خود از به کار گیری بی در و پیکر واژه ها و ساختارهای دستوری غیر فارسی هیچ ابایی ندارند ، میدان داد و برخی از خواست های آنان را که با عنوان ترقی و پیشرفت ارائه می شود و با آن دیگران را به پس روی فرهنگی متهم می سازند، پذیرفت. بسیاری از آنان که تنها می خواهند " کامنت " های خود را به جای " توضیح و نظر " به دیگران قالب و بر آنان غالب کنند، هنری جز یافتن اشتیاهات "تایپی" دیگران ندارند که البته این یاری آنان به "تایپ"  کنندگان، جای سپاس گزاری دارد.

در نوشتن باید بیش از گفتن دقت کرد و قواعد دستوری و ادبی نیز به همین منظور پدید آمده است. یعنی این قواعد،  ویژه ی نوشتن درست شده است، وگر نه لالان هم با اشاره می توانند مراد خود را به یکدیگر بفهمانند. از این رو نمی توان بی پروا همه ی آن چه را که بر زبان عامه جاری است بی چون و چرا در آثار ادبی وارد کرد. آن ها را البته باید ثبت کرد و به منظور های معین به کار برد، ولی نویسنده وظیفه دارد این الفاظ و تعبیرات را همچون صراف و زرگر به محکی دقیق بزند و اجزای آن را با دقت تمام به شیوه ای به جای خود بنشاند که در مجموع آن ها،  تناسب، زیبایی و درستی وجود داشته باشد.

نویسنده باید بتواند مواد تازه و نوی را که عامه ی مردم بر حسب نیاز خود به کار می گیرند بر حسب اصول زبان که در طی سده ها پدید آمده و نزد اهل فن پذیرفته شده است مرتب سازد و تا آن جا که می تواند خود  از دامن زدن به بهره گیری از واژه ها ، عبارات و ساختاری که خود می داند گرچه رایج ولی نادرست است، خودداری کند و این هنر از کسی ساخته است که  هم دانش زبان و هم ذوق و هنر و هم اندریافت مستولیت داشته باشد.

ما برای آشنایی خوانندگان ارجمندمان با توضیحات مربوط به اشتباهات رایج در زبان فارسی، به سبب دراز شدن سخن که جای آن در این بخش نیست، آنان را به خواندن مقالات توضیحی و جامعی که به قلم زبان شناسان نام آور و شناخته شده ی زبان فارسی  فراهم شده است و همگی، بر خلاف تصور برخی از خوانندگان ما، نه به عهد سامانیان، غزنویان، صفویان و قاجار تعلق دارند، بلکه هم دوره با ما هستند، در بخش های دیگر این تارنما ( به ویژه در بخش های : در باره ی آیین درست نویسی و درباره ی فارسی نویسی ) فرا می خوانیم و از ایشان می خواهیم با شکیبایی این نوشته ها و دیگر نوشته های مربوط به زبان فارسی را از منابع دیگر نیز خوانده و بررسی نمایند و سپس ما را، نه آن گونه که برخی با زگ گردن، بلکه با دادن نظرات استوار بر دلیل و مدرک، حتا اگر وارونه ی نظری از ما باشد، در کار آشنا ساختن نسل مشتاق و علاقه مند، با فرهنگ ایرانی و فراگیری به تر و ژرف تر زبان فازسی، یاری دهند. 

این نکته را نیز ناگفته نگذارم که تارنمای آریا ادیب دارای بخش های گوناگونی  است که موضوع " آیا می دانستید که . . . ؟ " تنها یکی از این بخش ها به شمار می آید و هدف ما در این تارنما تنها نه آن، بلکه در حقیقت هدف والاتری است که آن را در پیش گفتار صفحه ی نخست تارنما روشن نموده ایم و من از این رو دوست داران زبان و ادبیات فارسی را فرا می خوانم تا به این دیگر بخش ها نیز نظر افکنده و سپس با در میان نهادن آگاهی های خود در این زمینه های گوناگون و یا در هر زمینه ای که خود پیشنهاد می کنند، ما را در دست یابی به آماج خود که همانا یاری رساندن به رشد و غنای زبان فارسی، عادت به بررسی و برخورد علمی، یافتن دید سامانمند و عدالت خواهانه در نقد های ادبی و در یک کلام، توانمندتر ساختن زبان فارسی برای هم گامی به تر با کاروان رشد و پیشرفت جهانی است، یاری کنند. ایدون باد،  آریا ادیب

 

توجه :

از بخش سوم به بعد، مطالب آورده شده در " آیا می داستید که . . . ؟ " رو به بالا شماره گذاری می شود تا خوانندگانی که از مطالب پیشین آن آگاهی دارند، ناگزیر به پایین رفتن در صفحه نباشند. خوانندگان دیگر که با مطالب پیشین آشنایی ندارند، می توانند با پایین رفتن در صفحه، مطالب پیشین را هم بخوانند و از نکات آن ها نیز آگاه شوند. با سپاس،  آریا ادیب

  

 آیا می دانستید که . . . . ؟

 

۷٦-  آیا می دانستید که هنوز هم بسیاری از فارسی زبانان بر خلاف دستور زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد به تقلید از زبان عربی شکل مونثی برای بسیاری از اسم ها و صفت ها ساخته و در فارسی به کار می برند؟

 

در زبان عربی، برای ترکیب وصفی قانون ویژه ای وجود دارد و آن این که صفت با موصوف خود هم جنس است، یعنی موصوف مذکر، صفت مذکر و موصوف مونث (و نیز جمع بی جان)، صفت مونث می پذیرد. عرب ها برای مونث کردن صفت به پایان آن " تای " تأنیث می افزایند که در عربی به صورت "ة" نوشته می شود. مانند قیادة السیاسیة  (رهبری سیاسی) و مجالس الحاصة (نشست های ویژه). در فارسی تای تانیث را به صورت  "ه" (های غیرملفوظ) می نویسند.

ایرانیان در زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد، به ویژه در گذشته به تقلید از این قاعده ی ربان عربی به کارهایی بسیار جالب و البته نادرستی دست زده اند که خوشبختانه بخشی از آن ها امروز به دلیل خودآگاهی آنان کاربرد خود را از دست داده است، ولی بخش دیگر آن هنوز در زبان ما باقی مانده و همچنان از زبان ها شنیده و در نوشته ها دیده می شود. در زیر با برخی از آن ها آشنا می شویم:

  مشهورترین ترکیب وصفی ساخته ی ایرانیان استفاده از صفت عربی "مربوطه" است که در عربی صفتی مونث است و همان گونه که گفته شد در این زبان فقط برای موصوف مونث به کار می رود. ولی ایرانیان و برخی دیگر از فارسی زبانان، هر واژه ای را که بخواهند (چه عربی باشد، چه فارسی، چه در عربی مونث باشد چه مذکر، چه مفرد باشد و چه جمع) در ترکیب با "مربوطه" به کار می برند و به گمان خود خیلی هم فصیح و بلیغ سخن گفته اند. مانند: رییس مربوطه، قانون مربوطه، پرونده مربوطه، گزارش مربوطه. دستگاه مربوطه. کشورهای مربوطه.

 کار مونث کردن صفات به تقلید از زبان عربی در زبان فارسی که مذکر و مونث نمی شناسد بدانجا رسیده است که ایرانیان هر صفتی را (برای هر موصوفی، چه فارسی و چه عربی، چه مونث و چه مذکر،چه مفرد و چه جمع) به راحتی و بر خلاف دستور زبان های فارسی و عربی مونث می کنند . مانند: تحصیلات عالیه، دوره متوسطه، متون قدیمه، قانون مصوبه، پرونده مختومه، بانوی محترمه، نامه شریفه، کاغذ باطله، هیئت تحریریه، هیئت حاکمه، وسایط نقلیه، اعمال شاقه، امور خارجه، روابط حسنه، ارواح خبیثه، احترامات فائقه، قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضاییه، مکه معظمه، زن سلیطه، گناهان کبیره و انبوهی ار ترکیب های وصفی نادرست دیگر.

مونث کردن کلمات که در زبان فارسی محلی ندارد چنان شکلی یافته است که کار از مونث کردن صفات گذشته و ایرانیان دیگر نه فقط صفات، بلکه با استفاده نابجا از تای تانیث عربی نوع مونث بسیاری از کلمات را نیز اختراع کرده و آن ها را نیز در کنار نوع مذکر آن در زبان خود به کار می برند. مانند: جد و جده، حاجی و حاجیه، خال و خاله، دلال و دلاله، رییس و رییسه، رقاص و رقاصه، زوج و زوجه، عم و عمه، مدیر و مدیره، شاعر و شاعره، محبوب و محبوبه، معشوق و معشوقه، ملک و ملکه، ندیم و ندیمه، والد و والده و بسیاری دیگر.

با همین قاعده اسم ها و صفاتی نیز در فارسی پیدا شده اند که فقط برای زنان به کار می روند. مانند: ضعیفه، سلیطه، معروفه، مخدره و غیره.

 همان گونه که گفته شده بخشی از این واژه ها و ترکیب های من درآوردی اکنون دیگر به کار برده نمی شوند و ایرانیان می کوشند با به کار گرفتن برابرهای امروزی و درست برای باقی مانده ی آن ها، از کاربرد آن ها نیز در زبان فارسی خودداری کنند. ایدون باد.

 

 توضیحی برای خوانندگان ارجمند:

 به علت زیاد شدن حجم مطالب مربوط به موضوع " آیا می دانستید که. . . ؟ " در این بخش و ناتوانی سیستم بلاگفا برای گنجانیدن ادامه ی مطالب در همین بخش، ما نیز ناگزیر هستیم مطالب مربوط به این موضوع را در بخش های چهارم و بعد از آن ادامه دهیم. از این رو من خوانندگان گرامی ام را به خواندن دنباله ی این مطالب (از شماره ی ۷۷ به بعد) در بخش چهارم ( در موضوع شماره ی ١٣ یا در "فهرست همه ی نوشته های تارنما" ) فرا می خوانم و آرزو می کنم که در میان این مطالب، چیزی برای آموختن از زبان و ادبیات فارسی برای آنان فراهم آورده باشم. ایدون باد  آریا ادیب

 

دنباله دارد . . .

  

۷۵- آیا می دانستید که نخستین زن شاعر پارسی گو شعرهای خود را به زبان ژاپنی می سروده است ؟

 

گی کیو  ئی تو (gi kyo ito) پژوهشگر و ایران شناس ژاپنی در دهه ی ٨٠ سده ی گذشته در پژوهشی در کتاب «مانیو شو» (Manyoshu) یکی از کهن ترین مجموعه ی شعرهای ژاپنی که به معرفی و ذکر نمونه ی شعر های تعدادی از شاه زاده های شاعر ژاپنی اختصاص دارد، به دو شعر شماره های ١٦٠ و ١٦١در این کتاب برخورد نمود که از نظر معنی و ساختار شعری با دیگر شعرها، به ویژه با شعرهای زن امپراتور، که این شعرها را در این کتاب به او نسبت داده اند، متفاوت بود. آن چه در این دو شعر توجه این پژوهشگر را به خود جلب کرد، نخست، معنای شعرها بود. بر خلاف نظر گرد آورنده ی شعرها که مدعی بود این شعرها یک "سوگ سرود" است، معنای آن ها به هیچ روی نشانی از سوگ نداشت. نکته ی دوم در این شعرها وجود واژه هایی بود که در زبان ژاپنی و چینی بی معنا و غریب به نظر می رسید. از جمله واژه ی " مانسرَدَهمَ " که ترکیبی از دو واژه ی اوستایی و به معنی "پیام اندیشه انگیز نیکان" است که او را به اندیشه کشاند که ممکن است این دو اثر متعلق به یک شاعر ایرانی باشد.

گی کیو  ئی تو  در طی پژوهشی، در مقاله ای با عنوان «یک نام خاص زرتشتی از کتاب مانیوشو»

( A Zoroastraian proper name from the Manyosho) که در سال ١٩٨٦م در مجله ی "اورینت" Orient چاپ توکیو در شماره ی دهم مجموعه مقاله های پهلوی کا، به زبان انگلیسی منتشر شد، با پژوهش و ریشه یابی در زبان های ژاپنی، چینی و ایرانی به این نتیجه رسید که  واژه ی  مانسرَدَهمَ با توجه به معنای شعر، بر خلاف نظر گردآورنده ی شعرهای کتاب «مانیو شو» نه تنها در سوگ کسی گفته نشده است، بلکه اوستایی و از عناصر طبیعی و کلام پند آمیز و آموزه های زرتشتی و باورهای ایرانی الهام گرفته شده است. او با آشنایی و شناختی که از تاریخ کهن ایران داشت در باره ی این شعرها و سراینده ی آن می نویسد: « پس از حمله ی اعراب به ایران در سال ٦۵٤ میلادی، "دارا" پادشاه «تخارستان» همراه با خانواده اش از «کندوزِ تخارستان» به ژاپن پناهنده  می شود (تخارستان نام باستانی منطقه‌ای است در شرق بلخ و غرب جیحون در آسیای میانه و امروز استانی در افغانستان به نام استان "تخار" که در شمال شرقی افغانستان قرار دارد، نام خود را از آن منطقه گرفته است). سپس فرزندش "دارای دخت" شاه زاده ایرانی در آن جا زاده شده و به زبان ژاپنی به سرودن شعر می پردازد، که باید او را از جمله نخستین زنان ایرانی شاعر به شمار آورد» ( مجله ی "اورینت" چاپ توکیو، ١٩٨٦م).

این نکته نه تنها در کتاب « شعر زنان افغانستان » تالیف دکتر مسعود میر شاهی (١۳٨۳ش)، بلکه در کتاب «زنان شاعر پارسی گوی هفت شهر عشق » تالیف مهری شاه حسینی (١٣٨۵ش) نیز مورد توجه قرار گرفته است. در زیر ترجمه ی دو شعر از این زن شاعر ایرانی را که در کتاب «مانیو شو» (Manyoshu)  آمده و در دو کتاب یاد شده در بالا نیز  آورده شده است، با هم می خوانیم:


حتا آتش ِ فروزان

پیام اندیشه انگیز نیکان را ( =  مانسردَهَم )

رباید و پنهان کند در انبان

آیا چنین نگویند ؟


**********

ابر آبی رنگ

شاید بالاتر رود

همان ابری که

بر فراز کوه شمال

گسترده است

از ستارگان گذر کند، از ماه بگذرد

تا بالاترین آسمان

 

درباره ی کوتاهی دو شعر نیز به نظر می آيد که این دو شعر با تاثیر از شعرهای ژاپنی معروف به هايكو سروده شده اند.

 

۷٤- آیا می دانستید که اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" امروزه در معنایی به کار برده می شود که درست وارونه ی معنای اصلی این اصطلاح در گذشته است ؟

 

در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.

آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.

آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.

این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.

شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتمن تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.

امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. یعنی اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود.

  

۷۳- آیا می دانستید که یکی از بی شرمانه ترین دروغ هایی که تاکنون به مردم ایران گفته شده است و هنوز نیز گاه گفته می شود، این است که شعر شاعر بزرگ ما سعدی شیرازی را بر سردر سازمان ملل متحد در نیویورک نوشته اند ؟

 

هر ایرانی این بیت های شعر شاعر بزرگ ایران و جهان، سعدی شیرازی را می شناسد که:

بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار

و از این که این بیت ها به عنوان پیام آور نوع دوستی و برادری توانسته باشد در برابر چشمان نمایندگان دیگر ملت ها بر سر در سازمان ملل متحد حک و نوشته شود، بی گمان به خود می بالد و سرافراز می گردد. لیکن آن چه که دسته ای از ایرانیان بدان آگاه نیستند آن است که این ادعا جز بلوفی گستاخانه و دروغی بی شرمانه چیز دیگری نیست.

نگاهی به گفته ها و نوشته های شخصیت ها، نهادها و بنیادهای گوناگون ایرانی در طی چندین دهه ی گذشته و انبوهی از سایت های اینترنتی فارسی (که برخی شان حتا سنگ ادب و فرهنگ ایرانی را نیز بر سینه می زنند) در چندین سال گذشته تا امروز، به خوبی نشان می دهد که چه گونه این شخصیت ها، نهادها و سایت ها اگر موذیانه به این کار دست نزده باشند، دست کم ساده لوحانه این دروغ بی بنیاد را در گفته ها و نوشته های خود آورده و همچنان می آورند. در نادانی ادبی این کسان همین بس که آنان شعر شاعر بزرگ شیراز را یه صورت نادرست :"بنی آدم اعضای یکدیگرند" می آورند و از آن جمله ای بی معنا می سازند. آنان سالیانی بس دراز برای ایجاد یک غرور کاذب ملی که فرهنگ ژرف، شگرف و دیرین ایرانی بی تردید نیازی بدان ندارد، بدون ارایه ی هر گونه مدرک و سندی که ساده ترین آن ها می توانست نشان دادن تنها یک عکس باشد، سبب آن شدند تا بسیاری از مردمان دیگر سرزمین ها با شنیدن این ادعای ایرانیان با ریشخند بدان پاسخ داده و توسل جستن به این دروغ را نشانه ی ضعف فرهنگی ایرانیان بدانند.

حتا امروز نیز در عصر اینترنت و اطلاع رسانی الکترونیکی که به سادگی می توان با داشتن حتا یک تلفن همراه از هر نقطه ی جهان عکس و  فیلم برداری کرد و آن را به هر گوشه ی دیگر جهان فرستاد و بدین ترتیب دیر زمانی است که دیگر نادرستی این بلوف گستاخانه آشکار گردیده است، هنوز برخی از همان شخصیت ها، نهاد ها و سایت ها دست از این تکرار طوطی وار بر نمی دارند و برخی از آنان حتا پا را از این نیز فراتر نهاده و مدعی شده اند که این شعر سعدی نه تنها در نیویورک بلکه در نمایندگی سازمان ملل در ژنو و در دفتر یونسکو در پاریس نیز آمده است.

سر در گمی پیرامون این مساله بدان جا رسیده است که حتا آگاهان بر نادرست بودن این ادعا نیز بر سر جزییات حقیقت این امر توافقی میان خود ندارند. دكتر ستوده وابسته به "موسسه ی لغت نامه ی دهخدا" در این زمینه می گوید: « احتمالن در يكي از راهروهای دفتر يونسكو در پاريس متنی از يك نويسنده ی خارجی ماخوذ از محتواي شعر سعدی وجود دارد. وی گفت يك بار در گذشته فردی از نويسندگان داخلی يا خارجی گفته بوده است كه شعر ياد شده سعدی لايق نصب بر سر در سازمان ملل است. فقط همين! » و دکتر کمالی سعدی شناس معروف ضمن دروغ خواندن ادعای نوشته بودن شعر سعدی بر سردر سازمان ملل متحد، حتا وجود چنين محتوای ماخوذی را به احتمال قوی در پاريس نيز تكذيب می کند و می گوید: « نزديك به ۳٠ متن از نويسندگان شهير جهان در راهروهای يونسكو در پاريس نصب شده است كه شعر مذكور سعدی به احتمال قريب به يقين در بين آنان نيست و حتا به فرض بودن نيز موضوع فوق العاده اي نخواهد بود !!!».
وي همچنين وجود كتيبه ی استوانه ای شكل موسوم به "منشور حقوق بشر كوروش" را در سازمان ملل دروغ محض خواند. (برای اطلاعات بیش تر نگاه کنید به:

 http://news.gooya.com/culture/archives/005272.php )
و امروز که دیگر نادرست بودن ادعای بی بنیاد بالا آشکار شده است، بد نیست که خوانندگان ارجمند ما با خبر زیر نیز به نقل از خبرگزاری ایرنا آشنا گردند که ما پیرامون آن نیز در فرصت دیگری گفت و گو خواهیم کرد.

به گزارش ایرنا که با عکسی نیز همراه است : « فرش بسيار نفيس ايرانی، كار استاد محمد صيرفيان، هنرمند اصفهانی و استاد بنام هنر فرش ايران، در مقر سازمان ملل نصب شده است. اين فرش كه يكی از نفيس‌ترين فرش‌هاي جهان به شمار می‌رود، توسط دكتر محمد جواد ظريف نماينده دایم ايران در سازمان ملل در مقر اين سازمان در نيويورك نصب شده است. اين كار نفيس حاصل ۱۰سال عمر استاد محمد صيرفيان هنرمند اصفهانی و يكی از اساتيد بنام هنر فرش ايران است. از ويژگی ‌هاي اين اثر هنری كه مساحت آن ۲۵ متر مربع است، اين است كه شعر معروف سعدی شاعر بزرگ ايرانی « بنی ‌آدم اعضای يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند» با طلاي ناب در وسط آن نقش بسته است و ترجمه ی انگليسی اين شعر نيز توسط نمايندگی دایم كشورمان تهيه و در كنار فرش نصب گرديده تا هر بيننده‌ای را مبهوت عظمت فرهنگ و تمدن ايران و خرد و حكمت ايرانيان نمايد».  

در ادامه ی این گزازش همچنین از قول نماینده ی ایران در سازمان ملل آمده است: «نصب اين فرش، توفيقی براي هنر و فرهنگ كشور است و از طرفی از سال‌ها قبل و شايد از چندين دهه ‌پيش معروف بود كه شعر معروف «بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند»، منقوش و در سردر سازمان ملل آويخته شده است. در تحقيقاتی كه ما كرديم در حداقل سه دهه ی گذشته چنين كاری انجام نشده بود، گر چه مبنای كار سازمان ملل شايد به صورت واقعی هيچ مفهومی بهتر از شعر سعدی را تعقيب نمی ‌كند».
(برای آشنایی با جزییات این گزارش و نیز دیدن عکس این فرش نگاه کنید به :
http://www.baztab.com/news/28129.php 

 

۷٢-  آیا می دانستید که ربان مردم آذربایجان ایران از چه هنگام و چه گونه ترکی شده است ؟

رخنه زبان ترکی در زبان مردم آذربایجان ایران از رویدادی تاریخی سرچشمه گرفته است که مربوط به فتح خوارزم به دست سلطان محمود غزنوی در سال ٤٠٨ ه.ق است. بر اثر این پیروزی، هزاران تن از ترکان ماورالنهر به خراسان مهاجرت کردند. دسته ای از این مهاجران در سال ٤١١ ه.ق از راه اصفهان به آذربایجان رفتند و در آن جا ساکن شدند و دسته دیگری نیز در سال ٤٢٩ ه.ق از راه ری به این سرزمین کوچ کردند. سبب سکونت این دو گروه در آذربایجان نیز وجود چراگاه های مناسب برای پرورش اسب در این سرزمین بود.

مدتی بعد مهاجرانی که در خراسان مانده بودند به سرکردگی طغرل بیگ، بر سلطان مسعود غزنوی شوریدند و پادشاهی سلجوقیان را تشکیل دادند و در سال ٤٤٦ ه.ق آذربایجان را به تصرف خود در آوردند . پس از آنان نیز اتابکان آذربایجان، که از فرزندان و نوادگان ایلدگز و از مردم ماورالنهر بودند، تا سال ٦٢٢ ه.ق بر آذربایجان فرمان روایی کردند. در این دوره که بیش از دویست سال به درازا کشید، مهاجران دیگری نیز پی در پی از ماورالنهر به آذربایجان رفتند.

بدین ترتیب تسلط نظامی و سیاسی ترکان ماورالنهر و زندگی آنان در میان مردم شهرهای آذربایجان سبب شد که رفته رفته مردمان بومی این منطقه با زبان ترکی آشنا شوند و ترکی در زبان آذری راه یابد.

 

۷١-  آیا می دانستید که چرا در بسیاری از ضرب المثل ها و اصطلاحات ربان  فارسی نام "علی " به کار رفته است ؟

اگر در اصطلاح یا ضرب المثلی نام "علی" به گونه ای مثبت به کار رفته باشد، بر می گردد به شیعه بودن ایرانیان و علاقه آنان به اهل بیت علی و اگر در مثلی از لفظ  "علی" به گونه ی منفی استفاده شده باشد، باور ایرانیان مسلمان این است که دشمنان شیعه از این ترفند برای از میان بردن اعتقادات شیعیان استفاده می کنند.

به نمونه هایی از این اصطلاحات و ضرب المثل ها در زیر نگاه کنید:

علی ماند و حوضش، گربه ی مرتضی علی، علی بهانه گیر، چه علی خواجه چه خواجه علی، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از علی آمور اخلاص عمل، اگر علی ساربان است می داند شتر را کجا بخواباند، آدم به کسی که علی گفت عمر نمی گوید، با آل علی هر که درافتاد ور افتاد، آش معاویه را می خورد و پشت سر علی نماز می خواند و بسیاری اصطلاحات و ضرب المثل های دیگر. 

 

۷٠- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات کلاسیک فارسی شاعری وجود داشته است كه پادشاه زمان خود را به طور مستقیم مورد حمله قرار داده و از او انتقاد كرده است؟

مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی از شاعران سده ی هفتم و هشتم هجری از فرغانه‌ی ماوراءالنهر بود که در دوره‌ی سلطه‌ی ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر می‌زیست. غزل‌های سیف وقف موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت‌های عرفانی شده ‌است و وی به شاعران دیگر نیز سفارش می‌کند که از مدیحه‌گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند. بیان نقیصه‌های اجتماعی و برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه‌ی فاسد جامعه، در اشعار سیف به خوبی دیده می‌شود و  این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبه است. به طور کلی يكي از موضوع هاي ویژه ی ادبيات آن دوره، انتقاد بوده است كه شكل طنزآميز آن با ظهور عبيدزاكاني (۷٢٢ق) به اوج خود مي‌رسد و از شاعران و نويسندگان اين دوره كه از پيشروان انتقاد بوده‌اند، می توان به جز سيف فرغاني، ازسعدي، عبيدزاكاني و حافظ نام برد.

سیف فرغانی در قصیده ای، طبقات اجتماعی عصر خود را از شاه تا درویش به زیر سوال می کشد و معایب و مفاسدشان را بازگو می کند. او می گوید:

ایا سلطان لشکرکش به شاهی چون علم سرکش
که هرگز دوست یا دشمن ندیده کارزار تو
ایا دستور هامان وش که نمرودی شدی سرکش
تو فرعونی و چون قارون به مال است افتخار تو
ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان
به حل و عقد و در کار است بخت کامکار تو
ایا بازاری مسکین نهاده در ترازو دین
چو سنگت را سبک کردی، گران ز آنست بار تو

قصیده ی بالا که خود سیف فرغانی نامش را "تاریخ فساد زمان" نهاده است، جنبه انتقادی اوضاع و احوال سده ی هفتم و اوایل سده ی هشتم هجری را به خوبی نشان می دهد. مولانا سیف الدین فرغانی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت، در سال ۷۴۹ هجری در گذشت.

٦٩-  آیا می دانستید که در ادبیات جهانی یک شاعر بزرگ حماسه سرای دیگر نیز وجود دارد که داستان رستم و سهراب را در زبان خود به نظم در آورده است ؟

«ژول مول» شاعر فرانسوی در سده ی نوزدهم میلادی شاهنامه ی فردوسی را به طور كامل ترجمه كرد، وی سي سال از عمر خود را صرف ترجمه شصت هزار بيت شعر كرد كه چند صد سال پيش از او حماسه سراي توس آن ها را سروده بود. اين كار چنان عظیم بود كه آخرين جلدهای آن، دو سال پس از مرگ مترجم انتشار يافت. «ژول مول» كه پا در جاي پاي شاعر بزرگ ايران ‌نهاده بود و شوق آن داشت كه دنياي شاهنامه را با وفاداري هر چه بيش تر به اصل، در زبان فرانسوی بازآفرينی كند، الهام بخش بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ در اروپا شد و به آنان مجال بخشيد كه يكي از قله‌هاي ادبيات جهاني را كشف كنند.

پس از این کار، شور و شعف آشنایی شاعران اروپایی با شاهنامه ی فردوسی چنان گيرا و اثربخش بود كه «ماتيو آرنولد» Mathew Arnold شاعر و منتقد انگليسي (١٨٢٢- ١٨٨٨)  را برانگيخت تا با كاوش در همه ی آثار تاريخي و جغرافيايي موجود درباره ايران و با مطالعه ی دوباره ی ايلياد هومر، به داستان رستم و سهراب توجه كند و آن را با روايتى تازه و ویژه ی خود ارائه نماید.

ماتیو آرنولد در سال ١٨۵٤م منظومه ی بلند «سهراب و رستم» خود را با اقتباس از شاهنامه ی فردوسی در بيش از ٨٠٠ بيت سرود و یکی از شاهكارهاي حماسی ادبيات انگليس را پدید آورد.

در این اثر منظوم، وی سرنوشت فاجعه‌آميز قهرماني را شرح مي‌دهد كه به دست خويش، در رزمگاه، ندانسته، فرزند خود را به قتل مي‌رساند. این منظومه به فارسی نیز برگردانده شده و در سال ١۳۳۳ش در ایران انتشار یافته است.

٦٨- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی نویسان در نوشته های خود برای نقل قول کردن مستقیم نشانه ای به کار می برند که فارسی نیست ؟

نشانه ی نقل قول مستقیم در خط فارسی گیومه (Guillemets) نام دارد که از زبان فرانسه گرفته شده است و آن را به صورت « » می نویسند و جمله ی نقل شده را در میان آن جای می دهند. مانند: آریا گفت: «نشانه ای که بسیاری از ایرانیان برای نقل قول مستقیم به کار می برند انگلیسی است نه فارسی».

به طور کلی گیومه را در موارد زير به کار مي‌ برند:
براي نقل قول مستقيم. مانند:
 غزالي گويد: «بدان که هرچه در دست سلطانيان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند يا از مصادره يا از رشوت، همه حرام است
».

براي جاي دادن مواد زير در درون آن:
 
١-  اصطلاحات علمي و فني، عناوین، واژه ها و تعبيرات نا آشنا. مانند:                                        علم تحول واژه ها را « سمانتیک» می نامند. هدایت «بوف کور» را نوشته است.
 ۲-  کلمه يا عبارتي که لفظ آن مراد باشد نه معني و مفهوم آن. مانند:
 
«اقبال» مصدر باب افعال است، «انوشيروان» پنج هجا دارد.
 ٣-  واژه یا عبارتي که کاربرد آن از خود نویسنده یا نظر او نیست. مانند:
 در قرار داد ١۹۰۷، ايران به
«مناطق نفوذ» روسيه و انگلستان تقسيم شد، دوستان او را «رشيد السلطان» لقب داده بودند.

لیکن بسیاری از فارسی زبانان با آن که نشانه ی نقل قول را گیومه می نامند (که باید به صورت « » نوشته شود)، آن را به شکل  انگلیسی یعنی به شکل  " " می نویسند که (Quotation mark)  نام دارد و به عنوان مثال می نویسند: آریا گفت :" اگر شکل انگلیسی این نشانه را به کار می برید، پس دیگر  آن را گیومه ننامید".

علت رایج شدن این عادت نادرست نزد برخی از فارسی زبانان (یعنی استفاده از " " برای نقل قول در فارسی)  که بیش تر در نوشته های کامپیوتری و در اینترنت دیده می شود، آن است که در آغاز، شکل فارسی گیومه برای صفحه کلید کامپیوتر (keyboard) تعریف نشده بوده است و به همین دلیل در تایپ، برخی ها از شکل انگلیسی این نشانه استفاده می کرده اند. ولی امروزه در همان صفحه ی کلید، نشانه ی نقل قول فارسی (یعنی گیومه « » ) نیز موجود است و  درست تر، استفاده از همان شکل فارسی (یعنی گیومه « »)  است.

البته برای تفاوت گذاشتن میان دو مورد کاربرد گیومه ( که در بالا یا مشخص شده اند) می توان در مورد دوم از شکل انگلیسی (یعنی " " ) نیز بهره گرفت، ولی این کاربرد برای مورد نخست یعنی برای نقل قول مستقیم روا نیست.

٦۷- آیا می دانستید که محمد علی جمال زاده، به جز آثار ادبی خود که برای وی عنوان پدر رئالیسم و داستان نویسی ایران را به ارمغان آورده است، دارای چندین اثر غیر ادبی در سیاست، اقتصاد، نفت، اجتماع، تاریخ و نیز ترجمه ی بسیاری از آثار بزرگان خارجی نیز هست ؟

 

بسیاری از ایرانیان محمد علی جمال زاده را تنها از طریق داستان "فارسی شکر است" و کتاب "یکی بود یکی نبود" و برخی آثار ادبی دیگر به عنوان پدر رئالیسم و داستان نویسی معاصر ایران می شناسند، در حالی که  نخستین کتاب جمال زاده کتابی اقتصادی است به نام "گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران" که در سال ١٢٩۷ش ، یعنی نزدیک به سه سال پیش از انتشار "یکی بود یکی نبود" منتشر شده و در مجله کاوه برلین از آن به عنوان یکی از به ترین اثرهایی که تا آن روز در زبان فارسی در مورد اقتصاد نوشته شده است، سخن رانده اند. وی در زمینه نفت  نیز کتاب "نفت یا بلای اقتصاد ایران" و در زمینه ی تاریخی کتاب های "جمال الدین واعظ، مبارز مشروطه" و "تاریخ روابط روس با ایران" را نوشته است. آثار اجتماعی و سیاسی جمال زاده نیز عبارت است از: آزادي و حيثيت انساني ١۳۳٨ش، خاك و آدم ١۳٤٠ش، زمين‌‏, ارباب, دهقان ١۳٤١ش، خلقيات ما ايرانيان ١۳٤۵ش،  تصوير زن در فرهنگ ايران ١۳۵۷ش و آثار ترجمه شده توسط وی هم عبارت است از: جنگ هفتاد و دو ملت نوشته برناردن دوسن پير١۳٤٠ش، ويلهم تل اثر شيلر ١۳۳٤ ش ، داستان بشر از هندريك وان لون ١۳۳۵ش، دون كارلوس  از شیلر  ١۳۳۵ش، خسیس از مولیر ١۳۳٦ش، داستان هاي برگزيده از چند نويسنده خارجي ١۳۳٦ش، دشمن ملت از ابيسن ١۳٤٠ش، داستان هاي هفت كشور (مجموعه اي از داستان هاي ترجمه شده ) ١۳٤٠ش، بلاي تركمن در ايران قاجاريه از بلوك ويل كه در مجله نگين چاپ شد ١۳٤٩ش، قنبر علي جوانمرد شيراز  از آرتوركنت دو گوبينو  ١۳۵٢ش، سيرو سياحت در تركمنستان و ايران از هانري مورز كه در مجله نگين چاپ شد ١۳۵۷ش، جنگ تركمن  از آرتور كنت دوگوبينو که ابتدا در سال ١۳٤٩ش در مجله نگين چاپ شد ١۳۵۷ش.

 

٦٦- آیا می دانستید که تعریف هایی که در زبان های فرنگی و در زبان فارسی برای ورن و قافیه ی شعر آزاد و شعر سپید وجود دارد درست وارونه ی هم است ؟

 

در زبان‌های فرنگی، شعر سپید ( Blank verse) و شعر آزاد (Free vers ) هر دو بی قافیه است و لی شعر سپید دارای وزن و شعر آزاد یدون وزن است. اما در نام گذاری فارسی، شعر سپید  و شعر آزاد هر دو قافیه دارد ( که جای آن در شعر مشخص نیست) ولی  شعر سپید بدون وزن و شعر آزاد دارای وزن است. یعنی در زبان فارسی، نام گذاری های انواع شعر نو که خود ملهم از شعر اروپایی است، بدون توجه به برابر فرنگی آن ها و درست وارونه ی آن ها صورت گرفته است. ایرانیان شعر نوع سومی را هم که نه وزن و نه قافیه دارد موج نو می نامند که فرق آن با نثر تنها در تخّیل شعری قرار دارد (و تفاوت آن با شعر آزاد اروپایی که نه وزن دارد و نه قافیه، در آهنگ آن ها است. شعر آزاد اروپایی دارای آهنگ و شعر موج نو فارسی بدون آهنگ است).

نخستین بار  دکتر رضا براهنی اصل انگلیسی نام گذاری این انواع شعر را متذکر شد و  احمد شاملو شاعر بزرگ ما در پاسخ به ایشان استذلالی نمود که کم تر علمی و بیش تر شاعرانه و هنری بود. به این پاسخ دقت کنید:
"
ما را چه کار که انگلیسی به شقیقه چه می گوید؟ ما شعر نیمایی را "آزاد" نامیده ایم، به دلیل این که هسته ی وزنی (=  افاعیل عروضی) را در آن آزادانه و تا حد دلخواه یا تا حد احتیاج تکرار می توان کرد. و آن یکی را شعر سپید خوانده ایم چرا که (اگر دلتان می خواهد) از هرگونه شائبه ای پاک است، از شائبه ی وزن و قافیه و چه و چه. ضمناً برای توجه ایشان این اشاره هم خالی از فایدتی نیست که نیما خود نیز شعرش را شعر آزاد می خواند. شاید آزاد از قید تساوی طولی یا تعصباتی از آن نوع."

 

٦۵- آیا می دانستید که در آغاز پای گذاشتن زبان عامیانه در ادبیات معاصر ایران و توجه به زبان مردم کوچه و بازار، برخی از بزرگ ترین نویسندگان و مترجمان ما در ترجمه ی آثار جهانی ، نام خارجی قهرمانان، اماکن و اشیای غریب و ناشناخته را با نام های ایرانی عوض می کردند ؟

 

نمایش به معنای امروزی آن نخستین بار از طریق ترجمه ها و به ویژه ترجمه های مولیر در ایران مطرح شد. مترجمان این آثار با دادن نام های ایرانی به قهرمانان داستان و مکان های آن و با به کار بردن تعابیر ویژه ی زندگی ایرانیان برای زندگی قهرمانان خارجی ، موضوع کتاب را برای خواننده ی ایرانی یا تماشاگر نمایش نامه، ملموس تر می ساختند. به عنوان مثال در ترجمه ای که محمدطاهرمیرزا از نمایش "عروس اجباری" اثر مولیر کرده است، نه تنها آن را "عروسی جناب میرزا" ترجمه کرده است، بلکه اصطلاحات و زبان خاص قشرهای مختلف مردم ایران را برای قهرمانان این اثر به کار گرفته است. ( "بنیاد نمایش ایران" برگ های ۵۳ تا ۷٩). علت اصلی این کار نیز آن بود که از نظر این مترجمان، این آثار در محیط بسته ی آن روز تنها  از نظر ارایه ی اندیشه های انتقادی اهمیت داشتند و جنبه ی ادبی و هنری ترجمه برای آنان در درجه ی دوم اهمیت قرار داشت تا لازم شود در ترجمه همان نظم و ترتیب متن اصلی از هر نظر و بدون هیچ گونه ادا و اطواری رعایت گردد.

محمد علی جمال زاده پدر رئالیسم ایران و بنیاد گذار قصه نویسی کوتاه در ایران معتقد بود که ترجمه ی بسیاری از کتاب های معتبر جهان تنها به این علت مورد پذیرش عامه ی مردم ( حتا فضلا) قرار نگرفته است، زیرا ترجمه ی آن ها نادرست و نارسا انجام گرفته است. وی معتقد بود که باید تا می توان از ضرب المثل های ایرانی در ترجمه استفاده کرد و باید اسم های حارجی را هم به اسامی ایرانی تبدیل نمود ( کیهان، یکشنبه ١٩ مردادماه ١۳۵٤).

وی در جای دیگری می گوید:« مترجم اگر به اسم های نامانوس و پیچیده و دراز، که حتا گاهی نوشتن و خواندن آن ها با الفبای ما کار آسانی نیست، رو به رو شود، مثلن اگر می خواهد نام ثقیل کوچه ای را که در پاریس است ترجمه کند، به تر است یکی از نام های کوچه های تهران خودمان را بنویسد، یعنی مطلب را از کشور خارج به کشور خودمان بکشاند.» ( محمود حقیقی، "در لا به لای آثار سید محمد علی جمال زاده، برگ ٢۳- ٢٠)

وی که خود نمایش نامه ی "خسیس" اثر مولیر را به فارسی برگردانده است، در آن جایی از نمایش نامه  که گفت و گو درباره ی صورت اجناسی است که وام گیرنده باید گرو بگذارد، در حاشیه ی ترجمه ی خود می نویسد: « اگر بخواهند این نمایش نامه را در ایران نمایش بدهند، به تر است که نام اقلام این صورت را تغییر بدهند و به جای آن ها چیزهای ایرانی مانند خرقه و پوستین و تسبیح و منقل و از این چیزها داخل نمایش نامه کنند و بازیگران هم لباس های ایرانی بپوشند و در این صورت جمله هایی را نیز که در متن نمایش نامه مربوط به لباس است باید عوض کرد. (خسیس، ترجمه ی سید محمد علی جمال زاده، پرده ی یکم، صحنه ی دوم، برگ ۷٩).

حال که از سلیقه ی استاد جمال زاده درباره ی ترجمه ی متن های خارجی به فارسی آگاه شدید، بیایید با هم یکی از شاهکارهای ادبیات جهان را، مثلن "اتللو" یا "هاملت شاهزاده ی دانمارک" را با شیوه ای که استاد توصیه می کنند به زبان شیرین فارسی ترجمه کنیم. پیداست که ما در این نوع ترجمه کوشش خواهیم کرد که به جای نام های خارجی ( نام کسان و شهرها و خیابان ها و کوچه ها و پس کوچه ها) یکی از نام های ایرانی را برگزینیم و به جای تعبیرات و اصطلاحات و ضرب المثل هایی که در متن نمایش نامه ها آمده است، اصطلاحات حلال زاده و پدر مادر دار  ایرانی قرار دهیم و لباس ها هم همه ایرانی از قبیل سرداری و کلیجه و جبه و عرقچین و چارقد و شلیته و چاقچور باشد و خلاصه به اعتبار سلیقه و نظر ایشان «مطلب را از کشور خارج به کشور خودمان بکشانیم».

در این صورت دیگجوشی خواهیم داشت که در آن به جای اتللو ، بلال یا مبارک، به جای یاگو، مرحب خبیری و به جای دزدمونا، سکینه سلطان خواهد نشست و پرنس هاملت جای خود را به امیرارسلان نامدار و کشیش هم نقش خود را به آخوند ملا صالح خواهد داد . . . .

خوشتان آمد، نه !

 

٦٤- آیا می دانستید که از مجموع امثال و حکمی که علی اکبر دهحدا در کتاب قطور چهار جلدی خود فراهم آورده است تنها سه درصد آن ها ضرب المثل های عامیانه ی مردم ایران هستند ؟

 

علی اکبر دهخدا در سال ١۳١٠ش کتاب چهار جلدی خود را که دارای نزدیک به ۵٠ هزار امثال و حکم و کلمات قصار و ابیات متفرقه است با عنوان امثال و حکم در تهران منتشر ساخت. وی برای تهیه ی این مجموعه چهل و پنج هزار بیت از شاعران کلاسیک (از جمله پنج هزار بیت از فردوسی، چهار هزار بیت از سعدی، دو هزار و پانصد بیت از نظامی، دو هزار و پانصد بیت از اسدی طوسی، دو هزار و پانصد بیت از جلال الدین رومی، . . .) در کتاب خود استفاده کرده است که بیش تر این بیت ها شکل های گوناگون یک ضرب المثل است که هر شاعری به سلیقه ی خود و با بیان خاص خود به نظم درآورده است. دهخدا در اثز پر حجم خود بدون توجه به این که تنها عباراتی را که مال خاص و بلامعارض مردم است می توان در زمره ی ضرب المثل به شمار آورد، و بدون عنایت بر این نکته که  آیا امثال و حکم، آیات و اخبار و کلمات قصار بزرگان در میان مردم رایج و متداول هستند یا نه، همگی آن ها را جمع آوری کرده و در کنار یکدیگر قرار داده است.

زبان فارسی در نتیجه ی فکر موشکاف و طبع بذله گو و نکته سنج ایرانی از لحاظ امثال و جکم از غنی ترین زبان های زنده ی جهان است. این ضرب المثل ها که از زندگی مردم پدید آمده است و با زندگی آنان پیوند ناگسستنی دارد از دیرباز در ادبیات منظوم و منثور ما رخنه کرده و هیچ شاعر و نویسنده ی نام دار ایرانی نیست که در سخنان خود چیزی از آن ها را به کار نبرده باشد. اما بیش تر شاعران و نویسندگان ایران که تقریبن همه از تربیت شدگان محیط های ادبی بوده اند، ادبیات عامه را حقیر و پست می شمرده و بر آنان دشوار و ناگوار بوده است که آثار مربوط به زندگی روزمره ی مردم کوچه و بازار را به همان صورت اصلی که در دهان مردم جاری بوده است ضیط نمایند و بدین ترتیب اغلب آن ها را یا تصرف در مضمون و شکل شان در قالب نظم ریخته یا صورت زیبای ادبی داده اند. بدین سان بسیاری از ضرب المثل های فارسی با گذشت زمان یه کلمات قصار این شاعران و نوسندگان تبدیل شده و از این راه دوباره به ادبیات مردم عادی بازگشته است.

دهخدا نیز در کتاب خود به پیروی از این رسم و شیوه ی شاعران و نویسندگان قدیم ایران، ضرب المثل ها را نه به صورتی که در زبان مردم جاری است، بلکه به صورتی که در کتاب ها و دیوان ها آمده اند نقل کرده است و گویی اصلن در صدد جمع آوری فولکلور نبوده، بلکه قصد داشته است که اشعار و کلمات اخلاقی و پندآموز را در یک جا گرد آورد. از این رو است که ضرب المثل های مردم در کتاب او در مقام دوم قرار گرفته و بیش تر به عنوان مرادف برای امثال و حکم ادبی ذکر گردیده اند. وی همچنین مفهوم ضرب المثل را با مفهوم کلمات حکیمانه و اخلاقی در هم آمیخته و در تالیف خود بیش از هزار عبارت عربی را آورده است که بیش تر آیات قرآنی و احادیث نبوی و کلمات منسوب به امامان شیعه و امثال و نظایر آن ها است.

دهخدا که در عهد انقلاب مشروطه از پیشوایان پرشور و سرسخت سادگی کلام بود، در آثار بعد خود تا حد زیادی از این اصل عدول کرده و به جای آن که عبارت ها و مصطلحات نامفهوم ادبیات کلاسیک ایران را برای فارسی زبانان معاصر روشن کند، در "امثال و حکم" به توضیح کلماتی پرداخته است که برای مردم فارسی زبان از هر طبقه و صنفی قابل فهم اند و این توضیحات را نیز به همان زبان نویسندگان قدیم نوشته است، نه به زبان رایج مردم امروز، و مهم تر از همه این که وی مقدار زیادی عبارات منشیانه از نثر نویسندگان سده های نخستین اسلامی یا از کتاب های تاریخ نقل کرده است که هیچ گونه ارتباطی با ضرب المثل ندارند، مانند این عبارت از تاریخ ابوالفضل بیهقی که: « دولت و ملت دو برادرند که با هم بروند و از همدیگر جدا نشوند» ( امثال و حکم، ج ٢، برگ ٨٤)

دهخدا همچنین در کتاب پر حجم خود عبارت هایی را به عنوان ضرب المثل آورده است که نه تنها ضرب المثل نیستند، بلکه عامه ی مردم از آن ها بی خبرند و حتا باز گفتن برخی از آن ها می تواند در میان مردمی که همه ایرانی هستند و در یک مرز و با یک فرهنگ زندگی می کنند، تخم تفرقه و نفاق بپراکند. به عنوان مثال در عبارت « اُترُکِ التروکَ وَ لَوکانَ اَبوکُ » (امثال و حکم، ج ١، برگ ٨١) برخی از تیره های ایرانی بر برخی دیگر برتری داده شده اند، و عجب آن که مولف درباره ی این عبارت که یادگار شوم دوران نادانی و بی خبری است، دو برگ شرح و بسط داده و برای اثبات برتری فارس بر ترک مثال ها و شواهدی از گذشتگان آن دو و از زبان های دیگر می آورد و در پایان مطلب نیز به نام عذرخواهی ( که در حقیقت عذر بد تر از گناه است) می افزاید که من از ترک ها سخن می گویم و منظورم آذربایجانی ها، ترک های قفقازی نیستند. آن ها از نژاد عالی آریایی هستند، ولی سلجوقیان آنان را ترک زبان کرده اند ( امثال و حکم، ج ١، برگ ٨١)

ایراد دیگر اثر دهحدا ابهام مطالب، کثرت مدارک و مآخذ و فراوانی شعرهایی است که گاهی هیچ گونه ارتباطی با خود مثل ها ندارند. وی مانند همه ی کسانی که در ایران یا در خارج از ایران تا آن زمان درباره ی فولکلور ایران مطالبی نوشته اند، ضرب المثل ها را گروه بندی نکرده و مثل های عامیانه و کتابی را از هم جدا ننموده است. وی همچنین مثل ها را به اندازه ی کافی و یا اصلن شرح و تفسیر نکرده و ضرب المثل های عربی را نیز به فارسی ترجمه نکرده است.

اما با همه ی این ایرادات و ضعف ها، امثال و حکم دهخدا، به دلیل غنای مطالب و کثرت موادی که در آن گرد آمده است، نخستین اثر ارزنده در موضوع فولکلور، به ویژه در بخش ضرب المثل های فارسی است. مولف دانشمند برای جمع آوری این اطلاعات میراث عظیم ادبی ملت ما را با دقت مطالعه کرده و آن چه را که کمابیش رابطه ای با امثال و حکم ایرانی داشته است یا به عنوان مثل ورد زبان مردم بوده است، در این اثر نفیس گرد آورده است.

خوانندگان ارجمند من برای آشنایی بیش تر با فولکلور ایران و موضوع ضرب المثل های فارسی می توانند به موضوع شماره ی ١٨ این تارنما (فولکلور ایران، توده شناسی ) نگاه کنند.  آریا ادیب

 

٦۳- آیا می دانستید که اصطلاح "دست شستن از کاری " که به معنی کناره گیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است، اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشاندن مسیح وارد زبان های جهان، از جمله زبان فارسی شده است ؟

در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلانوس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلانوس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون می ترسید که در نتیجه ی اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردتد، به شدت پای فشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.

در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک ( عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی ار محکومان به مرگ را به انتخاب مردم می بخشود و آزاد می کرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و  به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقه ای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشوده شده و آزاد گردد که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را یز آزادی مسیح ترجیح دادند. به نوشته ی "سفرنامه ی کلاویخو" ( مترجم مسعود رجب نیا، برگ ٩١) پیلانوس که عیسا را شایسته ی مجازات نمی دانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود ( اصطلاح "دست به آسمان برداشتن" نیز از همین جا است) خطاب به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا می دانست چون این گفت: « من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را به مرگ می سپارید».

آن گاه برای سلب مسئولیت از خود « دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار می رود (نان و شراب، برگ ٤۷). اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت است از : Abandonner, quel que cho se که هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیش تر معنی دوم آن به کار گرفته می شود.

 

٦٢- آیا می دانستید که در تاریخ ادبیات فارسی بر خلاف بسیاری از شاعران دیگر که اغلب به مدح و ستایش از بزرگان ایرانی پرداخته اند، شاعرانی نیز وجود داشته اند که به مدح و ثناگویی از مرتجع ترین شخصیت ها و متجاوز ترین نیروهای بیگانه مشغول بوده اند ؟

 

یکی از نکوهش هایی که اغلب بر شاعران گذشته فارسی زبان وارد می دانند، مدح و ثناگویی آنان از امیران و سلاطین بزرگ است. این کار اگر چه در آن اوضاع و احوال که شاعران و ادیبان از پشتیبانی مادی برخوردار نبوده اند و شعر را نیز اغلب نه برای مردم عادی، بلکه برای اهل ادب و خواص می سروده اند، شاید بتوان با دلایل اجتماعی متناسب با آن دوره توجیه کرد، توضیح داد و از رسم های آن روزگار دانست، ولی مدح و ثناگویی شاعران فارسی زبان بزرگی چون ادیب پیشاوری، وحید دستگردی، میرزا محمود غنی زاده و دیگران از قیصر آلمان و فتوحات نیروهای نظامی این کشور در جریان جنگ جهانی اول جای تامل و درنگ دارد.

این شاعران که این کار را در حقیقت در مخالفت و ضدیت با دشمنان شناخته شده ی آن روزگار مردم ایران، یعنی انگلستان و روسیه تزاری و به خیال خود از روی میهن پرستی  انجام داده اند، مردم را برای در امان ماندن از نیش مار به رفتن به دهان اژدها فرا خوانده و خود برای نیفتادن از این سوی بام، از سوی دیگر بام فرو افتاده اند. آنان در آن دوره از درک این نکته عاجز بودند که میان آلمان قیصری، روسیه ی تزاری و پادشاهی انگلستان، یعنی امپریالیست های گرگ صفت و جهان خوار آن دوره، در درندگی و زیر پا نهادن حقوق ملت های دیگر هیچ تفاوتی وجود نداشت و درگیری آن ها با یکدیگر تنها بر سر تقسیم جهان میان خود بوده است که دنباله ی آن بعدها در دور دوم یعنی در جنگ دوم جهانی همچنان ادامه پیدا کرد.

در جریان جنگ اول جهانی برخی از روشنفکران ایران که پیش از آغاز جنگ نیز برای همکاری با آلمان در تکاپو بودند، دست به تبلیغات دامنه داری به سود آلمان زدند و این تبلیغات پر شور به دست عمال سیاسی آلمان که می خواستند از میهن پرستی بورژواری ایران استفاده کنند به شکل های گوناگونی نیز  پشتیبانی می شد. بدین ترتیب آلمان دوستی نیز در شعر و ادبیات ایران بازتاب یافت و در آغاز، شاعری بزرگ و زبر دست چون ادیب پیشاوری در راس آن قرار گرفت.

سید احمد رضوی ( ادیب پیشاوری) فرزند سید شهاب الدین که سلسله ی نَسَبی خود را به شیخ شهاب الدین سهروردی می رسانید، در حدود سال ١٢٦٠ه ق در هندوستان زاده شد و پس از گذراندن نوجوانی  و تحصیلات مقدماتی به کار کشاورزی مشغول شد و سپس در جریان نبردی با سپاهیان انگلیس پدر و بسیاری از وابستگان خود را از دست داد. وی به اصرار مادر، خود را به کابل رساند و پس از دو سال به غزنین رفت و در آن جا به تحصیل پرداخت و پس از آن که مدتی را در هرات و تربت جام گذراند سرانجام به مشهد آمد و در آن جا ریاضی و علوم ادبی را آموخت. در سال ١٣٠٠ه ق به تهران مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آن جا ماند و در سال ١٣٤٩ه ق یعنی در نود سالگی در خانه ی بهاء الملک وزیر معارف وقت در گذشت.

از ٣٧ قصیده ای که از ادیب پیشاوری در دیوان وی گرد آورده اند ١٢ قصیده، یعنی یک سوم آن ها، در مدح قیصر آلمان و معنی جنگ بین المللی است و این علاقه و شیفتگی شاعر به ملت و امپراتور آلمان و سرداران وی به حدی است که در مسمطی که در آغاز جنگ سروده است عنان اختیار را از کف نهاده و درباره ی دولت های طرف جنگ با آلمان فحش و ناسزا و کلمات بسیار رکیک و مستهجن بر زبان آورده است. وی در منظومه ای حماسی با عنوان "قیصر نامه" نیز از دلیری های قیصر ویلهلم دوم و سرداران او و عزم و اراده ی ملت آلمان ستایش و حق دوستی آلمان را به به ترین شکلی ادا کرده است. قیصر نامه دارای ١٤٠٠٠ بیت است که بر وزن شاهنامه ی فردوسی ساخته شده و بسیار محکم و فصیح است. در این منظومه ( که وی  نسخه ای از آن را با ترجمه به سفارت آلمان داد و برای قیصر آلمان فرستاد) از مطالب عرفانی و پند و اندرز و تشویق ایرانیان به مردانگی و جان بازی در راه استقلال و عظمت ایران و پیکار با ظلم و ستم سخن رفته است و شاعر در کینه ی قدیمی خود از انگلیسی ها تابع احساسات خود است.

پس از ادیب پیشاوری  وحید دستگردی یکی دیگر از شاعرانی بود که مردم را به دشمنی با روسیه تزاری و انگلستان و هواداری از آلمان برمی انگیخت. حسن وحیدی دستگردی متخلص به وحید، فرزند ابوالقاسم در سال ١٢٩٧ه ق در قزیه ی دستگرد در نزدیکی اصفهان زاده شد. با آغاز مشروطیت به آزادی خواهان پیوست و به نوشتن مقالاتی در روزنامه های اصفهان پرداخت. اشعار و مقالات وحید بر ضد روسیه ی تزاری و انگلستان و به سود آلمان بعدها پس از ورود روس ها به اصفهان سبب شد که شاعر به گناه هواخواهی از آلمانی ها مورد تعقیب دست نشاندگان روس قرار بگیرد و به چهارمحال بختیاری پناهنده شود. در این مهاجرت و غربت که دو سال به درازا کشید خانه و زندگی وی در اصفهان به تاراج رفت.

وی پیش از این رویداد شعرهای شورانگیزی می ساخت و در جراید چاپ می کرد و حتا درویشان اصفهان را به خواندن آن ها در کوی و برزن وامی داشت. از آن جمله ترحیع بندی با نام "درویش یورشی" است که درویش خوش آوازی آن را در بازار و مساجد و مجامع می خواند و به شور و هیجان مردم اصفهان می افزود. ( در آن دوران، تبلیغ اندیشه های آزادی خواهی و میهن پرستی به وسیله ی دراویش دوره گرد یکی از ابزار کار آزادی خواهان ایران بود و کسروی هم در آذربایجان شعرهایی درباره ی کشف حجاب و آزادی زنان به دراویش می داد که با آوای خوش در کوچه و بازار می خواندند).

از شعرهای معروف وحید در این زمینه یکی هم مسمط "نارنجک" است که با بیش از صد بیت به نام امپراتور آلمان ویلهلم دوم سروده است و در آن با هیجان و زبان شاعرانه ی پرشوری سیاست های روسیه و انگلستان را محکوم و پیشرفت های اولیه ی آلمانی ها را در خاک لهستان، روسیه و فرانسه ستوده است. شعر دیگر وحید دستگردی چکامه ی مفصل و دویست بیتی است که به نام مارشال هیندنبورگ ساخته و سرشار از بزرگ داشت آلمان و تشویق ایرانیان به دلیری و رهایی از چنگ بیگانگان است.

وحید دستگردی پس از دوران مهاجرت از چهار محال به اصفهان بازگشت و سالی پس از آن به تهران سفر کرد و در آن جا انجمن ادبی "ایران" را بنیاد نهاد و نخستین شماره ی مجله ی ادبی "ارمغان" را منتشر ساخت که بیست و دو سال چاپ می شد. وی مدتی نیز زبان و ادبیات فارسی را در دارالفنون که در آن دوران عالی ترین مدرسه ی ایران بود، تدریس نمود و سرانجام در سال ١٣٢١ش در شصت و چهار سالگی در تهران درگذشت.

در این باب می توان از ملک الشعرای بهار شاعر و محقق نام دار با قصیده ی "فتح ورشو" و  میرزا محمود غنی زاده نیز نام برد که از آزادی خواهان آذربایجان بود و در بحبوحه ی جنگ اول جهانی به برلین رفت و پس از چهارده سال به ایران بازگشت. وی نیز صاحب یک متنوی به نام "هذیان" است که در مقاله ای در مقدمه ی آن از فضایل آلمانی ها تمجید و تعریف بسیاری نموده است.

(خوانندگان گرامی من برای خواندن شعرهای شاعران نام برده در بالا در مدح و ستایش قیصر آلمان، فتوحات نظامی این کشور و فضایل ملت آلمان، می توانند به کتاب " از صبا تا نیما" جلد دوم، تالیف یحیی آرین پور نگاه کنند).

 

٦١- آیا می دانستید که برخی از نویسندگان و شاعران جوان ما که از نویسندگی و شاعری تنها ذوق و قزیحه ای اندک ولی از زبان مادری خود ناآگاهی بسیار دارند، در نوشته های خود چیزهایی می آورند که در به ترین حالت جز "بدآموزی دستوری" نام دیگری بر آن ها نمی توان نهاد ؟

شاعران و نویسندگان واقعی هر ملتی نه تنها آیینه ی تمام نمای اوضاع جامعه و مردم روزگار خود، بلکه پاسداران زبان مردم خود نیز هستند و به همین علت نیز هر ملتی برای نشان دادن درستی کاربرد واژه یا عبارتی از زبان خود، از نوشته های این شاعران و نویسندگان نمونه و مثال می آورد و علت آن هم این است که این گونه شاعران و نویسندگان پیش از آن که دست به قلم ببرند، نخست با شکیبایی فراوان رنج فراگیری درست زبان مادری را بر خود هموار کرده و سپس با رعایت آیین های دستوری و نگارشی  زبان خود، به نوشتن  و بیان اندیشه های خود آغاز کرده اند.

امروز ولی در کنار شاعران و نویسندگان خوب و ممتاز کسانی هم ( به ویژه آنانی که "موج نو" را با هذیان گویی و یاوه سرایی اشتباه گرفته اند) دست به قلم برده اند که هنوز حرف اضافه ی مناسب جمله ی خود را نمی شناسند و آن را با حرف اضافه ی دیگری اشتباه می گیرند یا در جمله ی خود به جای یک ترکیب وصفی یک ترکیب اضافی را به کار می برند. ما تاکنون موارد گوناگونی از این کاربرد های نادرست را در گفتارهای متعدد پیشین خود در موضوع "  آیا می دانستید که . . . ؟ "  آورده ایم. اکنون به چند نمونه ی دیگر ار این کاربردهای نادرست نگاهی بکنیم :

نویسنده ای نوشته بود: « نگاه غمگینی به من انداخت». دیگری نیز آورده بود: « با لحنی طلبکار رو به همه گفت» و سومی نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود».

باید دانست که صفات چهار دسته است: یک دسته آن هایی که تنها به انسان اختصاص دارد مانند: عاقل، احمق، عاشق، فقیر، بداخلاق، شاد که همه صفت های انسان است که البته به مجاز می توان آن ها را به برخی از جان داران دیگر و با رعایت قاعده ای به اسم معنا نیز نسبت داد (که این قاعده را در پایین تر توضیح می دهم). دسته ی دیگر آن هایی است که مختص جاندار است مانند: هار، وحشی، تیزپا، رام. دسته ی سوم نیز ویژه ی بی جان و شی مانند: خشک، سفت، سرد، نرم، و دسته چهارم که هم شامل جان دار و هم بی جان می گردد مانند: سریع که آن را می توان هم برای انسان و حیوان و هم برای دوچرخه و اتوموبیل به کار برد.

نسبت دادن صفتی که ویژه ی انسان است به بی جان ممکن نیست و سنگ نمی تواند نادان و کتاب نمی تواند عاشق باشد. به همین علت نویسنده ای که می نویسد: « نگاه غمگینی به من انداخت» صفت "غمگین" را که صفتی ویژه ی انسان است برای نگاه که انسان نیست ( بلکه اسم معنا است) به کار برده است ولی قاعده ی این کار را رعایت نکرده است. پیش از توضیح این قاعده نخست باید دانست که صفت گاه ممکن است که جانشین اسم شود و جای موصوف را بگیرد. مثلن هنگامی که می گوییم جوانی را دیدم، شنونده ی فارسی زبان درمی یابد که مراد، یک "مرد جوان" است. به همین شکل هنگام استفاده از صفاتی که تنها مختص انسان است، اگر مثلن بگوییم "خانه ی فقیر" یا  "نگاه غمگین" شنونده فکر می کند منظور از "خانه ی فقیر" خانه ی یک شخص فقیر و منظور از "نگاه غمگین" نگاه یک شخص غمگین است. در حالی که "فقیر" و "غمگین" در واقع صفات توصیف کننده ی وضعیت و حالت "خانه" و  "نگاه" بوده است. یعنی شنونده، این ترکیب ها را نه یک ترکیب وصفی (یعنی صفت و موصوف)، بلکه یک ترکیب اضافی (یعنی مضاف و مضاف الیه) می فهمد. به همین ترتیب عبارت " لحن طلبکار" هم به معنی لحن شخص طلبکار دریافت می شود.

در فارسی برای جلوگیری از این برداشت نادرست این قاعده وجود دارد که هنگامی که صفتی را که ویژه ی انسان است به موصوفی بی جان یا یک اسم معنا نسبت می دهیم باید به آخر آن صفت جزء " انه " را بیافزاییم. یعنی در موردهایی که مثال زده شد باید نوشت: " نگاه غمگینانه ای به من انداخت"، " با لحنی طلبکارانه رو به همه گفت" و " خانه ی فقیرانه" ، همانگونه که می گوییم: فکر عاقلانه یا جمله ی عاشقانه. حال می توانید فکر کنید که آن شاعر یا نویسنده ی جوانی که می نویسد: "خانه ی مسکین" یا  "اندیشه ی فقیر"  چه به روز زبان فارسی می آورد و لابد آن را هم نشانه ای از تجدد و نوآوری می داند.

یکی دیگر نیز نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود». در حالی که چیزی را نه به گردن، بلکه در گردن آویزان می کنند و این نویسنده نمی داند که هر حرف اضافه معنی جداگانه ای به فعل می دهد و نمی توان یک حرف اضافه را برای همه ی موردها به کار برد و میان آویختن از چیزی ، آویختن به چیزی و آویختن در چیزی در معنا فرق هست و هیچ یک را به جای دیگری نمی توان به کار برد و در فارسی دست، حلقه، گردن بند ، کمند، طوق و قلاده را در گردن می آویزند و حمایل می کنند نه به گردن. و اکنون نمونه هایی از این مورد :

چون بود طوق وفا در گردنت / زشت باشد بی وفایی کردنت ( منطق الطیر)

حلقه ای در گردنم افکنده دوست / می برد هر جا که خاطرخواه اوست ( مثنوی)

به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی / کجا تواند رفتن کمند در گردن ( سعدی)

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار / دست او در گردنم یا خون من در گردنش ( سعدی)

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است / آیا بود که بینم در گردنت حمایل ؟ ( حافظ)

 

  ٦٠- آیا می دانستید که بر خلاف ادعای بسیاری از ربان شناسان عرب که قرآن را بدون واژه های بیگانه و آورده شده با زبان فصیح عربی می دانسته اند، اکنون به یاری دانش مدرن ریشه شناسی واژه ها        (Etimology ) دست کم ٢٧۵ واژه ی بیگانه را که بخشی از آن ها نیز فارسی است، به عنوان واژه های غیر عربی قرآن فهرست کرده اند؟

دانش ریشه‌شناسی، در علوم اسلامی با نام «علم الاشتقاق» شناخته شده است، لیکن روش به کار رفته در علم‌الاشتقاق با روش های زبان‌شناسی امروزی و دانش نو ریشه‌شناسی واژه ها بسیار متفاوت بوده و آگاهی زبان شناسان آن دوره از دانش ریشه شناسی، در سنجش با امروز بسیار اندک بوده است، از این رو در گذشته برخی از زبان شناسان عرب بر این باور پافشاری می‌کرده اند که تمامی واژگان به کار رفته در قرآن، واژگان عربی فصیح است و هیچ واژه ی غیر عربی در این کتاب راه نیافته است. این دسته معمولن کلام خود قرآن را نیز برای اثبات مدعای خویش شاهد می آوردند که در آیه های متعددی بیان کرده است که این کتاب به زبان عربی فصیح نازل شده است.  ( از جمله سوره ی یوسف / آیه ی ۲ که می گويد: «ما قرآنی عربی نازلش کرده ايم، باشد که شما دريابيد.» و نیز در سوره ی  شعرا / ۱۹۵ و موارد مشابه دیگر).  

نویسندگان اسلامی در گذشته می کوشیده اند تا برای واژگان قرآنی ریشه‌های عربی بیابند، ولی با این حال نیز برخی از آنان در کتاب های خود، واژگانی را به عنوان واژگان غیر عربی این کتاب فهرست کرده‌اند؛ به طور کلی علم الاشتقاق اسلامی بر پایه ی "نظریه وضع " قرار دارد که مطابق آن هر واژه، در دوره‌ای توسط نخستین استفاده‌کنندگان آن، برای یک معنا و مفهوم وضع شده است. از این رو در گذشته زبان شناس همیشه می کوشید تا چه گونگی وضع یک واژه را در هر زبان بیابد. در حالی که چون این فرضی از اساس مورد پذیرش زبان شناسی امروز نیست، زیرا هر واژه می‌تواند از دل واژه ی دیگری و از زبان دیگری، که ممکن است امروز نیز دیگر وجود نداشته باشد، درست شده باشد. بر این پایه زبان شناس هیچ گاه کوشش خود را برای یافتن ریشه ی اصلی یک واژه متوقف نمی‌کند و تا جایی که ممکن است می کوشد در زبان های باستانی و زبان های هم‌خانواده به دنبال ریشه ی اصلی یک واژه  بگردد و این کوشش تا آن جا که نوشته های قابل استناد در زبان های باستانی وجود داشته باشد، ادامه می یابد.

در مورد زبان عربی، زبان شناسی نو با مطالعه ی همه سویه ی زبان های هم خانواده با عربی (زبان های سامی) و همچنین بررسی زبان هایی که با عربی در تماس بوده اند ( مانند فارسی)، کوشیده است تا راه ورود یک واژه را از این زبان به آن زبان بیابد. زبان هایی همچون سریانی، عبری و آرامی از زبان های سامی بوده و بیش ترین تماس را با منطقه ی پیدایش قران داشته‌است و واژگان بسیاری از این زبان ها به زبان عربی عصر قرآن راه یافته و در این کتاب به کار گرفته شده‌ است. زبان فارسی نیز گرچه  تماس کم تر و غیرمستقیمی با منطقه ی حجاز داشته است، با این حال در قرآن می‌توان واژگانی را یافت که پیش از به عربی رفتن شان، یا نخست وارد فارسی شده و سپس به عربی داده شده است و یا خود از آغاز فارسی بوده و از زبان فارسی به طور مستقیم  یا از طریق سریانی یا آرامی به زبان عربی راه یافته ‌است

دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب با ارزش خود با نام «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» کوشیده است خاستگاه‌های اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» و همچنین ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، متخصص زبان و ادبیات سریانی در کتاب «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از او دکتر محمد التونجی در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژه‌نامه‌هایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم آورده‌ بوده اند. البته نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز می‌گردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی (۵۳۹ هجری) از پیشگامان این کوشش در سده ی ششم هجری بوده است. وی در کتاب خود المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، ادی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را فهرست کرده‌اند.

 آرتور جفریArthur Jeffery  زبان شناس و اسلام شناس انگلیسی (پروفسور دانشگاه کلمبیا و دارنده ی کرسی الاهیات در دانشگاه های نیویورک و  قاهره ) نیز که تخصص اصلی اش در زبان های سامی بوده است، در کتاب خود با نام  The Foreign Vocabulary of the Qur'an کوشیده است تا واژگان گوناگونی را که از سایر زبان ها به عربی راه یافته و سپس در قرآن به کار گرفته شده است، گردآوری نماید و بدین ترتیب به یک مطالعه ی ریشه‌شناختی Etymologic دست زده است و کتاب وی  با نام «واژگان دخیل در قرآن» و برگردان «فریدون بدره‌ای» در ایران نیز به چاپ رسیده است.

من در این جا ضمن اشاره ای کوتاه و نمونه وار به بخشی از واژه های فارسی به کار رفته در قرآن، خوانندگان ارجمندم را فرامی خوانم تا برای آشنایی با محموعه ی کامل این واژه ها که با توضیح ریشه ی فارسی آن ها، چه گونگی راهیابی آن ها به زبان عربی و مثال های متعدد از آیه های قرآنی که این واژه ها در آن ها به کار رفته ، همراه است، به مقاله ی " واژه های فارسی به کار رفته در قرآن " (در موضوع " بررسی و پژوهش های ادبی "، موضوع شماره ی ١۵) نگاه کنند. اکنون نمونه هایی از واژه های فارسی قرآن را با هم نگاه می کنیم:

ابریق به معنای آفتابه : از آبریز فارسی

  استبرق نام گیاهی است : از استبرک پهلوی

برزخ به معنای فاصل و مانع میان دو چیز : از برسنگ فارسی

برهان به معنای دلیل : از پَروهان فارسی

 تنور به معنای جای پختن نان : از تنور پهلوی

 جزیه به معنی مالیات : از گزیت فارسی

جناح واژه ای حقوقی : از گناه فارسی

درهم به معنی سکه ی نقره و پول : از درهم drahm پهلوی

 دین به معنای ملت و دین : از دن den پهلوی

رزق به معنای نان و غذای روزانه : از روجیک پهلوی

 روضه به معنای باغ : از رودا roadah پهلوی

زنجبیل به معنی نوع خوردنی : از شنکیپل sangipel پهلوی

 زور  به معنی دروغ : از زوز zur پهلوی

 سجیل به معنی سنگی از گل پخته : از دو واژه ی سنگ و گل فارسی

 سراج به معنی چراغ و مشعل : از چراغ فارسی

 سربال به معنی شلوار : از شلوار فارسی

 سوق به معنی بازار : از شوکا shoka پهلوی

 فردوس به معنای بهشت : از پردیسpuiridaezu  اوستایی

  فیل به معنی فیل : از پیل pil پهلوی

 کنز به معنی گنج : از گنج ganj پهلوی

 مائده به معنای سفره و غذا : از مِیدَه فارسی وmyazd  پهلوی

  مُسک به معنای ماده ای خوش بو : از مشک mushk پهلوی

  نسخه به معنای رونوشت و کتاب : از نسک nask پهلوی وnaska  اوستایی ( به معنی یک کتاب اوستا)

 ورده به معنی گل : از ورذ varəδa اوستایی و ورد varda پهلوی

 وزیر به معنای وزیر و تصمیم گرفتن : از vīēīra اوستایی و viēir پهلوی

  یاقوت به معنی نوعی سنگ گران بها : از یاکند فارسی

 

 ۵٩- آیا می دانستید که بیش تر فارسی زبانان هنوز نمی دانند که چرا "شاهنامه آخرش خوش است" ؟

تقزیبن همه ی فارسی زبانان با وجود آن که ضرب المثل " شاهنامه آخرش خوش است " را همیشه به کار می برند و با آن به کسانی که ادعایی نا به جا می کنند یا بدون دور اندیشی به کاری دست می زنند، هشدار می دهند، خود نمی دانند که چرا شاهنامه آخرش خوش است و بسیاری از آنان حتا گمان می کنند که لابد باید داستان شاهنامه در آخر این کتاب به خوبی و خوشی پایان گرفته باشد که این عبارت را به صورت ضرب المثل در آورده است. لیکن علت ضرب المثل شدن این عبارت هیچ گونه ارتباطی با داستان های شاهنامه ندارد، بلکه به تجدید نظرهایی مربوط است که پادشاه ادب و ملیت ایران، استاد دانای توس، حکیم ابوالقاسم فردوسی در این کتاب نموده است.

استاد سخن، فردوسی توسی پس از نزدیک به سی سال در سال ٣٨٤ ه ق  سرودن نخستین نسخه ی شاهنامه را به پایان برد ( مقاله ی شادروان دکتر احمد علی رجایی با عنوان "شاهنامه برای دریافت صله سروده نشده است" در مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه مشهد، سال سوم، شماره ی ٤) و پنج سال پس از آن برای آن که این اثر گران بها از دستبرد سلطان ترک نژاد محمود غزنوی که در سال ٣٨٩ ه ق به سلطنت رسیده بود و خلیفه ی عباسی محفوظ بماند، به تشویق " فضل بن احمد اسفراینی " که به زبان و ادب فارسی عشق می ورزید تصمیم گرفت با تجدید نظری در شاهنامه و آوردن نام محمود غرنوی در متن کتاب، آن را یه نام وی کند. او در این تجدید نظر  بیت هایی در مدح مخمود غزنوی سرود و به کتاب افزود و سپس آن را نزد محمود برد و چندین روز همی بر خواند. به نوشته ی تاریخ سیستان، برگ ٨ : « محمود با دادن درهم به جای دینار گفت: همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: من ندانم اندر سپاه تو  چند مرد چون رستم باشد، ولی این دانم که خدای تعالی دیگر هیچ بنده چون رستم نیافرید. این بگفت و زمین بوسید و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعرض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. لیک هزچه طلب کردند نیافتند ».

نظامی عروضی در چهار مقاله ( به کوشش دکتر محمد معین، برگ ٩٧ ) ادامه می دهد: « بیست هزار درهم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فقاعی [شربت انگور. آریا ادیب] بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی تقسیم نمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه ی او بود تا طالبان محمود به توس رسیدند و برگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات رو به تبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند و در تبرستان پادشاه بود، و آن خاندانی است که نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.

پس فردوسی محمود را هجا کرد در صد بیت و آن را بر شهریار خواند و گفت : من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن. لیکن سپهبد از بیم و قهر سلطان محمود رضا نداد و او را بنواحت و گفت: من هر بیت هجای تو را به هزار درهم خریدم. آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیت ها فرستاد و آن هجو مندرس شد».

در چهار مقاله ی عروضی تنها شش بیت از آن هجویه آمده است ولی ابیات بیش تری نیز از آن موجود است که معروف ترین آن ( که البته قطعیت و سندیت ندارد) چون این است:

اگر مادر شاه بانو بدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی

فردوسی پس از سرودن آن هجو نامه موفق گردید به وسیله ی دوستان و هوادارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت، یک نسخه از آن هجو نامه را مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتاب خانه ی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و این کار ( که تجدید نظر دوم فردوسی است) موجب شد که بعدها که نساخان و خطاطان برای تکثیر و توزیع شاهنامه از این نسخه ی کتاب خانه ی سلطنتی نسخه ها برداشتند، قهرن آن هجو نامه ی آخر شاهنامه را نیز می نوشتند.

با این توصیف ( که درستی یا نادرستی آن بر عهده ی راویان آن است) در گذشته هر کس شاهنامه را می خواند چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند.

در این جا من این نکته را نیز بیافزایم که در واقع جنبه های متعددی از زندگی استاد سخن، فردوسی توسی در هاله ای از افسانه های گوناگون قرار گرفته است و در میان پژوهشگران در حقیقت بسیاری از رویدادهایی که برای زندگی وی برشمرده می شود، اختلاف نظر وجود دارد و رویدادهایی نیز که ما در این نوشته از منابع خود ذکر کردیم در حقیقت بخشی از این افسانه ها است، لیکن این نکته دخالتی در علت پیدایش ضرب المثلی که مراد ما بود ندارد و علت پیدایش و  رایج شدن این ضرب المثل همان است که گفتیم.

لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که برخی از دانشمندان و صاحب نطران نکته سنج ایرانی و خارجی که به ویژه در ٨٠ سال گذشته به مطالعه و پژوهش درباره ی فردوسی، حماسه سرای بزرگ ایران پرداخته اند، بارها به این موضوع اشاره کرده اند که نویسندگان مقدمه ی بایسنغری و برخی از تذکره نویسان پیش از آنان، درباره ی زندگی و شخصیت فردوسی به افسانه سرایی پرداخته و داستان های دروغ و خیالی و کودکانه جعل کرده اند و سپس از راه این گونه کتاب ها، نادرست ترین تصورات درباره ی فردوسی در ذهن مردم ایران زمین راه یافته که گاه حتا برخی از پژوهشگران ایرانی و خارجی معاصر را نیز منحرف ساخته است.

خوانندگان ارجمند من برای آشنایی با جنبه های گوناگون زندگی خداوند شاهنامه که در هاله ای از افسانه ها قرار گرفته است، می توانند به مقاله ی علمی و ارزشمند آقای دکتر جلال متینی که به شیوه ای جذاب و شیرین نیز نوشته شده است ( و دارای نکته های متعددی از زندگی استاد سخن، فردوسی توسی است که بسیاری از فارسی زبانان ار آن ها بی خبر هستند )، در بخش "بررسی و پژوهش های ادبی" تارنمای ما ( موضوع شماره ی ١۵) نگاه کنند. با سپاس آریا ادیب

۵٨ آیا می دانستید که واژه ی " آدامس"  که در ایران به معنای واقعی کلمه، در دهان همه ی فارسی زبانان می چرخد، نام خود را از " توماس آدامز "Thomas Adams  نخستین تولید کننده ی آمریکایی آن گرفته است ؟

تقریبن همه ی فارسی زبانان که امروز به هر سقزی، حتا اگر "خروس نشان" باشد، آدامس می گویند، نمی دانند که " آدامس " Adams تنها یکی از صدها نوع (مارک) سقز در جهان است، و علت این امر نیز آن است که " آدامس" نخستین سقز صنعتی وارد شده به ایران بوده است و مردم ایران پس از آشنایی با آن، نام آن را به هر سقز و جویدنی که پس از آن وارد شد و یا حتا در خود ایران تولید شد، دادند، همان گونه که پس از آشنایی با " فاب " Fab  یا " تاید " Tide که هر دو آمریکایی هستند، روزگاری به هر پودر رختشویی دیگری هم  فاب یا تاید می گفتند، هر پوشک بچه ای را " پمپرز " Pampers نامیدند و یا پس از آمدن " کلینکس " Kleenex به هر دستمال کاغذی دیگری هم  کلینکس گفتند و هنوز هم می گویند.

توماس آدامز ( ١٩٠۵- ١٨١٨م ) به عنوان پدر سقز در سراسر جهان شناخته می شود. وی که اهل نیویورک بود، در آغاز جوانی نخست به شیشه فروشی و عکاسی مشغول بود. زنرال مکزیکی Antonio López de Santa Anna  که چند بار  رییس جمهور این کشور نیز شده بود و گاهی در Staten Island در نیویورک اقامت می کرد، در آن جا با توماس آدامز آشنا شد و به وی پیشنهاد کرد که به تجارت با صمغ درخت Sapotill که سرخ پوستان آمریکای مرکزی از صد ها سال پیش از آن، آن را می شناختند و به عنوان سقز به کار می بردند، بپردازد، زیرا تا آن روز، مردم در امریکا تنها پارافین یا موم زنبور عسل را می جویدند. این ژنرال خود مقدار زیادی از این صمغ را که در امریکا به آن " چیکل" Chicle می گویند، به امریکا وارد کرده بود. توماس آدامز مقدار زیادی از این صمغ را از وی خرید و در آغاز کوشید از آن برای ساختن اسباب بازی های پلاستیکی، چکمه و لاستیک دوچرخه استفاده کند، ولی همه ی آزمایش های او در این زمینه ها با شکست رو به رو شد و چیزی نمانده بود که وی از روی ناامیدی باقی مانده ی موجودی خود را از چیکل به رودخانه ی East River بریزد.

در یکی از همان روزها که آدامز به در دکانی عطاری رفته بود، دختر بچه ای را دید که سراغ سقزی به بهای یک پنی را می گرفت که دکان عطاری البته آن را نداشت. دیدن این صحنه توماس آدامز را به این فکر انداخت که از باقی مانده ی صمغی که هنوز در اختیار داشت برای جویدن استفاده کند و هنگامی که خود تکه ای از آن را در دهان نهاد، طعم آن را پسندید و کمی بعد شروع به تولید سقزهایی به شکل نوار باریک کرد و با پیچاندن آن ها در کاغذ های رنگی در فوریه ی سال ١٨٧١ م  نخستین سقز صنعتی جهان را که هیچ مزه ای هم نداشت با نام "Adams’ New York Gum No. 1  " به بهای یک پنی به بازار آورد که با استقبالی سخت رو به رو شد. وی سپس با افزودن موادی دیگری، مزه و طعم های گوناگونی نیز به آن صمغ داد و آن را با نام های Black Jack و Tutti – Frutti به بازار آورد.

در سال ١٨٨٩ م شش شرکت بزرگ امریکایی و کانادایی تولید کننده ی صمغ چیکل، در یکدیگر ادغام شدند و غول انحصاری  American Chicle Companyرا که ریاست هیئت مدیره ی آن نیز بر عهده ی توماس آدامز گذاشته شد، بنیاد نهادند و آغاز به تولید و صدور سقز های خود با عنوان کلی "Chiclets" به کشورهای جهان نمودند و نام یکی از سقزهای خود را نیز  "Adams " نهادند که بعدها ایران از جمله واردکنندگان آن بود.

 

  ۵٧-  آیا می دانستید که یکی از افتخارهای زبان فارسی آن است که تقریبن بدون استثناء ، همگی زبان های زنده ی جهان متمدن امروز، واژه ی " گل سرخ " را از زبان فارسی گرفته اند و در زبان خود به کار می برند؟

 

گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.

اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.

در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.

واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.

بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.

به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و  وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.

واژه ی  " وَرد " ( به معنای امروزی گل) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.

واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و  vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.

واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.

واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval  و سپس vol و vel درآمده است.

در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.

بابا طاهر  این واژه را به معنی گل به کار برده است:

مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری

یعنی:

مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری

در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق) آمده است:

شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست

کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست

در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب  آمده است

در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu  در می آید، مانند

vištāsp کهguštāsp   (گشتاسپ) یا vehrk که gurg (گرگ) شده است و غیره.

بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul (گل) در آمد.

صورت اوستایی vardda  از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.

و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی است و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.

سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت رُز Rosa و Rose (به معنی گل سرخ) در آمد.

" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاه زاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ (که تحول آن در بالا نشان داده شد) و گون gune که همان گونه است و نام این شاه زاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایش نامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.

بدین ترتیب  واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.